عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 10
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395

فهرست جلد یکم‌

شرح و ترجمه خصال شیخ صدوق علیه الرحمة و الرضوان مقدمه 1 صفحه 13- 18 اهمیت حسن اخلاق در جامعه بشری و تعلیمات انبیاء و رهبران انسانی- پیدایش تعلیمات و کتب اخلاقی- روش تعلیمات اخلاقی شیخ صدوق و وضع تألیف کتاب خصال و شرح ترجمه آن- بانیان اولیه شرح و ترجمه خصال- قصیده خصالیه.
مقدمه 2 صفحه 18- 30 شرح حال شیخ صدوق و مکتب او- نیروی سیاسی شیعه در عصر صدوق- شیخ صدوق با سیاستمداران عصر خود همکاری می‌کند تألیفات صدوق، رابطه روحانی شیخ صدوق با رجال سیاست- صاحب بن عباد و سبب تألیف کتاب عیون اخبار الرضا- ترجمه قصیده صاحب بن عباد بشعر فصل اول مقدمه 2 صفحه 30- 42 روش نگارش در مکتب شیخ صدوق- شعبه‌های نگارش- قلم تاریخ و داستانسرائی- داستان تألیف کتاب من لا یحضر- داستان تألیف کتاب عیون اخبار الرضا قلم خطبه و خطابه در مکتب شیخ صدوق- خطبه کتاب من لا یحضر- خطبه کتاب توحید.
فصل 2 مقدمه 2 صفحه 42- 48 قلم استدلال و تحقیق در مکتب شیخ صدوق- دو نمونه از تحقیقات علمی شیخ صدوق نقل از کتاب معانی الاخبار- شرح حدیث منزله- شرح حدیث غدیر فصل 3 مقدمه 2 صفحه 48- 50 روش مکتب شیخ صدوق در تعلیم اصول دین فصل 4 مقدمه 3 صفحه 50- 60 روش مکتب شیخ صدوق در فتوای و بیان احکام- روش ائمه و اصحاب ائمه (ع)- پیدایش اصول اربعمائة- انحراف از این روش کی آغاز شد- مکتبهای اولیه مذهب شیعه- مکتب مدینه- مکتب کوفه- مکتب یمن- مکتب شیعه در قم- سبب انحراف- مدرسه‌های ثانویه- مدرسه بغداد- مدرسه شام- مدرسه نجف- این انحراف تا کجا کشید- در این میانه چه پیش آمد- رجال اصلاح و تجدید روش مکتب شیخ صدوق- مکتب جبل عامل- مکتب بحرین- مکتب اصفهان در عهد صفویه- باب خصال یگانه صفحه 60- 78 شرح توحید تعجیل در چراغ، ذم تند رفتن و حمل چیزهای پست و کفالت. امر بوضوء ساختن سر طعام و توقف نزد شبهه. نیت در عمل و تفقه در عبادت. فوائد سرمه. ذم انگشتر آهنی و غیب گوئی و قیافه‌شناسی. امر بمصافحه و دید و بازدید و تقیه هنگام ضرورت و تشییع جنازه. ذم سرودخوانی و دنیا دوستی و بازی و پرخوابی و ستم بر اولاد. وضوء یک بار یک بار است، و سلام نماز یکی است باب خصال دوگانه صفحه 78- 110 دلیل توحید. ذم استعانت در وضوء. نواقض وضوء. تأثیر امراء و فقهاء در صلاح و فساد جامعه کفر عاق والدین و دیوث. مدح ناخن گرفتن و شارب زدن. علمی که تفکر در آن رواست یا روا نیست اختیار فسخ کنیز شوهر داری که آزاد شده. خیار مجلس و حکم نزاع فروشنده و خریدار. ذم شتر
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 11
داری و مدح گوسفند داری. عده مسترابه، سنت واجب و مستحب دارد. وظیفه مشیع جنازه. نماز بدو چیز فاسد می‌شود. فتوای برأی و اجتهاد. مردانگی در سفر و حضر. دم ایستاده شاشیدن و با دست راست خود را شستن. مدح شستن ظرف و روبیدن در خانه. حق نشناسی پدر و فرزند نسبت بیکدیگر، شرح ذبیحین. مدح عطر دادن بروزه دار. ذم ستاره‌شناسی و نجوم. صدقه حرام بر بنی هاشم و موارد استثناء. توبه غیبت. غیبت از زنا مشکلتر است. مذمت دو نوع چوب خلال. غم روزی گناهست، حدیث ثقلین، فضیلت عباس بن علی. ذم دانشمند بی‌دین. نافله بعد از عصر و پیش از صبح؛ سکته‌های نماز- ذم شب بیداری جز برای سفر و نماز.
باب خصلتهای سه‌گانه صفحه 110- 190 کسانی که بیحساب ببهشت یا دوزخ میروند. کسانی که اگر سمتشان نکنی ستمت می‌کنند.
مواردی که دروغ خوبست و راست بد است. همنشینی با ثروتمند. عمومیت حسد و وسوسه در آفرینش و بد فالی. اسراف و نشانه اسرافکار. آداب مسافر. آثار کفش سیاه و زرد. رد فدک بامام پنجم.
حرمت ریش کندن و قدغن از آب بیابان. رضا بظلم ظالم- عذاب صورت کشیدن. شرائط امر بمعروف. خواب و بیداری در شب. متعه ارث ندارد. کسانی که امید نجات ندارند. ذم رختخوابهای زیادی. آداب استنجاء. حرمت کلوخ خوردن و شکار. خیار حیوان و مجلس. وجوب وفاء بعهد. حرمت گدائی و موارد استثناء. کارهای مشرکانه. خانه‌هائی که فرشتگان نمیروند. کدام تخم و پرنده و ماهی حلال است و کدامشان حرام. زیارت امام رضا و نهی از سفر زیارت غیر امام. ذم جامه سیاه جز سه تا. راه خداشناسی امام‌شناسی است. به کس در نماز اقتداء نشود. عمل بقرآن، توبه نامه عمر و ابی بکر.
سرگذشت اصحاب رقیم حکم عتق کنیز و ولاء. حد دزد.
باب خصال چهارگانه صفحه 190- 244 کسانی که پیغمبر شفیع آنهاست. امام عادل و امام گنهکار. کسی که غیبتش حرامست.
دعای مهمات. اطعمه. امور اندوه خیز. حرمت نوحه‌خوانی و آوازه‌خوانی. مذمت رفت و آمد بدربار پادشاه و مذمت شکار- کلیات طب. ستونها و پرده‌های ایمان و کفر و نفاق.
یک محاکمه تاریخی میان ابن عباس و معاویه. ابن عباس و عمر و عاص، مکاتبه نجده حروری و ابن عباس. نشانه‌های پیری. فاصله حق و باطل. گنج یتیمان. نالایقان سلام. خرمی رخسار. اقسام جهاد چهار چشم. بهترین خصال. اقسام زنان. سنتهای مرسلین. کسانی که نمازشان قبول نیست. چهار گناه بد عاقبت. نشانه‌های بدبختی؛ چهار کلمه جامع. نالایقان رفاقت. مزد علم. بهترین دارائی.
قاضیان. واجب النفقه. پیغمبران پادشاه منش. آثار بد آفتاب. فوائد تره. نامهای نیک و بد- اخلاق پیغمبران. مواطن تخییر. سوره‌های عزیمه. نشانه‌های منافق. طرق نشر حدیث از پیغمبر. تعلیم زبان عرب. خطبه شعبانیه. معارف حیوانات. انواع باد. مردم، خواب. شیونهای شیطان. عیدها. پرنده‌های ابراهیم و سرگذشت ذبح آنها.
باب خصال پنجگانه صفحه 244- 284 سنگینی میزان اعمال، فوائد شانه؛ پنج فرمان حکمت آمیز بیک پیغمبر، نشانه‌های مؤمن.
محالات، کلیات توبه آدم، سنتهای پیغمبر 5 به 50، اسباب پیسی، گریه‌کنندگان، پیغمبر با 5 شمشیر، شرائط دوستی، مؤمن در امواج نور، ستونهای اسلام، نامهای مکه، مسخره‌کنندگان پیغمبر، نماز میت، انواع خوف، جمع دارائی، کسانی که در قیامت امتحان میشوند، پنج خصلت نباشد بهره ندارد، نماز
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 12
را برای چه نقصی باید اعاده کرد، پنج کسند که شیطان بآنها دست ندارد، آداب بازرگانی، پنج چیز روزه را باطل کنند، پنج دسته آفرینش آتشی دارند، از پنج کس کناره شود، علم پنج درجه دارد، پنج پیشه بد است بپنج کس زکاة ندهند، پنج میوه بهشتی، پنج چیز را خدا بکسی ظاهر نکرده، آنچه خمس دارد، پنج رود را جبرئیل کشیده، یک قربانی برای پنج کس، به پیغمبر پنج چیز مخصوص عطا شده، شفاعت پیغمبر از پنج کس، ضمانت بهشت به پنج کار، پنج کمک از علی به پیغمبر، علامات شیعه، پنج آسیا در دوزخ، پنج ملعون، پنج عمل روز عید قربان، پنج خصلت خروس سفید، پنج کس دعاشان قبول نشود، تمجید خدا در پنج جمله، پیغمبران اولو العزم، پنج کس را بزودی دفن نکنند، پنج مسجد ملعون، نظر به پنج عضو نامحرم، بهشت مشتاق پنج کس است، علامات ظهور، کلمات امتحان ابراهیم «ع»، زنهائی که نباید ازدواج کرد، فضیلت شب آخر ماه رمضان باب خصال شش‌گانه صفحه 284- 290 خصال امت، آثار زنا، خصال بهشتیان، پیغمبرانی که دو نام دارند، خصالی که پس از مرگ هم سود می‌دهند- خصال مردانگی، تقسیم خمس، در مؤمن نیست، شش حیوان را نباید کشت، خصال دین محمدی، نانجیبها، موارد عزل و احتکار و سحت، حقوق چهارپا، شایسته سلام و پیش نمازی نیستند، تفسیر ابجد، دیوانگی، توجه در نماز؛ آنچه از تن شهید میکنند! آنچه با دوست نشاید، انگشتر حضرت ابراهیم، شیعه از شش چیز معافند، امیر المؤمنین در 6 مسابقه، کسانی که دعایشان رد می‌شود، 6 ملعون، کمال مرد، طبقات مردم و اخلاق آنها
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 13
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌

مقدمه اول چاپ اول‌

1- در دنیای امروز هر کس را ملاحظه کنی از فساد اخلاق عمومی نگرانست؛ بد اخلاقی همه را میگزد بلکه کمتر کسی است که در خود احساس ضعف اخلاقی و تزلزل ننماید.
اخلاق پاک اساس سازمان اجتماع صحیح است جلوگیری از دزدی و رشوه و وطنفروشی و هزاران مفاسد دیگر که بنیان دنیا را متزلزل کرده جز بتهذیب اخلاق میسور نیست.
اخلاق پاک نتیجه همه شریعتهائیست که خداوند از آغاز بتوسط پیغمبران بمردم تبلیغ نموده، انسان معنوی که در جوهر خود غیر از دام و دد است مجموعه اخلاق پاکی است که خیر و صلاح از آن میتراود.
پیغمبر اسلام هدف نبوت و نهضت خود را در این جمله خلاصه کرد بعثت لأتمم مکارم الاخلاق برانگیخته شدم برای اخلاق نیک ایمان و عقیده در مغزی پدید میگردد و پایدار میماند که اخلاق پاک او را آماده کرده باشد از صدر اسلام دسته‌ای از دانشمندان بزرگ باین اصل متوجه شدند و برای تهذیب اخلاق جامعه فداکاریها نمودند و قدمهای مؤثری برداشتند سرچشمه نهضت عالمگیر اسلام همان اخلاق پاک مردان چندی بود که تربیت پیغمبر آنها را بجامعه تحویل داد.
وقتی رویه اصحاب گرامی پیغمبر را چون سلمان و ابو ذر و عمار ملاحظه کنی میبینی راستی، عفت، زهد، فداکاری، از خود گذشتگی، خدمت بخلق، شهامت، شجاعت، عدالت که اصول اخلاق عالیه انسانی است از گفتار و کردار آنها فرو میبارد.
قرآن درس اخلاق و روش تهذیب نفوس را با یک وضع مؤثری ابتکار کرد و آن را در جمیع تعلیمات خود گنجانید و روح جمیع عملیات دینی قرار داد بطوری که هر انسانی یک دوره جریان تربیت اسلامی را طی میکرد بدون توجه خصوصی یکوقت بخود می‌آمد و میفهمید که بکلی عوض شده
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 14
و دارای روح جدیدی گردیده و از عالم حیوانیت تا مقام فرشتگان ترقی کرده 2- در قرنهای اخیر علمای اخلاق کتبی تالیف کردند که بیشتر متوجه اصطلاحات و دسته بندی و نامگذاری گردیدند و این روش بتصنع و لفظبافی بیشتر شبیه است تا بیک تعلیمات اخلاقی صحیح که در روح و باطن افراد تاثیر قابل توجهی داشته باشد.
اخلاق یک رشته دستورات علمی و کلاسیک نیست که انسان طوطی‌وار یاد بگیرد و تحویل بدهد یا بر طبق مسائل آن برهان و دلیل اقامه کند، اخلاق یک طبیعت خیر اندیش و وجدان پاک و ثابتی است که در باطن انسان پدید می‌شود و انسان را روشنفکر و درست فهم و خیرخواه و نیکو کردار مینماید.
راه تحصیل اخلاق نیک مطالعه قرآن و کلمات پیغمبر و پیشوایان دین است که هر موضوعی را با بیانی ساده و شیوا شرح داده‌اند و وظائف عملی را معین نموده‌اند سپس مواظبت بر دستورات و بکار بستن آنهاست در جریان زندگانی، نفسی از نفس پیغمبر و ائمه هدی مؤثرتر نیست و دستوری از دستورات آنها ساده‌تر و بهدف نزدیکتر نیست یکی از کتابهائی که بطور کافی نکات برجسته اخلاق فاضله را از سرچشمه پاک آن جمع آوری کرده کتاب خصال شیخ بزرگوار محمد بن علی بن بابویه مشهور بصدوق است و چون عربی بود و غالب مردم ایران از آن استفاده نمیبردند بر حسب مذاکره جمعی از دوستان آن را با ترجمه و شرح موارد مشکله تنظیم نمودم تا عموم طالبین از آن بهره‌مند گردند.
3- شیخ صدوق از محدثین بزرگ مذهب شیعه است و یکی از شاهکارهای او اینست که غالب کتابهائی که تصنیف کرده اخبار آن را با جمیع سلسله سند آن ضبط کرده و معنی ذکر سلسله سند اینست که این خبر را هر شاگردی از استاد خود دریافت کرده تا بامام یا پیغمبر رسیده کتاب خصال از جمله همان کتبی است که تمام اخبار آن با سلسله سند ذکر شده، اسناد آن شامل ضعیف و عامی هم هست ولی چون غالب موضوعات کتاب اخلاقی است و مطالب اخلاقی از نظر عقل سنجیده می‌شود و صحت و فساد آن بکمک عقل تمیز داده می‌شود آنقدرها محتاج بتنقیح و تصحیح اسناد خبر نیست بلکه صحت و متانت متن ضعف سند را جبران میکند بهمین ملاحظه اسناد این کتاب اگر چه از نظر فن حدیث و بیان کثرت اساتید و طرق روایت مؤلف مورد اهمیت است ولی از نظر انتقاد و تصحیح اخبار اخلاقی آن آنقدر مورد اهمیت نیست بهمین ملاحظه با وجود نسخ بسیار خطی و چاپی که از این کتاب موجود است بنظر ما رسید که اسناد تا باب هفتم آن را حذف
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 15
کنیم و بهمان ذکر متن احادیث و عنوانهای مطالب اکتفا شود تا سهل المأخذتر و مفیدتر باشد و بدین وسیله هم مقدار زیادی از حجم کتاب کاسته شده و هم مطالب پیوسته‌تر بنظر آمده و در عوض شرح بیشتری برای توضیح مطالب بآن ضمیمه می‌شود و این روش حذف سند خبر را خود شیخ صدوق هم در کتاب من لا یحضره الفقیه مراعات کرده و بمنظور آسانی جمع مطالب و اختصار رجال سند را انداخته و سپس طرق خود را در روایات کتاب در آخر کتاب ضبط کرده، ما هم یک فهرستی از اساتید شیخ صدوق و روایات مسلسل کتاب خصال فراهم کرده و اسانید هر طبقه و بابی را بترتیب روایات کتاب ذکر کردیم و در آخر کتاب درج نمودیم تا علاوه بر حفظ نام اسانید و راویان اخبار کتاب، مشایخ مصنف و سران طبقات راویان هم از آن استفاده شود و خوانندگان عزیز بدانند شیخ بزرگوار صدوق از زبان چند تن استاد و از چه مراکز علمی مختلف در شرق و غرب عالم اسلامی و با چه سفرهای طولانی و پرمشقت قرن چهارم این کتاب را فراهم آورده و از خود چنین شاهکاری باقی گذارده و روی این زمینه از قدردانی و مطالعه این کتاب خودداری نکنند و آن را غنیمت بشمارند.
از مطالعه فهرست مشایخ و اساتید صدوق در جلد اول این کتاب که بیش از هفتاد نفرند معلوم می‌شود که شیخ صدوق علاوه بر احادیثی که از پدر بزرگوار خود و سایر اساتید شیعه در قم که در قرن چهارم حوزه علمیه شیعه و مرکز مهم راویان و علمای بزرگ مذهب شیعه بوده اخذ کرده است، از علمای بغداد که در این تاریخ یگانه مرکز علم عالم اسلامی بوده و از علما و محدثین کوفه و بلخ و همدان و سرخس و فرغانه و اشر و سنه و سمرقند و نیشابور که مراکز علمی دیگر نامی عالم اسلامی بودند روایاتی بدست آورده و در این کتاب درج کرده
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص:10


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چکامه از زبان ملکوتی بیان صدوق رضوان اللَّه علیه‌
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395

چکامه از زبان ملکوتی بیان صدوق رضوان اللَّه علیه‌

(سراینده سیادت)
حاصل عمر من خصال من است‌عمر من نرده کمال من است
طیران با دو بال علم و هنرزین جهان ذروه خیال من است
تا ابد در بهشت با ابراربهترین بزمگاه حال من است
پرنشاط است جان و هم تن من‌جان جان قالب مثال من است
آن عزیمت که نام آن مرگ است‌فیض لب ریز ارتحال من است
شب هجران من بری طی شدزین سپس موسم وصال من است
آنچه میخواست شیعه آوردم‌هر کسی تشنه زلال من است
پی فکندم بنای مذهب و تاسدرة المنتهی مقال من است
انظروا بعدنا الی الآثارکز همه خوبتر خصال من است
گفته‌ام از عمل درخشان شدچون فروزنده خور فعال من است
از دو جلد خصال توشه بچین‌کاین ثمر بخش نونهال من است
وین هزاران حدیث تالیفش‌هم بتایید ذو الجلال من است
حاوی علم کائنات الجواین دو شهکار بی‌مثال من است
از بن صخره تا باوج فلک‌مسطر کلک بی‌ملال من است
ویژه با ترجمان شیخ جلیل‌کو بکشف رموز بال من است
نیسان ار سفته این در منظوم‌این از او نیست گفته مال من است
اوج نیک اختری است اقبالم‌آنچه فرخندگی است فال من است
باقی و راضیم چنو؟ رضوان «1» با حساب دقیق سال من است
______________________________
(1) چون که شیخ صدوق رضوان اللَّه علیه در 311 هجری قمری بدنیا آمده و این عدد که از (1368) موضوع شود باقی میماند 1057 و بحساب جمل می‌شود رضوان (گل این باغ دائما تازه است).
الخصال / ترجمه کمره‌ای، ج‌1، ص: 10


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
قسمت اول تا پنجم/
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان،در این گزارش پنج قسمت نخست ماجرای بازگشت از دنیای مردگان را می‌خوانید.

**قسمت اول/مردی که 24 ساعت در سردخانه بود

بوده‌اند انسان‌هايی كه چند ساعت و حتی سه روز پس از مرگ زنده شده‌اند و اظهارات آنها در حالی كه همه تصور می‌كرده‌اند برای هميشه كالبد خاكی را ترك گفته‌اند، دستمايه گزارش‌ها و فيلم‌هايی شده كه مخاطبان را به فكر فرو برده است.

برخی زندگی پس از مرگ را شيرين و برخی سخت و طاقت‌فرسا می‌دانند. تاريخ تاكنون تجربه‌های زيادی از انسان‌هايی داشته كه پس از مرگ و در حالی كه آماده تدفين بوده‌اند، به يكباره زنده شده‌اند و پس از گذشت سال‌ها از اتفاقی كه برايشان رخ داده است با شگفتی ياد می‌كنند.

يكی از كسانی كه از دنيای مردگان بار ديگر به جهان هستی بازگشته «مازيار كشاورز» است؛ مرد 52 ساله‌ای كه پس از يك تصادف وحشتناك 24 ساعت بعد در سردخانه بيمارستان زنده شد.

برای شنيدن حرف‌‌های او از آن 24 ساعت يخ‌زده به ديدارش رفتيم.

می‌گويند كسی كه يك‌بار مرگ را تجربه كرده ديگر از مرگ نمی‌ترسد؛ آيا شما هنوز از مرگ واهمه داريد؟

در اين دنيا نمی‌توان كسی را يافت كه از مرگ نهراسد. شايد بخش عمده‌ای از اين ترس به دليل دلبستگی‌هايی است كه در جهان خاكی به وجود می آيد و دل كندن از آن بسيار سخت و مشكل می‌شود. واقعيت اين است كه من هم از مرگ می‌ترسم.

دليل عمده اين ترس چيست؟

شايد به اين دليل كه نمی‌دانم در آن جهان چگونه بايد پاسخگوی اعمال خود باشم. باور كنيد از وقتی كه اين حادثه برايم رخ داد روزی نيست كه به آن فكر نكنم. می‌دانم كه خداوند مرا دوست دارد و بازگشت من از دنيای مردگان فرصت دوباره‌ای است كه كمتر نصيب كسی می‌شود.

حادثه چگونه و در چه سالی برای شما رخ داد؟

آذر 1374. آن روز هم مانند امروز برف می‌باريد و من كه آن زمان مديركل پست استان كردستان بودم، ساعت 8 صبح به اتفاق راننده، سوار يك پاترول شديم تا به قروه برويم. وقتي حركت كرديم، متوجه شدم او شب قبل به دليل آن كه به خانه‌اش مهمان آمده خوب نخوابيده بود. از او خواستم تا اجازه دهد من رانندگی كنم. برف بشدت می‌باريد، به طوری كه پنج ساعت طول كشيد تا از سنندج به قروه رسيديم. خيلی خسته بودم. وقتی برای سوختگيری در پمپ بنزين توقف كردم، او از خواب بيدار شد و خواست رانندگی كند، من نيز در صندلی عقب خوابيدم و 42 روز بعد چشم باز كردم.

وقتی شما خواب بوديد حادثه رخ داد؟

بله، بعد شنيدم كه در نزديكی صالح‌آباد، خودروی ما با يك تريلی حاوی سنگ برخورد كرده و شدت اين تصادف به حدی بود كه از شيشه عقب خودرو به ميان جاده پرتاب شده بودم. پس از حادثه من نفس نمی كشيدم و به تصور اين كه فوت كرده‌ام رويم پتو انداخته بودند.
آن روز جسد مرا پشت يك وانت‌بار عبوری قرار داده و به اميد نجات به بيمارستان برده بودند كه در آنجا پس از معاينه و به دليل آن كه آثار و علائم حياتی در من وجود نداشت، مرا تحويل سردخانه می‌دهند.

چگونه متوجه شدند شما زنده هستيد؟

ظاهرا 24 ساعت بعد يكی از كارگران سردخانه بيمارستان كه مشغول جابه‌جايی اجساد بوده در يك لحظه متوجه می‌شود انگشت شست پايم تكان می خورد. او سراسيمه موضوع را به پزشكان اطلاع می‌دهد. وقتی مرا از سردخانه خارج می كنند، ظاهرا تنها پزشك جراح نيز پس از چند ساعت عمل بيمارستان را ترك كرده بود، اما تقدير چنين بود كه من زنده بمانم.

مگر چه اتفاقی رخ داده بود؟

پزشك جراح پس از خروج از بيمارستان و در نزديكی خانه‌اش متوجه می‌شود سررسيد خود را در بيمارستان جا گذاشته و چون نياز به آن داشت، ‌برای برداشتن سررسيد به بيمارستان می‌آيد كه با مشاهده وضعيت من بلافاصله 7 عمل جراحی سخت روی من انجام می‌دهد و سپس مرا به بخش مراقبت‌های ويژه بيمارستان منتقل می‌كنند.

در اين مدت چه احساسی داشتی؟

تصادف را كه به ياد نمی آورم، اما در بخش مراقبت‌های ويژه بيمارستان خود را می‌ديدم كه در اتاق به پرواز درآمده بودم. مدام در گوشه‌‌ای از سقف كه حالت زاويه را داشت قرار می‌گرفتم و پيكر خود را می‌ديدم كه در زير دستگاه تقلا می‌كند. احساس سبكی خاصی داشتم و خيلی خوشحال بودم. هر بار كه همسر و فرزندانم را می‌ديدم كه با ديدنم گريه می‌كنند، به آنها می‌خنديدم و از آنها می‌خواستم گريه نكنند، اما صدای مرا نمی‌شنيدند. دلم می‌خواست اتاق را ترك كنم. خيلی تلاش می كردم، اما نمی‌توانستم.

چرا؟

پدربزرگم را می‌ديدم كه او نيز پس از سال‌ها كه از زمان مرگش می‌گذشت به ملاقاتم آمده بود. من او را خيلی دوست داشتم. از او پرسيدم كجا زندگی می‌كند، اما تنها به من لبخند می‌زد و می‌گفت در جايی خيلی خوب. وقتی از او خواستم مرا هم همراه خود ببرد، گفت نه، تو بايد برگردی. التماس‌هايم بی‌فايده بود و او توجهی نمی‌كرد.

چه مدت در اين حالت قرار داشتی؟

42 روز بيهوش بودم و سرانجام وقتی به كالبدم بازگشتم با گرمای آفتابی كه از پنجره اتاق بيمارستان به صورتم افتاده بود، از خواب بيدار شدم.

اين تجربه را چگونه می‌بينی، چه حسی به آن داری؟

شيرين بود و شيرين‌تر از آن ديدار با فرزندانم و يكی از دخترانم كه بسيار به او علاقه دارم.

چند فرزند داريد؟

سه فرزند؛ دو دختر و يك پسر.

پس از اين حادثه به مرگ فكر می‌كنی؟

هر روز و می‌دانم كه خداوند به من فرصت زندگی دوباره‌ داده است. باور كنيد برای كار خوب خيلی زود دير می‌شود.

حالا نگاه شما به زندگی با قبل از حادثه فرق كرده است؟

اعتقاد من بر اين است كه فاصله زندگی تنها ميان اذان و نماز است؛ وقتی فردی متولد می‌شود در گوش او اذان می‌گويند و وقتی می‌ميرد برايش نماز می‌خوانند. بايد پذيرفت كه زندگی يك نعمت الهی است كه مدام بايد شكر كرد.

می گويند زندگی همراه با آرزوهاست شما به آرزوی خود رسيده‌ايد؟

زندگی هميشه پر از فراز و نشيب است. دوست داشتم فوتباليست شوم، پايم شكست. رفتم كشتی كتفم در رفت. احساس می‌كنم پس از حادثه‌ای كه برايم رخ داد، برخي از آرزوهايم رنگ باخت و به اين باور رسيدم كه فرصت كوتاه است و نبايد دل كسی را شكست. مگر زندگی چه ارزشی دارد كه به خاطر اين چند روز ديگران را از خود برنجانيم و به همه و حتی دوستان و نزديكان خود بد كنيم.

راستی چه بر سر راننده شما در آن حادثه آمد؟

(چشمانش پر از اشك می‌شود)‌ او مرا به بيمارستان رسانده بود و به دليل پارگی طحال و خونريزی داخلی جان باخت.

و كلام آخر...

دعا كنيد همه عاقبت به خير شويم و روزی نيايد كه ببينيم توشه‌ای برای سفر نداريم. از خداوند می‌خواهم توفيقی دهد تا همديگر را دوست داشته باشيم. همين.

**قسمت دوم/شیون‌ و زاری‌ تنها 50 دقیقه‌ طول‌ كشید!

محمد شفیعی‌، متولد 1327، اهل‌ هفتگل‌ خوزستان‌ است‌. اندامی‌ متوسط، موهایی‌ جو گندمی‌، صورتی‌ باریك‌ و كشیده‌، چشمانی‌ ریز و پوستی‌ نسبتاً تیره‌ دارد. او بر اثر بی‌ توجهی‌ به‌ سرما خوردگی‌، دچار آنفلونزا و در نهایت‌، ذات‌ الریه‌ شد.

وی پس از احساس‌ خفگی‌، به‌ مجتمع‌ پزشكی‌ سازمان‌ آب‌ و برق‌ خوزستان‌ مراجعه كرد و در نهایت‌ به‌ بیمارستان‌ امام‌خمینی‌(ره) منتقل‌ شد.

طبق‌ اظهارات‌ پرستار بخش‌ آی‌سی‌یو بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌(ره)، محمد شفیعی‌، در آی‌ سی‌ یو دچار ایست‌ قلبی‌ شد و در حدود چهل‌ و پنج‌ دقیقه‌ تا یك ساعت‌ روی‌ وی عملیات‌ سی‌ پی‌ آر (احیاءقلبی‌- ریوی‌) انجام‌ شد؛ ولی‌ چون‌ نتیجه‌ای‌ نداشت‌، بیمار، فوت‌ شده‌ اعلام‌ گردید و تمام‌ دستگاه‌ها را از او قطع‌ كردند.

 تا آن‌ كه‌ بعد از گذشتن‌ زمانی‌ نسبتاً طولانی‌، پزشک معالج برای‌ امضای جواز دفن‌ به‌ آنجا آمد و در عین‌ ناباوری‌، ضربان‌ بسیار ضعیفی‌ را حس‌ كرد و به‌ سرعت‌، سی‌ پی‌ آر شروع‌ شد و جسد پس‌ از 45 دقیقه‌ زنده‌ شد.

**زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود!

احساس‌ خستگی‌ مفرط می‌كردم‌؛ حسی‌ شبیه‌ به‌ زجر! مدت‌ زیادی‌ طول‌ نكشید تا تبدیل‌ به‌ یك‌ حس‌ عمیق‌ لذت‌ بخش‌ شد...! دلم‌ غش‌ می‌رفت‌! یك‌ خوشی‌ بسیار دلپذیر... در فضا رها شدم‌! در اتاق‌، پرستاران‌ را دیدم‌ كه‌ روی‌ كسی‌ خم‌ شده‌اند و در حال‌ ماساژ قلبی‌،... هستند. اول‌ متوجه‌ نشدم‌ او كیست‌؛ ولی‌ بعد كه‌ چهره‌ او را دیدم‌ به‌ شدت‌ جا خوردم‌! خودم‌ بود...!

زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود؛ انگار همه‌ جا حضور داشتم‌ در همان‌ لحظه‌، لحظه‌تولدم‌ را دیدم‌! مادرم‌ را دیدم‌ كه‌ در حال‌ به‌ دنیا آوردن‌ من‌ بود! بعد خودم‌ را آنجا دیدم‌ كه‌خوابیده‌ بودم‌. دكترها و پرستارها كنار رفته‌بودند. من‌ مرده‌ بودم‌. دیدم‌ كه‌ چشمان‌ و شست‌ پاهایم‌ را بستند و ملحفه‌ را روی‌ صورتم‌ كشیدند.
یكدفعه‌ بالای‌ سرم‌ فردی‌ را دیدم‌ كه‌ نمی‌شد تشخیص‌ داد زن‌ است‌ یا مرد! بلند قد و خوش‌اندام‌! او به‌ قدری‌ زیبا بود كه‌ بی‌اغراق‌ درهمان‌ لحظه‌ عاشقش‌ شدم‌! حیف‌ كه‌ نمی‌توانم‌ زیبایی‌ او را وصف‌ كنم‌! در تمام‌ عمرم‌ كسی‌ را به‌ این‌ زیبایی‌ ندیده‌ بودم‌. لباس‌ كرم‌ رنگ‌ بر تن‌ داشت‌ كه‌ بر روی‌ آن‌ پارچه‌ای‌ سفید انداخته‌ بود. به‌ من‌ گفت‌: چی‌ شده‌؟ (به‌ زبان‌ فارسی‌)؛ گفتم‌: پدرم‌ را می‌خواهم‌. گفت‌: بیا پدرت‌ اینجاست‌! پدرم‌ را دیدم‌ كه‌ بالای‌ بسترم‌ گریه‌می‌كند. هرچه‌ صدایش‌ زدم‌، صدایم‌ را نشنید! بعد فهمیدم‌ كه‌ فقط او می‌تواند صدای‌ مرا بشنود. به‌ نظرم‌ او همان‌ كسی‌ بود كه‌ ما او را عزرائیل‌ می‌نامیم‌ یا شاید فرشته‌ مرگ‌!

با آن‌ فرد جایی‌ رفتیم‌. مردی‌ را دیدم‌ كه‌ نشسته‌ بود و آن‌ فرد زیبا بسیار به‌ او احترام‌ می‌گذاشت‌. 5 گوی‌ نورانی‌ دراطرافش‌ بود ولی‌ نور آنها چشم‌ را آزار نمی‌داد. یك‌ گوی‌ را به‌ سمت‌ من‌ گرفت‌. فرد زیبارو به‌ من‌ گفت‌: بگیرش‌! تا گرفتم‌، خود را در I.C.U دیدم‌ كه‌ دكتری‌ با دستگاه‌ الكترو شوك‌، مشغول‌ شوك دادن‌ به‌ قلب‌ من‌ بود. جالب‌ آن‌ بود كه‌ در طی‌ آن‌ چند روز، ما در I.C.U پنج نفر بودیم‌ كه‌ آن‌ چهار نفر مردند. البته‌ من‌ هم‌ مردم‌ ولی‌ دوباره زنده‌ شدم‌!!

همسرم‌ برایم‌ آش‌ نذری‌ درست‌ كرده‌ بود. او به‌همراه‌ سایر اعضای خانواده‌، مشغول‌ پخش‌ آش‌ در محله‌ بود كه‌ برادرم‌ با منزل‌ تماس‌ گرفت‌ و خبر مرگم‌ را اعلام‌ كرد! مراسم‌ آش‌ نذری‌ تبدیل‌ به‌ یك‌ مراسم‌ شیون‌ و زاری‌ شد...! این‌ شیون‌ و زاری‌ تنها 50 دقیقه‌ طول‌ كشید؛ چرا كه‌ دوباره‌ با خانواده‌ تماس‌ گرفتند و اعلام‌ كردند كه‌ من‌ زنده‌ شدم!


آیا قبل‌ از این‌ تجربه‌ متوجه‌ شده‌ بودید كه‌ نزدیك‌ مرگ‌ هستید؟

 بله‌؛ وقتی‌ آخرین‌ بار در خانه‌ بودم‌؛ قبل‌ از آن‌ كه‌ وارد مرحله‌ بیهوشی‌ شوم‌، حس‌ می‌كردم‌ دنیا دارد تیره‌ می‌شود. حس‌ می‌كردم‌ چیزی‌ رو به‌ اتمام‌ است‌! 4 دختر و همسرم‌ را طور دیگری‌ می‌دیدم‌. انگار تصاویری‌ در غروب‌ بودند! می‌دانستم‌ وقت‌ رفتنم‌ است‌!

آیا در لحظات‌ اول‌ تجربه‌ مرگ‌، احساس‌ ترس‌ یا تنهایی‌ نكردید؟

 اصلاً! آن‌ قدر حس‌ خوبی‌ بود كه‌ نمی‌توانم‌ آنرا وصف كنم!

فكر می‌كنید این‌ بازگشت‌ برای‌ شما چه‌ پیامی‌ به‌ همراه‌ داشته‌ است‌؟

خوب‌ باش‌، خوب‌ رفتار كن‌، خوب‌ زندگی‌ كن‌... .و فكر می‌كنم‌ بعد از آن‌، اگر كسی‌ اعتقاد به‌ دنیای‌ پس‌ از مرگ‌ نداشته‌ باشد، من‌ می‌توانم‌ آن‌ را ثابت‌ كنم‌! جالب‌ آن‌ كه‌ بعد از این‌ ماجرا دوستان‌ و همكارانم‌ نیز تغییراتی‌ اساسی‌ در من‌ حس‌ می‌كردند. حضور من‌ برای‌ آنها نشانه‌ای‌ از قدرت‌ خداوند بود!

فكر می‌كنی‌ چرا این‌ اتفاق‌ برای‌ شما افتاد و چرا برای‌ دیگران‌ پیش‌ نمی‌آید؟

دلیل‌ آن‌ را به‌ خوبی‌ نمی‌ دانم‌؛ ولی‌ شاید مربوط به‌ آن‌ باشد كه‌ من‌ در تمام‌ عمرم‌ سعیم‌ بر آن‌ بوده‌ كه‌ كسی‌ را آزار ندهم‌ و بد كسی‌ را نخواهم‌ و اگر به‌ كسی‌ كمكی‌ می‌كنم‌ آن‌ را پنهانی‌ انجام‌ دهم‌.

دید شما نسبت‌ به‌ مرگ‌، قبل‌ از این‌ اتفاق‌ چگونه‌ بود و بعد از این‌ اتفاق‌ چه‌ تغییری‌ كرد؟

من‌ قبل‌ از این‌ اتفاق‌، واقعاً از مرگ‌ می‌ترسیدم‌! یادم‌ می‌آید هر وقت‌ به‌ قبرستان‌ می‌رفتم‌، سعی‌ می‌كردم‌ به‌ صورت‌ جسد یا داخل‌ قبر نگاه‌ نكنم‌. ولی‌ باور كنید الان‌ اگر مرا بین‌ 10جسد بگذارند خیلی‌ راحت‌ می‌خوابم‌! و احساس‌ بسیار خوشایندی‌ نسبت‌ به‌ مرگ‌ دارم‌!

آیا دوست‌ دارید این‌ تجربه‌ دوباره‌ تكرارشود؟

ای‌ كاش‌ روزی‌ هزار بار برایم‌ تكرار شود! چنان‌ لذت‌ بخش‌ بود كه‌ حد نداشت‌! دلم‌ می‌خواهد آن‌ فرد زیبا را ببینم‌ و آن‌ حس‌ را دوباره‌ تجربه‌ كنم‌. مرگ‌ هدیه‌ای‌ است‌ كه‌ خدا به‌ بنده‌اش‌ می‌دهد.

بعد از این‌ تجربه‌ چه‌ تغییراتی‌ در تصور و درك‌ شما از خداوند پیش‌ آمد؟

علاقه‌ام‌ به‌ او خیلی‌ بیشتر شد و در كنارش‌ خیلی‌ هم‌ خدا ترس‌ شده‌ام‌! در ضمن‌ بیشتر با او حرف‌ می‌زنم‌؛ حتی‌ وقت‌ رانندگی‌، وقت‌ راه‌ رفتن‌ و وقت‌ خوردن‌ به‌ یاد او هستم‌! و این‌ جمله‌ "لا حول‌ و لا قوه‌ الا بالله العلی‌ العظیم‌" را بسیار تكرار می‌كنم‌.

همسر محمد شفیعی‌ می‌گوید: نذر كرده‌ بودم‌ كه‌ همسرم‌ شفا پیدا كند كه‌ خبر فوت‌ او در روز تولد امام‌ علی‌ (علیه السلام )به‌ ما اطلاع‌ داده‌ شد؛ در نهایت‌ بار دیگر اطلاع‌ دادند كه‌ محمد زنده‌ است‌...!
در یكی‌ از روزها به‌ همراه‌ تمام‌ اهل‌خانواده‌ به‌ دیدار محمد رفتیم‌... در همان‌ روز بود كه‌ پدرش‌ دستمالی‌ را ازجیب‌ خود در آورد كه‌ بلافاصله‌ محمد با مشاهده آن‌ دستمال‌ شروع‌ به‌ گریه‌ كرد! از او پرسیدم‌: چرا گریه‌ می كنی‌؟ و در آن‌ زمان‌ بود كه‌ محمد جریان‌ مرگ‌ خود و دیدار با مرد سفید پوش‌ را توضیح‌داد!

همسر محمد شفیعی‌ به‌ تأثیرات‌ این‌ معجزه‌ پرداخت‌ و گفت‌: من‌ اعتقادات‌ مذهبی‌ را باور دارم‌ و معتقدم‌ تا خداوند سبحان‌ نخواهد هیچ‌ برگی‌ از درختی‌ نمی‌افتد. طی‌ مدت‌ بیماری‌ محمد مدام‌ به‌ ائمه‌ اطهار(ع) متوسل‌ می‌شدم‌. اكنون‌ كه‌ این‌ معجره‌ را دیدم‌، اعتقاداتم‌ صد برابر شده‌ است‌.

**قسمت سوم/آتشی که به سوی آن کشیده شدم

آذر ماه 1382 را هرگز فراموش نمی کنم. در آن ایام من جوانی ولگرد بودم که اگر چه برخی اوقات گناه هایی را مرتکب می شدم، اما هرگز به ناموس دیگران نگاه نمی کردم!

آن روز حوالی ساعت چهار بعد از ظهر بود، داشتم از خانه خارج می شدم که مادرم با همان لحن همیشگی اش گفت: "پسر مراقب باش پیش خدا شرمنده نشی!"

این را می دانستم که مادرم کم و بیش از خلافهایی که مرتکب می شوم با خبر شده و هر از گاهی این طوری متلک می گوید! به همین دلیل حرفی نزدم و راهی خیابان شدم. تا قبل از آن هم مادرم این جمله و حتی جملات معنی دارتر از آن را گفته بود، اما نمی دانم چرا آن روز به طور عجیبی تحت تأثیر این کلام مادرم قرار گرفتم؟

یه طوری که بر خلاف اکثر اوقات که به پارک محلمان می رفتم (پاتوق خلافکاران محل) آن روز مسیرم را عوض کرده و به طرف چهارراهی که نزدیک خانه مان قرار داشت راه افتادم. چند دقیقه ای بیشتر آنجا نایستاده بودم که شیرینی فروش سر چهار راه – که خانه اش نزدیک منزل ما بود – از مغازه اش بیرون آمد و خندید و با طعنه گفت: "چیه جمال، کشیک می کشی کدام بدبخت رو سرکیسه کنی؟ "
از شنیدن این حرف – که چند عابر پیاده هم آن را شنیدند – کفرم در آمد و تصمیم گرفتم واکنش نشان دهم که مرد قناد متوجه غضبم شد و خودش را جمع و جور کرد و گفت: "شوخی کردم آقا جمال... دلخور نشو.

بر خشم خود غلبه کردم. برایش سر تکان دادم و خواستم حرفی بزنم که صدای جیغ دخترانه ای حواسم را به آن سوی خیابان جلب کرد. مرد قوی هیکلی دست دختر جوانی را گرفت و در حالی که دختر بیچاره فریاد کمک... کمک سر داده بود، او را به زور داخل پیکانش سوار کرد و راه افتاد! مردم سر جایشان خشکشان زده بود. نگاهی به اطراف انداختم و به طرف مردی که سوار موتور بود دویدم و گفتم: یا برو دنبالش یا پیاده شو من بروم...

مرد موتورسوار که در تصمیم گیری در مانده شده بود فقط گفت: "اگر موتور منو نیاوردی چی؟ " من مرد قناد را نشان دادم و همان طور که سوار موتورش می شدم گفتم: "اون آقا منو می شناسه!"

مرد قناد اگر چه مانند اکثر اهالی محل مرا به عنوان یک خلافکار می شناخت، اما در آن لحظه فقط سکوت کرد تا صاحب موتور عقب برود و من راه بیفتم و با سرعتی دیوانه وار پشت سر پیکان آدم ربا حرکت کنم.
نمی دانم چرا اما خیلی دلم می خواست بتوانم به دختر جوان کمک کنم! مخصوصاً که دیدم راننده پیکان مسیر بیابان را می رود و این بیشتر نگرانم کرد و هر طور بود، همزمان با رسیدن او به بیابان، من هم به او رسیدم. اما چون هوا تاریک شده بود، او مخصوصاً از ماشین بیرون آمد تا بلکه بتواند مرا غافلگیر کند، من هم که چاره ای نداشتم از موتور پیاده شدم و در دل الهی به امید تو گفتم و کورمال کورمال و فقط با تعقیب کردن صدای پای آنها به تعقیبشان پرداختم و هنوز صد قدم جلوتر نرفته بودم که ناگهان صدای آن دختر را شنیدم که فریاد زد: "مواظب باش." اما دیگر دیر شده بود و آن مرد با سنگ بزرگی بر سرم کوبید و من که احساس کردم سرم شکافته و صورتم پر از خون شده، ناگهان درد شدیدی را در سرم احساس کردم و ناله ای سر دادم و...!

روایت لحظات مرگ

به خودم که آمدم دیدم در همان بیابان هستم، اما بر خلاف لحظاتی قبل، یک طرف بیابان پر از آتش است و از میان شعله های آتش صداهایی را می شنیدم که نام مرا به زبان می آورند! طوری از آن آتش ( که در آن لحظه احساس می کردم آتش جهنم است ) ترسیده بودم که اصلاً مردنم را از یاد برده بودم!
در این لحظه فقط همان مرد را دیدم که دستهایش پر از خون بود و ناگهان فریاد زد کشتمش... بدبخت شدم... کشتمش..." و سپس نبض مرا – که انگار دو نفر شده بودم – یک بار دیگر معاینه کرد و دوباره فریاد زد: "این مرده..." و بعد از جا بر خاست و با سرعت به طرف جایی که ماشین خود را پارک کرده بود دوید...

آن دختر جوان هم شروع کرد به فریاد زدن: "کمک... یک نفر به ما کمک کنه..." در این لحظه روح من به او نزدیک شد و گفتم: "نگران نباش... الان نجاتت میدم..." اما چرا او صدایم را نمی شنید؟ چرا جوابم را نمی داد؟ یک بار دیگر به او گفتم: "شما آن آتش را می بینی؟ اما دختر جوان باز هم صدایم را نشنید و در این لحظه ناگهان احساس کردم نیرویی شبیه به نیروی مغناطیس مرا از آنجایی که هستم به طرف آن آتش پر حجم می کشد و من نیز هر کاری می کردم به آن سو نروم موفق نمی شدم و قدم به قدم به آتش نزدیک تر می شدم!
به گونه ای که کم کم مقاومت خود را از دست داده بودم که یک بار دیگر صدای آن دختر جوان را شنیدم این بار گریه کنان خطاب به مالک آسمان فریاد می زد: "خدایا گناه این بدبخت چی بود؟ اون که می خواست به من کمک کنه. خدایا..." و عجیب بود که هر بار آن دختر نام پروردگار را تکرار می کرد، آن نیروی مغناطیس نیز بر من کم اثر تر می شد! به گونه ای که سر انجام توانستم خود را از آتش دور کنم و به طرف آن دختر و به سوی جسمم برگردم و با گریه بگویم: ((خدایا مرا ببخش...))

که در این لحظه به طور عجیبی تمامی آن آتش از پیش چشمم دور شد و در عوض درد شدیدی را در سرم احساس کردم و... همان لحظه بود که دختر جوان ناگهان جیغی کشید و از جا پرید و ابتدا از من دور شد، اما وقتی دوباره ناله کردم، یکی، دو قدم به طرفم نزدیک شد و در حالی که به سختی می گریست پرسید: "یعنی تو زنده ای...؟ تو که مرده بودی؟ خودم دیدم قلبت کار نمی کنه؟ و من که حالا آنقدر توان داشتم که بتوانم از جا بر خیزم، پاسخ دادم: "نمی دانم چی شده... اما اگر کمکم نکنی به موتور برسیم، شاید هر دو در این بیابان بمیریم! و به این ترتیب او به کمکم آمد و لحظاتی بعد خود را به موتور رساندیم و در حالی که بر اثر خونریزی ضعیف شده بودم، هر طور بود توانستیم خودمان را نجات بدهیم و به شهر برسیم ...

دختر جوان می گفت: "آن مرد دیوانه بود، وقتی خانواده ام به خواستگاری اش جواب منفی داد، می خواست از من انتقام بگیره که شما به دادم رسیدی..." من اما؛ آن طور که دختر جوان می گفت، چیزی حدود نیم ساعت وسط آن بیابان مرده بودم! این نکته را پزشکان بیمارستان نیز تأیید کردند... اما حرف مادرم پاسخ همه این سوالات بود: "موقعی که تو پیش خدا شرمنده نشدی، خدا هم کمکت کرد!"

امروز من دیگر آن جوان بیکار و ولگرد در محل نیستم، چرا که صاحب زن و زندگی شده ام و به معنی واقعی نزد خدا توبه کرده ام!

**قسمت چهارم/آیا عقوبت گناهانمان را می بینیم؟

من و فرهاد از کودکی با هم رفیق بودیم ولی فاصله زیادی بین ما وجود داشت. او صاحب یک خانواده میلیاردر بود که چندان اعتقاد مذهبی نداشتند.

و من در خانواده ای بزرگ شده بودم که اولین چیزی که آموختم نماز بود. ولی فرهاد مانند خانواده اش بی ایمان نبود.

دوستی ما ادامه داشت. سالها بعد فرهاد همراه با خانواده اش به آمریکا رفت. سه سال بعد برای من دعوتنامه فرستاد.

خیلی دلم می خواست پروازم را لااقل 6 روز عقب بیندازم تامثل سالهای گذشته دهه محرم خصوصاً تاسوعا و عاشورا در تهران باشم. ولی تاریخ پرواز بعدی 20 روز بعد بود. برخلاف میلم روز 4 محرم سوار هواپیما شدم و 2 روز بعد به آمریکا رسیدم.

با دیدن فرهاد بال در آوردم. وقتی به فرهادگفتم که دلم می خواست چند روز دیگر در تهران بمانم او خندید وگفت: پسر خوب! دوشنبه عروسی فتانه(خواهر فرهاد) است.

پشتم لرزید و گفتم: دوشنبه عاشوراست.

فرهاد نگران گفت: "راست میگی؟؟؟؟" ناگهان چنان روی ترمز کوبید که نزدیک بود تصادف کنیم.

وقتی که همزمانی عاشورا با عروسی را به خانواده وی گوشزد کردم مرا به مسخره گرفتند. فرهاد سر دوراهی مانده بود. ولی به هر حال عروسی در روز دوشنبه برگزار شد.

من یک راه حل پیداکردم تا به آن جشن نروم. خانواده فرهاد می دانستند که من از کودکی هر وقت دچار خونریزی می شدم تا ساعتها ادامه پیدا می کرد و پزشکان توصیه کرده بودند مراقب باشم که دچار خونریزی نشوم. من آن روز مخصوصاً خون خود را ریختم!

ساعت 10 صبح به هوای پوست کندن سیب چاقوی تیز راکشیدم کف دستم و خون فواره زد. کارم به بیمارستان کشید. بستری شدم. ساعت 16 بعداز ظهر فرهادبه دیدنم آمد. در حقیقت آمده بود که از من اجازه بگیرد. او گفت: محسن موقعیت منو درک کن!

من فقط یک جمله گفتم: "اگه واقعاً چاره ای نداری لااقل لباس شاد نپوش. مشروب نخور. دنبال رقص و آوازهم نرو"
او قول داد که حرمت عاشورا را حفظ کند.

ساعت 12 نیمه شب خانواده فرهاد همراه عروس و داماد به دنبال من آمدند تا همگی به ویلای پدر فرهادبروند و یک هفته بنوشند و برقصند و شاد باشند.

هرکار کردم نروم نشد. فرهاد گفت: "من به خاطر تو با لباس اسپورت و شلوار لی تو عروسی خواهرم شرکت کردم و با خانواده ام دعوام شد ازت میرنجم."

نمی توانستم تصور کنم در ایران همه در حال عزاداری شام غریبان هستند و من در کنار 9 نفر که همگی مستند عازم ویلا.

داماد که یک جوان تحصیل کرده آمریکایی بود علت ناراحتی ام را پرسید.
واقعیت را برای اوشرح دادم.

دیویدبا احترام زیادبرایم سر تکان داد و گفت: به عقیده شما احترام می گذارم.

باهم عازم شدیم.
فرهاد پرسید: محسن فکرمی کنی ما عقوبت این گناهو بدیم؟ که ناگهان صدای ترمز شدیدی به گوشم رسید و ماشین به ته دره سقوط کرد.

لحظه ای به خودآمدم که چند پیکر خون آلود دراطرافم افتاده بود. درحقیقت بوی خون بود که باعث شد بیدار شوم.
صدای دیوید را که می گفت help شنیدم و بعد او با 2 نفر دیگر پیدایشان شد. دیوید چندخراش سطحی برداشته بود.

دست و پا وقسمتی از سر وگردنم زیر ماشین مانده بود و عجیب اینکه چیزی حس نمیکردم. هر 8 نفرمان را از لای لاشهای اتومبیل (که کاروان بود)به سختی بیرون کشیدند.

یکی از آن 2 غریبه که بعدها فهمیدم پرستار بود همه را معاینه می کرد.سپس رو به دیوید می گفت: "این مرده!"
روی فرهاد مکث کرد و گفت: این زنده است.

من رامعاینه کرد و گفت: متأسفم!!!مرده.

باورم نمی شد. فریاد زدم من زنده ام!!

ولی صدای مرا نمی شنیدند. به بدن آش و لاشم که نگاه می کردم باور می کردم که مرده ام ولی چرا همه اینها را حس می کردم؟

فرهاد را به بیمارستان بردند.

ناگهان دیدم روح آن 6 نفر از جسمشان جدا شده و هر 7 نفرمان به آسمان نگاه کردیم. نوری عظیم و سبز رنگ که چشم را کور می کرد در هوا پدیدارشد (شاید حرفهایم را باور نکنید و آنها را تخیلات به حساب بیاوید. فقط خدامی داند من چه می گویم)
در این لحظه صدای آسمانی به گوشم رسید که می گفت: "یک نفر از اینها عزادار و سینه زن من است" و بعد قسمتی از آن نور متوجه من شد و باعث شد که هیچ چیز را در اطرافم نبینم و حس نکنم تا... .

این فقط می تونه یه معجزه باشه. من 2 بار تورو معاینه کردم حتی پزشک جوانی که فرهاد رو به بیمارستان رساند اعلام کرد: لااقل قلب تو 10دقیقه ازکار افتاده بود نمی فهمم چرا بین اون همه جمعیت تو -فقط تو- زنده موندی؟!
اینها را دیوید شوهر فتانه مرحوم گفت.

آنها روز بعد برای بردن جنازه ها می آیند که از یک مأمور می شنوند یک نفرشان زنده است.

فرهاد یک چشمش را از دست داد. او به ایران برگشت و برای همیشه ساکن ایران شد. هرسال برای آمرزش روح خانوادهاش درمحرم 10 شب خرج می دهد.

**قسمت پنجم/لباس آخرت جیب ندارد

لقمه اول صبحانه را كه در دهان گذاشتم، مادرم مثل چهار ماه قبل حرفش را تكرار كرد: بهنام خودت می دونی كه پدر خدا بيامرزت از يك ماه قبل از مرگش" انگار كه بهش الهام شده بود سفر آخرت رو بايد بره " با همه حسابش را صاف كرد.

آقا جبار ميوه فروش سر چهار راه در مجلس هفتم پدرت می گفت، آقای قومی يك هفته قبل از مرگش آمد توی مغازه و يك تراول صدهزار تومانی به من داد و گفت، آقا جبار من نزديك سی سال هر وقت خواستم ازت ميوه بخرم، اول يك دونه اش را چشيدم، يك دانه گيلاس، يك حبه انگور، يك عدد خيار، سيب و يا توت و خلاصه هر مرتبه يه ناخنك زدم و بعد خريد كردم، اين پول را بابت همه ناخنكهايی كه زدم از من بپذير و حلالم كن تا مديونت نباشم. آقا جبار می گفت هر قدر من گفتم راضی هستم قبول نكرد تا پول رو گرفتم... .

حرف مادر را قطع كردم و گفتم : " چشم مادر ... ميرم و محمدحسين رو راضی می كنم ... " مادر سكوت كرد، اما می دانستم ول كن نيست. قضيه مربوط می شد به قولی كه پدرم به سرايدار هميشگی خانه های نوسازش داده بود. محمدحسين تقريباً از 20 سال قبل كارگر پدرم بود.

پدرم بساز و بفروش بود و از همان سالها كه به آپارتمان سازی روی آورد، از محمدحسين و زن و بچه هايش به عنوان سرايدار هميشگی آپارتمانهای مختلف استفاده می كرد. اين مرد روستايی آنقدر پاك و صادق بود كه پدر ول كن اش نبود. تا اينكه حدود 2 ماه قبل از مرگش به سرايدارش می گويد: "محمدحسين اين آخرين آپارتمان من و آخرين سرايداری تو هست ... ان شاءالله همين روزها می ريم محضر و همين واحد طبقه اول رو كه داخلش نشستی به نامت می كنم" پدر پای حرفش ايستاد و چند مرتبه به او گفته بود: " بلند شو بريم محضر" اما محمدحسين آنقدر نجيب بود كه هر بار می گفت ان شاءالله فردا. بعد از مرگ پدرم به مادرم گفت كه "می ترسيدم كه آقا فكر كنه منتظر مرگش هستم و روم نمی شد باهاش برم" و اين گونه بود كه درست 2 ساعت قبل از 10صبح روز 14 آذر كه قرار بود سرايدارش را به محضر ببرد نفس آخر را كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

پس از مرگ پدر و از فردای مراسم چهلم، مادر هر روز می گفت: " روح پدرت ناراحته، برو اين سند را به اسم محمدحسين بزن " من هم واقعاً قصد اين كار را داشتم، اما صعود ناگهانی قيمت خانه ديو طمع را در وجودم بيدار كرد تا به خود بگويم: " واسه چی يك واحد 95 متری را در شميران به نامش بكنم؟ پدرم قول يك خونه رو به محمدحسين داده ، منم يك خونه كوچك در جنوب شهر برايش می خرم .... "

اين تصميم را به مادرم هم نگفتم، اما او كه احساس كرده بود فكری در سر دارم، هر روز به من می گفت و می گفت تا بالاخره در روزه 18 فروردين به سراغ محمدحسين رفتم. او مشغول آب دادن به باغچه بود. وقتی به او گفتم برويم به محضر خيلی خوشحال شد، اما وقتی فهميد قرار است سند طبقه چهارم يك آپارتمان هفتاد متری و كلنگی را به نامش بزنم، چشمانش پر از اشك شد و گفت: من كه چاره ای ندارم آقا مهدی، اما وای به روزی كه قرار باشه جواب پس بدی!

از شنيدن اين حرف طوری عصبانی شدم كه تصميم گرفتم كمی او را بترسانم، لذا با عصبانيت گفتم: "دندان اسب پيشكشی را نمی شمارند" و بدون اينكه پشت سرم را نگاه كنم پريدم اون طرف جوی آب و پا گذاشتم توی خيابان و... فرياد محمدحسين آخرين فريادی بود كه شنيدم: يك موتور كوبيد به بدنم و روی هوا پرواز كردم و با سر به جدول كنار خيابان خوردم...

روايت لحظات پس ازمرگ

آنقدر سردم بود كه احساس كردم دارم منجمد می شوم. اصلا متوجه نبودم كجا هستم و چه اتفاقی برايم افتاده است. به اطرافم كه نگاه می كردم احساس كردم همه چيز دور سرم می چرخد، اما خوب كه دقت كردم ديدم دارم به طرف بالا حركت می كنم، آن هم باسرعتی غير قابل وصف! تازه متوجه علت سرما شدم. درست حالت كسی را داشتم كه سوار بر موتور بوده و در حال حركت است، اما به خاطر سرعت زياد دچار سرما شده و ...

همينكه ياد موتور افتادم همه چيز برايم تداعی شد و صحنه تصادفم را ديدم، دقيقاً مانند روزهايی كه برای ديدن مسابقات فوتبال به ورزشگاه آزادی می رفتم و برحسب اتفاق چهره خودم را در مانيتور بزرگ استاديوم می ديدم؛ خودم را ديدم كه با موتور تصادف كردم و به جدول سيمانی كنار خيابان خوردم و ... آن موقع بود كه مردنم را باور كردم و از روی استيصال زدم زير گريه و در همين لحظه خودم را در جايی ديدم كه هرگز مانندش را نديده بودم.

پشت سرم خالی خالی بود. يك فضای وسيع و بيكران، اما تهی از شیء و موجود زنده. پيش رويم منطقه ای قرار داشت مانند يك مزرعه سرسبز كه خورشيد در فاصله نيم متری درختها قرار گرفته بود. خواستم جلو بروم و پا در آن منطقه بگذارم، اما چيزی مانند يك ديوار شيشه ای - به وسعت تمام طول و عرض مكانی كه پيش رويم بود - مقابلم قرار داشت كه مانع رفتنم می شد و ... ناگهان ديدم يك نقطه نورانی در آن سوی شيشه ظاهر شد و كم كم بزرگ شد و شكل گرفت.

 پدرم بود كه با ديدنش از خوشحالی فرياد زدم: " پدر كمكم كن! " اما پدر در حالی كه لباسی به رنگ آسمان تنش بود، از روی تأسف سر تكان داد و گفت: " بی معرفت مگه تو به من كمك كردی ... نگاه كن! و سپس پايين پايم را نشان داد و محمدحسين را ديدم كه گويی فرزند خودش را از دست داده، اشك می ريخت و بر سر می كوبيد و می گفت تقصير من بود ... منو ببخش ....

سرم را كه بالا بردم ديگر پدرم را نديدم، اما صدايش را شنيدم: " ديدی چيزی از مال دنيا با خودت نياوردی! وقتی احساس كردم پدرم دارد می رود خودم را به آن ديوار شيشه ای كوبيدم و ...

روايت لحظات بعد از زنده شدن

محمدحسين - بعدها می گفت - " موقعی كه ديدم انگشتانت تكان خورد، بی اختيار و بدون اينكه دليلش را بفهمم اشك ريختم و گفتم‌‌، دستت درد نكنه آقای قومی .. خدا روحت را شاد كنه ...!

آری آنطور كه مردم گفتند و دكترها تشخيص دادند، من نزديك به 25 دقيقه در مرگ كامل بودم و هيچ آثاری از حيات در وجودم ديده نشده بود. اما خدا خواست كه عمرم به دنيا باشد! مطمئناً لطف خدا به خاطر پدرم بود كه من كارش را نيمه رها كرده بودم و چون خدا نمی خواست پدر مديون كسی باشد، مرا به زندگی برگرداند! من نيز بعد از آن اتفاق نگاهم به زندگی تغيير كرد و باورم شد كه در روز حساب و كتاب بايد به خيلی از كارها حساب پس داد.

انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عکس یادگاری حاج قاسم با فرمانده شهید حزب الله
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
عکس یادگاری حاج قاسم با فرمانده شهید حزب الله
به گزارش خبرنگار اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ پس از اینکه در چند روز گذشته رسانه های متعلق به حزب الله شهادت کمال حسن بیز، فرمانده حزب الله در نبرد با تروریست های تکفیری را تایید کردند. تصاویری قدیمی از حضور این سردار شهید در کنار حاج قاسم سلیمانی منتشر شد.

عکس یادگاری حاج قاسم با فرمانده شهید حزب الله + عکس

کمال حسن بیز از اهالی مشغره البقاع الغربی لبنان بود و پیکر این شهید بزرگوار تا به این لحظه جاوید الاثر می باشد.


انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فرشته ای که در عالم مرگ شفاعت کرد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 28 خرداد 1395
بازگشت از دنيای مردگان؛
فرشته ای که در عالم مرگ شفاعت کرد
به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، موقعی كه با ميترا آشنا شدم روزی بود كه به همراه خانواده ام به يكی از جنگل های اطراف شهرمان رفته بوديم. نخستین جمله ای كه به زبان راندم اين بود: كدام مرد بدبختی با اين ابليس زيبا ازدواج مي كند؟
 
اين را گفتم، غافل از اينكه همان روز سرنوشت من تغيير می كند، آری سر و وضع ظاهری ميترا به گونه ای بود كه توجه همه پسرهای جوان را به خودش جلب كرده بود. البته چهره زيبايی داشت، اما طوری لباس پوشيده و آرايش كرده بود كه در نظر افرادی مثل من كه در يك خانواده متعصب بزرگ شده بودم، قبل از اينكه زيبايی اش به چشم بيايد، حركات و ظاهرش جلب توجه می كرد. 
 
تا حوالی ظهر در آن جنگل می آمد و می رفت و كم كم داشت سروصدای همه را _ و از جمله خودم را _ در می آورد كه بزرگترين اشتباه زندگی ام را مرتكب شدم، يعنی تصميم گرفتم به سراغ او بروم و متوجه اش كنم كه ديگران چه قضاوتی در مورد شخصيتش دارند. اتفاقاً دو سه دقيقه ای كه مشغول قدم زدن در كنار جاده بود و كسی در اطرافش نبود، بهترين مجال نصيبم شد و بی رودربايستی عقيده ام را گفتم و آخر سر هم گفتم: فكرش رو كردی اگر با اين چهره زيبا، سيرت زيبا هم داشتی چه شخصيت زيبايی پيدا می كردی؟ 
 
حرفهايم كه تمام شد ميترا سر بلند كرد و نگاه افسونگرش را به چشمانم ريخت و به آرامی گفت: تا حالا هيچ كس اين حرفها رو به من نزده ...
 
ای كاش آن روز به سراغش نمی رفتم، ای كاش چيزی به او نمی گفتم و ای كاش او هم نگاهم نمی كرد و ...!
 
آن شب تا صبح خوابم نبرد. لااقل صد بار شماره تلفنش را از جيبم درآوردم و نگاه كردم. حس بدی داشتم. می دانستم كه دارم خودم را گول می زنم: " شايد واقعاً نياز به كمك داشته باشد" اما هر كار كه كردم نتوانستم جلوی خودم را بگيرم كه به او تلفن نزنم.
 
از همان تلفن اول كه سه ساعت و 22 دقيقه طول كشيد،عاشقش شدم! از فردا هر روز او را می ديدم و خوشحالی ام آن بود كه كسی از دوستی من و او خبری ندارد، اما ميترا اصرار عجيبی داشت كه ديگران ما را ببينند و سرانجام كمتر از 2 ماه بعد تقريباً همه شهر از رابطه ما با خبر شدند. پدر و مادرم چنان جنجالی راه انداختند كه سابقه نداشت. من نيز كه عقل و مغزم را به او باخته بودم روی حرفم ايستادم كه: من می خواهم با ميترا ازدواج كنم ... او قول داده كه خودش را تغییر دهد! 
 
پدرم فرياد زد: تو آبروی ما را بردی و مادرم اشك می ريخت و می گفت: پسرم؛ اين دختر اصلاح پذير نيست ... چرا بازيچه اش شدی؟ 
 
من اما، گاهی اوقات هم كه كم كم باور می كردم كه ديگران در مورد او درست می گويند، به محض اينكه با ميترا روبرو می شدم همه چيز را فراموش می كردم حالا ديگه كار به جايی رسيده بود كه رسوای شهر شده بودم و تنها اميدم آن بود كه ميترا پس از ازدواج با من رويه اش را تغيير دهد و ...
 
 اما روزی كه حرف ازدواج را پيش كشيدم، او قهقه زد و گفت: " من فقط می خواستم تو را به اينجا برسانم و تلافی اون تحقيری رو كه آن روز نصيبم كردی، سرت در بياورم ... ديگه هم نمی خوام تو رو ببينم! اين را گفت و رفت. ولی من هنوز فكر می كردم او دارد شوخی می كند...
 
 تا اينكه فردای آن روز او را سوار ماشين جوان ديگری ديدم! وقتی خبر به پدر و مادرم رسيد فقط گفتند: اي كاش می مردی و چنين ننگی را تحمل نمی كردی! من اما، چنان به بن بست رسيده بودم كه اشتباه دوم را انجام دادم، "خودكشی".
 
روايت لحظات پس از مرگ 
 
من هرگز نفهميدم كه كی مُردم؟ چرا كه با يك قوطی قرص خواب آور خودكشی كردم و در حقيقت در خواب عميق مُردم.
 
 اما وقتی كه به آن دنيا رسيدم فهميدم كه مُرده ام. خود را در جايی می ديدم كه زمينش كاملاً سرخ سرخ بود. تا چشم كار می كرد بيابان بود، اما غير از آنجايی كه من ايستاده بودم، همه جا سرسبز و خرم بود و پر از گل و سبزه . احساس می كردم اگر بتوانم خودم را از اين قسمت دور كنم و به آن منطقه سرسبز برسم نجات پيدا می كنم. اما همين كه نزديك آنجا می شدم، منطقه سرسبز از من دور می شد. مدام اين سو و آن سو می دويدم، اما به منطقه سرسبز نمی توانستم برسم تا اينكه در يك لحظه خودم را از زمين سرخ به داخل منطقه سرسبز انداختم.
 
ولی هنوز شادی نكرده بودم كه يك مرتبه ديدم جماعتی كه نمی توانستم تعدادشان را بشمارم، با گرزهايی از آتش به طرفم آمدند و دنبالم كردند. هر قدر توان داشتم به پاهايم دادم كه فرار كنم، اما آنها لحظه به لحظه نزديكتر شدند و درست لحظه ای كه داشت دستشان بهم می رسيد، ناگهان دختری زيبا به شكل فرشته های آسمانی از راه رسيد و بين من و آن جماعت ايستاد و گفت:" چكارش داريد؟ و بعد آن جماعت يكصدا گفتند: " او خودش را كشته و بايد تنبيه شود... " دختر جوان بهم اخم كرد و پرسيد: "راست ميگن؟ " كه به جای پاسخ به سوالش زدم زير گريه و گفتم:" شيطان فريبم داد ... منو ببخشين ... تو رو خدا نجاتم دهيد... ."
 
آنقدر ضجه زدم و اشك ريختم تا سرانجام دل آن دختر به حالم سوخت و رو به آن جمعيت كرد و گفت: " اون توبه كرده ... هنوز كه نمُرده ... شايد خدا ببخشدش ... اون توبه كرده ... خدا حتماً می بخشدش ... " 
 
با گفتن اين حرف از سوی دختر، ناگهان آن جماعت آتش به دست از اطرافم غيب شدند و زمين سرخ زير پايم محو شد... 
 
روايت لحظات پس از زنده شدن 
 
برگشت ... زنده شد ... به خانواده اش خبر دهيد ... برگشت .... 
 
هنوز چشمانم بسته بود كه اين حرفها را شنيدم. ناگهان صداها زياد شد و فرياد پدرم و ضجه های مادرم را شنيدم كه اشك می ريختند و خدا را شكر می كردند. چشم كه باز كردم مادرم را روبروی خودم ديدم كه نوازشم می كرد، اما در همين لحظه صدای دخترانه ظريفی را كه چند لحظه قبل می گفت:" به خانواده اش خبر دهيد و... " شنيدم كه می گفت:" چهار دقيقه تمام مُرده بود ... اما يك لحظه دلم به حالش سوخت و گفتم: يا خدا ... به حق آبروی جدم فاطمه(س) كمكش كن كه چند لحظه بعد يك مرتبه نفسش بالا آمد... "
 
چشم كه چرخاندم تا ببينم آن كسی كه با توسل به جدش مرا از دنيا برگردانده كيست كه... ناگهان زدم زير گريه ... پرستار جوانی كه اين حرفها را میزد، همان فرشته ای بود كه در عالم مرگ به آنها گفته بود: " توبه كرده و خدا می بخشدش ..."
 
انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 24 خرداد 1395
«علم‌الهدی» در گفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان؛
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ اوایل دهه هفتاد بود که یک پدیده و اعجوبه میان جامعه قرآنی کشور ظاهر شد، کودکی که در 5 سالگی حافظ کل قرآن کریم بود و با چهره زیبا و صوت دلنشین خود بسیاری از کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان را مجذوب خود می‌کرد. سید محمدحسین طباطبایی ملقب به «علم‌الهدی» حافظ قرآن و نوستالژی دوران کودکی ما این روزها تبدیل به جوان رعنا و خوش قامتی شده که همچنان در امور و فعالیت های قرآنی پیشتاز است. مشروح گفتگوی خبرنگار قرآن و عترت باشگاه خبرنگاران جوان با علم‌الهدی در ادامه گزارش می‌خوانید:
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
لطفاً خودتان را معرفی کنید.
من سید محمد حسین طباطبایی هستم. متولد سال 1369 درشهر مقدس قم.
 
متاهل هستید؟
بله تقریبا نزدیک به 6 سال است که متاهل شده‌ام.
 
فرزند هم دارید؟
بله خداوند به بنده دو فرزند عنایت کرده که دخترم سه ساله و پسرم یک سال و چهارماهه است.
 
در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟
بنده در کنار تحصیل در حوزه علمیه قم در موسسه جامعةالقرآن‌کریم و اهل بیت(ع) مشغول فعالیت هستم که بخش پژوهش و تحقیقات این موسسه را برعهده دارم. البته افتتاح شعب مؤسسه در شهرستان‌ها و بازدید از این شعبات هم از وظایف من است.
 
شما در حوزه علمیه قم تدریس هم می‌کنید؟
خیر، به این دلیل که بیشتر زمان من در موسسه جامعةالقرآن می‌گذرد فرصت تدریس ندارم.
 
از چه سالی وارد حوزه قم شدید و از چه سالی معمم شدید؟
از سال 1379 بنده وارد حوزه علمیه قم شدم و سال 1388 مصادف با ولادت با سعادت امام رضا(ع) معمم شدم.
 
از چه سنی شروع به حفظ قرآن کردید؟
من از سن دو و نیم سالگی شروع به حفظ قرآن کردم و در پنج و نیم سالگی موفق شدم قرآن را به طور کامل حفظ کنم.
 
شما به چه روشی قرآن را حفظ کردید؟
زمانی که من شروع کردم سنم پایین بود و توانایی خواندن و نوشتن نداشتم، به همین خاطر پدرم شیوه ای را به نام اشاره ابداع کردند که البته این شیوه متمایز از شیوه ی کر و لال ها و مخصوص کلمات و جملات قرآنی و عربی بود. این شیوه در عین نشان دادن الفاظ، معانی آن‌ها را هم مشخص می‌کرد، یعنی همان طور که من کل قرآن را به این روش حفظ کردم معانی آن را هم توانستم با شیوه اشاره یاد بگیرم.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
اکنون از همان روش در جامعه القرآن استفاده می‌کنید؟
الان این شیوه را برای سنین 4 تا 6 سال در کلاس های حفظ مفاهیم داریم، اما برای حفظ قرآن نیست بلکه برای 30 الی 40 جمله منتخب و کاربردی از قرآن استفاده می‌شود.  
 
در خانواده چند نفر حافظ قرآن دارید؟ 
پیش از من هم پدرم و هم مادرم حافظ و استاد قرآن بودند و زمانی که من شروع به حفظ کردم، دوخواهر بزرگترم در حال حفظ بودند. در حال حاضر خواهر بزرگم حافظ کل و برادر کوچکم حدود ده جزء را حفظ هستند.
 
«علم‌الهدی» به چه معناست و چرا به این صفت ملقب شدید؟
«علم الهدی» لقبی به معنای پرچم هدایت است که از کودکی پدرم برای من انتخاب کردند و به جز من برادرم «مصباح الهدی» به معنی چراغ هدایت و خواهرم «نور الهدی» به معنی نور هدایت بودند. پدرم از همان بدو تولد این القاب را برای تشویق ما و رسیدن به این درجات والا در آینده انتخاب می‌کردند.  
 
شما برای فرزندانتان هم آموزش قرآن در سنین پایین را اجرا می‌کنید؟ 
خب ما هم در خانواده و هم در موسسه اعتقاد داریم که بچه ها در سنین پایین این استعداد رو دارند که شروع به یادگیری کنند. ما در موسسه بچه هایی را داریم که در سنین پایین توانایی روخوانی کلمات عربی و قرآنی را دارند، اما نوع آموزش و شیوه صحیح آن مد نظر است. مطمئنا من هم دوست دارم فرزندانم را از سنین پایین‌تر از 4 سال به یادگیری قرآن تشویق کنم البته از هیچ گونه اجبار و اکراهی برای این کار استفاده نخواهم کرد. 
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
توصیه شما به فرزندانتان هم ملبس شدن به لباس روحانیت است؟
سعی می‌کنم آنها را به نحوی با مطالب و دروس حوزوی آشنا کنم تا خودشان به این لباس مقدس و همچنین تبلیغ قرآن و معارف دین علاقه‌مند شوند اما اگر شغل، حرفه و دروسی دیگری را علاقه داشته باشند، مخالفتی نخواهم کرد.
 
شما چه فعالیت های قرآنی دیگری دارید؟
اصلی‌ترین فعالیت‌های ما موسسه جامعةالقرآن است که از سال 77 تاسیس شد و به تدریج در استان‌های مختلف و شعب مختلف گسترش یافت و در حال حاضر بالغ بر 800 شعبه در کل کشور دارد. بنده به همراه پدرم و کادر مدیریتی و آموزشی مؤسسه همچنان هم به افتتاح شعبات، بازدید از آنها، تربیت مربی و تربیت استاد می‌پردازیم. 
 
به جز قرآن کریم چه کتب دیگری رو حفظ هستید؟
در کنار حفظ قرآن کریم، چند خطبه منتخب از کتاب شریف نهج البلاغه و برخی حکمت‌های آن، منتخب اشعار گلستان و بوستان سعدی، دوازده بند محتشم کاشانی و مقداری از خطبه‌های حضرت زهرا(س) را به همراه منتخبی از احادیث اصول کافی را حفظ هستم.
 
ماجرای سنی شدنتان چه بود؟
ماجرای سنی شدن من شایعه ای بود مانند باقی شایعات... همچون تبعید شدن، زندانی شدن، حصرخانگی، ماجرای خواب امام زمان(عج)و توصیه‌های حضرت علیه نظام جمهوری اسلامی و پس دادن هدیه علما و بزرگان از جانب بنده که توسط معاندین و کشورهای عربی ساخته و پرداخته شده اما هیچ کدام از اینها صحت نداشته و کذب است.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
همسرتان هم حافظ قرآن هستند؟
همسرم الان حافظ نیستند اما کلاس های حفظ را می گذرانند و ان شاالله در آینده حافظ خواهند شد. 
 
نحوه آشناییتان با ایشان چطور بود؟
آشنایی من با همسرم توسط مادربزرگم بود، به این دلیل که خانواده همسرم مجالس روضه ای را در ماه صفر و در منزلشان برپا می‌کردند، ایشان در مجالس روضه شرکت می‌کردند و همان جا بود که همسرم را به ما معرفی کردند.
 
از دیدارتان با مقام معظم رهبری در چند روز اخیر برایمان تعریف کنید.
در دیداری که در روز اول ماه مبارک رمضان انجام شد، در پایان این جلسه قرآنی ایشان من را صدا کردند و بعد از حال و احوال به بنده توصیه کردند تا دوره قرآن و تثبیت محفوظات قرآنی‌ام را جدی بگیرم و همچنین از سطوح حوزوی‌ام سوال کردند، البته این دیدار دو دقیقه بیشتر نبود.
 
بچه‌ها در دوران مدرسه به شما حسادت نمی‌کردند؟
من اصلا مدرسه نرفتم و زمانی را که باید در مدرسه باشم در کشور های خارجی و یا در محافل داخلی در حال اجرای برنامه بودم و دروسی را که تا دبیرستان خواندم، همه را غیر حضوری امتحان دادم. من 5 سال دبستان را ظرف 9 ماه خواندم و امتحان دادم. شرایط من ویژه بود و نمی‌توانستم در مدرسه حضور پیدا کنم به همین دلیل با بچه ها ارتباط و همراهی نداشتم که توسط آنها حسادتی متوجه من باشد.
 
حفظ قرآن مانع زندگی کودکانه شما نشد؟
هر بچه‌ای بازی‌ها وسرگرمی های مخصوص به خود را دارد، اما فرق من با بچه های دیگر این بود که زمان بازی کردن و تحصیل و حفظ من بسیار خوب برنامه‌ریزی شده بود و مدت طولانی را به بازی نمی گذراندم. تنها وقت استراحت به بازی می گذشت و باقی زمان را برای حفظ قرآن، حفظ احادیث، اجرای برنامه و مرور محفوظات برنامه ریزی شده بود.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
کدام آیه از قرآن را بیشتر دوست دارید؟
طبیعتا کل آیات یک نوع خاصیت و اثر خاصی را دارند اما به شخصه من به «آیةالکرسی» علاقه بیشتری دارم.
 
یک آیه مرتبط با «برجام» بفرمایید؟
در رابطه با برجام می‌توان به آیه «سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا؛ قطعا خداوند بعد از سختی ها آسانی را قرار خواهد داد» اشاره کرد و امیدوارم که ان شاالله این سختی‌ها به پایان برسد و مشکلات حل بشود.  
   
چه توصیه‌ای برای حافظان قرآن دارید؟
توصیه من به حفاظ این است که نسبت به محفوظات خود توجه ویژه ای داشته باشند و با یک برنامه منظم و روزانه قرآن را دوره کنند تا جملات وآیات را فراموش نکنند. توصیه دوم این است که حفظ قرآن مقدمه ای برای درک بهتر و بیشتر معانی و مفاهیم این کتاب شریف است لذا برای رسیدن به عمق قرآن باید از مرحله حفظ گذر کرد. 
 
برای جوانان و هم سالان خودتان چه توصیه‌ای دارید؟ 
توصیه من به جوان ها این است که تلاش خود را بیشتر کنند و از این فرصت و عمری که دارند، نهایت استفاده را ببرند. همینطور علوم و حرفه‌های مختلف و مخصوصاً علوم پایه دینی و آشنایی با قرآن را که یاد گیری آن بر هر مرد و زن مسلمان لازم است، جدی بگیرند. 
 
و صحبت پایانی؟
از خداوند متعال می‌خواهم که ان شالله به ما توفیق طاعت و بندگی عنایت بفرماید. از اموری که خداوند متعال نهی کرده و معصیت است، بپرهیزیم و امیدوارم که خداوند عبادات شیعیان و مسلمانان راستین را مخصوصاً در این ماه به احسن وجه قبول بفرماید.
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند
 
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم
 
نابغه قرآنی دیروز حالا چه می‌کند؟/ آیه‌ای که طباطبایی برای برجام خواند + فیلم}
 
 

 
 
 
 
 
انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نا گفته های جنگ جهانی دوم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 23 خرداد 1395
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در سال ۱۹۳۴ OKH (سرفرماندهی ارتش آلمان) به کمپانی کروپ در اِسِن آلمان دستور داد تا برای انهدام خط ماژینو یک سلاح موثر بسازد. آنان سفارش کرده بودند که گلوله این سلاح باید توانایی رخنه در ۷ متر بتون مسلح و یا یک متر از یک ورق استیل را داشته باشد و می‌بایست بتواند خارج از برد توپخانه ارتش فرانسه شلیک نماید.
 
 مهندس کارخانه کروپ دکتر اریش مولر محاسبه کرد که کالیبر این سلاح باید ۸۰۰ میلیمتر باشد و بتواند یک گلوله به وزن ۷ تن را از لوله‌ای به طول حداقل ۳۰ متر شلیک نماید تا امکان انهدام خط ماژینو میسر شود. براساس محاسبات او این سلاح وزنی بیش از ۱٫۰۰۰ تن می‌داشت. این ابعاد برای یک سلاح به این معنا بود که فقط یک ترن قطار می‌توانست آن را جابجا نماید.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
تا مارس ۱۹۳۶ هیچ کار عملی برای ساخت این توپ انجام نشد؛ اما در این زمان آدولف هیتلر زمانی که مشغول بازدید از کمپانی کروپ آلمان بود از مسئولین کمپانی پرسید که آیا چنین سلاحی دست یافتنی است یا خیر؟ زمانی که پاسخ مثبت به او داده شد او بدون هیچ قطعیتی درباره آن سخن گفت، ولی ساخت نمونه‌ای از این توپ در کمپانی کروپ با کالیبر ۸۰۰ میلیمتر آغاز شد و نقشه این توپ در اوایل سال ۱۹۳۷ تهیه و تصویب شد.
 
بنابراین دو توپ سفارش داده شد؛ اولین توپ در ۱۰ سپتامبر ۱۹۴۱ برای تست شلیک بر روی یک ارابه موقت قرار گرفت و به مرکز تست شلیک در HILLERSLEBEN فرستاده شد. در نوامبر ۱۹۴۱ این توپ به RUGENWALD فرستاده شد تا ۸ آزمایش شلیک اضافی را نیز انجام دهد. در این آزمایشات این توپ توانست یک گلوله ۷٫۱ تنی را تا فاصله ۳۷٫۲۱۰ متر پرتاب کند. در تابستان ۱۹۳۷ ساخت اولین توپ آغاز شد، ولی مشکلات فنی در ساخت چنین قطعات عظیم فولادی ظهور کرد و باعث شد نسخه اولیه این توپ تا بهار سال ۱۹۴۰ تهیه نشود. در اواخر سال ۱۹۳۹ مدل اولیه این توپ برای انجام آزمایش شلیک به مرکز آزمایش HILLERSLEBEN ارسال شد. شلیک در بالاترین زاویه انجام شد و موجب نفوذ گلوله ای ۷٫۱ تنی در بتون مسلح به عمق ۷ متر و نیز در ورق استیل به ضخامت یک متر گردید. زمانی که در اواسط سال ۱۹۴۰ آزمایش‌ها موفقیت آمیز از آب درآمد ساخت شاسی و کالسکه نیز برای آن آغاز شد.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
 
گوستاو در تقابل با ماژینو
 
هیتلر برای تسخیر فرانسه با مانع بزرگی به نام خط دفاع ماژینوی فرانسه روبرو بود که با طول ۳۲۲ کیلومتر و انواع استحکامات و تجهیزات جنگی فرانسه را در برابر حملات آلمانی ها بیمه می‌کرد. نیاز هیتلر به سلاحی قدرتمند که بتواند از راه دور دیوار دفاعی فرانسه را در هم بشکند موجب شد تا بزرگترین سلاح تاریخ بشریت با نام گوستاو در سال۱۹۴۱ ساخته شود. گوستاو سلاحی برای پرتاب گلوله‌های توپ سنگین به فواصل دور بود که می‌توانست یک بمب ۷ هزار کیلویی را تا فاصله ۴۷ کیلومتر پرتاب کند. قدرت بمب‌های طراحی شده برای گوستاو به اندازه‌ای بود که می‌توانست هر زره فلزی را پاره کند و تا هشت متر بتن را در هم بشکند.
 
برای حمل این سلاح عظیم با ۴۷متر طول و ۷ متر عرض و تجهیزات همراه آن به ۶ لوکوموتیو نیاز بود و این سلاح ۱۳۵۰ تنی به تنهایی بر روی دو لوکوموتیو قرار می‌گرفت که بر دو ریل موازی حرکت می‌کردند. نیروهای نگهداری و آماده سازی گوستاو بیش از ۲۵۰ نفر بودند که از نظافت‌چی ساده تا چند ژنرال بلند مرتبه را شامل می‌شدند. گلوله‌های توپ این جنگ‌افزار عظیم ۸۰ سانتیمتر قطر داشت و انفجار حاصل از آن به اندازه‌ای بود که تا چندین کیلومتر از نقطه اصابت گلوله زمین لرزه خفیفی احساس می‌شد و از شدت ضربه حاصل از شلیک ریل‌هایی که گوستاو بر آنها قرار داشت تا ۵ سانتیمتر جابجا می‌شدند.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
این غول آهنی در زمان ساخت خود شاهکار مهندسی آلمانی به حساب می‌آمد که البته هیچ گاه برای هدف اصلی خود مورد استفاده قرار نگرفت و سر انجام به دست آمریکایی‌ها افتاد و قطعه قطعه شد. نمونه دیگر این سلاح که دورا نام داشت نیز در اواخر جنگ جهانی دوم توسط آلمانی‌ها نابود شد، تا به دست ارتش سرخ شوروی نیفتد. ساخت نمونه با کالیبر کمتر این سلاح نیز نیمه‌کاره رها شد. سرانجام امروز از این سلاح غول پیکر تنها تعداد محدودی عکس و چند دقیقه فیلم و قطعاتی پراکنده در موزه‌های جنگ دنیا باقی مانده است.
 
کالسکه گوستاو می‌بایست توانایی حمل چنین غول عظیم‌الجثه‌ای را داشته باشد. آلفرد کروپ پس از انتخاب چندین نام متفاوت، در بهار سال ۱۹۴۱ زمانی که آدولف هیتلر میهمانش بود و در هنگام آزمایش نهایی شلیک توپ با انتخاب نام گوستاو که نام بنیان‌گذار کمپانی کروپ بود موافقت نمود. هیتلر زمانی که هیبت عظیم توپ را دید دستورداد این توپ بدون اجازه او حق شلیک گلوله‌های ۱۱ تنی را ندارد.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
برای بکارگیری این توپ در عملیات نظامی یک شاسی مخصوص برای آن طراحی شد. این شاسی با ۴ تکیه گاه و هر تکیه گاه شامل ۴ چرخ اضافی تقویت شده بود که موازی با یکدیگر قرار گرفته بودند. هر تکیه‌گاه دارای ۲۰ اکسل و مجموعا ۸۰ اکسل را شامل می‌شد. زمانی که توپ آماده بهره‌برداری شد آن را SCHWERER GUSTAV (گوستاو سنگین) نام نهادند. این ارابه دارای ۱۶۰ چرخ نیز بود. مهمات این توپ مرکب از ۲ نوع گلوله بود؛ گلوله اول یک گلوله سنگین با مواد انفجاری کمتر بود؛ اما گلوله دوم یک گلوله با برد زیاد بود که می‌توانست حتی کشور انگلستان را هدف قرار دهد. براساس سند کمپانی کروپ این کارخانه برای ساخت نمونه اولیه هیچ پولی از دولت آلمان دریافت نکرد، اما زمانی که توپ دوم که به نام دورا (نام همسر سر مهندس سازنده توپ) سفارش داده شد 5 میلیون دلار از دولت دریافت نمود.
 
 
مشخصات گوستاو
 
کمپانی سازنده: کروپ آلمان
قیمت تمام شده هر دستگاه: 5 میلیون دلار 
تعداد تولید شده: ۲ عدد
وزن: ۱٫۳۵۰ تن
طول: ۴۷٫۳ متر
طول لوله: ۳۲٫۴۸ متر
عرض: ۷٫۱ متر
ارتفاع: ۱۱٫۶ متر
خدمه: ۲۵۰ نفر برای سوار کردن توپ طی مدت ۳ روز (۵۴ ساعت) و ۲ گردان توپخانه ضدهوایی برای محافظت از حمله هوایی
کالیبر: ۸۰۰ میلیمتر
زاویه شلیک: حداکثر ۴۸ درجه
نواخت شلیک: ۱ گلوله در هر ۳۰ تا ۴۵ دقیقه و یا ۱۴ گلوله در هر روز
برد موثر: ۴۷ کیلومتر
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
عملیات‌های گوستاو
 
۸ بار شلیک به استحکامات توپخانه سواستوپل در فاصله ۲۵ کیلومتری، ۶ بار شلیک به قلعه استالین، ۷ شلیک به قلعه مولوتوف، شلیک به قلب صخره سفید (صخره سفید یک انبار مهمات در زیر خلیج SEVERNAYA بود که در ۳۰ متری زیر دریا ساخته شده بود و حداقل دارای ۱۰ متر بتون مسلح بود. پس از اصابت ۹ گلوله از گوستاو انبار مهمات منفجر شد و یک کشتی نیز که متعلق به اتحاد شوروی بود غرق شد)، ۷ بار شلیک به استحکامات SUDWESTSPITZE برای پشتیبانی از حمله پیاده نظام به آن، ۵ بار شلیک به قلعه سیبریا، ۵ بار شلیک به استحکامات توپخانه ماکسیم گورکی از جمله عملیات‌های گوستاو بود.
 
در ۴ جولای؛ شهر سواستوپل توسط ارتش آلمان تصرف شد، در حالی که فقط ویرانه‌ای از آن باقی مانده بود. ارتش آلمان برای فتح این شهر بیش از ۳۰ هزار تن گلوله توپ شلیک کرده بود که ۴۸ شلیک گوستاو نیز در این آمار محسوب شده بود. توپ گوستاو مجموعا با شلیک‌های آزمایشی خود ۲۵۰ بار شلیک نموده بود که این مسئله موجب شد توپ برای تعمیرات اساسی به کارخانه کروپ در اسن آلمان فرستاده شود.
 
گوستاو بی‌رحم؛ ابزار نسل‌کشی هیتلر در جنگ جهانی + تصاویر
 
سپس گوستاو یکبار دیگر برای حمله به لنینگراد به شمال شرقی روسیه ارسال شد و در ۳۰ کیلومتری این شهر در ایستگاه راه آهن TAIZY قرار داده شد. زمانی عملیات نصب توپ به اتمام رسید که نقشه حمله به لنینگراد لغو شده بود؛ بنابراین در زمستان ۱۹۴۲ – ۱۹۴۳ این توپ در نزدیکی لنینگراد قرار داشت. سپس برای تعمیرات اساسی مجددا به آلمان انتقال یافت. اگر چه بعضی منابع ادعا می‌کنند که این توپ در جریان سرکوب شورش مردم ورشو در سال ۱۹۴۴ هرگز بکار گرفته نشد، اما در موزه نظامی لهستان یک گلوله از آن قرار دارد. ظاهرا این توپ قبل از ۲۲ آوریل ۱۹۴۵ به منظور جلوگیری از دست‌یابی دشمن به آن با عملیات خرابکاری در آن از بین رفته بود، زیرا در این تاریخ بقایای قطعات آن در یک جنگل در ۱۵ کیلومتری شمال AUERBACH و ۵۰ کیلومتری جنوب غربی CHEMNITZ پیدا شد.
 
 
گزارش از حمیدرضا قربانی
 
 
انتها پیام/
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
صوت قرآن بقية اللّه (عج ) در حرم اميرالمؤ منين عليه السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 22 خرداد 1395

معمولاً مقابل حرم هر امامى بايد دعاى ورود به حرم را خواند و اين خود يكى از آداب زيارت است ولى مرحوم آية اللّه علاّمه سيّد بحرالعلوم آن روز برخلاف هر روز تا مقابل حرم حضرت على بن ابيطالب اميرالمؤ منين عليه السلام ايستاد اين مصرع شعر را زمزمه كرد: (چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن )
از علاّمه پرسيدند:
آيا مقام علمى و پارسايى شما و مكان مقدّسى كه ايستاده ايد با خواندن چنين شعرى مناسبت دارد؟
سيّد بحرالعلوم جواب داد:
وقتى خواستم وارد حرم مطهّر شوم ، حضرت مهدى حجة بن الحسن (صلوة اللّه و سلامه عليه ) را ديدم در قسمت بالاى سرنشسته و با صداى جانبخش مشغول تلاوت قرآن مى باشد. من با شنيدن آن صدا به خواندن اين مصرع پرداختم . و سپس آن حضرت از قرائت دست برداشت و حرم را ترك كرد.(35)
اَلّلهُمَّ اَغنِنى بِالعِلمِ وَ زَيِّنى بِالحِلمِ وَ اَكرِمنى بِالتَّقوى وَ جَمِّلنى بِالعافِيَه
بار پروردگارا! به علم توانگرم كن و به حلم زينتم بخش و به تقوى عزيزم كن و به عافيت زيباييم ده .
مناجات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
شفاى درد چشم آية اللّه بروجردى
مرحوم حضرت آية اللّه العظمى بروجردى در اواخر عمر نزديك به نود سال خود، بدون استفاده از عينك خطوط بسيار ريز حواشى كتب را به راحتى مى خواندند و هيچ گونه ناراحتى اى از ناحيّه چشم نداشتند.
ايشان درباره علّت اين امر مكرّر فرموده بودند:
در ايّامى كه در بروجرد بودم و به ناراحتى و درد چشم بسيار شديد مبتلا شدم . اين ناراحتى ، متقارن با روضه ايّام عاشورا در منزل بود.
روز عاشورا اين ناراحتى به حدّى شدّت گرفت كه تصميم گرفتم در مجلس شركت نكنم .
ولى باز منصرف شدم و دريغم آمد كه روز عاشورا- ولو به عنوان استشفاء- در مجلس روضه حاضر نشوم .
در بروجرد رسم بود كه : در روز عاشورا جماعتى از علماء ودر راءس آنان سادات طباطبايى در هر سن از اذان صبح ، گِل مى گرفتند و با خواندن نوحه و زدن سينه به صورت منظّم در مجالس شركت مى كردند.
البته ساير طبقات مردم نيز به مقتضاى نذرى كه مى كردند در اين دسته شركت داشتند. وقتى اين دسته به منزل ما آمدند من از روى پاى يكى از آنان مقدار گل برداشتم و به ديدگان بيمار خود ماليدم .
به فاصله كوتاهى اين ناراحتى رفع شد و من پس از آن به هيچ كسالت چشمى مبتلا نشدم و حتّى محتاج عينك نيز نگرديدم .(36)
اِذا عَلِمَ العالِمُ فَلَم يَعمَل كانَ كَالمِصباحِ يُضيى ءُ النّاسَ وَ يُحرِقُ نَفسَهُ:
هرگاه دانشمندى دانست و بكار نبست (دانايى و علم خود را) مانند چراغى است كه مردم را روشن كند و خود را بسوزاند.
حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله نهج البلاغه
اداء نذر
يكى از علماء معاصر از آية اللّه حاج شيخ محمّد سراب تنكابنى نقل كرده است :
روزى راهى عتبات عاليات شدم . در راه ديدم مردى در جلوى مركب من حركت مى كند و هر گاه كاروان اطراق مى كرد محو مى شد و آنگاه كه حركت مى كرد دوباره پديدار مى شد.
تا اينكه يك وقت در شب قافله حركت مى كرد ديدم همان مرد به عادت هميشگى پيشاپيش آن در حركت است .
من به وضع حركت او كه پياده راه مى رفت توجّه كردم . ديدم مثل آن است كه روى هوا راه مى رود و پاهاى او به زمين نمى رسد.
ترسيدم ، ولى در عين حال او را فرا خوانده و از او پرسيدم :
كيستى ؟ و از كجايى ؟
: مردى هستم از طايفه جن . پيش از اين گرفتارى مهمى برايم پيش آمده بود. تعهّد كردم هر گاه خدا مرا از اين گرفتارى نجات بخشد در مسير مركب يكى از دانشمندان شيعه با پاى پياده به زيارت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام حركت كنم . اينك اطّلاع يافتم شما در قافله هستيد. از فرصت استفاده كردم و به اداء نذر پرداختم .(37)
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله :
طالِبُ العِلمِ تَبسُطُ لَهُ الملائِكَةُ اَجنِحتَها رِضاً بِما يَطلُبُ:
فرشتگان بالهاى خويش را براى جوياى علم بگسترانند زيرا از آنچه او فرا مى گيرد رضايت دارند.
رسول مكرّم نهج الفصاحه
امام و گريه هاى ماه رمضان
سرّ اينكه امام خمينى (رض ) ملاقاتهاى خودشان را در ماه مبارك رمضان تعطيل مى كردند اين بود كه بيشتر به دعا و قرآن و خلاصه به خودشان برسند. مى فرمودند: خود ماه رمضان كارى است .
در هر كار و هر حالى به ياد خدا بودند. ذكر و دعا و مناجات و گريه هاى نيمه شبشان هرگز قطع نشد.
از لحظه هاى آخر عمرشان اگر چه فيلمبردارى شده است ولى هنوز بخشى از آن را نشان نداده اند. چنانچه اين فيلمها بطور كامل نشان داده شوند مى بينيد كه چگونه محاسن مباركشان را در دست گرفته اند و زار زار گريه مى كنند.
آخرين ماه رمضان دوران حياتشان به گفته ساكنان بيت متفاوت از ديگر ماه رمضانها بود. به اين صورت كه امام (ره ) هميشه براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراه داشتند ولى در آن ماه رمضان ، حوله اى را نيز همراه برمى داشتند تا در هنگام نمازهاى نيمه شبشان از آن هم استفاده كنند.(38)
بدرستيكه براى هر چيزى اساس و بنيادى است و اساس و بنياد اين دين (اسلام ) علم است و يك عالم فقيه براى شيطان از هزار عابد بدتر است .
حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
توجّه امام به نماز شب
مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج سيّد احمد آقا خمينى مى گفت :
وقتى كه از عراق مى خواستيم به كويت برويم بدليل ممانعت برگشتيم .
از ساعت پنج صبح براى اينكه كسى در نجف خبردار نشود بين الطّلوئين حركت كرديم به سوى كويت .
در مرز كويت ما را راه ندادند. ما برگشتيم به مرز عراق .
ترين وجه با امام برخورد كردند. حتّى يك اتاق كه امام در آنجا استراحت بكند به ما ندارند. سرانجام امام عبايشان را انداختند در كنار يك اتاق مخروبه كه آنجا بود و دراز كشيدند. ساعت يازده دوزاده شب بود كه از بغداد گفتند: به بصره برگرديد. ما به بصره برگشتيم . ساعت يك يا يك و نيم بعد از نيمه شب به شهر بصره رسيديم . يك ساعتى طول كشيد تا مقدّمات كار را انجام بدهيم .
بالاخره ساعت دو بود كه امام خوابيدند.
طولى نكشيد كه من يك مرتبه ديدم زنگ ساعت به صدا درآمد. وقتى ساعت را نگاه كردم ديدم ساعت چهار نيمه شب است و امام براى نماز شب بلند شدند.
يك پيرمرد كه از ساعت پنج صبح تا دو بعد از نصف شب نخوابيده وقتى مى خوابد يادش مى ماند ساعت را كوك كند كه براى نماز شب بيدار شود.(39)
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله :
قَيِّدوا العِلمَ بِالكِتابِ:
علم و دانش را به وسيله نوشتن دربند كنيد.
نهج الفصاحه
خلوص نيّت محدّث قمى
يكى از دانشمندان محترم مى گويد: در يكى از ماههاى رمضان المبارك به اتّفاق چند تن از دوستان از حضور حضرت آقاى محدّث قمى تقاضا كرديم كه در مسجد گوهرشاد مشهد اقامه نماز جماعت را تقبّل كنند. با اصرار و پافشارى پذيرفتند.
چند روز نماز ظهر و عصر در يكى از شبستانهاى آن مسجد به امامت معظم له برگزار شد و هر روز تعداد جمعيّت نمازگزاران افزوده مى شد تا اينكه بر اثر اطّلاع دادن جماعت نمازگزار به ديگرانى كه از اين امر هنوز باخبر نشده بودند تعداد ماءمومين مرحوم قمى فوق العاده كثير شد.
يك روز پس از آنكه نماز ظهر برگزار شد مرحوم قمى به من كه در صف اوّل و نزديك ايشان بودم گفتند: من امروز نمى توانم نماز عصر بخوانم و رفتند و ديگر تا آخر ماه مبارك رمضان آن سال براى امر نماز نيامدند.
در موقع ملاقات و سؤ ال از علّت ترك نماز جماعت فرمودند:
ت كه در ركوع چهارم متوجّه شدم صداى اقتداكنندگان از پشت سرم را كه مى گفتند: يا اللّه ! يا اللّه ! يا اللّه ! ان اللّه مع الصابرين . و اين صداها از محلّى بسيار دور به گوش مى رسيد. اين توجّه مرا به زيادى جمعيّت اقتداكننده متوجّه كرد و در من شادى و فرحى توليد كرد و خلاصه خوشم آمد كه اين جمعيّت اين اندازه زيادند.
بنابراين من براى امامت اهليّت ندارم !(40)
عالم باش يا متعلم باش يا شنونده يا دوستدار (علم و عالم ) و پنجمى مباش كه هلاك خواهى شد.
حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
بازديد امام رضا عليه السلام از آية اللّه بهشتى
شهيد حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا حسن بهشتى امام جمعه موقت اصفهان كه به همراه فرزند دو ساله اش در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان (مصادف با سالروز شهادت اقا اميرالمؤ منان عليه السلام ) توسّط منافقين به شهادت رسيد مى فرمود:
ساعت آخر عمر پدرم (آية اللّه حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى ) بالاى سر ايشان بودم .
نفسهاى آخر را كشيد. من ساعت و دقيقه وفات ايشان را نوشتم و پارچه اى روى جنازه اش كشيدم و شروع به قرائت قرآن و توسّل و گريه كردم .
صبح شد، به فاميل و بستگان اطّلاع دادم : سحر ايشان رحلت نموده . امّا ساعت مرگ را نگفتم . شهر اصفهان به مناسبت ارتحال اين عالم بزرگ تكانى خورد و مراسم تشييع باشكوه و بى نظيرى برگزار شد.
بعد از مراسم جوانى به من مراجعه كرد و گفت :
پدر شما در ساعت 20/2 دقيقه از دنيا رحلت نموده اند.
گفتم : ساعت و دقيقه فوت در حبيب من است و احدى از مردم حتّى خواهر و برادرم نيز نمى دانند.
شما كى هستى ؟ خواهش مى كنم خودتان را معرّفى كنيد!
آن جوان گفت :
من يك آدم معمولى هستم . من در عالم رؤ يا به حرم آقا امام رضا عليه السلام مشرف شدم .
ديدم آقا علىّ بن موسى الرضا عليه السلام از حرم بيرون مى آيند.
گفتم : آقا! شما كجا مى رويد؟
فرمودند: هر كس به زيارت من بيايد لحظه آخر عمر به بازديدش مى روم .
حاج آقا مصطفى بهشتى از علماى اصفهان است . لحظه آخر عمرش هست . مى روم بازديد ايشان .
من از خواب بيدار شدم ، ساعت و دقيقه را يادداشت كردم . تطبيق كردم ، ديدم : دوشنبه 20/2 بعد از نيمه شب نوشته اش بانوشته ام دقيقاً مطابق بود.(41)
عزّت نفس آخوند خراسانى
ية اللّه سيّد هبة الدّين شهرستانى نقل فرمودند: روزى در بيرونى منزل آخوند خراسانى در نجف در خدمت ايشان نشسته بوديم و اين در ايّامى بود كه نهضت مشروطيّت در ايران شروع شده بود و ما بين علما اختلاف افتاده بود آن روز سيّدى به منزل آخوند آمد و به ايشان عرض كرد: من مقلّد آية اللّه سيد كاظم يزدى هستم و مى خواهم با فلان شخص فلان معامله را انجام دهم و مهر و امضاء و اجازه آية اللّه يزدى را براى خريداربرده ام ولى چون خريدار مقلّد شما مى باشد قبول نكرده است و مى گويد:
بايد اجازه آقاى آخوند را بياورى .
مرحوم استاد آخوند خراسانى در همين جا سخن او را قطع كرده و فرمود: برو از قول من به او بگو آخوند گفت :
اگر تو واقعاً مقلّد من هستى بايد مهر و امضاى آقاى سيد كاظم يزدى را روى سرت بگذارى و فوراً اطاعت كنى .(42)
پيشقَراول كاروان علم ، در ميان مردم
علاّمه استاد محمّدتقى جعفرى (قدس سرّه شريف ) از جمله فرهيختگانى بود كه لطف الهى او را به استاد محبوب همگان اعمّ از اهل دل و اصحاب عقل و مردم كوچه و بازار مبدّل ساخت .به توده هاى مردم علاقه بسيار داشت و فاصله اى ميان خود و آنان احساس ‍ نمى نمود.
گاهى به مسجد محل مى رفت در گوشه اى بين مردم مى نشست . هنگامى كه در دارلزّهد حضرت رضا عليه السلام در انتظار خاكسپارى جسم بى جانش بوديم يكى از خدّام حرم گفت : آقا هر وقت كه براى زيارت مى آمد در كنار ما مى نشست و به دلجويى و احوالپرسى خادمان حرم رضوى مى پرداخت .
يك روز دوستى از خاطرات جبهه خود سخن مى گفت و اينكه در سال 60 در جبهه با راننده كاميونى برخورد داشته كه گفته : از ارادتمندان استادم . اين دوست كه انتظار چنين آشنايى را نداشت از وى سؤ ال مى كند كه مگر شما ايشان را مى شناسيد؟
راننده كاميون پاسخ مى دهد ما چند تن از رانندگان هر چند وقت يك بار خدمت استاد مى رسيم و از محضرشان استفاده مى كنيم . روابط ما با آقا به قدرى صميمى هست كه اگر هم ايشان در منزل نباشند سفارش كرده اند به اتاق كارشان برويم وبا چاى از خود پذيرايى كنيم ، تا ايشان بيايند.
شبى جهت گفتگو در باب موضوعى در خدمتشان بودم پس از اتمام بحث و اقامه نماز براى ترك منزل آماده شدند و گفتند: يك رزمنده مرا به مهمانى خود دعوت كرده است اگر نروم ناراحت مى شود.(43)
ثواب كربلاى نرفته را به ما بدهيد
آية اللّه شهيد حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى پدر شهيد حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا حسن بهشتى از اولياءاللّه و از علماى درجه يك شهر اصفهان بود.
يك بار قصد زيارت كربلا مى كند و آماده مى شود كه با عيال به زيارت برود.
در مرز مسئول گمرك متعرّض مى شود كه مى خواهم همسرتان را با عكس و گذرنامه تطبيق كنم .
ايشان مى فرمايد: يك زن بايد اين كار را انجام دهد ولى مسئول گمرك مى گويد:
نه ، من خودم مى خواهم مطابقت كنم .
آن بزرگمرد مى فرمايد: ما معذوريم از انجام اين كار.
حاج آقا بهشتى سه روز آنجا مى ماند. تمام زوّار كنترل شده و به زيارت امام حسين عليه السلام مى روند ولى آن مرحوم مؤ فّق نمى شوند.
بالاخره عازم كرمانشاه مى شوند و به منزل شهيد آية اللّه حاج آقا عطاءاللّه اشرفى اصفهانى اقامت نموده و سپس به اصفهان برمى گردند.
وقتى به اصفهان مراجعت مى كنند مردم از ايشان مى پرسند:
چرا به زيارت مشرّف نشديد؟
آقاى بهشتى مى گويند: امام حسين عليه السلام ما را نطلبيد.
اين قضيّه مى گذرد. زائران همگى از سفر برمى گردند و به خدمت آقاى بهشتى مى رسند و مى گويند: آقا! ما آمديم يك معامله بكنيم و آن اينكه تمام ثواب زيارات خود را بدهيم به شما و در عوض شما ثواب كربلاى نرفته را به ما بدهيد!
حالا اينكه امام حسين عليه السلام چه صحنه اى را براى اين زائران بوجود آورده كه حاضر شده اند اينگونه بگويند خدا مى داند.(44)
تسليم و رضا- احترام به مهمان
هر سال در روز عيد غدير خم آية اللّه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در بيت جلوس داشتند و اقشار مختلف مردم به قصد تبريك و زيارت به بيت آقا مى آمدند.
رسم آقا اين بود كه در چنين روزى اطعام هم بدهند.
آن سال نيز مجلس گراميداشتى در آن عيد بزرگ در منزل آقا برپا بود و مهمانان از راههاى دور و نزديك آمده بودند.
خادمه منزل به كنار حوض بزرگ حياط مى آيد و ناگاه چشمش به پيكر بى جان پسر كوچك ميرزا جواد آقا كه بر روى آب بوده مى افتد.
بى اختيار فريادى مى زند و اهل خانه اطراف حوض مجتمع مى شوند.
مرحوم ملكى كه متوجّه صداى شيون مى شود از اطاق خود بيرون مى آيد و مى بيند كه جنازه پسرش در كنار حوض گذاشته شده است .
رو به زنها كرده و خطاب مى كند: ساكت !
همگى سكوت مى كنند و با ادامه سكوت ميرزا به اطاق پذيرايى برگشته و پس از صرف غذا كه مهمانان عازم مقصدشان مى شوند به چند نفر از نزديكان مى فرمايد:
اندكى تاءمّل كنيد كه با شما كارى هست .
و وقتى ديگر مهمانان مى روندواقعه را براى آنها بازگو كرده و از ايشان براى غسل و كفن و دفن فرزندش كمك خواست .(45)
درس قناعت
دختر آية اللّه حاج شيخ مرتضى انصارى (ره ) نقل مى كند:
در ايّام كودكى به مدرسه مى رفتم مرسوم بود بعضى از روزها ناهار دانش آموزان را به مكتب مى آوردند و دسته جمعى همه با هم همراه با معلّم غذا مى خورند.
روزى به مادرم گفتم :
بچّه هاى ديگر از منزل ظرفهاى غذا كه در آن چند نوع خوراك يافت مى شود مى آورند ولى شما براى من قدرى نان و تره مى فرستيد و اين باعث شرمندگى مى شود.
مرحوم پدرم صحبت مرا شنيد. با حالت تغيّر گفتند:
از اين پس تنها نان براى او بفرستيد تا نان و تره به دهانش خوش آيد.(46)
گريه هاى شيخ انصارى بعد از مرجعيّت
مرحوم آية اللّه حاج شيخ محمّدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر در روزهاى آخر زندگيش دستور داد مجلسى تشكيل شود و همه علماى طراز اوّل نجف اشرف در آن شركت كنند. مجلس مزبور در محضر صاحب جواهر تشكيل گرديد. ولى شيخ انصارى در آن حضور نداشت .
صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضى انصارى را نيز حاضر كنيد.
پس از جستجوى زياد ديدند شيخ در گوشه اى از حرم اميرالمؤ منين عليه السلام رو به قبله ايستاده و براى شفاى صاحب جواهر دعا مى كند و از پروردگار مى خواهد تا او از اين مرض عافيت يابد.
بعد از اتمام دعا شيخ را به مجلس بردند. صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند، دستش را گرفته و بر روى قلب خود نهاد و گفت : آلآنَ طابَ لى المَوت (اكنون مرگ براى من گواراست ). سپس به حاضرين فرمود:هذا مرجِعُكُم مِن بَعدى (اين مرد مرجع شما پس از من است ). بعد رو به شيخ انصارى نموده و گفتند: قَلَّل مِن اِحتياطك فَاِنَّ الشَّريعَةَ سَمحَةُ سَهلَه (ازاحتياطات خود بكاه . پس همانا دين اسلام دينى سهل وآسان است )
آن مجلس پايان يافت و طولى نكشيد كه صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد و نوبت شيخ مرتضى انصارى رسيد كه زعامت امّت را بر عهده گيرد. امّا او با اينكه چهارصد مجتهد مسلّم اعلميّتش را تصديق كردند از صدور فتوى و قبول مرجعيّت خوددارى ورزيد و به سيّدالعلماء مازندرانى كه در ايران به سر مى برد و شيخ با او در كربلا همدرس بود نامه اى به اين مضمون نوشت : هنگامى كه شما در كربلا بوديد و با هم از محضر درس شريف العلماء استفاده مى برديم استفاده و فهم شما از من بيشتر بود. اينك سزاوار است به نجف آمده و اين امر را عهده دار شويد.
سيّدالعلماء در جواب نوشت : آرى ! ليكن شما در اين مدّت در حوزه مشغول به تدريس و مباحثه بوده ايد ولى من در اينجا گرفتار امور مردم هستم . شما در اين مقام از من سزاوارتريد.
شيخ انصارى پس از دريافت پاسخ نامه اش به حرم مطهّر مولا على عليه السلام مشرّف شده و از روح مطهّر آن امام در اين امر خطير استمداد طلبيد.
يكى از خدّام حرم مى گويد: طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن كردن چراغها به حرم رفتم . ناگهان از طرف پايين پاى حضرت امير عليه السلام صداى گريه و ناله سوزناكى به گوشم رسيد، شگفتزده شدم خدايا! اين صدا از كيست ؟ آخر اين وقت شب زائرى به حرم نمى آيد. همين فكرها بودم و آهسته آهسته جلو آمدم ببينم جريان از چه قرار است ناگهان ديدم شيخ انصارى صورتش را به ضريح مطهّر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده مى گريد و با زبان دزفولى خطاب به مولا مى گويد: آقاى من ! اى اباالحسن ! يا اميرالمؤ منين ! اين مسئوليّتى كه اينك بر دوشم آمده بسيار خطير و مهّم است . از تو مى خواهم مرا از لغزش و عدم عمل به تكليف مصون ومحفوظ دارى و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمايم باشى و الاّ از زير بار اين مسئوليّت فرار كرده ونخواهم پذيرفت .(47)
تبليغ دين لباس نمى شناسد
حضرت آية اللّه العظمى امام خمينى (قدس اللّه نفسه الزّكيّه ) مى فرمودند:
در دوران رضاخان من از يكى از ائمه جماعات سؤ ال كردم كه : اگر يك وقت رضاخان لباسها را ممنوع كند و اجازه پوشيدن لباس روحانى به شما ندهد چه كار مى كنيد؟
او گفت : ما توى منزل مى نشينيم و جايى نمى رويم .
گفتم : من اگر پيشنماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع مى كند همان روز با لباى تغيير يافته به مسجد مى آيم و به اجتماع مى روم .
نبايد اجتماع را رها كرد و از مردم دور بود.(48)
طلبه خوب و درس خوان
يك روز كه مرحوم شهيد آية اللّه سيد حسن مدرّس مشغول تدريس بود يكى از طلبه ها به محضر درس آقا آمد و سلام كرد و نشست .
آقاى مدرّس به آن طلبه خيلى احترام كرد.
طلاّب ديگر تعجّب كردند و با خود گفتند: شايد اين طلبه از بستگان آقا باشد.
بعد از درس از آية اللّه مدرّس سؤ ال كردند: اين طلبه كى بود؟ آيا از بستگان شما بود؟
آقاى مدرّس پاسخ داد: نه .
گفتند: پس چرا او را اينقدر احترام نموديد؟
ايشان گفت : چون طلبه خوب و درسخوانى بود.
گفتند: شما از كجا دانستيد او طلبه اى خوب و درس خوان است ؟
گفت : چون لباسهايش با يكديگر تناسب نداشت . قبايش كهنه بود ولى عبايش نو بود.
طلبه آن است كه توجّه نداشته باشد به اينكه تمام لباسهايش يكنواخت باشد!(49)
لحظات آخر عمر
آقاى شيخ محمّدتقى نحوى از ملازمان و ارادتمندان مرحوم آيداللّه حاج على اكبر اِلهيان كه اكثر اوقات خدمت آن بزرگوار مى رسيد از قول يكى از بزرگان تهران كه در لحظات آخر حيات آية اللّه الهيان نزد ايشان بود نقل مى نمايد:
چند لحظه قبل از فوت ، آقا به من فرمودند:
زير بغلم را بگيريد تا بنشينم .
او را نشانديم . متوجّه شديم آن مرحوم پاها را جمع كرد و مؤ دب نشست و به يك نقطه معيّنى نگاه مى كرد و لبها را تكان مى داد.
گويا با كسى صحبت مى كرد. سپس پاها را دراز نموده و خوابيد و به رحمت ايزدى پيوست .
در همين حال بوى عطرى خوش به مشاممان رسيد.(50)
مشيّت الهى
مرحوم حضرت آية اللّه حاج سيّد حسن مدرّس عالم عظيم الشاءنى بود كه علاوه بر وصول به مقامات عالى در علوم اسلامى و فقاهت سياستمدار خبره اى نيز بود كه ديانت و سياست را معنا نمود.
شجاعت كم نظير وى در بيان مسائل و واقعيّات موجبات برانگيخته شدن خشم رضاشاه قلدر و دستگاه حكومتى او را فراهم آورد اين بود كه چند بار مورد تعرّض و سوءقصد نوكران جيره خوار رضاشاه قرار گرفت .
او خود در اين باره چنين مى گويد:
دو دفعه مورد حمله واقع شدم . يك دفعه در اصفهان كه در مدرسه جدّه بزرگ در وسط روز، چهار تير تفنگ به من انداختند ولى مؤ فّق نشدند و آنها را تعقيب نكردم .
مرتبه ديگر سال گذشته بود كه جنب مدرسه سپسالار، اوّل آفتاب كه به جهت تدريس به مدرسه مى رفتم در همين ايّام تقريباً ده نفر مرا احاطه نمودند. فى الحقيقه تيرباران كردند. از تيرهاى زياد كه انداختند چهار عدد كارى شد. سه عدد به دست چپ و مقارن پهلو جنب يكديگر زير مرفق و بالاى مرفق و زير شانه .
حقيقتاً تيراندازان قابلى بودند. در هدف كردن قلب خطا نكردند ولى مشيّت اللّه ، سبب را بى اثر نمود. يك عدد هم به مرفق دست راست خورد.
و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلى العظيم .(51)
بيدار شدن فطرت يك كمونيست
شهيد بزرگوار حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبداللّه ميثمى (رضى اللّه عنه ) نمايندگى امام (رض ) در قرارگاه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد:
(قبل از انقلاب در زندان ساواك شاه ، براى زجر و شكنجه روحى ، مرا با يك كمونيست هم سلّول كردند كه به من خيلى بدى مى كرد.
از جمله به آب و غذاى من دست مى زد كه نجس شود و من نخورم .
وقتى عبادت مى كردم مرا مسخره مى كرد.
شب جمعه اى كه او خواب بود دعاى كميل مى خواندم ، رسيدم به اين فراز از دعا كه :
... فَلَئِن صَيِّرنى لِلعُقوباتِ مَعَ اَعدائِكَ وَجَمَعْتَ بَينى وَ بَينَ اَهلِ بَلائِكَ وَ فَرَّقتَ بَينى وَ بَين اَحِبّائِكِ (پيش تو اگر مرا با دشمنانت به انواع عقوبت معذّب گردانى و با اهل عذاب همراه كنى و از جمع دوستانت و اوليائت جداسازى ...)
دلم شكست و گريه شديدى سر دادم .
وقتى به خودم آمدم متوجّه شدم كه او (هم سلّولم كه كمونيست بود) نيز فطرتش بيدار شده و سرش را به سجده روى خاك گذاشته است .)
در اينجا بياد آن زن بدكاره اى افتادم كه هارون الرّشيد (لعنة اللّه عليه ) بخاطر اذيّت و آزار باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به سلّول آن آقا برده بود و پس از ساعتى كه در سلّول را گشودند ديدند همين طور كه امام هفتم عليه السلام سر به سجده گذاشته و مى گويد:
سُبُّوحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ المَلائركَةِ وَ الرَّوح (52)، آن زن نيز سرش را به سجده گذاشته و هم ذكر و هم ناله با امام عليه السلام شده است !
اى كاش در صحراى سينا بودم
مرحوم آية اللّه ميرزا جواد تهرانى مجسّمه اى از اسلام و تشيّع بود، هيچگاه تنها به يك زمينه از دين و مذهب منحصر نبود.
او وظيفه و تكليف الهى خود را فراگيرى و تدريس علوم دينى جستجو مى كرد و هم حضور در جامعه و تلاش در رساندن مفاهيم والا و چند بعدى اسلام به زواياى مختلف اجتماع تا بدين حد كه به هنگام جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل روزى در درس تفسير گريست و فرمود:
اى كاش در صحراى سينا بودم و كفشهاى سربازهاى مصرى را جفت مى كردم . او در طول نهضت از پيشگامان نهضت بود و پس از پيروزى نيز از بارزترين چهره هاى حامى انقلاب بود.
حضور مكرّر او در جبهه هاى جنگ و حتّى تيراندازى وى در صحنه نبرد و زدن خمپاره توسّط ايشان را همراهان و رزمندگان هيچگاه از ياد نمى برند.(53)
سعى كن آدم شوى !
در سال يكهزار و سيصد و شصت شخصى كه در يكى از شهرهاى ايران عنوان داشت نزد آيت اللّه حاج سيّدرضا بهاءالدّينى (رض ) آمد و بعد از نماز مغرب و عشاء خدمت ايشان نشست .
او پس از احوال پرسى درخواست نصيحت و راهنمايى كرد.
حضرت آية اللّه بهاءالدّينى گفت :
سعى كنيد در زندگى مشرك نباشيد. اگر توانستيد به اين مرحله برسيد همه كارهاى شما اصلاح مى شود، اين بهترين نصيحتى است كه مى توانم بكنم .
آن شخص گفت : آقا! دعا كنيد.
حضرت آقاى بهاءالدّينى فرمودند: آدم شو! تا دعا در حقّ تو تاءثير كند وگرنه دعا بدون ايجاد قابليّت ، فايده اى ندارد.
او گفت : امسال مكّه بودم . براى شما هم طواف كردم .
آقا فرمود:
انشاءاللّه سعى كن آدم شوى ! تا طواف براى خودت و ديگران منشاء اثر باشد.
در اينجا يكى از همراهان آن شخص كه گمان كرد آقا او را نمى شناسد گفت :
حاج آقا! ايشان فلانى هستند كه در فلان شهر مسئوليّت دارند و خدمات ارزشمندى انجام داده اند.
مرحوم آقاى بهاءالدّينى فرمودند:
چرا متوجّه نيستيد چه عرض مى كنم ؟ بايد آدم شود تا اينها براى او نافع باشد. دست از هوى و هوس بردارد. خود را همه كاره نداند. نقشه براى خراب كردن افراد و غلبه بر ديگران نكشد. بايد دست از كلك بازى بردارد! آن وقت است كه طعم ايمان را مى چشد وگرنه همه اينها ظاهرسازى است !(54)
عظمت مرحوم علاّمه امينى
مرحوم آية اللّه علاّمه امينى در يكى از مسافرتهاى خود به اصفهان به منزل مرحوم آية اللّه خادمى وارد شد.
يكى از روحانيون محترم شب قبل در خواب ديد كه حضرت على عليه السلام به منزل آقاى خادمى تشريف آوردند.
وقتى كه صبح به آنجا رفت كه خواب خود را براى آقاى خادمى تعريف كند متوجّه شد كه آقاى امينى به آنجا وارد شده است .
ناگفته نماند علاّمه امينى ناله مظلوميّت امام على عليه السلام را با تاءليف يازده جلد كتاب گرانسنگ به گوش جهانيان رسانده است .(55)
رعايت قانون
يكى از خواهران كه در پاريس در منزل امام خمينى رحمه الله عليه خدمت مى كرد تعريف مى كند: يكى از خصوصيّات بارز امام اين بود كه ايشان حتّى در مملكت كفر هم حقوق و قوانين اجتماعى آن جامعه را رعايت مى كردند.
براى مثال قانونى در فرانسه وجود دارد كه ذبح هر حيوانى را در خارج از كشتارگاه به خاطر رعايت مسائل بهداشتى منع مى كند.
چند تن از برادران گوسفندى را در حياط خانه ذبح كردند. هنگامى كه امام از قانون اطّلاع پيدا كردند فرمودند: چون تخلّف از قانون حكومت شده است از اين گوشت نمى خورم .(56)
اقتدا به امام رضا عليه السلام )
در يكى از سفرها يكى از زائران ، مرحوم آية اللّه مقدّس اردبيلى را نمى شناخت . جامه اى به او داد كه برايش بشويد.
مرحوم مقدّس اردبيلى قبول نمود. جامه را شست و به نزد وى آورد. مرد او را شناخت . خجل شد و عذرخواهى نمود.
مردم او را توبيخ كردند. مقدّس فرمود:
او را ملامت نكنيد، حقوق برادران مؤ من زيادتر از اين است . آرى ! مقدّس اردبيلى در اين كار به حضرت رضا عليه السلام اقتدا نمود آنجا كه روزى در حمّام شخصى آنحضرت را نمى شناخت و براى كيسه كشيدن امام را طلبيد.
امام هشتم عليه السلام او را كيسه كشيد و بعد از آنكه مردم وارد شدند و آن حضرت را شناختند و عذر خواستند. امام عليه السلام آن مرد را دلدارى داد و مشغول كيسه كشيدن بود تا تمام شد.(57)
چرا اين حيوان را مى كشيد؟
از قول حاج شيخ عبدالحسين لاهيجى آورده شده :
يك شب تابستان آية اللّه على اكبر الهيان با عدّه اى از ارادتمندان در منزل ما بودند. آن شب در اطاق ، كك زياد بود به حدّى كه همه ما را ناراحت مى كرد.
يكى از دوستان ككى را با دست كشت .
مرحوم الهيان متغيّر شد و فرمود:
چرا اين حيوان را مى كشيد؟ بگوييد برود!
لحظاتى نگذشت كه تمام ككها از اطاق خارج شدند و مدّتها در آن اطاق كك مشاهده نگرديد.(58)
ناله اى از يك جنازه
مرحوم محدّث قمى صاحب تاءليفات نافعه مانند: سفينة البحار كه در ورع و تقوى و صدق ايشان بين قاطبه اهل علم ايرادى نبوده است ، افراد موثّقى از خود او بدون واسطه نقل كردند كه او مى گفت :
روزى در وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور و ارواح مؤ منين رفته بودم .
در اين ميان از ناحيه دور ناگهان صداى شترى كه مى خواهند او را داغ كنند بلند شد و صيحه مى كشيد و ناله مى كرد. بطورى كه گويى تمام زمين وادى السّلام از صداى نعره او متزلزل و مرتعش بود.
من با سرعت براى استخلاص آن شتر به آن سمت رفتم .
چون نزديك شدم ديدم شتر نيست بلكه جنازه اى را براى دفن آورده اند و اين نعره از اين جنازه بلند است و آن افرادى كه متصدّى دفن او بودند ابداً اطّلاعى نداشته و با كمال خونسردى و آرامش مشغول كار خود بودند.
مسلّماً اين جنازه متعلّق به مرد ظالمى بوده كه در اوّلين وهله از ارتحال به چنين عقوبتى دچار شده است . يعنى قبل از دفن و عذاب قبر از ديدن صور برزخيّه وحشتناك گرديده و فرياد برآورده است .(59)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وجدان كارى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 22 خرداد 1395

(وجدان ) در لغت به معناى (يافتن حق ، شعور باطن ، قوّه اى در باطن كه انسان را از نيك و بد اعـمـال آگـاهى مى دهد) آمده است 153 و در كاربرد روانى به دو شاخه (وجدان آگاهى بـه شـخـصـيـت بـه طـور عـمـوم ) و (وجـدان اخـلاقـى ) قـابـل تـقـسـيـم اسـت و (وجـدان كـارى ) در شـاخـه وجـدان اخـلاقـى قابل بررسى است .
وجـدان اخـلاقـى (عـامـلى درونـى اسـت كـه انـسـان را بـراى نيل به ايده آل خويش تحريك مى كند.) و نيز در تعريف وجدان گفته اند:
ـ وجدان بايستگى ها را از نبايستگى ها جدا مى كند؛
ـ وجدان ، قاضى امين است ؛
ـ وجدان نظارت مى كند؛
ـ وجدان شكنجه مى دهد و شكنجه مى بيند؛
ـ وجدان ، زشت و زيبا مى شود؛
ـ وجدان ، قطب نماست .154
آيـاتـى از قـرآن مجيد بر نيرويى در درون انسان تصريح مى كند كه دست تواناى آفريننده ، آن را تعبيه كرده و مى توان از آن به (وجدان ) تعبير كرد؛ خداوند مى فرمايد:
(وَهدَيَناهُ النَّجْدَيْنِ)155
و هر دو راه را به انسان نشان داديم .
امـام على (ع ) اين دو راه را به راه خير و راه شر تفسير كرده است .156 بر اين اساس ، انسان توانايى تشخيص نيكى و بدى را در درون خويش دارد چنانكه قرآن در جاى ديگر فرمود:
(فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها)157
خداوند به نفس آدمى تباهكارى و تقوايش را الهام نمود.
و نيز فرمود:
(بَلِ الاِْنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ # وَ لَوْ اَلْقى مَعاذيرَهُ)158
بلكه انسان بر نفس خويش آگاه است هر چند در ظاهر (براى خود) عذرهايى بتراشد.
آيـات مـزبـور از يـك نـيـروى تـشـخـيـص درونـى انـسـان خـبـر مـى دهـنـد كـه وجـود آن قابل انكار نيست و لازم است از امر و نهى آن پيروى گردد. ما نام آن را وجدان مى نهيم .
ضرورت وجدان كارى
انسان ها براى گذران زندگى به همديگر نيازمند و دنيا در واقع ، بازار داد و ستد ساكنان آن اسـت و هر كسى بايد در برابر دريافت خدمات ، خدمتى هم ارائه دهد تا با كمك ديگر همنوعان ، زنـدگـى انسانى سامان يابد. از سوى ديگر عقل و دين حكم مى كنند كه هر كس كارى را كه به عـهـده گـرفـتـه ، مـحـكـم و نـيـكـو انـجـام دهـد و مـيـان خـود و ديـگـران تـفـاوتـى قائل نشود و اين سخن زيباى امام على سلام اللّه عليه را به گوش گيرد كه فرمود:
پـسـرم ! مـيـان خـود و ديـگـران ، خـويشتن را ميزان سنجش قرار ده ؛ آنچه براى خود مى پسندى ، بـراى ديـگـران هـم بـپـسـنـد و آنـچـه را بـراى خـود خـوش نـمـى دارى ، بـراى ديـگـران هـم مپسند.159
سـخـن امـام زيـبـاتـريـن نـمود وجدان كارى را ترسيم مى كند، به گونه اى كه اگر همه بدان عـمـل كـنـنـد جـامـعـه گـلسـتـان خواهد شد، همچنان كه ، اگر وجدان كارى نباشد و افراد به بى مـبـالاتـى و كـم كـارى خـو بـگـيـرنـد، جـامـعـه از پـيـشـرفـت بـاز مـى مـانـد و بسيارى از كارها مختل مى شود و زيانش نصيب همه خواهد شد.
ابـراهـيـم ـ فـرزنـد خـردسـال پـيـامـبـر ـ درگـذشت ، وقتى او را در قبر نهادند و لحد را چيدند، رسول خدا(ص )، روزنه اى در لحد مشاهده كرد و با دست خود آن را پوشاند، سپس فرمود:
(اِذا عَمِلَ اَحَدُكُمْ عَمَلاً فَلْيُتْقِنْ)160
هر گاه يكى از شما كارى انجام مى دهد، آن را محكم و دقيق انجام دهد.
دقـّت نـظر رهبر اسلام و سفارش او نشان دهنده آن است كه شريعت مقدّس او در همه كارها به طور عموم بويژه در مسؤ وليت هاى سنگين ، هرگز اجازه مسامحه كارى به كسى نمى دهد و هر كس چنين كند، هم وجدان خويش را زير پا نهاده و هم دينش را وا نهاده است . لذا بايد:
كـارى كـنـيـم كـه كـار و عـمـل سـازنـده ، چـه عـمـل فـرهـنـگـى و چـه عـمـل اقـتـصـادى و چـه عـمـل اجـتـمـاعـى و چـه سـيـاسـى ، بـراى آن كـسـى كـه كـننده آن است ، يك عمل مقدّس به حساب بيايد... و همه احساس كنند كه اين كارى كه انجام مى دهند، اين يك عبادت است ، يـك عـمـل خـيـر و صـالح اسـت ، بـايـد اين كار را با جدّيت و به نيكى انجام بدهند... از سر هم بـنـدى و كـار را به امان و حال خود رها كردن و به كار نپرداختن و بى اعتنايى به استحكام يك كار به شدت پرهيز شود...161
امام على (ع ) وجدان بيدار بشريت
از افـتخارات تاريخ بشر، وجود انسان هايى است كه زندگى خويش را وقف مردم كردند و تمام تـوان خـويـش را بـراى بـهـتـر انـجـام دادن كـار خـدا پـسـندانه اى كه بر عهده داشتند، به كار گـرفـتـنـد. نـمـونـه كـامـل و زيـباى اين وجدان هاى بيدار، دوّمين شخصيت عالم آفرينش ، امام على صـلوات اللّه عليه است كه لحظه اى وجدان خداجوى خويش را فراموش نكرد و در هيچ شرايطى آن را زيـر پـا نـگـذاشـت و هـمـه كـارهـاى مـحـوّله را در مـيـدان جـنـگ ، مـزرعـه ، منزل ، مسند خلافت ، ماءموريت ، عبادت و... با وجدان كارى به فرجام رساند، از اين رو سراسر كـتاب زندگى آن رادمرد بى نظير، نمونه اعلاى وجدان بيدار بشرى بود كه فرازهايى از آن را در زير مى خوانيم :
1ـ در نـخستين روزهاى خلافت ، كسى شبانه با آن حضرت براى كارى غير حكومتى ملاقات كرد. امـام بـى درنـگ ، چـراغ بـيـت المـال را خـامـوش كـرد تـا سـوخـت آن صـرف سـخـنـان خـصـوصى نشود.162
2ـ وقتى شنيد، نيروهاى معاويه به شهر مرزى (انبار) حمله كرده ، شهر را غارت و جواهر زنى مسلمان و زنى غير مسلمان را هم به يغما برده اند، با اندوهى وصف ناشدنى فرمود:
(فـَلَوْ اَنَّ امـْرَءاً مـُسـْلِمـاً مـاتَ مـِنْ بـَعـْدِ هـذا اَسـَفـاً مـا كـانَ بـِهِ مـَلُومـاً بـَلْ كـانَ بـِهـِعـِنـْدى جَديراً)163
اگـر مـرد مـسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد بر او ملامت نيست بلكه نزد من به مردن سزاوار است .
3ـ پـس از ضربت خوردن ، در اوج بيدارى وجدان ، به فرزندانش سفارش كرد با ضارب مدارا كـنـنـد و از غـذايـى كـه خود مى خورد به او بدهند و (در صورت شهادت آن حضرت ) بيش از يك ضـربـه شـمـشـيـر بـه او نـزنـنـد و يـا بـه بـهـانـه شـهـادت آن حـضـرت ، حـمـّام خـون راه نيندازند.164
4ـ در مـسـنـد خـلافـت ، تـمـام تـوش و تـوان خـويـش را در راه سـازندگى كشور و بهينه سازى حـال مردم به كار گرفت ، هرگز از امكانات عمومى ، استفاده خصوصى نكرد، زرق و برق دنيا و تجمل پرستى هيچ گاه چشمان بينايش را خيره نساخت ، به كمترين خوراك و پوشاك قناعت مى كرد و مى فرمود:
مـن هـم مـى تـوانـم از مـرغـوب تـريـن نـان و عـالى تـريـن عـسـل و لبـاس حـريـر سود جويم ولى هيهات كه (نداى وجدان را زير پا گذارم و) از هواى نفس پـيروى كنم و حرص و ولع مرا بر سر سفره غذاهاى رنگارنگ نشاند، چرا كه ممكن است در حجاز و يـمـامـه (و اقـصى نقاط مملكت ) كسانى باشند كه آرزوى قرصى نان بردلشان باشد و طعم سـيرى را فراموش كرده باشند! واى بر من اگر با شكم سير بخوابم و در اطراف مملكت شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه سر بر بالين گذارند، آيا به همين بسنده كنم كه مرا اميرمؤ منان صدا بزنند ولى در سختى و تلخكامى روزگار، غمخوار و جلودار مردم نباشم !؟165
كاربردها
هـمه كارهاى فردى و اجتماعى بايد با وجدان كارى همراه باشد. به فرموده رهبر معظّم انقلاب ـ حضرت آية اللّه العظمى خامنه اى ـ :
... هر كس و در هر كجا كه هستيم ، وجدان كار را در كارى كه به گردن گرفتيم و تعهد كرديم رعـايـت كـنـيـم ؛ چه اين كار شخصى ، يا كارى براى نان در آوردن باشد و چه كارى اجتماعى و مردمى و مربوط به ديگران باشد، همانند كارهاى مهمّ اجتماعى و مسؤ وليت هاى كشورى ، همه اين امـور را بـا بـرخـوردارى از وجـدان كـارى انـجـام دهـيـم ؛ آن را خـوب و دقـيـق و كامل و تمام انجام دهيم و به تعبير معروف : براى كار، سنگ تمام بگذاريم ... .166
اگر وجدان ، ميداندار فعاليت هاى انسان شود، به او همّت عالى مى بخشد و كار را در حدّ بسيار عـالى تـرقـّى مى دهد و چه بسا آن را به جايگاه حماسه و اسطوره بنشاند. به عنوان نمونه ؛ مـى تـوان از رزمـنـدگـان مـؤ مـن و سـلحـشـور كـشـورمـان يـاد كـرد كـه در طـول هـشـت سـال دفـاع مـقـدّس ، زيباترين نمود وجدان كارى را آشكار كردند، بدون هيچ گونه مـسامحه و سهل انگارى به دفاع و پاسدارى از اسلام و انقلاب پرداختند، به طورى كه امروزه نـتـيـجـه آن هـمـه محكم كارى در دفاع از اسلام و ارزش هاى اسلامى ، در عرصه هاى گوناگون اجـتـمـاعى به چشم مى خورد و كشور اسلامى ما بر اثر وجدان كارى به شكوفايى و رشد دست يافته است .
در آن سـوى مـرزهـاى اسـلامى نيز مى توان از (گاندى ) به عنوان فردى با وجدان عالى نام بـرد؛ او كـه مـردم هـنـد بـه لقـب (مـهـاتـمـا روح بزرگ ) مفتخرش كردند ـ در پاسخ درخواست اسـتـعـمـار گران كه او را از ادامه مبارزه و رهبرى مردم باز مى داشتند، گفته بود: (ترجيح مى دهـم قـطـعـه قـطـعـه ام كـنـنـد، ولى بـرادران خـود را ـ كـه از طـبـقـات مـطـرود هـسـتـند ـ نفى نكنم .)167

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شفا و درمان با ذكر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 21 خرداد 1395


فصل اول : شفا و درمان با ذكر
شفا و درمان با ذكر 
جناب علامه مجلسى رحمة الله عليه در بحار از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده فرمود: چون مرا به آسمان دنيا بردند، قصرى از يك پارچه گوهر سرخ ديدم و آن قصر چهل درب داشت بالاى هر درى جاى بلندى بود كه چهل فرش سندش و استبرق آنجا افكنده بودند و بالاى هر فرشى حورالعينى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز صبح چهل بار بگويد: يا باسط اليدين بالرحمة . و چون به آسمان دوم رسيديم بر قصرى گذشتم كه هفتاد درب داشت . نزد هر درى هفتاد درخت اززيتون و از انجير، در زير هر درختى سريرى نهاده و بالاى هر سريرى فرشى افتاده و بر هر فرشى حوريه اى نشسته . به جبرئيل گفتم : اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز ظهر هفتاد بار بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى . و چون به آسمان سوم رسيدم قصرى از ياقوت ديدم كه هفتصد در داشت و بر هر درى حورى مثل آفتاب درخشان نشسته .از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد ازنماز عصر هفده بار بگويد: لا اله الا الله قبل كل احد لا اله الا الله بعد كل احد لا اله الا الله يبقى ربنا و يفنى كل احد.
و چون به آسمان چهارم رسيدم گذشتم به قصرى كه ديوارهاى آن از زمرد و زبرجد بود و هزار و چهارصد درب داشت . برهر درى هزار علم نصب بود و در زير هر علمى هزار حوريه مثل ماه تابان نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد از نماز مغرب چهل بار بگويد: يا كريم العفو انشر على رحمتك يا ارحم الرحمين .
و چون به آسمان پنجم رسيدم به قصرى رسيدم كه در آن از نعمتها و ولدان ناشمار بود گفتم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز عشا هفتاد بار بگويد: يا عالم خفيتى اغفرلى خطيئتى .
و چون به آسمان ششم رسيدم قبه سفيدى ديدم كه بادهاى بهشت بر آن ميوزيد، و هفتاد هزار درب از طلا در آن بود و نزد هر درى چندين هزار حوريه زير درختان تكيه كرده بودند پرسيدم . از كيست ؟ گفت : از كسى كه چون از خواب بيدار گردد سه بار بگويد:
يا حى يا قيوم يا حيا لا يموت ارحم عبدك الخاطى ء المعترف بذنبه يا ارحم الراحمين .
و چون مرا به آسمان هفتم بالا بردند، به قصرى از لولو سفيد برخوردم كه از وصف بيرون است ، گفتم : حبيبم جبرئيل ، اين ازكيست ؟ گفت : براى كسى كه هر روز پانزده مرتبه بخواند:
سبحان الله بعدد ما خلق سبحان الله بعدد ما هو خالق الى يوم القيمة .(12)
ذكر برخواستن از مجلس  
امام پنجم عليه السلام فرمود هر كس خواهد بكيل تمام مزد برد، بايد هرگاه مى خواهد از مجلس برخيزد بگويد:
سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين . (13)
امام صادق عليه السلام فرمود: البته صاعقه (بلاى ناگهانى ) بمومن و كافر مى رسد ولى به ذاكر نمى رسد. (14)
با اين ذكر از هفتاد نوع بلا ايمن شويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون نماز مغرب و صبح را خواندى پس هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم خداوند متعال از او هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه كمترين آن ها جذام و برص (پيسى ) و ديوانگى است . (15)
با اين ذكر از نود و نه بلا ايمن شويد 
از حضرت امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت نموده اند كه فرمودند هر كس كه هرروز سى مرتبه بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله رب العالمين ، تبارك الله احسن الخالقين ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، خداوند نود و نه بلا را از او دور فرمايد كه كمترين آن ها جنون باشد. (16)
كلمات ختم مجلس براى كفاره گناهان 
از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمودند: كسى كه مجلسى را به اين كلمات ختم نمايد، اگر در آن مجلس گناهكار بوده باشد، اين كلمات كفاره گناهان او خواهد بود و اگر نيكوكار باشد ثواب او بيشتر مى شود و آن كلمات اين است : سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك ، و در روايت ديگر است كه كفاره مجلس اين كلمات است :
سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت رب تب على و اغفرلى . (17)
دفع ضرر فال بد 
در تحفة الرضويه از بعضى علما منقول است كه جهت دفع ضرر فال بد، اين كلمات را بخواند: اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذالك . (18)
بهترين ذكر در سجده 
حضرت على عليه السلام فرمود: بهترين سخنان نزد حقتعالى آن است كه در سجده سه بار گويد: (انى ظلمت نفسى فاغفرلى ). (19)
ذكر وقت مصيبت و كربت  
طاوس يمانى گويد، ديدم امام سجاد عليه السلام جنب كعبه سر به سجده نهاده ميگويند: الهى عبيدك بفنائك فقيرك بفنائك سائلك بفنائك مسكينك بفنائك طاوس گويد، قسم به خداى تعالى اين دعا را در وقت مصيبت و كربت نخواندم مگر اين كه فورا نجات يافتم . (20)
درمان به سجده جهت كفايت مهم 
حضرت على عليه السلام فرمود: هر كه نياز مهمى دارد در خلوت به سجده گويد:
الهى انت الذى قلت قل ادعو الذين زعمتم من دونه فلا تملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا فيا من يملك كشف الضر عنا و تحويله اكشف ما بى مهم شرا خدا كفايت كند. (21)
در خواص بسم الله الرحمن الرحيم 
امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : هر كس را گرفتارى رسد كه او را غمگين كند يا گرفتارى به او رسد، سرش را به آسمان بلند كند و سه بار بگويد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ) جز اين كه خداوند گرفتارى او را بردارد و غم او را انشاء الله ببرد. (22)
ثواب بسم الله گفتن هنگام ورود به مستراح 
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمانى كه كشف عورت براى بول يا غير از آن مى كنى (بسم الله ) بگو شيطان چشم بر هم مى گذارد تا كارتان تمام شود. (23)
ثواب بودن نام خدا به هنگام وضو 
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد و (بسم الله الرحمن الرحيم ) بگويد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد پاك مى شود. (24)
گفتن اين تهليل پيش از طلوع و پيش از غروب واجب است  
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: همانا پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب آن ، سنت و روشى است واجب و ثابت ، هنگام سپيده دم و هنگام مغرب ده بار مى گوئى : لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و مى گوئى ده بار: اعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ان الله هو السميع العليم پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب ، و اگر فراموش كردى آن را قضا مى كنى ، چنان چه نماز را قضا مى كنى هر گاه فراموش كنى . (25)
ثواب گفتن بعضى از اذكار 
ثواب كسى كه لا اله الا الله بگويد 
ابوحمزه گويد: شنيدم حضرت باقر عليه السلام مى فرمود: هيچ چيز ثوابش ‍ بزرگتر از اين نيست كه انسان گواهى دهد به يگانگى خداوند( لا اله الا الله بگويد) همانا با خداوند عز و جل هيچ چيز برابرى نكند، و احدى با او در كارها شركت نجويد. (26)
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده 
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبرئيل نزد رسول خدا آمد و گفت : اگر شخصى از امت تو (لا اله الا الله وحده وحده وحده ) بگويد، خوشبخت خواهد شد. (27)
ثواب صد بار گفتن (لا اله الا الله الملك الحى المبين )  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) بگويد، خداى عزيز، غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين ببرد و بى نيازى را به دست آورده و دربهشت را كوبيده است . (28)
ثواب كسى كه بگويد: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك ...)
حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: هر كه بگويد: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله خداوند براى او هزار هزار حسنه بنويسد. (29)
ثواب كسى كه بگويد (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا...)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه هر روز ده بار بگويد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار سيئه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه براى او بالا برد و اين ذكر كه ده بار گفته شود در آن روز براى او پناه گاهى محكم در برابر سلطان و شيطان باشد، و هيچ گناه كبيره اى پيرامون او را فرا نگيرد. (30)
و ايضا در روايت ديگر وارد شده است كه : هر كه هر روز اين دعا را بخواند، چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه ختم قرآن كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانه اى براى او بنا فرمايد. (31)
ثواب كسى كه يا الله يا الله بگويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه ده بار بگويد يا الله يا الله يا ده بار بگويد يا رب يا رب باو گفته مى شود: بله حاجتت چيست ؟(32)
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه 
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوئيد: سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر زيرا اين ذكرها باقيات و صالحات مى باشند. (33)
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل 
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت نموده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس صد بار تكبير (الله اكبر)بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد (الحمدلله ) بگويد، بالاتر از بردن صد اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خداست ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او بدتر از عمل ساير مردم است مگر كسى كه بيش از اين بگويد. (34)
ثواب كسى كه بگويد: (ما شاء الله لاحول و لا قوة الا بالله )
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله ) خداى عز و جل فرمايد:
بنده مومن دل به من نهاد و تسليم امر من گرديد و حاجتش را برآوريد. (35)
ثواب گفتن (الحمدلله على ...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روز هفت بار بگويد: (الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة ) شكر گذشته ها و آينده ها را بجاآورده است . (36)
ثواب گفتن (سبحان الله و...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد: (سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم و بحمده ) خداوند سه هزار حسنه براى او نوشته و سه هزار درجه او را بالا مى برد، و از اين ذكر پرنده اى مى آفريند كه خدا او را تسبيح مى كند و پاداش اين تسبيح براى او خواهد بود.(37)
ثواب چهار بار (الحمد لله رب العالمين ) در صبح و شب  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه درصبح چهار بار بگويد: (الحمد لله رب العالمين ) بى ترديد شكر آن روز را به جا آورده است و كسيكه در شب آن را بگويد شكر آن شب را به جا آورده است . (38)
درخواست حوريه بهشت از خداوند با پانصد كلمه 
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى بر خودواجب كرده است كه هر مومنى كه صد مرتبه (الله اكبر) و صد مرتبه (الحمد لله ) و صد مرتبه (سبحان الله ) و صد مرتبه (لا اله الا الله ) بگويد و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد، (اللهم زوجنى من الحور العين )، البته حق تعالى حوريه اى در بهشت به او كرامت فرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد، پس از اين جهت حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه : مهر زنان مومنه را پانصد درهم سنت گرداند. (39)
اهميت اين ذكر بعد از هر نماز واجب  
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: هر كه دنبال نماز واجب پيش از آن كه پاهاى خود را از حالت تشهد تغيير دهدسه بار بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه خداى عز و جل گناهانش را بيامرزد گرچه (در زيادى ) مانند كف دريا باشند. (40)
هفت ساعت مهلت براى استغفار 
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه گناهى مى كند هفت ساعت او را مهلت مى دهند، پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمى نويسند: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه .
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه روزى صد مرتبه بگويد: (استغفر الله )، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در هر روز هفتصد گناه بكند. (41)
و ايضا به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است : هر مومنى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند، و با ندامت و پشيمانى بگويد:
استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السماوات و الارض ‍ ذوالجلال و الاكرام و اسئله ان يصلى على محمد و آل محمد و ان يتوب على .
البته حق تعالى گناهانش را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند. (42)
به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه : براى جلب روزى و فراهم شدن امور و اراده مال و متاع دنيا به اين ذكر پناه ببريد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا باالله ) ، و براى خوف از دشمن و دفع آن و رفع شدائد به اين ذكر پناه ببريد: (حسبنا الله و نعم الوكيل ). و براى دفع غمهاى دنيا و آخرت به اين ذكر پناه ببريد: (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين )، و براى دفع حليه و مكر دشمنان به اين ذكر پناه ببريد:
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(43)
به سند معتبر از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله منقول است كه : گفتن : لا حول و لا قوة الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهل تر آن غم و اندوه است . (44)
درمان ديوانگى 
هر كس بعد از نماز صبح ده بار بگويد: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم حقتعالى او را از كورى و ديوانگى و جزام و فقر و زير ديوار آمدن يا خرافات درهنگام پيرى عافيت دهد. (45)
در خواص (بسم الله الرحمن الرحيم )  
طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هيچ گرفتارى نيست كه امر ناگوارى او را غمگين و يا اندوهى او را غصه دار كرده باشد، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرده و سه مرتبه بگويد: (بسم الله الرحمن الرحيم ) مگر اين كه خداوند غم و اندوه او را بر طرف كرده و غصه اش را از بين ببرد، انشاء الله . (46)
ثواب سه بار گفتن (فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ) در آغاز شب و صبح
اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: كسى كه در اول شب سه بار بگويد: فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ، و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون ، (47) هيچ كدام از خيرهايى كه در آن شب وجود دارد، از دست نداده و تمامى شرهاى آن شب از او دور مى شوند. و كسى كه همين آيات را در صبح بخواند، هيچ كدام از خيرهايى را كه در آن روز وجود دارد، از دست نداده و همه شرهاى آن روز از او دور مى شوند. (48)
حداقل اذكارى كه انسان بايد درساعات شبانه روز بر آن ها مداومت بكند
1 - هر روز 100 بار، صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله
2 - هرروز 360 مرتبه (به تعداد رگهاى بدن ). (الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ). (49)
3 - هر روز 70 مرتبه : (استغفر الله ربى و اتوب اليه ). (50)
4 - هر روز 100 بار: (سبحان الله ).(51)
5 - هر روز 100 بار: (الحمد لله ).(52)
6 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله ).(53)
7 - هر روز 100 بار: (الله اكبر).(54)
8 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) و اگر صد مرتبه نتوانستى سى بار بگو. (55)
9- هر روز 100 بار: (لا حول و لا قوة الا بالله ). (56)
10 - هر روز 10 مرتبه : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.(57)
11 - هر روز 360 مرتبه : سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (58)
12 - هر روز 400 مرتبه : استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، الرحمن الرحيم ، بديع السماوات و الارض ، من جميع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب اليه . (59)
13 - هر روز 25 مرتبه : اللهم اغفر للمومنين و المومنات ، و المسلمين و المسلمات . (60)
14 - هر روز 15 مرتبه : لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية ورقا. (61)
15 - هرروز 7 مرتبه : اسئل الله الجنة و اعوذ بالله من النار. (62)
16 - هرروز 7 مرتبه : الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة . (63)
17 - هر روز بگويد: بسم الله ، حسبى الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اسئلك خير امورى كلها، و اعوذ بك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة . (64)
18 - هر روز بگويد: جزى الله محمدا صلى الله عليه و آله عنا ما هو اهله . (65)
19 - هر روز بگويد: اللهم انى اسئلك بنور وجهك المشرق الحى الباقى الكريم و اسئلك بنور وجهك القدس الذى اشرقت به السماوات ، و انكشفت به الظلمات ، و صلح عليه امر الاولين و الاخرين ، ان تصلى على محمد و آله ، و ان تصلح شانى كله . (66)
20 - هر روز بگويد: سبحان الدائم القائم ، سبحان القائم الدائم ، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحى القيوم ، سبحان الله و بحمده ، سبحان الحى الذى لا يموت ، سبحان الملك القدوس ، سبحان رب الملائكة و الروح ، سبحان العلى الاعلى ،سبحانه و تعالى . (67)
فصل دوم : شفا و درمان به دعا 
شفا و درمان به دعا، دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام ، دعاى خيلى موثر جهت نجات
مروى است در محلى كه نمرود ابراهيم خليل عليه السلام را در آتش افكند، حضرت ابراهيم اين دعا را خواند و آتش فرو نشسته و نجات يافت .
بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انى اسئلك يا الله يا الله يا الله يا الله انت المرهوب يرهب منك جميع خلقك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت الرفيع فى عرشك من فوق سبع سمواتك و انت المظل على كلشى ء لا يظل شى ء عليك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت اعظم من كلشى ء فلا يصل احد عظمتك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا نور النور قد استضاء بنورك اهل سمواتك و ارضك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله لا اله الا انت تعاليت ان يكون لك شريك و تكبرت ان يكون لك ضد يا نور النور يا نور كل نور حامد لنورك يا مليك كل مليك ، تبقى و يفنى غيرك يا نور النور يا من ملا اركان السموات و الارض بعظمته يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا هو يا هو يا من ليس لهو يا من لا هو الا هو اغثنى الساعة الساعة يا من امره كلمح البصر او هو اقرب باهيا شراهيا اذونى اصباوث آل شداى يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا غايه منتهاه و رغبتاه . (68)
دعاى حضرت يعقوب عليه السلام ، دعاى رفع غم 
اين دعا براى رفع غم و تعجيل فرج و آمدن غايب اثر عظيم دارد. حضرت يعقوب بعد از خواندن اين دعا بوى پيراهن يوسف را شنيد. امام پنجم عليه السلام فرمود: هنوز سفيدى صبح نزده بود كه پيراهن را آوردند و بر او افكندند، و خداوند بر او چشم و فرزندش را رد كرد.
يا حسن الصحبة يا كريم المعرفة يا خبر اله ائتنى بروح منك و فرج من عندك يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من سد الهواء بالسماء و كبس الارض ‍ على الماء و اختار لنفسه احسن الاسماء ائتنى بروح منك و فرج من عندك . (69)
دعاى حضرت خضر عليه السلام براى آمرزش گناهان 
محمد حنيفه عليه الرحمه گويد، در بين اين كه اميرالمومنين عليه السلام طواف مى كرد ديد مردى به پرده كعبه چنگ زده و مى گويد:
يا من لا يشغله سمع عن سمع يا من لا يغلطه السائلون يا من لا يبرمه الحاح الملحين اذقنى برد عفوك و مغفرتك و حلاوة رحمتك .
حضرت فرمود: اين دعاى تو است آن مرد گفت واقعا آن را شنيدى ، گفت : آرى ، گفت آن را در پى هر نمازت بخوان ، والله كسى از مومنين در پى نمازش نمى خواند، مگر اين كه خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگرچه بعدد ستارگان آسمان و قطره هاى آن و ريگهاى زمين و ذره هاى آن باشد.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: همانا علم آن نزد من است ، و خداوند فراخى دهنده كريمست . آن مرد خضر بود گفت :
صدقت والله يا اميرالمومنين و فوق كل ذى علم عليم .
دعا براى محتاج نشدن به منت گذار 
دعاى اميرالمومنين عليه السلام براى بى نيازى از بدان
اللهم لا تجعل بى حاجة الى احد من شرار خلقك و ما جعلت بى من حاجة فاجعلها الى احسنهم وجها و اسخاهم بها نفسا و اطلقهم بها لسانا و اقلهم على بها منا. (70)
دعاى سريع الاجابة از حضرت على عليه السلام 
معاوية بن عمار گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى معاوية آيا نمى دانى كه مردى خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و از اين كه اجابت دعايش دير شده بود به آن حضرت شكايت كرد، آن حضرت به او فرمود: چرا دعاى سريع الاجابة را (يعنى دعائى كه زود به اجابت رسد) نخواندى ؟ آن مرد عرضكرد: آن دعا كدام است ؟ فرمود:
اللهم انى اسالك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المحزون المكنون النور الحق البرهان المبين الذى هو نور مع نور و نور من نور و نور فى نور و نور على نور و نور فوق كل نور و نور يضى ء به كل ظلمة و يكسر به كل شدة و كل شيطان مريد و كل جبار عنيد لا تقربه ارض و لا تقوم به سماء و يامن به كل خائف و يبطل به سحر كل ساحر و بغى ء كل باغ و حسد كل حاسد و يتصدع لعظمته البر و البحر و يستقل به الفلك حين يتكلم به الملك فلا يكون للموج عليه سبيل و هو اسمك الاعظم الاعظم الاجل الاجل النور الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و اتوجه اليك بمحمد و اهل بيته اسئلك بك و بهم ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا(71) حاجت را ياد كن .
ادعيه امام حسين عليه السلام  
دعاى امام حسين عليه السلام در برطرف شدن غمها و اندوهها 
اللهم انى اسالك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سماواتك و ارضك و انبيائك و رسلك ، ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا، فاسالك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى من عسرى يسرا. (72)
دعاى امام حسين عليه السلام براى كفايت از خطر جن و انس  
از حضرت امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرموده اند: اين كلمات را هرگاه بگويم از جن و انس واهمه اى ندارم :
بسم الله و بالله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، اللهم اكفنى بقوتك و حولك و قدرتك ، من شر كل مغتال و كيد الفجار، فانى احب الابرار و اوالى الاخيار، و صلى الله على محمد النبى و اله و سلم . (73)
دعا براى درد پا 
از امام سجاد عليه السلام روايت است كه فرمود: شخصى از درد پا نزد امام حسين عليه السلام شكايت كرد. حضرت فرمود: هرگاه دردش را احساس ‍ كردى دستت را بر آن قرار ده و بخوان : (74)
ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون .(75)
درخواست ادب نكردن با بلاء 
يكى ازدعاهاى امام حسين عليه السلام اين بوده كه : (بارالها! با احسان خود مرا با غفلت از عواقب سوء گناهان آرام آرام به شقاوت ميفكن و با (حوادث ناگوار و) گرفتاريها مراتاديب مفرماء).
اللهم لا تستدرجنى بالاحسان ، و لا تودبنى بالبلاء. (76)

دعاى آن حضرت درطلب باران 
اللهم اسقنا سقيا واسعة وادعة ، عامة ، نافعة ، غير ضارة ، تعم بها حاضرنا و بادينا، و تزيد بها فى رزقنا و شكرنا، اللهم اجعله رزق ايمان ، و عطاء ايمان ، ان عطاءك لم يكن محظورا، اللهم انزل علينا فى ارضنا سكنها، و انبت فيها زيتها و مرعاها. (77)
نيايش امام حسين عليه السلام در صبح و شام 
بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله ، و من الله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، و توكلت على الله ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . اللهم انى اسلمت نفسى اليك ، و وجهت وجهى اليك ، و فوضت امرى اليك ، اياك اسال العافية من كل سوء فى الدنيا و الاخرة . اللهم انك تكفينى من كل احد و لا يكفينى احد منك ، فاكفنى من كل احد ما اخاف و احذر و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، انك تعلم و لا اعلم ، و تقدر و لا اقدر، و انت على كل شى ء قدير، برحمتك يا ارحم الراحمين . (78)
نيايشى از امام حسين عليه السلام در طلب توفيق 
اللهم انى اسالك توفيق اهل الهدى ، و اعمال اهل التقوى ، و مناصحة اهل التوبة ، و عزم اهل الصبر، و حذر اهل الخشية ، و طلب اهل العلم ، و زينة اهل الورع ، و خوف اهل الجزع ، حتى اخافك . اللهم ، مخافة يحجزنى عن معاصيك ، و حتى اعمل بطاعتك عملا استحق به كرامتك ، و حتى انا صحك فى التوبة خوفا لك و حتى اخلص لك فى النصيحة حبالك ، و حتى اتوكل عليك فى الامور حسن ظن بك ، سبحان خالق النور، سبحان الله العظيم و بحمده . (79)
دعاى آن حضرت در زيارت اهل قبور با ثواب بسيار 
از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كس بر گورها آيد و بگويد:
اللهم رب هذه الارواح الفانية ، و الاجساد البالية ، و العظام النخره التى خرجت من الدنيا و هى بك مومنة ادخل عليهم روحا منك و سلاما منى .
خدا به شمار همه خلايق از آدم تا قيام قيامت حسنات براى او مى نويسد: (80)
تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه 
سبحان الرفيع الاعلى ، سبحان العظيم الاعظم ، سبحان من هو هكذا و لا يكون هكذا غيره ، و لا يقدر احد قدرته ، سبحان من اوله علم لا يوصف ، و اخره علم لا يبيد، سبحان من علا فوق البريات بالالهية ، فلا عين تدركه ، و لا عقل يمثله ، و لا و هم يصوره ، و لا لسان يصفه بغاية ماله الوصف ، سبحان من علا فى الهواء، سبحان من قضى الموت على العباد سبحان الملك المقتدر، سبحان الملك القدوس ، سبحان الباقى الدائم . (81)
نيايش امام عليه السلام براى حيات ابدى 
اللهم ارزقنى الرغبة فى الاخرة ، حتى اعرف صدق ذالك فى قلبى بالزهادة منى فى دنياى ، اللهم ارزقنى بصرا فى امر الاخرة ، حتى اطلب الحسنات شوقا، و افر من السيئات خوفا يا رب . (82)
دعاى پنهان ماندن از ديدن دشمن 
يا من شانه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية ، يا صارف السوء و السوء و السواية و الضر، اصرف عنى اذية العالمين من الجن و الانس اجمعين ، بالاشباح النورانية ، و بالاسماء السريانية ، و بالاقلام اليونانية ، و بالكلمات العبرانية ، و بما نزل فى الالواح من يقين الايضاح اجعلنى اللهم فى حرزك ، و فى حزبك ، و فى عياذك و فى سترك ، و فى كنفك من كل شيطان مارد، و عدو راهد، و لئيم معاند، و ضد كنود، و من كل حاسد، بسم الله استشفيت و بسم الله استكفيت ، و على الله توكلت ، و به استعنت ، و اليه استعديت على كل ظالم ظلم ، و غاشم غشم ، و طارق طرق و زاجر زجر، فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين . (83)
ادعيه حضرت فاطمه عليهاالسلام 
يا حى يا قيوم ، برحمتك استغيث ، اصلح لى شانى كله و لا تلكنى الى نفسى . (84)
دعاى آن حضرت براى برآورده شدن حاجات  
يا اعز مذكور، و اقدمه قدما فى العز و الجبروت ، يا رحيم كل مسترحم ، و مفزع كل ملهوف اليه ، يا راحم كل حزين يشكوبثه و حزنه اليه ، يا خير من سئل المعروف منه و اسرعه اعطاء، يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه . اسالك بالاسماء التى يدعوك بها حملة عرشك ، و من حول عرشك بنورك يسبحون شفقة من خوف عقابك ، و بالاسماء التى يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الا اجبتنى ، و كشفت يا الهى كربتى ، و سترت ذنوبى ، يا من امر بالصيحة فى خلقه ، فاذاهم بالساهرة محشورون ، و بذالك الاسم الذى احييت به العظام و هى رميم ، احى قلبى ، و اشرح صدرى ، و اصلح شانى . يا من خض نفسه بالبقاء، و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء،يا من فعله قول ، و قوله امر، و امره ماض على ما يشاء. اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى النار، فدعاك به ، فاستجبت له و قلت :
(يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم )، (85) و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن ، فاستجبت له ، و بالاسم الذى خلقت به عيسى من روح القدس . و بالاسم الذى وهبت به لزكريا يحيى ، و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر و بالاسم الذى تبت به على داود، و سخرت به لسليمان الريح تجرى بامره ، و الشياطين و علمته منطق الطير، و بالاسم الذى خلقت به العرش ، و بالاسم الذى خلقت به الكرسى ، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين و بالاسم الذى خلقت به الجن و الانس ، و بالاسم الذى خلقت به جميع الخلق . و بالاسم الذى خلقت به جميع ما اردت من شيى ء، و بالاسم الذى قدرت به على كل شيى ء، اسالك بحق هذه الاسماء، الا ما اعطيتنى سولى و قضيت حوائجى يا كريم . (86)

دعاى آن حضرت براى قضاء حوائج 
يا رب الاولين و الاخرين ، و يا خير الاولين و الاخرين ، يا ذاالقوة المتين ، و يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين ، اغننا واقض حاجتنا. (87)
دعاى آن حضرت براى قضاء دين و آسان شدن كارها 
اللهم ربنا و ربنا و رب كل شيى ء، منزل التوراة ، والانجيل و الفرقان ، فالق الحب و النوى ، اعوذ بك من شر كل دابة ، انت اخذ بنا صيتها، انت الاول فليس قبلك شيى ، و انت الاخر فليس بعدك شيى ، و انت الظاهر فليس فوقك شيى ، و انت الباطن فليس دونك شيى صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام ، و اقض عنى الدين ، و اغننى من الفقر، و يسرلى كل الامر، يا ارحم الراحمين . (88)
دعاى آن حضرت براى كارهاى مهم 
بحق يس و القران الحكيم ، و بحق طه و القران العظيم ، يا من يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير،يا منفسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير، صل على محمد و ال محمد و افعل بى . (89)
دعاى آن حضرت براى دفع شدائد 
روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين دعا را به حضرت على و حضرت فاطمه عليهماالسلام ياد داد و فرمود: هرگاه مصيبتى بر شما وارد شد، يا از ستم پادشاهى ترسيديد، يا چيزى گم شد، نيكو وضو گرفته و دو ركعت نماز بخوانيد و دستها را بلند كرده و بگوئيد:
يا عالم الغيب و السرائر، يا مطاع يا عليم ، يا الله يا الله يا الله ، يا هازم الاحزاب لمحمد صلى الله عليه و آله ، يا كائد فرعون لموسى ، يا منجى عيسى من الظلمة ، يا مخلص قوم نوح من الغرق يا راحم عبده يعقوب ، يا كاشف ضر ايوب ، يا منجى ذى النون من الظلمات ، يا فاعل كل خير، يا خالق الخير، يا اهل الخيرات ، انت الله رغبت اليك فيما قد علمت و انت علام الغيوب اسالك ان تصلى على محمد و آل محمد. (90)
آن گاه حاجتت را مى طلبى ، كه به يارى خدا اجابت مى

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

امام(ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش، پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب کرد و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمامتر ضرورت حفظ ارتش را اعلام و فرمان تاریخی و مهمی را صادر کردند.

 روز بیست و نهم فروردین ماه  به نام روز ارتش نامگذاری شده است. شاید خالی از لطف نباشد که مروری داشته باشیم به چگونگی انتخاب این روز به عنوان روز ارتش.

پیام امام خمینی(ره)، 29 فروردین، روز ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی

 

اصل 143 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می گوید: "ارتش جمهوری اسلامی ایران، پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی کشور را بر عهده دارد." واصل 144 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز تصریح دارد که: "ارتش جمهوری اسلامی ایران، باید ارتشی مکتبی و مردمی باشد و از افراد شایسته استفاده کند تا به اهداف انقلاب اسلامی مؤمن و در راه تحقق آن فداکاری کنند."

همزمان با به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، ارتش رژیم شاهنشاهی که پیکره اصلی آن را جوانان برومند خانواده های مسلمان و اغلب مستضعف ایرانی تشکیل می داد، به ندای آسمانی رهبر انقلاب لبیک گفت و در نتیجه همصدا و همراه با امت در براندازی رژیم ستمشاهی و ستیز بی امان با دشمنان داخلی و خارجی انقلاب برخاست و به عنوان نخستین بازوی توانمند نظامی انقلاب در جهت تحقق اهداف جمهوری اسلامی ایران تلاشهای خستگی ناپذیر و مستمری را با فداکاری و ایثار و در ابعاد مختلف آغاز کرد.

به همین مناسبت امام امت روز بیست و نه فروردین را به نام روز ارتش نامگذاری کرد. امام خمینی (ره) روز پیوستن ارتش به مردم را با عبارت حکیمانه "لحظه شادی بندگان خدا و یاس ستمگران" نقطه عطف درخشان و افتخار آمیز قلمداد فرمود.

در چنین جو تاریک و مبهمی که در فضای جامعه و بخصوص اذهان نظامیان به وجود آمده بود و دشمنان کمین کرده انقلاب و به تبعیت از آنان دوستان نا آگاه، نغمه شوم و خطرناک انحلال ارتش را سرداده بودند و ارتش در حساسترین شرایط حیات خود قرار گرفته بود، امام امت (ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب نمود و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمامتر، ضرورت حفظ ارتش را اعلام و در جهت انسجام، یکپارچگی و وحدت ارتش، فرمان تاریخی و مهمی را صادر فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم

ملت شریف و مبارز ایران و فقهم الهه تعالی؛ با اهدا سلام و سپاس از مجاهدت خستگی ناپذیر شما ملت شجاع که اهداف مقدس اسلام را تا آستانه پیروزی رساندید و دست خیانتگران داخلی و خارجی را به خواست خدای بزرگ قطع کردید؛ لازم است به تذکرات زیر توجه نمایید:

1ـ روز چهارشنبه 29 فروردین روز ارتش اعلام می شود. ارتش محترم در این روز در شهرستانهای بزرگ با ساز و برگ به رژه بپردازند و پشتیبانی خود را از جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران و حضور خود را برای فداکاری در راه استقلال و حفظ مرزهای کشور اعلام نمایند.

2ـ ملت ایران موظفند از ارتش اسلامی استقبال کنند و احترام برادرانه از آنان بنمایند. اکنون ارتش در خدمت اسلام است و ارتش اسلامی است و ملت شریف لازم است آن را به این سمت رسماً بشناسند و پشتیبانی خود را از آنان اعلام نمایند. اکنون مخالفت با ارتش اسلامی که حافظ استقلال و نگهبان آن است جایز نیست. ما و شما و ارتش برادرانه باید برای حفظ و امنیت کشورمان کوشش کنیم و به شرارت اشرار و اخلال مفسدین خاتمه دهیم.

3ـ افراد ارتش موظفند در داخل ارتش حفظ نظم و سلسله مراتب و ضوابط را بکنند. توجه ننمودن به این مسائل موجب ضعف ارتش اسلامی می شود و نظام را از هم می پاشد. سربازان و درجه داران و افسران موظفند با ارتش به طور محبت و برادری رفتار نمایند و از دیکتاتوری که در رژیم طاغوت بود اجتناب نمایند. ارتش اسلامی باید با حفظ سلسله مراتب و نظام صحیح اسلامی و اطاعت کامل زیردست از مافوق و رعایت کامل مافوق از زیردست، اداره شود تخلف از این امر ضد انقلاب است و مورد مؤاخذه خواهد بود.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

روح الله الموسوی الخمینی

28 فروردین 1358

بعد از آن سال هر ساله در این روز ارتش جمهوری اسلامی ایران با ساز و برگ نظامی به رژه می پردازد و تجهیزات نوین خود را به نمایش می گذارد و پشتیبانی خود را از نظام جمهوری اسلامی و حمایت ملت اعلام می کند.

 منبع: جهان نیوز


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به مناسبت 5 اردیبهشت سالروز تجاوز نظامی آمریکا به طبس-انتشار مجدد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

شن ها مامور خدا بودند.                                                تدوین: سرتیپ2 اردشیر فائضی

این مقاله در پی آن است که به مناسبت سالگرد واقعه تجاوز نظامی آمریکا به طبس، شکست مفتضحانه"عملیات پنجه عقاب"، این حادثه حیرت آور که نمونه ای ازمعجزه الهی درتاریخ معاصر می باشد را، دریک بررسی اجمالی، واکاوی و تحلیل نماید .

به مناسبت 5 اردیبهشت سالروز تجاوز نظامی آمریکا به طبس-انتشار مجدد

 

پس از آنکه نیروهای آمریکایی در سفارتخانه آمریکا به اتهام جاسوسی دستگیر شدند، آمریکا از هر فرصتی برای آزادسازی آنها استفاده می‌کرد تا اینکه به این بهانه، عملیاتی طراحی کرد تا علاوه بر آزادسازی آنها باهمکاری برخی عوامل سرسپرده رژیم طاغوتی،  به سرنگونی  رژیم نوپای جمهوری اسلامی نیز دست یابد. در این حمله قرار بود نیروهای اعزامی آمریکا بر اساس طرحی منسجم و بی‌نقص با چند فروند بالگرد عازم ورزشگاه امجدیه تهران (تختی فعلی) شده و پس از آزادسازی گروگان‌ها، سایر اهداف خود نظیر بمباران بیت امام (ره ) در جماران وسایر اماکن حیاتی وحساس را نیز اجرا کنند و به این ترتیب همه چیز برای یک پیروزی تمام عیار مهیا بود .

14روزپس ازقطع ارتباط یک جانبه آمریکا وتحریم ایران، در شبی آرام و مهتابی، کماندوهای امریکایی با تجهیزات پیشرفته و تعدادی بالگرد و هواپیما در صحرای طبس در حال فرود و مهیای اجرای نقشه‌ای شوم خود بودند که به ناگاه طوفانی ازشن برخاست و باکور شدن حوزه دیدخلبانان، دوبالگرد با یکدیگر برخورد کرده و ‌آ‌تشی مهیب در کویر طبس برپا شد.

این واقعه در حالی اتفاق افتاد که به گفته فرمانده عملیات در کتاب خاطراتش "در این عملیات از بالگردهای بسیار پیشرفته موسوم به اسب دریایی استفاده شده بود، اما به ناگاه بالگردها آتش گرفته و ما خود را در جهنمی سوزان دیدیم".

http://aftabnews.ir/fa/news/

این عملیات از یک طرح و نقشه بسیار دقیق و کاملا حساب شده برخوردار بود که ماه‌ها نخبگان نظامی امریکا روی آن کار کرده بودند.تمرینات مکرری نیز در صحرای آریزونا، نقطه‌ای مشابه صحرای طبس به لحاظ جغرافیای طبیعی اجرا شد و موفقیت آن بالای 90 درصد پیش‌بینی شده     

در این عملیات بعضی از کشورها از جمله رژیم صهیونیستی، انگلستان و حتی برخی عوامل سیاسی، نظامی رژ یم طاغوتی سابق نیز کمک کردند. در آن شب عوامل بازدارنده ایران در خواب بودند. شاید در آن شب آرام تنها دستی که به آستان خدا بلند بود، دستان امام و نیایش ایشان در امامزاده صالح بود که منجر به تحولی عظیم در صحرای طبس و توفان گردید و بار دیگر طبل رسوایی آمریکا در جهان کوبیده شد و شکستی تلخ و مفتضحانه را با خواری و ذلت با خود همراه کرد .

اهداف عملیات:

حمله به سفارت ونجات گروگانهای امریکایی ، حمله به وزارت امور خارجه ، بمباران بیت امام (ره) در جماران ومناطق حیاتی وحساس نظامی ودولتی، براندازی و انهدام نظام نوپای جمهوری اسلامی، کسب اعتبار وآبروی از دست رفته در عرصه بین الملل اهداف این عملیات را تشکیل می دادند .

طرحریزی عملیات:

یک ماه پس از فتح لانه جاسوسی ،90 نفر از کماندوهای امریکایی موسوم به «دلتا» به فرماندهی سرهنگ چارلی بکویث و سرگرد میدوز، به ایالت«آریزونا» که تقریبا شرایط کویری ایران را دارا بود و نیز در محل هایی که شبیه سفارت آمریکا ساخته شده بود، اعزام شدند تا آخرین مرحله تمرین و آموزش خود را تحت شرایط موقعیت مشابه ایران بگذرانند. از سوی دیگر گروهای ویژه سری که برای پشتیبانی و تدارک وسایل تکمیلی طرح در نظر گرفته شده بودند، مخفیانه وارد ایران شده و با گروهکهای ضد انقلاب تماس گرفتند . نظامیان آموزش دیده آمریکایی ، در اواخر آذر 1358 عازم کشور مصر شده و در پایگاهی نزدیک قاهره استقرار یافتند .

حادثه طبس , چارلی بکویت , انتشارات اسلامی , تابستان 1367 , ص 8

در شب اول هشت فروند بالگرد وسه فروند هواپیمای سی130 در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود مى‏آمدند. بالگردها پس از سوختگیری شبانه به نقطه ا‏ی در نزدیکی تهران پرواز و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف می کردند. حمله به سوی سفارت که محل نگاهداری گروگانها بود، در شب دوم با وسایط نقلیه‏ ای که قبلا تدارک دیده شده بود، انجام مى‏ گرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات "بروس لینکن" کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران می رفتند. برنامه دقیقی برای ورود به ساختمان سفارت و آزاد سازی گروگانها پیش بینی شده بود و گروگان‏ها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغال کنندگان سفارت به ورزشگاه تختی که در نزدیکی سفارت قرار داشت، منتقل مى‏شدند و به وسیله بالگرد به یک فرودگاه مجاور پرواز مى‏کردند. قرار بود این فرودگاه، شبانه به وسیله یک گروه کماندویی اشغال و گروگان‏ها و کماندوها با هواپیماهای مستقر در فرودگاه به پرواز درآیند.تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیش بینی شده بود و با تمرین‏های مکرر برای این عملیات بوسیله گروه ورزیده ای که داوطلب انجام این ماموریت شده بودند، پیروزی عملیات قطعی بنظر می رسید .

توطئه در ایران، پیشین ، ص 190

ارتش متجاوز آمریکا برای اجرای چنین ماموریتی بیش از پنج ماه تمام در صحرای آریزونا آموزش های پیچیده و فشرده ای را به کماندوهای خود داده بود و از پیچیده ترین فنون وتجهیزات وجنگ افزارهای نظامی و پیشرفته ترین هواپیماها وبالگردهای نظامی استفاده کرده و بودجه نامحدودی را برای این عملیات اختصاص داده بود. سازمان هواشناسی آمریکا وضع جوی ایران به خصوص منطقه فرود در صحرای طبس را کاملا مورد پیش بینی علمی قرار داده بود و به علت این که هوای آن شب مهتابی بود، ورود هر نوع هوای غیرمطلوب و وقوع طوفان را بعید می دانست .

 

تشریح عملیات:

تعداد14 فروند هواپیما و بالگرد آمریکایی برای آزادی ۵۳ نفرگروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شده بودند. یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود می‌آید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل  می شوند که  این بالگرد نیز به علت نقص فنی به ناچار به ناو هواپیمابر باز می‌گردد. شش فروند هواپیما و شش فروند بالگرد دیگر خود را به طبس رسانده و در تاریکی شب در منطقه‌ای دور افتاده  و دور از نظر نیروهای نظامی ایرانی فرود می‌آیند و در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، سه فروند بالگرد از دست رفته بود. پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را می‌دهد. ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها توفان‌ شن آغاز شده و یک فروند هواپیمای سی130،با یک فروند بالگرد سی اچ53 به هم خورده و هر دو آتش می‌گیرند که در این حادثه هشت نفر از نظامیان آمریکایی درآتش سوخته و باقی‌مانده نیروها خود را به ناو هواپیمابر نیمیتز می رسانند و بدین‌ترتیب عملیات بطور کامل شکست می‌خورد .

موسسه فرهنگی م و ت بین‌المللی ابرار معاصر، اسدالله خلیلی، روابط ایران و آمریکا، تهران،۱۳۸۱

فرماندهی که برای این عملیات تجاوز کارانه انتخاب شده بود، نظامی بسیار مجربی بود که در مأموریت های متعدد گذشته موفقیتهای قابل توجهی  به دست آورده بود، او سرهنگی بود از ارتش آمریکا و مبتکر نیروی دلتای این کشور. عملیات قرار بود طی دو روز انجام شود، روزهای چهارم و پنجم اردیبهشت در طبس و تهران. هنگامی که هواپیماها و بالگردها به طبس رسیدند، رابط هایی که با دوربین‌های مدار بسته همه چیز را تحت کنترل داشتند، بارها اعلام کردند همه چیز آرام است و عملیات با موفقیت پیش می‌رود. چند متری تا فرود باقیمانده بود. توفانی در گرفت. دستگاه هیدرولیک یکی از بالگردها از کار افتاد، دو بالگرد دیگر نیز به دلیل دید بسیار کم در اثر توفان با یکدیگر اصابت کردند و آتش گرفتند و هشت نظامی آمریکا در این میان به درک واصل شدند. عملیات عملا شکست خورد.

پس از قطعی شدن شکست آمریکا در طبس هواپیماها خیال بازگشت داشتند که به دستور بنی صدر‌ رئیس جمهور وقت، هدف قرار گرفتند و منهدم شدند که طی آن سردار محمدمنتظر قائم، تنها شهید این تجاوز تاریخی شد تا این واقعه را با خون خود برای همیشه جاوید نگاه دارد(روحش شاد ویادش گرامی باد)

تجزیه وتحلیل:

پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال57 معادلات سیاسی، نظامی منطقه را برهم زد . آمریکا که تمام تلاش خود را در حمایت از رژیم شاه و جلوگیری از پیروزی انقلاب به کار بسته بود، با پیروزی انقلاب اسلامی، سفارت خود را به عنوان پایگاهی برای طراحی و اجرای توطئه علیه انقلاب تبدیل نمود، تا بتواند آن بخش از اقداماتش را که می‏توانست در پوشش دیپلماتیک برای شکست یا به انحراف کشاندن نظام نو پای اسلامی به عمل آورد ، انجام دهد . سفارت آمریکا با ایجاد شبکه‏های جاسوسی و اطلاعاتی در پی آن بود تا با بحران آفرینی، تضعیف نیروهای اصیل انقلاب و جایگاه و شخصیت حضرت امام (ره) و همچنین ایجاد گسست و شکاف میان رهبری و نسل جوان، فعال‏ترین و انقلابى‏ترین نیروی جامعه را از رهبری دور کند تا بتواند با تاثیر بر آنها ، حرکت انقلابی مردم ایران را آسیب‏پذیر نماید. از این رو مسئولین سفارت آمریکا در پی آن بودند تا با ایجاد ائتلافی از لیبرال‏های سیاسی، چهره‏های دینی میانه‏رو، سکولارها، ملی گرایان و سران سیاسی، نظامی متمایل به غرب تحت لوای دولت موقت موجبات حذف تدریجی نیروهای وفادار به امام را از صحنه سیاسی کشور فراهم نمایند.

در 4 نوامبر 1979 (13 آبان 1358) تقریبا دو هفته پس از ورود شاه به آمریکا، و سه روز پس از دیدار بازرگان - برژینسکی در الجزایر، گروهی از دانشجویان دانشگاههای ایران که بعدها به «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام‏» معروف شدند به سفارت آمریکا در تهران حمله کرده و ضمن تسخیر سفارت، 53 نفر آمریکائی را به گروگان گرفتند. این عمل از طرف حضرت امام مورد تایید قرار گرفت و ایشان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامیدند.

در این برهه تصرف سفارت آمریکا، حذف دولت موقت از صحنه اجرایی کشور، تثبیت پایه های قدرت و حاکمیت انقلابیون مذهبی و استمرار ماجرای گروگان گیری وشکست کوششهای دیپلماتیک و طرحهای نظامی آمریکا جهت آزاد سازی جاسوسان خویش، موجب بحرانی بزرگ و اختلاف نظر در دستگاه دیپلماسی آمریکا پیرامون نحوه برخورد با انقلاب و نظام جمهوری اسلامی گردید و در این میان شورای امنیت ملی آمریکا به سرپرستی برژینسکی طرفدار اقدامات قاطع نظامی علیه انقلاب اسلامی ایران شد .

برژینسکی می گوید: روز 11 آوریل (22 فروردین ) ماه بودکه کارتر« رئیس جمهور وقت آمریکا » درجلسه اضطراری شوری امنیت ملی گفت: "امکان خلاصی گروگانها بسیار بعید به نظر می رسد و ما بایستی حاکمیت خود را اعمال کنیم".

خبر گزاری مهر ،طبس ؛ شکستی خفت بار در کارنامه شیطان بزرگ ، ۱۳۸۳/۰۲/۰۴

کارتر تأکید می کند : « من می خواهم به محض آزاد شدن افرادمان، ایرانیها را تنبیه کنم و واقعا به آنها ضربه بزنم، آنها باید بدانند که نمی توانند ما را به بازی بگیرند . »                برژینسکی « سقوط شاه , جان گروگانها و منافع ملی » ت یزدانیار،تهران،کاوش1362ص 95                                

در واقع آمریکا قصد داشت تا تحت پوشش نجات گروگان ها با استفاده از نیروی کماندویی خود و عناصر ضد انقلابی در داخل کشور  به سفارتخانه (خود و وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران) حمله ور شده و سپس به مراکز حساس دولتی کشور، از جمله محل سکونت امام یورش ببرد و با بمباران و انهدام مراکز حساس، جهت گیری براندازی را عملی سازد .

فرازی از پیام تاریخی امام خمینی(ره) به مناسبت حادثه طبس:

بسم الله الرحمن الرحیم - ملت رزمنده ایران ، دخالت نظامی امریکا را شنیدید و عذرهای کارتر را نیز شنیدید.اینجانب که کراراً گفته ام کارتر برای وصول به ریاست جمهوری حاضر است به هرجنایتی دست بزند و دنیا را به آتش بکشد، شواهد آن یکی پس از دیگری ظاهر شده ومی شود؛ و اشتباه کارتر در آن است که گمان می کند با دست زدن به این مانورهای احمقانه می تواند ملت ایران را که برای آزادی و استقلال خویش و برای اسلام عزیز ازهیچ فداکاری رویگردان نیست، از راه خودش که راه خدا و انسانیت است منصرف کند.کارتر باز احساس نکرده با چه ملتی روبه روست و با چه مکتبی بازی می کند. ملت ما ملت خون و مکتب ما مکتب جهاداست. این شخص انسان دوست برای رسیدن به چند سال ریاست و جنایت، جان گروهی را تباه کرد که محتمل است برای کم جلوه دادن جنایتش، هشت نفر را اقرار کرده باشد، در صورتی که طبع واقعه شهادت می دهد که دهها نفر جان خود را در راه شهوات او از دست داده اند و دهها نفر هم در کویر لوت سرگردان و در معرض مرگند. ادعای اینکه همه مسافران هواپیما را برده اند، مخالف گزارشاتی است که به ما داده اند. کارتر باید بداند که اگر این گروه به مرکز جاسوسی امریکا در تهران حمله کرده بودند، اکنون از هیچ یک از آنها و از پنجاه نفرجاسوس محبوس در لانه جاسوسی خبری نبود و همه رهسپار جهنم شده بودند.کارتر باید بداند که حمله به ایران ، حمله به تمام بلاد مسلمین است و مسلمانان جهان در این امر بی تفاوت نیستند. کارتر باید بداند که حمله به ایران موجب قطع نفت از تمام دنیا خواهد شد و دنیا را بر ضد او بسیج می کند. کارتر باید بداند که این عمل احمقانه او درملت آمریکا چنان اثری خواهد گذاشت که طرفداران او را مخالفان او خواهد کرد. کارترباید بداند که با این عمل بسیار ناشیانه حیثیت سیاسی خود را به صفر رساند و از ریاست جمهوری باید قطع امید کند. کارتر با این عمل خود ثابت کرد که قدرت تفکر را از دست داده و از اداره یک کشور بزرگ مثل امریکا عاجز است . . . . . . . . . . .               صحیفه امام خمینی (ره)- جلد 12- صفحه255

نتایج و پیامدهای تجاوز نظامی امریکا:

شکست تجاوز نظامی و رسوایی مفتضحانه آمریکا، نابودی هواپیماها و بالگردهای متجاوز، تحویل جنازه های بجامانده درکویر طبس به دولت آمریکا، بی نتیجه ماندن دیپلماسی کارتر در حل بحران ایران، تزلزل حیات سیاسی کارتر واجبار وی به ترک کاخ سفید               و واگذاری ریاست جمهوری ریگان، تضعیف موقعیت ابرقدرتی آمریکا در صحنه بین الملل و واماندگی آن در مواجهه با انقلاب اسلامی ،  پیروزی بزرگ ایران و الگو قرار گرفتن آن از سوی کشورهای جهان سوم و به ویژه کشورهای اسلامی ازجمله پیامدهای تجاوزبود.

این شکست آنقدر عظیم بود که گویی نیروهای شیطانی نیز به یاری و مساعدت نیرویی ماورا ی طبیعت در این واقعه اعتراف داشتند، بطوری که وقتی از « هارولد بروان » وزیر دفاع وقت آمریکا چگونگی این شکست را جویا شدند چنین پاسخ داد : « آیت الله خمینی در بالکن مقر سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او یک هواپیما به زمین افتاد . »

روزنامه جمهوری اسلامی5/3/72

بی تردید ماجرایى که در طبس اتفاق افتاد یکى از بزرگترین معجزات قرن است؛ چرا که آنها با برخوردارى از دقیق ترین و پیچیده ترین امکانات نظامى و با تدارک همه جانبه و هماهنگى کلیه عوامل داخلى و خارجى به بهانه آزادسازى جاسوسان خود اما در حقیقت به قصد نابودی نظام اسلامى تهاجم خود را آغاز کردند و به رغم آن که سران کاخ سفید و مقامات پنتاگون از موفقیت این عملیات اطمینان کامل داشتند، از آنجایى که خداوند همواره حافظ این ملت و انقلاب بوده است، مقهور دانه های شن شدند و این گونه شد که شن های کویر طبس با فرمان الهی نیروها وتجهیزات پیشرفته امریکایی را نابود ساخته و امدادهاى غیبى خداوند عینیت یافت تا بار دیگر ثابت شود که اراده الهى همواره بر محورپیروزی حق بر باطل استوار بوده و تا ابدیت استمراردارد .

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حافظان بیت المال - شهید مهدی زین الدّین
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

این ماشین دولتی است !

جنگ، چنان «مهدی» را پایبند خود کرده بود که انگار در زندگی به چیزی جز «جهاد» نمی اندیشید.گاه ماه ها از فیض دیدارش محروم بودیم. به قم نمی آمد، مگر برای انجام مأموریتی و سر راهش، از ما و همسر و فرزندش نیز حالی می پرسید.

 

 

در یکی از همین مأموریت ها به قم، آمد منزل و دیدة انتظارم به دیدار نگاهش روشن شد. چیزی نگذشت که با عجله کفش و کلاه کرد که برود.

گفتم: کجا؟

گفت: وقتم کم است. باید برگردم خطّ.

- پس زن و بچّه ات چی؟

- به آنها هم سری می زنم.

- پس مرا تا بازار ببر تا برای بچّه ات چیزی بخرم.

- نه، بهتر است شما با تاکسی بیایید.

با تعجّب گفتم: بازار که سر راه توست!

با معصومیّت خاصی گفت:

  • ولی مادر! این ماشین دولتی است و استفادة شخصی از آن صحیح نیست. همین مقدار که شما درش را باز و بسته می کنید و روی صندلی اش می نشینید، موجب استهلاکش می شود.

این را که گفت، سرش را انداخت پایین و رفت.

رفت و پشت سرش در را بست. در را گشودم و با نگاه تعجّبم ماشینش را تا ابتدای خیابان بدرقه کردم و خود در کوچة عظمتش گم شدم.1

عبدالله بن جعفر بن ابی طالب به علی (ع) عرضه می دارد: یا امیر المؤمنین اگر دستور می دادی کمکی به من بشود، و یا مداخلی برایم در نظر گرفته شود زیرا به خدا سوگند چیزی ندارم جز اینکه بعضی حیوانات خود را بفروشم. امام (ع) فرمودند: نه به خدا سوگند چیزی برای تو ندارم جز اینکه بگویی عمویت (از بیت المال) دزدی کرده به تو بپردازد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی خواندنی از رزمندگان دفاع مقدس : گردان شهادت (3)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

پاتک - قسمت اول

سروان سروان...؟

 از نقشۀ عملیاتی که پیش رو داشتم، فوری چشم انداختم به دهانۀ سنگر. گوشۀ پتوى خاکستری پس رفت و صورت گرد ستوان مجتبی زارعی تا گردن داخل آمد. نفس نفس می زد و ملتهب و نگران بود.

خاطرات دفاع مقدس، ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی

 

پاتک، پاتک زدن. سریع بلند شدم و کلاش رو از کنار دیوار برداشتم به کول انداختم. دوربین را هم به گردن انداختم و از سنگر زدم بیرون. ما کمی از خط عقب آمده بودیم و قرار بود چند ساعت دیگه برگردیم.  فضای بیرون خاک آلوده و مات بود. باد دود و غبار انفجار خمپاره ها و توپ ها را

همه جا پخش کرده و خورشید تیره و تار شده بود. ستوان زارعی سوار بر موتور تریل زرد رنگش شد و یکی دو تا گاز داد و اخطاری بود که جلدی بپرم ترکش. یک آن دادش رفت به هوا، ستوان مگه می خوای سوار خر بشی که این طوری می پری؟! خشاب کلاشم فرو رفته بود پهلویش. خندیدم و گفتم: ببخشید مجتبی جان.

 - خنده ام داره سروان!

 گاز موتور رو گرفت و راه افتادیم طرف کارخانۀ نمک و جادۀ شنی که به خط می رسید. جاده شدیداً زیر آتش بود. توپ و خمپاره پشت سر هم روی جاده و اطراف ریخته می شد.

 ترکش هایش چپ و راست بود که زوزه کشان از کنارمان عبور می کرد. هیچ ماشینی نمی توانست رفت و آمد کند. جادّه تدارکاتی قطع شده بود و بچّه های گردان شهادت که تازه عملیات کرده بودند و هنوز خط رو تحویل نداده بودند. من هم برای دادن برخی گزارشات عقب آمده بودم.

مجتبی گاز را تا ته پیچانده بود و ول نمی کرد.

انگار می خواست صاف بکوبد به خاکریز عراقی ها. خاک پشت سرما لوله شد و با خاک خمپاره و توپ در هم آمیخته می شد.

همه جا را می پاییدم، چپ و راست و بالا و پایین را. راستش بیشتر از رانندگی مجتبی می ترسیدم تا ترکش های عراقی ها. یک آن چاله دود زده ای پیش رویمان سبز شد و دو دستی کمرش را محکم گرفتم و خودم رو جمع و جور کردم.

 موتور قبل از این که داخل گودال برود، مجتبی آن را به طرف تپه کوچکی تغییر مسیر داد و یک لحظه دیدم ما تو هوا هستیم. مسافت نسبتاً زیادی رو تو هوا طی کردیم. بعد موتور آمد روی زمین و با همان سرعت مسیر خود را ادامه داد.

بد مخمصه ای بود ترکش توپ و خمپاره از یک طرف، خطر کله پا شدن از طرف دیگر. بلند در گوش مجتبی داد زدم که بشنود: اگر از دست عراقی ها قسر در بریم، فکر نکنم بتونیم از دست این موتور نجات پیدا کنیم.

 مجتبی لبخندی زد و گفت: از ترکش خوردن که بهتره، نهایتش دست یا پات می شکنه.

 به جایی رسیدیم که تو تیررس مستقیم بودیم. از خط، دود سیاه و آتش به هوا بلند شده بود. صدای تیر کلاش تو فضا پر بود. ناگهان سوت خمپاره ای شنیده شد. مجتبی گاز بیشتری داد تا خمپاره رو سرمون نشینه و با فاصله کمی به زمین خورد. گلوله بعدی درست نشست پیش روی ما. دود و آتش بزرگی جلوی ما ایجاد شد. از وسط آن عبور کردیم. دانه های شن را که به صورتم می خورد، احساس کردم. موتور کج و معوج رفت بعد آرام گرفت. ناگهان احساس کردم آب گرمی به صورتم پاشیده شد. دستی به صورتم کشیدم و به آن نگاه کردم خون بود. سر و دست خودم را لمس کردم، دیدم سالمم به مجتبی نگاه کردم دیدم سر و کله مجتبی خونی ست. فواره خون از گردنش می زد بیرون. گفتم: مجتبی نگهدار موتور رو.

 سرعت موتور کم شد. ترکش توی گردنش فرو رفته بود و خون مثل فواره بالا می زد. خون بند نمی آمد چفیه ای که دور گردنش بود، یک دست خونی شده بود. فرمان موتور رو گرفتم و مجتبی سرش آرام چرخید طرفم؛ از حال رفته بود. پای مجتبی رو از روی دنده برداشتم و موتور رو زدم تو دنده و به سمت خط رفتم. از دور سر و کله تویوتایی پیدا شد نزدیک که آمد، دیدم ماشین خودگردان است و گروهبان مجید دلشاد پشت فرمان است. موتور را گوشه ای رها کردم و مجتبی را روی زمین خواباندم. و پریدم جلوی تویوتا را گرفتم....

قسمت بعدی را هم در آینده نزدیک در سایت ببینید.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به مناسبت 3 خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان (انتشار مجدد)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

اهمیت حفظ خرمشهر برای رژیم بعث عراق به روایت اسناد
یکی از اهداف مهم عراق در تحمیل جنگ به جمهوری اسلامی ایران، اشغال خوزستان و تصرف شهرهای آن بود. خرمشهر به دلایل متعدد و از جمله مجاورت با اروند رود که حاکمیت کامل بر آن از ادعاهای عمده عراق بود، برای این کشور  اهمیت خاصی داشت.

به مناسبت 3 خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان

 

به همین دلیل در آغاز جنگ با تمرکز چندین هزار نفر نیرو در قالب لشگرهای زرهی، مکانیزه و پیاده و بکار گیری نیروهای مخصوص تلاش بی سابقه ای را برای تصرف این شهر به عمل آورد، اما با توجه به رشادت، فداکاری و مقاومت بی نظیر تعداد معدودی از رزمندگان اسلام بعد از 34 روز جنگ  نا برابر توانست به آن دست پیدا کند و پس از آن با استقرار نیروهای زیاد و ایجاد انواع موانع سعی کرد باز پس گیری این شهر را  برای نیروهای ایران غیر ممکن سازد.اما نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران سرانجام در سوم خرداد 1361 درعملیات ظفرمند بیت المقدس (کربلا 3) طی 24 روز نبرد بی امان و با نصرت الهی توانستند این شهر را از چنگال نیروهای بعثی خارج ساخته و به آغوش میهن بازگرداندند که امام خمینی ره در این باره فرمودند"خرمشهر را خدا آزاد کرد" .
اسنادی که در زیر به رویت شما میرسد  در واقع ترجمه نامه ها و امیریه هائی است که از رده های بالای فرماندهی ارتش عراق ارسال شده است و به خوبی نشان می دهد که خرمشهر چه از نظر نظامی و چه از نظر سیاسی اهمیت فوق العادی برای رژیم بعث عراق داشته است.
سند شماره 23
سری/ فوری                                         8/5/1982
از لشکر 11
به: تیپ 9 مرزی – تیپ 10 مرزی – تیپ 202 – تیپ 30 زرهی – تیپ 34 – تیپ 48 – تیپ 53 زرهی – تیپ 90 – تیپ 106 – تیپ 109 – تیپ 113 – تیپ 602 – نیروهای کماندویی مقداد – نیروهای کماندویی لشکر 2 – گردان تانک القعقاع – گردان 144 ضد هوایی سبک
شماره : ح/1/30286/ق ص
بنا بر نامه سری و فوری، قرارگاه تاکتیکی سپاه سوم به شماره 15227 مورخ متن نامه سری و فوری فرماندهی کل نیروهای مسلح به شماره 3 مورخ 8/5 به این شرح است:
«جناب فرماندهی کل نیروهای مسلح(صدام) دستور دادند که محمره (خرمشهر ) یک منطقه استراتژیک و حیاتی است و دفاع از این منطقه به منزله اهمیت دفاع از بصره و بغداد است، فرماندهان سپاهها، لشکرها، فرماندهی یگانها، واحدها، افسران، درجه داران، سربازان و کلیه رزمندگان می باید از شهر محمره (خرمشهر) دفاع کنند و تا آخرین فشنگ و آخرین سرباز در شهر و ساختمانهای شهر مقامت کنند. کلیه اقدامات لازم، برای دفاع از شهر اتخاذ شود. تمام مراتب فوق به کلیه افسران، درجه داران، فرماندهان و افسران توجیه سیاسی ابلاغ شود تا مفاد نامه برای همه پرسنل توضیح داده شود.»
این نامه توسط قسمت توجیه سیاسی ارتش بعث برای تشویق و تهیج نیروهای عراقی به مقاومت در خرمشهر صادر شده است:
سند شماره 24
به همه رزمندگان مستقر در محمره (خرمشهر)
« شهری که هم اینک از آن در مقابل حملات دشمن وحشی دفاع می کنید ، ارزشی والا در جان همه عراقیهای بزرگوار و همه اعراب دارد.
پس این آزادسازی از دست نژاد پرستان مجوس (آتش پرست)، نقطه عطفی تاریخی در حیات این شهر و ساکنان آن است. همان قهرمان هایی که شما و برادران هم رزم شما بدان دست یافته اید ناشی از اصرار و پایداری شما در حفظ هدف هاست. هر چند که قربانیان در این راه زیاد باشند. همانا زمین محمَّره آغشته به خون شهدای پاک و عزیز ما به جهت شستن لکه های ننگی است که دشمن در این شهربر جای نهاده است.
امروز ارواح و خون شهیدان پاکبازی که به جهت  راندن دشمن قالب تهی کرده اند، شما را به خود می  خواهند که به عهدی که با خویشتن و شهدایتان بسته اید پایدار بمانید و چون کوه بلند در حفظ شهر و از باد زردی که منطقه را قبل از آزادسازی شما آلوده می ساخت باقی بمانید و بدانید که دفاع از محمره و حومه آن، مانند دفاع از همه شهرهای عزیز عراق است. و برای این اعتبار سیاسی و روحی و نظامی است و این رمز قهرمانیها، شجاعتها، فداکاریها، و ... است و برای آن حالتی پیش آمده است که جان همه رزمندگان و  سایر عراقیها عزیز گشته است، این شهر حکم بالشی دارد که بصره بر آن آرمیده است. همان گونه که فرمانده صدام حسین در نامه اش به فرمانده سپاه چهارم گفته است که همانا بصره بدون محمره امنیت و استقرارش مورد تهدید است. پس بدانید که لب خندان عراقی قهرمان مورد هدف همه گونه آتش توپخانه دشمن واقع خواهد شد و او در صدد انتقام از آنچه بر خواهد آمد که با دستان شریف شما و با ضربات قاطع و کوبنده تان کسب شده است و خدا نکند که دشمن به نیت خود دست یابد. در آن صورت وسیله دشمن،  بلکه به خاطر انعکاس آن در میان ملتمان و امتمان باز خواهد شد. محمره( خرمشهر) برای شما حکم مردمک چشم است، پاسدار آن باشید و این شعار را نصب العین خود قرار دهید که دشمن از محمره عبور نخواهد کرد مگر اینکه از روی اجساد ما بگذرد.
خدا نکند. این وفا به عهدی است که با شهدای بزرگوار بسته اید، شهدایی که چشمشان آرام بر هم نهاده شده، با این امید که شما فرزندان صالح از پس آنهایید و اینک که دشمن در صدد اجرای نیات پلید خویش است باید درس خوبی به او  داد، زیرا او اینک تنها محمره (خرمشهر) را مطمح نظر ندارد، بلکه می خواهد پیروزیهای بزرگ ما را از بین ببرد. باید خسارت جانی هر چه بیشتر به او وارد کنیم، باید محمره (خرمشهر) را اسباب فرسایش تدریجی نیروهای دشمن قرار دهیم و باید اطراف و حومه آن مقبره ستیزه جویان کنیم. باید پرچم پیروزی، همیشه برافراشته باشد و به شهدا تهنیت گفت که ما در حفظ امانت، حریص و کوشا هستیم.»
11/5/1982
رژیم بعث عراق پس از شکست سنگین در خرمشهر، طبق معمول تعدادی از فرماندهان رده های مختلف خود را اعدام کرد، سند شماره 27 نشان دهنده یکی از این موارد است :
سند 27
تاریخ: 24/5/1982
« حکم اعدام (تیر باران ) مجرمان ذیل در سحرگاه روز 24/5/1982 به اجرا درآمده.
الف - سرهنگ ستاد جواد السعد شیتنه        فرمانده سابق لشکر سوم زرهی
ب -  سرهنگ دوم ستاد محسن عبدالله        فرمانده تیپ زرهی ابن ولید
اتهامات وارده به هر یک به شرح زیر است :
الف – سرهنگ ستاد جواد السعد شیتنه :
تردید در انجام ماموریت ضد حمله توسط لشکر سوم زرهی، و عدم اجرای دستورات روشن و صریحی که به همین منظور صادر شده است. این در حالی است که هنگام عبور دشمن به سوی غرب کارون، این لشکر مکلف به انجام ضد حمله شده بود. عدم برخورد مناسب یا ایجاد ترس در میان نیروهای تحت امر، که در انجام ماموریتها کوتاهی کرده اند.
ب – سرهنگ دوم ستاد محسن عبدالله
حکم اعدام در مورد او به مرحله اجرا درآمد، به اتهام ترس و تردید و عدم اجرای دستورات رؤسا و سلسله مراتب فرماندهی هنگام رویارویی با  نیروهای دشمن، پس از عبور دشمن به سوی غرب کارون.»
سرتیپ ستاد قدوری جابر محمود
دبیر فرماندهی کل نیروهای
«مطابق اصل»


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پیام امام خمینی (ره) به مناسبت آزاد سازی خرمشهر (انتشار مجدد)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس 

بسم الله الرحمن الرحیم

با تشکر از تلگرافاتی که در فتح خرمشهر به اینجانب شده است ، سپاس بی حد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرارداد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود

پیام به مناسبت آزاد سازی خرمشهر (انتشار مجدد)

 

و اینجانب با یقین به آنکه «ما النصر الامن عندالله» از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح که دست قدرت حق از آستین آنان بیرون آمد و کشور بقیه الله الاعظم «ارواحنا لمقدمه الفدا» را از چنگ گرگان آدمخوار که آلتهایی در دست ابرقدرتان خصوصاً آمریکای جهانخوارند، بیرون آورد.و ندای الله اکبر را در خرمشهر عزیز طنین انداز کرد و پرچم پر افتخار لااله الا الله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پلید جنایتکاران غرب به خون کشیده شده و خونین شهر نام گرفت تشکر می کنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند. 

آنان به یقین مورد تقدیر ناجی بشریت و بر پا کننده عدل الهی در سراسر گیتی ، روحی لتراب مقدمه الفداء می باشند . آنان به آرم «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» مفتخرند . مبارک باد و هزاران بار مبارک باد برشما عزیزان و نور چشمان اسلام این فتح و نصر عظیم که با توفیق الهی و ضایعات کم و غنائم بی پایان و هزاران اسیر گمراه و مقتولین و آسیب دیدگان بدبخت که با فریب و فشار صدام تکریتی این ابر جنایتکار دهر به تباهی کشیده شدند، سرفرازانه برای اسلام و میهن عزیز افتخار ابدی هدیه آوردید و مبارک باد بر فرماندهان قدرتمند که فرماندهان چنین فداکارانی هستند که ستاره درخشندة پیروزیهای آنان بر تارک تاریخ تا نفخ صور نورافشانی  خواهد کرد و مبارک باد بر ملت عظیم الشأن ایران این چنین فرزندان سلحشور جان بر کفی که نام آنان و کشورشان را جاویدان کردند و مبارک باد بر اسلام بزرگ این متابعانی که در دو جبهه جنگ با دشمنان باطنی و دشمن ظاهری پیروزمندانه و سرافراز امتحان خویش را دادند و برای اسلام سرفرازی آفریدند و هان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتشی، سپاهی، بسیج، ژاندارمری، شهربانی و کمیته ها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملت عزیز، هشیار باشید که پیروزی هر چند عظیم و حیرت انگیز است شما را از یاد خداوند که نصر و فتح که دست اوست غافل نکند و غرور فتح شما را به خود جلب نکند که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسة شیطان به سراغ آدم می آید و برای اولاد آدم تباهی   می آورد و من با آنکه به همه شما اطمینان تعهد به اسلام دارم ، از تذکری که برای مؤمنان نفع دارد باید غفلت نکنم ، چنانچه از نصیحت به حکومتهای همجوار و منطقه دریغ ندارم و آنان می دانند امروز با فتح خرمشهر مظلوم، دولت و ملت پیروزمند ما از موضع قدرت سخن می‌گویند . و من به پیروی از آنان به شما اطمینان می دهم که اگر از اطاعت بی چون و چرای آمریکا و بستگان آن دست بردارید و با ما به حکم اسلام و قرآن کریم رفتار کنید ، از ما جز خیر و پشتیبانی نخواهید دید و شما بدانید آن قدر که ابرقدرتها از صدام این نوکر چشم و گوش بسته پشتیبانی کردند، از شماها که قدرتهای کوچک و حکومتهای ضعیف هستید پشتیبانی نمی کنند و شما عاقبت این جنایتکار و همقطار جنایتکارش شاه مخلوع را به عیان دیده اید . قدرتهای بزرگ پیش از آنکه از شما استفاده نمایند ، از شما طرفداری نمی کنند و شماها را برای منافع خویش به هلاکت می کشند و من نصیحت برادرانه به شما می کنم که کاری نکنید که قرآن کریم برای برخورد با شما تکلیف نماید و ما به حکم خدا با شما رفتار کنیم و یقین بدانید که امثال حسنی مبارک مصری و حسین اردنی و دیگر جنایتکاران هم برای شما نفعی ندارند و دین و دنیای شما را تباه می کنند و اگر با نشستهای خود بخواهید طرح کمپ دیوید یا فهد را که مرده اند زنده کنید – که ما خطر بزرگ برای کشورهای اسلامی خصوصاً حرمین شریفین می دانیم . اسلام به ما اجازه سکوت نمی دهد و اینجانب در پیشگاه مقدس خداوند تکلیف الهی خود را ادا نمودم . اکنون دست تضرع و دعا به سوی خالق یکتا بلند کرده و به قوای مسلح اسلام و فداکاران قرآن کریم و میهن عزیز ایران دعا می کنم و سلامت و سعادت و پیروزی آنان را خواستار هستم . سلام و درود بی پایان بر فرماندهان قوای مسلح و بر رزمندگان فداکار و بر ملت دلیر ایران عزیز و سرشار از شادیها . والسلام علی عبادالله الصالحین


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

کردستان خاک ایرانه...

خبرنگار بودم و هر روز فیلم می خواستیم و گزارش و خبر. مدتی بود که ماجراهای غرب کشور پررنگ تر شده بود و خبرهای غرب و کردستان، مردم را بیشتر جذب می کرد. شاید در بیمارستان ارتش می شد خبرهایی گرفت که با بقیه تفاوتی بکند و چنگی به دل بزند. قصه ستون پاکسازی و کشت و کشتار و سرهای بریده ای که از درخت ها آویزان می کردند و... را همه خبرگزاری ها گفته و روزنامه ها هم نوشته بودند.

خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، هیئت معارف جنگ شهید علی صیاد شیرازی

 

 عصر چهارشنبه بود و از صبح توی بیمارستان ارتش گشته بودم تا حالا که موضوع چشمگیری پیدا نشده بود. پرستار از اتاق جراحی بخش ۳ بیرون آمده. فاصله صندلی های راهرو تا درِ اتاق جراحی را دویدم. پرستار وزنش را روی یک پا انداخته بود و با نگهبان آسانسور احوال پرسی می کرد. نزدیک رسیدم. صدایم را صاف کردم و گفتم:

- خسته نباشید. من از روزنامه...

- با سر پرستار بیمارستان صحبت کنین

- اگر اجازه بدین می خواستم یه گپ کوتاه...

- با سر پرستار صحبت کنین.

پرستار از نگهبان آسانسور خداحافظی کرد و بی آن که نگاهم بکند به اتاق جراحی برگشت. از ساختمان بیرون زدم. جلوی در ورودی ایستادم و به حیاط بیمارستان نگاه کردم. از یک طرف دلم نمی آمد بروم و از یک طرف هم با خودم گفتم: «اگه قرار بود خبری بشه که تا حالا می شد.»

آمبولانس سفید مقابلم ایستاد. نگاهی به راننده انداختم، مثل بقیه بود. روپوش سفید و ته ریش و... خلاصه راننده بود دیگه. تا من طول آمبولانس را رد کنم و به انتهایش برسم، درهای عقب باز شده بود و بهیارها برانکارد را بیرون می کشیدند. به نظرم چهره مجروح آشنا آمد.

ایستادم. صورتش خون آلود بود و زیر پتو، چیزی از جثه اش پیدا نبود. تنها یقه لباس خاکی اش را می شد دید. بهیار عقبم زد و دو سه قدم دور شدم.

برانکارد را بیرون کشیدند و با عجله به ساختمان بردند. پشت سرشان رفتم. مرد روی برانکارد ساکت بود و لب هایش تکان می خورد. به ذهنم فشار آوردم که به یاد بیاورم. زیر این رگه های خون و خاک روی صورت، چه کسی است که من میشناسمش، ولی حالا حافظه ام قَد نمی دهد؟ بهیارها و برانکارد از در نگهبانی رد شدند، ولی نگهبان جلوی مرا گرفت و گفت:

- نمی شه بری داخل.

- همراهشم، مجروح دارم...

- فعلاً بمون بیرون.

به دنبال راهی برای ورود گشتم. از آسانسورِ زیرزمین و آشپزخانه ها می شد رفت. قبلاً هم از همین راه های در رو استفاده کرده بودم. به هر بدبختی که بود، خودم را به بخش رساندم. توی راهرو چند نفر دیگر هم بودند. در اتاق سوم خوابانده بودنش. روی تخت، زیر ملحفه خوابیده بود و لب هایش تکان می خورد. نزدیک تر ایستادم که بشنوم چه می گوید. قرآن می خواند. گاهی هم لب هایش را به هم می فشرد و مکث می کرد و دوباره بقیه آیه را می خواند. یکی دو بار نفسش را حبس کرد. نزدیک تر شدم. بیشتر نگاهش کردم. سیبیل کوتاه و ته ریش داشت؛ با چشم های گود رفته و لب های برجسته. انگار چند روز نخوابیده بود... ذهنم جرقه ای زد. نامی آشنا از مغزم رد شد ولی به یادم نماند. نگاهم از لب هایش قطع نشده بود. پرستاری که چند ثانیه قبل از جلوی در رد شده بود، دوباره برگشت و نگاهی به داخل اتاق انداخت. کنار تخت مریضی که خواب بود، رو به تخت سرهنگ ایستادم و دستم را روى پیشانی گذاشتم. امیدوار بودم که فکر کنند همراه این مریض هستم و کاری به کارم نداشته باشند. بد فکری نبود و جواب داد. پرستار بعدی هم به اتاق آمد و برای مجروح آشنا، سِرُم آورد. سِرُم را از قلاب آویزان کرد و روی کاغذ پایین تخت چیزهایی نوشت و رفت.

مجروح همچنان ذکر می گفت و قرآن می خواند. ذهنم را شخم زدم. این چشم ها، این موی کوتاه و پر پشت، این صورت آرام... این... خدای من!

کجا این صورت را دیده بودم؟... کجا...؟

صدایی از میان لب ها بیرون آمد:

-و عجل لولیک الفرج...

گوش هایم این تُن صدا را شناخته بودند. سرهنگ صیاد شیرازی بود... خودش بود. خشک شدم. فرمانده قرارگاه غرب، این جا روی تخت بود و ملحفه سفید بیمارستان تا کمرش کشیده شده بود.

 به نظرم آمد هر دو مرد سفید پوش که وارد اتاق شدند. از پزشکان تازه کار بیمارستان بودند. هیچ کدام نشناختندش. اولی که جوان تر هم بود، کنار تخت ایستاد. ملحفه را عقب زد و به عکس های رادیولوژی کنار تخت نگاهی کرد و گفت: - باید تا شنبه صبر کنیم که شورای پزشکی تشکیل بشه.

سرهنگ صلوات فرستاد. به خودش پیچید. ا... اکبرِ آرامی گفت.

 معلوم نبود دکتر با خودش بود یا با همکارش:

- تا اون موقع که دیگه دیر شده، باید پاشو قطع کنن!

همکارش عکس ها را بالا گرفت و دقیق نگاه کرد و آن ها را در پاکت گذاشت. نگاهی هم به سرهنگ و پاهای افتاده بر تختش کرد. لب هایش را جمع کرد و ابروها را بالا انداخت...

 هر دو دست هایشان را در جیبشان گذاشتند و نگاهش کردند. منتظر بودم بیرون بروند تا بتوانم به سرهنگ نزدیک بشوم. آمدن پرستار برای شستن خون سر و صورتِ سرهنگ و پانسمان زخم های صورتش فرصتم را گرفته بود.

 سرهنگ هنوز قرآن می خواند و به خودش می پیچید. مریض من! هنوز خواب بود و خوش شانسی از این بالاتر نمی شد.

 در اتاق باز شد. این بار دکتر، دکتر خوش اخلاق و خندانی بود. سلام گفت و به سِرُم دستِ سرهنگ نگاهی کرد و گفت:

- من از طرف آقای ناطق نوری اومدم و مأموریت دارم شما رو ببرم.

سرهنگ بلافاصله با صدای ضعیف گفت:

- کجا ببرید؟!

گوش هایم را تیز کردم. صدایشان چندان بلند نبود. مریضِ عاریتیِ من غلتید. دلم هُری ریخت.

سرِ بزنگاه بود. پلک هایش را باز کرد و... دوباره بست.

سرهنگ دوباره گفت:

- این جا که بیمارستان خوبیه!

دکتر خوش اخلاق، خندۀ ریزی کرد و دست سرهنگ را گرفت و گفت:

تا اینا تصمیم بگیرن، خیلی دیر میشه. من باید شما رو به تهران کلنیک ببرم.

- همین جا هم که عمل می کنن.

- بله! عمل می کنن که پاتون را قطع کنن. شما پا نمی خواین؟! ما که صیاد رو با پا می خوایم!

*********************

مریض من بیدار شده بود. دیگر جای ماندن نبود. بیرون آمدم. باجه های تلفن حیاط بیمارستان شلوغ نبود. زنگ زدم و ماجرا را به علی کشکولی خبر دادم.

 دو هفته ای گذشته بود. نقشه ای با همان خط و خطوط درهم و برهم که نه من و نه هیچ کدام از بچه ها از آن سر در نمی آوردیم، به دیوار نصب شده بود. برای سرهنگ کنار دیوار، زیر نقشه، صندلی گذاشته بودند. عصایش را دست به دست کرد و خودش را تا صندلی کشاند. کامران دوربین را روی پایه ها سوار کرده بود و تنظیم می کرد که هم نقشه را بگیرد و هم او را. خودش که درشت هیکل نبود، حالا هم کنار نقشه بزرگ روی دیوار چیزی ازش نمانده بود. ساعدش را در حلقه بالای عصا فرو برد و ایستاد. محمد موحدی میکروفن را به یقه لباس پلنگی سرهنگ وصل می کرد. منتظر بودم چشم هایش را به سمت پایین بیندازد و زیر چانه اش، چینی بیفتد و زور بزند که دست محمد را موقع چسباندن میکروفن ببیند، ولی نگاه سرهنگ مستقیم از بالای سر محمد گذشت؛ بی آن که گردنش را بچرخاند. کار محمد که تمام شد، دوباره روی صندلی زیر نقشه درهم و برهم با خط های رنگی نشست. پوتین هایش واکس خورده بود برّاقِ برّاق.

 کامران گفت:

- آماده!

یقه کاپشنم را خواباندم و کنار سرهنگ ایستادم. پرسیدم:

- مشکلی ندارین؟

- نه.

- بریم برای ضبط؟

- بسم ا...

برای آن که کلوزآپ کامران خراب نشود، هر دو ایستادیم. اولش شق و رق ایستاده بود. سؤالم که تمام شد، این پا و آن پا شد. چراغ قرمزکوچک دوربین روشن بود و ضبط می کردیم. بسم ا... گفت و دعای فرج خواند. وزن زیادی که نداشت، اما انگار همان چند کیلو پوست و استخوان هم برای پاهای تازه عمل شده اش سنگینی می کرد. کامران اشاره کرد که سرهنگ اگر بخواهد بنشیند. لبۀ صندلی نشست. دستش را از عصا در نیاورد. انگار آماده بلند شدن بود.

 بوی ساولن در بیمارستان پیچیده بود و حالم را به هم می زد. به موحد اشاره کردم و بینی ام را گرفتم. کامران تصویر بسته سرهنگ را می گرفت و کاری به من نداشت، محمد پنجره را کمی باز کرد. سرهنگ چوب بلندش را روی خط مرز می کشید و رسیده بود به پایین آذربایجان غربی. اسم آبادی ها را یک به یک می برد و در باب چه کرده اند و چه نکرده اند، چه می شده انجام دهند و چه نمی شد و با چه تلفات و امکانات و وسایلی، حرف می زد.

سؤال ها روی کاغذ مقابلم بود. به نظرم لازم نبود من چیزی بپرسم. سرهنگ خودش همه چیز را به تفکیک توضیح می داد. گاهی که تصویرم را می گرفت، مجبور بودم حواسم را بدهم به نوک چوب سرهنگ که روی نقشه می زدش و دیوار زیرش به صدا در می آمد. آخرین سؤال روی برگه را می خواستم بپرسم که دست کم، من هم حرفی زده باشم. گفتم: «به هر حال کردستان مالِ ما هست یا از دست رفته بدانیمش؟»

نگاه سرهنگ، نگاهِ عاقل اندر من بود!. به زبانِ بی زبانی می گفت: پس قصه حسین کُرد شبستری می گفتم؟!

سکوت نکرد. بلافاصله جواب داد:

- کردستان خاک ایرانه.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حافظان بیت المال- شهید عباس بابایی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

عدم استفاده از امکانات فرماندهی

در دفتر شهید بابایی نشسته بودم که دختر سرهنگ بابایی زنگ زد، گفت:بگویید پدرم خودش را سریع به خانه برساند. حال مادرم خوب نیست.موضوع را به شهید بابایی گفتم و با پیکان اداره به منزل رفتیم. جلو منزل که رسیدیم شهید بابایی سریعاً پیاده شد و به منزل، که در طبقة چهارم بود، رفت. لحظه ای بعد در حالی که ناراحتی در چهره اش پیدا بود، برگشت. گفتم: چه شده؟

 

 

 

گفتند: حال خانم خیلی بد است.

گفتم: تا شما ایشان را پایین بیاورید من ماشین را جلو ساختمان می آورم.

گفتند: نه! با ماشین اداره نمی رویم. با ماشین خودم می رویم.

در آن زمان ایشان یک ماشین رنو داشتند. من سوئیچ را گرفتم و هر چه استارت زد، ماشین روشن نشد.

گفتم: ماشین روشن نمی شود.

گفتند از یک هفته پیش تا به حال خراب است.

گفتم: پس با همین ماشین برویم.

گفتند: نه!

سوار ماشین اداره شدیم و به منزل یکی از اقوامشان که چند بلوک پایین تر بود، رفتیم. ماشین جلو بلوک پارک بود؛ ولی او سوئیچ را با خود به اداره برده بود. بالأخره به چند جا سر زدیم تا یک ماشین تهیّه شد و همسرشان را به بیمارستان رساندند. این در حالی بود که فاصله منزل تا بیمارستان پایگاه، حدوداً یک تا دو کیلومتر بیشتر نبود. آن روز گذشت؛ ولی همیشه در ذهن من پرسشی بود که چرا شهید بابایی با اینکه آن روز حال همسرشان وخیم بود حاضر نشدند از اتومبیل اداره استفاده کنند. سرانجام روزی موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. شهید بابایی لحظه ای سکوت کردند. آنگاه گفتند:

-من هم از شما یک سؤال دارم. اگر این مشکل برای یک درجه دار و یا کارگر این پایگاه پیش می آمد او چه می کرد؟ آیا او هم ماشین اداره زیر پایش بود؟ 1

*****

بهترین و با وفاترین کس در زندگی شهید جلوی چشمانش در حال تلف شدن است، باید کاری انجام دهد تا بهترین یاور زندگانی را به زندگی برگرداند. عقل می گوید که عیب ندارد وسیله مال بیت المال است، چون موقعیّت اضطراری است از آن استفاده کن؛ زیرا اگر دیر بجنبی یک عمر پشیمانی در انتظار توست. ولی امامش (ع) به او می گوید: «آن که کار امانت را سبک شمارد و در آن خیانت روا دارد و جان و دین خود را از خیانت پاک ننماید، در این جهاد درِ خواری و رسوایی را به روی خویش گشاید و به آخرت خوارتر و رسواتر درآید و بزرگترین خیانت، خیانت به مسلمانان است و زشت ترین دغلکاری ناراستی کردن با امام است.» 2

در اینگونه موارد است که مؤمن از غیر مؤمن مشخّص می گردد و شهید با جواب «نه» به عقل، راه شرع را که از زبان امامش (ع) تراوش کرده است، بر می گزیند و به وسوسه های شیطان که به زبان عقل جاری گردیده است، وقعی نمی نهد.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 17 خرداد 1395

سوت بلبلی

امشب هم از همان شب های خسته کننده و بی حال بوکان است. همین آسمانِ خالیِ حالا، امشب پر از ستاره می شود. دست دراز می کنم و یک مشتِ پُر از ستاره بر می دارم. آسمان پایین می آید؛ آن قدر پایین که به زمین می چسبد.

خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی ، سوت بلبلی، هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

 

از پاسگاه که پانصد متر دورتر بشوی، آخرِ زمین است. همان جایی که آسمان، زمین را بغل کرده و مرا وَهمِ تاریکی فرا می گیرد. هر روز غروب، همین جا لبۀ پله های پشت بام پاسگاه می نشینم و به آسمان و شبی که می آید، نگاه می کنم. شب که می شود، دیگر جرأت روی پشت بام رفتن ندارم. پشتِ بیسیم می نشینم و با پیچ رادیوام آن قدر وَر می روم که خِر خِرش ساکت شود و بشود صدای صاف و بی خشی از آن شنید؛ دعایی، قرآنی، اخباری و... . با آمدن رئیس پاسگاه هم، رشتۀ رادیو بازیم پاره می شود و خبردار می ایستم. بچه ها هم کم دستم نمی اندازند. می گویند:

- مگه جن می بینی که این طوری می پّری هوا؟!

- می ترسم اضافه بزنه، بازداشتم کنه.

از همان اوایل بود که مهرداد صدای فِس از دهانش در می آورد و قهقهه اش بلند می شد.

 می گفت بچه ننه ام. فرماندۀ پاسگاه می دانست چه می کنم. به روی خودش نمی آورد و رد می شد. کار دیگری نداشتم که انجام بدهم. امروز صبح هم که سر حوصله بودم، آب، گچ و خاک را قاطی کردم و چندتایی از سوراخ فیتیله های دیوار راهرو را پر کردم. از بعضی سوراخ ها فشنگ هم می توانستم در بیاورم بعضی دیگر را فقط پُر می کردم. رد پای تیر و ترکش ها را بر دیوارهای پاسگاه پاک کرده بودم. جای وصله پینه های من همه جا مانده بود. خسته که شدم، کاسه گچ و گِلم را گذاشتم لبه پنجره راهرو و دست هایم را شستم و رفتم پشت بیسیم چند تا دستور دریافت و چند تا گزارش ارسال کردم همین و بس.

غروب در پیش است و من روی پله های پشت بام چشم به راه شب نشسته ام... این خمیازۀ آخری آن قدر کشدار است که عضلات صورتم درد می گیرد. دست و پاهایم را می کشم. صدای استخوان هایم در می آید.

 نفس بلندی از عمق ریه هایم بیرون می دهم و دستی به سر ماشین می کشم؛ جلوی سرم را خدا کچل آفریده. بچه ها می گفتند اگر زمان جنگ آمده بودی سربازی، سرم را مثل شیشه ماشین های نظامی گل مالی می کردند که با انعکاس نور، مکان نیروهای خودی، لو نرود. بعد هم خودشان از خنده ریسه می رفتند. از حق نگذریم، زیادی صاف و یکدست است. کف دستم قلقلک می شود.

- اَه! عجب روز کسل کننده ای!

 انگار بلند گفته ام. مهرداد سرش را از برجک بیرون می آورد. بلندتر می پرسم:

- شنیدی؟

- چی چی رو؟

- هیچی بابا!

مهرداد سوت می زند. گاهی حسادت می کنم به این همه حوصله اش. دست خودم نیست. ناخواسته زبانم می چرخد و می گویم:

- مهرداد! نامه داشتی؟

- داشتم؟!

- ندیدم پیک بیاد...

- پس کِرم داری می پرسی؟

- گفتم شاید از نامزدت خبری داشته باشی...

- داشته باشم هم به تو مربوطه؟

- نه !

سرش را برمی گرداند و می رود پشت دیواره های کوتاه برجک. مطمئن هستم زیر لب دری وری هم نثارم کرده. خوش به حال او که چشمی در انتظارش است؛ من که خودم هستم و خودم. یک لشکر آدم پشت سرم هستند؛ خواهر، برادر، پدر، مادر... چه فایده؟ نه سَری می زنند، نه نامه ای، نه حالی، نه احوالی. خودم هستم و همین سرِ...

صدای سوت مهرداد بلند می شود. بلبلی می زند. دور تا دورمان دشت است و دشت. انگار مهرداد هم هوایی شده. صدای هوفۀ باد می آید و بال زدن پرنده هایی که نمی دانم چه اسمی دارند.

همان هایی که گاهی راه گم می کنند و حوالی پاسگاه، دوری می زنند و بعد هم به نقطه های سیاهی تبدیل می شوند در عمق آسمان و دیگر نمی بینمشان. یادِ ننه ام می افتم و روزهایی که دور حیاط، دمپایی به دست دنبالم می دوید. وقتی هم به سمت کوچه فرار می کردم و دستش بهم نمی رسید دادش بلند می شد که:

- جِز جیگر بزنی. الهی بیفتی یه جایی که نه آب باشه، نه آبادی...

 کاش دعا کرده بود گنجی پیدا کنم یا عروسی پول دار نصیبم شود که خرجم را بدهد یا دست کم دعایی برای رفع کچلی ام که روز به روز بیشتر هم می شد کرده بود؛ انگار از آن همه دعا و خواسته که می شد داشت، همین یکی را با خلوص نیست و از ته دل گفته بود که از قضا برآورده هم شد؛ چه جور هم که برآورده شده بود! نمی دانستم از خدا شاکی با شم یا از ننه ام...

دم اذان است. سکوت یکدست دشت های اطراف پاسگاه، گوش هایم را پر کرده. فکر کردم از زیادی سکوت است که گوشم برای خودش صدا می تراشد؛ صدایی شبیه به تاق تاق.

بلندتر از یک تاق تاق معمولی است. باز هم بلندتر، توهّم گوشم نیست؛ صدا نزدیک تر شده است. همۀ آسمان پر شده از صدای ملخ های بالگردی که بالای سر پاسگاه رسیده و برای نشستن، خاک ها را دور تا دور خودش به هوا بلند می کند.

 از پله ها پایین می پرم. فرمانده و بقیۀ بچه ها در حیاط جمع شده اند. وقت نیست فکر کنم که چه جوابی باید برای پای بیسیم نبودنم به فرمانده بدهم. تا به حیاط برسم و کنار بچه ها در صف بایستم، درهای بالگرد باز شده اند و ده یازده نفر با ساک و چمدان بیرون آمده اند. همه، سرها را پایین آورده و خم شده اند؛ جز یک نفر با لباس پلنگی که راست ایستاده است.

 خبردار ایستادم و منتظر ماندم. خاک به چشم هایم رفته بود و باد ملخ بالگرد می خواست از زمین بلندمان کند. مهمان های ناخوانده، به ما نزدیک شدند.

لباس پلنگیه، از بقیه به ما نزدیک تر است. بعضی هایشان لباس شخصی اند و عقب ترایستاده اند. فرمانده پاسگاه پا چسباند. اشتباه نمی کنم.

صیاد است؛ صیاد شیرازی! زودتر از بقیه به ما رسید. زانوهایم می لرزد. چیزی به عنوان پا، برای خودم حس نمی کنم. نمی دانم اسلحه ام را در دست دارم یا نه. باد است که خنکم می کند یا عرق سرد که به بدنم نشسته؟ خود صیاد است. دستم زودتر از خودم فهمیده که باید بیفتد. تازه فهمیدم تیمسار، آزاد باش داده است. رادیوی کنار بیسیم، اذان می گوید و صدایش آن قدری بلند است که به گوش همه برسد. انگار تیمسار چیزی خواسته است، ولی هیچ کدام از ما نفهمیدیم چه می گوید. دوباره جمله اش را تکرار می کند:

- مقدمات نماز رو برای ما آماده می کنین؟

- تیمسار! جسارت نباشه، نمازخانه ما به اندازه نماز جماعت همۀ افراد جا نداره.

صدای فرمانده بود که هنوز هم می لرزید. درست مثل زانوهای من. تیمسار به ساختمان نگاه می کند و راه می افتد به طرف در ورودی. رئیس پاسگاه دنبالش می دود. همراهانش، ساک ها را زمین گذاشته اند و هر کدام به یک طرف رفته اند.

به نظرم آمد جوان لاغر اندام، هم سن و سال خودم باشد. کنارش می روم و می پرسم:

- به سلامتی این طرفا بودین؟

- ارتفاعات ساری قمیش و ساری بابا بودیم.

سرش را پایین انداخته است و با نوک کفش، سنگ ریزه ای را جابه جا می کند. باز می پرسم:

- برای چه کاری ایشالا، نظامی که نیستین ؟!

- برای چند تا مصاحبه اومده بودیم؛ از فرمانده های قدیمی که توی همین محل بودن. مگه دوربین و تشکیلاتمون رو نمی بینی؟! موقع نماز بود و اون جا هم وسط صحرا، دیگه تیمسار صیاد گفتن بیاییم این جا.

زیر چشمی به ساک ها نگاه می کنم. خاک صحرا روی رنگ سیاهشان نشسته. قاب مستطیلی دارند و دسته های کوتاه. تیمسار ساختمان را بازدید کرده. اذان رو به اتمام است. رئیس پاسگاه چشمش به من می افتد. به صورتم خیره می شود. نکند دوباره دکمه لباسم باز مانده است!

 نه... وای! پوتین هایم را از دیروز تا حالا دیگر واکس نزده ام. آب تلخی در گلویم فرو می رود.

 لب هایم را می گزم. دست خودم نیست، شانه هایم افتاده تر شده اند. عرق کف دست هایم را به پایین لباس می مالم. می ترسم پوتین هایم را حتی چند میليمتر عقب تر بیاورم، صدای محکم فرمانده است که می گوید:

- صاف وایسا! چته تو...؟

-...

سرم را بالاتر می گیرم و شانه ها را صاف می کنم. چند ثانیه ای که فرمانده نگاهش را روی صورتم میخ کرد، پاهایم را عقب تر می گذارم و جمع و جورتر می ایستم. اگر ببیند، برای این بی انضباطی جلوی تیمسار صیاد، دست کم چند روز اضافه خدمت را خواهم داشت. لب های فرمانده از هم باز می شود که حرفش را بزند. در دلم می گویم: «خدایا! جلوی این همه آدم ضایعم نکنه. یا ابوالفضل ! دستم به دامنت.»

- می تونیم اگه اجازه بدین روی پشت بام پاسگاه صفوف رو تشکیل بدیم. اون جا فضا بازتره.

- پس زودتر...

موکت ها را پهن می کنیم. اصلاً پانزده تا مُهر داریم؟!

از پشت دیوار پاسگاه چند قلوه سنگ صاف و تر و تمیز پیدا می کنم و تا همراهان تیمسار وضو بگیرند و بروند پشت بام، سنگ ها را می شویم و برمی گردم. تیمسار، جلو می ایستد و ما به او اقتدا می کنیم. صدایش محکم است. خیلی وقت است از این نمازهای دسته جمعی با حال نخوانده ام. گاهی هم نمازهایم یک خط در میان می شود. نماز تمام شده است، ولی کسی از جایش بلند نمی شود. یکی از همراهان می گوید:

- تیمسار خودتون هم یکی دو تا خاطره برامون بگید.

بقیه هم تأیید می کنند. تیمسار صیاد چیزهایی تعریف می کند. من که نمی فهمم از کجا شروع می کند و تا کجا می رود. تمام حواسم به تن صدایش بود و چشمم به چشم هایش، زود حرفش را تمام می کند و بساطشان را برمی دارند که بروند. تیمسار که بلند می شود و از پله ها پایین می رود، مثل جوجه اردک دنبالش راه می افتیم. از همۀ بچه ها خداحافظی می کند. نمی دانم چرا؟ شاید... حس می کنم می شود بروم جلو، دست دراز کنم و او دست مرا فشار دهد و من شانه هایش را بگیرم و بغلش کنم. تا چند قدمی اش می روم، می توانم دست هایم را باز کنم و تنگ... صدای فرمانده است که:

تدارک غذا ببینیم و امکانات آماده کنیم. منتظر هستم دور چشم هایش را چین بیندازد و لبخندی بزند و بگوید خواهش می کنم یا عجله ای نیست. ان شاء ا... برای دفعۀ دیگه... و از همین تعارفات تحویل مان بدهد و پشت به ما سوار بالگرد شود و برود. گروه همراهش سوار شده اند. تیمسار پشت به ما کرده و سوار بالگرد می شود. به رئیس پاسگاه هم می گوید: این نماز اول وقت، بهترین خوراک بود که به ما رسید!

صدای سوت بلبلی مهرداد از برجک می آمد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یونانی آزاد شده از زندان‌اسرائیل: ۴ دیپلمات ایرانی زنده هستند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 10 خرداد 1395

یونانی آزاد شده از زندان‌اسرائیل: ۴ دیپلمات ایرانی زنده هستند

به گزارش گروه بین الملل باشگاه خبرنگاران جوان؛ رای الیوم در گزارشی به نقل از منابع اطلاعاتی نوشت که به گفته یک زندانی تازه آزاد شده یونانی، هر 4 دیپلمات ایرانی ربوده شده در لبنان، در حال حاضر در زندان رژیم صهیونیستی زنده هستند.

«محسن موسوی»، «احمد متوسلیان»، «کاظم اخوان» و «تقی رستگار» به دستور «ایلی حبیقه» و «سمیر جعجع» ربوده شدند و در سال 1986 و پس از تبادل اسرا بین حزب‌الله و اسرائیل، خبرهایی بود مبنی بر اینکه حزب «کتائب لبنانیه» (بخشی از حزب فالانژ) این 4 دیپلمات را به همراه برخی دیگر از زندانیان تحویل اسرائیل داده است.

این روزنامه ادامه می‌دهد: برخی از آزاد شدگان زندان‌های اسرائیل گفته‌‌اند که ایرانی‌ها را در یکی از زندان‌های اسرائیل دیده‌اند.

«یاسین جمیل» نویسنده این گزارش، می‌افزاید: طبق یک گزارش امنیتی دقیق، یک زندانی یونانی که از زندان اسرائیل آزاد شده و به کشورش بازگشته، به سفارت ایران در آتن اطلاع داده که 4 دیپلمات ایرانی در زندان‌های اسرائیل زنده هستند.

همچنین شهید فلسطینی «احمد حبیب الله ابوهشام» رئیس جمعیت «دوستان زندانی» (کسی که به پدر معنوی اسرای در بند اسرائیلی‌ها شهرت یافت) پس از بازدید از زندانیان دربند صهیونیست‌ها، دیپلمات‌های ایرانی را نیز دیده و پس از آن به خبرنگاران گفته بود که احمد متوسلیان و دوستانش در زندان «عتلیت» محبوس هستند.

رآی الیوم ادامه می‌دهد: پس از آن، اسرائیل در یک تصادف رانندگی ساختگی نزدیک شهرک «کفر مندا» در شمال فلسطین ابوهشام را هدف قرار داد و او در 15 می 2002 و در سالروز اشغال فلسطین موسوم به روز نکبت بر اثر خونریزی داخلی به شهادت رسید.




انتهای پیام/


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وقتی اوباما روزی پنج بار اذان گوش می‌دهد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 10 خرداد 1395
نقل مکان اوباما به نزدیکی مرکز اسلامی واشینگتن؛
وقتی اوباما روزی پنج بار اذان گوش می‌دهد!
به گزارش گروه بین‌الملل باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از العربیه، "باراک اوباما "--رئیس جمهور آمریکا-- قرار است پس از پایان دوران ریاست جمهوری اش هر روز 5 مرتبه به ندای ملکوتی اذان گوش فرا دهد.

اوباما در ماه ژانویه سال آینده سکان ریاست جمهوری را به رئیس جمهور منتخب تحویل می دهد. وی از کاخ سفید به یک خانه اجاره ای در واشینگتن نقل مکان می کند. این خانه در سال 1928 بنا شده است. رئیس جمهور آمریکا این خانه را در ازای پرداخت ماهانه 22 هزار دلار اجاره کرده است. مالک این خانه دبیر مطبوعاتی کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون است. خانه جدید اوباما در نزدیکی یکی از بزرگترین مراکز اسلامی آمریکا واقع شده است.

مرکز اسلامی واشینگتن در سال 1957 تأسیس شده است و بزرگترین مرکز اسلامی در نیمکره غربی است. این مرکز از یک مسجد و یک مرکز فرهنگی تشکیل شده است. تعداد نمازگزاران این مسجد در روزهای جمعه به 600 نفر می رسد. نظر به اینکه این مسجد  و خانه اوباما در یک کوچه واقع شده اند، اوباما پس از پایان دوران ریاست جمهوری اش روزانه 5 مرتبه به ندای ملکوتی اذان گوش خواهد کرد.


انتهای پیام/



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تربيت از دید شهید مطهری
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 9 خرداد 1395

تربيت عبارت است از يك سلسله عوامل كه موجودات زنده برای رشد شان‏
به آنها احتياج دارند . مثلا يك گياه برای رشد و نموش به آب و خاك‏
احتياج دارد ، به نور و حرارت احتياج دارد . يك حيوان را دارد ، به‏
علاوه يك سلسله احتياجات انسانی كه همه آنها در كلمه تعليم وتربيت جمع‏
است . اين عوامل به منزله غذاهائی است كه بايد به يك موجود زنده برسد
تا رشد بكند . باور نكنيد كه يك موجود زنده بتواند بدون غذا رشد بكند .
قوه غاذيه يكی از لوازم زندگی موجود زنده است .
دومين چيزی كه موجود زنده به آن احتياج دارد امنيت است . امنيت يعنی‏
چه ؟ يعنی موجود زنده چيزی را در اختيار دارد ، حيات دارد ، لوازم و
وسائل حيات را هم دارد . بايد امنيت داشته باشد ، تا آنچه را دارد ازاو
نگيرند يعنی از ناحيه يك دشمن ، از ناحيه يك قوه خارجی ، آنچه دارد از
او سلب نشود . انسان را در نظر می‏گيريم . انسان هم به تعليم وتربيت‏
احتياج دارد و هم به امنيت يعنی جان دارد ، جانش را از او نگيرند ،
ثروت دارد ، ثروتش را از او نگيرند ، سلامت دارد ، سلامتش را از او
نگيرند ، آنچه را دارد از او نگيرند .
سومين چيزی كه هر موجودی زنده‏ای به آن احتياج دارد آزادی است . آزادی‏
يعنی چه ؟ يعنی جلوی راهش را نگيرند ، پيش رويش مانع ايجاد نكنند .
ممكن است يك موجود زنده امنيت داشته باشد ، عوامل رشد هم داشته باشد ،
ولی در عين حال موانع جلوی رشدش را بگيرند . فرض كنيد كه شما می‏خواهيد
گياهی را رشد بدهيد ، علاوه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تصوير انسان كامل و امام مهدى (عج) در ديوان اشعار امام خمينى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 8 خرداد 1395

تصوير انسان كامل و امام مهدى (عج) در ديوان اشعار امام خمينى

حجة الاسلام قادر فاضلى

اى صوت رساى آسمانى

اى رمز نداى جاودانى

اى قله كوه عشق و عاشق

وى مرشد ظاهر و نهانى

اى جلوه كامل انا الحق

در عرش مرفع جهانى

اى موسى صعق ديده در عشق

از جلوه طور لامكانى

اى اصل شجر ظهورى از تو

در پرتو سر سرمدانى

برگوى به عشق سر لاهوت

در جمع قلندران فانى

اى نقطه عطف راز هستى

برگير زدوست جام مستى

اى دورنماى پور آذر

ناديده افول حق زمنظر

اى نار فراق بر تو گلشن

شد برد و سلام از تو آذر

بردار حجاب يار از پيش

بنماى رخش چو گل مصور

از چهره گلعذار دلدار

شد شهر قلندران منور

آشفته چه گشت پيچ زلفش

شد هر دو جهان چو گل معطر

بر گوش دل و روان درويش

برگوى به صد زبان مكرر

اى نقطه عطف راز هستى

برگير زدوست جام مستى (1)

يكى از مباحث مهم عرفان، مبحث امامت‏خصوصا امامت‏حضرت صاحب‏الزمان - عجل‏الله تعالى فرجه الشريف - است. هر كدام از عرفا، طبق ذوق عرفانى خويش و به مقتضاى مقام در اين خصوص ابراز نظر كرده‏اند.

حاصل كلام عرفا اين است كه خداوند سبحان، كه فياض على‏الاطلاق است، به مقتضاى فياضيت‏خويش بايد واسطه فيض داشته باشد تا فيوضات ربوبى را به عالم و آدم رساند و در ملك حضرت مالك‏الملوك بسط دهد.

هر كدام از انبياى اولوالعزم در زمان خود صاحب اين مقام بوده‏اند تا اينكه نوبت‏به خاتم الانبيا رسيد او نيز اين مقام را به جانشين بلافصل خود على‏بن ابى‏طالب سپرد و على (ع) نيز به اولاد معصوم خويش حسن و حسين و اولاد معصوم حسين - سلام‏الله عليهم - تفويض فرمود كه آخرين نفر از اين سلسله شريفه، وجود اقدس حضرت صاحب‏الزمان است. وى دوازدهمين امام و جت‏خدا است كه هم‏اكنون زنده و روزى به امر الهى ظهور خواهد كرد، و جهان را پر از عدل و داد مى‏نمايد.

عرفا انسان كامل و امام معصوم را به عنوان خليفه و ولى خدا از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داده‏اند كه در شعر حضرت امام (ره) به پاره‏اى از آنها اشاره شده است. در اينجا به شرح مختصر آن مى‏پردازيم.

هدف و غايت آفرينش

از نظر عرفان، انسان كامل غايت آفرينش است; يعنى، اگر انسان كامل نبود، جهان آفريده نمى‏شد. در حديثى قدسى نيز آمده است: لولاك لما خلقت الافلاك (اگر تو نبودى افلاك را نمى‏آفريدم) با اينكه اين حديث‏شريف در خصوص حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى - صلى‏الله عليه و آله و سلم - است، ولى هر انسان كاملى در حد خويش مصداق اين كلام شريف است، از اينرو هر كدام از حضرات معصومين - سلام‏الله عليهم - مورد خطاب اين حديث‏اند. حضرت امام (ره) مى‏گويد:

خاصه كنون كاندر جهان، گرديده مولودى عيان

كز بهر ذات پاك آن شد امتزاج ماء و طين

از بهر تكريمش ميان بربسته خيل انبيا

از بهر تعظيمش كمر خم كرده چرخ هفتمين

مهدى امام منتظر نوباوه خيرالبشر

خلق دو عالم سر به سر بر خوان احسانش نگين

مهر از ضيائش ذره‏اى، بدر از عطايش بدره‏اى

دريا زجودش قطره‏اى گردون ز كشتش خوشه‏چين (2)

محيى‏الدين عربى نيز آنچه را عرفا و علماى شيعه در خصوص حضرت مهدى (عج) گفته‏اند، بيان مى‏كند:

"بدان كه خدا ما را تاييد كند يقينا خداى خليفه‏اى دارد كه روزى ظهور خواهد كرد در حالى كه زمين پر از ظلم و جور شده است، ولى او آن را از عدل و قسط پر خواهد ساخت. حتى اگر از عمر دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد، خدا آن روز را آنقدر طولانى مى‏نمايد كه مهدى خليفه خدا از عترت رسول‏خدا و فرزند فاطمه كه اسمش هم اسم رسول خدا و جد او حسين بن على بن ابى‏طالب است ظهور كند. او از مردم در بين ركن و مقام بيعت مى‏گيرد; شبيه رسول‏الله است هم در خلق و هم در خلق... به واسطه مهدى همه مذاهب از بين مى‏رود و جز دين خالص، دينى باقى نمى‏ماند... شهداى مهدى بهترين شهدا و امناى مهدى، بهترين امنا هستند. حكم هر چيزى را از سوى خدا مى‏داند، زيرا كه او خليفه‏ى خداوند است. زبان پرندگان را مى‏داند و عدالتش در انس و جن سريان دارد. (3) "

لاهيجى در كتاب شرح گلشن راز مى‏گويد:

"ظهور تمامى ولايت و كمالش به خاتم اولياء خواهد بود چون كمال حقيقت دايره در نقطه اخير به ظهور مى‏رسد و خاتم الاولياء عبارت از امام محمد مهدى است كه موعود حضرت رسالت صلى‏الله عليه و آله - است‏حيث قال: لو لم يبق من الدنيا الا يوم يطول‏الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا منى او من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابى يملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا و قال ايضا: المهدى من عترتى من اولاد فاطمة - عليها السلام - [بدو يابد تمامى دور عالم] يعنى به خاتم الاولياء كه عبارت از مهدى است دور عالم تمامى و كمال تام يابد و حقايق اسرار الهى در زمان آن حضرت تمام ظاهر مى‏شود، زيرا كه چنانچه در دور نبوت كمال احكام شرعيه و اوضاع مليه در زمان خاتم انبيا به ظهور پيوسته ختم نبوت شد، در دور ولايت نيز اسرار الهى و حقايق و معارف يقينى در دور خاتم اولياء به كمال رسيده به آن حضرت مختتم مى‏شود... (4) "

وى سپس در تبيين اين مطلب كه مهدى از فرزندان حضرت رسول اكرم - صلى‏الله عليه و آله - است مى‏گويد:

"بدانكه نسبت فرزندى به سه نوع متحقق مى‏شود، يكى نسبت صلبى كه معارف و مشهور است، دوم نسبت قلبى كه به حسن ارشاد و متابعت دل تابع در صفا مثل متبوع گردد، سيوم نسبت‏حقى حقيقى كه تابع به بركت‏حسن متابعت متبوع به نهايت مرتبه كمال كه جمع و فرق‏الجمع است‏برسد و تابع و متبوع يكى گردد. چون خاتم اولياء البته از آل محمد است نسبت صلبى ثابت است و چون دل مباركش به سبب حسن متابعت‏خاتم انبياء مرآت تجليات نامتناهى الهى شده است نسبت قلبى واقع است و چون وارث مقام "لى مع‏الله وقت" گشته است نسبت‏حقى حقيقى كه فوق جمع تشبيهات است، تحقق يافته پس هر آينه ميان خاتم الولاية و خاتم النبوة نسبت تام كه نسبت ثلاثه است واقع باشد. (5) "

عزيزالدين نسفى در كتاب مقصد اقصى مى‏گويد:

"چون ولايت و نبوت را دانستى اكنون بدانكه شيخ سعدالدين حموى مى‏فرمايد كه هر دو طرف جوهر اول را در اين عالم دو مظهر مى‏باشد، مظهر اين طرف كه نامش نبوت است‏خاتم انبيا است و مظهر آن طرف كه نامش ولايت است صاحب‏الزمان است و صاحب‏الزمان اسامى بسيار دارد...اى درويش. صاحب‏الزمان علم به كمال و قدرت به كمال دارد. علم و قدرت را با وى همراه كرده‏اند، چون بيرون آيد تمامت روى زمين را بگيرد و روى زمين را از جور و ظلم پاك گرداند و به عدل آراسته گرداند و مردم در وقت وى در آسايش باشند. شيخ سعدالدين حموى در حق اين صاحب‏الزمان كتابها ساخته است و مدح وى بسيار گفته است... صاحب‏الزمان كه گفته شد ولى است چون بيرون آيد ولايت ظاهر شود و حقايق آشكار شود... (6) "

بخش پايانى كلام محيى‏الدين در اشعار حضرت امام (ره) چنين بيان شده است.

امرش قضا، حكمش قدر، حبش جنان بغضش سقر

خاك رهش زيبد اگر بر طره سايد حور عين

دانند قرآن سر به سر بابى زمدحش مختصر

اصحاب علم و معرفت، ارباب ايمان و يقين

سلطان دين شاه زمن، مالك رقاب مرد و زن

دارد به امر ذوالمنن روى زمين زير نگين

ذاتش به امر دادگر، شد منبع فيض بشر

خيل ملايك سر به سر دربند الطافش رهين

گر نه وجود اقدسش ظاهر شدى‏اندر جهان

كامل نگشتى دين حق زامروز تا روز پسين

ايزد به نامش زد رقم، منشور ختم‏الاوصيا

چونانكه جد امجدش گرديد ختم‏المرسلين (7)

حاكميت دين و تحقق عدالت

يكى از حكمتهاى ظهور حضرت مهدى (عج) حاكميت دادن به دين و تحقق يافتن عدالت دينى است. منظور از عدالت دينى، عدالتى است كه دين معرفى مى‏كند، نه عدالت‏سياسى. هر سياستمدار طبق ذوق و سليقه خود و در جهت اغراض شيطانى و حكومتى خويش مدعى آن است، بطوريكه در جهان امروز بسيارى از ظلمها در لباس عدالت رواج مى‏يابد.

از نظر عرفا عدالت وقتى جهانگير مى‏شود كه دين خالص الهى جهانگير شود. لازمه جهانگيرى دين حق، از بين رفتن مذاهب مختلف و باقى ماندن مذهب واحد است. محيى‏الدين عربى مى‏گويد:

"... مهدى ظلم و ظالم را از بين برده و دين را برپا داشته و روح زندگى و عزت را در اسلام مى‏دمد دين را آنگونه كه هست ظاهر مى‏سازد، به طوريكه اگر رسول‏الله (ص) بود همان حكم را مى‏كرد. به واسطه مهدى بساط همه مذاهب برچيده مى‏شود و جز دين خالص چيزى باقى نمى‏ماند. عموم مسلمين به وجود او خوشحال شده و عرفاى بالله و اهل حق با وى بيعت مى‏كنند مردان الهى هستند كه به دعوت او لبيك گفته و امر او را برپا مى‏دارند و به ياريش مى‏شتابند... حضرت عيسى در دمشق بر وى نازل مى‏شود و به سنت رسول‏الله (ص) نماز مى‏گذارد... (8) "

حضرت امام (ره) در حاكميت‏حضرت مهدى (عج) و ريشه‏كن كردن ظلم و جور و گسترش عدالت مطلقه و از بين رفتن مذاهب ضاله مى‏گويد:

اى خسرو گردون فرم لختى نظر كن از كرم

كفار مستولى نگر اسلام مستضعف ببين

ناموس ايمان در خطر از حيله لامذهبان

خون مسلمانان هدر از حمله اعداء دين

ظاهر شود آن شه اگر شمشير حيدر بر كمر

دستار پيغمبر به سر دست‏خدا در آستين

ديارى از اين ملحدان باقى نماند در جهان

ايمن شود روى زمين از جور و ظلم ظالمين

نوح و خليل و بوالبشر ادريس و داود و پسر

از ابر فيضش مستمر اركان علمش مستعين

موسى به كف دارد عصا دربانيش را منتظر

آماده بهر اقتدا عيسى به چرخ چارمين

بر روى احبابت‏شود مفتوح ابواب ظفر

بر جان اعدايت رسد هر دم بلاى سهمگين

تا باد نوروزى وزد هر ساله‏اندر بوستان

تا ز ابر آزادى دمد ريحان و گل‏اندر زمين

بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان

بر دوستانت هر دمى بادا چو ماه فرودين

عالم شود از مقدمش خالى ز جهل از علم پر

چون شهر قم از مقدم شيخ اجل مير مهين (9)

مولوى نيز در اين خصوص اشعارى دارد كه به ذكر گزيده آن اكتفا مى‏كنيم:

مهدى سوار آخرين بر خصم بگشايد كمين

خارج رود زير زمين الله مولانا على

تخم خوارج در جهان ناچيز و ناپيدا شود

آن شاه چون پيدا شود الله مولانا على

مهدى و مهتدى تويى رحمت ايزدى تويى

روى زمين گرفته‏اى داد زمانه داده‏اى

. . .

خواجه بيا، خواجه بيا، خواجه دگر بار بيا

دفع مده دفع مده‏اى مه عيار بيا

عاشق مهجور نگر، عالم پرشور نگر

تشنه مخمور نگر،اى شه خمار بيا

پاى تويى، دست تويى هستى هر هست تويى

بلبل سرمست تويى جانب گلزار بيا

گوش تويى، ديده تويى، وزهمه بگزيده تويى

يوسف دزديده تويى، بر سر بازار بيا

اى ز نظر گشته نهان‏اى همه را جان و جهان

بار دگر رقص‏كنان بى‏دل و دستار بيا

روشنى روز تويى، شادى غم‏سوز تويى

ماه شب افروز تويى، ابر شكربار بيا

اى علم عالم نو، پيش تو هر عقل گرو

گاه ميا، گاه مرو، خيز به يكبار بيا

اى شب آشفته برو، وى غم ناگفته برو

اى خرد خفته برو، دولت‏بيدار بيا

اى نفس نوح بيا، وى هوس روح بيا

مرهم مجروح بيا، صحت‏بيمار بيا

اى مه افروخته رو، آب روان در دل جو

شادى عشاق بجو، كورى اغيار بيا (12)

حضرت امام خمينى در خصوص جهانگيرى و جهاندارى حضرت صاحب‏الامر در جاى ديگر از ديوان خود مى‏فرمايد:

مصدر هر هشت گرودن مبدا هر هفت اختر

خالق هر شش جهت، نور دل هر پنج مصدر

والى هر چار عنصر حكمران هر سه دختر

پادشاه هر دو عالم، حجت‏يكتاى اكبر

آنكه جودش شهره نه آسمان بل‏لامكان شد

مصطفى سيرت، على‏فر، فاطمه عصمت‏حسن‏خو

هم حسين قدرت، على زهد و محمد علم مهرو

شاه جعفر فيض و كاظم حلم و هفتم قبله گيسو

هم تقى تقوا، نقى بخشايش و هم عسگرى مو

مهدى قائم كه در وى جمع، اوصاف شهان شد

پادشاه عسگرى طلحت تقى حشمت نقى فر

بوالحسن فرمان و موسى قدرت و تقدير جعفر

علم باقر، زهد سجاد و حسينى تاج و افسر

مجتبى حلم و رضيه عفت و صولت چو حيدر

مصطفى اوصاف و مجلاى خداوند جهان شد

جلوه ذاتش به قدرت تالى فيض مقدس

فيض بى‏حدش به بخشش، ثانى مجلاى اقدس

نورش از "كن" كرد برپا هشت گردون مقرنس

نطق من هرجا چو شمشير است و در وصف شه اخرس

ليك پاى عقل در وصف وى‏اندر گل نهان شد

دست تقديرش به نيرو جلوه عقل مجرد

آينه انوار داور، مظهر اوصاف احمد

حكم و فرمانش محكم، امر و گفتارش مسدد

در خصايل ثانى‏اثنين ابوالقاسم محمد (ص)

آنكه از "يزدان خدا" بر جمله پيدا و نهان شد (13)

آيينه خدا نما

حضرت مهدى - عجل‏الله تعالى فرجه‏الشريف - آيينه تمام‏نماى حضرت حق است. در عرفان اسلامى هر يك از اقطاب و معصومين الهى اعم از انبيا يا اوليا - سلام‏الله عليهم اجمعين - آيينه تمام‏نماى خدايند، زيرا تنها مظهر كامل اسما و صفات الهى وجود مبارك انسان كامل است و اهل بيت عصمت و طهارت همانند رسول اكرم مظاهر جمال و جلال خدا هستند. همه عرفا به اين مطلب اشاره كرده‏اند، به خصوص حضرت امام خمينى (ره) در بسيارى از آثار خود به بيان اين حقيقت پرداخته‏اند. وى در مقدمه وصيت‏نامه سياسى - الهى خود مى‏فرمايند:

... سبحانك اللهم صل على محمد و اله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذى على فيه الاحدية بجميع اسمائك و صفاتك حتى المستاثر منها الذى لايعلمه غيرك

(پاك پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست كه مظاهر جمال و جلال و گنجينه‏هاى اسرار كتاب تو هستند. آن كتابى كه احديت‏به تمامى اسما و صفات تو حتى اسما مستاثرت كه جز تو از آن خبر ندارد در آن تجلى كرده است.)

انسان كامل چون خليفه خداست، ضرورتا بايد به صفات خداوندى متصف باشد زيرا لازمه خليفه بودن سنخيت وى با مستخلف است كه اين سنخيت در تخلق به اخلاق الله حاصل مى‏شود.

"خليفه را از اتصاف به صفات مستخلف و تخلق به اخلاق او گزير نيست; زيرا كه خلفا مشاهد صفات ربوبيت و مظاهر اسما الوهيت‏اند بل ظهور صفات الهى و سريان اخلاق نامتناهى در عموم كرام و شرفا جز به يمن انفاس خلفا ميسر نگردد، و از اين جهت لازم شود كه هر چه مستلزم وجود مستخلف (خدا) باشد لازم وجود خليفه شود الا وجوب [يعنى واجب‏الوجود بودن كه صفت محض حضرت حق است"] (14)

بنابراين، حضرت مهدى به عنوان يكى از اهل بيت عصمت و طهارت، مظهر جمال و جلال الهى است، به عبارت ديگر آيينه‏اى كه خداى سبحان تمامى اسما و صفات خود را در آن مى‏بيند.

مرآت ذات كبريا مشكوة انوار هدا

منظور بعث انبياء مقصود خلق عالمين (15)

در اين بيت، امام نه تنها حضرت مهدى را آيينه ذات كبريايى معرفى مى‏كند، بلكه وى را هدف نهايى از بعثت تمام انبيا نيز مى‏داند، زيرا همه انبيا جهت اجراى احكام الهى مبعوث شدند، ولى شرايط زمانه اجازه نداد تا آن پاكان به مقاصد پاك خود برسند و اين آرزو در دلشان ماند، ولى امام مهدى با ظهور خود و اجراى كامل احكام الهى به مقصود انبيا تحقق خارجى خواهد بخشيد، زيرا كه مهدى:

امرش قضا حكمش قدر حبش جنان بغضش سقر

خاك رهش زيبد اگر بر طره سايد حور عين (16)

. . .

حضرت صاحب‏زمان مشكوة انوار الهى

مالك كون و مكان مرآت ذات لامكانى

مظهر قدرت، ولى عصر، سلطان دو عالم

قائم آل محمد، مهدى آخر زمانى

با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقى

بى‏لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فانى

خوشه‏چين خرمن فيضش همه عرشى و فرشى

ريزه‏خوار خوان احسانش همه انسى و جانى

از طفيل هستى‏اش هستى موجودات عالم

جوهرى و عقلى و نامى و حيوانى و كانى

شاهدى كو از ازل از عاشقان بر بست رخ را

بر سر مهر آمد و گرديد مشهود و عيانى

از ضيائش ذره‏اى برخاست‏شد مهر سپهرى

از عطايش بدره‏اى گرديد بدر آسمانى

بهر تقبيل قدومش انبيا گشتند حاضر

بهر تعظيمش كمر خم كرد چرخ كهكشانى

گو بيا بشنو بگوش دل نداى "انظرونى"

اى كه گشتى بى‏خود از خوف خطاب "لن ترانى" (17)

اشعار فوق، بيانگر عظمت‏حضرت صاحب‏الزمان، عجل‏اللهتعالى فرجه الشريف‏اند، كسى كه مظهر قدرت، عدالت و لطف و قهر الهى است.

همه انبياى الهى به خصوص انبياى اولوالعزم، سلام‏الله عليهم، چنين بوده‏اند، ليكن آن بزرگان مظاهر ظهور و بروز اين كمالات بودند نه مظاهر وقوع، ولى حضرت مهدى هم مظهر ظهور است و هم مظهر وقوع.

همه انبيا آيينه عدالت، حكمت، قدرت، رحمت و... بوده‏اند، اما عدم قابليت انسانهاى زمانشان امكان وقوع و تحقق اين كمالات را نمى‏داد، از اينرو همه آنها منتظر ظهور حضرت مهدى و تحقق بخشيدن به آرزوهايشان مى‏باشند; به عبارت ديگر حكومت‏حضرت مهدى حكومت همه انبياى الهى است، بدين جهت امام خمينى فرمود:

بهر تقبيل قدومش انبيا گشتند حاضر

بهر تعظيمش كمر خم كرد چرخ كهكشانى

بنابراين مى‏توان گفت مظهريت انسان كامل و آيينه خدا بودنش تاكنون آنگونه كه بايد و شايد شناخته نشده است و اين مساله به طورشايسته فقط در حكومت‏حضرت مهدى شناخته خواهد شد، زيرا تاكنون انسانهاى كامل نتوانسته‏اند كاملا فضايل خود را عيان كنند، اما در دوران ظهور حضرت قائم، اين كمالات ظاهر گشته و مردم نيز به بركت وجود وى كمال وجودى يافته و اين فضايل را بهتر درك خواهند كرد، پس مرآتبت‏حضرات معصومين در زمان آخرين معصوم اهل بيت كاملا روشن مى‏شود، بدين سبب است كه مى‏توان گفت‏حديث قدسى لولاك لما خلقت الافلاك به شكل كامل متوجه حضرت مهدى است، يا اينكه اين ديث‏شريف در حق حضرت محمد صلى‏الله عليه و آله سلم بيان شده است، اما عظمت و بركت‏حضرت خاتم‏الانبيا آنگاه به طور شايسته روشن خواهد شد كه حضرت خاتم‏الاوصيا ظاهر شود و احكام دين جدش را به اجرا درآورد، پس مى‏توان گفت‏بقاى همه هستى به بقاى وجود حضرت مهدى است همانطور كه حدوث آن به حدوث وجود حضرت مهدى است.

با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقى

بى‏لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فانى

از طفيل هستى‏اش هستى موجودات عالم

جوهرى و عقلى و نامى وحيوانى و كانى

عرفا در خصوص مرآتبت انسان كامل حرفهاى زيادى دارند كه همه مويد گفتار فوق‏الذكر است. آنان عقيده دارند غرض از هستى عالم اين است كه خدا اسما و صفات خود را در آيينه كثرات مشاهده كند. كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف. (18)

(من گنج نهانى بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم پس همه مخلوقات را آفريدم تا شناخته شوم)

كنت كنزا گفت مخفيا شنو

گوهر خود گم مكن اظهار شو

بهر اظهار است اين خلق جهان

تا نماند گنج‏حكمتها نهان (19)

عشق است غنى ز بوده و نابوده

جاويد به مستقر عز آسوده

عكس رخ خود ز اين و آن بنموده

و آنگه به جمال و حسنشان بستوده (21)

از آنجايى‏كه هر مخلوقى به‏اندازه سعه وجودى خود مى‏تواند، مظهر گنجينه‏هاى الهى باشد و از طرفى محدويت‏هاى مادى و معنوى نمى‏گذارد كه مخلوقات مستقيما با مبدا اعلى و منشا هستى در ارتباط باشند، لذا حكمت الهى اقتضا مى‏كند كه واسطه فيضى در ميان مخلوقات قرار دهد تا هم خود را در آن مشاهده كند و هم مخلوقات خدا را در آن ببينند كه همان آيت عظمى و آيينه تمام‏نماى حضرت حق يعنى، انسان كامل است، از اين‏رو امام خمينى (ره) مى‏گويد:

مرآت ذات كبريا مشكوة انوار هدا

منظور بعث انبياء مقصود خلق عالمين

داود قيصرى مى‏گويد:

"... براى اينكه خداوند متعال وقتى به واسطه ذات خود براى ذات خود تجلى كرد و تمام صفات و كمالات خود را در ذات خود مشاهده كرد، اراده كرد كه اين كمالات و صفات خود را در حقيقتى مشاهده كند كه براى خداوند به منزله‏ى آيينه باشد." (20)

حضرت امام خمينى (ره) در جاى ديگر مى‏فرمايد:

"يقينا آن حقيقت غيبيه مطلقه كه به حسب حقيقت ظهورى ندارد به ناچار براى ظهورش آيينه‏اى لازم است كه عكس آن حقيقت در آن تجلى كند." (22)

عطار نيشابورى تمثيل بسيار زيبايى در خصوص آيينه بودن انسان كامل دارد. وى مى‏گويد: چون هيچ موجودى تاب و توان رويارويى مستقيم با خداوند را نداشته و از طرفى طاقت دورى از او را نيز ندارد، پس بايد به گونه‏اى غيرمستقيم با حضرت معبود در ارتباط باشند، از اين جهت انسان كامل واسطه بين عالم الوهيت و عالم عبوديت است. عطار در اين تمثيل انسان كامل را آيينه خدائى تعبير مى‏كند:

پادشاهى بود بس صاحب جمال

در جهان حسن بى‏مثل و مثال

ملك عالم مصحف آيات او

دلربائى پرچم رايات او

مى‏ندانم هيچكس آن زهره داشت

كز جمال او تواند بهره داشت

هر كه كردى سوى آن برقع نگاه

سر بريدند از تن وى بيگناه

مردن از عشق رخ آن دل نواز

بهتر از صد زندگانى دراز

نى كسى را صبر زو بودى دمى

نى كسى را تاب او بودى همى

هر كه او ديدى جمالش آشكار

جان بدادى و به مردى زار زار

ليك چون كس تاب ديد او نداشت

لذتى جز در شنيد او نداشت

شاه را قصرى نكو بنگاشتند

و آينه‏اندر برابر داشتند

بر سر آن قصر وقتى پادشاه

وآنگهى در آينه كردى نگاه

روى او از آينه مى‏تافتى

هركس از رويش نشان مى‏يافتى (23)

چون كسى را نيست چشم آن جمال

وزجمالش هست صبر ما محال

با جمالش چونكه نتوان عشق باخت

از كمال لطف خود آيينه ساخت (24)

اوليت و آخريت مهدى (عج)

در مباحث گذشته بيان شد كه حكمت و حكومت همه انبيا، تحقق احكام الهى در روى زمين بوده است كه هر كدام از آن پاكان در حد توان و اقتضاى زمان در اين راه كوشيده‏اند، ولى هيچكدام به هدف و مقصود خود نرسيدند و تنها قدرتى كه به اين امر لباس تحقق خارجى خواهد پوشاند وجود مقدس صاحب‏الزمان است، به عبارت ديگر آخرين معصوم از سلسله معصومين مجرى احكام الهى خواهد بود كه اولين خواسته هر پيامبر و امامى است، پس آنچه در اول موردنظر بوده است‏به دست آخرين نفر از اين سلسله الهى تحقق خواهد يافت. در واقع، حضرت مهدى هدف غايى نبوت و امامت است و چون هدف غايى است، پس وجودا قبل از همه و وقوعا بعد از همه خواهد بود، بدين جهت‏حضرت امام (ره) مى‏گويد:

روزگارش گرچه از پيشينيان بودى موخر

ليك از آدم بدى فرمانش تا عيسى مقرر

از فراز توده غبرا، تا گردون اخضر

وز طراز قبه ناسوت تا لاهوت يكسر

بنده فرمانبرش گرديده و عبد آستان شد (25)

مولوى در شرح حديث‏شريف نحن الاولون الخرون (ما اوليهاى آخرى هستيم) مى‏گويد:

ظاهر آن شاخ اصل ميوه است

باطنا بهر ثمر شد شاخ هست

گرنبودى ميل و اوميد ثمر

كى نشاندى باغبان بيخ شجر

پس به معنى آن شجر از ميوه زاد

گر به صورت از شجر بودش ولاد

مصطفى زين گفت ك‏آدم و انبيا

خلف من باشند در زير لوا

بهر اين فرموده است آن ذوفنون

رمز نحن الاخرون السابقون

گر به صورت من ز آدم زاده‏ام

من به معنى جد جد افتاده‏ام

كز براى من بدش سجده ملك

وز پى من رفت‏بر هفتم ملك

پس ز من زاييد در معنى پدر

پس زميوه زاد در معنى شجر (26)

اول فكر آخر آمد در عمل

خاصه فكرى كو بود وصف ازل

مولوى مى‏گويد همانطور كه هدف باغبان از كاشتن درخت، ثمره آن است و درخت‏بى‏ثمر ارزش كاشتن ندارد، به عبارت ديگر اگر در ظاهر، ميوه محصول درخت است، ولى در واقع درخت محصول ميوه است، زيرا اگر ميوه‏دهى نباشد درختى كاشته نمى‏شود.

جامى مى‏گويد:

آدم كه به صورت پدر و من پسرم

آندم كه بديده حقيقت نگرم

صدگونه گواه آيد ازو در نظرم

كو از ره معنى پسر و من پدرم (27)

از اينرو همه انبيا مانند درختى هستند كه كاشته مى‏شوند تا ميوه بدهند. ميوه انبياى سلف پيامبر اكرم و خاندان وى است كه اگر اينها نبودند آنان نيز نبودند. از اين جهت‏حضرت امام خمينى (ره) ظهور شجره طيبه نبوت را به بركت وجود حضرت رسول اكرم (ص) دانسته و مى‏گويد.

اى صوت رساى آسمانى

اى رمز نداى جاودانى

اى قله كوه عشق و عاشق

وى مرشد ظاهر و نهانى

اى جلوه كامل اناالحق

در عرش مرفع جهانى

وى اصل شجر ظهورى از تو

در پرتو سر سرمدانى (28)

پاورقى:

1. ديوان، ص 290- 289.

2. الفتوحات المكية، چاپ بيروت، ج 3، باب، 266.

3. ديوان امام، قصيده بهاريه، ص 259.

5 و 4. لاهيجى، شرح گلشن‏راز، انتشارات محمودى، ص 317 و 315.

6. اشعه اللمعات، ص 245 و 246.

7. ديوان امام، قصيده بهاريه، ص 260.

8. الفتوحات المكية، باب 366.

9. ديوان امام، قصيده بهاريه، ص 2- 261.

10. كليات شمس تبريزى، چاپ اميركبير، ص 1189.

11. كليات شمس تبريزى، چاپ اميركبير، ص 917.

12. همان مدرك، ص 64.

13. ديوان امام، ص 7- 275.

14. مجمع‏البحرين، شمس‏الدين ابرقويى، باب سيم.

15. ديوان امام، ص 260.

16. ديوان امام، ص 260.

17. ديوان امام، ص 265.

18. بحارالانوار، چاپ بيروت، ج 84، ص 119.

19. مثنوى، دفتر چهارم، ص 264.

20. شرح فصوص قيصرى، چاپ بيدار، ص 157.

21. اشعة اللمعات، ص 20.

22. مصباح الهداية، ص 54.

23. منطق‏الطير.

24. منطق‏الطير، ص 70.

25. ديوان امام، ص 277.

26. دفتر چهارم، ابيات 522 تا 530.

27. اشعة اللمعات، جامى، ص 2.

28. ديوان، ص 289


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به یاد فرماندۀ دلاور ارتش اسلام مرحوم امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 8 خرداد 1395

درگذشت امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه - 2

به یاد فرماندۀ دلاور ارتش اسلام مرحوم امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه                   علی سجادی انصاری

آخرین بار او را در آخرین جلسه هم اندیشی پیشکسوتان دفاع مقدس که در سازمان عقیدتی سیاسی آجا برگزار شده بود، دیدم. مانند همیشه متین و با شکوه بود. بعد از شروع جلسه، اولین نفر از میان جمع او بود که سخن گفت. رسم این جلسات مکرر، این است که به دلیل تعداد زیاد شرکت کنندگان هر نفر فقط پنج دقیقه سخن بگوید. آن روز اما، سلیمان جاه ولع عجیبی برای گفتن داشت.

امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه، فرماندهان دفاع مقدس، هیئت معارف جنگ شهیدصیاد شیرازی، فرماندهان ارتش

 

گفت و گفت. از دلیریِ دلیر مردان دفاع مقدس، از شجاعت ها از فداکاری ها، از پیروزی ها وناکامی ها، از عملیات های فتح المبین و بیت المقدس و بدر و خیبر و.... گفت. چنان جزئیات را شرح می داد که گویی همین دیروز بوده اند این عملیات ها و نه بیش از سی سال پیش. همه چیز را به خوبی به خاطر داشت. آن قدر شیرین و جذاب می گفت و شکوه و اقتدار در کلامش بود که مدیر جلسه به خود اجازه نداد تا تذکر دهد که چند برابر وقتش صحبت کرده است. گویی سلیمان جاه می دانست که این آخرین جلسه ای است که او شرکت می کند. گویی می  خواست نگفته ای باقی نگذارد، تا نسل های آینده هر آن چیزی را که او شاهدش بوده است، بدانند. وقتی خبر فوتش را شنیدم، تصاویر آن جلسه آخر در ذهنم مرور شد.

سلیمان جاه که بود؟

امیر سرتیپ بهروز سلیمان جاه، یکی از دلیرمردان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که در طول زندگی پر برکتش منشاء خدمات فروانی برای کشور و ارتش جمهوری اسلامی ایران گردید. او در تمام مدت دوران دفاع مقدس، در مشاغل مختلف فرماندهی، زحمات فراوانی را برای پیشبرد امر جنگ متحمل شد و از هیچ گونه ایثار و مجاهدتی فرو گذار نکرد و بارها در کنار سایر همرزمانش تا مرز شهادت پیش رفت. سرانجام در روز یکم خرداد 1395 و در آستانه سالروز آزاد سازی خرمشهر که خود و یگان تحت امرش در آن نقش بزرگی داشتند، دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار معبود شتافت. در ذیل، مختصری از زندگی نامه این امیر سرافراز ارتش اسلام آورده می شود.

امیر سلیمان جاه آن گونه که خود نقل کرده و زندگی نامه اش تحت عنوان «هفتاد سال خاطرات سرتیپ ستاد بهروز سلیمان جاه» توسط هیئت معارف جنگ سپهبد شهید علی صیاد شیرازی به چاپ رسیده؛ در15 فروردین1317،  در محله اکبریه اردبیل و در خانواده ای سنتی و مذهبی دیده به جهان گشوده است. دوران کودکی وی، مقارن با جنگ جهانی دوم بوده و پدر وی که در آن  دوران مشغول خدمت سربازی بوده، در یک پاسگاه مرزی به همراه چند سرباز دیگر به اسارت سربازان ارتش شوروی سابق در می آید و به مدت یک سال در این کشور در اسارت می ماند، تا این که سرانجام او را به همراه چند اسیر دیگر در همان محل اسارت، آزاد می کنند.

سلیمان جاه دوره ابتدایی تحصیلات خود را در سال 1326و از سن 9 سالگی در شهر اردبیل آغاز می کند و پس از طی مرحله ابتدایی و دبیرستان و گرفتن دیپلم ریاضی در سال 1339 وارد دانشکده افسری می شود. او در سال 1342 پس از فارغ التحصیلی و نیل به درجه ستواندومی، جهت طی دوره مقدماتی به مرکز پیاده شیراز اعزام می گردد و پس از طی این دوره به لشکر مراغه اختصاص می یابد. او پس از خدمت در مناطق چهار گانه سرانجام در سال 1350 به تهران منتقل می شود.

آموزش قوی، انضباط بالا و جدیت کاری سلیمان جاه سبب می شود تا تا برای ادامه خدمت به لشگر گارد منتقل شود وتا پیروزی انقلاب اسلامی در این لشگر به خدمت ادامه دهد. او در تیر ماه 1357 وارد دانشگاه جنگ می شود و طی این دوره وی مصادف با حوادث و وقایع انقلاب اسلامی می گردد که در این خصوص ایشان گفتنی ها و خاطرات زیادی دارد. در تیر ماه 1358، پس از اتمام دوره دانشگاه جنگ به لشکر 21 منتقل و به فرماندهی گردان 138 پیاده منصوب می شود ودر سمت فرماندهی این گردان مجاهدت های فراوانی را در مقابله با تحرکات ضد انقلاب در کردستان به عمل می آورد.

سلیمان جاه در ادامه خاطراتش می گوید:« با آغاز جنگ، گردان 131 را که قبلاً منحل شده بود با به کارگیری تعدادی از افسران جزء شهربانی ونیروهای مردمی داوطلب مجدداً سازماندهی کردیم و روز یازدهم مهر 1359 به طرف جنوب حرکت کردیم. ما برای اولین بار صحنه یک جنگ واقعی را در اندیمشک دیدیم چرا که عراق به شدت ایستگاه راه آهن این شهر را بمباران می کرد.»

اولین عملیات نظامی که مرحوم امیر سلیمان جاه در آن شرکت داشته، عملیات تهاجمی روز23 مهر59 است که مسئولیت فرماندهی گردان 131از لشکر21 را بر عهده داشته است.

به هنگام عملیات فتح المبین، وی مسئولیت تیپ1 لشکر21 را بر عهده داشته و برای موفقیت این عملیات زحمات فراوانی را متحمل شده است. سلیمان جاه تا پایان جنگ در سمت های فرماندهی تیپ، فرماندهی لشکر و فرماندهی قرارگاه جنوب در عملیاتهای فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، بدر، خیبر و... نقش بزرگی ایفا کرده است.

وی همچنین در مسئولیت هایی همچون معاونت بازرسی، اطلاعات و هماهنگ کننده نیروی زمینی ارتش، جانشین و معاون اطلاعات و عملیات ستاد کل نیروهای مسلح و فرماندهی دانشگاه عالی دفاع ملی را در کارنامه درخشان خدمتی خود دارد و پس از 45 سال خدمت صادقانه به افتخار بازنشستگی نائل آمده و تجارب چندین ساله خود را در قالب هیئت معارف جنگ و تدریس در دانشگاه های افسری ارتش جمهوری اسلامی ایران در اختیار دانشجویان و افسران جوان ارتش قرار می داد.

این امیر سرافراز ارتش در عملیات خیبر مصدوم شیمیایی گردیده و به مقام رفیع جانبازی نایل آمده بود. او، همچنین در 15 بهمن 1368 به پاس رشادت ها و ایثارگری های دوران دفاع مقدس، به دریافت نشان درجه سه فتح، از فرمانده  معظم کل قوا نایل شد.

امیر سرتیپ بهروز سلیمان جاه سرانجام در شامگاه روز شنبه یکم خرداد 1395 پس از عمری مجاهدت صادقانه در راه اسلام و کشور، دعوت حق را لبیک گفت و به سرای باقی شتافت.

هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی ضایعه در گذشت این امیر دلاور و فداکار را به همه همکاران و همرزمان و بویژه خانواده محترم ایشان تسلیت عرض نموده و برای وی غفران و رضوان الهی مسئلت می نماید.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 8 خرداد 1395

خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

کردستان خاک ایرانه...

خبرنگار بودم و هر روز فیلم می خواستیم و گزارش و خبر. مدتی بود که ماجراهای غرب کشور پررنگ تر شده بود و خبرهای غرب و کردستان، مردم را بیشتر جذب می کرد. شاید در بیمارستان ارتش می شد خبرهایی گرفت که با بقیه تفاوتی بکند و چنگی به دل بزند. قصه ستون پاکسازی و کشت و کشتار و سرهای بریده ای که از درخت ها آویزان می کردند و... را همه خبرگزاری ها گفته و روزنامه ها هم نوشته بودند.

خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، هیئت معارف جنگ شهید علی صیاد شیرازی

 

 عصر چهارشنبه بود و از صبح توی بیمارستان ارتش گشته بودم تا حالا که موضوع چشمگیری پیدا نشده بود. پرستار از اتاق جراحی بخش ۳ بیرون آمده. فاصله صندلی های راهرو تا درِ اتاق جراحی را دویدم. پرستار وزنش را روی یک پا انداخته بود و با نگهبان آسانسور احوال پرسی می کرد. نزدیک رسیدم. صدایم را صاف کردم و گفتم:

- خسته نباشید. من از روزنامه...

- با سر پرستار بیمارستان صحبت کنین

- اگر اجازه بدین می خواستم یه گپ کوتاه...

- با سر پرستار صحبت کنین.

پرستار از نگهبان آسانسور خداحافظی کرد و بی آن که نگاهم بکند به اتاق جراحی برگشت. از ساختمان بیرون زدم. جلوی در ورودی ایستادم و به حیاط بیمارستان نگاه کردم. از یک طرف دلم نمی آمد بروم و از یک طرف هم با خودم گفتم: «اگه قرار بود خبری بشه که تا حالا می شد.»

آمبولانس سفید مقابلم ایستاد. نگاهی به راننده انداختم، مثل بقیه بود. روپوش سفید و ته ریش و... خلاصه راننده بود دیگه. تا من طول آمبولانس را رد کنم و به انتهایش برسم، درهای عقب باز شده بود و بهیارها برانکارد را بیرون می کشیدند. به نظرم چهره مجروح آشنا آمد.

ایستادم. صورتش خون آلود بود و زیر پتو، چیزی از جثه اش پیدا نبود. تنها یقه لباس خاکی اش را می شد دید. بهیار عقبم زد و دو سه قدم دور شدم.

برانکارد را بیرون کشیدند و با عجله به ساختمان بردند. پشت سرشان رفتم. مرد روی برانکارد ساکت بود و لب هایش تکان می خورد. به ذهنم فشار آوردم که به یاد بیاورم. زیر این رگه های خون و خاک روی صورت، چه کسی است که من میشناسمش، ولی حالا حافظه ام قَد نمی دهد؟ بهیارها و برانکارد از در نگهبانی رد شدند، ولی نگهبان جلوی مرا گرفت و گفت:

- نمی شه بری داخل.

- همراهشم، مجروح دارم...

- فعلاً بمون بیرون.

به دنبال راهی برای ورود گشتم. از آسانسورِ زیرزمین و آشپزخانه ها می شد رفت. قبلاً هم از همین راه های در رو استفاده کرده بودم. به هر بدبختی که بود، خودم را به بخش رساندم. توی راهرو چند نفر دیگر هم بودند. در اتاق سوم خوابانده بودنش. روی تخت، زیر ملحفه خوابیده بود و لب هایش تکان می خورد. نزدیک تر ایستادم که بشنوم چه می گوید. قرآن می خواند. گاهی هم لب هایش را به هم می فشرد و مکث می کرد و دوباره بقیه آیه را می خواند. یکی دو بار نفسش را حبس کرد. نزدیک تر شدم. بیشتر نگاهش کردم. سیبیل کوتاه و ته ریش داشت؛ با چشم های گود رفته و لب های برجسته. انگار چند روز نخوابیده بود... ذهنم جرقه ای زد. نامی آشنا از مغزم رد شد ولی به یادم نماند. نگاهم از لب هایش قطع نشده بود. پرستاری که چند ثانیه قبل از جلوی در رد شده بود، دوباره برگشت و نگاهی به داخل اتاق انداخت. کنار تخت مریضی که خواب بود، رو به تخت سرهنگ ایستادم و دستم را روى پیشانی گذاشتم. امیدوار بودم که فکر کنند همراه این مریض هستم و کاری به کارم نداشته باشند. بد فکری نبود و جواب داد. پرستار بعدی هم به اتاق آمد و برای مجروح آشنا، سِرُم آورد. سِرُم را از قلاب آویزان کرد و روی کاغذ پایین تخت چیزهایی نوشت و رفت.

مجروح همچنان ذکر می گفت و قرآن می خواند. ذهنم را شخم زدم. این چشم ها، این موی کوتاه و پر پشت، این صورت آرام... این... خدای من!

کجا این صورت را دیده بودم؟... کجا...؟

صدایی از میان لب ها بیرون آمد:

-و عجل لولیک الفرج...

گوش هایم این تُن صدا را شناخته بودند. سرهنگ صیاد شیرازی بود... خودش بود. خشک شدم. فرمانده قرارگاه غرب، این جا روی تخت بود و ملحفه سفید بیمارستان تا کمرش کشیده شده بود.

 به نظرم آمد هر دو مرد سفید پوش که وارد اتاق شدند. از پزشکان تازه کار بیمارستان بودند. هیچ کدام نشناختندش. اولی که جوان تر هم بود، کنار تخت ایستاد. ملحفه را عقب زد و به عکس های رادیولوژی کنار تخت نگاهی کرد و گفت: - باید تا شنبه صبر کنیم که شورای پزشکی تشکیل بشه.

سرهنگ صلوات فرستاد. به خودش پیچید. ا... اکبرِ آرامی گفت.

 معلوم نبود دکتر با خودش بود یا با همکارش:

- تا اون موقع که دیگه دیر شده، باید پاشو قطع کنن!

همکارش عکس ها را بالا گرفت و دقیق نگاه کرد و آن ها را در پاکت گذاشت. نگاهی هم به سرهنگ و پاهای افتاده بر تختش کرد. لب هایش را جمع کرد و ابروها را بالا انداخت...

 هر دو دست هایشان را در جیبشان گذاشتند و نگاهش کردند. منتظر بودم بیرون بروند تا بتوانم به سرهنگ نزدیک بشوم. آمدن پرستار برای شستن خون سر و صورتِ سرهنگ و پانسمان زخم های صورتش فرصتم را گرفته بود.

 سرهنگ هنوز قرآن می خواند و به خودش می پیچید. مریض من! هنوز خواب بود و خوش شانسی از این بالاتر نمی شد.

 در اتاق باز شد. این بار دکتر، دکتر خوش اخلاق و خندانی بود. سلام گفت و به سِرُم دستِ سرهنگ نگاهی کرد و گفت:

- من از طرف آقای ناطق نوری اومدم و مأموریت دارم شما رو ببرم.

سرهنگ بلافاصله با صدای ضعیف گفت:

- کجا ببرید؟!

گوش هایم را تیز کردم. صدایشان چندان بلند نبود. مریضِ عاریتیِ من غلتید. دلم هُری ریخت.

سرِ بزنگاه بود. پلک هایش را باز کرد و... دوباره بست.

سرهنگ دوباره گفت:

- این جا که بیمارستان خوبیه!

دکتر خوش اخلاق، خندۀ ریزی کرد و دست سرهنگ را گرفت و گفت:

تا اینا تصمیم بگیرن، خیلی دیر میشه. من باید شما رو به تهران کلنیک ببرم.

- همین جا هم که عمل می کنن.

- بله! عمل می کنن که پاتون را قطع کنن. شما پا نمی خواین؟! ما که صیاد رو با پا می خوایم!

*********************

مریض من بیدار شده بود. دیگر جای ماندن نبود. بیرون آمدم. باجه های تلفن حیاط بیمارستان شلوغ نبود. زنگ زدم و ماجرا را به علی کشکولی خبر دادم.

 دو هفته ای گذشته بود. نقشه ای با همان خط و خطوط درهم و برهم که نه من و نه هیچ کدام از بچه ها از آن سر در نمی آوردیم، به دیوار نصب شده بود. برای سرهنگ کنار دیوار، زیر نقشه، صندلی گذاشته بودند. عصایش را دست به دست کرد و خودش را تا صندلی کشاند. کامران دوربین را روی پایه ها سوار کرده بود و تنظیم می کرد که هم نقشه را بگیرد و هم او را. خودش که درشت هیکل نبود، حالا هم کنار نقشه بزرگ روی دیوار چیزی ازش نمانده بود. ساعدش را در حلقه بالای عصا فرو برد و ایستاد. محمد موحدی میکروفن را به یقه لباس پلنگی سرهنگ وصل می کرد. منتظر بودم چشم هایش را به سمت پایین بیندازد و زیر چانه اش، چینی بیفتد و زور بزند که دست محمد را موقع چسباندن میکروفن ببیند، ولی نگاه سرهنگ مستقیم از بالای سر محمد گذشت؛ بی آن که گردنش را بچرخاند. کار محمد که تمام شد، دوباره روی صندلی زیر نقشه درهم و برهم با خط های رنگی نشست. پوتین هایش واکس خورده بود برّاقِ برّاق.

 کامران گفت:

- آماده!

یقه کاپشنم را خواباندم و کنار سرهنگ ایستادم. پرسیدم:

- مشکلی ندارین؟

- نه.

- بریم برای ضبط؟

- بسم ا...

برای آن که کلوزآپ کامران خراب نشود، هر دو ایستادیم. اولش شق و رق ایستاده بود. سؤالم که تمام شد، این پا و آن پا شد. چراغ قرمزکوچک دوربین روشن بود و ضبط می کردیم. بسم ا... گفت و دعای فرج خواند. وزن زیادی که نداشت، اما انگار همان چند کیلو پوست و استخوان هم برای پاهای تازه عمل شده اش سنگینی می کرد. کامران اشاره کرد که سرهنگ اگر بخواهد بنشیند. لبۀ صندلی نشست. دستش را از عصا در نیاورد. انگار آماده بلند شدن بود.

 بوی ساولن در بیمارستان پیچیده بود و حالم را به هم می زد. به موحد اشاره کردم و بینی ام را گرفتم. کامران تصویر بسته سرهنگ را می گرفت و کاری به من نداشت، محمد پنجره را کمی باز کرد. سرهنگ چوب بلندش را روی خط مرز می کشید و رسیده بود به پایین آذربایجان غربی. اسم آبادی ها را یک به یک می برد و در باب چه کرده اند و چه نکرده اند، چه می شده انجام دهند و چه نمی شد و با چه تلفات و امکانات و وسایلی، حرف می زد.

سؤال ها روی کاغذ مقابلم بود. به نظرم لازم نبود من چیزی بپرسم. سرهنگ خودش همه چیز را به تفکیک توضیح می داد. گاهی که تصویرم را می گرفت، مجبور بودم حواسم را بدهم به نوک چوب سرهنگ که روی نقشه می زدش و دیوار زیرش به صدا در می آمد. آخرین سؤال روی برگه را می خواستم بپرسم که دست کم، من هم حرفی زده باشم. گفتم: «به هر حال کردستان مالِ ما هست یا از دست رفته بدانیمش؟»

نگاه سرهنگ، نگاهِ عاقل اندر من بود!. به زبانِ بی زبانی می گفت: پس قصه حسین کُرد شبستری می گفتم؟!

سکوت نکرد. بلافاصله جواب داد:

- کردستان خاک ایرانه.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
غرش اقتدار "یگان‌های توپخانه و موشکی" نزاجا در "اصفهان" و "کاشان" + تصاویر
به گزارش  خبرنگار  دفاعی امنیتی  گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛ نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران براساس تقویمی که توسط ستاد کل نیروهای مسلح تصویب و ابلاغ می شود رزمایش های متعددی را در سال برگزار می کنند.

نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز همچون سایر رده های نیروهای مسلح، سالیانه رزمایش هایی را برای حفظ و ارتقا آمادگی یگان های پیاده و زرهی انجام می دهد و خروجی آن افزایش توانمندی نزاجا برای مقابله با تهدیدات است.


**رزمایش دو روزه نزاجا در "کاشان" و "اصفهان"

اخیرا نیروی زمینی ارتش رزمایشی دو روزه را با عنوان "بیت المقدس 28"  در منطقه "مرنجاب آران و بیدگل " کاشان و همچنین "نصر آباد " اصفهان با حضور یگان های "زرهی" ، "پیاده"، "پهپادی" ، "موشکی" ، "واکنش سریع" ، "تیپ 65 نوهد" و "هوانیروز" و  ... برگزار کرد.


در روز اول رزمایش که در منطقه "مرنجاب آران و بیدگل کاشان" برگزار شد؛ بیش از 20 فروند موشک و راکت از انواع "کاتیوشا" ، "فجر 5" ، "نازعات 6" و "نازعات 10" شلیک شد. در بخش دوم مرحله اول رزمایش عملیات رهایی گروگان ها از دست تروریست ها (تروریست های تکفیری در شرایط نیابتی) با دستور امیر سرتیپ دوم ستاد "نوذر نعمتی" صورت گرفت که این مانور با پشتیبانی آتش سنگین هوانیروز نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران با موفقیت انجام شد.

غرش اقتدار

غرش اقتدار

غرش اقتدار

غرش اقتدار


خبرگزاری "ایتارتاس " درباره  " رزمایش بیت‌المقدس 28 " نوشت: نیروی زمینی ایران در جریان رزمایش موشکی در نزدیکی شهرهای "اصفهان" و "کاشان"  موشک های جدید آزمایش کرد.

این خبرگزاری ادامه داد: نیروهای ایرانی در این رزمایش دو موشک زمین به زمین از نوع  "نازعات -6 " و "نازعات-10 " را آزمایش و این موشک ها با موفقیت به اهداف تعیین شده اصابت کرد.

غرش اقتدار


این رسانه روسی با بیان این که موشک های آزمایش شده از نوع موشک های جدید هستند، افزود: هدف این رزمایش نیروی زمینی بهبودی و افزایش توانمندی موشکی ارتش و اجرای تاکتیک های نظامی بود.

خبرگزاری روسیا سگودنیا عنوان داشت: نیروی زمینی جمهوری اسلامی ایران با این رزمایش بار دیگر آمادگی دفاعی خود را به نمایش گذاشت و با این وجود مقام های نظامی ایرانی تاکید کرده اند که حفظ صلح و امنیت منطقه را به عنوان هدف راهبردی دنبال می کنند.

شبکه خبری روسی  "ار.ب.کا نیز"  اموز در بخش های خبری خود پرتاب موشک های زمین -زمین در چارچوب رزمایش موشکی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران را نشان داد  و عنوان داشت: ارتش ایران در جریان "رزمایش بیت المقدس 28 "  با موفقیت موشک های جدید آزمایش کرد. نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران همچنین توپخانه جدید دور زن خود را آزمایش کرد و توپ های شلیک شده به اهداف تعیین شده اصابت کردند.



غرش اقتدار

در روز دوم رزمایش که در منطقه عمومی "نصر آباد اصفهان" برگزار شد ؛ "یگان های زرهی" ،"توپخانه" ، "موشکی"، "واکنش سریع"، "هوانیروز" و "تیپ 65 نوهد" ؛  تاکتیک های تدوین شده از سوی سلسله مراتب را تمرین کردند.


در مرحله اول رزمایش دو فروند جنگنده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با بمباران مواضع از پیش تعیین شده راه را برای پیشروی یگان های سطحی و زرهی هموار کردند و در ادامه یگان های هوانیروز مواضع دشمن فرضی را هدف قرار دادند.

هلیکوپترهای " 206"،  "214 "  و " کبری"  با موفقیت مأموریت های خود را در "رزمایش  بیت المقدس 28 "  انجام دادند  و یگان ها توانستند تکالیف محوله را به خوبی به سرانجام برسانند.

در بخش دوم از  روز دوم رزمایش "بیت المقدس 28"، یگان های واکنش سریع نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به دو گروه  تقسیم شدند و به انجام تمرین های از پیش تعیین شده پرداختند.

در رزمایش بیت المقدس 28 همچنین "یگان های پهپادی" نزاجا نیز وظایفی را بر عهده گرفته و انجام دادند. تیم پروازی یگانهای پهپادی  با تجهیزات کامل همچون لانچر ایستگاه های هدایت و افسران رابط در این رزمایش ایفای نقش کردند و پهپاد "مهاجر" با دو ساعت پرواز مداوم و سقف پروازی 11 هزار پا و 90 کیلوگرم وزن برای اولین بار نقش یک پرنده متخاصم را ایفا کرد.

همچنین از دیگر جلوه های این رزمایش رونمایی از پهپاد "سیراف"  بود که به صورت دائمی در منطقه عمومی "نصر آباد اصفهان" به گشت زنی می پرداخت.  پهپاد اوتوپایلت "سیراف" با برد 100 کیلومتر ،  مداومت پروازی بالا و قابلیت ارسال آنلاین تصاویر به مرکز هدایت و فرماندهی اولین بار توسط دانشکده پدافند توپخانه نزاجا در "رزمایش بیت المقدس 28 "  رونمایی شد.

غرش اقتدار


**پیام رزمایش "بیت المقدس 28"  چه بود؟

"رزمایش بیت المقدس 28 " همچنین پیام هایی را برای دوستان و دشمنان ارسال کرد. پیام این رزمایش برای دشمنان جمهوری اسلامی این بود که نیروهای مسلح ایران آماده اند هرگونه تهدیدی را با قاطعیت پاسخ دهند. همچنین پیام این رزمایش برای دوستان و کشورهای منطقه صلح و دوستی  بود.


امیر سرتیپ دوم ستاد  "سید کمال پیمبری" سخنگوی  "رزمایش بیت المقدس 28  "  با اشاره به اینکه نیروهای  مسلح هر گونه احساس تهدید را از بین خواهند برد، عنوان داشت: ما اقدامات دشمنان را رصد می‌کنیم و در مقابل تهدیدات و اقدامات برهم زننده استکبار و صهیونیست‌ها قاطعانه می‌ایستیم.

وی ادامه داد: ما در این رزمایش قاطعانه می‌گوییم که به تمام اهداف خود در  "رزمایش بیت‌المقدس 28 " دست یافته‌ایم.

سخنگوی رزمایش بیت‌المقدس 28 تصریح کرد: پیام رزمایش این است که اقدامات دشمنان را رصد می‌کنیم و در مقابل آنها می‌ایستیم.  وی در پایان خاطرنشان کرد: پیام این رزمایش به رژیم صهیونیستی این است که ارتش جمهوری اسلامی ایران با اقتدار و صلابت آماده دفاع از کشور است.


غرش اقتدار

رزمایش موشکی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در چندین رسانه روسی ازجمله شبکه تلویزیونی راشاتودی و بخش اخبار آنلاین روزنامه کامرسانت بازتاب داشت و این رسانه ها اعلام کردند: نیروهای مسلح ایران یک بار دیگر نشان دادند که توانایی دفاع از کشور خود در برابر تهدیدهای خارجی را دارند.


** 100 درصد اهداف رزمایش محقق شد

سوال اینجاست که پس از برگزاری   "رزمایش بیت المقدس 28 " چند درصد اهداف رزمایش محقق شد و فرماندهان ارشد نزاجا چه نظری در رابطه با این تمرین نظامی داشتند؟  "امیر سرتیپ احمد رضا پوردستان " فرمانده نیروی زمینی ارتش در این زمنیه عنوان داشت: ما از رزمایش راضی بودیم و کادرهای جوان ما برای اولین بار در رزمایش شرکت کرده بودند و توانستند تاکتیک‌ها و تکنیک‌های از پیش تعیین شده را با موفقیت انجام دهند.


در حقیقت "رزمایش بیت المقدس 28 " با نقش آفرینی یگان های مختلف نزاجا در دو روز انجام شد و همه اهدافی که سلسله مراتب به دنبال آن بودند،  بنا به گفته فرماندهان نزاجا  محقق گردید.


گزارش از محمد زرچینی  و مهدی شهرودی


انتهای پیام/
 
    


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شهید باکری
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 6 خرداد 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رزمکایش
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 5 خرداد 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
vcl
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 5 خرداد 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطراتی از جنگ ایران و عراق به روایت دشمن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395

فقط فرار کردم...

خاطرات سروان «فهمی الربیعی» از رشادت رزمندگان ایرانی در تصرف یکی از مقرهای استراتژیک ارتش بعثی؛«فهمی الربیعی» افسرگستاخ و ماجراجویی که به پاس اهانت ها و زخم هایی که بر دل و جان رزمندگان ایرانی در جنگ تحمیلی نهاد و متعاقب این گستاخی ها نشان شجاعت و منصب ریاست اردوگاه اسیران جنگی ایران در پادگان «الرشید» را دریافت کرده بود، برای آزادگان سرافراز میهن اسلامی نامی آشناست.

 

 

سال ها گذشت و دست بر قضا شرایط به گونه ای پیش رفت که وی در عملیات کربلای پنج «دخیل خمینی» گویان به اسارت رزمندگان ایرانی در آمد. دوران اسارتش در ایران این فرصت را فراهم کرد تا خاطرات دوران جنگ خود را تحت عنوان «هنگ ترسوها» به نگارش در آورد. انتشارات سوره ی مهر با چاپ این اثر زاویه ی جدیدی از تاریخ جنگ تحمیلی را به روی خوانندگان باز کرد. در ادامه بخشی از خاطرات وی که در این کتاب منتشر شده، آمده است.

خرمنی از آتش

 یک شب زمستانی که ماه پشت ابرهای سیاه پنهان شده بود و عقربه های ساعت، دقیقا 12 را نشان می داد، تیپ ما در معرض حمله ای سنگین و سریع قرار گرفت، اما داستان حمله از چه قرار بود؟ من آن شب، درمقر تیپ با فرمانده ی تیپ در حال خوردن ویسکی بودم. او چند دقیقه قبل، از مجلس جشنی که در منزل یکی از کردها به نام «ملاعثمان» برگزار می شد، برگشته بود. این ملا عثمان به تدریج به دارودسته دوستداران حزب بعث پیوسته بود.

 سرهنگ دوم المطیری (فرمانده ی تیپ) آن شب را درمنزل آن مرد کُرد گذرانده و یکی از دختران آنجا را مخفیانه به عقد خود درآورده بود. هنگامی که به مقر تیپ بازگشت، برای من حکایت هایی نقل کرد که بر کامیابی اش حسرت خوردم.

 ساعت ۱۱ و ۱۵ دقیقه فضای مقر تیپ پر از بوی شراب شده بود، زیرا افسران، نوش نوش راه انداختند وهمگی به خواب عمیقی فرورفته بودند. فقط من ماندم وسرهنگ دوم المطیری، تا آنجا که جا داشتیم، خوردیم. ناگهان یک دسته موشک که تعدادشان نزدیک به پنجاه تا بود، به طرف ما شلیک شد. هم افسران مست را از خواب پراند و هم اتاق عملیات تیپ را تخریب کرد و تمام خودروها را به آتش کشید. همه افراد هم در محاصره قرار گرفتند. تمام تلاشم، فرار از مقر تیپ و رسیدن به هنگ اول که سه کیلومتر دورتر از مقر تیپ بود، خلاصه می شد. افسران درباره ی چگونگی خلاص شدن از آنجا با همه جر و بحث می کردند. فرمانده ی تیپ هم با فرمانده ی لشکر تماس گرفت و خبر حادثه را گزارش داد. در کمتر از ۱۵ دقیقه، مقر تیپ به خرمنی از آتش تبدیل شد و من فقط توانستم خودم را از معرکه نجات داده، به همراه سه سرباز دیگر فرار کنم.

کشته شدن فرماندهان ارشد عراقی

 ما از دور شاهد پیشروی نیروهای ایرانی به طرف مقر تیپ و محاصره ی  کامل آن بودیم. فرمانده ی تیپ به همراه سروان «سرحان گاصد لعیبی» فرمانده ی سلاح شیمیایی، سروان «فواد عظیم الدلیمی» افسر استخبارات، سرگرد «علامحمد عبودالناصری» فرمانده ی گردان توپخانه ی ۱۱۶ و تعداد زیادی از سربازان گروهان ویژه ی گارد کشته شدند و ایرانی های نفوذ کننده توانستند وارد مقر تیپ شده، آنچه را که درمقر باقی مانده بود، به دست آورند.

یک هنگ کماندویی از سپاه اول، مقری دریافت کرد و بر مبنای آن، خمپاره اندازهای 60 میلی متری، موشک های تامر، اس پی جی ۹، آر پی جی۷، شروع به شلیک کرده، ساختمان تیپ از همه طرف از هم پاشید، اما مقاومت ایرانی ها هنوز پابرجا بود. هنگامی که برای مدتی مقاومت فروکش کرد، یک گروهان کماندویی به فرماندهی سروان «همام الدلیمی» به طرف مقر تیپ حرکت کرد و به نزدیکی آن رسید و از آنجا که تصور می کرد مقاومت ایرانی ها تمام شده، بدون احتیاط به طرف مقر حرکت می کرد که با رسیدن به خط کشتار، به طرف آنان تیراندازی شد و از آن گروهان سی نفره، فقط فرمانده ی گروهان وشش نفر از سربازان توانستند جان سالم به در ببرند و بقیه به طرز فجیعی جزغاله شدند.

 یک بار دیگر یک هنگ به اضافه یک گروهان در مرحله ی اول وارد عمل شدند. هنگ به طرف مقر پیشروی کرد و با نیروهای ایرانی درگیر شد. هنگامی که ایرانی ها توانستند یک ساعت تمام مقاومت کنند، هنگ اول و دوم کماندویی از سپاه اول باهم هجوم برده و توانستند به داخل مقرنفوذ کنند. در آنجا درگیری با نارنجک دستی و سرنیزه شروع شد که حدود ۶۰ نفر از کماندوها کشته شدند و در نهایت با اسیر شدن سه ایرانی غائله ختم شد. قصه ی اشغال مقر تیپ ۴۱۳ غوغا و سر و صدایی در مقر لشکر ۲۴ به پا کرد؛ زیرا هنوز زمان زیادی از دریافت مدال شجاعت فرمانده ی تیپ و ارتقای درجه اش به سرهنگ دومی نمی گذشت. بدشانسی دیگر این بود که «هشام صباح الفخری» که به عنوان نماینده ی صدام برای اداره ی عملیات حوزه ی شمالی به منطقه اعزام شده بود، در آنجا حضور داشت و از اشغال مقر تیپ کاملاً باخبر بود.

خوی توحش فرمانده

بعد از بازجویی از سه اسیر ایرانی که همراه با شکنجه بود، لشکر ۲۴ توانست اطلاعات نظامی درباره ی حضور و مقاصد آینده ی نیروهای ایرانی در منطقه ی شمالی به دست آورد. هشام صباح الفخری پس از پایان بازجویی گفت:

-آن سه ایرانی را پیش من بیاورید.

-به {امام} خمینی {(ره)} فحش بدهید!

آن سه اسیر ایرانی بدون هیچ حرکتی در جای خود ایستادند. هشام از جای خود برخاسته و چند سیلی سنگین به صورتشان زد و گفت:

-چرا؟چرا؟چرا؟

به طرف بالگردش رفت و از محافظانش خواست که آن سه نفر را هم بیاورند. آن سه سرباز ایرانی به همراه هشام سوار بالگرد شدند. همراه آنان، سربازان محافظ هم که سلاح هایشان را به طرف آن سه ایرانی نشانه رفته بودند، سوار شدند. بالگرد به پرواز درآمد.

وقتی بالگرد به نزدیکی مرز رسید، بسیار بالا رفته بود. از بالای بالگرد در حالی که سربازان و اهالی «قلعه دیزه» از پایین شاهد بودند، آن سه سرباز ایرانی به پایین انداخته شدند و پس از غلتیدن بر قله های بلند که چون توپی غلتان ازنقطه ای به نقطه دیگر می افتادند، سرهایشان از بدنشان جدا شد.

هشام این مناظر را می دید و لذت می برد و می گفت:

-به هیچ یک از ایرانی ها رحم نکنید!

 یکی از افسران گفت:

-قربان! به نظر می رسد یکی از آنان زنده باشد.

- به هیچ وجه، من مطمئن هستم. زیرا در هر درگیری تعدادی از اسیران ایرانی را از همین ارتفاع به پایین انداخته ام، طوری که یک بار یکی از آنان قبل از سقوط مرد. چند وقت پیش هم تعدادی از سربازان عراقی که از درگیری با ایرانی ها در شرق بصره فرار کرده بودند، از همین ارتفاع پایین انداختم.

 بعد از چند روز با توجه به این که مقر تیپ به تلی از خاک مبدل شده بود، مقر ما به نقطه ای نزدیک به «رانیه» درسلمانیه منتقل شد. در گزارشی هایی که پس از تحقیق پیرامون چگونگی نفوذ نیروهای ایرانی به مقر تیپ منتشر شد، آمده بود که ایرانیها از شکاف «هیلشو» و با همکاری اهالی منطقه و پوشیدن لباس های کردی و خرید و فروش اجناس توانسته اند به منطقه نفوذ کرده و در قلعه دیزه مستقر شوند. به نظر می رسد که ایرانی ها توانستند به تمام اهدافشان برسند، زیرا خسارت های ما شامل این موارد بود:

- تخریب کامل مقر تیپ

-۶۰ کشته و مجروح

- از بین رفتن ۱۳ آیفاوواز

- نابودی ۲۰ دستگاه بیسیم

- نابودی یک دستگاه رازیت پیشرفته

-کشته شدن تعدادی از افسران بلند پایه که از جمله آنها سرهنگ ستاد عبدالرحمن العبیدی، سرهنگ دوم ستاد ثامر حسن الیاسری از لشکر ۲۴ بود.

توجه:

بیشتر بخوانید...در کتاب«هنگ ترسوها»

کتاب«هنگ ترسوها» در بر گیرنده خاطرات سروان فهمی العربی، یکی از افسران گروهان هنگ یکم تیپ 413 عراق است. این کتاب فرازهای خواندنی فراوانی دارد که از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد: وجود جوخه های اعدام در جبهه ی عراق برای سربازانی که بدون دستور مافوق شان عقب نشینی می کردند، متهم کردن افسران رده بالای عراقی به بی کفایتی از سوی یکدیگر  و شرب خمر افسران ارتش عراق.

در این کتاب سروان فهمی الربیعی، روحیه متزلزل، فساد، ترس و بی لیاقتی ارتش بعث را به تصویر می کشد. او از جنگی می گوید که از سر گذرانده و از رهبر شکست خورده شان صدام حسین که با تبلیغات دروغ در کشورش تلاش می کرد روی خشونت و نادانی اش سرپوش بگذارد.

کتاب: هنگ ترسوها، 87 صفحه

نویسنده: فهمی الربیعی

مترجم: محمد حسن مقیسه

ناشر: سوره ی مهر

 

منبع: خردنامه همشهری، ویژه نامه پایداری، شماره 150 

استخراج و تنظیم: گروهبانیکم وظیفه شایان کارگذار؛ زیر نظر مدیریت سایت


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گردان شهادت (1) - خاطراتی خواندنی از رزمندگان دفاع مقدس
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395

گردان شهادت (1) - خاطراتی خواندنی از رزمندگان دفاع مقدس 

بر فراز قلّه 2519 - قسمت اول

دم دمای صبح بود و ارتفاعات به تصرف ما در آمده بود. ما به بالای قلّه 2519 رسیده بودیم. سوز سرما صورت مان را سرخ کرده بود، تا کمر تو برف بودیم. من و بهمن پشت تخته سنگی سنگر گرفته بودیم.

گردان شهادت بر فراز قلّه 2519 ، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی

 

 صدای شلیک قطع شده بود و تنها صدای زوزه باد می آمد. صدایش کردم، اما چیزی نمی گفت. گفتم بهمن وقت خواب نیست. الان عراقی ها پاتک می زنند. هنوز نیروی کمکی نیامده و ما تنها هستیم. اما باز صدایی نیامد. سرما بدنم را کرخت کرده بود و توان حرکت نداشتم. به زحمت خودم را جم و جور کردم و غلتی زدم و به سمت بهمن رفتم. تکانش دادم صدایی ازش بلند نشد. به زحمت بلند شدم و به سمت خودم چرخاندمش، صورت و شکمش خونی بود و بر اثر سرما خون یخ زده بود. زیپ اورکتش را باز کردم تا ببینم کجایش زخمی شده. حفره هایی در سینه اش باز شده بود. زیپش را بالا کشیدم و صورتش را بوسیدم. هوا تقریباً در حال روشن شدن بود. به اطراف نگاه کردم. کسی را ندیدم. خودم را روی برف به آرامی سُر دادم تا به تخته سنگی که کمی پایین تر بود برسم، جایی که دیشب آخرین بار بیسیم چی گردان را دیده بودم. به پشت تخته سنگ رفتم. بیسیم چی هم مثل بهمن روی زمین افتاده بود. گوشی بیسیم را برداشتم و گفتم: « الو الو کسی صداى مرا می شنود؟» صدایی از پشت بیسیم آمد. گفت: «شما که هستید؟»

صدا برایم خیلی آشنا نبود و گفتم سروان عباس رشیدی هستم. بیسیم قطع شد. چند باری الو الو کردم، اما صدایی شنیده نمی شد.

بیسیم را از پشت بیسیم چی به زحمت جدا کردم و به پشت خواباندمش، پسر نازنینی بود. همیشه لبخندی بر لب داشت. صورتش را که نگاه کردم، همان لبخند برلب یخ زده اش بود. همه جا پر از برف بود و اطرافم را تپه های برفی پوشانده و همه جا یک دست سفید بود. آفتاب در آسمان نبود. ابرهای برفی در آسمان دیده می شدند. باد همچنان زوزه کشان برف ها را به آسمان بلند می کرد. به زحمت بلند شدم و به سمت تخته سنگی که بهمن بود، رفتم. اسلحه ام را برداشتم و به آرامی جلوتر رفتم. چیزی دیده نمی شد. باد برف ها را به سر و صورت من می کوبید. باز هم جلوتر رفتم. هوا تقریباً روشن شده بود. چندین جنازه عراقی هم جلوتر افتاده بود. اما از نیروهای خودی خبری نبود. باز هم جلوتر رفتم. نیروی عراقی دیده نمی شد. چندین سنگر متلاشی شده عراقی و چندین جنازه دیگر. هوا روشن شده بود و اطراف را می شد دید. در قلّه تنها بودم نه عراقی بود و نه نیروی خودی. بیسیم هم از کار افتاده و من تک و تنها بالای بلندترین ارتفاع منطقه بودم.

همرزم من خوابیده ای! صورتت پوشيده از خون است و دست و پایت پر از زخم. اطرافت برف سفید از خون گرم تو سرخ شده. گرمی خونت برف را آب کرده و لباس ارتشی ات به رنگ سرخ در آمده  و من با اسلحه ای در دست در کنارت نشسته ام.

ناگهان صدای سوت خمپاره ای از دور با زوزه باد به گوشم رسید و چرتم را پاره کرد. به سرعت خود را بر روی زمین در پشت تخته سنگ انداختم. گلوله خمپاره با فاصله زیادی از تخته سنگ منفجر شد. ترکش های سرخ آن از لابه لای برف و دود ناشی از انفجار به هر سو پراکنده شد. از ناحیه ساق پا احساس ناراحتی می کردم. دیشب ترکش کوچکی به پایم خورد، اما خیلی آن را جدی نگرفتم. الان که به زمین خیز برداشتم، روی زخم دوباره باز شد و کمی خون آمد. یاد کوله بهمن افتادم که دیشب لوازم پانسمان در آن گذاشت. به سمتش رفتم به پهلو خوابیده بود. بند کوله اش را باز کردم و دستم را داخل آن کردم و لوازم پانسمان را بیرون آوردم.

 دیشب قبل از عملیات داشت کوله اش را در سنگر جمع می کرد و من به شوخی گفتم: تو که بوی«اَلرّحمن» گرفتی و جزء شهدایی، باند زخم را برای چه برمی داری و او با لبخند گفت: «من کشته می شوم، اما تو بی ترمز هستی و همیشه مجروح می شوی. فراموش کرده ای در دوره تکاوری همیشه در هر رزمی مجروح می شدی؟» و بعد بلند خندید و من از خنده اش خندیدم. راست می گفت من در تمرینات به قول مربی بی کله بودم و جلو می رفتم، به همین خاطر بیشتر از بقیه آسیب می دیدم. در دوره تکاوری به من می گفتند: «عباس بی ترمز.»

باند پانسمان را که از کوله بهمن برداشتم، با لبخند گفتم: «راست گفتی بهمن باز هم خودم را مجروح کردم. بیا پایم رو ببند مثل دوره آموزشی!» اشک توی چشم هایم حلقه زد. دلم می خواست زار زار گریه کنم.

 ساقم را محکم با باند می بندم، فکر می کنم ترکش توی ساقم مانده. پایم سست شده. گیج و منگم نمی دانم باید چه کار کنم. یاد دیشب افتادم که به بالای ارتفاع رسیدیم. من و بهمن پشت تخته سنگی سنگر گرفته بودیم. که ناگهان صدای مهیب انفجاری از بالای سر شنیدم دیگر هیچ...

به بهمن نگاه کردم احتمالاً در اثر آن انفجار شهید شده و من از موج انفجار بیهوش شدم و شاید هم نه، اتفاق دیگری افتاده... من کجا هستم؟ باید چه کار کنم...؟!

(این خاطره بر اساس برداشتی آزاد از عملیات کربلای ۷ و فتح ارتفاعات مهم ۲۵۱۹ توسط لشکر ۹۶ ارومیه نوشته شده است.)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گردان شهادت (2) - خاطراتی خواندنی از رزمندگان دفاع مقدس
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395

گردان شهادت (2) - خاطراتی خواندنی از رزمندگان دفاع مقدس 

گردان شهادت بر فراز قلّه2519 - قسمت دوم

به آسمان نگاه می کنم. ابرها جوریست که انگار می خواهند باز بر سر ما برف بریزند. یاد اولین برفی که با ورود ما به منطقه بارید، افتادم.

 

 

همه جا برف نشسته بود و تو خوشحال به من گفتی:

«میدانستی من متولد یکم بهمن هستم. روزی که به دنیا آمدم مادرم می گفت برفی ترین روزی بوده که در عمرش دیده. به خاطر همین همیشه عاشق برفم. عروسی ام را هم اگر خدا قسمت کند، اول بهمن می گیرم. توی برف زیبا و سنگین!... دلم می خواهد مرگم هم توی برف سنگین باشد!»

من گفتم: «عروسی تو روز برفی را دوست دارم، اما مرگ را نه!»

راستی امروز چندمه؟! خدای من! امروز یکم بهمنه. برف شروع به بارش کرده. خیلی آرام و لطیف با رقص پایین می آید. می دانم که با این همه ناز و ادا عاقبت می خواهد چه کار کند. نرم و آهسته می آید، ولی پیوستگی اش همه چیز را در خود مدفون می کند...

آخ که این هم برف که آرزویش را داشتی! اشک هایم سرازیر می شود. به صورتت خیره می شوم و می گویم:

«بیا این هدیه سالگرد تولدت! این هم مرگی که آرزویش را داشتی!»

بغض کرده ام. یعنی واقعاً امروز اول بهمن است. چه طور شد که تولد تو در یادم نماند. آن قدر که درگیر عملیات بودی، یادت رفت که بگویی امروز روز تولدت است. این هم هدیه تولدت. چیزی را گرفتی که آرزویش را داشتی! شهادت آن هم در میان برف های سفید.

سه چهار ساعت پیش با هم نفس می کشیدیم! با هم از خط گذشتیم. از شیارهای

یخ زده عبور کردیم، از معبر مین گذشتیم. از میان دود و آتش خود را بالا کشیدیم. گلوله های خمپاره یکی پس از دیگری کنارمان منفجر می شد. ما نیروی های گردان شهادت بودیم همان طور که از نامش پیداست؛ یعنی آخرِ شجاعت و در انتها شهادت. کارِ گردان ما شناسایی در خط های مقدم بود. کار من و تو در گردان، شناسایی و در زمان عملیات خط شکن بودیم. فرمانده می گفت عراقی ها را غافلگیر می کنیم آن ها انتظار عملیات در این بوران و سرما را ندارند و ما غافلگیرشان کردیم. از معبر که عبور کردیم و به سنگرهای دشمن که رسیدیم، باورشان نمی شد. بیشترشان در سنگر بودند. نارنجک ها را به داخل سنکر می انداختیم و به سرعت به سمت سنگر بعدی می رفتیم. آنها توی برف و سرما پا به فرار گذاشتند و ما به سرعت به سوی ارتفاعات پیش رفتیم. عراقی ها از ارتفاع شروع به شلیک کردند. گلوله های خمپاره یکی پس از دیگری بر روی برف ها منفجر می شد و سفیدی برف را با سیاهی شب در هم می آمیخت.

گروهان ما از همه جلوتر بود. ما نوک حمله بودیم و همچون تیری می شکافتیم و جلو می رفتیم. شلیک خمپاره های دشمن کاملاً قطع شده بود. توانستیم برای لحظه ای در پس شیاری بایستیم و نفسی تازه کنیم. کنار شیار بر روی برف جنازه سرباز عراقی افتاده بود. همان که چند دقیقه قبل با رگبار زدمش. بخار از خونش که بر روی برف جاری شده بود بلند می شد. نگاهش کردم. چشم هایش به من نگاه می کرد. گفتم: «اگر من نمی زدم، حتماً تو می زدی، پس این طور به من نگاه نکن.» بهمن که کمی جلوتر از من بود گفت: «با منی؟» گفتم: «نه با این جنازه عراقی حرف می زدم.» برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «عباس موج گرفته تو رو؟» بعد گفت: «بلند شو سریع بریم جلو پشت اون تخته سنگ. عراقی ها شکست خوردند و فرار کردند.» و ما به سرعت رفتیم پشت تخته سنگ بزرگی که چند متر جلوتر بود. بهمن سمت چپ تخته سنگ بود و من سمت راست.

-گفتی: «عراقی ها فرار کردند پس این گلوله ها را کی شلیک می کنه؟»

 - و تو پاسخی ندادی.

 من دور و برم را نگاه کردم. حدود ۱۰ نفر دیگر روی زمین افتاده بودند. نیروهای عراقی بودند، به تو نگاه کردم.

 تو سرت را برگرداندی و گفتی: «باید این چند سنگر عراقی را هم منهدم کنیم.» فقط همین چند سنگر مانده بود و من و تو و تعدادی دیگر از بچه ها به قلّه رسیده بودیم. بقیه عقب مانده بودند و من آن قدر مشغول تیراندازی بودم که نفهمیدم چه شد. سرم گیجه، صدایی مهیب در گوشم پیچیده.

 من و تو، نارنجک ها را با هم به سوی سنگر عراقی ها پرتاب کردیم و سه نفر دیگر از بچه ها کمی آن طرف تر بر روی برف ها خوابیده بودند. از شدت سرما نوک انگشتانمان یخ زده بود. از نفس هایمان بخار بیرون می زد.

دست هایم را به هم مالیدم تا کمی گرم شوم، اما پاهایم گرم بود و همیشه گرم خواهد ماند. می دانی چرا؟ بهمن حدس بزن چرا پاهایم در این سرما گرم است؟ باز آن سرگیجه و صدای مهیب درگوشم می پیچد.

 تو شب قبل از عملیات نبودی، راستی فرصت نشد بپرسم کجا غیبِت زده بود؟ شب قبل از عملیات فرمانده لشکر ۹۶ ارومیه بین ما آمد و صحبت های بسیاری در مورد این عملیات و اهمیت آن گفت.

تیمسار آذرفر، پس از پایان صحبت هایش به سوی من آمد. نمی دانستم چه باید بکنم، احترام گذاشتم. او خم شد و به حالت سجده در آمد. من از شدت شرمندگی عرق کردم و سرخ شدم. روی پوتین های مرا بوسید! فرمانده گروهان به زحمت او را بلند کرد. من او را در آغوش گرفتم و گفتم: «فرمانده ما قول می دهیم که از عملیات روسفید بیرون بیاییم و پیروز شویم.» با این کار فرمانده، سربازان روحیه گرفتند؛ به طوری که اگر آزادشان می گذاشتیم، قبل از شروع عملیات به سمت آنها حمله می کردند. این حرکت ایشان آن قدر به نیروها روحیه داده بود که به قول معروف، هیچ کس کم نیاورد و همه با شوق و علاقه آماده عملیات بودند. از آن شب به بعد گرمای عجیبی در پاهای خود احساس می کنم. شاید باور نکنی، اما الان هم که از سرما دست هایم را به هم می مالم، پاهایم گرم است.

 چشم هایم را باز کردم برف به آرامی مرا در زیر خود پنهان کرده بود. برف های روی خودم را کنار زدم و بلند شدم. بهمن هم زیر برف خوابیده بود. برف های روی او را هم کنار زدم. بلند شدم و به سمت بیسیم رفتم که در زیر برف مدفون شده بود، برف ها را با دست های یخ زده ام کنار زدم بیسیم را برداشتم و الو الو کردم. صدایی از پشت بیسیم فریاد زد: «فرمانده وصل شد.» گفتم من سروان عباس رشیدی هستم. از پشت گوشی صدایی آمد: «موقعیت خود را اعلام کنید.» گفتم: «من روی قلّه ۲۵۱۹ هستم مشرف به تپه سرخی و یال کله اسب. دشمن فرار کرده، نیروی کمکی می خوایم. تعدادی مجروح و شهید این بالا داریم. صدای صلوات از آن طرف بیسیم شنیده می شد. فرمانده ما پیروز شدیم. بعد صدای نفر دیگری آمد. نیروی کمکی نزدیک شماست به دلیل کولاک شدید هنوز... باز صدای مهیبی درگوشم پیچید. گوشی را رها کردم و با دو دست گوش هایم را گرفتم...

(این خاطره بر اساس برداشتی آزاد از عملیات کربلای ۷ و فتح ارتفاعات مهم ۲۵۱۹ توسط لشکر ۹۶ ارومیه نوشته شده است.)

منبع: گردان شهادت، حمید گله داری، انتشارات سوره سبز، 1392  

استخراج و تنظیم: گروهبانیکم وظیفه شایان کارگذار، زیر نظر مدیریت سایت


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ایران
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
صیاد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
واکاوی شخصیت امیرسرتیپ سلیمانجاه به روایت سرلشکر رشید
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395
کد خبر: 1879560
دسته: سیاسی ( سیاسی )
منبع: نسیم

واکاوی شخصیت امیرسرتیپ سلیمانجاه به روایت سرلشکر رشید

سرلشکر پاسدار غلامعلی رشید جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در گرامیداشت یاد و خاطره امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه، از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران که به خیل همرزمان شهیدش پیوست پیامی صادر کرد.

به گزارش «نسیم آنلاین»، سرلشکر پاسدار غلامعلی رشید جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در گرامیداشت یاد و خاطره امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه، از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران که به خیل همرزمان شهیدش پیوست پیامی صادر کرد.

در این پیام آمده است:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

امیر بهروز سلیمانجاه یکی از فرماندهان برجسته ارتش جمهوری اسلامی ایران بود.

زندگی نظامی این امیر سرافراز در طی سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی که «فرماندهی »را در جنگ با عراق تجربه کرد و به کمال رساند در چهار دوره قابل تقسیم است:

1-دوره اول:قبل از آغاز جنگ، امیر سلیمانجاه در سال 58 با شجاعت و متکی بر باورهای اعتقادی و سیاسی برآمده از انقلاب اسلامی نقش امنیتی خود را در کردستان علیه ضد انقلاب آغاز کرد. تازه دوره آموزشی دافوس( فرماندهی و ستاد) را به اتمام رسانده بود وقتی به او پیشنهاد دادند که فرماندهی یگان را قبول کند و عازم ماموریت بشود، با توکل بر خدا از این ماموریت دشوار استقبال کرد و عازم منطقه شد و فرماندهی گردان ادغامی 138 و 131 را بر عهده گرفت و با قاطعیت وارد شهر بانه شد.

وی دراین باره می‌گوید: تعداد معدودی از پرسنل که تحریک شده بودند برای انجام ماموریت تردید داشتند، همه نیروها را جمع کردم و برای آن‌ها مستدل بحث کردم و گفتم شرایط را با قبل از انقلاب مقایسه کنید- شرایط کنونی ( دوران انقلاب) به کلی با شرایط قبل از انقلاب تفاوت می‌کند ملت ایران و مردم همه پشتیبان ارتش جمهوری اسلامی ایران هستند- در رأس نظام ولی امر مسلمین حضرت امام خمینی(ره) یک فرمانده حکیم و شجاع و مرجع دینی فرمانده همه ماست و فرمانده کل قوا است و تفاوت‌ها را یکی یکی برشماری کردم، همه افراد یگان در پایان سخنرانی، اعلام آمادگی کامل کردند و حرکت کردیم و به منطقه بانه و وارد شدیم- هم پادگان را متحول کردم و هم روی ارتفاعات آربابا مستقر شدیم و با سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان همکار و دوست شدم و به هم دیگر کمک کردیم.

شهربانی را مسلح کردم چون دیدم اسلحه ندارند و رفتم داخل مردم و به آنان محبت کردم و در مسجد شهر با مردم مسلمان و متدین و اهل تسنن بانه نماز را به جماعت اقامه کردم و در مدت کوتاهی امنیت برقرار شد به کمک مردم و نیروهای سپاهی ید واحده‌ای در مقابل ضدانقلاب ایجاد کردیم و امنیت را توسعه دادیم و هر روز که می‌گذشت ما ارتشی‌ها اعتماد به نفس بیشتری پیدا می‌کردیم.وی بر این باور بود که حضور در کردستان برای ارتش ما هویت‌بخش بود و موجب قوت و قدرت نظامی جدیدی در ارتش گردید.

امیر سلیمانجاه در آغاز سال 59 به فرماندهی تیپ یکم از لشکر 21 حمزه منصوب شد در حالیکه دغدغه برقراری امنیت کردستان را داشت،‌درباره تشدید تهدیدات نظامی عراق درعین حال فعالیت جریانات ضدانقلابی در ارتش می‌گوید:‌در شرایطی که روز به روز امید و اعتماد به نفس در ارتش بوجود می‌آمد و سازماندهی بیشتری می‌کردیم و آمادگی رزمی خود را ارتقا می‌دادیم، عده‌ای ضدانقلاب در درون ارتش به تحریک دشمن، کودتای نقاب را ( شهید نوژه) علم کردند و ضربه‌ای به ارتش وارد کردند- و امیر سلیمانجاه که اخبار و اطلاعاتی از عناصر خائن دریافت می‌کرده، آن‌ها را به موقع به مقامات اطلاعاتی منتقل می‌کند و در کشف و خنثی‌سازی کودتای نقاب، نقش مهمی بر عهده می‌گیرد و با توجه به تجربه‌ای که در کردستان به دست آورده بود اعلام آمادگی کرد که به خوزستان برای مقابله با دشمن بشتابد.

2-دوره دوم:‌حضور قوی در جنگ، مرحله دوم زندگی نظامی‌اش است. امیر سلیمانجاه مرد جنگ بود و هیچ نگرانی از جنگ نداشت و با توجه به تجربه‌ای که در کردستان به دست آورده بود برای مقابله با دشمن به خوزستان شتافت.

یک هفته قبل از جنگ،گردان های 138 و 141 از تیپ خودش را به غرب کرخه اعزام می‌کند و این واحدها در کنار تیپ 37 زرهی شیراز به فرماندهی سرگرد رامین در محور جسرنادری-چنانه – برقازه – فلکه به نبرد با دشمن می‌پردازند و مقاومتی کم نظیر و مثال‌زدنی در مقابل یک لشکر مکانیزه عراق از خود نشان داده و راه را بر پیشروی ارتش عراق در محور فلکه – برقازه می‌بندند و اجازه پیشروی به دشمن نمی‌دهند.

امیر سلیمانجاه پس از حضور در منطقه و دزفول و استقرار قراردگاه فرماندهی خود ، در کنار جسرنادری در غرب رودخانه کرخه مستقر شد. در نخستین ملاقات به قرارگاه ایشان رفتم و آمدنش را خیر مقدم گفتم و دستور دادم برادران سپاهی در منطقه کرخه کمال همکاری را با او بعمل آورند. بارها به اینجانب گفت که اگر سه ماه قبل از جنگ به من دستور می‌دادند و در غرب کرخه حضور پیدا می‌کردم با توکل بر خدا قادر بودم جاوی دو لشکر عراقی هم بایستم، این را با صداقت و شجاعت تمام بیان می‌کرد.

در دوره دوم زندگی نظامی‌اش،سراسر حماسه و شور و تحرک و روحیه بود و در طول 78 سال دفاع مقدس بارها دشمن را کوبید و بر دشمن پیروز می‌شد.

در عملیات غرورآفرین فتح‌المبین ( غرب دزفول و کرخه) و در نبرد بیت ‌لمقدس ( فتح خرمشهر) جانشین فرماندهی لشکر 21 حمزه و جانشینی قرارگاه نصر بود و به خوبی بر واحدهای تحت امرش فرماندهی کرد- وی سپس در سال 65 به فرماندهی لشکر 21 حمزه منصوب گردید و در تمامی عملیات‌های 8 سال دفاع مقدس در کنار فرماندهان سپاه حضوری قوی و امید‌آفرین و راهگشا ایفا کرد.

3-دوره سوم:‌به دلیل فهم و درک عملیاتی بالایی که در جنگ کسب کرده بود در ماه‌های پایانی جنگ مسئولیت معاونت عملیات نیروی زمینی ارتش را بر عهده گرفت و با امیر حسنی سعدی که فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بر عهده داشت، همکاری تنگاتنگی داشت- و دائما به واحدها ( تیپ‌ها و لشکرها و قرارگاه‌ها) سرکشی می‌کرد و به شکل میدانی دستورات فرماندهی را اعمال می‌کرد.

4-دوره چهارم:زندگی نظامی امیر سلیمانجاه با ورود به ستاد کل نیروهای مسلح به کمال رسید و در معاونت اطلاعات و عملیات نقش جانشین را برعهده گرفت ، ستاد کل و از جمله معاونت اطلاعات و عملیات در دهه 70 نقش محوری در رصد تحرکات دشمن در محیط امنیتی و ارائه تدابیر و طرح‌های راهبردی و عملیاتی برای نیروهای ارتش و سپاه را داشت و امیر سلیمانجاه با توجه به گذشته درخشان خود جنگ، بازوی توانمندی برای رئیس ستاد کل و فرماندهی معظم کل قوا امام خامنه‌ای بودند- پس از شهادت شهید صیاد شیرازی در سال 78 ، مسئولیت معاونت اطلاعات و عملیات را درستاد کل بر عهده گرفت- و تا سال 82 از عهده این مسئولیت به خوبی بر آمد.

آخرین مسئولیتی که در نیروهای مسلح بر عهده امیر سلیمانجاه قرار گرفت، رئیس دانشگاه عالی دفاع ملی بود که در این مرکز آموزش عالی نیز تلاش و مجاهدت زیادی کرد و خوب درخشید.

این امیر سرافراز ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال 1384 به افتخار بازنشستگی نائل آمد و پس از آن 45 سال خدمت افتخارآمیز و پربرکت برای ملت عزیز ایران، بازنشسته گردید ولی به هر مناسبتی به ویژه در جلسات پیشکسوتان 8 سال دفاع مقدس که حضور می‌یافت، همواره آمادگی خود را برای اجرای ماموریت حضور در هر صحنه دشوار را اعلام می کرد.

در پایان: تجلیل از فرماندهان بزرگ ارتش و سپاه در حقیقت تجلیل و یادآوری ماهیت، نقش ونتیجه عملکرد آنهاست و مسأله اصلی در تجلیل از فرماندهان در شناخت از آنها ست و باید به جوهر شخصیت و عملکرد این عزیزان ورود پیدا کرد- آنچه که هم اکنون درباره فرماندهان بیان می‌شود بیشتر صیغه اخلاقی و معنوی است که لازم است ولی کافی نیست- وجوهی که در زندگی این نظامی بزرگ امیر سلیمانجاه باید ( علاوه بر ویژگی‌های اخلاقی و معنوی ایشان) برجسته شود.

عبارتند از :

1-تصمیم‌گیری در شرایط دشوار و انتخاب سخت‌ترین گزینه‌ها

2-مسئولیت‌پذیری و اعتماد به نفس و ورود به صحنه‌های بحرانی

3-صداقت در گفتار و عمل و عدم کتمان حقیقت و صراحت در حق‌گویی، بیان معایب و ضعف‌های خودی و ارائه راهکار برای علاج آن‌ها و هم‌چنین خودداری از تملق گویی.

مشخصه‌های یاد شده ، منظومه‌ای عالی از یک شخصیت نظامی را نشان می‌دهد امیر سلیمانجاه بدلیل همین ویژگی های اخلاقی برجسته‌اش و تجربه سنگین نظامی‌اش اعتقاد داشت که برای تقویت و ارتقای آمادگی رزمی واحدها و نیروها و سازمان‌ها، باید همه مسائل درون و برون سیستم را دید و نقد درون سازمانی و با جسارت باید راهکارهای علاج را ارائه نمود.

امیر سلیمانجاه با فرماندهان و برادران سپاهی و بسیجی نیز هم نفس و محشور بود و با بسیاری از فرماندهان بزرگ سپاهی شهید( شهیدان حسن باقری- مهدی باکری- همت – احمد کاظمی و ...) و زنده سپاه رفاقت داشت و احترام متقابلی فی ما بین ایشان و فرماندهان سپاهی و بسیجی برقرار بود.

امیر بهروز سلیمانجاه فرمانده غیور و شجاع و متدین ارتش جمهوری اسلامی ایران از مردان بزرگی بود که در تحقق آرمان‌های امام خمینی(ره) و تدابیر امام خامنه‌ای،با صداقت و ایمان و اخلاص و تلاش بر پای پیمان خود ایستاد و با کوله‌باری از مجاهدت و توشه‌ای از افتخار،عهد خویش راه با خالق خود به سرانجام رساند.

روحش شاد و با شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به ویژه شهیدان عملیات بزرگ بیت‌المقدس که امروز سالروز آن است،‌محشور باد.

امیر سلیمانجاه به عنوان فرماندهی غیور و شجاع و متدین افتخاری است برای برادران آذری زبان و ارتش جمهوری اسلامی ایران و نیروهای مسلح کشور و در نهایت امت شریف و ایثارگر ایران اسلامی. و به جرات می‌توان گفت امیر سلیمانجاه به دلیل همین ویژگی‌ها یکی از محبوب‌ترین فرماندهان ارتش در چشم و دل برادران سپاهی و بسیجی بود.

رحمت و غفران الهی بر روح بزرگ امیر سرافراز ارتش جمهوری اسلامی امیر بهروز سلیمانجاه.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

1395/3/3 دوشنبه

امیر سرتیپ جانباز بهروز سلیمانجاه از نگاه تعدادی از فرماندهان و همرزمان

تعدادی از فرماندهان و پیشکسوتان دفاع مقدس و از همرزمان مرحوم امیر سرتیپ سلیمانجاه، از جمله امیر سرتیپ پورشاسب، امیر سرتیپ سلامی، امیر سرتیپ دادبین، امیر سرتیپ حسام هاشمی و دکتر حسن بیگی در خصوص ویژگی های شخصیتی آن امیر سرافراز مطالبی را عنوان کردند.

 

امیر سرتیپ پورشاسب:

شجاعت و مدیریت صحنه نبرد از ویژگی های بارز سرتیپ سلیمانجاه بود

امیر سرتیپ پورشاسب، جانشین ریاست ارکان ستاد کل نیروهای مسلح گفت: امیر سلیمانجاه رزمنده ای شجاع، متدین و مخلص بود و از فرماندهانی بود که از نخستین روز جنگ در جبهه حضور داشت و تا پایان جنگ 8 ساله منطقه نبرد را ترک نکرد. بارها مجروح شدند و پس از کمی بهبودی مجددا به جبهه باز می گشتند.   

به گزارش روابط عمومی ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرتیپ پورشاسب در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی آجا گفت: از ویژگی های بارز و شاخص مرحوم سرتیپ سلیمانجاه صبر و استقامت و شجاعت در سختی ها و مدیریت صحنه نبرد بود.

 

امیر سرتیپ دادبین:

امیر سلیمانجاه رزمنده ای پرتلاش، مومن و دلسوز بود

امیر سرتیپ احمد دادبین، فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش و از پیشکسوتان دفاع مقدس گفت: امیر سلیمانجاه رزمنده ای پرتلاش، مومن و دلسوز بود که سالهای زیادی در ارتش در مسئولیت های خطیر  انجام وظیفه کرد و در عملیات های بزرگ دفاع مقدس نقش موثری ایفا نمود.

 امیر دادبین در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی آجا گفت: ویژگی بارز و شاخص مرحوم سرتیپ سلیمانجاه این بود که ایشان افسری بسیار منضبط و گوش به فرمان بود و فرمان فرمانده را با تمام وجود انجام می داد.

سرتیپ دادبین در ادامه افزود: مرحوم سلیمانجاه مدت ها به عنوان فرمانده دلاور لشکر 21 حمزه سیدالشهدای نیروی زمینی ارتش انجام وظیفه کرد و سپس فرماندهی قرارگاه جنوب ارتش را برعهده داشتند و در تمامی مسئولیت های حساس و خطیری که برعهده داشتند موفق و سربلند بودند و با عزت و افنخار خدمت کردند.

 

امیر سرتیپ سید حسام هاشمی:

مرحوم سرتیپ سلیمانجاه یک نظامی نمونه در مدیریت و فرماندهی بود

امیر سرتیپ سید حسام هاشمی از فرماندهان پیشکسوت دفاع مقدس ارتش در مراسم تشییع پیکر پاک مرحوم امیر سرتیپ جانباز بهروز سلیمانجاه گفت: سرتیپ سلیمانجاه یک نظامی نمونه در مدیریت و فرماندهی بود.

وی در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی آجا افزود: سرتیپ سلیمانجاه یکی از افسران کم نظیر در ارتش جمهوری اسلامی ایران بودند که از همان روزهای اول انقلاب در خدمت نظام مقدس اسلامی خالصانه تلاش می کرد و در دوران دفاع مقدس نیز حضوری ایثارگرانه داشت.

وی افزود: مرحوم سلیمانجاه یک نظامی نمونه از نظر مدیریت و فرماندهی و ارتباط با سایر نیروهای مسلح بود و شهید صیاد شیرازی نیز به دلیل جدیت، نظم، نظامی گری و خصوصیات بارز اخلاقی وی، ایشان را بسیار دوست داشت و زمانی که شهید صیاد در ستاد کل نیروهای مسلح مسئولیتی را تقبل کرد؛ از مرحوم سلیمانجاه با اینکه بازنشسته شده بود، دعوت کرد تا به ستاد بیاید و در معاونت اطلاعات و عملیات این ستاد خدمات ارزشمندی انجام داد.

امیر سرتیپ حسام هاشمی در پایان تصریح کرد: در رابطه با شخصیت و خدمات ارزشمند مرحوم سرتیپ سلیمانجاه، هیات معارف جنگ شهید سپهبد صیاد شیرازی کتابی را به چاپ رسانده که توصیه می کنم عزیزان و علاقه مندان به مباحث دفاع مقدس این کتاب را حتما مطالعه فرمایند.

 

 

امیر سرتیپ مصطفی سلامی:

ویژگی شاخص سرتیپ سلیمانجاه، جدیت، پشتکار و مسئولیت پذیری بود

امیر سرتیپ مصطفی سلامی از فرماندهان پیشکسوت دفاع مقدس ارتش و مشاور عالی رییس ستاد کل نیروهای مسلح در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا در مراسم تشییع پیکر پاک مرحوم امیر سرتیپ جانباز بهروز سلیمانجاه گفت: ویژگی شاخص سرتیپ سلیمانجاه، جدیت، پشتکار و مسئولیت پذیری بود.

سرتیپ سلامی در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی آجا افزود: امیر سلیمانجاه یکی از امرای ارزشمند نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بود که در طول سالهای دفاع مقدس مسئولیت های مهمی در جبهه های حق علیه باطل داشت و یکی از افسران شاخص ارتش جمهوری اسلامی ایران بود.

امیر سلامی تصریح کرد: مرحوم سلیمانجاه افسری جدی، منضبط و دارای دانش نظامی بسیار خوبی بود و مسئولیت ها و ماموریت های محوله را خیلی دقیق و متعهدانه انجام می دادند و به نظر من  ویژگی شاخص ایشان جدیت و پشتکار و مسئولیت پذیری بود.

وی افزود: سرتیپ سلیمانجاه علی رغم اینکه ظاهری جدی داشت، اما دارای قلبی بسیار رئوف بود و نسبت به کارکنان مجموعه و همرزمان خود همیشه با گذشت و مهربانی رفتار می کرد و من خاطرات بسیاری از ایشان در ذهن دارم. از جمله اینکه روزی به محضرشان رسیدم و به دلیل مشکلی که ایجاد شده بود ناراحت بودم. مرحوم سلیمانجاه با چهره ای گشاده،  نگاهی مهربان و لبی خندان به من گفت: چقدر زود از کوره در می روی و سپس صورت مرا بوسید که این رفتار بزرگوارانه ایشان انگیزه و علاقه ام را به خدمت بالاتر برد.

 

رئیس دانشگاه عالی دفاع ملی:

سرتیپ سلیمانجاه در دانشگاه دفاع ملی تحول ایجاد کرد

دکتر ابراهیم حسن بیگی، رئیس دانشگاه عالی دفاع ملی در مراسم تشییع پیکر پاک امیر سرتیپ جانباز بهروز سلیمانجاه گفت: ایشان از فرماندهان دلسوز و فداکار و در عین حال از خبرگان ارتش جمهوری اسلامی ایران بود.

دکتر حسن بیگی در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی آجا گفت: در زمانی که مرحوم سلیمانجاه مسئولیت دانشگاه عالی دفاع ملی را بر عهده داشتند انصافا در این دانشگاه تحولات مثبتی ایجاد کردند و پدرانه اساتید، دانشجویان و کارکنان دانشگاه را هدایت می کردند.

رئیس دانشگاه عالی دفاع ملی در ادامه تصریح کرد: ویژگی شاخص مرحوم سرتیپ سلیمانجاه ولایتمداری او بود. ایشان مطیع امر ولایت بود و همیشه دغدغه این را داشت که ماموریت های محموله را آنگونه که مورد نظر ولی امر مسلمین است، اجرا نماید.

گفتنی است، امیر سرتیپ جانباز بهروز سلیمانجاه شنبه شب گذشته پس از تحمل سالها آثار و ضایعات جانبازی در عروجی عاشقانه و ملکوتی به خیل همرزمان شهیدش پیوست.

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امیر سرتیپ سلیمانجاه که بود؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395

خبرگزاری میزان- امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه از فرماندهان جانباز و پیشکسوت دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران دیشب به رحمت ایزدی پیوست.

 

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه از فرماندهان جانباز و پیشکسوت دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران دیشب به رحمت ایزدی پیوست.

امیر سرتیپ سلیمانجاه که بود؟


امیر سرتیپ بهروز سلیمانجاه به عنوان یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران، فرماندهی شجاع، ولایتمدار، مومن، متعهد، باتدبیر و از یاران صدیق مقام معظم رهبری در دوران دفاع مقدس و نیز از همرزمان دیرین شهید سپهبد صیاد شیرازی، سرلشکر فلاحی و سرلشکر ظهیرنژاد بود که در اغلب عملیات های انجام شده در جنوب کشور از جمله عملیات‌هایی همچون بیت المقدس، فتح المبین و طریق القدس، در سمت های مختلف فرماندهی حضور موثر، تعیین کننده و نقش آفرین داشت.

وی در دوران دفاع مقدس مسئولیت هایی همچون فرمانده تیپ، جانشین و فرماندهی لشکر 21 حمزه و فرماندهی قرارگاه جنوب را بر عهده داشت و در حملات شیمیایی دشمن در عملیات خیبر به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. معاونت بازرسی، اطلاعات و هماهنگ کنندگی نیروی زمینی نیز مسئولیت هایی بود که مرحوم امیر سلیمانجاه در آنها خدمتی صادقانه از خود بروز داد. سپس به ستاد کل نیروهای مسلح منتقل و در این ستاد به عنوان جانشین و معاون اطلاعات عملیات مشغول به خدمت شد.

امیر سرتیپ سلیمانجاه که بود؟


پس از شهادت شهید صیاد شیرازی هم به معاونت بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شده و سپس فرماندهی دانشگاه عالی دفاع ملی را بر عهده گرفت و سرانجام پس از 45 سال خدمت صادقانه به افتخار بازنشستگی نائل آمده و تجارب چندین ساله خود را در قالب هیئت معارف جنگ و تدریس در دانشگاه‌های افسری ارتش جمهوری اسلامی ایران در اختیار دانشجویان و افسران جوان ارتش قرار می‌داد.

درباره خاطرات مرحوم امیر سرتیپ سلیمانجاه کتابی با همین عنوان توسط هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی به چاپ رسیده است.

امیر سرتیپ سلیمانجاه که بود؟


این امیر بزرگوار همچنین در تاریخ 15 بهمن سال 1368 مفتخر به دریافت نشان فتح 3 از دستان مبارک فرماندهی معظم کل قوا حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی) شده بود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالبی از نهج البلاغه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 3 خرداد 1395

نامه شماره : 66

و من كتاب له ع إ لى عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبَاسِ، وَ قَدْ تَقَدَّمَ ذِكْرُهُ بِخِلافِ هذِهِ الرَّوايَةِ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْعَبْدَ لَيَفْرَحُ بِالشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ، وَ يَحْزَنُ عَلَى الشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ، فَلاَ يَكُنْ اءَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ اءَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ، وَ لَكِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ وَ إِحْيَاءُ حَقِّ، وَ لْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ، وَ اءَسَفُكَ عَلَى مَا خَلَّفْتَ، وَ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) به عبد الله بن عباس و پيش از اين روايت ديگرى از اين نامه را آورديم :
اما بعد، آدمى گاه به چيزى كه سرانجام نصيب او خواهد شد، شادمان مى شود. و گاه بر چيزى كه مقدر نشده كه به او برسد، غمگين مى گردد. پس نبايد بهترين چيزى كه در اين دنيا بدان نايل مى آيى ، رسيدن به لذتى يا فرو نشاندن كينه اى باشد، بلكه بايد خاموش ‍ كردن باطلى بود يا زنده كردن حقى . بايد شادمانى تو به سبب چيزهايى باشد كه پيشاپيش براى آخرتت فرستاده اى و اندوه و دريغ تو، بر آنچه در اين دنيا به جاى مى گذارى . و بايد كه همه همّ تو منحصر به امور پس از مرگ باشد.

نامه شماره : 67

و من كتاب له ع إ لى قُثَم بْنِ الْعَبَاسِ، وَ هُوَ عامِلُهُ عَلَى مَكَّةَ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَاءَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ، وَ ذَكِّرْهُمْ بِاءَيّامِ اللّهِ، وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَاءَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ، وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ، وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ، وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلا لِسَانُكَ، وَ لاَ حَاجِبٌ إِلا وَجْهُكَ، وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا، فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ اءَبْوَابِكَ فِي اءَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا.
وَانْظُرْ إِلَى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي الْعِيَالِ وَالْمَجَاعَةِ، مُصِيبا بِهِ مَوَاضِعَ الْمَفاقِرِ وَالْخَلَّاتِ، وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا، وَ مُرْ اءَهْلَ مَكَّةَ اءَنْ لا يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ اءَجْرا، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ فَالْعَاكِفُ: الْمُقِيمُ بِهِ، وَالْبَادِي : الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ اءَهْلِهِ، وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَائِّهِ وَالسَّلاَمُ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) به قثم بن عباس ، كه عامل او در مكه بود:
اما بعد، حج را براى مردم بر پاى دار و ايام الله را به يادشان آور و هر بامداد و شامگاه برايشان به مجلس بنشين و كسى را كه در امرى فتوا خواهد، فتوا ده . نادان را علم بياموز و با عالم مذاكره كن . ميان تو و مردم ، پيام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رويت نباشد. هيچ نيازمندى را از ديدار خود باز مدار. زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس ، نياز او بر آورى ، كس تو را نستايد.

در مال خدا كه نزد تو گرد مى آيد، نظر كن ، آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند و به محتاجان و فقيران برسان . و هر چه افزون آيد، نزد ما روانه اش دار، تا ما نيز آن را به محتاجانى ، كه نزد ما هستند، برسانيم . مردم مكه را فرمان ده كه از كسانى كه در خانه هايشان سكونت مى كنند، كرايه نستانند. زيرا خداى تعالى مى فرمايد ((سواء العاكف فيه و الباد)) عاكف و بادى در آن يكسان اند. عاكف كسى است ، كه در مكه مقيم است و بادى كسى است ، كه از مردم مكه نيست و به حج آمده است . خداوند ما و شما را به آنچه دوست دارد، توفيق دهد. والسلام .

نامه شماره : 68

و من كتاب له ع إ لى سَلْمانَ الْفارِسِي رَحِمَهُ اللّهُ قَبْلَ اءَيّامِ خِلافَتِهِ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا، فَاءَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا، وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا لِمَا اءَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا، وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا اءَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا، فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَاءَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ اءَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ، اءَوْ إِلَى إِينَاسٍ اءَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاشٍ وَالسَّلاَمُ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) به سلمان فارسى ، رحمه الله ، پيش از ايام خلافت او:
اما بعد، اين دنيا همانند مار است كه چون دست بر او كشند، نرم آيد، ولى زهرش كشنده است . از هر چه در اين دنيا شادمانت مى دارد، رخ برتاب . زيرا اندكى از آن با تو همراه ماند. اندوه دنيا از دل به در كن ، زيرا به جدايى دنيا از خود يقين دارى . هر چه انس ‍ تو به دنيا افزون شود بايد كه بيشتر از آن حذر كنى . زيرا دنيا دار، هر گاه به شادمانيى دلبستگى يابد، دنيا او را از آن شادمانى به بلايى مى كشاند. و هر گاه انس گرفتنش موجب آرميدن گردد او را از آن حال به ترس و هراس مى افكند. والسلام .

نامه شماره : 69

و من كتاب له ع إ لَى الْحارِثِ الْهَمَداني :
وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَ اءَحِلَّ حَلاَلَهُ، وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ، وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا مَا بَقِيَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضا، وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِاءَوَّلِهَا، وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ.
وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ اءَنْ تَذْكُرَهُ إِلا عَلَى حَقِّ، وَ اءَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ لاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ، وَاحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ، وَاحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلاَنِيَةِ، وَاحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ اءَنْكَرَهُ اءَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ، وَ لاَ تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضا لِنِبَالِ الْقَوْلِ، وَ لاَ تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِبا، وَ لاَ تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلاً، وَاكْظِمِ الْغَيْظَ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ القُدْرَةِ وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ، وَاسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ اءَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ، وَ لاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ، وَ لْيُرَ عَلَيْكَ اءَثَرُ مَا اءَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ.
وَاعْلَمْ اءَنَّ اءَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ اءَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ اءَهْلِهِ وَ مَالِهِ، وَ إِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ، وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ، وَاحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَاءْيُهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ، فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ، وَاسْكُنِ الْاءَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَاحْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَالْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْاءَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ، وَاقْصُرْ رَاءْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ، وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْاءَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتَنِ، وَ اءَكْثِرْ اءَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ اءَبْوَابِ الشُّكْرِ، وَ لاَ تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلاَةَ إِلا فَاصِلاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ، اءَوْ فِي اءَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ، وَ اءَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ اءُمُورِكَ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا، وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا وَ لاَ تَقْهَرْهَا، وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلا مَا كَانَ مَكْتُوبا عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ، فَإِنَّهُ لاَبُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا، وَ إِيَّاكَ اءَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وَ اءَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا، وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ، وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ اءَحْبِبْ اءَحِبَّاءَهُ، وَاحْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ، وَالسَّلاَمُ.

از نامه آن حضرت (ع ) به حارث همدانى :
به ريسمان قرآن چنگ در زن و از آن نصيحت بجوى . حلالش را حلال بدار و حرامش را حرام . حقى را كه پيش از اين بوده است تصديق كن . آنچه را از دنيا مانده است به آنچه از آن گذشته است ، قياس نماى . زيرا آنچه از آن باقى مانده ، همانند گذشته آن است و پايانش پيوسته است به آغاز آن و سراسر آن ناپايدار و رفتنى است .نام خدا را بزرگ شمار و جز براى حق بر زبانش مياور. فراوان از مرگ و جهان پس از مرگ ياد كن و آروزى مرگ مكن ، مگر به شرطى محكم و استوار. از هر كار كه كننده آن انجامش دادنش را از خود مى پسندد و از ديگر مسلمانان ناپسند مى دارد حذر كن .

از هر كار كه در نهان انجام گيرد، ولى به آشكارا سبب شرمسارى شود، دورى نماى . از هر كارى كه چون از كننده اش پرسند، انكارش كند و عذر آورد بپرهيز. آبروى خود را هدف تيرهاى سخن مردم قرار مده . هر چه شنيدى به ديگران مگوى كه همين بس كه تو را دروغگو شمرند و هر چه شنيدى ، انكارش مكن كه همين بس كه تو را نادان شمرند. خشم خود فرو خور و به هنگام قدرت ، گذشت نماى و در وقت غضب بردبار باش و چون توانايى يافتى گناه ديگران را عفو كن تا عاقبت نيك از آن تو بود.

و سپاس هر نعمتى را كه خدا به تو داده به جاى آر تا نعمتت پايدار ماند. هيچيك از نعمتهايى را كه خدا به تو عنايت كرده ، تباه منماى و بايد كه نشان نعمت خداوندى بر تو آشكار بود.

بدان كه بهترين مؤ منان كسى است كه جان خود و خويشاوندان و دارايى خود را پيش از ديگران در راه خدا تقديم دارد. زيرا هر خير كه پيشاپيش فرستى ، اندوخته شده ، براى تو بماند و هر چه واپس نهى ، خيرش به ديگرى رسد. بپرهيز از مصاحبت هر كس كه عملش ناپسند باشد، كه هر كس را به دوستش شناسند.

در شهرهاى بزرگ سكونت گير كه محل اجتماع مسلمانان است و از جايى كه منزلگاه غفلت و ستم است و طاعت خداوند را ياران اندك است ، بپرهيز.

انديشه خود منحصر به امورى دار كه به كارت آيد و از نشستن بر سر بازارها حذر كن كه جايگاه شيطان است و محل بروز فتنه هاست . بر كسانى كه تو را بر آنان برترى است ، فراوان ، نظر كن كه نظر كردن تو سپاسگزارى از نعمت است .در روز جمعه سفر مكن تا در نماز جمعه حاضر آيى ، مگر اينكه سفرت در راه خدا باشد يا كارى باشد كه در انجام دادنش ناچار باشى . در همه كارها خدا را اطاعت كن ، زيرا اطاعت حق از هر كار ديگر برتر است . نفس را در عبادت بفريب و با او مدارا كن و بر او قهر منماى . و به هنگام فراغت و آسايشش او را درياب ، مگر در آنچه بر تو واجب است كه از به جاى آوردن و مراعات آن در وقت مقرر، چاره اى نيست . بترس كه مرگ به سراغت آيد و تو در طلب دنيا از خداى گريخته باشى . بپرهيز از مصاحبت بد كاران كه شرّ پيوسته به شرّ است .خدا را بزرگ دار و دوستانش را دوست بدار و از خشم بپرهيز كه خشم از سپاهيان ابليس است . والسلام .

نامه شماره : 70

و من كتاب له ع إ لى سَهْلِ بْنِ حُنَيفٍ الا نصاري ، وَ هُوَ عامِلُهُ، عَلَى الْمَدينَةِ فِي مَعْنى قَوْمٍ مِنْ اءَهْلِها لَحِقوا بِمُعاويَةَ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي اءَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ، فَكَفَى لَهُمْ غَيّا وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِيا فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ، وَإِنَّمَا هُمْ اءَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا، وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا، وَ قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَاءَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا اءَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ اءُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى الْاءَثَرَةِ، فَبُعْدا لَهُمْ وَ سُحْقا، إِنَّهُمْ - وَاللَّهِ - لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْاءَمْرِ اءَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَالسَّلاَمُ عَلَيْكَ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) به سهل بن حنيف انصارى كه از سوى آن حضرت حاكم مدينه بود. در اين باب كه شمارى ازكسانى كه نزد او بودند به معاويه پيوستند:
اما بعد، به من خبر رسيد كه برخى از مردانى كه در فرمان تواند، پنهانى ، به نزد معاويه مى گريزند. غمگين مباش اگر از شمار سپاهيانت كاسته مى شود يا يارى شمارى از ايشان را از دست مى دهى . كيفر ايشان همين بس كه به گمراهى افتاده اند و تو از زحمتشان رهايى يافته اى . آنان از هدايت و حق گريخته اند و به نابينايى و نادانى افتاده اند. اينان ، ياران دنيا بودند و به دنيا روى آوردند و به سوى آن شتافتند. حكومت عدل ما را ديدند و شناختند و آوازه آن را شنيدند و به گوش سپردند. دريافته بودند كه در اينجا مردم در برابر حق و عدالت برابرند. پس گريختند تا مگر خود به سودى برسند. خداوند ايشان را از رحمت خود دور گرداند. اينان از ستم نگريخته اند و به عدل نيز نخواهند رسيد و در اين كار از خدا مى خواهيم ، دشواريها را برايمان آسان سازد. و ناهمواريها را هموار گرداند. ان شاء الله . والسلام .

نامه شماره : 71

و من كتاب له ع إ لَى الْمُنْذِرِ بْنِ الْجارُودِ الْعَبْدي ، وَ قَدْ كانَ اسْتَعْمَلَهُ عَلى بَعْضِ النَّواحِى فَخانَ الامانَةَ فِى بَعْضِ ما وَلاهُ مِنْ اءَعْمالِهِ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ اءَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ، وَ ظَنَنْتُ اءَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ، وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ، فَإِذَا اءَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَادا، وَ لاَ تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَادا، تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ.
وَلَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّا لَجَمَلُ اءَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِاءَهْلٍ اءَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، اءَوْ يُنْفَذَ بِهِ اءَمْرٌ، اءَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ، اءَوْ يُشْرَكَ فِي اءَمَانَةٍ، اءَوْ يُؤْمَنَ عَلَى خِيانَةٍ، فَاءَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
قال الرضى :
وَ الْمُنْذِرُ هذا هُوَ الَّذِي قالَ فِيهِ اءَمِيرُ الْمؤ مِنِين ع : إ نَّهُ لَنَظَارُ فِي عِطْفَيْهِ، مُخْتالْ فِي بُرْدَيْهِ، تَفَالْ فِي شِراكَيْهِ.

از نامه آن حضرت (ع ) به منذر بن الجارود العبدى كه در پاره اى از آنچه او را بر آن ولايت داده بود، خيانت كرد:
اما بعد، درستكارى پدرت مرا در انتصاب تو بفريفت و پنداشتم كه تو از روش او پيروى مى كنى و به راه او مى روى . ولى ، آنسان ، كه به من خبر رسيده تو فرمانبردارى از نفس خود را فرو نمى هلى و براى آخرتت اندوخته اى نمى نهى و با ويران ساختن آخرتت مى خواهى دنيايت را آبادان سازى و به بهاى بريدن از دينت به عشيره خود مى پيوندى . اگر آنچه مرا خبر داده اند، درست باشد، پس ‍ اشتر قبيله ات و بند كفشت از تو بهتر توانند بود. كسانى همانند تو هيچ مرزى را استوار نتوانند داشت و لايق آن نيستند كه بر رتبه و مقامشان افزوده شود يا در امانتى شريكشان سازند يا از خيانتشان در امان تواند بود. اين نامه من كه به تو رسيد بر فور به نزد من در حركت آى . ان شاء الله .

شريف رضى گويد :
اين منذر همان است كه اميرالمؤ منين درباره او فرمود از روى خودپسندى پيوسته به چپ و راست خود مى نگرد و در دو برد گرانبهاى خود مى خرامد و كفشهاى خود را فوت مى كند كه گرد از آنها بزدايد:

نامه شماره : 72

و من كتاب له ع إ لى عَبْدِ اللَه بْنِ الْعَبَاسِ، رَحِمَةُ اللَهُ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّكَ لَسْتَ بِسَابِقٍ اءَجَلَكَ، وَ لاَ مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ، وَ اعْلَمْ بِاءَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ وَ اءَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ، فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ اءَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ، وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) به عبد الله بن عباس :
اما بعد، تو بر اجلت پيشى نخواهى گرفت و آنچه روزى تو نيست به تواش ندهند و بدان كه دنيا دو روز است روزى به سود تو و روزى به زيان تو. و دنيا سرايى است كه پيوسته دست به دست مى گردد. آنچه از آن تو باشد، سرانجام ، به تو خواهد رسيد، هر چند، ناتوان باشى و آنچه بر زيان توست ، دفعش نتوانى كرد، هر چند، نيرومند باشى .

نامه شماره : 73

و من كتاب له ع إ لى مُعاوِيَةَ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي عَلَى التَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ، وَ الاِسْتِمَاعِ إِلَى كِتَابِكَ لَمُوَهِّنٌ رَاءْيِي وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي الْاءُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِي السُّطُورَ كَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَكْذِبُهُ اءَحْلاَمُهُ وَ الْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ، لاَ يَدْرِي : اءَ لَهُ مَا يَأْتِي اءَمْ عَلَيْهِ؟ وَ لَسْتَ بِهِ غَيْرَ اءَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ، وَ اءُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ الاِسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ، وَ تَهْلِسُ اللَّحْمَ، وَ اعْلَمْ اءَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ اءَنْ تُرَاجِعَ اءَحْسَنَ اءُمُورِكَ، وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحَتِكَ وَ السَّلاَمُ لِاءَهْلِهِ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) به معاويه :
اما بعد، من از اينكه ، پى در پى ، به نامه هايت پاسخ مى دهم و به گفته هايت گوش مى سپارم پندارم كه مردى سست راى شده ام و در فراست و هوشيارى گرفتار خطا گشته ام . تو هنگامى كه نامه اى به من مى نويسى و چيزى مى طلبى به كسى مى مانى كه در خواب گران است و خوابهاى دروغ مى بيند. يا همانند حيرت زده اى هستى كه سرگردان ايستاده و از ايستادن به مشقت افتاده و نمى داند، آنچه به سراغش مى آيد به سود اوست يا به زيان اوست . البته تو همانند او نيستى ، او همانند توست . به خدا سوگند، اگر نمى خواستم كه زنده بمانى ، بلاهايى از من به تو مى رسيد كه استخوانت را خرد سازد و گوشت تنت را آب كند. بدان ، كه شيطان تو را بر جاى داشته و نمى گذارد به بهترين كارهايت باز گردى و گوش به نصيحت بسپارى . و سلام به آنكه شايسته سلام است .

نامه شماره : 74

و من حلف له ع كَتَبَهُ بَيْنَ رَبِيعَةَ وَ الْيَمنِ، وَ نُقِلَ مِنْ خَطَّ هِشامِ بْنِ الْكَلْبِىٍَّّ:
هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ اءَهْلُ الْيَمَنِ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا، وَ رَبِيعَةُ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا اءَنَّهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ؛ يَدْعُونَ إِلَيْهِ، وَ يَأْمُرُونَ بِهِ، وَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ اءَمَرَ بِهِ، لاَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنا، وَ لاَ يَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً، وَ اءَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ وَ تَرَكَهُ، اءَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ، دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ، لاَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ، وَ لاَ لِغَضَبِ غَاضِبٍ، وَ لاَ لاِسْتِذْلاَلِ قَوْمٍ قَوْما، وَ لاَ لِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْما عَلَى ذَلِكَ شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ وَ سَفِيهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ وَ حَلِيمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْهِمْ بِذَلِكَ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اللَّهِ كَانَ مَسْئُولاً.
وَ كَتَبَ: عَلِيُّ بْنُ اءَبِي طَالِبٍ.

پيمان نامه اى از آن حضرت (ع ) ميان ربيعه و يمن . از روى خط هشام بن الكلبى نقل شده است :
اين پيمان نامه اى است كه اهل يمن و مردم ربيعه ، چه آنها كه شهرنشين اند، و چه آنها كه بيابان نشين اند، بر آن توافق كرده اند كه از كتاب خدا پيروى كنند و مردم را به آن فرا خوانند و از مردم بخواهند كه آن را بپذيرند. و هر كس را كه به كتاب خدا دعوت كند و بدان فرمان دهد، اجابت كنند. و در برابر اين كار مزدى نطلبند و جز به آن به كار ديگر خرسند نشوند. و بر ضد كسى كه اين پيمان بشكند يا آن را ترك گويد، دست به دست هم دهند. و يار و مددكار يكديگر باشند و سخنشان يكى شود، و عهد خود را به سبب سرزنش يا خشم اين و آن يا به سبب خوار ساختن و دشنام دادن گروهى گروه ديگر را، نشكنند. و بر آن گواه است ، آنكه از ايشان حاضر است يا غايب است و هر كه سفيه است يا داناست و هر كه بردبار است و هر كه نادان است . عهد و پيمان خدا در اين عهد نامه بر عهده شماست و از پيمان خدا سؤ ال خواهند كرد. نوشت آن را على بن ابى طالب .

نامه شماره : 75

و من كتاب له ع إ لى مُعاوِيَةَ مِنَ الْمَدينَهِ فِي اءَوَّلِ ما بُويِعَ لَهُ بِالْخِلافَةِ، ذَكَرَهُ الْواقِدِىٍُّّ فِي كِتابِ الْجَمَلِ:
مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيِّ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ اءَبِي سُفْيَانَ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ، حَتَّى كَانَ مَا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ دَفْعَ لَهُ، وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ، وَ الْكَلاَمُ كَثِيرٌ، وَ قَدْ اءَدْبَرَ مَا اءَدْبَرَ، وَ اءَقْبَلَ مَا اءَقْبَلَ، فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ وَ اءَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ اءَصْحَابِكَ، وَالسَّلاَمُ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) از مدينه ، در آغاز بيعت با او به خلافت به معاويه نوشته است واقدى آن را در كتاب الجمل آورده است :
از بنده خدا، اميرالمؤ منين ، به معاوية بن ابى سفيان

اما بعد، مى دانى كه من اگر چيزى درباره شما گفته ام يا از شما روى گردانيده ام ، معذور بوده ام . تا آن اتفاق كه بايد بيفتد، افتاد و دفع آن را چاره نبود. و اين سخن دراز است و حرف بسيار. گذشته گذشت و آمدنى آمد. پس از آنان كه در نزد تو هستند، بيعت بستان و با جمع يارانت به نزد من آى . والسلام .

نامه شماره : 76

و من وصية له ع لَعَبْدِ اللَه بْنِ الْعَبَاسِ، عِنْدَ اسْتِخْلافِهِ إ يَاهُ عَلَى الْبَصرَةِ:
سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ، وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، وَ اعْلَمْ اءَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ، وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ.

وصيت آن حضرت (ع ) به ابن عباس ، هنگامى كه او را در بصره جانشين خود ساخت :
با مردم گشاده رو باش ، آنگاه كه به مجلست در آيند و آنگاه كه درباره آنها حكمى كنى . از خشم بپرهيز كه خشم نشان سبك مغزى از سوى شيطان است و بدان كه هر چه تو را به خدا نزديك مى كند، از آتش دور مى سازد و آنچه از خدا دور مى سازد به آتش نزديك مى كند.

نامه شماره : 77

و من وصية له ع لِعَبْدِ اللَه بْنِ الْعَباسِ لَمَا بَعَثَهُ لِلاْحْتِجاجَ عَلَى الْخَوارِج :
لاَ تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ، وَ لَكِنْ خاصِمْهُمْ لابِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصا.

از وصيت آن حضرت (ع ) به عبد الله بن عباس هنگامى كه او را براى گفتگو با خوارج فرستاد:
با ايشان به قرآن مناظره مكن ، زيرا قرآن بار معناهاى گوناگون را تحمل كند. تو چيزى مى گويى و آنها چيزى مى گويند، بلكه با ايشان به سنت مناظره كن كه راه گريز نيابند.

نامه شماره : 78

و من كتاب له ع اءَجابَ بِهِ اءبَا مُوسَى الا شْعَرِىَّ عَنْ كِتابٍ كَتَبَه الَيْهِ مِنْ الْمَكانِ الَّذِى اُقْعِدُوا فِيهِ لِلْحُكُومَةِ، وَ ذَكَرِ هذا الْكِتابِ سَعِيدُ بْنُ يَحْيَى الا مَوِىٍُّّ فِي كِتابِ الْمَغازِي :
فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ، فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْاءَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِبا اجْتَمَعَ بِهِ اءَقْوَامٌ اءَعْجَبَتْهُمْ اءَنْفُسُهُمْ، فَاِنِّى اءُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحا اءَخَافُ اءَنْ يَعُودَ عَلَقا وَ لَيْسَ رَجُلٌ - فَاعْلَمْ - اءَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ اءُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ اءُلْفَتِهَا مِنِّي .
اءَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَم الْمَآبِ وَ سَاءَفِي بِالَّذِي وَاءَيْتُ عَلَى نَفْسِي وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ، فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا اءُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ وَ إِنِّي لَاءَعْبَدُ اءَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ وَ اءَنْ اءُفْسِدَ اءَمْرا قَدْ اءَصْلَحَهُ اللَّهُ، فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ، فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِاءَقَاوِيلِ السُّوءِ، وَالسَّلاَمُ.

از نامه آن حضرت (ع ) به ابو موسى اشعرى در پاسخ امر حكمين . آن را سعيد بن يحيى الاموى در كتاب المغازى نقل كرده است :
هر آينه بسيارى از مردم از بسيارى از نصيب خود بى بهره ماندند. به دنيا گرويدند و سخن از روى هوا گفتند. و من در اين كار در شگفت شده ام . در آنجا گروهى مردم خود پسند گرد آمدند و من اكنون زخمى را معالجه خواهم كرد كه ترسم به صورت خون لخته در آيد. و بدان ، كه هيچكس آزمندتر از من به گرد آمدن امت محمد (صلى الله عليه و آله ) و الفت و مهربانى آنها با يكديگر نيست . من در اين كار خواستار پاداش نيكو و باز گشت به جايگاه نيكو هستم . بزودى بر آنچه بر خود مقرر داشته ام ، وفا خواهم كرد، هر چند، كه تو آن شايستگى را كه به هنگام جدا شدن داشتى ، از دست داده باشى . بدبخت آنكه از سود عقل و تجربتى كه او را داده اند، بى بهره ماند. من نمى توانم سخن باطل و نادرست را تحمل كنم ، يا كارى را كه خدا به صلاح آورده ، تباه سازم . پس آنچه را كه نمى دانى چيست رها كن ، زيرا مردم بد كردار با اين سخنان نابكارانه تو به سوى تو خواهند شتافت . والسلام .

نامه شماره : 79

و من كتاب كتبه ع لَمَّا اسْتُخِلفَ، إ لى اءُمَراءِ الا جْنادِ:
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا اءَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ اءَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ اءَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَا قْتَدوْهُ.

نامه آن حضرت (ع ) به سرداران سپاه هنگامى كه به خلافت رسيد:
اما بعد. آنان كه پيش از شما بودند هلاك شدند، زيرا مردم را از حقشان محروم نمودند تا آن را با دادن رشوت به دست آوردند. مردم را به راه باطل كشانيدند و مردم هم از پى ايشان رفتند.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 1 خرداد 1395

باشگاه خبرنگاران جوان گزارش می‌دهد؛

سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر

به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سابقه روس‌ها در عدم پایبندی به تعهدات خود و تاخیر بسیار در تحویل سامانه اس 300، نیروهای نظامی کشور را بر آن داشت تا اندکی پس از رژه روز ارتش سال 1389، در صدد طراحی و ساخت سامانه‌ای با قابلیت‌های شبیه اس 300 و فراتر از آن به عنوان سامانه بومی دفاع موشکی برآیند و پس از طی مرحله امکان سنجی این سامانه، همه نیازهای تولید آن در داخل کشور فراهم شد.
 
 
رویایی که به باور تبدیل شد
 
باور 373 که در زمره سامانه‌های موشکی برد بلند است، در کشف و رهگیری اهداف مورد نظر توانمندی‌های خوبی دارد و همه مراحل آن را نیروهای بومی و علمی کشور طراحی و تولید کرده‌اند. به رغم کارشناسان سامانه موشکی باور 373 ایرانی بسیار پیشرفته تر از اس300 روسی است. با طراحی، ساخت و تولید انبوه پروژه باور373 ، در آینده‌ای نزدیک صاحب سامانه‌ای خواهیم شد که برتر از پیشرفته‌ترین سامانه های روز دنیا مانند اس 300 و پاتریوت خواهد بود. در پروژه باور373 بسیار تلاش شده است با توجه به تغییر تهدیدات به سامانه‌ای دست پیدا کنیم که علاوه بر تاکتیکی بودن، پاسخگوی تهدیدات در کوتاه برد، میان‌برد و بلندبرد باشد. 
 
سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر
 
عصبانیت روس‌ها از ساخت اس 300 ايرانی
 
چند روز پس از اولین نمایش از نمونه ماکت سامانه باور 373 خبرگزاری روسیه در گزارشی به «عصبانیت روس‌ها از ساخت اس 300 ايرانی» پرداخت و نوشت: «ایران به جهانیان سیستم دفاع ضدموشکی ساخت خود را نشان داد که باید جایگزین سیستم های اس 300 روسی شوند که تاکنون نیز به ایران عرضه نشده‌اند. کارشناسان یقین دارند که ایرانیان مستقلانه توان ساخت مشابه سیستم‌های روسی دفاع ضدموشکی را ندارند، اما می توانند مشابه سیستم‌های HQ9 که چین به ایران فروخته بود را بسازند.» 
 
در این گزارش «ویکتور لیتوفکین» کارشناس نظامی روسی گفت: نمی دانم چه سیستمی در تهران به نمایش گذاشته شد، اما با اطمینان می‌توانم بگویم که ایرانیان مستقلانه نمی‌توانند مشابه اس 300 را بسازند. وی اطمینان خاطر داده بود که حتی آمریکایی‌ها هم قادر نیستند چنین سیستم‌هایی بسازند. این کارشناس تصریح کرده بود: «زمانی چین دستگاه اس 300 پ.ام.او. را خریداری کرده بود، اولین دستگاه را چینی‌ها تا آخرین پیچ باز کردند و سپس سعی کردند خود مشابه آن را بسازند. حدود 7 سال زجر کشیدند، اما بازهم به نتیجه نرسیدند.» امروز جای این سئوال در محافل خبری بین المللی باقیست که در برابر رشد تولیدات دفاعی ایران چه تحلیلی باقی می‌ماند؟ 
 
سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر
 
 
باز هم یک وعده روسی که پس از 9 سال عملی شد
 
در عین حال روس‌ها که کلیه قرارها با طرف ایرانی را منکر شده بودند، پس از انتشار اخباری از پیشرفت ایران در زمینه ساخت و ارتقای اس 300 اعلام کردند شاید اس۳۰۰ را پس از تغییرات فراگیر در سوریه به ایران بدهیم. «روسلان پوخف» مدیر مرکز بررسی های استراتژیک و تکنولوژیک در مسکو ضمن اعلام این مطلب گفت: تصمیم به عدم فروش اس 300 به ایران تصمیمی سیاسی است و این سیستم مشمول تحریم‌های بین‌المللی ایران نیست. 
 
در آن زمان روس‌ها به رغم شکایت ایران به مجاری حقوق بین‌الملل اعلام کرده‌اند غرامت فسخ قرارداد تحویل اس 300 را پرداخت کرده‌اند؛ اما از سوی دیگر بر لزوم فروش این سامانه به ایران نیز اعتقاد دارند. 
 
پوخف که عضو هیئت مشاوران وزارت دفاع روسیه نیز هست، در ادامه تاکید کرد: عدم فروش سامانه اس 300 به ایران سبب شد تا ایران در خرید برخی سامانه‌های نظامی و غیر نظامی از روسیه تجدید نظر کند. انصراف ایران از خرید 40 فروند هواپیمای مسافربری TU-204 به ارزش تقریبی 3 میلیارد و 500 میلیون دلار از جمله این انصراف‌هاست. 
 
سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر

 

 
باور 373 علاوه بر توانایی درگیری با اهداف به اصطلاح آیرودینامیک نظیر هواپیما، توانایی درگیری با موشک‌های بالستیک، کروز و همچنین موشک‌های دیگر را داشته و انهدام اهداف با سطح مقطع راداری پایین به طور ویژه در طراحی آن مورد توجه بوده است.
 
 
باور 373 در یک قدمی خط تولید انبوه
 
سردار دهقان وزیر دفاع در حاشیه بازدید از دستاوردهای پدافند هوایی قرارگاه خاتم از مراحل پایانی ساخت سامانه بومی پدافند هوایی باور373 خبر داد و گفت: این سامانه که قابلیت مقابله با موشک‌های بالستیک، کروز، پهپاد و هواپیماهای جنگی را دارد، امسال ساخته و در خط تولید قرار می‌گیرد. دهقان افزود: این سامانه بردبلند می‌تواند همزمان با چند هدف درگیر شود. دهقان ادامه داد: آنچه ما امروز داریم، کفایت دارد و البته سامانه‌های دیگری نیز در حوزه کشف، رهگیری و درگیری نیز در داخل ساخته می‌شود که باید گام‌های بلندتری در این زمینه برداریم.
 
سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر
 
استفاده از چند نوع موشک متفاوت در سامانه بومی S300 یا همان باور 373
 
اگر S300 در برخی موضوعات خلأ داشت، در طرح بومی این سامانه، این خلأ‌ها برطرف شده است و طراحی مفهومی بسیار خوبی روی آن انجام شده است. وزارت دفاع در خصوص موشک‌های آن نیز پیش‌بینی کرده که این سامانه با دو یا سه نوع موشک در لایه‌های مختلف بتواند وارد عمل شود.» با نگاهی به ویژگی‌های باور 373، دقیاق مشخص می‌شود که در طراحی این سلاح دفاعی، ویژگی‌های برتر سامانه‌های مشابه ساخته شده در دنیا مورد مطالعه دقیق قرار گرفته و در نتیجه سامانه‌ای با امکانات متنوع از نظر مأموریتی پدید آمده است.  به طور خاص در مقایسه با سامانه اس-300 مورد سفارش ایران، باور-373 توانایی درگیری با اهداف متنوعی را دارد که این به دلیل ماهیت متفاوت تهدیدات پیش روی ایران در قیاس با روسیه است. 
 
طراحی اجزاء مختلف این سامانه شامل رادارها و موشک در بخش‌های نظامی و دانشگاهی کشور انجام شده و علاوه بر اجرای انواع آزمایش‌های فنی روی زیرسامانه‌ها، اولین شلیک موفق سامانه باور 373 نیز به ثبت رسیده است. 
 
 
S300 ایرانی که با نام "باور373" آمد 
 
امیر فرزاد اسماعیلی فرمانده قرارگاه پدافند هوایی خاتم‌الانبیا در خصوص نام سامانه بومی جایگزین S300، گفت: « نام سامانه بومی "باور 373 " از القاب رسول‌الله‌ (صلوات‌الله‌علیه‌وآله) در حروف ابجد بوده و "باور" نیز یعنی ما باور داریم که این کار انجام می‌شود.»
 
سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر
 
نگاهی به روند جنگ‌های اخیر نشان‌دهنده افزایش حجم حملات هوایی به صورت کاملاً هماهنگ و شبکه محور است که طبیعتاً در نبردهای آینده نیز پیگیری خواهد شد. این رویکرد نیز با افزایش توان درگیری با چندین هدف توسط سامانه‌ها قابل مقابله است که در باور-373 نیز وجود دارد. 
 
وجه دیگری که در نبردهای مدرن امروزی کاملاً مرسوم شده استفاده از ابزارهای مختلف در حمله همزمان به طرف مقابل است که عمدتاً شامل انواع موشک‌های کروز ضد اهداف زمینی و ضد رادار، بمب های هواپرتاب، انواع پهپادهای کوچک و بزرگ شناسایی و رزمی و هواپیماهای بمب افکن و جنگنده از انواع پنهانکار راداری و در برخی موارد سلاح‌های بالستیک و شبه بالستیک می‌شود.
 
همچنین برای عملکرد بهتر سامانه در برابر اهداف کوچک نیز می‌توان انتظار به کارگیری موشک‌هایی با برد متوسط را در باور-373 داشت که احتمالاً جدی‌ترین تفاوت آنها با جدیدترین موشک‌های میانبرد کشور یعنی صیاد-2 و خانواده موشک‌های طائر-2 قابلیت شلیک آنها به صورت عمودی باید باشد.
 
سامانه باور 373؛ رقیب جدی اس 300 روس + تصاویر
 
توانمندی‌هایی نظیر شبکه شدن با سایر تجهیزات پدافند هوایی و تحرک بالای تمام اجزاء سامانه نیز از دیگر مواردی است که در توانمندی‌های جدیدترین ابزار دفاعی سازمان پدافند هوایی ایران به چشم می‌خورد.
 
 
گزارش از حمیدرضا قربانی
 
انتهای پیام/

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 101
:: باردید دیروز : 143
:: بازدید هفته : 432
:: بازدید ماه : 356
:: بازدید سال : 4306
:: بازدید کلی : 93001

RSS

Powered By
loxblog.Com