عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


نورى در ظلمت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394

نورى در ظلمت
آيت اللّه حاج شيخ عبّاس قوچانى ، وصىّ مرحوم آية اللّه حاج ميرزا على آقاى قاضى (ره ) مى گويد: آيت اللّه العظمى حاج شيخ محمّد تقى بهجت فومنى (دامت بركاته ) در دورانى كه در عتبات حضور داشتند بسيار به مسجد مقدّس سهله مى رفتند و شبها تا به صبح بيتوته مى نمودند و در حال تهجّد وعبادت بسر مى بردند. يك شب كه بسيار تاريك بود و چراغى هم در مسجد روشن نبود در ميانه شب احتياج به تجديد وضو پيدا كردند و به اين جهت به ناچار از مسجد خارج شده و به سمت محلّ وضوخانه كه در قسمت شرقى بيرون مسجد قرار داشت حركت كردند. در بين راه مختصر خوفى به جهت ظلمت محض و تنهايى در ايشان پيدا مى شود. به مجرّد اين خوف ، يك مرتبه نورى همچون چراغ در پيشاپيش ايشان پديدار شد كه با ايشان حركت مى كرد.
آقا با اين نور به محلّ وضوخانه رفتند. تطهير كرده و وضو گرفتند و سپس به جاى خود يعنى مسجد سهله حركت كردند و در همه اين احوال آن نور در برابرشان قرار داشت . همين كه وارد مسجد شدند آن نور نيز از بين رفت .
(فَضلُ العالِمِ عَلَى العابدِ كَفَضْلى عَلى اُمَّتى )
فضيلت عالم بر عابد همانند فضيلت من است بر امّتم
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نهج الفصاحة


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شيطان در كمين است
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394

شيطان در كمين است
يكى از شاگردان مرحوم شيخ انصارى چنين مى گويد: در زمانى كه در نجف در محضر شيخ به تحصيل علوم اسلامى اشتغال داشتم يك شب شيطان را در خواب ديدم كه بندها و طنابهاى متعدّدى در دست داشت . از شيطان پرسيدم : اين بندها براى چيست ؟ پاسخ داد: اينها را به گردن مردم مى افكنم و آنها را به سوى خويش مى كشانم و به دام مى اندازم . روز گذشته يكى از اين طنابهاى محكم را به گردن شيخ مرتضى انصارى انداختم و او را از اتاقش تا اواسط كوچه اى كه منزل شيخ در آنجا قرار دارد كشيدم ولى افسوس كه عليرغم تلاشهاى زيادم شيخ از قيد رها شد و رفت .
وقتى از خواب بيدار شدم در تعبير آن به فكر فرو رفتم . پيش خود گفتم : خوب است تعبير اين رؤ يا را از خود شيخ بپرسم . از اين رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجراى خواب خود را تعريف كردم .
شيخ فرمود: آن ملعون (شيطان ) ديروز مى خواست مرا فريب دهد ولى به لطف پروردگار از دامش گريختم .
ين قرار بود كه ديروز من پولى نداشتم و اتّفاقاً چيزى در منزل لازم شد كه بايد آنرا تهيّه مى كردم . با خود گفتم : يك ريال از مال امام زمان (عج ) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسيده است . آنرا به عنوان قرض برمى دارم و انشاءاللّه بعداً ادا مى كنم . يك ريال را برداشتم و از منزل خارج شدم . همين كه خواستم جنس مورد احتياج را خريدارى كنم با خود گفتم : از كجا معلوم كه من بتوانم اين قرض را بعداً ادا كنم ؟
در همين انديشه و ترديد بودم كه ناگهان تصميم قطعى گرفته و از خريد آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن يك ريال را سرجاى خود گذاشتم .(2


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گناهان کبیره دروغ نفاق و.................
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394

دروغ

بزرگ‏ترين گناهان

امير المؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايد:

«ان اعظم الخطايا عند الله اللسان الكذوب; (1) .

بزرگ‏ترين گناهان نزد خدا، زبان بسيار دروغ گو است.»

زبان دروغ گو داشتن، يعنى دروغ گو بودن. دروغ به وسيله زبان، وجود پيدامى‏كند و زبان يكى از علل وجودى دروغ است. اگر كسى دروغى بگويد، اين كار بازبانش انجام مى‏گيرد. اگر زبانى بسيار دروغ گو باشد، دارنده آن زبان، بسيار دروغ‏خواهد گفت.

هر گناهى با عضوى از اعضاى انسان در خارج رخ مى‏دهد و گناه را مى‏توان به آن‏عضو نسبت داد; چون گناه كار گناه را به وسيله آن عضو انجام داده است. دست‏خيانت‏كار داشتن، يعنى دزد و خائن به مال بودن. چشم ناپاك داشتن، يعنى خائن به‏ناموس بودن. زبان دروغ گو داشتن، يعنى دروغ گو بودن.

سر آن كه زبان پر دروغ، بزرگ‏ترين گناه است، در آينده روشن خواهد شد; اكنون‏بايد معناى دروغ روشن شود.

دروغ چيست؟

دروغ، سخن بر خلاف حقيقت است و دروغ گو كسى است كه بر خلاف حقيقت،خبرى مى‏دهد.

شما اگر گرسنه باشيد و به منزل دوست‏خود برويد، او براى شما غذا بياورد، شمابگوييد من سير هستم، اين سخن دروغ است، چون بر خلاف حقيقت است; شما نيزدروغ گو هستيد، زيرا بر خلاف حقيقت‏خبر داده‏ايد.

كم را بيش گفتن يا بيش را كم گفتن، دروغ است و گوينده‏اش دروغ گومى‏باشد، چنان كه بود را نبود و يا نبود را بود خبر دادن دروغ گويى مى‏باشد و نيزبد را خوب و خوب را بد يا كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك خواندن، دروغ‏خواهد بود.

دروغ و دروغ گويى

دروغ از صفات سخن است و دروغ گويى از صفات سخن گو و اين دو هميشه باهم يار نيستند. مى‏شود سخنى دروغ باشد، ولى گوينده‏اش دروغ گو نباشد، چنان كه‏ممكن است كسى دروغ بگويد، ولى سخنش دروغ نباشد، بلكه راست و مطابق‏حقيقت‏باشد.

شما اگر به وقوع حادثه‏اى اطمينان پيدا كرديد، در صورتى كه آن حادثه رخ نداده‏باشد، هنگامى كه از وقوع آن خبر مى‏دهيد، شما دروغ گو نيستيد، ولى خبر شمادروغ است. دروغ گو اگر سخن راستى بگويد كه به نظرش بر خلاف حقيقت‏باشد،خبر او راست است، چون مطابق با واقع است، ولى خودش دروغ گفته، زيرا به نظرخودش بر خلاف حقيقت، سخن گفته است.

در زبان عربى

در زبان عربى، دروغ را كذب گويند و خبر دروغ را خبر كاذب مى‏خوانند،چنان كه خود دروغ‏گو را نيز كاذب مى‏خوانند.

پس در اين زبان، كاذب بودن، هم صفت‏سخن مى‏باشد، و هم صفت‏سخن گو واين اشتراك، ممكن است گاهى موجب اشتباه بشود و به گمان برسد كه هر جا كه‏خبر كاذب پيدا شود، خبر دهنده هم بايد كاذب باشد، يعنى صفت گفته را به گوينده‏سرايت‏بدهند.

نظريه‏اى از قرن سوم

نظام، دانشمند نامى قرن سوم در دروغ نظريه‏اى دارد; او مى‏گويد:

«دروغ، سخن بر خلاف عقيده است، نه بر خلاف واقع.»

نظام براى اثبات صحت نظريه‏اش به اين آيه شريفه استدلال مى‏كند:

«والله يشهد ان المنافقين لكاذبون; (2) .

خدا گواهى مى‏دهد كه منافقان، دروغ گويند.»

منافقان، شرفياب حضور رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏شدند و عرضه مى‏داشتند كه ماگواهى مى‏دهيم كه تو رسول خداصلى الله عليه وآله هستى.

خدا در اين سوره مباركه با پيغمبر خود سخن مى‏گويد و منافقان را به اومى‏شناساند. خدا مى‏فرمايد: وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند كه ما شهادت‏مى‏دهيم كه تو رسول خدا هستى، با آن كه خدا مى‏داند كه تو رسول او هستى وليكن‏بدان كه منافقان دروغ مى‏گويند.

بيان استدلال: سخن منافقان كه شهادت به رسالت‏بود، سخنى بود مطابق حقيقت،ولى خدا آنان را دروغ گو خوانده است.

دروغ گو بودن منافقان از اين نظر است كه آن‏ها اين سخن را از روى ايمان‏نگفتند، بلكه در دل، بر خلاف آن، عقيده داشتند; از اين پى مى‏بريم كه دروغ، سخن برخلاف عقيده است، نه بر خلاف حقيقت.

نظرى به اين نظريه

گويا دو چيز، موجب اشتباه اين مرد دانا شده كه دروغ را سخن بر خلاف عقيده‏پنداشته، نه بر خلاف حقيقت:

1. غفلت از اين كه كاذب هم صفت‏خبر قرار مى‏گيرد و هم صفت مخبر; اوپنداشته كه كاذب، تنها صفت مخبر خواهد بود و بس.

2. گمان آن كه ميان خبر دروغ و دروغ گو ملازمه مى‏باشد و اين صورت به‏خاطرش نرسيده كه ممكن است‏خبر دهنده، دروغ گو باشد، ولى خبرش دروغ‏نباشد، لذا نتيجه گرفته كه دروغ، سخن بر خلاف اعتقاد است، نه بر خلاف واقع.

ولى آيه شريفه اگر دليل بر سخن ما نباشد، سخن نظام را اثبات نمى‏كند، زيراسخن منافقان، راست و عين حقيقت‏بود، ولى خود آن‏ها در اين حقيقت گويى‏دروغ گو بودند، چون كلامشان را بر خلاف واقع مى‏پنداشتند.

علماى بيان، استدلال نظام را چنين ابطال كرده‏اند كه منافقان، دروغ گوى درشهادت دادن بوده‏اند.

معماى طاووس

طاووس يمنى كه از بزرگان برادران اهل سنت مى‏باشد و براى خويش مقام‏شامخى در دانش قائل بوده، به پندار خود معمايى درست كرده بود، آن را از حضرت‏امام باقرعليه السلام بپرسيد:

كدام مردمى بودند كه شهادت به حق دادند، ولى در عين حال دروغ گو بودند؟

امام فرمود: آنان منافقان بودند، در موقعى كه به رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كردند ماشهادت مى‏دهيم كه تو رسول خدايى با آن كه گفته آن‏ها راست‏بود، ولى خود آن‏هادروغ گو بودند. (3) .

منافقان

منافقان كسانى بوده‏اند كه در زبان، اظهار اسلام مى‏كردند و خود را پيرورسول خداصلى الله عليه وآله مى‏خواندند، ولى در دل، دشمن آن حضرت بودند و پيامبرى‏حضرتش را انكار مى‏كردند. قرآن آنان را چنين معرفى مى‏كند:

«برخى از مردم مى‏گويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم، ولى آن‏هامؤمن نيستند و مى‏خواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند; آن‏ها خودشان راگول مى‏زنند و بس، ولى نمى‏فهمند.» (4) .

«وقتى كه مسلمانان را مى‏بينند، مى‏گويند ما ايمان آورده‏ايم، وقتى كه با همكيشان‏پليد خود مى‏نشينند، مى‏گويند ما با شماييم و مسلمانان را مسخره مى‏كنيم; خدا هم‏آن‏ها را مسخره مى‏كند و آنان را رها مى‏كند تا در اين گمراهى همچنان سر گردان‏بمانند; اين‏ها كسانى هستند كه هدايت و رستگارى را داده، ضلالت و گمراهى راخريده‏اند و تجارتشان سود نكرده است.» (5) .

دسته‏هاى منافقان

منافقان چهار دسته بوده‏اند:

دسته‏اى از روى طمع و براى رسيدن به مال و مقام در اسلام داخل شدند. در ميان‏اين دسته، كسانى بودند كه خبر ظهور پيغمبر اسلام از كاهنان عرب به آن‏هارسيده بود، آن‏ها از موفقيت‏هاى آن حضرت در آينده اطلاع داشتند، اينان مردم‏هشيارى بودند و با نقشه كامل در اسلام داخل شدند.

دسته دوم كه زيركى دسته اول را نداشتند، هنگامى كه فتوحات اسلام را ديدند،اسلام آوردند; پيدايش اين دسته، پس از غزوه بدر بود.

دسته سوم، بر اثر فشار محيط و عدم مساعدت اوضاع و احوال با ماندن آن‏ها دركفر به اسلام رو كردند; اين دسته بيش‏تر اهل مدينه بودند.

دسته چهارم، كسانى بودند كه پس از ايمان آوردن، سست عقيده شده و بى دين ولا مذهب گرديده بودند، ولى طمع يا وضع محيط به آن‏ها اجازه نمى‏داد كه كفر باطنى‏خود را آشكار كنند و به طور علنى با پيغمبر اسلام به مخالفت‏برخيزند.

منافقان مدينه

منافقان را در ميان پيروان رسول خداصلى الله عليه وآله بايد ستون پنجم كفر ناميد. آن‏ها در ميان‏مسلمانان ايجاد اختلاف مى‏كردند و روحيه سربازان اسلام را ضعيف مى‏كردند، درزير پرده با كفار روابط داشتند.

وقتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله به قصد دفاع كفار از مدينه براى غزوه احد خارج شد،«عبدالله بن ابى‏» سر دسته منافقان مدينه با حضرتش مخالفت كرد و پيش‏نهاد كرد كه‏در مدينه بمانيد و دفاع كنيد. در اين پيش‏نهاد به قدرى اصرار ورزيد كه كارشان باسعد بن معاذ، رئيس عشيره اوس به مشاجره كشيد.

آيا منظور عبدالله از اين پيش‏نهاد، تخطئه رسول خداصلى الله عليه وآله و سبك كردن اوامر آن‏حضرت، پيش مسلمانان بود؟ آيا منظورش ايجاد شكاف و اختلاف ميان مسلمانان‏بود؟ آيا مى‏خواست وقت‏حمله كفار به مدينه، دروازه‏ها را بگشايد و سپاه دشمن راوارد شهر كند؟

وقتى كه نقشه‏اش نقش بر آب گشت و پيغمبر اسلام با سپاه هزار نفرى اش‏از مدينه خارج شد، عبدالله نقشه ديگرى كشيد و خود را در زمره لشكر اسلام‏قرار داد. در ميان راه به يك بار با سيصد نفر از همكيشانش از سپاه دين جدا شده وبه مدينه باز گشت. (6) .

بايستى بزرگى اين خيانت را در نظر آورد كه بازگشت‏يا فرار يك سوم سپاه،آن‏هم به سرعت، چگونه روحيه سربازان را متزلزل مى‏كند، آن هم سربازانى كه ازفرمانده خود هيچ گونه بيمى نداشته باشند.

منافقان مكى

غزوه احد شروع شد. در آغاز، بر اثر رشادت و فداكارى اميرالمؤمنين‏عليه السلام فتح‏نصيب مسلمانان گرديد و كفار فرار كردند، ولى همين كه مسلمانان به جمع كردن‏غنيمت‏هاى جنگ مشغول شدند، كفار قريش، نيروى پراكنده خود را گرد آورده وناگهان از پشت‏سر بر مسلمانان تاختند. مردمانى كه سلاح را كنار گذاشته بودندو به جمع آورى غنايم مشغول بودند، از اين غافل گيرى پريشان شدند وپابه فرار گذاشتند. از سپاه هفتصد نفرى به جز شصت هفتاد نفر استقامت نكردند و ازاين گروه به جز دو تن، همگى شهيد شدند; آن دو يكى على‏عليه السلام بود و ديگرى‏ابو دجانه انصارى.

علاوه بر بازگشت عبدالله، كه خود روحيه سربازان اسلام را ضعيف كرده بود،غافل‏گيرى كفار نيز موجب تضعيف بيش‏تر روحيه آنان گرديد، در نتيجه،رسول خداصلى الله عليه وآله در پيش دشمن تنها ماند و بزرگ‏ترين خطر، متوجه هستى اسلام‏گرديد.

ارتباط منافقان با كفار

طبرى مى‏نويسد: عده‏اى از فراريان، تصميم گرفتند كه به وسيله عبدالله بن ابى ازابوسفيان رئيس كفار امان بگيرند!

از اين مطلب چند نكته دقيق تاريخى استفاده مى‏شود:

يكى آن كه عبدالله بن ابى با ابوسفيان، روابط صميمانه داشتند و گرنه چنين توقعى‏از وى صحيح نبود.

ديگر آن كه در ميان كسانى كه با رسول خداصلى الله عليه وآله ماندند و قبل از شروع جنگ‏بازنگشتند، منافقانى موجود بوده‏اند كه با عبدالله روابط صميمانه داشته‏اند، چه اگرصميميتى در كار نبود، انتظار ميانجى گرى از او بى جا بود.

سوم آن كه، اين‏ها از منافقان مدينه نبودند، بلكه منافقانى از مردم مكه بودند كه ازابو سفيان بر خويش بيم داشتند، چون منطقه نفوذ ابو سفيان، تنها مكه بود.

احتمال ديگرى كه در كار هست، اين است كه اينان با عبدالله هم پيمان بوده‏اند كه‏از ميدان نبرد فرار كنند و رسول خدا را به كشتن دهند.

نكته ديگرى كه استفاده مى‏شود اين است كه نفاق اينان، از نفاق منافقان مدينه‏پنهان‏تر بوده، چون آشكارا با آن‏ها هم كارى نمى‏كردند، بلكه در سر با آنان بودند.

«و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم; (7) .

وقتى كه شيطان‏هاى خود را در نهان مى‏بينند، مى‏گويند ما با شما هستيم.»

مطلبى كه جلب نظر مى‏كند، روابط صميمى عبد الله با ابو سفيان بوده، به طورى‏كه ابو سفيان، شفاعت او را در باره مكه‏اى‏ها مى‏پذيرفته و امان مى‏داده.

آيا اين روابط صميمانه، برخاسته از چه بوده؟ چون تاريخ نمى‏گويد كه اين دوقبل از اسلام روابطى داشته‏اند; اضافه بر اين، قبل از اسلام، ابو سفيان شخصيتى‏نداشته است.

آيا عبدالله بعد از اسلام به ابو سفيان خدماتى كرده؟ آيا به گردن او حقوقى داشته كه‏ابو سفيان نمى‏توانسته تقاضاى عبدالله را نپذيرد؟

پى‏نوشتها:

1) فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 5، ص 243.

2) منافقون (63) آيه 1.

3) عوالم العلوم، ج 11، ص 318.

4) بقره (2) آيات 8 - 9.

5) بقره (2) آيات 14 - 16.

6) سيره ابن هشام، ج 3، ص 64، ط، المكتبة العلمية بيروت.

7) بقره (2)، آيه 14.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
روایتی خواندنی از قبر و قیامت و راز سنگ قبر آیت الله بهجت
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394
روایتی خواندنی از قبر و قیامت و راز سنگ قبر آیت الله بهجت (5 نظر)

 

روایتی خواندنی از قبر و قیامت

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هر کس در فاصله میان ظهر روز پنجشنبه تا ظهر روز جمعه از دنیا برود، خداوند او را از فشار قبر ایمن می دارد.(ثواب الاعمال، ترجمه انصارى، ص ۳۷۵)

برخی روزها مثل شب جمعه دارای برکات معنوی هستند شاید در این ایام، حوادثی در بین زمین و آسمان اتفاق می افتد که در چیزهایی مثل فشار قبر تاثیر گذار است. بنابراین خداوند با حساب و کتاب خود برخی بندگان مومنش را که می خواهد از فشار قبر مصون نگه دارد در شب جمعه می میراند.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_33800.jpeg

تصویری از قبر بهجت العرفا، آیت الله بهجت(ره)

اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَ مِنْ ضِیقِ الْقَبْرِ وَ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْر. (مکارم الأخلاق،قسمتی از دعای هر صبح وشام از امام صادق ص ۲۷۹) خداوندا از عذاب قبر و تنگى و فشار قبر بتو پناه میبرم.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_33801.jpeg

به محض ورود میت به قبر، شب اول قبر آغاز می شود که ممکن است تحمل همان سختی های اولیه، جهت آشنایی با جهان آخرت، پذیرفتن حقایق هولناکی چون حساب و کتاب، نکیر و منکر، برزخ و قیامت و… باشد. لذا سخت ترین شبی است که میت تجربه می کند و گریزی از آن نیست اما چون به شدت متاثر از اعمال و نیات افراد است می توان کیفیت آن را به دست خود تغییر داد و از وحشت و فشار آن کاست و بزرگانی چون ائمه معصومین را به فریادرسی طلبید. لذا هر چند شب اول قبر حتی برای مومن هم سخت است اما با وجود فرشته های الهی و اعمال نیک خود مومن و حضرات معصومین، می تواند برای مومن بسیار آسانتر و بلکه غیر قابل مقایسه با شب اول قبر کافر و فاسق باشد.

راز سنگ قبر آیت الله بهجت

 پس از عروج ملکوتی آیت الله بهجت و خاکسپاری ایشان در حرم مطهر حضرت معصومه (س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار ایشان موجود نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچه‌ای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد.

اما سرانجام از طرف بیت آیت الله بهجت سنگی به ابعاد ۸۰ × ۱۸۰ پیشنهاد می‌شود، اما در بازار سنگ این نوع سنگ بسیار کمیاب بود و نیاز به پیگیری‌های مداوم داشت؛ از سوی دیگر برداشت از وجوهات شرعی، برای تهیه سنگ مزار به هیچ عنوان مورد نظر بیت معظم له نبود و برخی دوستداران و شاگردان آیت الله بهجت، داوطلب پرداختی به میزان توانایی خود و چند نفری نیز داوطلب پرداخت کل وجه شدند.

با گذشت بیش از یکسال نه تنها جستجوی سنگ بلکه متن، نوع خط، نوع ترکیب بندی و … مشخص نبود! گویا هیچ متنی رسا نبود تا آن شخصیت والا را توصیف و معرفی کند تا این که هنرمندی متعهد و از ارادتمندان آیت الله بهجت پیشنهاد می‌کند: «رساترین کلام در تعریف آقا امضای ایشان بود؛ العبد». این پیشنهاد مورد تائید قرار می‌گیرد.

با پیگیری و همراهی آستانه مقدسه حضرت معصومه (س)، کارگاهی در اطراف تهران که سنگی با ابعاد مورد نظر را دارد، معرفی می‌شود.

اما به علت آماده نبودن وجه خرید سنگ، مدتی طول می‌کشد تا سرانجام بانی سنگ مشخص و سنگ خریداری می‌شود.

برای خطاطی و حجاری هنرمندانی از قم و اصفهان و تهران معرفی می‌شوند و تقسیم کار می شود که در این میان سهم ستاد بازسازی عتبات اصفهان قابل توجه بود؛ هنرمندانی صدیق و متدین که بی‌ وضو دست به کار نبردند.

به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ می‌ کند، «العبد محمد تقی بهجت بن محمود». «العبد» در قطعه‌ای میناکاری نقش می‌گیرد و در هنری زیبا و کاری بسیار نو ، روی سنگ قبر متصل می‌شود.
همزمان با ایام با سعادت عید بزرگ غدیرخم، سنگ مضجع شریف حضرت آیت الله العظمی بهجت (قدس سره) بر مزار آن عالم ربانی واقع در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) نصب گردید.

     شایان ذکراست مراحل طراحی و اجرای سنگ مضجع شریف ، طی یکسال گذشته با همراهی و مشاوره اساتید مجرب و برجسته این فن و هنرمندان شهرهای قم، تهران و اصفهان همچون استاد فرشچیان، دکتر اسکندرپور، استاد عبدالرضایی، استاد سلیمانی، استادنجابتی ، استاد فیض اللهی و دیگر اساتید معظم با همکاری ستاد بازسازی عتبات عالیات مستقر در استان قم و اصفهان با حجاری مجرب ترین اساتید و هنرمندان استان اصفهان به مرحله اجرا درآمد.

    ضمنا اطراف این سنگ، با ابیاتی از اشعار عرفانی و توحیدی معظم له مزین گردیده است .

مصاحبه حجةالاسلام والمسلمین استاد سید رضا خسروشاهى
با شناختی که در طی چند سال متوالی از حضرت آیت الله بهجت کسب نموده ام، ویژگیهای اخلاقی خاصی در ایشان مشاهده کرده ام که به برخی از آنها اشاره می کنم:
دائم الذّكر بودن یكی از خصوصیّات بارز آیت الله بهجت دائم الذّكر بودن است. 
یك روزكه ایشان بعد از اقامه نماز جماعت از مسجد به طرف منزل می رفتند، رو به تعدادی از طلاّب كه همراه و پشت سر ایشان حركت میكردند نمودند و فرمودند: با من كاری دارید؟ گفتند: نه، می خواهیم چند قدمی همراهی حضرتعالی نصیب ما بشود. 
ایشان فرمودند: من از مسجد تا منزل برنامه ذكر خاصّی برای خود دارم، ولی چون فكر میكنم شما با من كاری دارید ذكر را متوقّف میكنم، و وقتی به منزل میرسم میبینم برنامه ام كامل انجام نشده است وناراحت میشوم.
فكر كردن قبل از سخن گفتن از دیگر ویژگیهای بارز ایشان آن است كه هرگاه می خواهند مطلبی را بفرمایند علاوه بر رعایت مقتضای حال، نخست درباره سخنی كه می خواهند بفرمایند فكر می كنند.
حتّی در این زمینه فكر میكنند كه مطلب را چگونه و در چه قالب و جملاتی بگویند به گونهای كه هم كوتاه باشد و هم رساتر مطلب را افاده بكند.
دوری از غفلت از جمله خصوصیّات دیگر ایشان آن است كه یك لحظه از عمر خویش را به غفلت سپری نمی كنند و برای تمام اوقاتشان برنامه ای خاصّ دارند.
اهل كرامت ایشان مقامی بس والای معنوی را دارا هستند، و صدور كرامت ره اورد آن است كه به یك نمونه از آن بسنده میكنیم:
از یكی از طلاّب كه اینك در قید حیات است شنیدم كه میگفت:بعد از ازدواج خانه ای در قم اجاره كردم، ولی پس از استقرار در منزل از نظر مالی دچار تنگدستی عجیبی شدیم و روزی رسید كه به قدری دست مان تنگ شد كه حتّی غذای شب را نداشتیم و در این فكر بودیم كه چگونه آن را تهیه كنیم، و از سوی دیگر در شرایطی بودم كه نمی توانستم از كسی قرض بگیرم.
از خانه بیرون آمدم و به منظور زیارت، روانه حرم حضرت معصومه(علیها السلام) شدم، پس از زیارت و هنگام خداحافظی دیدم كسی از پشت سر من آمد و یك مقدار پول به من داد و گفت: این باید به شما برسد و رفت.
برگشتم دیدم ایشان آیت الله العظمی بهجت است، در حالی كه اصلاً به ایشان اظهار نیازی نكرده بودم.شبیه این قضّیه را از یكی دیگر از طلاّب نیز شنیده بودم.
بنده پس از شنیدن این دو جریان به یاد مطلبی افتادم كه آیت الله بهجت فرموده بودند و آن اینكه:
«آیا میشود مولایمان از ما بی خبر باشد یا ما را به حال خودمان وابگذارد؟!» و تأكید میكردند كه طلبه ها باید به وظایف خود عمل كنند و نگران چیز دیگری نباشند، خود مولا و آقای ما مواظب ماست، اینطور نیست كه ما را از چشم بیندازد.

 

 دیدگاه بزرگان و علما درباره ایشان چیست؟

 

 مجموعه ویژگی های گذشته و دیگر خصوصیّات، ایشان را به عنوان یك عالم ربّانی در نظر ما جلوه گر میسازد; از این رو علما و بزرگان نیز به ایشان عنایت ویژه دارند.
به عنوان مثال یادم هست كه روزی علاّمه محمّدتقی جعفری ـ رضوان الله تعالی علیه ـ آمده بودند ملاقات ایشان، بعد از ملاقات هنگام خارج شدن از منزل آقا، بنده را در بین راه دیدند.
و فرمودند: «اینكه در روایات آمده كه: «هر كس در چهل روز با عالم ملاقات نكند، ماتَ قَلْبُهُ(39)» و همچنین: «زِیارَةُ الْعُلَماءِ اَحَبُّ اِلَی اللّهِ مِنْ سَبْعینَ طَوافاً حَوْلَ الْبَیْتِ»(40)
مصداق بارز علماء ایشان هستندو نیز میفرمودند:
«نفْسِ دیدن و ملاقات كردن ایشان خودش سر تا پا موعظه و هشدار دهنده است.
من هر وقت آقا را میبینم تا چند روز اثر این ملاقات در من باقی است.»

در طول مدتی که با آیت الله بهجت آشنا بودید، چه تذکرات و موعظه های داشتند که نقل آن برای دیگران نیز مفید است؟ 
مطالب فراوان، كه به برخی از آنها اشاره میكنیم:
قدم اوّل در سیر الی الله آیت الله بهجت می فرمودند: قدم اوّل در سیر الی الله و در مسیر تقّرب به خدا این است كه انسان در همان حالی كه متوجّه خودسازی میشود یك مسافت و فاصله ای با مولای خود دارد، نخست باید مواظب باشد كه حدّاقل اگر نزدیكتر نشد فاصله ای را كه با مولا دارد بیشتر نشود و سعی كرده موقعیّتی را كه دارد حفظ كند. تا بعد كم كم به جلو حركت و خود را به مولا نزدیكتر نماید.

 

گرفتن تأییدیه و امضاء از امام زمان (عج)ایشان در بیاناتشان میفرمودند:
ما طلاّب باید در این فكر باشیم كه چگونه میتوانیم یك امضا و تأییدی از مولایمان حضرت ولی عصر(عج) بگیریم؟ یعنی چگونه درس بخوانیم و چگونه رفتار كنیم كه مولایمان ما را امضاء و تأیید كند؟ یك طلبه همیشه چه در اوان تحصیل و چه بعد از فراغ از تحصیل باید همّ و غمّش و فكرش این باشد كه رفتارم، كردارم گفتارم چگونه باشد كه آقا مرا تأیید كند.
اگر طلبه ای همیشه به این فكر باشد و در این مسیر حركت كند كه امضای آقا را بگیرد، دچار هیچ انحرافی نخواهد شد، نه در كردارش و نه در گفتارش و نه در رفتارش، و خلاف زی و شأن از او سر نمیزند و چنین طلبه ای هرگز دچار سردرگمی و بحران نخواهد شد.
اجتناب از صفات رذیله آیت الله بهجت خیلی تأكید داشتند بر اجتناب از صفات رذیله و می فرمودند كه: مثلاً سجده طولانی از عباداتی است كه كمر شیطان را میشكند، اما كسی كه سجده طولانی انجام میدهد باید مواظب باشد كه مرتكب ریا نشود، و به عنوان طنز و مثال میفرمودند:
بعد از سجده باید جلوی آینه بایستد و ببیند آیا جای مهر در پیشانی اش نقش بسته یا نه؟ اگر نقش بسته بود مقداری بمالد تا اینكه به صفت رذیله ریا مبتلا نشود.
كنترل زبان

 

ایشان خیلی تأكید میكردند بر كنترل زبان و می فرمودند: باید زبان را كنترل كنیم به صورتی كه باید 24 ساعت تأمّل و اندیشه كنیم و یك ساعت صحبت كنیم، بلكه شاید یك ساعت هم زیاد باشد.

 

داستان توصیه علامه جعفری به فرزند آیت الله بهجت(ره), همه کارهایت را رها کن!
حالا یک چیز به تو میگویم که همه اینها را خواندی، بیا تمام کارهایت را رها کن و خدمت همین پیر را بکن. هر چه گفت یادداشت کن و برای نسل بعد نگه دار. تو متوجه مقام ایشان نیستی...
  دفتر نشر آیت الله بهجت با دو کتاب تازه «دردانه» و «العبد» در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم حضور دارد.
کتاب عکس «دردانه» که شامل زندگینامه تصویری مرحوم آیتالله محمدتقی بهجت (ره) در ۳۷۶ صفحه در قطع رحلی و طلایی و با قیمت ۵۰۰ هزار ریال از سوی مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله بهجت روانه بازار کتاب شده یکی از این آثار است. برای طراحی و تدوین این کتاب، با فراخوان عکس، حدود ۱۷ هزار قطعه عکس از عکاسان مختلف به صورت رنگی، سیاه و سفید، آنالوگ و دیجیتال به دفتر مؤسسه البهجت (مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله العظمی بهجت) رسید. طی چند ماه و با استفاده از استادان برجسته، این عکسها مورد بررسی قرار گرفت و در نهایت یک هزار و ۵۰۰ قطعه عکس منتخب در اختیار «مسعود نجابتی» طراح گرافیک کتاب قرار گرفت.
این عکسها در مدت چند ماه نیز توسط طراح گرافیک کتاب مورد بازبینی و انتخاب قرار گرفت و در نهایت با مشاوره حجتالاسلام علی بهجت، ۴۰۲ قطعه عکس از ۲۴ عکاس به انتخاب نهایی رسید و پس از سه بار تدوین و طراحی به دست چاپ سپرده شد. متن این کتاب نیز توسط «رضا بابایی»، «محسن ربانی» و «علی ابراهیمی» به رشته تحریر درآمده است و علاوه بر زبان فارسی توسط «محمدجواد معافی» به زبان انگلیسی و «محمدعلی السعدی» به زبان عربی نیز ترجمه شده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
 

 

این کتاب در ۱۱ فصل مراحل مختلف زندگی این عالم ربانی را از دوران کودکی تا رحلت ایشان به نمایش گذاشته است. این کتاب شامل عکسهایی از ابراهیم سلیمانی، امیر حسامینژاد، محمد اخلاقی، مهدی مریزاد، عباس منجمی گیلانی، محسن بخشنده، علی طالبی، محمد بهرامی، جعفر کبوتری، علی فریدونی، محمدرضا پایندهمهر، حامد محسنی، علی موسوی، محمد محسنزاده، حمید ادیبزاده، علیرضا فرزین، محمدمهدی فومنی، محمدهادی مقدم، مهدی منتظری، محسن رنگینکمان، صادق پناهی، سعید محمودی ازناوه، داوود بابارحیم و قاسمی است.
بنابراین گزارش، کتاب «العبد» از آخرین کتابهایی است که در مورد سیره و درسهای آیتالله بهجت به رشته تحریر درآمده است. این کتاب که توسط «موسسه فرهنگی- مطالعاتی شمس الشموس» در بهار ۱۳۹۰ با جلد شومیز با قیمت 5600 تومان و با جلد گالینگور با قیمت 6300 تومان به چاپ رسیده، کوشیده تا با روش علمی و از طریق مصاحبههای مفصل با نزدیکان ایشان اثری متفاوت را به جامعه دینی عرضه کند.
در ابتدای این کتاب پیام آیت الله جوادی آملی به مناسبت همایش بزرگداشت آیت الله بهجت آورده شده است. در ادامه این کتاب خواننده با زندگی و سیر و سلوک آیت الله بهجت آشنا می شود. در همین فصل کرامات پیدا و پنهان و همچنین مقامات علمی آیت الله بهجت از زبان نزدیکان ایشان مانند فرزندشان حجت الاسلام علی بهجت بیان شده است.
 

 

حجت الاسلام علی بهجت فرزند ایشان در این باره میگوید: «سال ۶۳ فارغ التحصیل خیلی از علوم بودم. ۱۸ سال فلسفه خوانده بودم. روزی علامه جعفری هنگامی که از خانه ما بیرون آمد مرا دید و پرسید: چه درسی میخوانی؟ گفتم: سیزده سال فقه و اصول خواندم و به دوره خارج رسیدم اما آن را ترک کردم و دارم فلسفه را تمام میکنم. گفت دیگر چه؟ گفتم یک مقداری ریاضیات و ستاره شناسی و... خواندم. عرفان نظری را نزد آقای حسن زاده آملی و آقای جوادی آملی و فقه و اصول را هم خدمت خود حاجآقا خواندم. گفتند: حالا یک چیز به تو میگویم که همه اینها را خواندی، بیا تمام کارهایت را رها کن و خدمت همین پیر را بکن. هر چه گفت یادداشت کن و برای نسل بعد نگه دار. تو متوجه مقام ایشان نیستی زیرا اولا خودش مانع است از اینکه چیزی بفهمی از اینکه چه کسی هستند. ثانیا عوارض بیرونی هم مانع تو میشود چون تو دنبال زندگی آتیه هستی... شما ایشان را نمیشناسی فقط نگاه میکنی پدرت است. مثلا هر چه میخواهی نمیدهد. ولی من ایشان را از نجف میشناختم. به فکر دنیای خودش نیست چه برسد به فکر دنیای تو باشد. تازه تشکیک هم میکنی که گفته این پدر من از دیگران بهتر است؟ اما من قم، تهران، مشهد، ایران و نجف را دیدم، باور کن همین یکی مانده. اگر از تو گرفتند آن وقت میفهمی. آن موقع بود که حواسم را جمع کردم....» (ص ۱۲۸-۱۲۹)
 

 

فصل دیگر این کتاب به سیره سلوکی حضرت آیت الله بهجت اختصاص دارد و در آن مصاحبه های مفصلی از فرزند ایشان، آیت الله محفوظی، آیت الله کربلایی، حجتالاسلام هادی قدس، حجتالاسلام محمد روحی، حجتالاسلام ناصری و دیگر شاگردان آمده است. در این مصاحبه ها زوایای دیگری از شیوه های تربیتی ایشان مورد بررسی قرار میگیرد.
 

 

این گزارش می افزاید: کتابهای «جامع المسائل»، «در محضر بهجت»، «فریادگر توحید» و «زمزم عرفان» نیز از کتبی است که در غرفه دفتر نشر آیت الله بهجت در نمایشگاه نوزدهم عرضه می شود. همچنین این دفتر لوح فشرده «فراق بهجت» که سلسله سخنرانی های مراسم ارتحال، تشییع جنازه و ختم آیت الله بهجت را شامل میشود با همکاری موسسه کوثر منتشر کرده و در نمایشگاه قرآن عرضه می کند. نرمافزار «آیینه روشن» که حاوی زندگینامه و سخنان آیت الله بهجت و همچنین شامل کتاب جامع المسائل و استفتاء و کتاب حج آیت الله بهجت است، یکی دیگر از تولیدات این دفتر محسوب میشود.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ازدواج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394


هيچ بنيادي در اسلام بنا نهاده نشده است
که نزد خداوند عزوجل محبوب تر از ازدواج باشد.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)

بيا اى دل خدا را بندگى كن
خدايى شو، خدايى زندگى كن
خدا را در نماز، آرى توان يافت
معطر شد دلى كز گل نشان يافت
بيا چون ماه در آغوش شب ها
به محراب سحر سجاده بگشا
عبادت كن كه اين باغ گل افشان
طراوت مى دهد بر گلشن جان
آن را كه جز بدرگه ايزد نياز نيست
راهش نماز باشد و راهى دراز نيست
-------------------
 چه خوب سروده سعدى شيرازى :

برگ عيشى به گور خويش فرست
كس نيارد زپس تو پيش فرست
 
خور و پوش و بخشاى و روزى رسان
نگه مى چه دارى ز بهر كسان
 
زر و نعمت اكنون بده كان تست
كه بعد از توبيرون ز فرمان تست
 
تو با خود ببر توشه خويشتن
كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
 
غم خويش در زندگى خور كه خويش
به مرده نپردازد از حرص خويش
 
به غم خوارگى جز سر انگشت تو
نخارد كسى در جهان پشت تو
 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بمناسبت۲۳اسفندشهادت شهید برونسی/ ۱۵ داستان کوتاه از شهید برونسی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394
بمناسبت۲۳اسفندشهادت شهید برونسی/ ۱۵ داستان کوتاه از شهید برونسی

بمناسبت۲۳اسفندشهادت شهید برونسی/ ۱۵ داستان کوتاه از شهید برونسی

۲۳اسفند سالگرد شهادت بزرگمرد جبهه ها، شهید عبدالحسین برونسی یکی از سرداران بزرگ دفاع مقدس است که رابطه ی خاصی با خانم حضرت زهرا سلام الله علیها داشتند.

در ادامه داستان هایی کوتاه از زندگانی این شهید بزرگوار را می توانید بخوانید
۱- مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله.

به یک ساعت نکشید، دیدیم در می‌زنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابله‌ها، و نه حتی مثل زن‌هایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آن‌قدر وضع حملم راحت بود که آن‌ طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم.

آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم.

سال‌ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. می‌گفت: وقتی رفتم بیرون، یکی  از رفقای طلبه‌ رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش می‌کردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین.

گریه اش  افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود.

 

۲- صورتش را که دیدم جا خوردم. اندازه چند سال پیر شده بود.

ساواکی‌ها یک دندان سالم هم توی دهانش باقی نگذاشته بودند؛ چند وقت مجبور شد دندان مصنوعی بگذارد.

آن روز هر چه اصرار کردم برایم بگوید چه بلاهایی سرش در آورده‌اند، فقط گفت: چیز خاصی نبوده.

یک بار که داشت برای چند تا از دوستانش تعریف می‌کرد، اتفاقی حرف هایش را شنیدم. شکنجه‌های وحشیانه‌ای داده بودندش؛ شکنجه‌هایی که زبان آدم گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش عاجز است. او می‌خندید و می‌گفت.

من گریه می‌کردم و می‌شنیدم.

 

۳-گفت: می‌خوام برم زاهدان، می‌آی؟ گفتم: ماموریته؟ گفت: نه، مسافرته.

می‌دانستم توی بحبوحه انقلاب به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، مسافرت است. خیلی پیله‌اش شدم تا ته و توی کار را در بیاورم، ولی نشد. در لو ندادن اسرار، قرص و محکم بود.

یک دبه روغن خرید. همان روز راه افتادیم.

زاهدان، مرا گذاشت توی یک مسافرخانه، خودش رفت. هرچه اصرار کردم مرا هم ببرد، قبول نکرد. گفتم: پس منو چرا آوردی؟

گفت: اگر لازم شد، به‌ات می‌گم.

دو روز بعد برگشت؛ بدون دبه روغن. گفت: بریم. گفتم: بریم؟ به همین راحتی!

باز هر چه اصرار کردم بگوید کجا رفته، چیزی نگفت.

تا بعد از پیروزی انقلاب آن راز را پیش خودش نگه داشت. بعد از انقلاب، یک روز بالاخره رضایت داد بگوید که قضیه چه بوده است. گفت: من اون روز رفتم پیش حاج آقا خامنه‌‌ای، از یکی از علما نامه داشتم براشون، دبه روغن رو هم برای ایشون برده بودم.

 

۴- مرخصی هم که می‌آمد، کم می‌دیدیمش. ولی در همان وقت کم، سعی می‌کرد تمام نبودن‌هایش را جبران کند. هم محبت می‌کرد به‌مان، هم نماز خواندن یادمان می‌داد، هم از درس و مشق‌مان می‌پرسید. مدرسه هم حتی می‌آمد. از مدیر و معلم درباره درس خواندن و درس نخواندن‌مان سوال می‌کرد. اگر چیزهایی را که انتظار نداشت، می‌شنید، بعدش کلی باهامان حرف می‌زد و نصیحت‌مان می‌کرد.

هیچ وقت دستش را روی‌مان بلند نکرد.

 

۵-هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت .حکمش آمده بود باید فرمانده گردان عبدالله بشود،ولی زیر بار نرفت که نرفت.

روز بعد،صبح زود رفته بود مقر تیپ.به فرمانده گفته بود:چیزی رو که ازم خواستین قبول می کنم.

لز همان روز شد فرمانده گردان عبدالله.با خودم می گفتم:نه با این که اون همه سر سختی داشت توی قبول کردن فرماندهی،نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده تیپ.

بعدها،با اصراری که کردم،علتش رو برایم گفت :

شب قبلش امام زمان (سلام الله علیه) را خواب دیده بود؛ حضرت بهش تکلیف کرده بودن.

 

۶-بیمارستان بزرگ بود و مخصوص مجروحان جنگ. بستری‌‌ام که کردند، فهمیدم هم تختی‌‌ام یک بسیجی است. چهره ساده و با صفایی داشت. قیافه‌اش می‌خورد که جزو نیروهای تدارکات باشد. بعد از سلام و احوالپرسی، گفتم: پدر جان تو جبهه چکاره‌ای ؟

لبخند زد. گفت: تدارکاتی.

گفتم: خودمم همین حدس رو زدم.

جوانی توی اتاق بود که دایم دور و بر تخت او می‌چرخید. اول فکر کردم شاید همراه‌اش باشد، ولی وقتی دیدم اسلحه کمری دارد، شک کردم.

کم کم متوجه شدم مجروحان دیگری که در آن اتاق هستند، احترام خاصی به او می‌گذارند. طولی نکشید که چند تا از فرماندهان رده بالای سپاه آمدند عیادتش. مثل آدم‌های برق گرفته، بر جا خشکم زده بود.

انتظار داشتم آن بسیجی ساده و با صفا هر کسی باشد غیراز حاج عبدالحسین برونسی. همین که از بیمارستان مرخص شدم، رفتم توی تیپی که او فرمانده‌اش بود.

تا موقعی که شهید شد ازش جدا نشدم.

 

۷-طرف با یک موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بی‌اعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون، نگذاشتم.

گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو. با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. پیش خودم گفتم:

مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم. یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیده‌اند.

 

۸-بعد یکی از عملیات ها آمد مرخصی. در را که به روش باز کردم، چشمم افتاد به دوتا جعبه، از این جعبه های خالی مهمات بود. آوردشان تو. بعد از سلام و احوالپرسی، به جعبه ها اشاره کردم و پرسیدم: اینا رو برای چی آوردین؟

گفت: آوردم که بچه ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش… .

موقعی که جعبه ها را از ماشین گذاشته بود پایین، یکی از زن های همسایه هم دیده بود. بعداً به ام گفت: آقای برونسی انگار این دفعه دست پر اومدن.منظورش را نگرفتم. من و منی کرد و به اشاره گفت: جعبه ها.

تا اسم جعبه را آورد، صورتم داغ شد؛ معنی دست پر بودن را فهمیدم. زود در جوابش گفتم: اون جعبه ها خالی بودن!

گفت: از ما دیگه نمی خواد پنهان کنین، ما که غریبه نیستیم؛ بالاخره حاج آقا هر چی بوده، آوردن.

با عصبانیت راهم را کشیدم و رفتم خانه .

عبدالحسین وقتی موضوع را فهمید ، خونسرد گفت : این حرفا که ناراحتی نداره.

گفت:

باید به اون خانم می گفتی که این راه بازه، شوهر من رفته آورده، شما هم برین بیارین

 

۹-پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست.

بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.

از خانه دوید بیرون.چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.

تا من رسیدم به اش،یک تاکسی گرفت.

درآن لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.

 

۱۰-خانه ما آفتاب گیر بود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من وچند تا بچه قد ونیم قد، دایم با گرما دست و پنجه نرم می کردیم.

فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم. من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق او کفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.

یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تا به هر کس خودش صلاح می داند بدهد.

بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش. قبول نکرده بود. به اش اصرار کرده بودند. گفته بود: این کولرها مال اون خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره، تا وقتی اونا باشن، نوبت به خانواده من نمی رسه.

 

۱۱-می گفت: یکی از حربه های ضد انقلاب توی کردستان، استفاده از دخترای زیباست.

می گفت: یک روز که داشتم نگهبانی می دادم،یکی از اونا سراغ منم اومد!صورتش غرق آرایش بودبهم چشمک زد و بعد هم لبخند.بهش گفتم:از خدا بترس،برو دنبال کارت.

دوباره چشمک زد.سریع گلنگدن را کشیدم و داد زدم:اگر گورت رو گم نکنی،سوراخ سوراخت می کنم.

می گفت:دختره رنگش پرید و نفهمید چطوری فرار کرد

 

۱۲-از اینکه  آنجا  چه کاره است و چه مسولیتی دارد هیچ وقت چیزی نمی گفت. ولی از مسائل معنوی جبهه زیاد حرف می زد برام .

یک بار می گفت: داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادر مشکی پا به پای ما کار می کرد و مهمات می گذاشت توی جعبه ها . تعجب کردم.

تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر اصلا حواسشان به او نیس. انگار نمی دیدنش . رفتم جلو . سینه ای صاف کردم . خیلی با احتیاط گفتم: خانم , جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید .

رویش طرف من نبود . به تمام قد ایستاد فرمود : مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید ؟ یاد امام حسین از خود بی خودم کرد گریه ام گرفت. خانم فرمود : هرکس یاور ما باشد ما هم یاری اش میکنیم .

 

۱۳-از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! …

رفتم توی راهرو حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می خواند وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می زند.

حرف نمی زد ناله می کرد و درد و دل اسم دوستان شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟…

 

۱۴- بعد از شهادت عبدالحسین، زینب زیاد مریض می شد. یک بار بدجوری سرما خورد وبه اصطلاح سینه پهلو کرد. شش، هفت ماهش بیشتر نبود. چند تا دکتر برده بودمش، ولی فایده ای نکرد. کارش شده بود گریه، بس که درد می کشید. یک شب که حسابی کلافه شده بودم، خودم هم گریه ام افتاد. زینب را گذاشتم روی پایم. آن قدر تکانش دادم وبرایش لالایی خواندم تا خوابش برد. خودم هم بس که خسته بودم، در همان حالت نشسته، چشم هایم گرم خواب شد.

یک دفعه عبدالحسین را توی اتاق دیدم، با صورتی نورانی وبا لباس های نظامی. آمد بالای سر زینب. یک قاشق شربت ریخت توی دهانش. به من گفت: «دیگه نمی خواد غصه بخوری، ان شاءالله خوب می شه.»

در این لحظه ها نه می توانم بگویم خواب بودم، نه می توانم بگویم بیداربود. هرچه بود عبدالحسین را واضح می دیدم. او که رفت، یک دفعه به خودم آمدم. نگاه کردم به لب های زینب، خیس بود. قدری از شربت روی پیراهنش هم ریخته بود.

زینب همان شب خوب شد. تا همین حالا، که چهارده، پانزده سال می گذرد، فقط یک بار دیگر مریض شد. آن دفعه هم از امام رضا- علیه السلام- شفا گرفت.

 

۱۵-جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای شهیدش را هم آوردم. دادم دست فاطمه. گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت.

به شوخی ادامه دادم:

بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره.

شب عبدالحسین را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی. یک پارچ خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت:

این رو هم بگذار روی جهیزیه ی  فاطمه

فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریده‌ایم، غیراز پارچ

 

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رهبرم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394

روحی لک الفدا رهبرم...

مرد مردان...رهبرم سید علیست....

 

 

 

یاصاحب الزمان(عج)

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هفت گروه.........

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زندگی را ساده بگیرید مقام معظم رهبری
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394

زندگی را ساده بگیرید

خودتان را اسیر تشریفات نکنید

 

 

افسران - خودتون متن "رابخونیدونظر بدید،....... "


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دلایل با ارزش بودن زن از نگاه دکتر شریعتی :
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394
 
دلایل با ارزش بودن زن از نگاه دکتر شریعتی :

زن اگر پرنده آفریده میشد؛حتمأ «طاووس »بود

اگر حیوان بود؛ حتمأ «آهو »بود

اگر حشره بود ؛ حتمأ «پروانه» بود

اما او« انسان »آفریده شد ...

تا« خواهر »و «مادر» باشد و ...«عشق »...

زن چنان «بزرگ» است که «اشرف موجودات»خداست
تا حدی که یک گل او را راضی می کند ٬
و یک کلمه او را به کشتن می دهد...

پس ای مرد مواظب باش !!!

زن از سمت چپ نزدیک قلب ساخته شده
تا او را در «قلبت »جا دهی...

شگفت انگیز است
زن در کودکی درهای برکت را به روی «پدرش» میگشاید...

در جوانی دین «شوهرش» را کامل می کند ...

و هنگامیکه «مادر» می شود ...

(بهشت زیر پای اوست)

قدرش را بدانیم....

تقدیم به تمام بانوان ایران زمین..

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مدافعان حرم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 23 ارديبهشت 1394

 یکی از دنیا دل کند و رفت زیارت حرم

رو سنگ مزارش نوشتند شهید مدافع حــرم

یکی مثل من
اسیر دنیاست...
باید بشه فقط سهمش

دیــــــــدن عکسای حـــــرم

شادی روح مدافعین حرم صلوات                
     

دعا کنید ما هم بریم زیارت حرم ...ما که به هر دری زدیم بسته بود...شاید دعای شما جو


 

کانال کمیل و پروانه ی تنها: عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.

من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید.

حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.

با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.

هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.

عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد. یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش و گفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟

گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید. یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.

چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمود وند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم  قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)



 




 هییسسسسسسس!!!!!!

یواش ترخوشحالی کنید!!!!!!!!!!!

شایدکسی پدر نداشته باشد…
اینقدراین طلای با ارزش را به رخ نکشید ...
قدرش را بدانید ..
ازکنارش بودن لذت ببرید،
دستانش را بوس کنید،
ساعتها نگاهش کنید ، پدرهدیه نمیخواهد...پدرخودش هدیه س ،
ازدستش ندهید برایش وقت بگذارید.
نگید بابا گیر ، نده من بزرگ شدم نه!!!!!
توبرای اون همون موجود کوچولویی .... مواظب باش اون فرشته توست که به زمین اومده... تاازتو حمایت کنه... مواظب باش دل فرشته را نشکنی...

فقط یک کم یواشتر!!! 
شاید کسی دلش برای پدرش تنگ شده ......

تقدیم به همه فرزندان شهید هشت سال دفاع مقدس....

تقدیم به فرزندان شهدای هسته ای...

تقدیم به همه فرزندان شهیدی که پدراشونو برا دفاع از حرم از دست دادند...

تقدیم به همه کسانی که توی این شب عزیز از نعمت پدر بی بهره هستن....


 


 




 

 


 

شهید مدافع حرم ،شهید محمود رضا بیضایی

به روایت برادر شهید :

 

 

 

 

احمد رضا بیضایی می‌گوید:یکی از دوستان شهید جمله‌‌ای عربی را برایم پیامک کرده بود و

 

 

اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب

(س) فأهلا بالشهادة». یعنی:

 

«اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت».




 

شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری)به روایت همسر:


....از نظر زمانی کم بود، ولی از لحاظ کیفیت ارزش بالایی داشت. بارها شد که من ده روز ایشان را نمی دیدم. مخصوصا وقتی

عملیاتی صورت می گرفت این زمان بیشتر می شد و تا روزیکه جبهه ها استقرار و ثبات پیدا نمی کرد به خانه نمی آمد. آن هم

حدود سه یا چهار ساعت. در همین ساعتهای کم آن قدر برخوردش مهربانانه و سنجیده بود که بعد از رفتن او احساس می کردم

اگر یک ماه دیگر هم نیاید همین توان معنوی برایم کافی است. وقتی می آمد چشمهایش از فرط کار و بیخوابی سرخ بود و از

خستگی صدایش به زحمت در می آمد. همه اش تلاش بود. لحظه ای آرام و قرار نداشت. اما با آن همه خستگی وقتی پایش به

خانه می رسید با حوصله می نشست و با من صحبت می کرد. قدردان بود. تقید او به مطالعه برای من بسیار عزیز بود. حتی

بعضی از کتابهایی که خوانده بود به من توصیه می کرد بخوانم، چون فرصت داشتم. از طرف دیگر او به زبان عربی تسلط داشت

و متون خوبی برای مطالعه انتخاب

 

افسران - این رو هم بگذار روی جهیزیه ی  فاطمه

جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای شهیدش را هم آوردم. دادم دست فاطمه. گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت.

به شوخی ادامه دادم:

بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره.

شب عبدالحسین را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی. یک پارچ خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت:

این رو هم بگذار روی جهیزیه ی فاطمه

فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریده‌ایم، غیراز پارچ

برگرفته از کتاب سالکان ملک اعظم 2 «منزل برونسی»


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اسلام حفظ جان و اداء امانت كند اما ثواب در برابر ايمان است *
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 22 ارديبهشت 1394

اسلام حفظ جان و اداء امانت كند اما ثواب در برابر ايمان است *

بـَابُ أَنَّ الْإِسـْلَامَ يـُحـْقـَنُ بـِهِ الدَّمُ وَ تـُؤَدَّى بـِهِ الْأَمـَانـَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الْإِيمَانِ

عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنِ ابـْنِ أَبـِي عـُمـَيـْرٍ عـَنِ الْحـَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ عَنِ الْقَاسِمِ الصَّيْرَفِيِّ شَرِيكِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الْإِسْلَامُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِيمَانِ
اصول كافى ج : 3 ص : 38 رواية :1
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق (ع ) ميفرمود: بوسيله اسلام خون شخص محفوظ شود و امانت ادا شود و زناشوئى حلال گردد، ولى ثواب در برابر ايمان است .


شرح :
چـنـانـچـه در روايـات بعد توضيح داده مى شود، اسلام بمعنى اقرار بشهادتين است بوسيله زبان ، و ايمان عقيده قبلى و رفتار عملى است طبق موازين و مقررات اين دين شريف . پـس كـافـريـكـه بـا مـسلمين مى جنگد، بمحض ‍ اينكه شهادتين بزبان جارى كند، از لحاظ ظـاهـر يـك از افـراد مـسلمين محسوب مى شود و مسلمانرا روا نيست بروى او شمشير بكشد، و چـون امـانـتـى نـزد مـسلمان سپارد، لازم است باو رد كند يا اگر كسى نزد او امانتى سپارد، لازمـست بصاحبش رد كند، زيرا راستگويى و رد امانت از مشخصات بارز مسلمان است . و نيز مى تواند با زنى مسلمان ازدواج نمايد. اما ثواب و پاداشى كه خدا در آخرت ميدهد مربوط بايمان و عقيده قلبى و امتثال مقررات شرعى است .

عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ الْإِيمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ
اصول كافى ج : 3 ص : 40 رواية :2
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر يـا امـام صـادق عـليـهـمـا السـلام فـرمـود: ايـمـان اقـرار اسـت و عمل . و اسلام اقرار بدون عمل است .


توضيح :
پـيـداسـت كـه مـقـصـود از اقرار، اعتراف زبانى و تلفظ بشهادتين است و كلمه بلا عـمـل بـنـحـو لا بـشـرط اسـت نـه بـشـرط لا، زيـرا كـسـيـكـه عمل بمقررات اسلام كرد و مؤ من شد، مسلمان هم مى باشد.                   از اصول کافی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حقوق واجب امام بر رعيت و رعيت بر امام عليه السلام
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 22 ارديبهشت 1394

* حقوق واجب امام بر رعيت و رعيت بر امام عليه السلام *

بَابُ مَا يَجِبُ مِنْ حَقِّ الْإِمَامِ عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقِّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْإِمَامِ

1- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حَقُّ الْإِمَامِ عَلَى النَّاسِ قَالَ حَقُّهُ عَلَيْهِمْ أَنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ يـُطـِيعُوا قُلْتُ فَمَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِمْ قَالَ يَقْسِمَ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ يَعْدِلَ فِى الرَّعِيَّةِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فِى النَّاسِ فَلَا يُبَالِى مَنْ أَخَذَ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حق امام مردم چيست ! فرمود: حق او بر آنـهـا ايـنـسـتكه : سخنش را بشنوند وفرمانش برند. عرض ‍ كردم : حق مردم بر امام چيست ؟ فرمود: اينكه (بيت المال را) ميان آنها برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار كند، و چـون ايـن دو اصل در ميان مردم عملى گشت . امام باك ندارد از آنكه كسى اين سو و آن سو زنـد. (چـنـانـكـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام ايـن دو اصـل را در مـيان رعيتش ‍ جارى نمود و از سركشى مانند طلحه و زبير پروا نكرد، زيرا خدا آنها را كيفر بخشيد، و بعضى گفته اند: معنى جمله اخير روايت اين است امامى كه به وظيفه خود عمل كند، و آن دو اصل را جارى سازد، احتياجى به موافقت مردم ندارد، هر كسى بهر راه خواهد برود، امام در برابر خدا مسؤ ليت ديگرى ندارد).

 

2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بـْنِ يـُونـُسَ عـَنْ أَبـِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ هَكَذَا وَ هَكَذَا وَ هَكَذَا وَ هَكَذَا يَعْنِى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 262 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
(در روايت ديگرى كه بعضى از رواتش غير از روات آن است ) ابو حمزه همين گونه از امام باقر نقل كرده است جز اينكه (به جاى اين سو و آن سو) گفته است : اين چنين و اين چنين و اين چنين و اين چنين يعنى پيش رو و پشت سر و طرف راست و سمت چپ ، (ولى پيداست كه از لحـاظ مـعـنـى فـرق نـدارد و مـقـصود از اين اطراف و جوانب ، جدا شدن از امام و احداث عقايد مختلف است        اصول گافی).

 

next page  ا

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انچه هنگام درگذشت امام بر مردم واجب است
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 22 ارديبهشت 1394

* آنچه هنگام درگذشت امام بر مردم واجبست *

بَابُ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاسِ عِنْدَ مُضِيِّ الْإِمَامِ

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَيْنَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ فـَلَوْ لا نـَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجـَعـُوا إِلَيـْهـِمْ لَعـَلَّهـُمْ يـَحـْذَرُونَ قـَالَ هـُمْ فـِى عـُذْرٍ مـَا دَامـُوا فـِى الطَّلَبِ وَ هـَؤُلَاءِ الَّذِيـنـَ يَنْتَظِرُونَهُمْ فِى عُذْرٍ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 211 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بن شعيب گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : چون براى امام پيش آمدى كـنـد (وفـات نـمـايـد) مـردم چـه كـنـنـد؟ فـرمـود: قـول خـداى عـزوجـل كـجـاسـت كـه مـى فـرمـايـد. (((چرا از هر گروه از مؤ منين دسته ئى سفر نكنند تا دربـاره ديـن ، دانـش آموزند و چون بازگشتند، قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند 122 سـوره 9 ـ))) سـفـر كـنـنـدگـان تـا زمـانيكه دنبال طلب دانشند معذورند و آنها كه در انتظارند، تا زمان بازگشت رفقاى خود معذورند.


شـرح:
راجع به آيه شريفه در ج 1 ص 307 توضيحى بيان كرديم و در اينجا ميگوئيم بقرينه سؤ ال و جواب ، مراد اين است كه چون امام وفات كند، بر مؤ منينى كه در بلد امام نـيستند، لازمست از ميان خود عده اى را انتخاب كرده براى تعيين امام به آن شهر بفرستند و تـا زمـانـيـكـه بـه آنـجا نرسيده و در بلاتكليفى بسر مى برند، از نداشتن امام و پيشوا معذورند و همچنين كسانيكه ايشانرا فرستاده اند تا زمان رسيدن خبر به آنها معذورند.

2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادٌ عَنْ عـَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ قُلْتُ فَإِنَّ إِمَاماً هَلَكَ وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ لَمْ يَسَعْهُ ذَلِكَ قَالَ لَا يَسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَكَ وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِيِّهِ عَلَى مَنْ هـُوَ مـَعـَهُ فـِى الْبـَلَدِ وَ حـَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَيْسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجـَعـُوا إِلَيـْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قُلْتُ فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَكَ بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ يَصِلَ فَيَعْلَمَ قـَالَ إِنَّ اللَّهَ جـَلَّ وَ عـَزَّ يـَقُولُ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمـَوْتُ فـَقـَدْ وَقـَعَ أَجـْرُهُ عـَلَى اللّهِ قـُلْتُ فَبَلَغَ الْبَلَدَ بَعْضُهُمْ فَوَجَدَكَ مُغْلَقاً عَلَيْكَ بَابُكَ وَ مُرْخًى عَلَيْكَ سِتْرُكَ لَا تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِكَ وَ لَا يَكُونُ مَنْ يَدُلُّهُمْ عَلَيْكَ فَبِمَا يَعْرِفُونَ ذَلِكَ قَالَ بِكِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قُلْتُ فَيَقُولُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ كَيْفَ قَالَ أَرَاكَ قَدْ تـَكـَلَّمـْتَ فِى هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ قُلْتُ أَجَلْ قَالَ فَذَكِّرْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِى عَلِيٍّ ع وَ مَا قَالَ لَهُ رَسـُولُ اللَّهِ ص فـِى حـَسـَنٍ وَ حـُسَيْنٍ ع وَ مَا خَصَّ اللَّهُ بِهِ عَلِيّاً ع وَ مَا قَالَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِ وَ نَصْبِهِ إِيَّاهُ وَ مَا يُصِيبُهُمْ وَ إِقْرَارِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ بِذَلِكَ وَ وَصِيَّتِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ تَسْلِيمِ الْحُسَيْنِ لَهُ بِقَوْلِ اللَّهِ النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِت ابِ اللّهِ قُلْتُ فـَإِنَّ النَّاسَ تـَكـَلَّمـُوا فـِى أَبـِى جـَعْفَرٍ ع وَ يَقُولُونَ كَيْفَ تَخَطَّتْ مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ مَنْ لَهُ مـِثـْلُ قـَرَابـَتـِهِ وَ مـَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْهُ وَ قَصُرَتْ عَمَّنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ فَقَالَ يُعْرَفُ صَاحِبُ هَذَا الْأَمـْرِ بـِثـَلَاثِ خـِصَالٍ لَا تَكُونُ فِى غَيْرِهِ هُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِالَّذِى قَبْلَهُ وَ هُوَ وَصِيُّهُ وَ عِنْدَهُ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وَصِيَّتُهُ وَ ذَلِكَ عِنْدِى لَا أُنَازَعُ فِيهِ قُلْتُ إِنَّ ذَلِكَ مَسْتُورٌ مَخَافَةَ السُّلْطَانِ قَالَ لَا يَكُونَ فِى سِتْرٍ إِلَّا وَ لَهُ حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ إِنَّ أَبِى اسْتَوْدَعَنِى مَا هُنَاكَ فـَلَمَّا حـَضـَرَتـْهُ الْوَفَاةُ قَالَ ادْعُ لِى شُهُوداً فَدَعَوْتُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ اكْتُبْ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكـُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ أَوْصَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِى بُرْدِهِ الَّذِى كَانَ يُصَلِّى فِيهِ الْجُمَعَ وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ أَنْ يـُرَبِّعَ قـَبـْرَهُ وَ يـَرْفـَعـَهُ أَرْبـَعَ أَصـَابـِعَ ثُمَّ يُخَلِّيَ عَنْهُ فَقَالَ اطْوُوهُ ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقُلْتُ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا مَا كَانَ فِى هَذَا يَا أَبَتِ أَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ فَقَالَ إِنِّى كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ وَ أَنْ يُقَالَ إِنَّهُ لَمْ يُوصَ فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ حُجَّةٌ فَهُوَ الَّذِى إِذَا قَدِمَ الرَّجُلُ الْبَلَدَ قَالَ مَنْ وَصِيُّ فُلَانٍ قِيلَ فُلَانٌ قُلْتُ فَإِنْ أَشْرَكَ فِى الْوَصِيَّةِ قَالَ تَسْأَلُونَهُ فَإِنَّهُ سَيُبَيِّنُ لَكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 212 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالاعـلى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بقول عامه پرسيدم كه گويند: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده : (((هر كه بميرد و امـامـى نـداشـتـه باشد، بمرگ جاهليت مرده است ))) فرمود: درست است بخدا. عرضكردم : امامى (در مدينه ) وفات كرده و مردى در خراسانست و نميداند وصى او كيست ، همين دورى از امـام بـراى او عذر نيست ؟ فرمود: براى او عذر نيست . همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بـر كـسـانـى اسـت كـه در بـلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كـنـنـد) و بـر كسانيكه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، هـمـانـا خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايد: (((چرا از هر گروه از مؤ منان ، دسته اى كوچ نكنند تا دربـاره ديـن ، دانـش ‍ آمـوزنـد و چـون بـاز گـشـتـنـد قـوم خـويـش را بـيـم دهـند، شايد آنها بترسند))).
عرضكردم : اگر دسته ئى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (بشهر امام ) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جل و عز مى فرمايد: (((و هر كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسـولش از خـانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او بعهده خدا باشد 99 سوره 4 ـ))).
عرضكردم : اگر بعضى از آنها ببلد امام رسيدند شما در خانه خود را بسته و بروى خود پـرده انـداخـتـه ايـد، نـه خـود شـما مردم را بسوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشانرا بشما راهـنـمـائى كـنـد، بـچـه وسـيـله امـام را بـشـنـاسـنـد؟ فـرمـود: بـوسـيـله كـتـاب منزل خدا.
عرضكردم : خدا جل و عز (در قرآن ) چگونه مى فرمايد؟ امام فرمود: بنظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفته ئى ؟ (از من پرسيده ئى ؟) عرضكردم : آرى . آنگاه حضرت آياتى را كـه خـدا دربـاره على نازل فرموده و آنچه را خدا به على عليه السلام اختصاص داده و وصـيـتـى را كـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله راجـع به او نموده و نصبش فرموده و مـصـيـبـاتـيـكه بآنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كـردن حـسـيـن امـر امـامـت را طـبـق قـول خدا (((پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و هـمـسـران وى مـادران ايـشـانـنـد و خـويـشـاونـدان در كـتـاب خـدا، بـعـضى نسبت به بعضى سزاوارترند 6 سوره 33 ـ))) همه را ياد آور شد. (فرمود بيادآور).
(تـا مـعـلوم شـود امـامـت عـلى و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـلام بـدليـل آيـات قـرآن و احـاديـث پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله بـوده و از آن پـس بدليل آيه شريفه اولوالارحام ).
عـرضـكـردم : مـردم درباره امام باقر عليه السلام اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امـامـت از مـيـان تـمام فرزندان پدرش بدر شد و بوى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على ) بودند. در صـورتـيـكـه امـامـت به كوچكتران از او (بواسطه كوچكتر بودنشان ) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مى شود كه مختص به اوست و در غير او نيست : 1 او نسبت به امام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوب تر) از ساير مردمست . 2 وصى او است . 3 سلاح و وصيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد اوست .
و ايـنـهـا نـزد مـن اسـت ، كـسـى بـا مـن در ايـن بـاره نـزاع نـكـند (بحديث 617 رجوع شود) عـرضـكردم اينها از ترس سلطان پنهانست ؟ فرمود: پنهان نيست بلكه دليلى روشن دارد، هـمـانـا پـدرم هـر چـه آنجا (مخزن و دايع امامت ) بود بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن ، من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبداللّه بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم . فرمود: بنويس :
اين است آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت مى كند (((پسرانم همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد 122 سوره 2 ـ))) و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با برديكه در آن نماز جمعه ميخواند، كفن پـوشـد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته ، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آنرا واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نكند).
آنـگـاه فـرمود: وصيت نامه را درهم پيچيد و بگواهان فرمود: برويد خدا شما را رحمت كند. پـس از رفـتـن ايشان من گفتم : پدرم ! در اين وصيت نامه چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فـرمـود: مـن نـخـواسـتـم كـه تو (پس از مرگ من ) مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نـكـرده اسـت و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هرگاه مردى به اين بلد آيد و گويد وصى فلانى كيست ! بگويند فلانى .
مـن گـفـتم : اگر در وصيت شريك داشته باشد امام چگونه تعيين ميشود؟) فرمود: از او سؤ ال مـى كـنـيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او مى پرسيد) مطلب براى شما روشن مى شود.

 

3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عـَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَصـْلَحـَكَ اللَّهُ بَلَغَنَا شَكْوَاكَ وَ أَشْفَقْنَا فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلَّمْتَنَا مَنْ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع كـَانَ عـَالِمـاً وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ فَلَا يَهْلِكُ عَالِمٌ إِلَّا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شـَاءَ اللَّهُ قـُلْتُ أَ فـَيـَسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا يَعْرِفُوا الَّذِى بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبـَلْدَةِ فـَلَا يَعْنِى الْمَدِينَةَ وَ أَمَّا غَيْرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِيرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ ما كـانَ الْمـُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ مَنْ مَاتَ فِى ذَلِكَ فـَقـَالَ هـُوَ بـِمـَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقـَعَ أَجـْرُهُ عـَلَى اللَّهِ قـَالَ قـُلْتُ فـَإِذَا قـَدِمـُوا بـِأَيِّ شَيْءٍ يَعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَيْبَةَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 214 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرضكردم : اصلحك الله خبر بيمارى شـمـا بـمـا رسـيـد و مـا را نـگـران كـرد، اى كاش ما را آگاه مى ساختى (يا فرمود بما مى آمـوخـتـى ) وصـى شـما كيست ؟ فرمود: همانا على (بن ابيطالب ) عليه السلام عالم (امام ) بـود و عـلم بـه ارث ميرسد، و هيچ عالمى نميرد جز اينكه پس از وى كسى باشد كه مانند عـلم او يـا آنچه خدا خواهد (كمتر يا زيادتر) بداند، عرضكردم براى مردم رواست كه چون امـامـى بـمـيـرد، امـام بـعـد از او را نـشـنـاسـد؟ فـرمـود: امـا بـراى اهـل ايـن شـهـر يـعـنـى مـديـنـه روا نـيـسـت (زيـرا بـايـد فـورا سـؤ ال كـنند و وصى امام را بشناسند) و نسبت به شهرهاى ديگر معذوريت آنها به اندازه رسيد نشان تا مدينه است ، همانا خدا مى فرمايد: (((همه مؤ منين نتوانند كوچ كنند، پس چرا از هر گـروه ايـشـان دسـتـه اى سـفر نكنند تا در امر دين دانش ‍ اندوزند و چون باز گشتند، قوم خـويـش را بيم دهند شايد آنها بترسند122 سوره 9 ـ))) عرضكردم : بفرمائيد اگر كسى در ايـن راه بـمـيـرد، چه مى شود؟ فرمود: او به منزله كسى است كه براى مهاجرت بسوى خـدا و رسـولش از مـنـزكـش بيرون شده ، سپس مرگش فرا رسد كه پاداش او برخداست . عـرضـكـردم : وقـتى وارد مدينه شدند، بچه دليل امام خود را مى شناسند؟ فرمود: به امام آرامـش و وقـار و هـيـبـت عـطـا شـود (يـعـنـى امـام را مـى بـيـنـنـد كه اطمينان قلب و عدم شك و تزلزل در گفتار و رفتار و وجناتش هويدا است ).



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
40حدیث از ائمه در باره وقایع اخرالزمان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394

 

40 حدیث از معصومین درباره وقایع اخرالزمان ( نزدیک شدن ظهور آخرین منجی بشریت مهدی (عج) )
 

1- امیر مومنان(ع): مرد را برای پوشیده نگه داشتن همسرش سرزنش می کنند.


2- امیر مومنان(ع) : او [حضرت قائم «عج»] هنگامی ظاهر می شود که حقیقتها کم اجر و دنباله روها از نابخردان پیروی کنند.


3- امیر مومنان(ع): عربها دچار اختلاف شوند اشتیاق به ظهور افزون شود.


4-امیر مومنان(ع): عفاف و خویشتن داری از جامعه رخت بربندد و … و شیطان بر همگان چیره شود.


5- امیر مومنان(ع): زنها فرمانروایی کنند، حوادث جانکاه و کمرشکنی روی می دهد.


6- امیر مومنان(ع): هنگامی که مرد ها با مردها در می آمیزند و زنها با یکدیگر.


7- امیر مومنان(ع): عراق را فتح کنند و هر نوع اختلافی را با خونریزی پاسخ دهند.


8- پیامبر(ص): برای مردم روزگاری میرسد که تنها همّ وغمّشان شکم آنها و شرف آنها تجمّلات زندگی و قبلهء آنها زنهایشان می گردد.


9- پیامبر(ص): دین و آئین آنها درهم ودینارشان می باشد، آنها بدترین خلایق هستند برای آنها نزد خدا ارج و مقامی نیست.


10- پیامبر(ص): هنگامی که روابط نامشروع شیوع پیدا می کند زلزله زیاد می شود.


11-پیامبر(ص): هنگامی که برای کارهای ناشایست تعاون وهمکاری کنند و در احکام دین از یکدیگر دوری کنند.


12- پیامبر(ص): انسان به پدر ومادرش جفا می کند ولی با دوستانش از راه وفا وصفا وار د می شود.


13- پیامبر(ص): هنگامی که تکبّر و خودپرستی در اعماق دلها نفوذ کرد آنطور که سمها در بدنها نفوذ میکند.


14- پیامبر(ص): گناهان علنی شوند و محرّمات الهی سبک شمرده شوند.


15- پیـامبر(ص): زمـانی می آید که مـردم گـرگ درنده می شونـد، هر کس گرگ نباشد او را میخورند.

16- پیامبر(ص): مردم به انجام منکرات تظاهر می کنند … و اموال فراوان برای غنا و موسیقی خرج می شود.


17- امیر مومنان(ع): کسی که امر به معروف کند، خوار شود و کسی که مرتکب گناه شود، مورد ستایش قرار گیرد.


18- امیر مومنان(ع): هنگامی که نیازها وگرفتاریها فراوان شود مردم همدیگر را نشناسند.


19- امیر مومنان(ع): انسان برای استمداد به نزد برادرش برود، او را در قیافه ای دیگر غیر آنچه بود می بیند.


20- امیر مومنان(ع): شکافنده ها بشکافند و پیش بتازند ،تیز پروازان حمله کنند.

21- پیامبر(ص): هنگامی که امت من نماز را ضایع کنند و از شهوات پیروی کنند.


22- امیر مومنان(ع): پشت ها سنگین شود و حوادث پیاپی واقع شود.


23- پیامبر(ص): مرد ها خود را شبیه زن ها و زن ها خود را شبیه مرد ها می کنند.


24- پیامبر(ص): هنگامی که زنها جامه مردان را بپوشند و پوشش حیاء از آنها گرفته شود.


25- پیامبر(ص): سپس زمانی می آید که قاریان قرآن را می خوانند ولی از حلقومشان تجاوز نمیکند (عمل نمی شود…).

26- پیامبر(ص): قرآن را طبق خواسته های خود توجیه می کنند و آئین خدا را آراء خود تفسیر و تحلیل می کنند.


27- پیامبر(ص): ثروتمندان امت برای سیاحت به مکه می روند ومتوسطین آنها برای تجارت و فقرا برای ریاء و تظاهر (افراد خالص کم اند).


28- پیامبر(ص): قرآن با نی و لحن غنا خوانده می شود، بدون آینکه به هنگام تلاوت با خوف وخشیت از پروردگار همراه باشد.


29- پیامبر(ص): پس می بینی که گوش دادن به قرآن برای مردم بسیار سنگین است و گوش دادن به صداهای باطل آسان و فرح بخش شده است.


30- امیر مومنان(ع): آلات لهو و لعب در رهگذر مردم آشکارا به کار گرفته می شود، مردم عبور می کنند و کسی جرئت نمی کند از آن جلوگیری کند.

31- پیامبر(ص): (در آخر الزمان یعنی نزدیکی ظهور) زمین لرزه بسیار می شود.


32- پیامبر(ص): انتظارمیرودکه حتی یک قفیز گندم و یک درهم پول به مردم عراق نرسد.


33- امام صادق(ع): رودخانه ها خشک می شود و قحطی و گرانی پیش می آید.


34- پیامبر(ص): سه پرچم در یک سال و یک ماه و یک روزخروج می کنند(۱ـ سفیانی ۲ـ خراسانی ۳ـ یمانی )


35- امام صادق(ع): مردی از اولاد عمویم زید در یمن خروج می کند.


36- پیامبر(ص): یمانی ازشیعیان امیرمومنان (ع) است خروج یمانی و سفیانی مانند دو اسب مسابقه همزمان به دنبال یکدیگر است.


37- امام صادق(ع): در آن میان پرچم های هدایت از خراسان بیرون آمده با شتابی هر چه تمام تر منازل را طی کرده و پیش می تازند و تعدادی از یاران قائم (عج) در میان آنها خواهند بود.


38- امام صادق(ع): هنگامی که پرچم های سیاه از خراسان به راه افتاد به سویش بشتابید ولو با سینه خیز رفتن از روی برف ها باشد.


39- امام صادق(ع): آگاه باشید که آنها (سپاه خراسانی) یاران حضرت مهدی (عج) هستند و زمینه ی سلطنت جهانی او را فراهم میسازند.


40- پیامبر(ص): اگر سفیانی را ببینی او را پلید ترین مردم می یابی.





|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حکومت عدل جهانی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394

حکومت عدل جهانی ...

چون ظاهر شود ، به کعبه تکیه کند ، و پرچم پیامبر ( ص ) را در دست گیرد

و دین خدا را زنده و احکام خدا را در سراسر گیتی جاری کند .

و جهان را پر از عدل و داد و مهربانی کند .

مهدی ( ع ) عادل است و خجسته و پاکیزه . ذره ای از حق را فرو نگذارد .

خداوند دین اسلام را به دست او عزیز گرداند .

در حکومت او ، به احدی ناراحتی نرسد مگر آنجا که حد خدایی جاری گردد .

مهدی ( ع ) حق هر حقداری را بگیرد و به او بدهد . حتی اگر حق کسی زیر دندان دیگری باشد ،

از زیر دندان انسان بسیار متجاوز و غاصب بیرون کشد و به صاحب حق باز گرداند .

به هنگام حکومت مهدی ( ع ) حکومت جباران و مستکبران ، و نفوذ سیاسی منافقان و خائنان ، نابود گردد .

شهر مکه - قبله مسلمین - مرکز حکومت انقلابی مهدی شود .

نخستین افراد قیام او ، در آن شهر گرد آیند و در آنجا به او بپیوندند ...

و دیگر هیچ سیاستی و حکومتی ، جز حکومت حقه و سیاست عادله قرآنی ، در جهان جریان نیابد .

آری ، چون مهدی ( ع ) قیام کند زمینی نماند ، مگر آنکه در آنجا گلبانگ محمدی : اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ، بلند گردد .

در زمان حکومت مهدی ( ع ) به همه مردم ، حکمت و علم بیاموزند ، تا آنجا که زنان در خانه ها با کتاب خدا و سنت پیامبر ( ص ) قضاوت کنند .

مهدی ( ع ) با تایید الهی ، خردهای مردمان را به کمال رساند و فرزانگی در همگان پدید آورد ... .

مهدی ( ع ) فریاد رسی است که خداوند او را بفرستد تا به فریاد مردم عالم برسد .

در روزگار او همگان به رفاه و آسایش و وفور نعمتی بیمانند دست یابند .

حتی چهارپایان فراوان گردند و با دیگر جانوران ، خوش و آسوده باشند .

زمین گیاهان بسیار رویاند آب نهرها فراوان شود ، گنج ها و دفینه های زمین و دیگر معادن استخراج گردد .

در زمان مهدی ( ع ) آتش فتنه ها و آشوب ها بی فسرد ، رسم ستم و شبیخون و غارتگری برافتد و جنگها از میان برود .

در جهان جای ویرانی نماند ، مگر آنکه مهدی ( ع ) آنجا را آباد سازد .

در قضاوت ها و احکام مهدی ( ع ) و در حکومت وی ، سر سوزنی ظلم و بیداد بر کسی نرود و رنجی بر دلی ننشیند .

مهدی ، عدالت را ، همچنان که سرما و گرما وارد خانه ها شود ، وارد خانه های مردمان کند و دادگری او همه جا را بگیرد .



 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اقا بیا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394

                                                                                                آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است  

از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است

یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟
یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است

  گریه، فراق، گریه، فراق، این چه رسمی است؟
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است

موی سپید و بخت سیاه مرا ببین
دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن ... بس است

خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است

سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است

یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت
گفتی برو که دست به دامان شدن بس است

باشد قبول می روم امّا دعای تو ...
در حقّ من برای مسلمان شدن بس است

دست مرا بگیر که عبدی فراری ام
دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است

اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا
دل مردگی و این همه ویران شدن بس است

آقا بیا به حقّ شکاف سر علی
از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چادر من ... طلای سیاه -
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394

گذشت آטּ زمآטּ کـہ نفت رآ طلاے سیآه میگفتنـב ...

 امـروز طـلا تویــــے ...

 سیـآه ، چـــآבرتــــ ..


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توصیه‌های شنیدنی مرحوم «دولابی» برای سبک زندگی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394
:: توصیه‌های شنیدنی مرحوم «دولابی» برای سبک زندگی
 
 
 
 
استاد اخلاق میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه ۱۵ دستورالعمل راذکر می‌کند که به ترتیب درذیل آورده شده است.
توصیه‌های شنیدنی مرحوم «دولابی» برای سبک زندگی
به گزارش جهان، استاد اخلاق میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه ۱۵ دستورالعمل راذکر می‌کند که به ترتیب درذیل آورده شده است.

۱.هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

۲.زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳.اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

۵.موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

۶.اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تجلی عرفان عملی در زندگی مرحوم دولابی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394

 

تجلی عرفان عملی در زندگی مرحوم دولابی

 

تجلی عرفان عملی در زندگی مرحوم دولابی
 
دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، درباره مرحوم حاج اسماعیل دولابی اظهار کرد: مرحوم دولابی مثلِ اعلای همه خوبی‌ها و ارزش‌های الهی بود.

نویسنده کتاب «ساحت ربوبی» عنوان کرد: وی خودش و وجود خودش را صرف دیگر افراد جامعه می‌کرد و معتقد بود باید دین را در جان مردم به‌کاریم. چنین جمله‌ای برای بسیاری از مردم تنها به گوش می‌رسد و به هوش آن‌ها نخواهد رسید و از حد یک جمله فراتر نمی‌رود؛ «کاشتن دین در وجود مردم» به این معنا است که دین را با نمود عینی برای افراد جامعه تبیین کنیم. 

استاد دانشگاه اهل‌بیت(ع) یادآور شد: این معلم اخلاق معتقد بود که تنها راهی که دین را در جان مردم «کِشت» می‌کند، رفتار عملی اسلامی است. تنها با استناد به سیره انبیاء می‌توان تمامی جوانب دین را به صورت عملی اجرا کرد، چرا که جامعه همیشه به الگوی عملی نیاز دارد تا بتواند رفتاری اصولی را از خود نشان دهد و ائمه(ع) و انبیای الهی همگی بهترین الگوی زندگی انسان‌ها هستند. 

نویسنده کتاب«ولایت حکومت حکیمانه» گفت: در روایتی نقل شده است که شخصی به مالک اشتر آب دهان خود را می‌اندازد و این یار امیرالمومنین(ع) بدون هیچ‌گونه اعتراضی به مسجد می‌رود و برای آن فرد دعا می‌کند تا اصلاح شود که آن شخص با شنیدن این جملات متحول می‌شود. منظور مرحوم دولابی از کاشتن دین دقیقا همین است که با رفتاری نشأت گرفته از اخلاق اسلامی، دین را برای افراد نهادینه کنیم.

این استاد دانشگاه اظهار کرد: با الگوسازی اخلاقی به ویژه اخلاق اسلامی می‌توان دین را در وجود افراد جامعه به گونه‌ای کاشت که تنها اخلاص و اخلاق اسلامی از آن برداشت شود. 

نویسنده کتاب «تفسیر علیا» اظهار کرد: رفتار اسلامی که در واقع، از عرفان عملی افراد سرچشمه می‌گیرد به گونه‌ای هنر محسوب می‌شود، چون هنر با فطرت انسان‌ها سر و کار دارد و مخاطب هنر تنها گوش و چشم انسان نیست. به همین دلیل از فردی که خود با اخلاق‌مداری و تکیه بر سیره انبیاء نهال زندگی معنوی را در دل افراد جامعه می‌کارد، می‌توان به عنوان هنرمند یاد کرد.

دکتر منصوری لاریجانی با بیان این‌که انسان بی‌هنر هیچ ارزشی در جهان هستی ندارد، اظهار کرد: شاعر در بیتی می‌گوید که «قلندران حقیقت به نیم جو نخرند/ قبا اطلس آن کس که از هنر عاری است» این بیت بیانگر آن است که چون هنر با درون انسان و روح بلند انسانی سر و کار دارد، می‌تواند انسان را به رفیع‌ترین قله‌ها برساند و زمانی که این هنر «عرفان عملی» باشد ارزشی دو چندان پیدا خواهد کرد، چرا که هنرمند با بیانی شیوا و بدیع حقیقت را به گوش جان انسان می رساند. شعر را هنر می‌دانیم چون شعر شعار فطرت انسان است و با زبان فطرت می‌توان حقیقت انسانی را ترسیم کرد. 

وی با بیان این‌که برای نهادینه شدن اخلاق در جامعه اسلامی باید الگوهای عملی به مردم مسلمان ارایه داد، اظهار کرد: مرحوم دولابی و مرحوم آیت‌الله مجتبی آقا تهرانی از استادان اخلاقی هستند که می‌توان آنان را الگوهای معاصر و قابل استفاده برای جوانان نامید، زیرا زندگی آن‌ها الگویی قابل دسترس برای جوانان جامعه به شمار می‌رود.

محمد اسماعیل دولابی در روستای دولاب از توابع تهران زاده شد. در جوانی به شغل کشاورزی اشتغال داشت و در عین حال به صورت آزاد به دانش‌آموزی در جلسات علمای دینی معاصر مانند آیت‌الله شاه‌آبادی، آیت‌الله تقی بافقی و شیخ محمدجواد انصاری شرکت می‌کرد. وی عارف عرفی‌گرای شیعی بود و در جلساتی که سال‌ها در تهران برگزار می‌کرد به بیان مفاهیم عرفانی با تکیه بر محبت و زیبایی می‌پرداخت و این بیان جدید منجر به جذب جوانان و قشر تحصیل‌ کرده در جلسات هفتگی وعظ وی شده بود. امروز(9 بهمن‌ماه) مصادف با سالروز وفات این استاد اخلاق و عرفان است. وی در آرامگاه فاطمه معصومه(س) در قم به خاک سپرده شده است.

تاکنون چند کتاب بر اساس سخنرانی‌های عرفانی این مرحوم منتشر شده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به «مصباح الهدی، در نگرش و روش عرفانی اهل محبت و ولاء» اثر مهدی طیب و «گزیده‌ای از کتاب مصباح الهدی از مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی ره» اشاره کرد. همچنین مجموعه شش جلدی کتاب‌های طوبای محبت به قلم فرزند وی، محمد دولابی و از سوی انتشارات محبت چاپ و توزیع شده است. طوبای محبت تنها کتابی است که سخنان دولابی بدون هیچ تغییر و دخل و تصرفی در آن وجود دارد. کتاب دیگری نیز با عنوان «طوبای کربلا» توسط دوستداران وی با اقتباس از کتاب‌های طوبای محبت منتشر شده است. این کتاب شامل سخنان مرحوم دولابی درباره امام حسین (ع) و کربلا است که در قالب کتاب‌های طوبای محبت جمع آوری شده است.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زندگینامه حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394

زندگینامه حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی

 

زندگینامه شیخ حسنعلی نخودکی,زندگینامه حاج شیخ حسنعلی مقدادی,آثار شیخ حسنعلی نخودکی

 

زندگینامه حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی

نام : حسنعلی اصفهانی
زادروز : نیمه ماه ذی القعدة الحرام سال ۱۲۷۹ هجری قمری
مرگ : پانزدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجری قمری

محل دفن : صحن عتیق مشهد الرضا

شیخ حسنعلی اصفهانی که به واسطه سکونت سالهای پایانی عمر در روستایی بنام نخودک در نزدیکی مشهد مقدس ، مشهور به شیخ حسنعلی نخودکی بود، (زاده: ۱۲۴۱ اصفهان - درگذشت: ۷ شهریور ۱۳۲۱، مشهد) فقیه، فیلسوف و از عرفا و اخلاقیون بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری است. شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) فرزند علی اکبر فرزند رجبعلی مقدادی اصفهانی، در خانواده با تقوا و پارسائی چشم به جهان گشود.

 پدر
خاندان ایشان به قولی از نسل مقداد می باشند از این رو فامیل مقدادی در این خاندان به کار گرفته می شود. پدر وی مرحوم ملاّ علی اکبر، مردی زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوی و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل می کرد و آنچه عاید او می شد، نیمی را صرف خویش و خانواده می کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری فاطمه زهرا اختصاص می داد.

 

شیخ حسنعلی  بر اثر برخوردی با محمد صادق تخته فولادی وارد عالم عرفان شد. خود حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نقل کرده است:« بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکی از روزهای ماه رمضان که با تابستانی گرم مصادف شده بود، به اتفاق پدرم، به خدمت استاد حاجی محمد صادق، مشرّف شدم. در این اثناء کسی نباتی را برای تبرک به دست حاجی داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقداری خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور، من بیدرنگ خوردم. پدرم عرض کرد: حسنعلی روزه بود. حاجی به من فرمود: مگر نمی‌دانستی که روزه ات با خوردن نبات باطل می گردد. عرض کردم: آری، فرمود: پس چرا خوردی؟ عرضه داشتم: اطاعت امر شما را کردم. استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت بهر کجا که باید می رسیدی رسیدی. »

 

تحصیلات
حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شد، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفت و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداخت. از درس فقه و فلسفه آخوند ملا محمد کاشی فایده ها برد و فلسفه و حکمت را از افاضات ذی‌قیمت جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس حاجی سید سینا پسر سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموخت.

 

سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد علی بن ابی‌طالب مشرّف شد. در این شهر، از جلسات درس حاجی سید محمد فشارکی و حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی استفاده می کرد. او علاوه بر علوم معارفی و عرفانی در اصفهان و نجف دروس فقه، اصول و فلسفه را از افرادی چون جهانگیر خان قشقایی، آخوند خراسانی و سید محمد فشارکی فراگرفت.

 

دوستان
شیخ حسنعلی نخودکی در نجف هم حجره‌ای سید حسن مدرس بود. از دوستان او می‌توان به شیخ محمد بهاری و سید حسین طباطبایی بروجردی اشاره کرد.

 

فرزند
شیخ علی مقدادی اصفهانی از نویسندگان شیعی معاصر متوفای اسفند سال ۱۳۸۸ ش فرزند او بود که در تهران درگذشت و در خراسان دفن شد.

 

درگذشت
شیخ حسنعلی نخودکی بسال ۱۳۶۱. ق درگذشت و در مشهد در حرم علی بن موسی‌الرضا دفن گردید. مشهور است که او زمان وفات و محل دفن خویش را قبل از مرگ به نزدیکانش اعلام نموده بودند.

منبع : fa.wikipedia.or


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
توصیه های مرحوم نخودکی(ره)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394

توصیه های مرحوم نخودکی(ره)

مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش (نابود) خواهد شد. فرزندم بدان که در تمام عمرم تنها یک بار نماز صبحم قضا شد، پسر بچه ای داشتم که شب آن روز فوت شد. سحرگاه در عالم رویا به من گفتند که این مصیبت به علت فوت آن نماز صبح به تو وارد آمد. اکنون اگر یک شب ، نماز شبی از من فوت شود، صبح آن شب انتظار بلایی را می کشم که به من نازل شود. سپس حاج شیخ حسنعلی می افزاید: «پسرم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نماز اول وقت شاه کلید است .
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394
:: داستان کوتاهی در باره نماز

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.

- قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

- قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

- قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ نخودکی فرمود:

برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان.

برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.

و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!

شیخ نخودکی فرمود : نماز اول وقت شاه کلید است .

منبع : عاشقان اهل بیت (ع)داستان کوتاهی در باره نماز

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عکسهای تاثیر گذار
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 21 ارديبهشت 1394
عکس های تاثیر گذار
 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دشمن شناسی شهدا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 20 ارديبهشت 1394

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                           

توصیه  بر زهد و تقوا از زبان حضرت علی علیه السلام

 

ای بندگان خدا شما را به تقوای خداوندی توصیه میکنم زیرا تقوا حق خداوندی بر ذمه شما است و بیان کننده حق شما بر خدا.

برای توفیق یافتن به تقوا از خدا یاری بجویید و برای ارتباط عبودیت با خدا از تقوا استمداد کنید زیرا تقوا

امروز نگه دارنده و سپری در برابر الودگی ها است وفردا راهی است به سوی بهشت .  

مسیر تقوا روشن است و رونده ان راه برنده سود و امانتدار ان حافظ ان از نابودی است.

نهج البلاغه.خطبه 191.ص61

 

 

 

 

 

 

حکایتی از حضرت علی علیه السلام

 

 

یک روز امام علی علیه السلام از کناریک یهودی گذشتند وان یهودی با اسبش 

 (بدون اینکه اسبش وارد اب شود  یا خیس شود) از روی رود عبور کرد 

پس در همان لحظه امام علی علیه السلام را صدا زد و عرض کرد ای اقا! اگر ای چیزی

که نزد من است نزد شما بود چه کار می کردید؟ امام در جوابش فرمودند: در جایت بایست...

سپس روی اب ایستاد و ان یهودی میخکوب شد .امام نزد او رفت ان گاه یهودی به امام گفت: ای جوان!

چه چیزی گفتی که اب برایت چون سنگ شد؟ امام در جوابش گفت: تو چه چیزی گفتی که از اب عبور کردی؟

ان یهودی در پاسخ گفت: من اسم وصی پیامبر صلی علیه واله را بر زبان اوردم واز اب عبور کردم.

پس حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمودند: من همان وصی محمد صلی علیه و اله هستم

ان گاه ان یهودی گفت : حق است و اسلام اورد.

 

                                                                                                                                                                                                                               

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                

  

ریزه خور سفره احسان علی

 

    کعبه خلوتگه اسرار علیست

بیت حق جلوه گر از روی علیست

در جهان مرد عمل باش و علی را بشناس

که ترازوی عمل کفه ومیزان علیست

ای کج اندیش مکن غصب خلافت زیرا

به خدا بعد نبی سلطنت از ان علیست 

روز محشر که گذر نامه جنت طلبی

ان گذرنامه به امضا و به فرمان علیست  

دادگاهی که به فردای قیامت برپاست

حکم حکم علی و محکمه دیوان علیست

کشتن مرحب و بگرفتن خیبر در کف

خاطرات خوش دیباچه دوران علیست

دور شو ای پسر عبدود از دیده ی او

که شجاعان عرب پشه به میدان علیست

این حسینی که رییس الشهدایش خوانند

با خبر باش که شاگرد دبستان علیست

گرچه این دیده زدیدار نجف محروم است

در عوض ریزه خور سفره احسان علیست

 

                                  

 

 دشمن شناسی در نهج البلاغه

حضرت علی علیه السلام ماهیت دشمنان اسلام را این گونه بیان می کنند:

به بالادست خود نافرمان به زیر دست ستم کننده وبا ستمکار همدست است.

 

 

 هوشیاری در برابر دشمن:

 کسی که از دشمن غفلت کند حیله ها و کیدهای دشمن 

 بیدارش خواهد کرد.

 

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اوخواهدآمد اگه مابخوهیم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 20 ارديبهشت 1394

شاید تا به حال این سوال

 براتون پیش آمده که :

 جمعه روز زوجه یا فرده ؟؟؟

 جواب حقیقی این پرسش این است :

 جمعه نه فرده و نه زوج

 

 بلکه ترکیب فرد و زوجه

 یعنی روز "فر جه"

 اللهم عجل لولیک الفرج

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دل نوشته ای به امام زمان عج
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 20 ارديبهشت 1394

غربت امام عصر علیه السلام
آقای من!
مولای غریب و تنهای من!
پدر مهربان اهل عالم!
می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند.
من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام.
… از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ (1) از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟ از آنها که تو را به دور دست ها تبعیدمی کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟
… از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیر نظر داشتی … العفو … العفو!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
روایت عکسها
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 20 ارديبهشت 1394

بسم الله الرحمن الرحیم

عکس و تصویر

عکس و تصویر فقط خدا و دیگر هیچ...

عکس و تصویر ....

معجزه انقلاب؛پوستر با کیفیت از شهید مهدی باکری

طرح/شهیدان الگوی جذاب جوانان

 

از هدیه آسمانیصفحه اصلی پست الکترونیک آرشيو وبلاگ خبرخوان


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امام زمان یار میخواهد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 20 ارديبهشت 1394

هَل مِن ناصِرَ یَنصُرَ نی ؟

 ندای مظلومانه صاحب الزمان همواره به گوش میرسد و ما را به سوی خویش فرا میخوانَد.

او نیز همچون جد مظلوم خویش ابی عبدالله الحسین فریاد میزنَد:«هَل مَن ناصِرَ یَنصُرَ نی ؟»

کیست مرا یاری کند؟

و حال ماییم که باید لبیک گوییم و خود را در خیل سربازان آن حضرت قرار دهیم و بدانیم که رمز ظهور آن حضرت در3 چیز است:

1-تزکیه نفس و خود سازی

2-دعاکردن برای ظهور آن حضرت

3-تبلیغ و ترویج نام و یاد و معارف آن حضرت

شما که همیشه آرزو داشتید در زمان یکی از ائمه می بودید و آنها را یاری می کردید

شما که آرزوی حضور در کربلای حسینی را همواره در دل داشته اید اکنون کربلای دیگری برپاست 

و حسین زمان شما فرزند او حجت بن الحسن العسکری است.پس به پا خیزید و اورا بیش از این تنها مگذارید.

به پا خیزید و اورا از این غربت جان سوز رهایی بخشید به پاخیزید و دنیارا به نور آن حضرت روشن نمایید.

او هم اکنون پشتِ در منتظر است.او از همه منتظر تر است.او در انتظار آمدن ماست.

منتظر بیداری ما و باز گشت ما از سفر گناه و غفلت .او آمده است ما نیامده ایم .

او غایب نیست ما غایبیم.او پشت ابر نیست خورشید که پشت ابر نمی رود

خورشید جهان را پرتو افشانی میکند.ماییم که پشت ابریم ماییم که خود را در پس پرده پنهان کرده ایم

و حجاب های نورانی و ظلمانی جلوی دید مارا گرفته و گوش های مارا ناشنوا نموده اند

تاجایی که نه خورشید را می بینیم و نه آوای دلنشین پیک خدا را می شنویم

اکنون سالیانِ سال است که ندای مظلومانه امام زمان بلند است

و شیعیان خود را به سوی رهایی فرا می خواند و از دوستان خود می خواهد که آن حضرت

را در مسیر نجات خویش یاری کنند و اما ما حیران و پریشان و دل بسته ی زندانیم.ای زندانیان.

به خدا راهِ فرج نزدیک است.باید قدمی بر داریم باید که پری بگشاییم.

 

 ای عاشقان صدای هل من معین رسیده

                                                                           هوش از سر تمام اهل یقین پریده

خورشید کرده روشن این آسمانِ تیره

                                                                           اف بر دلی که روی ماه مهین ندیده

 

 

                           اَلـلّـهُـــــــــمَ عَـجِّـــــل لِـوَ لـیِّـــــــــــکَ الـفَــــــــــــرَج


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دلنوشته آخرین غروب جمعه با امام زمان (عج ا...
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 20 ارديبهشت 1394

آخر سال است و بی جیره و مواجب مانده‎ایم

 باز هم در کارِ خود، از هر جوانب مانده‎ایم

 

هر چه قدری که صلاحِ ماست آن را لطف کن

 دستِ خالی در پی لطفی مناسب مانده‎ایم

 

غالبا با گریه ما احساس سیری می‎کنیم

  چند وقتی می‎شود بی‎قوت غالب مانده‎ایم

 

پای‎ِ ما امسال هم در خیمه‎ی تو وا نشد

  عذر می‎خواهیم اگر جزء اجانب مانده‎ایم

 

کاش این خانه تکانی‎ها به دل‎ها می‎رسید

  نفس‎ها خاکی و ما، در این مراتب مانده‎ایم

 

 

تو تماما سیزده قرن است حاضر مانده‎ای

  ما تماما سیزده قرن است غایب مانده‎ایم

 

روز و شب بازار، در بازار دنیا می‎خریم

 جایِ تو، درگیر عید و این مطالب مانده‎ایم

 

لطفِ مستاجر شدن دیدار صاحب‎خانه است

 آه ما محروم از دیدارِ صاحب مانده‎ایم

 

چه بهاری مانده وقتی مادر ما را زدند

 پا به پای تو به سوگ این مصائب مانده‎ایم

 

تا قباله پاره شد، بند دل ما پاره شد

 تا به الان در غم سیلی غاصب مانده‎ایم

 

بهـــار همه طراوتش را مدیون یک گــل است :

گل نرگـــــــــس

بیــــــــــــا …

 

 

خدایا …خداوندا…

به حق آخرین غروب جمعه امسال:

.اللهم عجـل لولیک الفرج


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تصاویر مذهبی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 19 ارديبهشت 1394


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نقش قوم یهود در دوران ظهور
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 19 ارديبهشت 1394

 

 


 

نقش يهوديان در دوران ظهور


اگر به جز آيات ابتداى سوره " بنى اسرائيل " چيز ديگرى پيرامون نقش يهوديان در آخر الزمان و عصر ظهور در اختيار نداشتيم ، همان آيات براى ما كافى بود ، زيرا اين آيات در عين كوتاهى ، بسيار رسا و گويا بوده و خلاصه اى از تاريخ را بيان كرده و به شكل معجزه آسا و با دقت تمام ، آينده را روشن ساخته است . در حالى كه علاوه بر اين آيه ها و آيات ديگر ، روايات بسيارى وجود دارد كه بعضى مربوط به تفسير آيات ، و برخى ديگر پيرامون وضع يهوديان در عصر ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) است . ما پس از تفسير آيات به بيان آنها نيز خواهيم پرداخت .


وعده الهى بر نابودى يهود

خداوند مى فرمايد : " پاك و منزه است ( خدائى ) كه يك شب ، بنده اش ( محمد ( صلى الله عليه وآله ) ) را از مسجد الحرام به مسجد اقصى سير داد . مسجدى كه مبارك كرديم ( بركت داديم ) پيرامونش را تا از نشانه هاى خود به او بنمايانيم . بدرستى كه او شنوا و بيناست . و به موسى تورات داده و او را هدايت گر بنى اسرائيل كرديم ( كه به آنها بگويد ) تا غير از من سرپرستى نپذيرند . ( بنى اسرائيل ) اى فرزندان كسانى كه آنان را با نوح ( در كشتى ) سوار نموديم ، نوح بنده اى شكرگزار بود " ( بنى اسرائيل / 1 - 8 ) .

" ما در تورات به بنى اسرائيل اعلام نموديم كه شما ( بنى اسرائيل ) در زمين دو بار فساد خواهيد كرد و برترى طلبى و طغيان بزرگى خواهيد نمود " " پس چون زمان وعده ( تحقق ) اولين فساد فرا رسد بندگانى را از ناحيه خود كه توانمند و سخت جنگجويند عليه شما برانگيزيم كه در ميان خانه ها به جستجوى ( شما ) بپردازند و اين وعده اى قطعى و انجام شدنى است " . " سپس پيروزى بر آنان را به شما بازگردانيم و شما را با ثروتها و پسران يارى نمائيم و تعداد شما را بيش از آنان قرار دهيم " . " اگر خوبى كرديد ، خوبى به خود نموده ايد و اگر بدى كرديد به خود بدى نموده ايد و چون وعده ( كيفر طغيان ) بار دوم فرا رسد ، ( مخالفانتان ) چهره هاى شما را غم بار و سياه گردانند و وارد مسجد اقصى گردند همانگونه كه نخستين بار داخل شدند و بر آنچه دست يافتند به كلى نابود كنند . " " ( اگر توبه كنيد ) اميد است كه پروردگارتان بر شما ترحم كند و اگر ( به فساد ) بازگرديد ما نيز ( به كيفر شما ) بازمى گرديم و جهنم را براى كافران زندانى تنگ قرار داديم . " توضيح بخشهائى از آيات فوق چنين است ، در آيه 4 فرمود : " وقضينا إلى بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الأرض مرتين ولتعلن علواً كبيراً " .


( ما در تورات به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين دو بار فساد خواهيد كرد و برترى طلبى و طغيان بزرگى خواهيد نمود ) يعنى ما در توراتى كه بر آنان فرستاديم حكم قطعى كرديم كه شما بزودى از راه راست منحرف شده و دو بار در جامعه فساد و تبهكارى مى كنيد ، همچنانكه بزودى بر ديگران برترى جوئى و طغيان بزرگى خواهيد نمود . " فإذا جاء وعد أولاهما بعثنا عليكم عباداً لنا أولى بأس شديد . . . " يعنى چون وقت مجازات شما بر نخستين فساد و تبهكاريتان رسيد ، بندگانى كه منسوب به ما هستند به سويتان مى فرستيم ، بندگانى با صلابت و سر سخت كه بر سرتان فرود آيند .
" فجاسوا خلال الديار وكان وعداً مفعولا " اين جمله كنايه از سهولت فتح اول فلسطين به دست مسلمانان است ، كه سپاه اسلام به جستجوى خانه به خانه بقاياى دشمنان يهودى خود مى پردازند و اين وعده اى قطعى است . " ثم رددنا لكم الكرة عليهم وأمددناكم بأموال وبنين وجعلناكم أكثر نفيرا " . سپس شما را بر مسلمانانى كه عليه شما برانگيختيم ، پيروز گردانيم و به شما ثروت و فرزندانى عطا كنيم و از ياوران بيشترى برخوردار سازيم تا به كمك شما عليه آنان بستيزند . " إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم وإن أسأتم فلها . . " و آنگاه وضع شما مدتى بدين گونه ادامه مى يابد و چنانچه توبه نموده و به شكرانه نعمت ثروت و اولادى كه به شما بخشيديم ، نيك عمل نموديد به سود خودتان بوده و اگر به بدى و طغيان و خود بزرگ بينى پرداختيد فرجام بد آن ، مربوط به خودتان خواهد بود .


" فإذا جاء وعد الاخرة ليسووءا وجوهكم وليدخلوا المسجد كما دخلوه أول مرة وليتبروا ما علوا تتبيرا " اما شما در آينده نه تنها عمل نيك انجام نمى دهيد بلكه به اعمال بد روى . ما شما را مهلت مى دهيم تا روزى كه وقت مجازات و كيفر شما بر دومين فسادتان فرا رسد ، آنگاه بندگانى از سوى خراسان را كه به مراتب سخت تر از مرحله اول رفتار مى نمايند ، بر شما مسط مى كنيم تا آنچه را از آن بيمناك و گريزانيد بر شما تحميل كنند و چهره هايتان را غبار و افسرده سازند . و فاتحانه وارد مسجد الاقصى گردند ، همانطور كه در زمان تعقيب خانه به خانه شما در مرحله اول ، وارد گرديده و برترى جوئى و فسادگرائى شما را از بين بردند .  " عسى ربكم أن يرحمكم وإن عدتم عدنا وجعلنا جهنم للكافرين حصيرا " شايد پروردگارتان شما را بعد از دومين كيفر با هدايت خويش مورد رحمت قرار دهد و چنانچه بعد از آن دوباره به انحراف و فساد روى آوريد ، ما نيز مجازات شما را آغاز مى كنيم و شما را در تنگناى دنيوى قرار داده و در آخرت دوزخ را زنان و حصار شما گردانيم .


نخستين نتيجه اى كه از آيات مذكور گرفته مى شود آن است كه تاريخ يهود بعد از  حضرت موسى در ايجاد فتنه و فساد در جامعه خلاصه مى شود ، تا آنگاه كه مجازاتشان فرا رسد و خداوند افرادى را برانگيزد كه به سهولت بر آنان چيره شوند . سپس خداوند بنا بر حكمت و مصلحت خود ، يهوديان را بر آنان پيروز گرداند ، و به آنها مال و اولاد فراوان دهد و يارى كنندگان آنها را در دنيا فزونى بخشد . اما يهوديان نه تنها از اين اموال و ياران در جهت صلاح استفاده نمى كنند بلكه براى بار دوم در زمين به فساد و فتنه روى مى آورند ، البته اين بار علاوه بر فساد ، گرفتار خوى تكبر و
برترى طلبى شده و خود را بسيار بهتر و برتر از ساير مردم جهان مى پندارند . و زمانى كه لحظه كيفرشان فرا رسد خداوند بار ديگر آن قوم را بر يهود چيره ساخته ، و مجازات شديدترى را در سه مرحله بر آنها فرو مى فرستد .  نتيجه دوم اين كه ، گروهى كه خداوند بار اول بر ضد يهوديان برمى انگيزد ، بهآسانى بر آنها چيره مى شوند ، آنگاه داخل مسجد الاقصى شده و به تعقيب خانه به خانه يهوديان مى پردازند ، و نيروى نظامى آنها را متلاشى مى كنند . آنگاه خداوند براى بار دوم آنها را به سراغ يهوديان مى فرستد و با وجود غلبه يهوديان بر آنها و زيادى ياران و هوادارانشان ، ضربات شديدترى را در سه نوبت ازمسلمانان دريافت مى كنند ، كه در اولين نوبت ، چهره هاى پليد آنان را آشكار و آنهارا رسوا ساخته و همانند نبرد سابق ، فاتحانه وارد مسجد الاقصى مى شوند . و سپس خوى تكبر و برترى جوئى آنان را ، درهم مى شكنند . اين نكته را از نظر ادبياتزبان عرب از حرف " لام " در سه جمله " ليسوؤا وجوهكم " و " ليدخلوا المسجد . . . . و ليتبروا " مى توان فهميد .


حال ، سؤال اساسى كه مفسران مطرح مى كنند اين است كه آيا اين دو نوع فساد كه در يكى از آنها حس خودخواهى وجود دارد ، تمام شده و آن دو كيفر وعده داده شده بر آنان به وقوع پيوسته يا هنوز چنين حوادثى رخ نداده است ؟ برخى از مفسران بر اين عقيده اند كه اين دو پيش بينى ، عملى شده است ، بدين ترتيب كه كيفرِ فتنه و فسادِ اول به دست " بخت النصر " و مجازاتِ دوم بدست " تيتوس " رومى عملى شده و بعضى ديگر معتقدند كه هنوز آن دو كيفر رخ نداده است . اما نظريه درست اين است كه : اولين كيفر در برابر نخستين فساد ، در صدر اسلام ، بدست مسلمانان انجام گرفت ، اما وقتى مسلمانان از اسلام فاصله گرفتند ، خداوند يهوديان را بر آنان چيره ساخت ، و يهوديان بار ديگر در زمين فساد و طغيان نمودند و هرگاه كه مسلمانان دوباره به اسلام روى آورند زمانِ كيفر دوم فرا رسيده و به دست آنان انجام خواهد شد .
بر اساس همين تفسير ، از امامان معصوم ( عليهم السلام ) رواياتى رسيده و قومى كه خداوند در مرحله دوم عليه يهوديان برمى انگيزد ، به حضرت مهدى ( عليه السلام ) و ياران او تطبيق شده است . اين افراد ، اهل قم بوده و خداوند آنها را قبل از ظهور حضرت برمى انگيزد . در تفسير عيّاشى از امام باقر ( عليه السلام ) روايت شده كه حضرت بعد از آنكه آيه شريفه " بعثنا عليكم عباداً لنا أولى بأس شديد " را قرائت نمود ، فرمود : " مراد از اين آيه حضرت قائم ( عليه السلام ) و ياران اويند كه نيرومند و باصلابت اند " .


و در تفسير نور الثقلين از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده كه حضرت در تفسير همين آيه شريفه فرمود :" خداوند قومى را قبل از خروج حضرت قائم ، برانگيزد كه به قاتلى از قاتلان آل محمد ( صلى الله عليه وآله ) دست نيابند ، مگر اينكه او را به هلاكت رسانند . " و از امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده كه وقتى آن حضرت اين آيه را قرائت فرمود ، عرض كرديم " فدايت گرديم آنها چه كسانى هستند ؟ امام سه بار فرمودند : بخدا سوگند اهل قم هستند . " ( بحار : 60 / 216 ) اين سه روايت از نظر مفهوم يكسان بوده و تعارضى بين آنها نيست ، چرا كه اهل قم يعنى شيعيان ايران . روايت شده كه آنها با حضرت قيام كرده و ياريش خواهند كرد . به نظر مى رسد كه مقاومت يهوديان در مقابل پيروان حضرت در چند نوبت انجام مى گيرد ، تا آنكه امام مهدى ( عليه السلام ) ظهور كند و نابودى نهائى يهوديان به رهبرى وى و به دست با كفايت او ( ارواحنا فداه ) تحقق يابد . از جمله مطالبى كه دلالت دارد دومين كيفرِ يهوديان بدست مسلمانان انجام خواهد گرفت ، اين است كه قومى كه خداوند در هر دو مرحله عليه يهوديان برمى انگيزد ، يك امت بوده و صفاتى كه براى آنان ياد شده و ويژگيهاىِ جنگِ آنان با
يهود جز بر مسلمانان تطبيق نمى كند . پس پادشاهان مصر ، بابل ، يونان ، ايران ، روم و ديگران كه در طول تاريخ بر يهوديان تسلط يافتند ، هيچكدام با صفت " عباداً لنا "( بندگان ما ) كه در قرآن آمده ، سازگارى ندارند ، وانگهى بعد از كيفر اول يهوديان بر هيچيك از آنان چيره نگشتند . در حالى كه پس از مجازات اول يهوديان در صدر اسلام ، بار ديگر يهوديان بر مسلمانان غلبه كردند ، و خداوند آنها را با اموال و فرزندان يارى كرد ، و طرفداران آنها را نيز با حمايت ابرقدرت ها بيش از ما قرار داد .
اينك آنها هستند كه در زمين فساد نموده ، و بر ما و ساير ملت ها ، برترى طلبى مى كنند و اين مجاهدان و كفر ستيزان اسلام هستند كه ضربات خود را بر پيكر آنها وارد ساخته و چهره آنان را در غم و اندوه فرو مى برند . با بررسى تاريخ يهود بعد از حضرت موسى ( عليه السلام ) روشن مى گردد كه فتنه گرى و فسادانگيزى در گذشته و حالِ يهود وجود داشته ، اما برترى وعده داده شده آنها تنها در زمان ما بوجود آمده است و البته كيفرِ موعود خداوند نيز در پى آن خواهد آمد . اين مطلب براى تمام كسانى كه از تاريخ يهود آگاهى دارند ، كاملا واضح و آشكاراست .

 

 


 

وعده خداوند به تسلط دائم بر يهود


خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد : " آنگاه كه پروردگارت اعلام نمود كه حتماً تا روز قيامت بر آنان ( يهود ) كسانى را برخواهد انگيخت كه پيوسته عذابى سخت بر آنها روا دارند ، همانا پروردگار تو زود كيفر و ( در عين حال ) بسيار آمرزنده و مهربان است * و آنها ( يهود ) را روى زمين به صورت گروه هايى پراكنده كرديم ، برخى از آنان نيكوكار و برخى ناصالحند و آنان را با خوشى و ناخوشى آزموديم ، شايد كه ( بسوى حق ) باز گردند " ( اعراف 167 - 168 ) . معنى دو آيه شريفه اين است كه خداوند اعلان و مقدر فرموده كه در آينده ، افرادى را بر يهود مسلط مى گرداند كه تا روز رستاخيز آنان را به عذابى سخت گرفتار سازد . او خدائى است كه به سرعت كيفر مى دهد و بسيار آمرزنده و مهربان است .
از جلمه مجازاتهاى خداوند درباره يهوديان اين است كه آنها را در زمين پراكنده و دسته دسته مى گرداند ، گروهى از آنان نيكوكار و گروهى بدكارند و آنها را با خير و شر آزمايش مى كند شايد توبه نموده و هدايت شوند . ما اجراى اين وعده الهى در كيفر يهود را ، در تمام دورانهاى تاريخى آنان به استثناى دوران حكومت پيامبرانى چون موسى ، يوشع ، داود و سليمان ( عليهم السلام ) مشاهده مى كنيم و خداوند همواره اقوام و ملتهاى مختلفى را بر آنها مسلط گردانده كه آنان را به عذابى دردناك گرفتار نموده اند . ممكن است گفته شود كه پادشاهان مصر ، بابل ، يونان ، فارس ، روم و ديگران بودند كه بر يهوديان تسلط يافته و آنان را مجازات سختى نمودند اما مسلمانان چنان رفتارى با آنها نكرده اند ، بلكه تنها بر نيروهاى نظامى آنها پيروز گشتند و سپس زندگى در سايه دولت اسلامى را از آنان پذيرفتند ، تا با برخوردارى از آزادى و حفظ حقوق خود در سايه قوانين اسلامى زندگى كرده و جزيه بپردازد . اما پاسخ اين است كه معنى عذاب سخت اين نيست كه پيوسته آنها را كشته يا آواره و زندانى نمايند ، آن چنانكه بيشتر حكومتهايى كه پيش از اسلام بر آنان تسلط يافتند ، اينگونه عمل كردند ، بلكه به اين معنى است كه آنها از لحاظ نظامى ، سياسى ، تسليم آن حكومتى مى گردند كه خداوند بر آنان مسلط ساخته است . اگرچه مسلمانان در كيفر دادن يهوديان ، از ديگران ملايم تر بودند ، اما همان سيطره مسلمانان ، مصداق تسلط بر يهوديان ، و كيفر نمودن آنان است . گاهى نيز گفته مى شود : تاريخ يهود تطبيق اين وعده خدا را بر آنها گواهى مى دهد ولى در يك و يا حداقل نيم قرن اخير ، كسى كه آنان را مجازات و كيفر دهد  بر آنان مسلط نشده ، بلكه آنان از سال 1936 ميلادى بدترين شكنجه ها را در فلسطين و ديگر مناطق به مسلمانان روا مى دارند اين قضيه را چگونه مى توان تحليلنمود ؟
پاسخ اين است كه : اين دوره از تاريخ زندگى يهوديان استثناست ، زيرا اين هماندوره بازگشت قدرت آنهاست كه خداوند در سوره اسراء به آنان وعده فرموده است : " سپس پيروزى شما را بر كسانى كه آنان را عليه شما برانگيختيم برگردانده و به شما اموال و فرزندانى عطا كرده ، و شما را از يارانى بيش از تعداد آنان برخوردار سازيم تا با همكارى شما بر ضد آنها بستيزند " ( اسراء / 6 ) .
بنابراين ، دوره مذكور خارج از وعده كلى تسلط بر آنهاست تا اينكه وقت كيفر و مجازات دوم بدست مسلمانان فرا رسد . در اين زمينه رواياتى از ائمه ( عليهم السلام ) رسيده كه وعده سركوب مجدد يهود نيز بدستمسلمانان انجام مى پذيرد ، صاحب مجمع البيان ، در ارتباط با سركوب يهود در طغيان دوم آنان ، اتفاق نظر مفسران را بيان كرده و مى گويد : مراد از آن نزد تمام مفسرين ، امت پيامبر اسلام حضرت محمد ( صلى الله عليه وآله ) است ، و همين معنى از امام باقر ( عليه السلام ) نقل شده ، وعلى بن ابراهيم قمى ، در تفسير خود آن را از ابى الجارود ، از امام باقر ( عليه السلام ) بيان كرده است .

وعده خدا بر فرونشاندن آتش جنگ يهود


خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد :" يهوديان گفتند دست خدا بسته است ، دست هاى خودشان بسته باد . و به سزاى اين گفته از رحمت خدا دور باشند . بلكه دستهاى ( قدرت ) خدا گشوده است و هرگونه بخواهد انفاق مى كند . آنچه از ناحيه پروردگار بر تو فرود آمده ، بر سركشى و كفر بسيارى از آنان مى افزايد و ما ميان آنان تا روز رستاخيز ، كينه و دشمنى انداختيم ، و هر وقت آتش جنگى را برافروختند ، خداوند آن را خاموش كرد ، آنان در زمين راه فساد مى پيماند و خداوند فساد كنندگان را دوست ندارد " ( مائده / 64 ) اين وعده الهى بر فرو نشاندن آتش جنگ هايى است كه يهوديان مى افروزند .
خواه مستقيماً خود آنان جنگ افروزى نمايند و يا ديگران را به جنگ تحريك كنند و اين وعده الهى بدليل لفظ " كلّما اوقدوا " يعنى " هر وقت آتش افروزى نمايند " بدون استثناء است . تاريخ گذشته و حال يهود گواهى مى دهد كه آنها همواره در پشت پرده بسيارى از آشوب ها و جنگ ها حضور داشته اند ، اما خداوند با لطف و عنايت خويش وعده خود را نسبت به مسلمانان و بشريت تحقق بخشيده ، و مكر و حيله يهود را باطل و نقشه هايشان را خنثى و آتش جنگ آنان را فرو نشانده است . شايد بزرگترين آتش جنگ و آشوبى كه آنان عليه مسلمانان و جهانيان
برافروخته اند ، همين نبرد فعلى باشد كه جهت دامن زدن به آن ، شرق و غرب را تحريك نموده و خودشان در فلسطين بطور مستقيم ، و در اكثر كشورهاى جهان بطور غير مستقيم طرف درگيرى اند ، و آنچه باقى مانده وعده خداوند است كه با فرو نشاندن اين جنگ تحقق مى يابد .
از آيه شريفه ياد شده چنين استفاده مى شود كه دشمنى و درگيرى داخلى خود آنها ، يكى از الطاف الهى جهت فرو نشاندن آتش جنگ آنها است : " و ما ميان آنان تا روز قيامت دشمنى و كينه توزى افكنديم و هرگاه آتش جنگى را برافروختند ، خداوند آن را فرو نشاند . " حال به رواياتى مى پردازيم كه از نقش يهود در عصر ظهور سخن مى گويند : برخى از روايات عصر ظهور ، مربوط به گرد آمدن يهوديان در فلسطين قبل از جنگى ست كه نابودى آنها را در پى دارد كه تفسيرى بر اين آيه شريفه است : " . . . به بنى اسرائيل گفتيم در زمين ساكن شويد و زمانى كه وعده آخرت فرا رسد شما را با همديگر مى آوريم " ( إسراء / 104 ) چنانكه در تفسير نور الثقلين آمده يعنى شما را از هر ناحيه اى گردهم مى آوريم .


حديث ديگر درباره اجتماع و كارزار يهوديان در عكّا است ، از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت شده كه فرمود :" آيا شنيده ايد نام شهرى را كه بخشى از آن درون درياست ؟ عرض كردند : آرى ، فرمود : قيامت به پا نمى شود مگر آنكه هفتاد هزار تن از فرزندان اسحاق به اين شهر يورش برند . " ( مستدرك حاكم : 4 / 476 ) و از امير مؤمنان ( عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود : " در مصر منبرى را بنا نموده و دمشق را قطعاً تخريب خواهم كرد و يهوديان را از شهرهاى عربى بيرون مى رانم و با عصايم عرب ها را به پيش مى برم ، راوى اين حديث ( عبايه اسدى ) مى گويد : پرسيدم اى امير مؤمنان ، شما بگونه اى خبر مى دهيد كه به يقين پس از مردن زنده خواهيد شد ؟ فرمود : هيهات اى عبايه كه متوجه نشدى ! مردى از تبار من يعنى مهدى ( عليه السلام ) اين امر را بر عهده دارد . " ( بحار : 53 / 60 ) روايت اين نكته را مى فهماند كه يهوديان بر بسيارى از شهرهاى عرب تسلط و يا در آن حضور مؤثر خواهند داشت . ما پيرامون نبرد حضرت مهدى ( عليه السلام ) با سفيانى و يهوديان ، در بيان حوادث سرزمين شام ، و حوادث حركت ظهور ، سخن خواهيم
گفت .

از جمله رواياتى كه در ارتباط با يهوديان است ، حديث كشف معبد توسط آنهاست ، تعبير " كشف هيكل " ( معبد ) در شمار نشانه هاى ظهور آمده ، كه ظاهراً كشف معبد حضرت سليمان ( عليه السلام ) است ، از امير مؤمنان ( عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : " ظهور آن حضرت نشانه ها و علاماتى دارد : نخست محاصره كوفه با كمين و پرتاب سنگ ، و ايجاد شكاف و رخنه در زواياى كوچه هاى كوفه و تعطيلى مساجد به مدت چهل شب و كشف معبد و به اهتزاز در آمدن پرچمهائى گرداگرد مسجد بزرگ ( مسجد الحرام ) است . قاتل ومقتول در اين ماجرا ، در آتش اند " ( بحار : 52 / 273 ) احتمال دارد كه آن معبد ، يك اثر تاريخى غير از معبدِ حضرت سليمان بوده و يا در محل ديگرى غير از قدس باشد ، چون عبارت " كشف معبد " بطور كلى مطرح شده و نامى از كاشف آن به ميان نيامده است . بخش هاى اول اين روايت نشانگر حالت جنگ در كوفه است كه در روايات ، گاهى از آن به عراق ياد مى شود ، اما در اين جا به معنى همان شهر كوفه و محدوده آن و درهم كوبيدن شهر و ايجاد موانع دفاعى در گوشه و كنار آن است . اما پرچم هاى گوناگون در اطراف مسجد الحرام ، اشاره به درگيرى و كشمكش قبايل بر سر حكومت دارد كه اندكى پيش از ظهور حضرت پديد خواهد آمد و در اين زمينه روايات فراوانى وارد شده است .


دسته اى ديگر از احاديث ، رواياتى است كه به معرفى افرادى مى پردازد كه خداوند بعد از فسادآفرينى و تكبرجويى يهوديان بر آنان مسلط مى گرداند ، كه تعدادى از آنها در تفسير آيات قرآن مجيد گذشت ، و برخى ديگر درباره ايران و شخصيتهاى ايرانى در زمان ظهور است ، مانند حديث " پرچم هاى سياه " كه توسط راويان متعدد نقل شده و در آن چنين آمده است : " درفش هاى سياه ، از خراسان ظهور كنند . هيچ چيز قادر به بازگرداندن آنها نيست ، تا سرانجام در قدس برافراشته شوند " . رواياتِ مربوط به بيرون آوردن تورات اصلى از غارى در انطاكيه و كوهى در شام
و فلسطين و درياچه طبريه ، توسط حضرت مهدى ( عليه السلام ) و استدلال آن حضرت بر يهوديان ، بوسيله تورات نيز از جمله همين روايات است . از پيامبر اسلام ( صلى الله عليه وآله ) روايت شده كه فرمود : " تورات و انجيل را از سرزمينى كه انطاكيه ناميده مى شود بيرون آورد . " (  بحار : 51 / 25 ) و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه فرمودند : " صندوق مقدس را از غارى در انطاكيه و بخش هايى از تورات را از كوهى در شام بيرون آورده و به وسيله آن با يهوديان به استدلال پردازد و سرانجام بسيارى از آنها اسلام آورند . " ( منتخب الأثر ص 309 ) همچنين از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود : " صندوق مقدس از درياچه طبريه به وسيله او آشكار شود و آن را در حضورش در بيت المقدس قرار دهند و چون يهوديان آن را مشاهده نمايند ، به جز اندكى بقيه ايمان آورند . " ( الملاحم والفتن ص 57 )


تابوت سكينه يا صندوق مقدس ، همان است كه در فرموده خداى متعال آمدهاست : " پيامبرشان گفت : دليل و نشانه بر پادشاهى او ( طالوت ) اين است كه آن صندوق ( صندوقى كه موسى را در آن به آب افكندند ) كه در آن سكينه و آرامشى از جانب پروردگارتان و بازمانده اى از آنچه آل موسى و آل هارون باقى گذاشته اند ، در حالى كه آنرا فرشتگان حمل مى كنند به سوى شما خواهد آمد ، به راستى در آن نشانه اى ( از صداقت حاكميت طالوت ) براى شماست چنانچه مؤمن باشيد . " ( بقره / 248 )

در تفسير آيه آمده كه اين صندوق كه در آن ميراث پيامبران ( عليهم السلام ) وجود دارد ، دليل و نشانه اى براى بنى اسرائيل است تا بدانند چه كسى شايستگى فرمانروائى دارد ، از اين رو فرشتگان آن را آورده و از ميان جمعيت بنى اسرائيل عبور داده و آنگاه در پيش روى طالوت ( عليه السلام ) قرار مى دهند ، سپس طالوت ( عليه السلام ) آن را به داوود و او به سليمان و او به وصى خود آصف بن برخيا تسليم مى كند ، اما بنى اسرائيل بعد از وصى حضرت سليمان چون از ديگرى اطاعت مى كنند آن صندوق را از دست مى دهند .
و منظور از جمله " فيسلم كثير منهم " ( بسيارى از آنان ايمان مى آورند ) و يا " اسلمت إلا قليلا منهم " ( بجز اندكى از آنان بقيه ايمان مى آورند ) ممكن است كسانى باشند كه صندوق مقدس را مى بينند و يا كسانى كه حضرت مهدى ( عليه السلام ) بوسيله تورات اصلى با آنان استدلال مى نمايد و يا افرادى كه حضرت آنان را پس از آزاد سازى فلسطين در آنجا باقى مى گذارد . در روايتى ديگر آمده كه تعداد سى هزار نفر از يهوديان به حضرت ايمان مى آورند كه نسبت به كل جمعيت آنان ، رقم اندكى است . از جمله روايت هاى مربوط به يهود ، روايت هاى درگيرى حضرت و يارانش با يهوديان است . همچون حديث بيرون راندن آنان از جزيرة العرب توسط حضرت كه قبلا گذشت . اين اقدام حضرت با پيروزى بر يهوديان و بيرون راندن آنان از فلسطين به پايان مى رسد ، علماء شيعه و سنى روايات مربوط به نبرد بزرگ حضرت مهدى ( عليه السلام ) با سفيانى را نقل كرده اند ، نبردى كه از پشتيبانى يهوديان و روميان برخوردار است . اين نبرد در جبهه اى از انطاكيه تا عكّا امتداد دارد ، يعنى در طول ساحل سوريه ، لبنان و فلسطين و از آنجا تا طبرستان ، دمشق و قدس ادامه مى يابد .


شكست بزرگ وعده داده شده يهود در آنجا اتفاق مى افتد بگونه اى كه سنگ و درخت به سخن مى آيند كه اى مسلمان ! اين شخص يهودى است ، او را بكش . شرح اين مطلب در فصل نهضت ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) ( ارواحنا فداه ) خواهد آمد . حديث ديگر مربوط به نبرد " مرج عكّا " است كه شايد جزئى از جنگ بزرگ پيشين باشد ، هر چند احتمال آن هست كه جزئى از دومين نبرد حضرت مهدى ( عليه السلام ) با غربيها و پشتيبانان يهودى آنها باشد ، كه پس از گذشت دو يا سه سال از آزادى فلسطين و شكست يهوديان و غربى ها به وقوع مى پيوندد .
به گفته روايات ، حضرت مهدى ( عليه السلام ) پس از آن نبرد ، پيمان صلح و عدم تجاوزى را به مدت 7 يا 10 سال با روم يعنى غربى ها منعد مى كند كه ظاهراً حضرت عيسى ( عليه السلام ) ميانجى و واسطه آن پيمان است ، اما آنان پس از دو يا سه سال پيمان شكنى نموده ، و با هشتاد لشكر كه هر يك متشكل از 12 هزار تن مى باشد ، به نبرد مى پردازند . در اين نبرد بزرگ ، بسيارى از دشمنان خدا به هلاكت مى رسند تا جائى كه اين نبرد را به كشتار عظيم و ضيافت " مرج عكا " توصيف مى كنند ، يعنى ضيافتى كه درندگانِ زمين و پرندگان آسمان از گوشت بدن ستمگران استفاده مى كنند .
از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : " شهر روم را با تكبير 70 هزار مسلمان مى گشايد ، آنان شاهد اين كشتار عظيم و خوان گسترده خدا در مرج عكّا خواهند بود . " (  بشارة الاسلام ص 297 ) از جمله اين روايتها ، احاديث مربوط به موقعيت نظامى شهر عكّا در زمان ظهور حضرت است كه حضرت ، آنجا را پايگاه دريائى براى فتح اروپا قرار مى دهد .


در روايات آمده است : " آن حضرت تعداد چهار صد كشتى را در ساحل عكّا تدارك ديده و با ياران خويش به سرزمين روميان روى آورده و آنجا را فتح مى نمايد " ( الزام الناصب ص 224 ) ما در فصل حوادث نهضت ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) ، پيرامون اين حادثه بيشتر سخن خواهيم گفت .

 

نگاهى به تاريخ يهود

 

در اين جا نگاهى گذرا مى اندازيم بر اوضاع كلى يهوديان از دورانِ حضرت موسى ( عليه السلام ) تا زمان پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد ( صلى الله عليه وآله ) . مطالب اين بخش با استناد بر دايرة المعارف " كتاب مقدس " از انتشارات " جامعه كنيسه هاى خاور نزديك " و كتاب " تاريخ يهود از زبان تورات " تأليف محمد عزّت دروزه ، آورده شده است . تاريخ يهود در اين مدت به ده دوره تقسيم مى شود :


1 - دوره حضرت موسى و يوشع ( عليهما السلام ) 1270 ق . م 1130 ق . م
2 - دوره داوران 1130 ق . م 1025 ق . م
3 - دوره حضرت داود و سليمان ( عليهما السلام ) 1025 ق . م 931 ق . م
4 - دوره تجزيه و كشمكش هاى داخلى 931 ق . م 859 ق . م
5 - دوره تسلط آشوريان 859 ق . م 612 ق . م
6 - دوره تسلط بابليها 597 ق . م 539 ق . م
7 - دوره سلطه ايرانيان 539 ق . م 331 ق . م
8 - دوره تسلط يونانيها 331 ق . م 64 ق . م
9 - دوران تسلط روميان 64 ق . م 638 . م
10 - دوران تسلط اسلام 638 . م 1925 . م 

 

 


 

دوران حضرت موسى و يوشع (عليهما السلام)

حضرت موسى (عليه السلام) ، يك صد و بيست سال زندگى كرد ، از اين مدت ، نزديك به سى سال در كاخ فرعون مصر ، و ده سال نزد شعيب پيامبر (عليه السلام) در " قادش برنيع " واقع در انتهاى صحراى سينا از سمت فلسطين نزديك درّه " عرّبّه " سپرى كرد . در تورات فعلى ، تعداد افراد بنى اسرائيل (بجز كودكان) كه همراه موسى (عليه السلام) حركت كردند ششصد هزار مرد پياده اعلام شده (1) . اما برخى تاريخ نگاران اين نظر را برمى گزينند كه خروج آنها از مصر در اوايل قرن سيزدهم قبل از ميلاد ، يعنى حدود سال 1230 ق . م در زمان فرعون " منفتاح " بوده و حضرت موسى (عليه السلام) نيز در كوهى نزديك " قادش " بود و وصى او يوشع بن نون (عليه السلام) وى را در آنجا دفن و قبرش را پنهان ساخت . در حالى كه حضرت انواع آزار و اذيت را از بنى اسرائيل در زمان حيات و پس از مرگش تحمل نمود ! تورات ، درباره او و هارون (عليهما السلام) مى گويد : " خدا به موسى گفت : در اين كوه بمير همانگونه كه برادرات هارون در كوه هور جان سپرد . زيرا شما دو تن به من خيانت ورزيديد ، و مرا در كنار چشمه صحراى " مريبه قادش " در بيابان سينا تقديس نكرديد . پس براستى تو به سرزمينى كه من به بنىاسرائيل عطا كردم داخل نمى شوى " . (2)

و مى گويى : " يوشع بن نون وارد آنجا خواهد شد " (3) پس از موسى (عليه السلام) رهبرى بنى اسرائيل را وصى او يوشع بر عهده گرفت و آنها را به كرانه غربى رود اردن برد و فعاليت خود را از شهر " اريحا " آغاز نمود و 31 شهر از شهرها و آبادى هاى اطراف را كه هر يك داراى روستاهاى كشاورزى بودند ، فتح نمود . ساكنين آن مناطق بت پرستان كنعانى بودند . يوشع آن منطقه را ميان فرزندان بنى اسرائيل كه نسبت به يكديگر حسادت مىورزيدند ، تقسيم نمود . فصل هاى 15 تا 19 از سفر يوشع ، شهرها و شهركهاى منطقه را كه طبق برآورد خود 216 پارچه بودند ، نام مى برد . يوشع (عليه السلام) حوالى سال 1130 ق . م در سن نزديك به يك صد و ده سالگى بدرود حيات گفت .

 

دوره داوران و سلطه فرمانروايان محلى

 

رهبرى بنى اسرائيل پس از يوشع (عليه السلام) به داوران و قاضيان انتقال يافت ، آنها شبيه خلفاء در ميان قبايل قريش بودند و پانزده تن از آنان به فرمانروائى رسيدند . دوره داوران با دو ويژگى شناخته مى شود ، اين دو ويژگى را پيوسته در طولتاريخ با بنى اسرائيل مشاهده مى نمائيم : يكى انحراف آنان از خط پيامبران (عليهم السلام) و ديگرى تسلط افرادى از طرف خداوندكه عذاب دردناكى به آنان بچشانند ، همچنانكه در قرآن بدان اشاره شده است .
در تورات از انحراف بنى اسرائيل بعد از يوشع (عليه السلام) چنين مى گويد : " (آنان) در ميان كنعانيان و حيثى ها و اموريها و فرزيها و حيوى ها و يبوسيها (4) ، ساكن شده و دختران آنها را همسران خود

قرار داده و دختران خود را به پسران آنها داده و خدايان آنها را پرستيدند . " (5) و در فصل ديگر مى گويد : " نخستين كسى كه بر آنها سلطه يافت و آنها را به مدت هشت سال تحت فرمان خود درآورد " كوشان رشتعايم " فرمانرواى آرام در منطقه نهرين بود " (6) . " آن گاه بنى عمون و عمالقه بر آنها هجوم برده و بر شهر اريحا استيلاء يافتند " (7) " سپس يابين فرمانرواى كنعان به مدت 10 سال در حاصور بر آنان مسلط شد " (8) " بعد از آن بنى عموم و فلسطينيان 18 سال آنان را به بردگى خود درآوردند . " (9) " و پس از آن فلسطينى ها آنها را كيفر نموده و مدت چهل سال بر آنان مسلط گشتند " (10) . فرمانروائى داوران پس از يوشع (عليه السلام) تا زمان صموئيل پيامبر (عليه السلام) ادامه يافت ، همان پيامبرى كه خداوند متعال در قرآن وى را چنين ياد نموده است : " آيا نديدى آن گروه بنى اسرائيل را كه پس از موسى از پيامبر خود درخواست كردند كه فرمانروائى براى ما برانگيز تا (به سركردگى او) در راه خدا جهاد كنيم پيامبرشان گفت : " آيا اگر جهاد بر شما فرض شود نافرمانى مى كنيد ؟ گفتند : چگونه مى شود كه ما در راه خدا مبارزه نكنيم در حالى كه ما و فرزندانمان از ديارمان رانده شده ايم . اما چون جهاد بر آنان مقرر گرديد بجز اندكى همه روى گرداندند و خداوند از كردار ظالمان آگاه است . " (11) تاريخ نويسان اين دوره را حدود يك قرن يعنى از 1130 ق . م تا دوران طالوت و داود (عليهما السلام) يعنى 1025 ق م تخمين مى زنند ، ولى از سفر داوران در تورات مدت اين دوره بيش از اين مقدار فهميده مى شود .

 

دوره داوود و سليمان (عليهما السلام)

 

دوران طالوت (شاوُل) را بخشى از دوران داود و سليمان (عليهما السلام) قرار داديم ، زيرا او اگرچه پيامبر نبود اما فرمانروائى بود در خط انبياء . مورخين مدت فرمانروائى وى را پانزده سال از 1025 تا 1010 قبل از ميلاد ثبت كرده اند . پس از او داود و سليمان (عليهما السلام) از سال 1010 ق . م تا 931 ق . م يعنى سالِ وفات حضرت سليمان فرمانروائى كردند . متأسفانه گردآورندگان توراتِ موجود ، نسبت به حضرت موسى ، داود و سليمان (عليهم السلام) ستم روا داشته و تهمتهاى بزرگ اخلاقى ، سياسى و اعتقادى به آنان بسيارى از تاريخ نويسان غربى مسيحى نيز از آنان پيروى نموده و مطالبى را هم بر گفته هاى آنان افزوده اند . و متأسفانه مسلمانانى كه پيرو فرهنگ غرب بودند نيز از اين گروه تبعيت كرده اند . درود و سلام خدا بر تمام پيام آوران الهى . ما در پيشگاه خداوند از كسانى كه نسبت به آن بزرگواران بهتان روا داشتند بيزارى مى جوئيم .
حضرت داود (عليه السلام) بنى اسرائيل را از ورطه بت پرستى و سلطه بت پرستان نجات داد و نفوذ دولت الهى خود را به مناطق مجاور خويش كشيد . و با ملتهايى كه تحت فرمانروائى او درآمدند به شايستگى رفتار كرد ، بگونه اى كه خداوند متعال اين ويژگى داوود را در كتاب خود و از زبان پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) ستوده است . حضرت داوود (عليه السلام) تصميم گرفت در محل عبادت جدش ابراهيم (عليه السلام) در قدس و بر بلنداى كوه " مريّا " مسجدى بنا كند اما آنجا خرمنگاه يكى از ساكنان قدس از قبيله يبوسها به نام " ارونا " بود بطورى كه در تورات فعلى آمده ، داوود (عليه السلام) آن قطعه زمين را به پنجاه شاقل نقره خريد ، و مسجدى ساخت و در آن اقامه نماز كرد . در كنار آن حيواناتى براى خداوند قربانى مى شد . " (12) حضرت سليمان وارث سلطنت و فرمانروائى پدر بزرگوارش داوود (عليه السلام) گرديد و دولت او به همان گستردگى و عظمتى رسيد كه در قرآن و احاديث رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) بيان شده است . سليمان مسجد پدرش داوود و جد اعلاى خود ابراهيم را به شكل باشكوهى بازسازى كرد . اين بنا به معبد سليمان (عليه السلام) معروف گشت ! دوره فرمانروائى حضرت سليمان (عليه السلام) دوره اى استثنائى در تاريخ انبياء (عليهم السلام) است . خداوند در اين دوره نمونه اى از امكانات شگفت آور و متنوع را كه مى توانست در تسخير انسانها باشد ظاهر ساخت چرا كه ملتها موجوديت سياسى خود را به رهبرى پيامبران خدا و جانشينان آنان بر پا داشتند و توان خود را در طغيان و نبرد عليه يكديگر بكار نبردند . خداوند در قرآن مى فرمايد : " اگر خداوند روزى را بر بندگانش گسترش مى داد ، بى ترديد در زمين ستم و طغيان مى كردند ، اما به مقدارى كه بخواهد ، فرو مى فرستد ، و او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست " (13) حضرت سليمان (عليه السلام) طبق فرمايش قرآن ، در حالى كه بر تخت خود نشسته بود جان به جان آفرين تسليم كرد . مورخان وفات او را در سال 931 ق . م مى دانند . با درگذشت حضرت سليمان انحراف در ميان بنى اسرائيل آغاز شد و دولت وى تجزيه گشت . سپس خداوند كسانى را بر بنى اسرائيل مسلط كرد تا آنان را به عذابى دردناك گرفتار سازد .

تورات فعلى پس از آنكه در سفر اول فرمانروايان ، به سليمان (عليه السلام) افترا مى بندد كه او دست از بندگى خدا برداشته و به پرستش بتها پرداخت ، مى گويد : " و به سليمان گفت : به خاطر آنكه پيمان مرا رعايت نكردى و دستورات مرا پاس نداشتى ، ملك و مملكت را از دست تو گرفته و آنرا جزء جزء مى گردانم . " (14)


دوران تجزيه و كشمكش داخلى

 

اختلاف هاى داخلى اسرائيليان تا آنجا پيش رفت كه از نيروهاى بت پرست باقى مانده پيرامون خود و نيز از فراعنه و آشوريان و بابليان عليه يكديگر يارى گرفتند . يهوديان پس از درگذشت حضرت سليمان (عليه السلام) در شكيم (نابلس) گرد آمده و بيشتر آنان با " يربعام بن نباط " بيعت كردند . او از دشمنان حضرت سليمان در زمان حياتش بود و از دست آن حضرت به سوى فرعون مصر گريخته بود . و پس از وفات سليمان دوباره بازگشت و مورد استقبال يهوديان قرار گرفت و در ساحل غربى رود اردن دولتى به نام اسرائيل تأسيس كرد و پايتخت آن را شكيم يا سامره قرار داد . و تعداد اندكى از آنان با " رحَبَعام " پسر حضرت سليمان بيعت نموده و پايتخت خود را قدس قرار دادند و اين دولت به نام يهودا معروف گرديد .
اما آصف بن برخيا وصى حضرت سليمان كه خداوند او را در قرآن با جمله " عنده علم من الكتاب " (نزد او دانشى از كتاب بود) وصف نموده ، از بنى اسرائيل جز تكذيب ، بهره اى نبرد . تورات بيان مى كند كه كفر و بت پرستى امرى آشكار در ميان پيروان يربعام بوده و مى گويد : " او دو گوساله از طلا ساخته يكى را در قدس و ديگرى را در " دان " قرار داد و در كنار آنها حيواناتى را قربانى كرد و به مردم گفت : اين ها خدايان شما هستند كه از مصر شما را به سوى (شكيم) روانه ساختند ، بنابراين در پيشگاه آنها قربانى كنيد و به طرف اورشليم نرويد . پس مردم خواسته او را پذيرفتند " (15) در كنار پرستش گوساله ، يربعام آنان را به پرستش خدايانى ديگر ، از جمله " عشتروت " خداى صيدونيها و " كموش " خداى موُ آبى ها و " مكلوم " خداى عمونى ها ، فرمان داد . (16) بعد از سه سال كشور يهودا به همين سرنوشت گرفتار شد و مردم به بت پرستى روى آوردند . (17) " شيشق " فرعون مصر فرصت را غنيمت شمرد و در سال 926 ق . م به منظور پشتيبانى از يربعام و پايان دادن به دولت پسر حضرت سليمان و طرفداران وى ، طى هجومى قدس را اشغال نمود " و خزانه هاى خانه خدا و كاخ فرمانروا و حتى سپرهاى زرينى را كه حضرت سليمان (عليه السلام) ساخته بود با خود به غارت برد " (17) ظاهراً شرايط عمومى جامعه ، فرعون مصر را براى تداوم سلطه خود يا سلطه هم پيمانش يربعام يارى نكرد بنابراين پس از عقب نشينى او ، اين كشور كوچك اندكى از موجوديت خود را بازيافت ولى نبردها با يربعام همچنان ادامه يافت .چنانكه " آرامى ها " نيز از ضعف دو دولت موجود در منطقه استفاده نموده و با هجوم به كشور يهودا پس از به اسارت درآوردن سرانشان ، آنان را به سوى پايتخت خود دمشق آورده و براى آنها جزيه و ماليات مقرر داشتند . اين ماجرا در زمان فرمانروايى آرامى ها يعنى ابن هدد (سال 879 - 843 ق . م) اتفاق افتاد . (19) سپس در زمان پادشاهى " آخاب بن عومرى " در سالهاى 874 - 853 ق . م بر كشور يربعام جزيه مقرر نموده و آنرا تحت الحمايه خود قرار دادند . همچنين تورات ، نبرد فلسطينيها با عرب هائى را يادآور مى شود كه در اطراف " كوشسيين " از كشور يهودا در زمان فرمانروائى " يهورام " زندگى مى كردند . آنان قدس را اشغال نموده و بر اموال موجود در قصر فرمانروا استيلاء يافته و زنان و فرزندان وى را به اسارت درآوردند . (20)
تورات مى گويد كه لشكر " آرامى ها " در بيت المقدس به نبرد پرداخته و سران آنجا را هلاك كردند و تمام گنجينه ها را برگرفته و به حزائيل پادشاه آرامى ها تقديم نمودند . (21) همچنين " يوآش " فرمانرواى اسرائيل بر كشور يهودا يورش برد و حصار شهر را ويران ساخت و تمام زر و سيم و ظروف موجود در خانه خدا و نيز خزانه هاى سلطان را به يغما برد . (22) اين كشمكش و تسلط كشورهاى مجاور بر يهوديان تا زمان اشغالگرى آشوريان ، ادامه داشت !
 

 

 


 

دوره استيلاى آشوريان


سلطه آشورى ها بر يهود ، با هجوم شَلْمَنَّصرِ سوم فرمانرواى آشوريان در سالهاى 859 ق . م تا 824 ق . م به كشور آرامى ها و قلمرو اسرائيل آغاز گرديد . بگونه اى كه تمام منطقه ، تحت فرمان او و فرمانروايان آشورىِ پس از او درآمد . به نظر مى رسد  كه در آن زمان كشور يهودا ، بر خلاف كشور اسرائيل هوادار آشوريان بود . زيرا به گفته تورات فرمانرواى يهودا " آحاز بن يوثام " از فرمانرواى آشور " تَغلث فَلاسَرْ " خواست كه دست به حمله اى عليه كشور اسرائيل و آرامى ها بزند . او اين درخواست را پذيرفت و در سال 732 ق . م دست به حمله زد . و جانشين او شَلمنَّصر پنجم نيز كار او را دنبال كرد ، اما هنگام محاصره شكيم (نابلس) يعنى پايتخت اسرائيل ، درگذشت و جانشين وى " سرجون دوم " اشغال نابلس را به پايان برد و بر آن تسلط يافت . آشوريان در حمله بر اسرائيل اخراج يهوديان از آن مكان را مطرح و " تغلث فلاسر " تمامى آنان را اسير و به سرزمين خود بازگرداند و آشوريان را جايگزين آنها نمود . (23) پس از او " سلطان فَقَحْ " به تكميل آن نقشه پرداخت و بسيارى از بنى اسرائيل از جمله افراد شاخه " منسى " را به اسارت گرفت . (24) سرجون دوم ، نزديك به سى هزار تن از يهوديان را به سوى حرّان و كرانه خابور و ميديا كوچ داد ، وآرامى ها را جايگزين آنان نمود . (25) در دوران فرمانروائى حزقيا كه ظاهراً مى كوشيد با مصرى ها ارتباط برقرار كند ، كشور يهودا از سلطه آشوريها خارج گرديد . اما " سنحاريب " فرمانرواى آشور از اين ماجرا به خشم آمد و در حدود سال 701 ق . م براى تسلط بر كشور يهودا ، دست به حمله زد و قدس را به تصرف خود درآورد و بر منطقه مسلط شد . و " حزقيا " تمام  قره هاى موجود در خانه خدا و خزانه هاى قصر فرمانروا را به وى تسليم كرد . " (26) اين آخرين هجوم آشوريان براى سيطره بر يهودا بود .تورات فعلى علاوه بر پادشاهان قبلى آشور ، از اسرْحَدّون ، و آشور بانيبال آخرين فرمانرواى آنها ياد كرده و مى گويد : اين دو ، اقوامى را از آشور كوچانده و در سامره (نابلس) اسكان دادند . (27)

 

دوران استيلاى بابليان


نينوا ، پايتخت آشوريان ، در سال 612 ق . م بدست مادها و بابلى ها (كلدانيها) سقوط كرد و سرزمين آنها توسط اين دو نيروى جديد تقسيم شد . عراق و منطقه شام و فلسطين نصيب بابليان شد . بخت النصر مشهورترين فرمانرواى آنان ، براى سيطره بر سرزمين شام و فلسطين دو بار ، به آنها حمله كرد ابتدا در سال 597 ق . م و سپس به سال 586 ق . م .
او در نخستين هجوم ، قدس را محاصره و فتح كرده و خزانه هاى قصر فرمانروا را از آنِ خود نمود ، و شمار زيادى از يهوديان از جمله سلطان " يَهوُياكين " و مدافعان او را به اسارت درآورد ، وصِدِقْيا عموى يهوياكين را بر باقيمانده يهوديان گماشت و اسيران را در منطقه نيبور نزديك رود خابور در بابل اسكان داد . (28) علت حمله دوم ، كشمكش ميان بخت النصر و فرعون مصر برا نفوذ در منطقه فلسطين بود ، فرعون فرمانروايان شام و فلسطين و از جمله صِدِقْيا فرمانرواى قدس را بر هم پيمانى با خود و عليه بابليان تشويق كرد . آنان نيز پذيرفتند . او حمله خود را به منطقه آغاز كرد ، اما بخت النّصر به سرعت دست به هجومى ديگر زد كه منجر به شكست مصريان وتصرف تمام منطقه گرديد . لشكر بابليان وارد قدس شدند و معبد سليمان را به آتش كشيده و ويران كردند و خزانه هاى آن را به غارت بردند . خانه بزرگان يهود را نيز چنين كرده و قريب به 50 هزار تن از يهوديان را به اسارت گرفتند و فرزندان صِدِقْيا را پيش روى او سر بريده و چشمهايش را از حدقه بيرون آوردند و سپس همراه با اسيران بردند ، و بدين گونه كشور يهودا را منقرض ساختند . (29)


دوران استيلاى ايرانيان


كوروش فرمانرواى ايران ، در سال 539 ق . م سرزمين بابل را اشغال و حكومت آن را سرنگون كرد و با حمله به منطقه شام و فلسطين آنجا را نيز فتح نمود و به اسراى بخت النصر و يهوديانى كه در بابل بسر مى بردند اجازه بازگشت به قدس و بازسازى معبد را صادر كرد و گنجهاى معبد را به آنان بازگرداند و " زِر بابل " را بعنوان فرمانرواى آنان برگزيد . (30) حاكم يهودى منصوب كوروش ، بازسازى معبد سليمان را آغاز نمود ، اما اقوام مجاور از اين كار ، به هراس افتاده و به كمبوجيه جانشين كوروش شكايت كردند ، وى دستور داد از ادامه ساخت معبد جلوگيرى شود ، اما مجدداً " داراى اول " ، اجازه تكميل بنا را صادر كرد و ساختمان معبد در سال 515 ق . م به اتمام رسيد . (31) سلطه ايرانى ها بر يهوديان از سال 539 ق . م تا 331 ق . م ادامه يافت . در اين مدت ، كوروش ، كمبوجيه ، داريوش اول (دارا) ، خشايارشا ، و اردشير (كه معاصر عزير پيامبر (عليه السلام) بود) و سپس داريوش دوم و اردشير دوم و سوم قدرت را بدست گرفتند .
داريوش سوم آخرين فرمانرواى ايرانى بود كه بدست اسكندر مقدونى از پاى درآمد . در تورات فعلى پيرامون بسيارى از اين فرمانروايان سخن گفته شده است .

 

دوران استيلاى يونانى ها

 

اسكندر مقدونى به مصر و منطقه شام و فلسطين لشكركشى كرد و آن مناطق را فتح نمود . او هواداران ايرانى و قدرتهاى محلى را كه رو در روى وى ايستاده بودند در هم شكست و وارد قدس گرديد و آنجا را كه كاملا تحت فرمان خود درآورد . سپس بسوى ايران رفت و در جنگى كه در " اربيل " شمال عراق رخ داد ، داريوش سوم و لشكر او را نابود كرد و ايران را فتح نمود . بدين وسيله يهوديان از سال 331 ق . م تحت سيطره يونانى ها درآمدند .
پس از مرگ اسكندر ، بين فرماندهان ارتش ، بر سر امپراطورى بزرگ او كشمكش و اختلاف شد . پس از اين اختلاف كه بيست سال به طول انجاميد ، بطالسه (منسوب به بطلميوس) در مصر ، بر بيشتر بخش هاى آن ، استيلا يافتند و سلوكى ها (منسوب به سلوكوس) در سوريه بر بخش هائى ديگر از آن مسلط شدند . سرانجام قدس در سال 312 ق . م تحت سيطره بطلميوسيان قرار گرفت . سپس انتيوكوس ، سلوكىِ سوم ، در سال 198 ق . م قدس را از تصرف آنان خارج كرد اما بار ديگر بطالسه بر قدس غلبه كرده و تا فتح روم ، يعنى سال 64 ق . م در آنجا ماندند . تورات فعلى شش تن از بطالسه را به نام بطلميوس اول و دوم . . . تا آخر ياد كرده و مى گويد : بطلميوس اول روز شنبه داخل اورشليم شد و شمارى از يهوديان را دستگير و به مصر روانه كرد . (32) همچنين پنج تن از سلوكيها به نام هاى " انتيوكوس " اول و دوم . . . تا آخر را ياد نموده و مى گويد : چهارمين آنها به سال 175 ق . م تا 163 ق . م ، به قدس لشكركشى كرد و تمام اشياء گرانبهاى معبد را به غارت برد و پس از دو سال ضربه بزرگى به قدس وارد كرد و آنچه داشت به يغما برد و خانه ها و ديوارهاى آن را ويران ساخت و زنان و كودكان را به اسارت درآورد و مجسمه خداى خود زِفْس (زئوس) را در معبد نصب و يهوديان را به پرستش آن فرمان داد ، كه عده بسيارى پذيرفتند . اين در حالى بود كه در اثر جنبش يهوديانِ مكابى ، در سال 168 ق . م ، برخى از آنان به مخفيگاه ها و غارها پناه برده بودند . (33)
اين جنبش ، كه يهوديان به آن افتخار مى كنند ، شباهت زيادى به جنگ گروهها و دسته هايى دارد كه يهوديان معتقد ، عليه يونانيان بت پرست برپا كردند و در دوران مختلف پيروزى هاى محدودى بدست آوردند ، جنبش مذكور تا سلطه روميان همچنان ادامه يافت .


دوره استيلاى روميان


بومبى ، فرمانرواى روم ابتدا در سال 64 ق . م با اشغال سوريه ، آن را به امپراطورى روم ملحق نمود و در سال دوم ، قدس را تصرف كرد و آن را تابع فرمانرواى رومى سوريه قرار داد . در انجيل متّى آمده است : در سال 39 ق . م قيصر روم ، " اگوست هيروديس ادومى " را فرمانرواى يهوديان قرار داد و بناى معبد سليمان را به شكل وسيع و زيبا بازسازى كرد و در سال 4 ق . م درگذشت . (34) به گفته انجيل ، پسر او " هيروديس دوم " از سال 4 ق . م تا سال 39 م ، فرمانروائى كرد و حضرت مسيح (عليه السلام) در زمان او ديده به جهان گشود و او بود كه يحيى بن
زكريا (عليهما السلام) را به قتل رساند و سر او را بر طبقى زرين ، براى سالومه يكى از افراد بد كاره بنى اسرائيل هديه فرستاد . (35) انجيل ها و تاريخ نويسان ، آشفتگى ها و آشوب هايى كه در عهد نرون به سالهاى 54 - 68 م در قدس و فلسطين به وقوع پيوسته و ماجراهايى كه ميان يهوديان و رومى ها و ميان خود يهوديها اتفاق افتاده را بيان مى كنند . " فَسْبِسيان " قيصر روم ، در سال 70 م فرزند خود " تيطُس " را به عنوان فرمانرواى منطقه منصوب كرد . او به قدس يورش برد ، يهوديان در آنجا تحصن كردند تا آنكه آذوقه شان تمام شد و ضعيف گرديدند ، تيتوس ديوار شهر را خراب كرد و آن را به اشغال خود درآورد و با كشتن هزاران يهودى ، خانه هاى آنها را ويران و معبد را درهم كوبيده و آنرا به آتش كشيد و بگونه اى آن را از بين برد كه مردم حتى جاى آن را نيافتند . او باقيمانده مردم را به روم فرستاد .مسعودى تاريخ نگار معروف مى گويد (36) : در اين حمله شمار كشته هاى يهوديان و مسيحيان به سه هزار هزار يعنى سه ميليون تن رسيد كه ظاهراً در اين رقم مبالغه وجود دارد . پس از اين حوادث ، روميان با يهودى ها شدت عمل بيشترى نشان دادند و اوج آن ، زمانى بود كه كنستانتين و قيصرهاى پس از وى ، آئين خود را بر اساس اعتقاد به مسيحيت بنا نهاده و يهوديان را مورد آزار و اذيت قرار دادند و از همين رو يهوديان ، جنگ كسرى با روميان و شكست روم را در سال 620 م يعنى دوران ظهور پيامبراسلام (صلى الله عليه وآله) ، مژده دادند و يهوديان حجاز خوشحال شده و براى مسلمانان آرزوى  پيروزى كردند ، پس خداوند آيه اى بر پيامبر نازل كرد كه مى فرمايد :  ، لام ، ميم ، روميان مغلوب شدند در نزديكترين سرزمين (به حجاز) و آنان پس از مغلوب شدنشان بزودى غالب مى گردند ، در چند سال آينده . فرجام كار در گذشته و آينده از آن خداست و آنروز ايمان آورندگان شاد مى گردند . خدا هر كسى را بخواهد يارى مى كند و اوست غالب و مهربان " (37) به گفته مورخان ، پس از پيروزى ايرانيان ، يهودى ها ، شمار زيادى از اسراى مسيحى رومى را كه بالغ بر 90 هزار نفر مى شدند از ايرانيان ، خريدارى كرده و آنها را سر بريدند ! پس از چند سال كه هراكليوس بر ايرانيان پيروز شد ، يهوديان را مجازات و باقيمانده آنها را از قدس اخراج و اين شهر را بر يهوديان ممنوع الورود كرد . به همين علت روميان با عمر بن خطاب شرط كردند كه هيچ يهودى در قدس اقامت نكند .
عمر پذيرفت و آن را در عهد نامه صلح نوشت (38) .
اين واقعه در سال 638 م يعنى سال 17 هجرى اتفاق افتاد و قدس و فلسطين از آن پس جزء دولت اسلامى محسوب شد و اين وضعيت تا سال 1343 ه‍ ق 1925 م ، يعنى وقتى كه حكومت عثمانى به دست غربى ها سقوط كرد ، ادامه داشت . اين نگاه گذرا به تاريخ يهود ، امور متعددى را براى ما روشن مى كند از جمله تفسير آيات سوره اسراء پيرامون يهوديان كه فرمود " شما دو بار در زمين فساد مى كنيد " يكى از اين دو فساد مربوط به پيش از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ديگرى مربوط بهپس از آن است و اين تنها تقسيم بندى مناسب ، درباره تبهكارى هاى فراوان يهود است كه سراسر تاريخ آنان را پوشانده است .
مراد از اين جمله خداوند كه مى فرمايد : " بندگانى از خود را كه پر صلابت هستند عليه شما (يهوديان) برانگيزيم " (39) مسلمانان هستند ، چرا كه خداوند در صدر اسلام مسلمانان را بر آنان مسلط ساخت . بگونه اى كه درون خانه هاى آنها به جستجويشان پرداخته و سرانجام وارد مسجد الاقصى شدند . اما وقتى مسلمانان از اسلام فاصله گرفتند ، خداوند قدرت يهود را به آنها بازگرداند و آنان را به وسيله اموال و فرزندان يارى رساند و طرفداران آنها را بيش از ما قرار داد . اما بار ديگر در نهضت زمينه ساز حكومت حضرت مهدى (عليه السلام) و حركت ظهور آن
بزرگوار ، خداوند ، مسلمانان را بر آنها مسلط خواهد ساخت . ما در تاريخ ، غير از مسلمانان قومى را نمى يابيم كه خداوند ، ابتدا آنها را بر يهود چيره ساخته ، سپس يهود را بر آنها مسلط كرده باشد .

اما برترى جوئى يهوديان ، بر ملتها كه در روايت از آن خبر داده شده ، تنها يك باراتفاق مى افتد نه دو بار ، كه آنهم همزمان با دومين فتنه گرى يهود و يا نتيجه آن است . اين برترى طلبى را در هيچ دوره اى از تاريخ يهود بجز دوره پس از جنگ جهانى دوم نمى توان ديد . پس امروز ، به حكم صريح قرآن ، يهوديان در مرحله دوم تبهكارى و برترى جوئى بزرگ خود هستند . و ما در آغاز سلطه الهى خويش بر يهود و رسوا شدن چهره كريه آنان قرار داريم . تا زمانى كه خداوند ، فتح و پيروزى را به ما عنايت نموده و قبل از ظهور حضرت و يا همراه آن حضرت ، همچون نياكان خود ، وارد مسجد اقصى شويم و برترى جوئى آنها را در جهان درهم كوبيده و ريشه كن سازيم . اما اين سخن خداوند كه فرمود : " اميد است خداوند بر شما رحم كند و اگر بازگرديد باز مى گرديم و ما جهنم را براى كافران زندان قرار داديم . " (40) دلالت دارد كه پس از نابودى اسرائيل بسيارى از يهوديان باقى مى مانند و حضرت ، كسانى را كه اسلام نمى آورنداز سرزمين هاى عربى اخراج مى كند و طبق روايات ، آنها دوباره دست به تبهكارىمى زنند كه منجر به حركت دجّال يك چشم مى شود . اين بار حضرت مهدى (عليه السلام) و مسلمانان به زندگى بسيارى از آنان خاتمه مى دهند و خداوند دوزخ را براى آنان حصار قرار مى دهد و مسلمانان نيز در اين دنيا با بازداشت آنان ، از تبهكاريشان جلوگيرى مى كنند . 

 


 



 


 

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سیمای کلی دوران ظهور
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 19 ارديبهشت 1394

سيماى كلى دوران ظهور


با آنكه قرآن كريم معجزه جاويد پيامبر ما در همه زمانهاست ، اما مى توان گفت پيشگوئى هاى پيامبر از سرنوشت بشر و تحولات گوناگون اسلام در مسير تاريخ ، و خبر از مجد و عظمت و پيروزى دوباره اسلام در جهان ، از معجزه هاى ديگر آن پيامبر عظيم الشأن است .
عصر ظهور اسلام كه موضوع اين كتاب است ، در واقع همان عصر ظهور مهدى موعود ( عج ) است . در احاديثى كه " صحابه پيامبر " ، " تابعين " ، نويسندگان " صحاح " و " دايرة المعارف هاى حديثى " ( " صحابه پيامبر " معمولا به افرادى گفته مى شود كه موفق به درك محضر رسول خدا در زمان حيات آن حضرت شده اند . و " تابعين " به افرادى گفته مى شود كه سخنان پيامبر خدا را از صحابه شنيده و خود موفق به درك او نشده اند . " صحاح " يعنى دو كتاب معروف بخارى و مسلم و صحاح سته يا كتب سته به كتابهاى حديثى اهل سنت گفته مى شود كه نزد دانشمندان اهل سنت از اعتبار و صحت بالائى برخوردار است و " دايرة المعارفهاى حديثى " شامل كتابهاى حديثى مفصلى است كه احاديث پيامبر خدا را جمع آورى كرده اند . مترجم )

 مذاهب مختلف اسلامى از رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل كرده اند ، هيچ فرقى ميان " عصر ظهور اسلام " و " عصر ظهور مهدى موعود " گذاشته نشده  است ، در اين احاديث كه به " احاديث بشارت نبوى " معروف است ، به ظهور مهدى موعود مژده داده شده و تعداد آنها بالغ بر صدها حديث است و چنانچه احاديث امامان معصوم را بر آنان اضافه كنيم ، تعداد احاديث بشارت نبوى به هزاران حديث خواهد رسيد . چرا كه ائمه هدى آنچه براى ما نقل مى كنند از رسول خدا بيان مى كنند . بر پايه احاديث ، منطقه عمومى ظهور حضرت ، شامل كشورهاى يمن ، حجاز ، ايران ، عراق ، منطقه شام و فلسطين ، مصر و مغرب عربى است . سيمايى كه اين احاديث از اوضاع جهان و اوضاع منطقه ظهور در آن دوران ارائه مى كنند سيمائى كلى ست كه بسيارى از حوادث بزرگ را همراه با جزئيات آن در كنار نام اشخاص و مكان ها بيان نموده و من تلاش كرده ام تا تصوير شفاف دوران ظهور را به شكل دقيق و بهم پيوسته از ميان احاديث ، استخراج و در دسترس عموم مسلمانان قرار دهم . در اين فصل ، ابتدا ، نگاهى به فضاى عمومى عصر ظهور مى افكنيم : احاديث ما بيانگر آن است كه ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) پس از يك رشته حوادث مقدماتى منطقه اى و بين المللى از شهر مكه آغاز خواهد شد . در سطح منطقه ظهور ، ابتدا دو دولت هوادار آن حضرت در ايران و يمن تشكيل مى گردد . ياوران ايرانى حضرت ، دولت خود را سالها قبل از ظهور برپا مى كنند و پس از قرار گرفتن در يك جنگ طولانى ، آنرا با پيروزى به پايان مى برند . اندكى قبل از ظهور ، در بين ايرانيان دو شخصيت برجسته بر مسند قدرت تكيه مى زنند ، يكى مردى خراسانى ست كه در قالب يك چهره سياسى و ديگرى شخصى به نام شعيب فرزند صالح كه در قالب يك چهره نظامى بروز مى كنند . ايرانيان به رهبرى آنان ، نقش
مهمى در حركتهاى ظهور حضرت برعهده مى گيرند . و اما ياران يمنى حضرت ، نهضت خود را تنها چند ماه قبل از ظهور آغاز مى كنند . به نظر مى رسد كه يمنى ها علاوه بر آماده كردن مقدمات ظهور ، در حوادث آن روز حجاز كه با خلأ سياسى روبرو خواهد بود ايفاى نقش خواهند كرد .
در حجاز ، پادشاهى به نام عبدالله كه از خاندان معروف آن سرزمين است ، به قتل مى رسد ، او آخرين پادشاه سرزمين حجاز خواهد بود . در پى اين حادثه بر سر جانشينى او اختلافات فراوانى ايجاد مى شود . اين اختلافها به خلأ سياسى در منطقه حجاز منتهى گشته و تا ظهور حضرت ادامه مى يابد : " آنگاه كه عبدالله بميرد ، مردم در انتخاب جانشين او به توافق نرسند ، اختلاف ها آغاز شود و اين اختلاف به خواست خداوند ، تا ظهور مولايتان تداوم يابد . بطورى كه دوران سلطنتهاى طولانى به پايان رسد و عمر حكومت حاكمان به چند ماه و چند روز كاهش يابد . ابو بصير مى گويد : عرض كردم : آيا اين دوران طولانى خواهد بود ؟ فرمود : هرگز . " پس از قتل عبدالله ، اختلافها به درگيرى ميان قبائل حجاز تبديل مى گردد : " از نشانه هاى ظهور ، حادثه اى است كه بين مكه و مدينه رخ مى دهد . به امام عرض كردم حادثه چيست ؟ فرمود : بر اثر تعصبهاى قبيله اى ، ميان مكه و مدينه فلانى پانزده نفر از سران قبيله فلان را خواهد كشت " .
در حديثى از عبدالرحمان بن سيابة آمده است : " امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : چگونه خواهيد بود روزگارى كه شما را نه دسترسى به امامى هدايتگر باشد و نه دانشى روشنگر . در حالى كه گروهى از شما از گروه ديگر متنفر و گريزانيد . در آن آزمايش خوبان و مخلصان از ديگران شناخته شوند . جنگ و اختلاف بالا گيرد بطورى كه قدرت ، در آغاز روز به دست كسى افتد و در پايان همان روز از او گرفته شده و به قتل رسد (  الامامة والتبصرة ص 130 ) " .
در همين حال نشانه هاى ظهور آشكار مى گردد و شايد بزرگترين نشانه ، همان نداى آسمانى است كه به نام حضرت در روز بيست و سوم ماه رمضان به گوش جهانيان مى رسد . سيف پسر عميره چنين مى گويد : " نزد منصور ( خليفه عباسى ) بودم . او بى مقدمه خطاب به من گفت : اى سيف بن عميره ، به يقين منادى از آسمان ندا خواهد داد و نام مردى از فرزندان ابو طالب را خواهد خواند . گفتم : اى اميرالمؤمنين جانم فداى شما باد ! آيا به اين سخن ايمان داريد ؟ گفت : آرى ، سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، اين همان چيزى است كه به گوش خود شنيده ام . گفتم : اى امير مؤمنان ، اين حديث را پيش از اين نشنيده بودم . گفت : اى سيف ، آنچه شنيدى حق است . وقتى آن حادثه به وقوع پيوندد ، نخستين كسانى كه نداى  آسمانى را پاسخ دهند مائيم ، چرا كه آن ندا ، مردى از عموزادگان ما را مى طلبد !
گفتم : مردى از فرزندان فاطمه ( عليها السلام ) ؟ گفت : آرى اى سيف . اگر اين سخن را از محمد بن على ( امام محمد باقر ( عليه السلام ) ) نشنيده بودم ، اگر تمام مردم روى زمين هم برايم نقل مى كردند ، نمى پذيرفتم . اما گوينده اين خبر ، محمد بن على است " با اين نداى آسمانى ، حضرت ارتباط با برخى از ياران خود را آغاز مى كند و پس از آن ، در همه جاى عالم سخن از " مهدى موعود " بر زبانها جارى مى گردد . سينه ها مالامال از مهر و محبت او مى شود . دشمنان از ظهورش بيمناك و جستجو براى
دستيابى به آن وجود مبارك را آغاز مى كنند .
ميان مردم شايع مى شود كه او در شهر مدينه است . حكومت حجاز يا نيروهاى خارجى ، از سپاه سفيانى كه در سوريه مستقر است يارى مى طلبد تا شايد بتواند بر اوضاع داخلى مسلط شده وجنگهاى قبيله اى حجاز را پايان دهد . سپاهيان سفيانى وارد مدينه مى شوند . آنها هر مرد هاشمى را كه مظنون به نظر برسد دستگير و زندانى و بسيارى از آنان و هوادارانشان را به قتل مى رسانند . بر اساس روايت حماد ، در اين حوادث ، سفيانى ، لشكر ويژه اى را براى تعقيب و بازداشت فرزندان زهرا ( عليها السلام ) گسيل مى كند . اين لشكر تمامى فرزندان آل محمد را شناسائى و روانه زندان كرده و به كوچك و بزرگ آنان ترحم نمى كند . مردى بدست اين لشكر ويژه كشته مى شود ، اما حضرت به همراه شخصى به نام منصور ، نگران و هراسان - همچون خروج موسى هنگام تعقيب فرعونيان - از مدينه خارج مى گردند ، لشكر ويژه سفيانى در تعقيب آنان به تلاش خود ادامه مى دهد . اما حضرت به سلامت وارد مكه مى شود .
در شهر مكه حضرت فعاليت خود را بار ديگر آغاز وارتباطات گسترده اى با ياران خود برقرار مى كند تا آنكه شب دهم محرم فرا مى رسد . شامگاهان پس از نماز عشا ، نهضت مقدس آن حضرت از حرم شريف و از كنار بيت الله الحرام با صدور بيانيه اى براى اهالى مكه آغاز مى گردد . بلافاصله ، دشمنان حضرت براى نابودى او وارد عمل مى شوند . اما ياران مهدى ( عج ) پيرامونش حلقه زده و بشدت از او محافظت مى كنند . پس از ساعاتى ، ياران حضرت بر مسجد و بر شهر مكه مسلط مى شوند . صبح روز دهم محرم ، حضرت با صدور بيانيه اى به زبانهاى مختلف مردم عالم ، جهانيان را به يارى خود دعوت مى كند . او در اين پيام اعلام مى كند كه مدتى در شهر مكه مى ماند تا معجزه اى كه جد بزرگوارش حضرت محمد مصطفى ( صلى الله عليه وآله ) وعده داده عملى گردد . معجزه اى كه طى آن لشكرى از دشمنان حضرت كه به تعقيب او
پرداخته و براى مقابله با وى رهسپار مكه هستند ناگهان ناپديد مى شوند گوئى كه زمين دهان گشوده و همه را يكجا بلعيده است ! ديرى نمى پايد كه اين معجزه عملى مى گردد و سپاه سفيانى كه از مدينه بسوى مكه در حركت است ، ناپديد مى شود ! " سپاه سفيانى چون به بيابانهاى مدينه رسد خداوند ناپديدشان سازد و اين حادثه همان است كه در كلام خداوند آمده است : اى كاش مى ديدى كه آنان وحشت زده اند و راه گريزى ( برايشان ) نيست و از جايى نزديك گرفته شوند ( سبأ / 51 ) " .
هنگامى كه آنان به بيابان برسند ، ناپديد گردند . كسانى كه پيشاپيش رفته اند ، باز گردند تا از ماجرا باخبر شوند اما خود نيز به همان سرنوشت گرفتار شوند و آنانكه در پشت لشكر مى آيند ، خود را به محل حادثه رسانند و آنان نيز به سرنوشت محتوم ديگران بپيوندند ( مسند احمد : 6 / 287 ) . "
پس از اين معجزه ، حضرت با سپاهى بيش از ده هزار نفر رهسپار مدينه مى شود و پس از نبردى كوتاه با نيروهاى دشمن ، شهر را آزاد مى كند . با آزادى دو حرم شريف ( مكه و مدينه ) آزادى سرزمين حجاز و كنترل آن به پايان مى رسد ، حضرت از مدينه به سوى عراق روان مى گردد . در اين مسير سپاه ايرانيان و مردم آن ديار به رهبرى مرد خراسانى و شعيب بن صالح به امام ( عليه السلام ) پيوسته و با آن حضرت بيعت مى كنند . امام به سرزمين عراق وارد مى شود . ابتدا اوضاع داخلى را سامان مى بخشد . سپس گروههاى باقيمانده از لشكر سفيانى را شكست داده و شورشيان متفرقى را كه در گوشه و كنار تلاش هاى بى ثمرى عليه امام دارند ، سركوب مى كند . آنگاه عراق را به عنوان مركز حكومت و شهر كوفه را پايتخت آن قرار مى دهد . با اين اقدام حضرت ، كشورهاى يمن ، حجاز ، ايران ، عراق و دولتهاى خليج ، يكپارچه تحت فرماندهى و رهبرى آن وجود مبارك قرار مى گيرد . بر اساس برخى روايتها پس از فتح عراق ، نخستين جنگ حضرت با ترك ها خواهد بود : " اولين پرچمى كه براى جنگ برافراشته شود ، جهت مقابله با تركان است كه به شكست آنان منتهى گردد (  معجم أحاديث الإمام المهدي : 1 / 328 ) . "
ترك در احاديث ما به تمام ساكنان مشرق زمين گفته شده است ، از اين رو ممكن است منظور از اين گروه تركهاى عثمانى يا حتى روسها باشند . سپس ، حضرت سپاه بزرگ و مجهز خود را آماده كرده و به سوى قدس شريف حركت مى كند . سفيانى كه هنوز در دمشق مستقر است ، در برابر حضرت موضع مى گيرد . سپاه امام در نزديك دمشق در منطقه اى به نام " مرج عذراء " فرود مى آيد . سرانجام حضرت و سفيانى وارد گفتگو مى شوند . اما با توجه به حمايتهاى گسترده مردم شام از حضرت ، سفيانى از موقعيت ضعيفى برخوردار است به طورى كه سفيانى بر اساس بعضى روايتها آماده واگذارى قدرت به حضرت مى گردد ، ولى گروهى از يهوديان و روميان كه از حاميان پشت پرده سفيانى اند به همراه معاونانش وى را سرزنش كرده و از اين تصميم برحذر مى دارند . سرانجام سفيانى با بسيج تمام نيروهاى خود و حاميانش وارد نبردى سنگين و بزرگ با حضرت مى گردند . نبردى كه جبهه ساحلى آن از عكّا در فلسطين تا انطاكيه در تركيه و جبهه داخلى آن از طبريه تا دمشق و قدس امتداد مى يابد . اما در اين نبرد ، خداوند ، دشمنان حضرت را به خشم و غضب خود گرفتار و آن سپاه بزرگ و مجهز را به دست تواناى ياران مهدى موعود ، تار و مار مى كند ، به گونه اى كه اگر يكى از افراد دشمن ، پشت سنگى مخفى گردد ، سنگ به سخن مى آيد و مى گويد : اى مسلمان ! اين يهودى پشت من پنهان شده ، او را بكش ! با اين نصرت و يارى آشكار الهى ، امام مهدى موعود ( عج ) پيروزمندانه بر قدس شريف وارد مى شود .

 

 


 

با شكست سنگين يهود و حاميانشان بدست حضرت ، آتش خشم غربى هاى مسيحى شعلهور مى شود و آنها با سرعت عليه حضرت و مسلمانان اعلان جنگ مى كنند . اما خبر حادثه غير منتظره بزرگى ، همه نقشه ها را ، نقش بر آب مى سازد : فرود حضرت عيسى مسيح از آسمان به زمين ! اين واقعه كه يكى از نشانه هاى بزرگ عصر ظهور ، براى جهانيان است ، شادى و سرور همه مسلمانان و مسيحيان را فراهم مى آورد . از احاديث ما مى توان حدس زد كه احتمالا حضرت مسيح همان كسى است كه بين حضرت مهدى و غربى ها ميانجيگرى مى كند تا قرارداد صلحى براى مدت هفت سال ميان طرفين بسته شود : " بين شما و روميان چهار پيمان صلح بسته شود . چهارمين پيمان بدست مردى از فرزندان " هرقل " صورت گيرد و هفت سال پايدار ماند . مردى از قبيله عبدالقيس به نام مستور فرزند غيلان از رسول خدا پرسيد : چه كسى در آن روز امام و پيشواى مردم خواهد بود ؟ حضرت فرمود : مهدى از فرزندان من ، مردى كه چهل ساله مى نمايد ، چهره اى همچون ستاره درخشان ، خالى بر گونه را ست ، دو عباى قطوانى (  عباى قطوانى عبائى است سفيد كه در محلى به نام قطوان در كوفه بافته مى شود . ) بر دوش و از جلوه و شكوهى همچون مردان بزرگ بنى اسرائيل برخوردار است ، او گنجهاى زمين را بيرون كشد و شهرهاى شرك را آزاد سازد " ( المعجم : 1 / 338 ) بر پايه احاديث ، اين پيمان صلح پس از دو ، سه يا هفت سال از طرف غربيها شكسته مى شود و شايد دليل آن وحشت فراوان آنها از موج عظيمى است كه مسيح ( عليه السلام ) در ميان غربى ها ايجاد مى كند ، بگونه اى كه بسيارى از آنان پذيراى اسلام گشته و از هواداران امام زمان ( عج ) مى گردند . از همين رو اروپائيان پيمان صلح را نقض كرده و با جمع آورى امكانات خود ، در قالب يك ميليون نيروى نظامى ، دست به هجوم غافلگيرانه و گسترده اى به منطقه شام و فلسطين مى زنند : " آنان دست به مكر و حيله زنند و با هشتاد لشكر ، هر لشكر مركب از دوازده هزار نفر به سوى شما آيند " ( البخارى : 4 / 123 ) .


در اين نبرد بزرگ ، مسيح ( عليه السلام ) آشكارا موضع خود را در دفاع از مهدى موعود ( عج ) اعلام مى كند و پشت سر آن حضرت در قدس شريف به نماز مى ايستد . جنگ اروپائيان با حضرت در همان محورهاى جنگ قبلى حضرت با سفيانى و نبرد فتح قدس به وقوع مى پيوندد يعنى از عكا در فلسطين تا انطاكيه در تركيه و از دمشق تا قدس و مرج دابق . اما سرانجام شكست سنگين ، نصيب روميان و فتح و پيروزى از آنِ مسلمانان مى گردد . پس از اين پيروزى ، دروازه هاى اروپا و غرب مسيحى به روى حضرت گشوده مى شود . به نظر مى رسد كه پس از اين حوادث ، مردم بسيارى از كشورهاى اروپائى با شورش عليه دولتهاى خود كه مخالف حضرت مسيح و حضرت مهديند ، اقدام به تشكيل حكومتهائى با هوادارى از آن دو فرستاده خدا مى كنند .
بعد از فتح اروپا و فرمانروائى حضرت بر آن سرزمين و مسلمان شدن بيشتر مردم ، مسيح ( عليه السلام ) رحلت مى كند و حضرت مهدى ( عليه السلام ) همراه مسلمانان بر پيكر او نماز مى گزارند . روايات مى گويند : امام ( عليه السلام ) مراسم دفن و نماز را آشكارا و در حضور
مردم انجام مى دهد ، تا همچون بار اول درباره اش سخن ناروا نگويند . سپس پيكر پاك او را در پارچه اى كه دستباف مادرش مريم صديقه ( عليها السلام ) است كفن نموده و در جوار مزار شريف او در قدس و بر اساس روايتى ديگر ، در جوار پيامبر خدا در مدينه به خاك مى سپارد .
پس از فتح جهان و تشكيل دولت واحد ، امام ( عليه السلام ) جهت تحقق اهداف الهى در ميان ملت هاى مختلف دست به اقدامات گوناگون مى زند . او براى تعالى و شكوفائى زندگى مادى و تحقق رفاه همگان اقدام نموده و در گسترش فرهنگ و دانش ، و بالا بردن سطح آگاهى دينى و دنيايى مردم مى كوشد . طبق برخى روايات ، نسبت دانشى كه آن حضرت بر علوم مردم مى افزايد ، نسبت 25 به 2 است ، يعنى اگر مردم تا آن زمان دو بخش از دانش را دارا باشند ، 25 بخش ديگر را بر آن افزوده و در مجموع دانش بشر به 27 درجه ارتقاء مى يابد .


همچنين در زمان حضرت ، ساكنان زمين به كرات ديگر آسمان راه مى يابند و حتى مرحله اى از درهاى عالم غيب به روى اين جهان مادى ، گشوده مى شود ، و افرادى از بهشت به زمين بازمى گردند تا براى مردم آيت و نشانه اى الهى باشند ، علاوه بر آن شمارى از پيامبران و امامان ( عليهم السلام ) به زمين بازگشته و تا زمانى كه خداوند اراده كند ، به حكمرانى مى پردازند .  در اين زمان جنبش دجّال ملعون و فتنه و آشوب او كه يك حركت فريبنده و انحرافى ست آغاز مى گردد ، او با بهره گيرى از پيشرفت رفاه و علومى كه در زمان امام ( عليه السلام ) صورت گرفته براى فريب پسران ، دختران و زنان كه بيشترين پيروانش را تشكيل مى دهند ، از ابزار و روش هاى مدرن شعبده استفاده مى كند . دجال با بهره گيرى از نيرنگ هاى خود موجى از فتنه و آشوب در جهان بوجود مى آورد و بسيارى از مردم ، فريبكارى هاى او را باور مى كنند ، اما حضرت
نيرنگ هاى وى را آشكار ساخته و به زندگى او و هوادارانش خاتمه مى دهد .  اين دورنمائى از آغاز حركت و انقلاب جهانى حضرت مهدى موعود ( عليه السلام ) بود . اما آشكارترين حوادث و رويدادهاى قبل از ظهور چنين است : ابتدا ، فتنه اى بر امت اسلام وارد مى شود كه احاديث ما ، آن را آخرين و سخت ترين فتنه توصيف مى كنند اين فتنه با ظهور امام ( عليه السلام ) برطرف مى گردد . نكته قابل توجه آن است كه ويژگيهاى كلى اين فتنه با توطئه سلطه غربى ها بر كشورهاى مسلمان و كشورهاى شرقى هم پيمان آنان در آغاز اين قرن ، تطبيق مى كند ، فتنه اى كه تمام كشورهاى اسلامى و اعضاء خانواده آنان را در برمى گيرد : " هيچ خانه اى و هيچ مسلمانى از شر آن فتنه در امان نماند . " (المعجم : 1 / 81 ) ملت هاى كفرپيشه بر كشورهاى مسلمان هجوم مى آورند آنچنانكه گرسنگان آزمند بر سفره چرب و رنگين حمله مى كنند : " به هنگام آن فتنه و آشوب ، گروهى از غرب و گروهى از شرق وارد شده و سرنوشت امت مرا بدست گيرند . " ( المعجم : 2 / 218 ) يعنى بر كشورهاى مسلمان حكومت كنند .
اين فتنه از سرزمين شام ، سرزمينى كه دشمنان ما سلطه استعمارى سياه خويش را از آنجا آغاز نموده ، و آن را كانون پرتو تمدن مى نامند ، شروع مى شود و در پايان به فتنه اى تبديل مى گردد كه در احاديث ما به " فتنه فلسطين " معروف است ، سرزمين شام در آن زمان به آبِ درونمشك تشبيه شده كه لحظه اى آرام وقرارندارد : " چون فتنه فلسطين برپا شود منطقه شام آشفته و بى قرار گردد ، همچون آب درون مشك ! سپس فتنه برطرف شود در حالى كه شما اندك و پشيمانيد . " ( ابن حماد ص 139 )

 
يعنى آنقدر به دست دشمنان وبه دست يكديگركشته مى شويدكه اندك مى شويد . بر پايه احاديث در آن زمان ، فرزندان مسلمانان چنان با فرهنگ اين فتنه آميخته و تربيت مى شوند كه فرهنگى جز فرهنگ فتنه گران را نمى شناسند . و حكومت هاى ستمگر با احكام كفر بر مسلمانان حكمرانى نموده و آنان را به فجيع ترين وضع شكنجه مى كنند . در احاديث ، بانيان اين فتنه ، روميان ( غربيها ) و ترك ها كه ظاهراً مراد از آن روسها هستند ، معرفى شده اند . وقتى حوادث بزرگ سال ظهور رخ مى دهد ، فتنه گران نيروهاى خود را در منطقه رمله فلسطين و در سمت انطاكيه در ساحل تركيه ، سوريه و در سمت عربستان ، در مرزهاى سوريه ، عراق و تركيه مستقر مى كنند : " زمانى كه روم وترك ( غرب وروسيه ) عليه شما به پا خيزند و آنان با يكديگر نيز درگير شوند ، جنگ و كشتار در جهان رو به افزايش رود ، هواداران ترك ها ، پيشروى كرده و در جزيرة العرب مستقر گردند و افراطيون غربى در منطقه رمله فلسطين موضع گيرند " ( المعجم : 1 / 326 ) . بر اساس اين احاديث ، آغاز ظهور آن بزرگوار از مشرق زمين خواهد بود : " نقطه آغاز ظهور او از سى مشرق است و چون آن هنگام فرا رسد ، سفيانى خروج كند . " ( المعجم : 5 / 235) يعنى ، فراهم ساختن زمينه ظهور آن حضرت ، به دست نژاد سلمان فارسى است . همانها كه به دارندگان پرچم هاى سياه معروفند و نهضت آنان به رهبرى مردى از قم برپا مى گردد : " مردى از قم مردم را به حق دعوت كند . گروهى گرد او جمع شوند كه دلهاشان چون قطعه هاى آهن استوار و پولادين و در برابر تندبادها و طوفانها استوارند . از نبرد ، خسته و افسرده نشده و ترس و وحشت برايشان مفهومى ندارد . همواره بر خدا توكل كنند و فرجام نيكو از آن تقوا پيشگان است . " (  بحار : 60 / 216 )


آنان پس از قيام و نهضتشان ، از دشمنان ( ابرقدرتها ) مى خواهند كه در امورشان دخالت نكنند ولى نمى پذيرند : " حق را مى جويند ، اما به آنان سپرده نمى شود ، بار ديگر خواستار آن شوند ، اما راه به جائى نبرند ، با مشاهده اين وضع سلاح بر دوش گرفته ، و به مبارزه روى آورند . آنگاه حقوقشان را به رسميت شناسند ، اما اين بار ، آنها نپذيرند ، تا دست به قيام زنند . و پرچم نهضت را رها نكنند تا به دست صاحب شما ( يعنى حضرت مهدى ( عليه السلام ) ) بسپارند . كشته هاى آنان شهيدند (  المعجم : 3 / 269 ) . " به گفته روايات دو شخصيت موعود به نامهاى خراسانى كه فقيه يا رهبر سياسى است و شعيب بن صالح ، جوانى گندم گون ، با ريش كم پشت از اهالى رى ، كه فرمانده نظامى است ظهور مى كنند و پرچم خود را به امام ( عليه السلام ) تسليم و در حركت ظهور حضرت ، با سپاه او مشاركت كرده و شعيب بن صالح به فرماندهى كل نيروهاى حضرت منسوب مى شود . همچنين روايات حركتى را به تصوير مى كشند كه در سوريه و توسط عثمان سفيانى آغاز مى شود . او از هواداران غرب و هم پيمان يهوديان است و تمام سوريه و اردن را تحت فرمان خود قرار مى دهد : " خروج سفيانى حتمى است ، اين خروج از آغاز تا پايان ، پانزده ماه به طول انجامد . شش ماه آن را به جنگ و كشتار پردازد و وقتى پنج منطقه را به تصرف خود درآورد ، تنها مى تواند نه ماه بر آن مناطق فرمانروائى كند ، نه يك روز بيشتر ! " (المعجم : 3 / 462 ) طبق احاديث ، مناطق پنجگانه علاوه بر سوريه و اردن ، احتمالا لبنان را نيز در برگيرد ، ولى وحدتى كه سفيانى ايجاد مى كند ، وحدت نامباركى است كه هدف آن ايجاد يك خط دفاع عربى در برابر اسرائيل و پايگاهى براى مقابله با ايرانيانى است كه زمينه ساز حكومت حضرت مهدى ( عليه السلام ) هستند .


بهمين خاطر سفيانى اقدام به اشغال عراق نموده و نيروهايش را وارد آن مى كند : " او تعداد يكصد و سى هزار نيرو به طرف كوفه اعزام و در محلى بنام " روحاء " و " فاروق " مستقر سازد ، سپس شصت هزار تن از آنان روانه كوفه شده و در محل مقبره حضرت هود ( عليه السلام ) در " نخيله " فرود آيند . . . گويا من ، سفيانى ( يا همراه و يار او ) را مى بينم كه ميان خانه هاى شما در كوفه است و منادى او بانگ برمى آورد كه هر كس سر يك شيعه على را بياورد هزار درهم جايزه دارد ! در اين هنگام ، همسايه بههمسايه اش حملهور شده و مى گويد او از شيعيان على است . " ( 1 ) منطقه حجاز به خاطر درگيريهاى داخلى از داشتن يك حكومت قدرتمند بى بهره مى شود . به همين خاطر سفيانى مأموريت مى يابد تا عازم حجاز شده و دولت ضعيف آنجا را تقويت نمايد تا آمادگى لازم براى سركوبى نهضت حضرت مهدى ( عج ) بدست آيد ، چرا كه علامتهاى ظهور آن حضرت آشكار و زبانزد مردم مى شود و همه در انتظار نهضت رهائى بخش او چشم به راه حوادث مكه مى دوزند . نيروهاى سفيانى وارد مدينه مى شوند و با دست زدن به يك رشته عمليات ، موجب فساد و تباهى گسترده در شهر مى گردند . " قيام قائم آل محمد ( عج ) از شهر مكه آغاز مى گردد " اين خبر به سرعت در تمام نقاط عالم منتشر مى شود . لشكر سفيانى بلافاصله به سمت مكه حركت مى كند ( المعجم : 3 / 481 )  ، اما معجزه اى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در مورد سپاه سفيانى وعده داده ، به وقوع مى پيوندد : سپاه او قبل از رسيدن به مكه در زمين فرو مى رود و نابود مى شود : " پناهنده اى به خانه خدا پناه برد ، آنگاه سپاهى به سوى او رهسپار شود ، اما همين كه به بيابان مدينه رسند ، در زمين فرو روند . " ( المعجم : 1 / 481 ) سفيانى پس از تحمل دو شكست خود ، يكى در عراق به دست ايرانى ها و يمنى ها ، و ديگرى در حجاز بواسطه معجزه ، عقب نشينى كرده و باقيمانده نيروهاى خود را داخل سرزمين شام جمع مى كند تا براى مقابله با پيشروى سپاه امام به طرف دمشق و قدس ، آماده شود .


احاديث ما ، نبرد ياران امام زمان ( عج ) با سپاه سفيانى را حماسه اى بزرگ توصيف مى كنند كه از عكا تا صور و انطاكيه در ساحل درياى مديترانه و از دمشق تا طبريه و قدس در جبهه داخلى امتداد دارد . در اين نبرد بزرگ ، غضب الهى بر سفيانى و هم پيمانان يهودى و رومى اش ( غربى ها ) فرود آمده و پس از شكستى سخت و كوبنده ، سفيانى اسير و كشته مى شود . امام زمان ( عليه السلام ) به همراه مسلمانان وارد قدس مى گردد . روايات از نهضت ديگرى خبر مى دهند كه زمينه ساز حكومت حضرت بوده و در يمن پديد مى آيد . رهبر آن نهضت مورد ستايش قرار گرفته و يارى او بر مسلمانان واجب شمرده شده است : " هيچ پرچمى همچون پرچم يمانى هدايتگر نيست ، پس از خروج او فروش سلاح به مردم حرام شود پس به يارى او بشتابيد ، سرپيچى از او بر هيچ مسلمانى جايز نيست و هر كس چنين كند اهل آتش خواهد
يك حديث ، از ورود نيروهاى يمنى به عراق خبر مى دهد كه جهت يارى ايرانيان در برابر نيروهاى سفيانى دست به كار مى شوند و ظاهراً سپاه يمانى در يارى حضرت ( عليه السلام ) در حجاز نيز نقش مهمى ايفاء مى كنند . حضرت ( عليه السلام ) از كشور مصر بعنوان يك پايگاه مهم فرهنگى و تبليغى در سطح جهان بهره مى گيرد ، ورود آن حضرت و يارانش به مصر چنين بيان شده است : " آنگاه آنان ( مهدى ( عليه السلام ) و يارانش ) وارد مصر شوند و حضرت بر فراز منبر با مردم سخن گويد . زمين بر اثر عدل و داد رونق و نشاط تازه اى گيرد ، و آسمان باران رحمت خود را فرو بارد ، درختان بارور شده و زمين گياهانش را بروياند و زينت بخش ساكنان خود گردد ، حيوانات وحشى بگونه اى در آرامش و امنيت بسر برند كه همچون حيوانات اهلى ، همه جا آسوده به چرا پردازند . علم و دانش دل مردم با ايمان را چنان روشن كند كه هيچ مؤمنى از نظر علمى به برادر دينى اش نياز پيدا نكند . آرى ، آن روز ، اين آيه قرآن همه جا جلوه گر شود كه مى فرمايد " يغنى الله كلا من سعته " ( خداوند همگان را از غناى بى كران خويش توانگر سازد ) " ( المعجم : 5 / 83 - آيه قرآن : نساء / 130 )
احاديث دوران ظهور مى گويند كه يهوديان در آخر الزمان روى زمين فتنه و فساد مى كنند و به طغيان و برترى جوئى كشيده مى شوند ، همانطور كه خداوند در قرآن بيان نموده اما سرانجام به دست پرچمدارانى از خراسان نابود مى گردند :
" چيزى نمى تواند آنان را از تصميم خود بازگرداند تا آنكه درفش هاى خود را در ايلياء به اهتزاز درآورند . " (مسند احمد : 2 / 365 ) منظور از ايلياء ، همان قدس است .
 
اين بار ، شيعيان و ايرانيان هستند كه خداوند متعال آنان را عليه يهوديان برخواهد انگيخت : " ما بندگان نيرومندى از خود را عليه شما برانگيزيم " ( اسراء / 5 . ) . شايد منظور اين باشد كه ايرانيان و شيعيان بخش قابل توجهى از سپاه حضرت ( عج ) را در فتح قدس تشكيل خواهند داد .
احاديث ، جزئيات سركوب يهوديان را معين نكرده اند و نگفته اند كه اين حادثه در يك مرحله اتفاق خواهد افتاد يا در چند مرحله ؟ قبل يا بعد از ظهور ؟ ولى سرانجام كار يهوديان را چنين توصيف مى كنند كه نابودى آنان به دست تواناى حضرت و سپاهيانش در يك درگيرى شديد اتفاق مى افتد ، و اين در زمانى ست كه " عثمان سفيانى " حاكم سرزمين شام ، پيش مرگ يهوديان و رومى ها شده و در خط مقدم دفاعى آنها قرار گيرد . بنا به نقل روايات ، امام زمان ( عليه السلام ) نسخه هاى اصلى تورات را از درون غارى در انطاكيه و كوهى در فلسطين و درياچه طبريه بيرون مى آود و با استناد به آن يهوديان را محكوم و نشانه ها و معجزاتى را براى آنان آشكار مى سازد . برخى از يهوديان كه پس از آزادى قدس زنده مانده اند ، به حضرت ايمان مى آورند و كسانى كه ايمان نمى آورند از سرزمين هاى عربى اخراج مى گردند ( المعجم : 1 / 344 ) . به طورى كه از احاديث برمى آيد ، كمى قبل از ظهور حضرت ، جنگى جهانى رخ مى دهد كه ريشه در منطقه شرق عالم دارد " جنگها در زمين فراوان شود " از بعضى احاديث چنين فهميده مى شود كه اين جنگ بصورت جنگهاى منطقه اى است و در سال ظهور اتفاق مى افتد و خسارتهاى آن نيز متوجه آمريكا و اروپا مى شود : 
" آتش ، در مغرب زمين همچون شعله اى كه از هيزم فراوان زبانه كشد ، بالا رود " ( المعجم : 5 / 223 ) " بين مردم شرق و غرب و حتى ميان مسلمانان ايجاد اختلاف شود ، و مردم در اثر هراس و وحشتى كه دارند با رنج و گرفتارى سختى روبرو شوند " ( المعجم : 3 / 214 )
همچنين روايات خبر مى دهند كه زيانهاى جانى اين جنگ كه با بيمارى طاعون ، پيش از جنگ و بعد از آن همراه است ، دو سوم ساكنان زمين را در برمى گيرد ، اين خسارتها به شكل مستقيم گريبانگير مسلمانان نمى شود : " حادثه ظهور ، رخ ندهد مگر آنكه دو سوم مردم جهان از بين روند ، پرسيديم : وقتى دو سوم مردم از بين روند چه كسى باقى مى ماند ؟ فرمود : آيا شما نمى خواهيد جزء يك سوم باقيمانده باشيد ؟ " ( المعجم : 3 / 440 ) پاره اى از روايات ، اشاره دارند كه اين نبرد در چند مرحله انجام مى پذيرد ، و آخرين مرحله آن بعد از ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) و آزاد سازى حجاز و ورود حضرت به عراق خواهد بود . البته آزاد نمودن حجاز مربوط به نابسامانى و خلأ سياسى و بحران حكومت آن ديار و حوادث ديگرى است كه مشروح آن در فصلهاى بعد خواهد آمد . انشاء الله

 


 

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حضرت مهدى از نگاه سنى ها
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 19 ارديبهشت 1394

 

 


 

حضرت مهدى از نگاه سنى ها

برخى تصور مى كنند كه اعتقاد به مهدى منتظر (عليه السلام) از باورهاى خاص شيعيان است در حالى كه اين اعتقاد نزد سنى ها از همان اصالتى برخوردار است كه شيعيان بدان معتقدند . از نگاه تمام مسلمانان بشارت هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ظهور آن حضرت و مأموريت جهانى و شخصيت برجسته و مقدس او و حتى نشانه هاى ظهور و ويژگى هاى انقلاب او ، نكات مورد اتفاق است . تنها تفاوت موجود ، اين است كه ما شيعيان او را امام دوازدهم و بنام محمد بن حسن عسكرى (عليه السلام) و متولد سال 255 جرى مى دانيم و بر اين عقيده ايم كه خداوند عمر او را همچون عمر خضر (عليه السلام) طولانى نموده و او اكنون زنده و غايب است ، تا خداوند هر زمان اراده فرمايد ، اجازه ظهورش را صادر فرمايد . در حاليكه اغلب دانشمندان سنى مى گويند تولد و غيبت او ثابت نيست بلكه در آينده متولد و به آنچه پيامبر (صلى الله عليه وآله) بشارت داده جامه عمل خواهد پوشاند .
اصيل بودن اعتقاد به حضرت مهدى (عليه السلام) از ديدگاه سنى ها را مى توان از فراوانى رواياتى يافت كه در كتابها و منابع روائى و اعتقادى آنها وجود دارد و در خلال فتواها و آراء دانشمندان اهل سنت در طول نسل هاى گذشته به چشم مى خورد .
بنابراين ، حركت هايى مانند جنبش مهدى سودانى در قرن گذشته و حركتى كه در آغاز اين قرن در مسجد الحرام اتفاق افتاد و " جنبش جهاد و هجرت " در مصر و حركت هاى مشابهى كه از سوى مدعيان مهدويت در جوامع سنى ها رخ داده ، بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند ، حركت هايى بى ريشه نبوده و به هيچ وجه تحت تأثير تفكرات شيعه ، درباره حضرت مهدى (عليه السلام) هم پديد نيامده است .

شمار راويان سنى كه احاديث حضرت مهدى (عليه السلام) را از صحابه و تابعين نقل كرده اند كمتر از راويان شيعه نيست همچنين علماء سنى كه در مراحل بعد روايات ياد شده را در كتاب ها و دايرة المعارف هاى حديثى تدوين نموده و يا داراى تأليفات ويژه اى در اين زمينه اند ، دست كمى از شيعيان ندارد . شايد كهن ترين كتابى كه از سنى ها درباره مهدى (عليه السلام) بدست ما رسيده ، كتاب " الفتن والملاحم " اثر حافظ نعيم بن حماد مروزى (متوفاى سال 227 ه‍) باشد كه مؤلف آن از اساتيد " بخارى " و ساير افرادى است كه از نويسندگان كتاب هاى صحاح ششگانه اهل سنت بشمار مى روند ، نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه دائرة المعارف عثمانى در حيدر آباد هند با شماره 3187 - 83 و نسخه اى در كتابخانه ظاهريه دمشق به شماره 62 - أ د ب ، و نسخه اى در كتابخانه موزه انگلستان است كه حدود دويست صفحه پشت و رو دارد و تاريخ نسخه بردارى آن سال 706 هجرى مى باشد و روى پاره اى از صفحات آن عبارت " وقف حسين افندى " ديده مى شود و نشانگر اين است كه از موقوفات تركيه گرفته شده و در سال 1924 م . در كتابخانه بريتانيا ثبت گرديده است . و يكى از منابعى كه ما در اين كتاب از آن روايت نقل كرده ايم ، همين نسخه است . اما ساير منابع روائى و اعتقادى سنى ها كه از حضرت مهدى (عليه السلام) سخن گفته و يا بخشى از كتاب خود را به اين موضوع اختصاص داده اند به بيش از پنجاه مأخذ مى رسد كه از جمله آنها ، كتاب هاى صحاح اهل سنت است . و اما شمار تأليفات ، رساله ها و پژوهش هاى مستقل اين موضوع نيز درحدود پنجاه مورد است .
و اما قديمى ترين اثر شيعى درباره امام زمان (عليه السلام) كه بدست ما رسيده كتاب " غيبت " و يا كتاب " قائم " از فضل بن شاذان نيشابورى است كه معاصر نعيم بن حماد بوده است وى كتاب خويش را قبل از ولادت حضرت مهدى (عليه السلام) و غيبت او تأليف نموده است ! نسخه هاى اين كتاب در قرون گذشته در دسترس علماى ما بوده ولى متأسفانه در حال حاضر از آن خبرى نيست ، ولى بخش هائى از اين اثر در ضمن تأليفات و كتابهاى دانشمندانى كه از آن استفاده كرده اند بر جاى مانده است ، از جمله علامه مجلسى كه رواياتى از آن را در دائرة المعارف خود " بحار الانوار " نقل كرده است . در طول تاريخ ، عقيده به حضرت مهدى (عليه السلام) از عقائد ثابت اسلامى نزد علما و عموم مردم سنى مذهب بوده و بر اين عقيده چنان هماهنگى و توافق عمومى وجود داشته كه اگر مخالفى پيدا مى شد با انكار همگان روبرو مى گشت و دانشمندان و محققان با او به مقابله مى پرداختند ، چرا كه انكار چنين موضوعى ، انكار يكى از عقائد مسلم اسلام به شمار مى رود كه با روايات فراوانى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بدست ما رسيده است .
اينك دو نمونه از كسانى كه در اين عقيده ترديد نموده و دانشمندان سنى به آنان پاسخ داده اند ، از نظرتان مى گذرد : الف : ابن خلدون ، از دانشمندان قرن هشتم سنى در مقدمه كتاب معروف تاريخ خود مى گويد (585) : " بدان كه بين همه مسلمانان در طول دوران گذشته چنين معروف بوده و هست كه بايد در آخر زمان مردى از اهل بيت ظهور كند و دين را يارى و عدالت را آشكار سازد و مسلمانان از او پيروى كنند ، وى بر ممالك اسلامى استيلا يابد و مهدى ناميده شود . و خروج دجّال و حوادث پس از آن كه از نشانه هاى مسلم قيامت در روايات است بعد از ظهور وى اتفاق افتد و عيسى بعد از او فرود آيد و دجّال را از بين برد . يا همزمان با ظهور مهدى فرود آيد و او را در كشتن دجال يارى نمايد و در نماز به مهدى اقتدا كند " (586)
آنگاه ابن خلدون بيست و هشت روايت را كه درباره مهدى (عليه السلام) آمده بررسى مى كند و به برخى از راويان آنها ايراد مى گيرد و چنين مى گويد : " اين مجموعه رواياتى ست كه بزرگان در شأن مهدى (عليه السلام) و ظهور وى در آخر زمان آورده اند ، و چنانكه ملاحظه نمودى بجز اندكى ، بقيه خالى از نقد نيست " (587)

سپس برخى از آراء اهل تصوف درباره مهدى منتظر را مورد نقد و بررسى قرار داده و آنگاه بحث خود را با اين گفتار پايان مى دهد : " بايد به اين حقيقت توجه داشت كه هيچ دعوتى به دين و حكومت كامل نمى شود مگر با نيروئى مصمم كه از آن پشتيبانى و دفاع كند تا امر خدا در آن آشكار گردد . اين مطلب را قبلا با دلائل قطعى ثابت كرديم و گفتيم كه تلاش شديد دولت فاطمى ها و حتى قريش در سراسر جهان متلاشى شد و امت هاى ديگرى جايگزين آنان گرديدند كه سعى و تلاش بالاترى از تلاش قريش داشتند مگر گروهى از طالبيين از بنى حسن ، بنى حسين و بنى جعفر كه در سرزمين حجاز در مكه و ينبع در مدينه باقى مانده و در آن شهرها پراكنده و بر آن نقاط غالب اند ، آنها دسته هايى هستند كه ومت و رأى و عقيده بصورت متفرق و پراكنده بسر مى برند و شمار آنان به هزاران تن مى رسد . بنابراين چنانچه ظهور اين مهدى صحيح باشد
توجيه قابل قبولى براى آن وجود ندارد مگر اينكه از همين افراد باشد و خداوند دلهاى آنان را در پيروى از وى به يكديگر پيوند دهد تا با قدرت و عظمت تمام دعوت خود را آغاز كند و مردم را به پذيرش آن وادار سازد . اما به غير اين روش ، مانند اينكه فردى از افراد فاطمى در گوشه اى از جهان بدون حمايت قدرت و صرفاً به خاطر انتساب به اهل بيت بخواهد دست به چنين دعوتى بزند ، نمى تواند موفق باشد " (588)
با آنكه ابن خلدون اعتقاد به حضرت مهدى (عليه السلام) را بشكل جدّى رد نكرده اما آنرا بعيد دانسته و در تعدادى از رواياتش ترديد كرده است . ا ز همين رو دانشمندان ، نظرات وى را نسبت به يك عقيده اسلامى كه رواياتِ فراوانى بر اثبات آن وجود دارد ، ناروا و انحرافى دانسته و او را مورد سرزنش قرار داده و گفته اند كه او يك مورخ است و تخصّصى در شناخت روايت ندارد تا بتواند به تحليل و اجتهاد آن پردازد . بزرگترين نقدى كه در رد ابن خلدون ديده ام كتاب " الوهم المكنون من كلام ابن خلدون " است كه توسط دانشمند محدث احمد بن صديق مغربى در بيش از يكصد و پنجاه صفحه به رشته تحرير درآمده و در مقدمه آن نظريات دانشمندان علم حديث را در صحت و تواتر رواياتِ حضرت مهدى (عليه السلام) بيان كرده و سپس اشكالات ابن خلدون به اسناد روايات را يك به يك پاسخ گفته و آنها را بى اساس و ضعيف دانسته و رواياتِ مربوط به حضرت مهدى (عليه السلام) را تا يكصد روايت كامل كرده است .

ب : كتابى به نام " لا مهدى ينتظر بعد الرسول خير البشر " (بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) مهدى اى نيست كه انتظارش رود) توسط شيخ عبدالله محمود رئيس دادگاه هاى شرع امارات قطر نوشته شد . اين كتاب در پى شورشى منتشر شد كه اخيراً در مسجد الحرام اتفاق افتاد و طى آن فرمانده شورشيان يعنى محمد بن عبدالله قرشى ادعا كرد كه او مهدى منتظر است . پس از چاپ كتاب مذكور عده اى از علماى حجاز با نظرات وى مخالفت كردند ، از جمله دانشمند محدث شيخ عبد المحسن عبّاد استاد دانشگاه اسلامى مدينه منوره كه در پاسخ وى پژوهشى كامل تحت عنوان " الرد على من كذب بالأحاديث الصحيحة الواردة في المهدى " در بيش از صفحه در مجله " الجامعة الاسلامية " شماره 45 محرم 1400 ه‍منتشر ساخت . در مقدمه اين بحث در همان مجله چنين آمده است : " بدنبال وقوع اين حادثه (حادثه شورش در مسجد الحرام در سال 1400) كه دل هر مسلمانى را مى آزارد . . . پرسش هائى درباره ظهور مهدى (عليه السلام) در آخر الزمان مطرح گرديد ، از جمله اينكه آيا در اين باره روايات نبوى صحيح وجود دارد يا خير ؟ از اين رو برخى دانشمندان در راديو وروزنامه ها صحت موضوع مهدى منتظر را با بسيارى از رواياتى كه در اين باره از پيامبر (صلى الله عليه وآله) رسيده ، توضيح دادند ، از جمله شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز رئيس اداره پژوهش هاى علمى و تبليغ و ارشاد كه بى حرمتى و تجاوز احمقانه آن گروه منحرف نسبت به بيت الحرام را تقبيح كرد و همچنين شيخ عبدالعزيز بن صالح ، پيشوا و خطيب مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله) در يكى از خطبه هاى نماز جمعه ، تجاوز اين گروه خاطى و ستمگر را به زشتى و بدى ياد كرد و خاطر نشان ساخت كه آنها و كسانى كه او را مهدى پنداشتند در يك سو و مهدى منتظر كه در روايات مطرح شده در سويى ديگر قرار داد و اين دو با يكديگر بسيار متفاوتند .

در پاسخ به حركت اين گروه در مسجد الحرام بود كه شيخ عبدالله بن زيد محمود رئيس دادگاه هاى شرع دولت قطر به تقليد از پاره اى نويسندگان قرن چهاردهم كه هيچگونه شناخت و تخصصى درباره روايت نبوى و صحيح و سقيم آن نداشتند ، دست به انتشار جزوه اى بنام " لا مهدى يُنتظر بعد الرسول خير البشر " زد و در آن با تكيه به شبهه هاى عقلى ، تمام رواياتى را كه درباره مهدى (عليه السلام) آمده تكذيب و همان مطالب بى پايه گذشتگان را تكرار كرد و اعتقاد به ظهور مهدى موعود را خرافات دانست . . .
و من مصلحت ديدم كه اين مطالب را نگاشته و خطاها و خيال بافى هاى نويسنده اين جزوه را بر ملا سازم و توضيح دهم كه عقيده به ظهور مهدى (عليه السلام) در آخر الزمان بر اساس روايات صحيح بنا شده و علماى سنى و پيروان حديث در گذشته و حال به استثناى افرادى اندك بر آن اتفاق نظر دارند . بجاست در اينجا اشاره كنم كه من سابقاً پژوهشى تحت عنوان " عقيده اهل السنة والاثر في المهدى المنتظر " نگاشتم و در مجله " الجامعة الاسلامية " شماره 3 سال اول ، ذى قعده 1388 ه‍در مدينه منوره چاپ و منتشر گرديد كه اين مقاله مشتمل بر ده قسمت بدين ترتيب است :

1 - نام صحابه اى كه روايات مهدى (عليه السلام) را از پيامبر (صلى الله عليه وآله) روايت كرده اند .
2 - اسامى پيشوايان سنى كه روايات و اخبار وارده درباره مهدى را در كتاب هاى خود آورده اند .
3 - دانشمندانى كه درباره مهدى (عليه السلام) تأليف مستقلى دارند .
4 - دانشمندانى كه معتقد به تواترِ احاديث مهدى اند و نقل كلام آنان .
5 - بيان برخى از رواياتى كه در صحيح بخارى و مسلم آمده و به موضوع حديث متواتر به حديثى گفته مى شود كه تعداد اسناد راويان آن بقدرى زياد باشد كه امكان هماهنگى آنان بر ساختگى بودن حديث محال باشد . مترجم صحيح مسلم و صحيح بخارى ، دو كتاب از كتاب هاى معروف و معتبر حديث اهل سنت است . مهدى ارتباط دارد .

6 - بيان پاره اى از رواياتى كه درباره مهدى (عليه السلام) در غير دو كتاب ياد شده آمده ، همراه با ذكر سندهاى بعضى از آنها .
7 - معرفى دانشمندانى كه به روايات مربوط به مهدى استدلال كرده و به محتواى آن معتقد بودند .
8 - معرفى كسانى كه روايات مربوط به مهدى را انكار و يا در آن ترديد نموده اند همراه با پاسخ به نظرات آنها .
9 - بيان مطالبى كه تصور مى شود با روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) تعارض دارد و پاسخ مطالب مذكور .
10 - گفتار پايانى درباره اين نكته كه اعتقاد به ظهور مهدى (عليه السلام) در آخر زمان ناشى از ايمان به غيب است واعتقاد سنى ها به مهدى (عليه السلام) ارتباطى به عقيده شيعه ندارد " .
در حقيقت نقد و بررسى ابن صديق مغربى در پاسخ ابن خلدون و دو پژوهش ياد شده از شيخ عباد ، از غنى ترين پژوهش هاى روائى و اعتقادى سنى ها درباره مهدى منتظر (عليه السلام) است . من مايل بودم قسمت هايى از اين مطالب را نقل كنم ، اما بيان آراء دانشمندانِ ديگر ، از كتاب " الإمام المهدي عند أهل السنة " را سودمندتر ديدم ، اين كتاب اخيراً از سوى " كتابخانه امير المؤمنين (عليه السلام) " در اصفهان چاپ و منتشر گرديده و حاوى فصل هايى از كتب حديث و رساله هاى مستقل و پژوهش هايى پيرامون مهدى (عليه السلام) است كه به قلم بيش از پنجاه تن از دانشمندان و پيشوايان سنى نوشته شده است .




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اربعین چیست؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394
 

اربعین

بسم الله الرحمن الرحیم در آستانه اربعین هستیم. كلمه اربعین به معنی چهل است و من می خواهم درباره ی اربعین و چهل صحبت كنم. پارسال و پیارسال هم به مناسبت اربعین صحبت هایی كردم ولی امسال به یك حدیثهایی رسیدم كه بحث خیلی تكمیل شده است. به حدیث هایی برخوردم و دیدم كه در بیشتر اینها كلمه چهل است، البته گفتن بعضی هایش خیلی ضرورت ندارد، چون پیام ندارد. اما بعضی از چیزهایی كه پیام دارد و شنیدنش برای ما هم مفید است، می خواهم بگویم. در مسائل عبادی، نظامی، اقتصادی، سیاسی، بهداشتی، تربیتی، در همه این مسائل عدد چهل هست. در مسائل متفرقه هم است. آیات، حدیثها و روایاتی كه درباره مسئله چهل نظر دارد را بررسی می كنیم. اما در مسائل عبادی بگویم.
1- جایگاه چهل در عبادات
پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود: «یَا عَلِیُّ شَارِبُ الْخَمْرِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَاتَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً» (من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 352)كسی كه اهل مشروبات الكلی باشد، اگر نماز خوان باشد خدا نمازش را تا چهل روز قبول نمی كند. اگر هم نماز نمی خواند كه برایش بدتر است. به یك عالمی گفتند: فلانی ساعت دو نصف شب دزدی كرده است. گفت: دو بعد از نصف شب دزدی كرده است؟ گفتند: بله. گفت: پس نماز شبش را چه كسی می خواند؟ گفتند: بابا دزد كه نماز شب نمی خواند. حالا ما آدم هایی داریم كه هم شراب می خورند و هم نماز می خوانند. یك كسی به كسی سفارش می كرد. می گفت: عرق می خوری بخور. قمار بازی می كنی، بكن. دزدی می كنی بكن. فحش می دهی بده. چاقو می كشی بكش اما مسلمان باش. گفت: دیگر كجای این مسلمانی است؟ بالاخره ما آدم هایی داریم كه مسلمان هستند و اهل عرق هم هستند. اگر كسی چنین باشد عبادتش تا چهل روز قبول نمی شود. این برای عرق خوردن بود. زنی هم كه شوهرش را اذیت كند و یا شوهری كه زنش را اذیت كند، اگر هریك از زن و شوهر همدیگر را اذیت كنند، عبادت هیچ كدام از زن و مرد قبول نمی شود. یعنی آزار به زن و آزار به شوهر نتیجه اش همان نتیجه شراب خوردن است. پس آدمهایی داریم كه حزب اللهی هستند و عرق نمی خورد، اما زنش را در خانه می سوزاند. نتیجه ی این با آدم شراب خوار یكی است. مواظب باشید. ببینید آدم گاهی آتش می گیرد. بالاخره گرانی هست و چیزی هم نیست. مشكلات زیاد است. آدم عصبانی می شود. اگر عصبانی شدید عذرخواهی كنید. نگویید مرد نباید از خانمش عذر خواهی كند. مرد باید از خانمش عذر خواهی كند. مرد باید از بچه اش هم عذر خواهی كند. امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِیبَ لَهُ» (كافی، ج 2، ص 509) «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» باز در اینجا كلمه اربعین است. اگر كسی می خواهد دعا كند اول به چهل مؤمن دعا كند. خداوند چون این خصلت را از او
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 2
می بیند كه این سوز دارد، می گوید: ملائكه این كه دلش می سوزد و به چهل مؤمن دعا می كند، دعای خودش هم مستجاب شود. منتهی به شرط اینكه از روی سوز به چهل مومن دعا كنیم. نه اینكه برای چهل و یكمی، آن چهل نفر را دعا كنیم. آخر گاهی وقتها آدم در یك گروهی می خواهد یك نفر را ببوسد ولی می ترسد كه برایش حرف در بیاورند. این دو نفر را می بوسد، ولی نیتش آن آخری است. اینطور نباشد. واقعاً از روی علاقه باشد. گاهی آدم در صف نانوایی می رود و علاقه به نظم دارد. گاهی نه با تمام وجودش می خواهد در برود، ولی می ترسد خارج از نوبت به او فحش بدهند. برای همین از ترس در صف می رود. فرق بین كسی كه به نظم علاقه دارد با كسی كه از روی ترس در صف می رود چیست؟ هر دو در صف می روند اما این كجا و آن كجا. اگر كسی به چهل نفر از روی عشق و محبت دعا كند، به خاطر این خصلت و روحیه اش خدا دعای او را مستجاب می كند.
2- اثرات و بركات چهل روز كار خالصانه
«مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» خدا به حضرت موسی فرمود: 30 روز دعا كن ولی دید 30 روز كم بود. قرآن می گوید: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» (اعراف/142)مناجات حضرت موسی چهل شب بود. پیغمبر فرمود: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِكْمَه یِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ» (عده یالداعی، ص 232)اگر كسی چهل روز سعی كند برای خدا كار كند هر كاری می كند برای خدا باشد، هركس چهل شبانه روز فقط برای خدا كار كند خداوند یك حالت و بینشی به او می دهد كه می فهمد حق با كیست، باطل كیست؟ دنیا چیست؟ عیبها چیست؟ دواها چیست؟ آنوقت یك آدم حكیم و پخته ای می شود و حكمت او بر زبانش جاری می شود، یعنی اگر عوام هم باشد اگر درس نخوانده هم باشد. اگر چهل روز سعی كند همه كارهایش برای خدا باشد بعد از چهل روز حرفهایی كه می زند حرفهای پخته ای می زند. حكیم غیر دانشمند است. گاهی باسواد است و حرفهایش خام است، گاهی بیسواد است و حرفهایش پخته است. اگر همه كارهایش برای خدا باشد، یعنی وقتی سر كار می رود، بگویند: آقا كجا كار می كنی؟ بنده كارمند راه آهن هستم. مثل شما الان كارمند راه آهن هستم. خوب چرا سر كار می آیی؟ یك وقت می گویی: بابا ما خرجی نداریم. یك وقت می گویی: بابا زن و بچه مسئولیت دارد و من واجب است خرجی زن و بچه ام را بدهم. به خاطر انجام این واجب كار می كنم. سراغ نماز می آیم و نماز می خوانم. خوب نماز كه می خوانم با مسواك زدن ثواب یك ركعت آن هفتاد ركعت می شود. با گلاب بروم نماز بخوانم، می خواهم با خدا كه حرف می زنم بوی عطر از من بیاید. یك وقت می گوید: من از گلاب خوشم می آید. یك وقت می گوید: خدا راضی است با من خوشم می آید، فرق می كند. یك محصل برای نمره درس می خواند، یك محصل برای درس، درس می خواند. یك دانشجو دانشگاه می رود برای نمره گرفتن و به مدرك رسیدن و به زندگی رسیدن و لذا ببیند كه در آلمان و فرانسه زندگیش بهتر است، فوراً در می رود. چون از اول كه به دانشگاه رفته
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 3
است می خواسته در حال رفاه باشد. هر جا ببیند رفاهش بیشتر است به آنجا می رود، یك كسی به رفاه كار ندارد، به این كار دارد كه می خواهد یك مشكلی از مملكت باز كند، بنابراین به او هرچه هم چراغ سبز نشان دهند، خویش و قومهایش هم هر چه نامه به او بنویسند، نمی رود. این بسیار فرق می كند. اگر كسی برای خدا تا چهل روز كارهایش را انجام دهد این را خدا فرموده است ما او را حكیم می كنیم. یعنی اگر هیچ هم سواد ندارد حرفهایی كه می زند بسیار پخته است، یك بینشی دارد یكی از دوستان می گفت: در ماشین نشسته بودم یك شعر خواندم، گفتم: الهی جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت برویم بسته گشته یك عوامی نشسته بود و هیچی هم سواد نداشت. گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته است خب برو دو ساعت بخواب. در رحمت خدا هم بروی هیچ كس بسته نگشته است. ایشان می گفت: ما مدیر كل بودیم و او هم یك آدم بی سواد است. می گفت: آنقدر من خجالت كشیدم. بله گاهی وقتها عوام هستند اما یك حرفی كه می زند حرف پخته ای است. در یك باغی و در یك شهری رفتیم. به صاحب باغ گفتم: این همه درخت هیچ كدام میوه نمی دهد؟ گفت: این همه آدم هستیم و اینجا می خوابیم، یكی از ما نماز شب نمی خواند، خوب این به آن در. من یك وقت داشتم در جاده می رفتم سگی به ماشین حمله كرد، یك مقدار كه رفتیم، دیگر سگ از منطقه خود دور شد، چون هر سگی یك منطقه ای دارد. فقط تا یك منطقه ای می آید كه در دست اوست. بعد یكی از دوستان گفت: ببینید این سگ منطقه ای كه برای خودش بود حفظ كرد، تو آن منطقه ای كه داری حفظ می كنی به مسئولیتت عمل می كنی؟ نكند كه ما از حیوان پست تر باشیم. چون مار سالی ده نفر را می گزد زبان ما روزی 10 نفر را می گزد. الآن اگر به دادگاه تلفن كنید هیچ كدام از گرگ های عالم در آنجا پرونده ندارند ولی ببینید كه ما آدم ها چه قدر در آنجا پرونده داریم. بنابراین اگر كسی خالص كار كند خداوند او را حكیم قرار می دهد. دیگر چه داریم كه عدد چهل در آن باشد. اگر یك مؤمنی از دنیا رفت و چهل نفر گفتند: خدایا ما بدی از او ندیدیم، خدا می گوید: من كه می دانم این چه كاره بود كه مرد، اما حالا كه شما چهل مسلمان می گویید: ایشان آدم خوبی است، من به احترام گواهی شما از آنچه می دانم می گذرم. شهادت چهل مؤمن بر جنازه، این بسیار عجیب است و اگر كسی هم در تشییع جنازه اطراف جنازه را بگیرد، تشییع كند و جنازه را روی دوشش بگیرد خدا چهل گناه كبیره او را می بخشد. در كارهای عبادی اینها چهل بود. تشییع جنازه عبادت است. نماز عبادت است. مناجات موسی عبادت است. اخلاص برای خدا عبادت است.
3- نقش عدد چهل در مسائل نظامی
عدد چهل در مسائل عبادی را گفتم و اما در مسائل نظامی یك حدیث برایتان بخوانم. پیغمبر فرمود: (این برای
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 4
بسیجی ها، ارتشی ها، كسانی كه رزمنده هستند و برای هر نیرویی خوب است) «إِنَّ صَبْرَ الْمُسْلِمِ فِی بَعْضِ مَوَاطِنِ الْجِهَادِ یَوْماً وَاحِداً خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَه یِ أَرْبَعِینَ سَنَه یً» (عوالی اللآلی، ج 1، ص 282). اگر یك نفر در یك روز در جبهه باشد، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. یعنی یك مسلمان در بعضی مناطق جهاد مقاومت كند. مسلمان در جبهه جا دارد، اگر یك شبانه روز در بعضی از جاهای جنگ، در بعضی از قسمت های جبهه باشی، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. این هم برای ارزش جبهه بود. امام سجاد فرمود: یك كسی كه به جبهه می رود، خدا چهل هزار فرشته را مأمور می كند، كه از این رزمنده كه می رود جبهه بدرقه كنید. حدیث داریم كه امام فرمود: وقتی امام زمان (عج) ظهور می كند، یاران امام زمان چنان قدرت رزمی شان زیاد می شود كه یك نفر از یاران امام زمان، به اندازه ی چهل نفر زور دارد. پس در مسائل رزمی هم سه چهل بود. یك روز در جبهه بودن ثواب «أَرْبَعِینَ سَنَه یً» چهل سال عبادت دارد و كسی كه به جبهه می رود چهل هزار فرشته او را بدرقه می كنند و حضرت مهدی كه می آید رزمنده هایش چنان قوی هستند كه یكی از آنها به اندازه ی چهل نفر زور دارد. این هم چهل در مسائل نظامی بود.
4- نقش عدد چهل در مسائل اقتصادی
عدد چهل را در مسائل اقتصادی را بگویم. در مسائل اقتصادی امام صادق (ع) فرمود: «الْحُكْرَه یُ فِی الْخِصْبِ أَرْبَعُونَ یَوْماً وَ فِی الشِّدَّه یِ وَ الْبَلَاءِ ثَلَاثَه یُ أَیَّامٍ فَمَا زَادَ عَلَی الْأَرْبَعِینَ یَوْماً فِی الْخِصْبِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ وَ مَا زَادَ عَلَی ثَلَاثَه یِ أَیَّامٍ فِی الْعُسْرَه یِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ» (كافی، ج 5، ص 165). اگر وضع مردم خوب باشد یك كسی چهل روز چیزی را انبار كند، محتكر است. آخر می گویند: اگر چند روز آدم انبار كند محتكر است. اگر سه روز نبود احتكار كرد، روز چهارم محتكر است. یك وقت یك چیزی نیست، اگر سه روز آن چیز نباشد و آن را انبار كند محتكر است و اگر یك چیزی چهل روز هست. خوب حالا اگر محتكر باشد چه؟ حدیث داریم پیغمبر فرمود: اگر كسی دزد باشد خدا بیشتر دوستش دارد تا محتكر باشد. چون دزد از پولداران می دزدد، محتكر از گدا می دزدد. فرض كنید محتكر از فقرا صابون می خواهد، تاید می خواهد او روغن نباتی می خواهد، اینهایی كه می خواهند همه مثل خود شما از یك طبقه هستند. محتكر از طبقه محروم بر می دارد. دزد از پولدار می دزدد. قالی ابریشمی، طلا، سكه و. . . می دزدد. پیغمبر فرمود: «وَ لَأَنْ یَلْقَی اللَّهَ الْعَبْدُ سَارِقاً أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یَلْقَاهُ قَدِ احْتَكَرَ طَعَاماً أَرْبَعِینَ یَوْماً» (من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 158)اگر خدا با یك نفر سارق برخورد كند او را بیش تر دوست می دارد تا كسی كه احتكار كند. حالا اگر كسی احتكار كرد، گران شد بعد فروخت پولش را در راه خدا داد. امام می فرماید: اگر كسی جنسی را انبار كند كه گران شود، بعد گران شد و فروخت و پولش را در راه جبهه داد، مثلاً باز هم گناه احتكارش را با این پول خرج كردن حل نمی كند. احتكار در زمان عادی در شرایط معمولی چهل روز است، ولی احتكار در شرایط داغ و حاد سه روز است. دزد از محتكر بهتر است. این هم یك حدیث است.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 5
حدیث دیگر اینكه اگر محتكر گران بفروشد و پولش را در راه خدا دهد، آن ثواب چاله آن گناه را پر نمی كند. حدیثها از كتاب وسایل الشیعه جلد 12 و سفینه البحار جلد 1 بود.
5- نقش عدد چهل در مسائل سیاسی
اما چهل در مسائل سیاسی را بگویم. پیغمبر فرمود: «یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً» (مستدرك الوسائل، ج 18، ص 9). یك روز یك آدمی كه رهبر و عادل باشد، نفع یك روز رهبر عادل از چهل روز بارندگی بیشتر است. واقعاً همینطور است. شما حساب كن سخنرانی كسی مثل امام كه این پیام برائت را داد، چقدر اثر دارد؟ یك روز سخنرانی امام به كل عمر همه ما می ارزد. علی اصغر شش ماهش بود. اما این شش ماهه به ششصد سال عمر ما می ارزد، چون سند بنی امیه را خون علی اصغر امضاء كرد. . . چون اگر علی اصغر در كربلا نبود فایده اش اینقدر نبود. می گفتند: بابا سر حكومت دعوا كردند، حالا یكی هم آن یكی را كشت. می گفت: حالا فرض می كنیم، اینطور كه تو می گویی بود، علی اصغر چه گناهی داشت. این علی اصغر آخرین چیزی است كه این بنی امیه را در بن بست قرار می دهد، كه می گوید: این دیگر چه گناهی كرده بود. گاهی یك كسی كوچك است ولی نقش بزرگی دارد. یك سخنرانی بود كه وقتی من گوش دادم كلی پای رادیو گریه كردم. گفتم: خدایا این یك سخنرانی یك ساعته، به عمری سخنرانی ما می ارزد. چون حدیث داریم «إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَه یُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ» (كافی، ج 5، ص 59)یعنی بهترین جهاد این است كه آدم پهلوی آدمهای فاسد قرص و محكم حرف بزند. «كَلِمَه یُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ» . «یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً» از مطر بهتر است. مطر به معنی باران است. «أَرْبَعِینَ یَوْماً» . این هم برای یك رهبر عادل و ما باید افتخار كنیم كه چنین رهبر عادلی داریم. البته من ضامن نیستم در مسئولین مملكت و هر كه وزیر است، وكیل است، معاون است، مدیر كل است، همه را نمی دانم اما این را می دانم و اجازه دهید كه بگویم، من از یكی از شخصیت های درجه یك كه حالا نمی دانم اسمش را ببرم، ایشان گفت: بنده جز از گوشت یخی و جز كوپن استفاده نمی كنم. اصلاً گوشت گرم نمی خرم و ما باورمان نمی آید. ما پشت سر آقای خامنه ای نماز می خوانیم من از ایشان شنیدم كه گفت: بنده فقط خوراكم با كوپن است و اینهم گوشت یخی است. حالا اگر یك جایی به میهمانی رفتیم یك چیزی به ما دادند آن حسابش جداست. قرآن هم می گوید: حضرت ابراهیم دو میهمان برایش آمد، ابراهیم یك شتر كشت و گوشتش را كباب كرد و از مهمان هایش پذیرایی كرد. یك وقت حساب یك میهمانی جداست. ما یك وقت یك جایی بودیم بعد از سخنرانی همه در صف رفتند، گفتند: آقای قرائتی اگر می خواهی عادل باشی تو هم باید در صف بیایی. گفتم: درست است، عدالت یعنی من هم در صف بروم. اما یك چیز دیگر هم باید بگویم و شما نمی دانید كه میهمان باید پذیرایی شود، بی انصاف ها من میهمان شما هستم. دیگر چیزی نگفتند، احترام در صف رفتن همه یك اصل است. اما بالاخره احترام میهمان هم یك اصل است. من چون امروز میهمانتان هستم گفتند: خیلی خوب پس برو. در
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 6
عین حال یك دقیقه ای در صف رفتیم و بعد هم بیرون رفتیم. اجمالاً باید قاطی نكنیم گاهی وقتها واقعاً یك فرصتهایی حیف است، مثلاً یك پزشك جراح كه می تواند روزی ده نفر را در بیمارستان از مرگ نجات دهد، ایشان در صف تخم مرغ برود، این بسیار ظلم است. نه آقا تو عادل هستی تو باید در صف بروی، فلانی هم در صف برود. آقاجان فلانی از صبح تا شام از خطری دفاع نمی كند اما یك پزشك جراح، یك خلبان، یك مغز متفكر، یك استاد دانشگاه، یك آدمهایی هستند كارشان كیفی است. بعضی ها كارشان كیفی است. بین كیفی و كیفی فرق است. ما نمی گوییم: هركس كیف دستش است از صف بیرون برود، اما هركس كارش كیفی است از صف بیرون برود. گناه است كه پزشك جراح در صف برود، گناه است كه خلبان در صف برود. آخر درست است یك شب او برود و یك شب او برود ولی «لَیْلَه یُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (قدر/3). قرآن هم می گوید: همه شبها تاریك است. اما خوب شب قدر با باقی شبها فرق می كند. البته باز نمی خواهم بگویم در مسئولین ما، ضامن دولت و رئیس مجلس و رئیس جمهور و امام و. . . اینها را زندگیشان را می دانیم. اما حالا فلان منطقه یك مسئول یك كاری كرد، من ضامن همه نیستم.
6- نقش چهل در بهداشت و تغذیه
در مسئله بهداشت داریم كه اگر كسی چهل روز گوشت نخورد بد اخلاق می شود و حتی داریم كه اگر چهل روز گوشت گیرتان نیامد، قرض هم كردید اشكال ندارد. ولی در چهل روز باید گوشت خورده شود، حالا از نظر بهداشتی چگونه است؟ وضع بدن ما كه چهل روز به چهل روز باید گوشت به آن برسد، آن یك حساب دیگر دارد. داریم كه اگر هم كسی دائماً چهل روز پشت سر هم گوشت بخورد، قساوت قلب پیدا می كند ولی اگر كسی چهل روز گوشت نخورد بد اخلاق می شود. درباره نظافت بدن و موی بدن داریم از چهل روز بیشتر طول نكشد یعنی هر چهل روز یكبار حتما نظافت كنید. اگر كسی ایمان به خدا دارد و به قیامت ایمان دارد از چهل روز بیشتر طول نكشد. درباره یك سری غذاها هم سفارش شده است كه چهل روز به چهل روز این غذا و این اثر باید به بدن برسد. حالا اگر ما الآن این را بگوییم ممكن است یك كسی واقعاً نداشته باشد، البته ما در ایران با همه مشكلاتی كه داریم وضعمان از خیلی جاها بهتر است. ما الآن میلیونها آدم داریم كه حالا اسمشان را نمی برم. میلیونها آدم داریم كه واقعاً چیزی گیرشان نمی آید. درباره ی مسئله انار هم بسیار سفارش شده است كه هر چهل روز یكبار حتما مصرف شود. ما به دكتر رفتیم گفت: صبح، صبحانه زرده تخم مرغ بخور، عصر فلان چیز را بخور، نهار كباب برگ بخور. گفتم: آقا آدرس خانه تان را هم بنویسید، چون اینها در خانه ما نیست. البته می توانم یك وعده كباب بخورم، اما شما برای دو ماه می گویی كباب بخور من نمی دانم كه همان یكی، دوبارش را هم می توانم كباب بخورم یا نه؟ اما لطفاً آدرس خانه تان را بدهید. گفت: حضرت عباسی خانه ما هم نیست. اجمالاً حالا چون مسئله ای است كه با كمبود مواد غذایی روبرو هستیم
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 7
اجازه بدهید كه این را بیشتر باز نكنیم، چون نیست. البته این را هم به شما بگویم ما خودمان این نیست را پذیرفتیم، همین برادران كه این را به پیشانیشان بستند، اینها كه به جبهه می روند این را قبول دارند. ما سه راه داریم اگر خواسته باشیم همه چیزی در مملكت باشد و كمبود نباشد این سه راه است 1- سازش با آمریكا 2- از كشورهای پولدار وام بگیریم 3- كم خوردن و محكم ایستادن. ما خودمان قبول كردیم كه حالا كه آمدیم با این كمبودها می سازیم وگرنه یك آره بگو آمریكا هرچه می خواهی در مملكت می ریزد، طوری كه دیگر صفی برای روغن نباتی نباشد، فقط یك بله گفتن به آمریكا برابر است با روغن نباتی و. . . یا سازش با آمریكا یا وام گرفتن. الآن دولت ما به هیچ كشوری وام ندارد، ما طلبكار هستیم ولی بدهكار نیستیم و با همه مشكلاتمان بدهكار نیستیم، بنابراین یا خانه كاهگلی و هیچ وامی به هیچ بانكی بدهكار نباشیم، یا خانه ای كه پشتش سنگ مرمر است اما به همه بانكها جز بانك خون بدهكار باشیم. این هم بانك خون به خاطر اینكه پول نمی دهد وگرنه از آن هم وام می گرفتیم. افرادی هستند از همه بانكها پول می گیرند. یا اتاق قشنگ با وام، یا كاهگل بی وام. و ما خودمان كاهگل را قبول كردیم كه بدهكار نباشیم.
7- نقش عدد چهل در مسائل تربیتی
خوب 40 را در مسائل تربیتی بگویم. در مسائل تربیتی باز عدد چهل چراغ می زند. این عدد چهل خیلی در حدیثها چراغ می زند، حالا این چهل چیست این را دیگر نمی دانم. حدیث داریم كه قرآن می گوید: «حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعینَ سَنَه یً» (احقاف/15)سن چهل سال اوج رشد انسان است و انبیاء ما اكثراً در سن چهل سالگی به مقام نبوت رسیدند از جمله پیغمبر خودمان كه در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند. پیغمبر فرمود: اگر یك آدم مجرم را بخوابانند و شلاقش بزنند فایده اش از چهل روز بارندگی برای جامعه بیشتر است. بله نباید رحم كرد چون: ترحم بر پلنگ تیز دندان *** ستمكاری بود بر گوسفندان اگر در یك شهری یا شهركی یك دزدی را گرفتند، چهار تا انگشتش را قطع كردند دیگر مردم محله راحت می خوابند وگرنه اگر او را زندان بردند و برگشت باز همه مردم منطقه در ناراحتی و نا امنی به سر می برند. اگر ما خواسته باشیم به دزد رحم كنیم، ناامنی را در كل منطقه حاكم كردیم. اگر یك كسی خلاف كرد او را بخوابانند و شلاق بزنند. خوب شما در راه آهن رفتید، خیلی از زنها بدون شوهرشان می آیند و بلیط تهیه می كنند و تنهایی از تهران به اهواز یا. . . می رود. چرا یك زن تنهایی بلیط می گیرد و به مشهد می رود و بر می گردد؟ به خاطر اینكه مملكت امن است. اگر نا امن باشد خوب دلهره در همه جا ساكن می شود. بنابراین اگر دو مجرم را شلاق بزنند، ارزش امنیتش خیلی بیشتر از بارانهای مبارك است. حدیث داریم كه آدم چهل ساله عصا دست بگیرد. رهبر كبیر انقلاب زمانی این را برای شاگردانش معنا كرده بود، یعنی هر كس چهل ساله شد عصا دست بگیرد. یعنی با احتیاط راه برو. آدم چهل ساله عصا دست بگیرد، یعنی عصای احتیاط دست بگیرد. یعنی تو دیگر بچه نیستی، تو دیگر هر چیزی را نگو. حالا تو چهل سالت شده است.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 8
حدیث داریم كسانی كه چهل سالشان می شود تغییری پیدا نمی كنند، شیطان پیشانیش را می بوسد، می گوید: پدر و مادرم فدای تو، تو دیگر آدم حسابی بشو نیستی. چون وقتی تا چهل سال یك انسانی یك خطی را رفت، برگشتش محال نیست، اما تربیت این طرف مشكل است او چهل سالش است. البته محال نیست اما سخت است. روایتی داریم خداوند تا چهل سال به مأمورین و فرشتگان می گوید: بامدارا رفتار كنید. اما همین كه چهل سالش شد، گناهی می شود می گوید: «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَه یٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَه یً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَه یً أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَكَیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اكْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ كَثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ كَبِیرَهُ» (كافی، ج 8، ص 108) ای دو فرشته ای كه اعمال ایشان را می نویسید. «فَغَلِّظَا» یعنی غلیظ برخورد كنید. برخورد را تند كنید، این دیگر چهل سالش شد باز هم گناه می كند «وَ شَدِّدَا» . شدت عمل نشان دهید «وَ تَحَفَّظَا» مو را از ماست بكشید. چهل سالش شده ولی باز هم گناه می كند. «وَ اكْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ كَثِیرَهُ» . قلیل كارش و كثیر كارش را كم و زیادش را بنویس. «وَ صَغِیرَهُ وَ كَبِیرَهُ» یعنی وقتی انسان چهل سالش شد غسل بلد نیست. چهل سالش شده نماز بلد نیست. چهل سالش شده تكان نمی خورد، افسوس به حالش.
8- اهتمام به كسب علم و دانش
حالا اول مهراست این را بگویم: چهل سالش شده چهل تا یك روز سر كلاسهای نهضت سواد آموزی نیامد تا دو كلمه یاد بگیرد. چهل سالش شده هنوز بلد نیست بنویسد، آدم یك روز نوشتن را یاد می گیرد. چهل سالش است هنوز با مدرسه موشها نشسته است. نشسته پینوكیو تماشا می كند. خوب بابا تو كه پای تلویزیون نشستی، می بینی بچه ات می گوید: آفرین، صد آفرین، هزار و سیصد آفرین تو هم همچنین می كنی تو چهل سالت است. آخر آدم چهل ساله كه نباید برنامه كودك ببیند، گاهی آدم می نشیند ببیند با بچه اش چگونه حرف بزند، آن طوری نیست. اما اینجا باید دقت كنیم كه اگر چهل سالمان شد یك خرده كوتاه بیاییم و به قول امام عصای احتیاط دست بگیریم. خدا فرشته ها را مأمور می كند كه دیگر اغماض نكنند. حدیث داریم كه پیغمبر فرمود: اگر كسی برود یك باب علمی را یاد بگیرد برای اینكه باطلی را به حق جلوه دهد یا گمراهی را به هدایت راهنمایی كند، این آقایی كه تحصیل می كند جلوی باطل را بگیرد و حق را ترویج كند، كار این طلبه است كه سراغ تحصیل علم برای ارشاد مردم برود. اگر كسی هجرت كند و برای تحصیل از خانه اش بیرون برود آن هم تحصیلی كه بار داشته باشد، آخر بعضی تحصیل ها بار ندارد، خیلی چیزها كه ما می خوانیم مسافرت هم می كنیم، ممكن است خارج هم برویم در دانشگاه هم برویم، چیزی هم حفظ كنیم، نمره هم بگیریم، كمك هم بگیریم اما بار ندارد. علم باید بار داشته باشد. بار یعنی چه؟ مثلا سؤال ایدئولوژی می كنند. مسابقه است خوب بفرمایید. آیا خرمشهر در عملیات بیت المقدس یا فتح المبین یا دهه فجر یا مسلم بن عقیل آزاد شد؟ حالا این را بدانم چه می شود ندانم چه می شود؟ مثل اینكه بگوییم: آقا استاد شما 60 كیلو است یا 70 كیلو یا 80 كیلو، چند كیلو است؟ این چه باری دارد.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 9
باید بگوییم: خرمشهر چه طور سقوط كرد وچه طور آزاد شد؟ چه طورش را نمی دانم، حالا اسم عملیات هرچه می خواهد باشد. فرش حسینه جماران قالی یا موكت یا زیلو است؟ این چه باری دارد. امام چه فرمود؟ بسیاری از چیزهایی كه بچه های ما می خوانند هیچ بار علمی ندارد. یعنی بدانیم یا ندانیم اثری ندارد. در جغرافی می خوانیم كه زیمباوه بادام زمینی دارد. خوب حالا به من چه؟ می خوانند و نمره هم می آورند. ولی هیچ بار علمی ندارد. به دبیرستان دخترانه گفته بودند كه درباره زندگی ملاصدرا مقاله بنویس. آخر ملاصدرا یك فیلسوف بزرگوار به دختران دبیرستانی چه كار دارد؟ به او بگو درباره زندگی حضرت زینب بنویس، درباره ی زندگی حضرت فاطمه بنویس. نقش زن در انقلاب را بنویس. آدم یك چیزی كه یاد می گیرد باید یك نتیجه ای هم داشته باشد. حدیث داریم: «مَنْ خَرَجَ یَطْلُبُ بَاباً مِنْ عِلْمٍ لِیَرُدَّ بِهِ بَاطِلًا إِلَی حَقٍّ أَوْ ضَلَالَه یً إِلَی هُدًی كَانَ عَمَلُهُ ذَلِكَ كَعِبَادَه یِ مُتَعَبِّدٍ أَرْبَعِینَ عَاماً» (أمالی طوسی، ص 618)كسی كه سراغ علم برود اما چه علمی و علمی كه جلوی باطل را بگیرد و ظلالت وگمراهی را از انسان دور كند. اگر سراغ علم باردار رفتیم آن وقت یك كار مهمی كرده ایم. ارزش یك روز چنین علمی از یك دانشجو یا طلبه از چهل سال عبادت بیشتر است.
9- نقش عدد چهل در خانواده و مسائل خانوادگی
اما عدد 40 در تربیت: برای اینكه خداوند می خواهد فاطمه زهرا (س) را به پیغمبر دهد سفارش می كند. پیغمبر شما چهل روز از خدیجه دور باش. چرا برای اینكه می خواهم یك غذای جدیدی به تو بدهم. یك غذایی است كه باید نطفه زهرا از آن درست شود. چون مسئله تربیتی است باید مخلوط با غذاهای عادی نباشد، چه گفتم: چهل. آدم اگر40 ساله شد، فرشته ها به او سخت می گیرند. برادران و خواهرانی كه حرف مرا می شنوند كسانی كه چهل سالتان است مواظب باشید دیگر مثل دیگران نباشید. حرفتان، فكرتان، نمازتان، قبلاً آنطور نماز می خواندی دیگر چهل سالت است درست نماز بخوان. دیگر نماز خواندن كاری ندارد، نماز 15 كلمه است در هر خانه ای باسواد هست این كلمه را درست كن. می گویند: «نستغین» می گوییم: بگو «نَسْتَعینُ» می گوید: نستغین. می گوید: «الحمدرله» می گوییم: بگو «الحمدلله» . چهل سالش است باز هم اشتباه می گوید، این خیلی بد است، دیگر بیایید به مادران و خواهران كمك كنید. شبهای زمستان طولانی است. پنج، پنج و نیم غروب می شود. نه و نیم، ده و نیم می خوابیم. این چهار ساعت را شبی یك ساعت همه ایران مدرسه بشود. تو چه چیزی یاد گرفتی؟ نمازت را بخوان ببینم. قل هو الله ات را بخوان ببینم. می توانی قرآن بخوانی؟ سواد داری؟ امشب این كلمه را یاد بدهیم. خاطره كه بلدیم یاد دهیم و استفاده كنیم. درباره آخرت هم داریم كه فقرا، چون فقرا خوب درونشان است، آدمهایی كه وضع مالیشان خوب است در آنها هم خوب هست. منتها آدم پولدارخوب كم است ولی باز هم پیدا می شود. اگر در روز قیامت آدمی بود كه وضع مالیش خوب بود و آدم خوبی بود. باز فقیر چهل سال روزتر از پولدار به بهشت می رود با اینكه هر دو آدم خوبی هستند یعنی خوبها هم به خاطر بارمالی خوبی كه دارند، مسئولیت جیبش را دارد، معطلیشان بیشتر است.
برنامه درسهایی از قرآن سال 66 . ج1، ص: 10
حدیث داریم كسی كه چهل حدیث حفظ كند روز قیامت جزو گروه فقها محشور می شود. درباره مسائل خانوادگی داریم كه تا چهل روز معذرت می خواهم. همینكه آیه نازل شد «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَكَ الْأَقْرَبینَ» (شعراء/214). به پیغمبر گفت: اول از همه خویش و قومهایت را دعوت كن، تبلیغ كن. و پیغمبر چهل نفر از فامیلش را دعوت كرد.
10- نمونه هایی از موارد استفاده از عدد چهل
حضرت امیر فرمود: اگر چهل یار می داشتم حقم را می گرفتم. امام زمان (عج) وقتی ظهور می كند در قیام یك مرد چهل ساله است. امام سجاد چهل بار به مكه رفت، اما حتی یك شلاق هم به حیوانش نزد. وقتی مادر امیرالمؤمنین فاطمه بنت اسد از دنیا رفت، احترام گرفت و پیغمبر نماز میت را كه 40 الله اكبردارد به این جنازه به خاطر مقام فاطمه بنت اسد و اینكه مادر علی بن ابیطالب است خواند، چهل الله اكبر گفت و كسی كه قسم دروغ بخورد چهل روز نشده سیلی آن را می خورد. ابن اساكن كتابی نوشته است كه در آن چهل حدیث از چهل عالم در چهل شهر نقل شده است. شخصی از علماء كمر همت را بسته تا 40شهر پهلوی چهل عالم رفته است و از هر عالمی یك حدیث پرسیده است. كتابهای زیادی درباره اربعین نوشته شده است از هر طرف تا چهل خانه همسایه هست. كسی كه غیبت یك مسلمانی را بكند چه زن مسلمان چه مرد مسلمان. «مَنِ اغْتَابَ مُسْلِماً أَوْ مُسْلِمَه یً لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ تَعَالَی صَلَاتَهُ وَ لَا صِیَامَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ لَیْلَه یً إِلَّا أَنْ یَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ» (جامع الأخبار، ص 146)اگر كسی غیبت یك زن و شوهر مسلمان را بكند. نماز او تا چهل روز قبول نیست و ما كتابهای زیادی داریم. كتابی به نام اربعین نوشته شده است و حتی رهبر عزیز انقلاب هم كتابی به نام اربعین دارد و از جمله زیارت امام حسین در اربعین خیلی مهم است. كه خود زیارت بار مهمی دارد و اربعین در انقلاب ما خیلی اثر داشت. یعنی اولین انقلاب ما 19 دی كه به قم ریختند كشتند و اربعینش در تبریز منفجر شد. یعنی اگر خود این اربعین ها یادتان باشد در انقلاب نقش مهمی داشت. و اربعین اول زائر امام حسین آمد و گفت: السلام علیك یا اباعبدلله. روز اربعین روزی است كه یار قدیمی امام حسین آمد، نابینا بود عطیه او را سر قبر امام حسین آورد، قبلاً با آب فرات غسل زیارت كرد و آمد سه مرتبه سلام كرد و گفت: حسین جان من یار باوفای تو هستم در عاشورا نبودم و حالا به زیارت تو آمدم. زیارت اربعین از علامت مومن است، خداوند انشاءالله این كسانی كه خون شهدای ما را در طول تاریخ ریختند عذابشان را زیاد كند، نماز جمعه یادتان نرود، جبهه را فراموش نكنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. «والسلام علیكم و رحمه ی الله و بركاته» درسهائی از قران استاد قرائتی

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام هادی(ع) چگونه بود؟
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394
 
 
 
 
 
 
 

گروه اندیشه:معاون آموزش حوزه علمیه امام صادق (ع) زنجان درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام هادی(ع)، اظهار کرد: در این دوره، هیبت خلافت و عظمت دچار زوال شده و درباریان مشغول خوشگذرانی و هوسرانی بودند.

حجت‎الاسلام حبیب ولی‎خانی، معاون آموزش حوزه علمیه امام صادق (ع) زنجان در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‎المللی قرآن (ایکنا) از زنجان درخصوص اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام هادی(ع)، اظهار کرد: در این دوره، به علت تسلت ترکان بر دربار هیبت خلافت و عظمت دچار زوال شده وخلیفه به عنوان یک مجسم بر تخت نشسته بود و درباریان مشغول خوشگذرانی و هوسرانی بودند.
وی با اشاره به این که در عصر امام هادی (ع) ظلم و بیدادگری به ویژه غارت بیت‎المال و صرف آن در خوشگذرانی‎ها توسط درباریان گسترش یافته بود، گفت: در همین عصر نهضت علوی نیز رشد و نمو چشم‎گیری داشت.
معاون آموزش حوزه علمیه امام صادق (ع) زنجان، تصریح کرد: خلفای اموی و عباسی نیز به دلیل ضعف در رهبری، عدم برخورداری از برنامه مدوم و منسجم و بیگانگی با احکام اسلامی متحمل شکست شدند که این باید پیامی برای همه حکومت‎ها باشد؛ حکومت‎ها مادامی که برنامه‎ریزی صحیح نداشته و نهضت‌شان عاری از رنگ و بوی اسلام باشد به هلاکت می‌رسند.
حجت‌الاسلام ولی‎خانی خاطرنشان کرد:در همین زمان سازمان وکالت که از زمان امام صادق(ع) تشکیل شده بود، در این زمان به بلوغ رسیده و امام هادی (ع) از طریق نائبان با مردم ارتباط برقرار می‎کرد؛ وکلا یکی از مهم ترین راه های ارتباطی مردم با امام هادی(ع) بودند. با توجه به این که آن حضرت و فرزند بزرگوارشان امام حسن عسکری(ع) تحت نظارت و حصر دستگاه خلافت عباسی قرار داشتند، ارتباط مستقیم شان با مردم بسیار محدود بود.
وی گفت: به طور کلی هرچه زمان غیبت نزدیک تر می شد، امامان معصوم(ع) می کوشیدند شیعیان را برای این دوران آماده کنند؛ این زمینه سازی ها در عصر امام هادی(ع) به اوج خود رسید و آن حضرت با رفتار و گفتارشان مردم به ویژه شیعیان را برای مواجهه با عصر غیبت امام دوازدهم(عج) آماده می کردند.
در پایان با رد این نظریه که «نمی‌توان به علت قلت احادیث روایات شده توسط امام هادی (ع)، ایشان را شناخت»، عنوان کرد: ائمه معصومین (ع) قبل از امام هادی (ع) به خوبی ایشان را شناسانده و نیازی به بیان احادیث نیست.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اوصاف یاران حضرت مهدی (عج) .
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

یاران اصلى امام زمان(عج) عصاره تاریخ‏اند و از میان این همه انسان‏هاى صالح و اولیاى الهى انتخاب آنان چگونه صورت مى‏گیرد، یعنى آنها داراى چه ویژگى‏هاى مى‏باشند که به این مقام برگزیده شده‏اند؟!

انقلابى بزرگ و جهانى، نیازمند رهبران و مدیرانى لایق، کارکشته، وارسته و پرتوان است که هم پیروزى‏اش تأمین گردد و هم اهداف و برنامه‏هاى فراگیر آن تحقق یابد. بستر زمان و تاریخ، دروازه ورودى انسان‏ها به دانشگاه مهدوى است؛ دانشگاهى که در آن ملیّت و قومیّت، مذهب، نژاد، مقطع زمانى و... مطرح نیست؛ بلکه فراملى، قومى، نژادى و انسانى است. براین اساس قیام مهدوى، به حدى گسترده و فراگیر است که در قلمرو آن، همه ملیت‏ها و گروه‏ها - از گذشته تا حال و آینده - حضور دارند و حتى ملائکه الهى نیز در آن به ایفاى نقش مى‏پردازند.

پس از آنجایى که در میان یاران حضرت، پیامبران و اولیاى الهى (چون عیسى، یوشع، خضر، اصحاب کهف و...) و هم از اصحاب پیامبر اسلام و امیرمؤمنان«ع» (چون سلمان و مالک، ابوذر و...) حضور دارند، مى‏توان گفت آنان عصاره تاریخ خواهند بود. علاوه بر آن که خود حضرت مهدى(عج) ادامه دهنده راه همه پیامبران و اوصیا و دارنده همه سنن و مواریث آنان است؛ به طور طبیعى یارانش نیز دارنده این میراث گران بها خواهند بود.

البته در مجامع روایى بر 313 یار خاص آن حضرت تاکیدات ویژه‏اى شده و اوصاف و خصلت‏هایى براى آنان شمارش شده است که نشان مى‏دهد واقعاً آنان انسان‏هاى برتر، شایسته و برگزیده هستند و توان انجام این مأموریت بزرگ الهى را دارند.

اوصاف یاران در قرآن‏

در قرآن، آیاتى وجود دارد که ویژگى‏هاى برشمرده آنها را، مى‏توان بر یاران خاص حضرت مهدى(عج) تطبیق داد و در بعضى از روایات نیز، بیان شده که این آیات در مورد مهدى(عج) و اصحابش باشد؛ از جمله مى‏فرماید:

صلى الله علیه وسلم‏یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»[1]؛

براساس این آیه خداوند در آینده جمعیتى را براى حمایت دین بر مى‏انگیزد و اوصاف کسانى را که باید این رسالت بزرگ را انجام دهند، چنین شرح مى‏دهد:

1. آنان عاشق خدا بوده و جز به خشنودى او نمى‏اندیشند. هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنان خدا را دوست دارند. صلى الله علیه وسلم‏یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ»

2. در برابر مؤمنان خاضع و فروتن هستند. صلى الله علیه وسلم‏أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ»

3. در برابر ستمکاران قدرتمند هستند. «أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ»

4. جهاد در راه خدا برنامه همیشگى آنهاست. «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»

5. ثابت قدم بوده و از ملامت کنندگان باکى ندارند. «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»

در پایان مى‏فرماید: «به دست آوردن این امتیازات (علاوه بر کوشش شخصى)، مرهون فضل الهى است که به هر کس شایسته باشد، داده مى‏شود. «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ».

در روایتى از امام صادق«ع» اوصافى براى یاران حضرت مهدى بیان شده که با اوصاف مذکور در آیه هماهنگ است‏.[2]

به طور کلى مى‏توان اوصاف، و ویژگى‏هاى یاران خاص حضرت را در روایات چنین شمارش کرد.

 

اوصاف یاران در حدیث‏

شناخت عمیق نسبت به خدا؛ امام صادق«ع» مى‏فرماید: «در قلوب آنان (یاران مهدى)، نسبت به ذات خدا شکى نیست» [3]

و «آنان به وحدانیت خداوند آن چنان که حق وحدانیت اوست، اعتقاد دارند»[4]

معرفت امام زمان(عج)؛ امام سجاد«ع» مى‏فرماید: «آنان کسانى‏اند که به امامت مهدى(عج) اعتقاد دارند»[5]

اخلاص؛امام جواد«ع» فرمود: «هنگامى که براى مهدى، 313 تن از اهل اخلاص جمع شد، خداوند امر او را ظاهر خواهد کرد» [6]

اطاعت و فرمانبرى؛ امام صادق«ع» مى‏فرماید: «اطاعت آنان از امام، بیشتر از فرمانبرى کنیز در برابر مولایش است» [7]

استقامت؛ آن حضرت هم چنین فرمود: «... گویا قلب‏هاى آنان مانند تکه‏هاى آهن است... محکم‏تر از سنگ است»

[8]جان نثارى؛ از امام صادق«ع» نقل شده است: «آنان پروانه وار شمع وجود امام را در میان گرفته و او را با جانشان محافظت مى‏کنند (یحفون به)» [9]

برخوردارى از تأییدات الهى؛امام على«ع» فرمود: «... خداوند مردى (مهدى) را در آخرالزمان مى‏انگیزاند... او را به ملائکه‏اش تأیید کرده و انصارش را حفظ خواهد نمود» [10]

شهادت‏طلبى؛ امام صادق«ع» فرمود: «یاران مهدى، آرزو مى‏کنند که در راه خدا به شهادت برسند»[11]

صبر و بردبارى؛امام على«ع» مى‏فرماید: «یاران مهدى، گروهى‏اند که به خاطر صبر و بردبارى در راه خدا، بر او منت نمى‏گذارند و از این که جان خویش را تقدیم حضرت حق مى‏کنند، به خود نمى‏بالند و تکبر نمى‏کنند» [12]

شیران روز و زاهدان شب؛ امام صادق«ع» فرمود: «گویا من نظر مى‏کنم به قائم و اصحاب او در نجف و کوفه، سجده‏ها به پیشانى‏هاى آنها اثر گذاشته است؛ شیران در روز و راهبان در شب‏اند...» [13]

همدلى؛امام على«ع» فرمود: «ایشان یکدل و هماهنگ هستند» [14]

خواستار برکت؛ از امام صادق«ع» آمده است: «آنان بر فراز اسب‏هاى خود دست بر زین امام مى‏کشند و تبرک مى‏جویند» [15]

عبادت الهى؛ امام صادق«ع» فرمود: «در دل شب، از خشیت خداوند، ناله‏هایى دارند مانند ناله مادران پسر مرده» و «شب‏ها را با عبادت به صبح مى‏رسانند و روزها را با روزه به پایان مى‏برند»[16] شجاعت؛مام على«ع» مى‏فرماید: «همه شیرانى‏اند که از بیشه‏ها خارج شده‏اند و اگر اراده کنند کوه‏ها را از جا بر مى‏کنند» همان.

علم و بصیرت؛ امام على«ع» مى‏فرماید: «پس گروهى در آن فتنه‏ها صیقلى مى‏شوند، مانند صیقل دادن آهنگر، شمشیر را. دیده‏هاى آنان به نور قرآن جلا داده و تفسیر در گوش‏هایشان جا گرفته است. در شب جام حکمت را به آنها مى‏نوشانند، بعد از این که در بامداد هم نوشیده باشند»[17]

حق یاورى؛ امام صادق«ع» مى‏فرماید: «خداوند به وسیله آنها، امام حق را یارى مى‏کند»[18]

حکمت نورانى؛ از امام صادق«ع» نقل شده است: «گویى دل‏هاى آنان مشعل نورانى است (کان قلوبهم القنادیل)»[19]

با توجه به این روایات، روشن مى‏شود که یاران حضرت مهدى(عج)، داراى چنان ویژگى‏ها و اوصاف برتر و کم نظیرى هستند که به حق در این مقام و موقعیت قرار گرفته‏اند و بدین جهت نقش مهمى در پیروزى آن قیام جهانى خواهند داشت.



[1] . مائده (5)، آیه 54..

[2] . ( بحارالانوار، ج 52، ص 308)

[3] . همان، ص 317..

[4] . بشارة الاسلام، ص 220..

[5] . کمال الدین، ح 1، باب 31، ح 2..

[6]. همان، ح‏2، ص 378-377..

[7] . بحارالانوار، ج 52، ص 308..

[8] همان، ص 307، ح 82..

[9] . همان، ص 308..

[10] . همان، ص 280،ح 6..

[11] . همان، ص 307، ح 82..

[12] . یوم الخلاص، ص 224..

[13] . بحارالانوار، ج 52، ص 386..

[14] . یوم الخلاص، ص 224..

[15] . بحارالانوار، ج 52، ص 308..

[16] . یوم الخلاص، ص 224..

[17] بحارالانوار، ج 52، ص 334، ح 64..

[18] . همان، ص 308..


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حکومت امام زمان(عج)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

مدت حکومت امام زمان(علیه السلام)

 

یکى از مباحث مربوط به حاکمیت امام زمان(علیه السلام) مدت حکومت ایشان است که ارقام مختلفى درباره آن بیان شده است. برخى روایات مدت آن را هفت سال و برخى دیگر هفت سال که هر سال آن برابر ده سال عادى باشد دانسته‌اند و به نظر مى‌رسد گروه دوم روایات، تفسیر کننده دسته اول روایات باشند و در نتیجه بنا بر این دو دسته از روایات، مدت حکومت آن حضرت، هفتاد سال خواهد بود.

اما دسته‌ای از روایات، مدت حکومت او را نوزده سال و چند ماه بیان کرده‌اند و ارقام دیگرى هم ذکر شده است. در میان روایات مربوط به حکومت حضرت بقیة الله تعداد روایاتى که به نوزده سال اشاره دارند از کثرت و قوت بیشترى برخوردارند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

ملک القائم علیه السلام عشر سنة و اشهرا(1)؛ مدت حکومت قائم نوزده سال و چند ماه خواهد بود.

وقتى جابربن یزید جعفى از امام صادق(علیه السلام) مى‌پرسد قیام و حکومت قائم چه اندازه به طول مى‌انجامد، مى‌فرماید: از روز قیام تا روز شهادتش نوزده سال خواهد بود.(2)

امام مهدی (عج) نوید بخش پیروزی حق بر باطل

اندیشة پیروزی نهایی نیروی حق و عدالت بر باطل و ستم و برپایی تمام ارزش‌های انسانی به دست مبارک «مهدی» اندیشه­ای است که همه گروه‌های مسلمان‏، آن را باور دارند؛ زیرا ریشه در قرآن کریم دارد؛ اما چرا نام «مهدی» در قرآن نیامده است؟ آیا اگر نام او می­آمد، باور مردم به او عمیق‌تر نمی­شد؟ برای پاسخ به این سؤال، روش­های قرآن مجید را در معرفی انسان‌های خوب و وارسته بیان می‌کنیم. قرآن برای شناساندن این افراد، از سه راه استفاده کرده است :

راه اول. معرفی با اسم: نخستین راه شناساندن، آوردن اسم شخصیت مورد نظر است؛ مانند: (و ما محمد الا رسول))([1] یا (واذکر فی الکتاب مریم)[2]


  راه دوم. معرفی با عدد: شیوه دوم، بیان تعداد افراد خاص است. قرآن نقبای بنی اسرائیل را با عدد می­شناساند؛ مانند: (و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا)[3]


  راه سوم: معرفی با ویژگی و صفت: شناساندن با ویژگی‌های فرد، بهترین راه معرفی است، زیرا راه را بر سودجویان می­بندد. نام جعلی درست کردن آسان است؛ ولی ویژگی­های هر فرد، مخصوص او است. همچنین قرآن، از افرادی نام می برد که با آن که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را کاملاً با نام می شناختند؛ ولی باز او را انکار می‌کردند. قرآن کریم، اهل بیت را در آیه­های تطهیر، مباهله، ولایت[4] و... با این روش معرفی کرده است. امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز در قرآن با این روش شناسانده شده است.  اینک بررسی چند آیه از آیات مهدویت:


  آیه اول: آیا می­توان زنده بودن امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف  را از قرآن استفاده کرد؟


برخی آیه­های قرآن کریم، وجود امام و حجت را بر روی زمین می­رسانند. یکی از این آیات ، آیه چهارم سورة قدر است:


تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر


در شب قدر فرشتگان و روح با اجازه پروردگارشان برای هر امری فرود می آیند.


فعل «تنزّل» مضارع است و استمرار و تداوم را می­رساند؛ پس هر سال، شب قدر دارد. در شب قدر، فرشتگان و روح نازل می­شوند. از طرفی هر انسان، توانایی پذیرش فرشتگان - به ویژه روح که برتر از فرشتگان است- را ندارد و باید انسانی در مرتبه پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله و سلم باشد تا این قابلیت را دارا باشد. اما هم اکنون در شب قدر، فرشتگان و روح بر چه کسی نازل می­شوند؟ امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:


شب قدر، در هر سال است و امر سال در آن شب نازل می­شود. برای این امر، والیانی پس از رسول خدا وجود دارد.


ابن عباس پرسید: «اینان چه کسانی هستند؟» فرمود: «من و یازده نفر از نسل و فرزندان من.[5]


  آیه دوم: اگر بخواهیم ویژگی‌های عصر ظهور مهدی امت را به بهترین شکل بیان کنیم، آیه­ای بهتر از آیة 55 سوره نور نمی­یابیم. در این آیه، خداوند به مؤمنان صالح وعده می­دهد و وعده او حق و یقینی است.[6] اما این وعده چیست؟ بهتر است آیه را بخوانیم و وعده های الهی را در آن ببینیم.


وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکّننّ لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً یعبدونی لا یشرکون بی شیئا


خداوند، به مؤمنان درستکار شما وعده داده است آنان را در زمین جانشین می­کند؛ همچنان که گروهی از پیشینیان را جانشین کرده و دینی که برایشان می­پسندد، بگستراند و بعد از بیمناکیشان به آنان امنیت می­بخشد که آن زمان،  من را می­پرستند و چیزی را شریکم قرار نمی‌دهند.


وعده­های خداوند به مؤمنان صالح

1- تمام زمین را در اختیارشان می­گذارد؛ همانند حکومت‌های صالحان گذشته؛ چون نوح و داود و سلیمان.

2- دین آنان را در تمام زمین برتری و گسترش می­دهد؛ دینی که خداوند برای انسان‌ها پسندیده است؛ یعنی اسلام همراه با ولایت اهل بیت «علیهم السلام» که جریان غدیر و آیه‌های مربوط به آن ، آن را می­رساند.

3- امنیت و آرامش را جایگزین ترس و وحشت مؤمنان درستکار قرار می­دهد. البته امنیت کامل، زمانی حاصل می­شود که سراسر زمین در اختیار مؤمنان با تقوا باشد و دشمن قابل توجهی  مقابل آنان نباشد.

4- نتیجه این حکومت، از میان رفتن جلوه­های شرک و نفاق و پرستش خدای یکتا است. در پرتو آن، برکت از آسمان و زمین آشکار می‌شود و همگان در رفاه و آسایش قرار می­گیرند.

  رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم در ذیل این آیه فرمود:
 وقتی قائم ما قیام کند، زمین را پر از عدل و داد می­کند، پس از آن که لبریز از ظلم و ستم شده باشد

و فرمود:
خوشا به حال صبرپیشگان در پنهانی او و خوشا به حال یاری‌کنندگانش در قیام او.[7]


نکته مهم، این که وعدة خدا، حق و تخلف ناپذیر است؛ ولی جهانی‌شدن آیین الهی تا کنون اتفاق نیفتاده است؛ به همین سبب مفسر بزرگ قرآن، مرحوم طبرسی رحمه الله در تفسیر این آیه می‌گوید:
چون گسترش دین در سراسر زمین و جهانگیر شدن آیین، از گذشته تا کنون پدیدار نشده است، به یقین، این امر در آینده اتفاق خواهد افتاد؛ زیرا جهانی شدن دین اسلام، وعده‌ای الهی است و وعدة خدا، تخلف‌پذیر نیست.[8]

امام سجاد علیه السلام پس از تلاوت آیه فوق فرمود:

به خدا سوگند! اینان شیعیان ما هستند. خداوند به دست مردی از ما، این کار را در حق آنان خواهد کرد و آن مرد، مهدی این امت است و او همان کسی است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم (دربارة او) فرموده است: اگر از عمر دنیا جز یک روز نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی کند تا مردی از خاندان من حاکم جهان گردد. نام او هم نام من است. او زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد همان گونه که از ظلم و ستم لبریز شده باشد.[9]

در پایان، یادآور می‌شویم، اهل سنت نیز روایاتی آورده‌اند که آیاتی از قرآن را درباره حضرت مهدی(عج) و حکومت جهانی آن حضرت می‌داند؛ برای نمونه فخر رازی در ذیل آیه‌3 سوره‌ بقره، از مصادیق «غیب»، مهدی آل محمد(عج) را می‌داند که باید به آن ایمان داشت.[10]

پی نوشت ها:

[1]. آل عمران:144.
[2]. مریم: 16.
[3]. مائده:12.
[4]. احزاب: 32؛ آل عمران:61؛ مائده:55..
[5]. اصول کافی، ج1،ص 532، ح11.
[6]. در بیش از بیست آیه قرآن، حق بودن وعده‌های خداوند و تخلف ناپذیر بودنشان بیان شده است.
[7]. بحارالانوار، ج 36، ص 304، باب 41، ح 144.
[8]. مجمع البیان، ج7، ص152.
[9]. همان.
[10]. تفسیر فخر رازی.

 

قرآن و حکومت جهانى امام مهدی (عج)

اگر حکومت جهانى مهدى (عج ) سراسر جهان را فرا خواهد گرفت ، و پرچم اسلام و توحید در همه نقاط زمین به اهتزاز در مى آید، آیا در قرآن مجید این سند محکم و بزرگ و خلل ناپذیر اسلام ، سخنى در این باره به میان آمده است ؟

آیات متعددى که تاءویل آن تطبیق با حضرت ولى عصر(عج ) شده ، بسیار است (در این باره به بحار، طبع جدید، ج 151 از ص 44 به بعد مراجعه گردد)، به عنوان نمونه :
1- در قرآن کریم مى خوانیم : ((او خدائى است که رسولش را با دلائل رهنمون بخش فرستاد تا آن را بر تمام دینها غالب گرداند هر چند این موضوع خوش آیند مشرکان نیست .))
این آیه صریحا نوید مى دهد که روزى خواهد آمد که آئین اسلام همه ادیان و مرامها را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و سراسر جهان زیر لواى اسلام قرار مى گیرد، که منظور همان وقتى است که حضرت مهدى (عج ) در سراسر جهان حکومت واحد اسلامى تشکیل مى دهد.

2- در سوره انبیاء، آیه 105 مى خوانیم :
((یقینا (بدانید که ) ما در زبور (کتاب حضرت داود علیه السلام ) نوشتیم پس از آنکه این مطلب را در ذکر (تورات ) نیز نوشته بودیم که : حتما بندگان صالح وارث زمین مى شوند.))
این آیه حاکى است که در کتابهاى آسمانى زبور و تورات و قرآن موضوع حکومت انسانهاى شایسته بر سراسر زمین نوشته شده است ، روشن است که وعده خدا حق است ، روزى خواهد آمد که بندگان صالح که از نظر قرآن ، مسلمین راستیم هستند حکومت واحد صالحان را بر همه نقاط زمین برقرار مى سازند، که اشاره به حکومت حضرت مهدى (عج ) است .
3- در سوره نور، آیه 55 مى خوانیم : ((خداوند با آنانکه ایمان آورده و کارهاى شایسته مى کنند وعده داده که آنان را نماینده ((خود)) در زمین گرداند همانگونه که گذشتگان آنان را خلیفه کرد وعده داده که دینشان را که براى آنها پسندیده ، نیرومند گرداند و ترسشان را مبدل به امنیت و آرامش کند، و براى من شریک نمى گیرند.
این آیه بیانگر حکومت واحد بر سراسر زمین است به آنانکه ایمان و عمل صلاح دارند (یعنى منتظر واقعى هستند و با ایمان نیک خود زمینه سازى براى ایجاد آینده درخشان مى کنند) نوید مى دهد که خداوند حکومت زمین را بدست آنها مى سپرد، دین آنها نیرومند و قوى مى گردد، و در نتیجه آرامش و امنیت جانشین خوف و ناآرامى مى شود.
در پایان آیه اشاره به این مطلب مى کند که حکومت آنها بر سراسر زمین براساس توحید و پرستش خداى یکتا و نفى هر گونه شرک است .
چنانکه در حدیثى پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم در مورد عقائد این حکومت واحد سراسرى فرمود:
(( فلا بیقى على وجه الارض احدا الا قال لا اله الا اللّه ؛))
((هیچ فردى روى زمین نمى ماند مگر اینکه معتقد است خدائى جز خداى یکتا وجود ندارد.))
به این ترتیب مى بینیم قرآن این کتاب آسمانى نیز به حکومت درخشان و سراسر توحید آینده که همه مرم تحت پرچم توحید قرار گرفته و مردم صالح زمام امور را بدست مى گیرند خبر مى دهد.
4- قرآن پس از ذکر فرعون و فرعونیان در این آیه مى فرماید: (( وَ نُرِیدُ أَن نّمُنّ عَلى الّذِینَ استُضعِفُوا فى الأَرْضِ وَ نجْعَلَهُمْ أَئمّةً وَ نجْعَلَهُمُ الْوَرِثِینَ * ))
((ما بر این اراده کردیم که به مستضعفان نعمت بخشیم و آنها را پیشوایان و وارثین روى زمین قرار دهیم .))
این آیه گر چه در ماجراى موسى علیه السلام و فرعون نازل شده که خداوند موسى علیه السلام را بر فرعون و فرعونیان پیروز کرد و مستضعفان را به رهبرى موسى علیه السلام به حکومت رسانید، ولى این آیه هرگز مربوط به زمان خاص موسى علیه السلام نیست بلکه یک بشارت عمومى است در مورد پیروزى حق بر باطل ، که سرانجام این پیروزى بطور جامع و کامل و جهانى بدست مهدى آل محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم صورت مى گیرد، چنانکه در روایات به این مطلب تصریح شده ، و مهدى (عج ) و پیروانش به موسى علیه السلام و پیروانش تشبیه شده اند و در روایت مى خوانیم ، امام سجاد علیه السلام فرمود:
((سوگند به کسى که محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم را به حق بشارت دهند و بیم دهنده قرار داد، نیکان ما همانند موسى علیه السلام و پیروانش ‍ هستند و بدان ما همانند فرعون و پیروانش مى باشند.))
و امام على علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمود:
((این گروه آل محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم ، خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى که بر آنان وارد مى شود برانگیزد و به آنان عزت مى دهد و دشمنان آنان را ذلیل و خوار مى کند.))

 

نوید قرآن درباره امام مهدى

و نیز خداوند در قرآن کریم اینگونه از  حضرت نوید مى دهد:
((وَعَدَ اللّهُ الّذِینَ ءَامَنُوا مِنکمْ وَ عَمِلُوا الصالِحاتِ لَیَستَخْلِفَنّهُمْ فى الأَرْضِ کمَا استَخْلَف الّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنّ لهَُمْ دِینهُمُ الّذِى ارْتَضى لهَُمْ وَ لَیُبَدِّلَنهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنى لا یُشرِکُونَ بى شیْئاً وَ مَن کفَرَ بَعْدَ ذَلِک فَأُولَئک هُمُ الْفاسِقُونَ ..((

خـدا بـه کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده داده است که آنان را در روى زمین جانشین دیگران سازد همانگونه که مردمى را که پیش از آنان بودند جانشین دیگران کرد و دینشان را ـ که خود برایشان پسندیده است ـ استوار سازد و وحـشـتشان را به امنیت تبدیل کند، تا تنها مرا بپرستند و چیزى را با من شریک نگیرند. و آنان که از آن پس ، راه کفر و ناسپاسى در پیش گیرند، نافرمانند.

ایـن آیـه شـریـفـه از جـمـله آیـاتـى اسـت کـه بـه آن حـضـرت تاءویل شده است .

معناى این آیه در پرتو روایات
امـامـان مـعـصـوم و آمـوزگـاران راسـتـیـن قـرآن نـیـز در تـاءویـل آیـه مـورد بـحـث بـر ایـن انـدیـشـه رهنمون هستند که این وعده پرشکوه خدا تحقق نیافته و به هنگامه ظهور حضرت مهدى علیه السلام تحقق خواهد یافت .


1ـ از چـهـارمین امام حضرت سجاد علیه السلام آورده اند که آیه مورد بحث را، تلاوت کرد و فرمود:  بـخـدا سـوگـنـد کـه ایـن مـؤ مـنـان شـایـسـتـه کـردار، شـیـعـیـان مـا اهـل بـیـت هـستند و خداوند این نوید و وعده شکوهبار را بدست بزرگ مردى از ما تحقق خواهد بـخشید او مهدى این امت است و کسى که پیامبر در مورد او فرمود: اگر از عمر دنیا تنها یک روز بـاقـى مـانـده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانى خواهد ساخت تا مردى از عترت من که نامش ، نام من است بر جهان حکومت کند و زمین را همانگونه که به هنگام ظهور او لبریز از ظلم و جور است مالامال از عدل و داد سازد.

2ـ و از دو امـام مـعـصـوم حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السلام نیز همین سخن روایت شده است و آنان نیز درست همین نوید را داده اند.
مـرحـوم {طبرسى )) پس از نقل این روایت مى گوید: ((منظور از مؤ منان شایسته کردار، پـیـامـبـر و خـانـدان اویـنـد و ایـن آیـه در بـردارنـده نـویـد حـکـومـت عـادلانـه جـهـانـى اهل بیت ، استقرار اقتدار آنان در سراسر گیتى و برچیده شدن وحشت و هراس آنان با ظهور حضرت مهدى علیه السلام است .}
و مـى افـزایـد: }خاندان پیامبر در مورد این واقعیت اجماع و اتفاق نظر دارند و روشن است کـه اجماع آنان همانند قرآن حجت است . چرا که پیامبر گرامى (ص ) فرمود .مردم ! من از مـیـان شـمـا مـى روم اما دو گوهر گرانبها در میان شما به یادگار مى گذارم : یکى کتاب خـدا، قـرآن و دیـگـرى خـانـدانـم . و ایـن دو تـا روز رستاخیز و ورود بر من در کنار حوض کوثر، از هم جدایى ناپذیرندآنـگـاه مـى افـزایـد .نـویـد شـکـوهـمـنـد ایـن آیـه قـرآن نـیـز کـه تـمـکـن و اقـتـدار اهـل بیت و استقرار دین خدا بر روى زمین بوسیله آنان است ، وعده اى است که تاکنون تحقق نـیـافته است از این رو آن حضرت در انتظار دریافت فرمان ظهور از جانب خداست ، چرا که خداوند در وعده اش تخلف نمى ورزد}

 

نشانه هاى پیدایش این حکومت

سنرِیهِمْ آیاتِنَا فى الاَفَاقِ وَ فى أَنفُسِهِمْ حَتى یَتَبَینَ لَهُمْ أَنّهُ الحَْقّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّک أَنّهُ عَلى کلّ‏ِ شىْ‏ءٍ شهِیدٌ .

بزودى آیات و نشانه هایى از قدرت خود را در صحنه گیتى و در (کشور) وجودشان بدانها نشان خواهیم داد، تا بر آنها آشکار شود که حق است .

وَ لَنَبْلُوَنّکُم بِشىْ‏ءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمْوالِ وَ الأَنفُسِ وَ الثّمَراتِ وَ بَشرِ الصابرِینَ .

و هر آینه شما را به وسیله ترس و گرسنگى و نقص در مالها و جانها و میوه ها مى آزماییم ، و صبرکنندگان را بشارت ده .
محمد بن مسلم از امام صادق علیه السّلام روایت مى کند که پیش از قیام مهدى ما سلام اللّه علیه مردم به انواع بلاها مبتلا مى شوند و موفقیت با صابران است .

علائم و نشانه هاى قبل از ظهور در این روایات عبارت است از:
1. وحشت و اضطرابى که در حال حاضر در میان مردم بعضى از کشورهاى اسلامى دیده مى شود.
2. گرسنگى و قحطى که در بعضى کشورهاى جهان مشهود است و به طور متوسط روزانه چند صد هزارتن از گرسنگى مى میرند (مانند بعضى از قسمتهاى افریقا و هندوستان ).
3. فساد در تجارت و بازرگانى و کمبود درآمد بعضى از اقشار جامعه که به ویژه در ایران ما مشهود است .
4. تلفات جانى مانند تلفات در جنگ ایران و عراق و نقصان زراعت و میوه جات ناشى از آفات و کمى برکت آنها.
اکنون به اصل روایت که از امام صادق عزیز ما - که سلام خداوند بر ایشان باد - نقل کرده اند، توجه فرمایید:
عن محمد بن مسلم عن ابى عبدالله جعفر بن محمد علیهما السلام اءنه قال ان قدام قیام القائم علامات بلوى من الله تعالى لعباده المؤ منین قلت و ما هى قال ذلک قول الله عزوجل (( وَ لَنَبْلُوَنّکُم بِشىْ‏ءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمْوالِ وَ الأَنفُسِ وَ الثّمَراتِ وَ بَشرِ الصابرِینَ . )) قال لنبلونکم (یعنى المؤ منین ) بشى ء من الخوف من ملوک بنى فلان فى آخر سلطانهم (والجوع ) بغلاء اسعارهم (و نقص من الاموال ) فساد التجارات و قلة الفضل فیها (والانفس ) قال موت ذریع (والثمرات ) قلة ریع ما یزرع و قلة برکة الثمار (و بشر الصابرین ) عند ذلک بخروج القائم علیه السّلام ثم قال لى یا محمد هذا تاءویله ان الله عزوجل یقول ((و ما یعلم تاءویله الا الله و الراسخون فى العلم محمد بن مسلم از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است که امام فرمودند: پیش از قیام قائم نشانه هایى است جهت آزمایش از جانب خداوند نسبت به بندگان مؤ منش . عرض ‍ کردم : آن نشانه ها چیست ؟ فرمود: آن ، گفتار خداوند عزوجل است که فرمود:(( و لنبلونکم بشى ء)). فرمود: ((لنبلونکم ))یعنى هر آینه بیازماییم شما مؤ منان را ((بشى ء من الخوف ))به مقدارى و چیزى از ترس از ملوک بنى فلان (بنى عباس ) در پایان زمامداریشان و((الجوع ))و گرسنگى به خاطر بالا بودن قیمتها (( و نقص من الاموال )) و کاستى از مالها (یعنى ) فساد تجارتها (( والانفس ))و جان ها (یعنى ) مرگ سریع ((والثمرات )) و محصولات (یعنى ) کم شدن کشاورزى و کمبود برکت محصولات (( و بشرالصابرین )) (یعنى ) بشارت ده صابران را در چنین وقت به خروج قائم علیه السّلام . سپس به من فرمود: اى محمد! این است تاءویل قول خداوند عزوجل که مى فرماید: (( و ما یعلم تاءویله ...)) (یعنى ) نمى داند تاءویل قرآن را جز خداوند و پایداران در دانش .

 

قرآن و حضرت مهدی ( ع)

در قرآن کریم درباره حضرت مهدی و ظهور منجی در آخر الزمان و حکومت صالحان وپیروزی نیکان بر ستمگران آیاتی آمده است از جمله : " ما در زبور داوود ، پس از ذکر ( = تورات ) نوشته ایم که سرانجام ، زمین را بندگان شایسته ما میراث برند و صاحب شوند " . حضرت امام محمد باقر ( ع ) درباره " بندگان شایسته " فرموده است : منظور اصحاب حضرت مهدی در آخر الزمان هستند . و نیز : " ما می خواهیم تا به مستضعفان زمین نیکی کنیم ، یعنی : آنان را پیشوایان سازیم و میراث بران زمین " . بسم الله الرحمن الرحیم . انا انزلناه فی لیله القدر ... ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم . تو شب قدر را چگونه شبی می دانی ؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است . در آن شب ، فرشتگان و روح ( جبرئیل ) به اذن خدا ، همه فرمانها و سرنوشتها را فرود می آورند . آن شب ، تا سپیده دمان ، همه سلام است و سلامت . چنانکه از آیه های " سوره قدر " بروشنی فهمیده می شود ، در هر سال شبی هست که از هزار ماه به ارزش و فضیلت برتر است . آنچه از احادیثی که در تفسیر این سوره ، و تفسیر آیات آغاز سوره دخان فهمیده می شود ، این است که فرشتگان ، در شب قدر ، مقدرات یکساله را به نزد " ولی مطلق زمان " می آورند و به او تسلیم می دارند . در روزگار پیامبر اکرم ( ص ) محل فرشتگان در شب قدر ، آستان مصطفی ( ع ) بوده است . هنگامی که در شناخت قرآنی ، به این نتیجه می رسیم که " شب قدر " در هر سال هست ، باید توجه کنیم پس " صاحب شب قدر " نیز باید همیشه وجود داشته باشد و گرنه فرشتگان بر چه کسی فرود آیند ؟ پس چنانکه " قرآن کریم " تا قیامت هست و " حجت " است ، صاحب شب قدر هست و همو " حجت " است . " حجت " خدا در این زمان جز حضرت ولی عصر ( ع ) کسی نیست . چندانکه حضرت رضا علیه السلام می فرماید : " امام ، امانتدار خداست در زمین ، و حجت خداست در میان مردمان ، و خلیفه خداست در آبادیها و سرزمینها ... " . فیلسوف معروف و متکلم بزرگ و ریاضی دان مشهور اسلامی ، خواجه نصیرالدین طوسی می گوید : " در نزد خردمندان روشن است که لطف الهی منحصر است در تعیین امام ( ع ) و وجود امام به خودی خود لطف است از سوی خداوند ، و تصرف او در امور لطفی است دیگر . و غیبت او ، مربوطبه خود ماست . "

تاویل دو آیه قرآن به امام مهدی علیه السلام

 

              

 

 روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق علیه السلام رسید. امام به او فرمود:                                                                                            

 بگو در آیه‌ی    سیروا فیها لیالی و

  ایاما آمنین ـ سبا، 18ـ منظور، کدام زمین است؟

   ابو حنیفه پاسخ داد:  گمان می‌کنم مقصود، سرزمین میان مکه و مدینه است.

امام صادق علیه السلام رو به اصحابش کرد و فرمود:  مگر مردم میان مکه و مدینه غارت نمی‌شوند و امنیت جانی ندارند؟

اصحاب گفتند: آری.

امام صادق علیه السلام پرسید:« ای ابوحنیفه، بگو در آیه‌ی ( و من دخل کان آمنا )ــ آل عمران، 97ــ مقصود، کدام زمین است؟

ابوحنیفه گفت:« کعبه »
امام علیه السلام فرمود:« با وجودی که حجاج بن یوسف کنار مسجدالحرام منجنیق نصب کرد و ابن زبیر را در کعبه کشت، معتقدی که ابن زبیر در آنجا در امان بود؟ 
این بار ابوحنیفه ساکت شد و نتوانست پاسخی بگوید.

وقتی ابو حنیفه بیرون رفت، ابوبکر حضرمی به امام عرض کرد:« فدایت گردم! پاسخ این دو پرسش چیست؟
امام علیه السلام فرمود:( ای ابوبکر، آیه‌ی) سیرو فیها لیالی و آیاما آمنین (درباره‌ی زمان قائم آل محمد است و تفسیر آیه‌ی( و من دخله کان آمناً » این است که هر کس با او بیعت کند و در زمره یاران او در آید، در امان خواهد بود.)
منابع: بحارالانوار، ج 52 ، ص 314 ، حدیث 8

 

امام مهدی درسوره بقره

از نشانه هاى پیش از ظهور حضرت، گرسنگى ذکر شده است. محمد بن مسلم مى گوید: از امام صادقع) شنیدم که فرمود: پیش از ظهور حضرت قائم (ع) از سوى خداوند براى مؤمنان نشانه هایى است .
گفتم: خدا مرا فداى توگرداند، آن نشانه ها کدام است؟
فرمود: آن ها همان گفته خداوند است که فرمود: و لبنونکم بشی ء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشر الصابرین (1) وشما مؤمنان را به چیزى از ترس وگرسنگى وکمى دارایى ها وجان ها ومیوه ها مى آزماییم، پس صابران را مژده ده .
آنگاه فرمود: خداوند مؤمنان را به سبب ترس از پادشاهان بنى فلان در دوران پایانى حکومت شان مى آزماید ومراد ازگرسنگى، گرانى قیمت ها ست.

 دوران پس ازظهور 

دوران پس از ظهور حضرت مهدى (عج) بدون شک، والاترین و شکوفاترین و ارج مندترین، فصل تاریخ انسانیت است. آن دوران، دورانى است که وعده هاى خداوند درباره ى خلافت مؤمنان و امامت مستضعفان و وارثت صالحان، عملى مى گردد و جهان با قدرت الهى آخرین پرچمدار عدالت و توحید، صحنه ى شکوه مندترین جلوه هاى عبادت پروردگار مى شود. در احادیث مختلف، گوشه هایى از عظمت آن دوران به تصویر کشیده شده است. ما، با استفاده از این احادیث، برخى از کارهایى را که امام زمان (عج) براى ایجاد جامعه اى متکامل و ایده ال، انجام مى دهند، اشاره مى کنیم:

1 - حاکمیت اسلام در سراسر هستى
بعد از ظهور امام زمان(علیه السلام) عدّه اى علیه آن حضرت وارد جنگ مى شوند و سعى خواهند کرد تا از تشکیل حکومت عدل الهى بر روى زمین ـ که وعده ى آن، از سوى انبیا و امامان(علیهم السلام) داده شده است ـ جلوگیرى کنند. امام(علیه السلام) ابتدا، آنان را به راه حق دعوت خواهد کرد و اگر قبول نکردند، با آنان وارد کارزار مى شود و هرگونه فساد و کژى را نابود خواهد کرد.

امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه ى (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ);(1) مى فرماید: تأویل این آیه، هنوز نیامده است... پس زمانى که تأویل آن فرا رسد، مشرکان کشته مى شوند، مگر موحّد شوند و شرکى باقى نماند.(2) و در حدیث دیگرى مى فرماید: با مشرکان جنگ مى کنند تا این که موحّد شوند و شریکى براى خدا قرار ندهند. چنان (امنیتى حاصل) مى شود که پیر زن کهنسال، از مشرق به مغرب مى رود، بدون آن که کسى جلوى او را بگیرد.(3)
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: إذا قام القائم لایبقى أرض إلّا نودى فیها شهاده أنْ لا إله إلّا الله و أنّ محمّداً رسول الله;(4) زمانى که قائم(علیه السلام) قیام کند، هیچ سرزمینى نمى ماند، مگر این که نداى شهادتین (لا إله إلّا الله و محمّد رسول الله) در آن طنین اندازد.

2 - احیاى قرآن و معارف قرآنى
امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشاره به قیام حضرت مهدى (عج) مى فرماید: کأنّی أنظر الى شیعتنا بمسجد الکوفه و قد ضربوا الفساطیط یعلّمون الناس القرآن کما اُنزل;(5) گویا شیعیان ما اهل بیت(علیه السلام) را مى بینم که در مسجد کوفه گرد آمده اند و خیمه هایى برافراشته اند و در آن ها قرآن را آن چنان که نازل شده است، به مردم یاد مى دهند. بنابراین، محور حرکت نهضت جهانى امام مهدى، قرآن است و آن حضرت با تعلیم قرآن، آن را سرمشق زندگى انسان ها قرار خواهند داد. حضرت على(علیه السلام) در بیان احوال زمان ظهور امام مهدى (عج) مى فرماید: (امام مهدى) هواى نفس را به هدایت و رستگارى برمى گرداند، زمانى که مردم هدایت را به هواى نفس تبدیل کرده باشند، و رأى را به قرآن برمى گرداند، زمانى که مردم قرآن را به رأى و اندیشه مبدل کرده باشند.(6)

3 - گسترش عدالت و رفع ستم
مهم ترین شاخص قیام امام مهدى (عج) که تقریباً در اکثر روایات مربوط به آن حضرت ذکر شده است، ریشه کن ساختن ظلم و ستم و فراگیر کردن عدل و قسط در سراسر گیتى است، به گونه اى که مى توان ادعا کرد که جمله ى «یملأ الأرضَ قسطاً وعدلا کما ملئت ظلماً و جوراً» که در اکثر احادیث ذکر شده، هم تواتر لفظى دارد و هم تواتر معنوى. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مى فرماید: قیامت بر پا نمى شود، مگر این که مردى از اهل بیت من که اسمش شبیه اسم من است، حاکم شود و زمین را پر از عدل و قسط کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده بود.(7)

4 - گرایش دوباره به اسلام حقیقى
بعد از وفات پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) و واقعه ى سقیفه بنى ساعده، خلفا سعى کردند با منع نقل و تدوین احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) از روشن شدن جایگاه اهل بیت(علیه السلام) ـ که به عنوان مفسران دین اسلام و ثقل اصغر نقش هدایت جامعه را داشتند ـ جلوگیرى کنند و همین امر موجب شد تا انحرافات و گمراهى هایى که دامن گیر سایر ادیان شده بود، در میان مسلمانان نیز شیوع یابد و برخى عناصر یهودى و مسیحى، با کمک دستگاه خلافت، اسلام را مطابق سلیقه ى خود و مناسب با منافع حاکمان توجیه و تفسیر کنند و موجب جدایى هر چه بیش تر مردم از اهل بیت(علیهم السلام) شوند. افرادى مانند تمیم دارى، وهب بن منبه، کعب الاحبار، ابوهریره، عروة بین زبیر، عبدالله بن عمر، ... با تفسیرهایى که بیش تر با هواهاى نفسانى و خواسته هاى حاکمان مطابقت داشت از همان آغاز، موجب بروز برخى انحرافات و بعدها ایجاد فرقه هاى کلامى در زمان هاى بعد و... شدند و مردم را از چشمه ى علم اهل بیت(علیه السلام) محروم ساختند. به همین دلیل، آن گاه که امام زمان(علیه السلام) قیام مى کند، به پیراستن دین اسلام از انحرافات و پیرایه هایى خواهد پرداخت که از سوى منحرفان بر دین اسلام تحمیل شده است و مردم را به اسلامى که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن را ابلاغ کرده بود، دعوت خواهد کرد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: زمانى که حضرت قائم(علیه السلام) قیام مى کند، مردم را مجدداً به اسلام فرا مى خواند و به امرى هدایت مى کند که فراموش شد و جمهور از آن منحرف شده اند...(8)

5 - فراوان شدن نعمت هاى دنیوى
یکى از مطالب مهم که در احادیث مربوط به امام زمان (عج) بر آن تأکید شده است، وفور نعمت هاى مادّى در زمان حکومت امام مهدى(علیه السلام) است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم)مى فرماید: ... یظهر الله له کنوز الأرض و معادنها; خداوند، گنج هاى زمین و معادن آن را براى امام مهدى (عج) ظاهر خواهد کرد.(9) از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: ...هنگامى که قائم ما قیام کند، آسمان، باران خود را فرو خواهد ریخت و زمین، گیاهان خود را خواهد رویانید... به گونه اى که زن، میان عراق و شام راه خواهد رفت و همه جا بر روى گیاه پا خواهد گذاشت... .(10)

6 - عمران و آبادى
امام زمان(علیه السلام) علاوه بر هدایت دینى، اجتماعى، سیاسى، به امور دنیوى نیز رسیدگى مى کند و به عمران و آبادى شهرها و روستاها خواهد پرداخت. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: فلا یبقى فی الأرض خراب الّا عُمَّر;(11) بر روى زمین، هیچ خرابى نخواهد بود، مگر این که آباد خواهد شد. مفضّل از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت فرمود: هنگامى که قائم آل محمد(علیهم السلام) قیام کند، در پشت کوفه، مسجدى بنا خواهد کرد که هزار در دارد و خانه هاى کوفه به نهر کربلا متصل خواهد شد.(12) در حدیث دیگرى نقل شده که امام مهدى(علیه السلام)راه ها را وسیع مى کند، آب هاى ناودان ها و فاضلاب ها را که به راه هاى عمومى مى ریزد، قطع مى کند و چیزهایى را موجب راه بندان مى شوند، رفع مى کند. خلاصه، امور شهرى را سامان خواهد داد.(13)

7 - تکامل علمى و عقلى مردم
امام مهدى (عج) با نهضت خود، درهاى رحمت را باز مى کند و موجب تکامل علوم و صنایع خواهد شد و علوم، چنان رشد و گسترش خواهد یافت که همه شگفت زده خواهند شد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: علم، بیست و هفت حرف است. تمام آن چه انبیا آورده اند، دو حرف است و مردم، تا امروز، بیش از آن دو حرف نمى شناسند. هنگامى که قائم ما(علیه السلام)قیام کند، بیست و پنج حرف را مى آورد و بین مردم توسعه خواهد داد و به دو حرف قبلى اضافه خواهد کرد تا بیست و هفت حرف کامل شود.(14)
این حدیث، نشانه ى سرعت و شتاب زدگى و گسترش و توسعه ى علوم در میان مردم است که به دست امام مهدى (عج) صورت خواهد گرفت، به گونه اى که در مدّت حکومت آن حضرت، مردم، بیش از دَه برابر آن چه را از زمان خلقت تا زمان قیام آن حضرت از علم به دست آورده بودند، به دست خواهند آورد.
در روایت دیگرى امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: هنگامى که قائم ما قیام کند، دست خود را بر روى سر بندگان خواهد گذاشت و بدین وسیله، عقل هاى آنان جمع مى شود و اخلاقشان کامل مى شود.(15) از مجموع احادیث، استنباط مى شود که براى انسان، در دوره ى حکومت امام مهدى (عج) تمام ایده آل ها و آرزوهاى حقّى که دارد و ممکن است که بر آن ها دست بیازد، تحقّق خواهد یافت و از نظر علمى، اخلاقى، اقتصادى، امنیتى، ... به کمال مطلوب خود، خواهد رسید.

------------------------------------------
پی نوشتها :
1 . انفال: 39.
2 . بحارالأنوار، ج 52، ص 378.
3 . همان، ج 52، ص 343.
4 . همان، ج 52، ص 340.
5 . همان، ج 52، ص 366.
6 . نهج البلاغه، ترجمه و شرح علینقى فیض الاسلام، خ 138، ج 3، ص 424، مرکز نشر آثار فیض الاسلام.
7 . بحارالأنوار، ج 51، ص 81.
8 . بحارالأنوار، ج 51، ص 30.
9 . بحارالأنوار، ج 52، ص 323.
10 . بحارالأنوار، ج 52، ص 322.
11 . همان، ج 52، ص 191.
12 . همان، ج 52، ص 337.
13 . همان، ج 52، ص 339.
14 . بحارالأنوار، ج 52، ص 336.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
در بهشت ازدواج نیست!
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

در بهشت ازدواج نیست!

 

بهشت

 

 

پیرامون حوریان بهشتی، که در قرآن کریم به عنوان یکی از پاداش‌های اخروی نیکوکاران، شمرده شده است سوالاتی مطرح است از جمله:

 1. آیا مردها در بهشت با حوریان بهشتی ازدواج می‌کنند؟

2. ایا هر حوری می‌تواند فقط یک شوهر داشته باشد؟

3. آیا برای زن‌ها نیز حورالعین‌های مردانه وجود دارد؟

در نوشتار حاضر می‌کوشیم سوالات یادشده را با نگاهی به آیات و روایات پاسخ گوییم:

 


 

 

برای ورود به بهشت، فرقی میان زن و مرد نیست و یکی از پاداش‌های خداوند در بهشت «حورالعین» است که قرآن و روایات به آن اشاره کرده است. بنا بر گفته‌ی اغلب مفسرین، در بهشت ازدواج نیست و تزویج حورالعین به معنای قرین کردن و عطا کردن و حورالعین از طرف خداوند به بندگانش، تفسیر شده است.

همچنین در مورد چند همسری زنان در بهشت، به طور اجمال باید گفت از مجموع آیات و روایات، می‌توان چنین استفاده کرد که زنان مؤمنی که به بهشت وارد شده‌اند چنین درخواستی ندارند؛ هر چند اگر درخواست کنند در اختیارشان قرار می‌گیرد.» 

یکی از نعمت‌های بزرگی که خداوند برای بندگان مؤمن و باتقوا در نظر گرفته است بهشت و نعمت‌های فراوان و جاویدان آن است. البته رضا و خشنودی خداوند از آن‌ها، بالاترین پاداش است. تنها چیزی که باعث ورود به بهشت است، ایمان و عمل صالح انسان در این دنیا است و هر چه ایمان انسان، بیشتر و اعمال صالحش فراوان‌تر باشد، مقام او در بهشت بالاتر است و فرقی میان زن و مرد نیست و هر انسانی می‌تواند به چنین مقاماتی برسد. خداوند می‌فرماید: «هر کس از مردان یا زنان که عمل صالحی انجام دهد، و ایمان هم داشته باشد به درستی که وارد بهشت می‌شوند و بدون حساب در آنجا روزی دریافت می‌کنند.»1

بهشت جای تکلیف نیست، چرا که با وجود تکلیف و اختیار باید بهشت و جهنم دیگری پدید آید تا نتیجه‌ی اعمال جدید در آن به انسان داده شود و این امر همین گونه ادامه خواهد داشت. در حالی که خداوند تمام نعمت‌های بهشتی را پاداش اعمال همین دنیای ما و ایمان و عمل ما می‌داند.از مجموع آیات و روایات استفاده می‌شود که هر چه بهشتیان بخواهند در اختیارشان گذاشته می‌شود2، از جمله یکی از نعمت‌های بهشتی، حورالعین‌های بهشتی است که در اختیار مردان مؤمن گذاشته می‌شود.

در روایتی از امام صادق(ع) در مورد ازدواج مرد و زن زمینی در بهشت سؤال شد، حضرت فرمودند: «اگر رتبه‌ی زن بالاتر بود و خواست با مرد زمینی‌اش ازدواج کند می‌تواند او را انتخاب کند (و مرد نمی‌تواند وی را انتخاب کند) که در این صورت مرد همسر او می‌گردد ولی اگر رتبه‌ی مرد بالاتر بود او می‌تواند زن را اختیار کند (اینجا زن چنین حقّی ندارد) که در این صورت، زن یکی از همسران مرد می‌شود»

حور جمع حوراء به معنای زنی است که سفیدی چشمش بسیار سفید و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد و یا به معنای زنی است که دارای چشمان سیاه چون چشم آهو باشد، «عین» جمع کلمه‌ی «عیناء» به معنی درشت چشم می‌باشد، و ظاهراً حورالعین موجوداتی غیر از زنان دنیایند.3 خداوند در مورد آنان می‌فرماید: «حورالعین را به ازدواج آن‌ها درمی آوریم.»4 بنا بر تفسیر اغلب مفسّران، ازدواج به معنای دنیوی آن، در بهشت وجود ندارد. پس اینجا، نزدیک کردن و عطا کردن حورالعین از طرف خداوند به بندگان بهشتی‌اش مراد است.5

از صفات بیان شده برای حورالعین در قرآن و بعضی روایات می‌توان چنین استفاده کرد که حورالعین در بهشت بیش از یک همسر ندارد زیرا خداوند در مورد صفات حورالعین می‌فرماید: «...نه هیچ انسانی قبل از ایشان (قبل از آن شخص بهشتی) آن‌ها را لمس کرده و نه هیچ جنّی.»6

بهشت

مرحوم مجلسی در تفسیر «قاصرات الطرف» که در ابتدای همین آیه آمده است، می‌فرماید: «یعنی زوج‌هایی هستند که نگاهشان فقط برای شوهرانشان است و به هیچ کس غیر از شوهرانشان رغبتی ندارند.»7

اما آیا زنان دنیایی هم همین گونه‌اند یا نه ؟ شاید بتوان گفت که

اگرچه اهل بهشت هر آنچه در بهشت بخواهند بر ایشان آماده است8 اما هرگز درخواستی به عنوان تعدّد زوجات ندارند و همان‌گونه که زنان پاک در دنیا، چشم به غیر از همسر خود ندارند، در بهشت هم که جای پاکان است، خواهان زوج‌های متعدد برای خود نیستند.

در روایتی از امام صادق(علیه السلام) در مورد ازدواج مرد و زن زمینی در بهشت سؤال شد، حضرت فرمودند: «اگر رتبه‌ی زن بالاتر بود و خواست با مرد زمینی‌اش ازدواج کند می‌تواند او را انتخاب کند (و مرد نمی‌تواند وی را انتخاب کند) که در این صورت مرد همسر او می‌گردد ولی اگر رتبه‌ی مرد بالاتر بود او می‌تواند زن را اختیار کند (اینجا زن چنین حقّی ندارد) که در این صورت، زن یکی از همسران مرد می‌شود.»9 یعنی زن یکی از همسران مرد می‌شود ولی مرد، تنها همسر زن می‌گردد، این مطلب را برخی دیگر از روایات نیز بیان می‌کند.

همچنین در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده که فرمودند: «زن اگر در دنیا دو شوهر داشته باشد در آخرت هر کدام را که بهتر دید (از حیث اخلاق) انتخاب می‌کند»10. حضرت نفرموده‌اند که می‌تواند هر دو را انتخاب کند بلکه فرمود بهترین آن‌ها را انتخاب می‌کند.

در پایان تذکر این نکته بجاست که برای خدمتگزاری بهشتیان، «غلمان» هایی وجود دارد و در این بین فرقی میان زن و مرد نیست.

قرآن مجید در این باره می‌فرماید: پیوسته بر گردشان نوجوانانی برای(خدمت)آنان گردش می‌کنند که چون مرواریدهای درون صدفند.11ظاهر این آیه آن است که پسران زیبای بهشتی فقط برای خدمتگزاری بهشتیان آفریده شده‌اند.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . غافر، 40.

[2] . فصلّت، 31.

[3] .  ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.

[4] . دخان، 54.

[5] . بحار الانوار ، ج 8، ص 99؛ ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.

[6] . "فیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَان" در این قصرهای بهشتی زنانی هستند که جز به همسران خود چشم ندوخته، و جز به آن‌ها عشق نمیورزند، الرحمن، 56.

[7] . بحار الانوار، ج 8، ص 97.

[8] . فصلّت، 31.

[9] . همان، ص 105. 

[10] . بحار الانوار، ج 8، ص 119

[11]. "وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ " طور،24 .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

امام حسین (ع)

 


در این قسمت پرسش و پاسخ های مربوط به امام حسین (ع) و عاشورا مطرح می شود.

 

جعفر جنی کیست که می گویند در کربلا به کمک امام حسین آمد؟

با تحقیقاتی که ما انجام داده ایم به شخصی به نام جعفر جنی دست نیافته ایم. آن چه درمتون روایی آمده است ، این است که شیخ مفید به سند خود از امام صادق (ع ) این نکته را نقل کرده است زمانی که امام حسین (ع ) از مدینه حرکت فرمود, گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک خدمت آن حضرت آمدند و گروه هایی از مسلمانان و شیعیان جن برای کمک آمدند اما حضرت در پاسخ جنیان فرمود: خدا به شما جزای خیر دهد من مسؤول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است . جنیان گفتند اگر امر شما نبود همه دشمنان شما را می کشتیم . حضرت در پاسخ فرمود: «ما بر این کار از شما تواناتریم اما چنین نمی کنیم تا آنها که گمراه می شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد» (1).
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- بحارالانوار, ج 44, ص 330.

حکم پوشیدن لباس سیاه چیست؟ آیا پیشوایان معصوم به ما سفارش کرده اند که در عزاداری لباس مشکی بپوشیم؟

از جمله احکام لباس (چه در مورد نمازگزار و چه در غیر حالت نماز) کراهت پوشیدن لباس سیاه است. بهترین لباس، سفید است که بدان سفارش شده است. (1)
امام صادق(ع) فرمود: "یکره السواد إلاّ فی ثلاثة الخفّ و العمامة و الکساء؛پوشیدن لباس سیاه مکروه است، مگر در سه مورد: کفش سیاه‌، عمامه سیاه و عبا یا قبای سیاه".
امام صادق(ع) فرمود که پیامبر(ص) فرمود: "لباس سفید بپوشید که بهتر و پاکیزه تر است و مردگان را با پارچة سفید کفن کنید".
رنگ سیاه، افسرده کننده و نمایندة پنهان داشتن است، ولی رنگ سفید علاوه بر امتیازاتی که دارد، ‌زود چرک و آلوده می شود و صاحبش مجبور می شود آن را بشوید یا تعویض کند، به اضافه این که لباس سفید خنک کنندة خوبی است،‌ چون تابش نور خورشید را منعکس می کند و به خود جذب نمی نماید که باعث گرم شدن بدن بشود.
مردمانی که در مناطق گرمسیری مانند عربستان زندگی می کنند،‌ این مطلب به تجربه بر ایشان ثابت شده و لباس سفید می پوشند. دانشمندان گفته اند: رنگ سفید از مواد سمی چون ارسنیک،‌ کرمات، سرب و انیلین به دور می‌باشند که هر کدام ممکن است ایجاد آلرژی یا مسمومیت یا هر دو نمایند. بهتر است لباس انسان سفید و نرم باشد.
پوشیدن چادر مشکی چون داخل در عنوان "ردا" است و بر اساس روایات "ردا" اگر سیاه باشد کراهت ندارد،‌ از این رو پوشیدن چادر سیاه برای زنان مانعی ندارد و کراهت هم ندارد،‌ به اضافه این که چادر مشکی چون جذابیت و تحریک کننده‌گی ندارد،‌ مفسده ای بر آن مترتب نمی‌‌شود. در این زمینه به روایتی دست نیافتیم که توصیه به چادر سیاه شده باشد.
اما این که چرا مردم در مصیبت ها و عزاداری ها لباس سیاه بر تن می کنند یا پرچم های سیاه برپا می نمایند، به خاطر این است که رنگ سیاه، شاد نیست. از این رو با مصیبت زدگی هماهنگ است. این مسئله نه تنها میان ما ایرانیان و مسلمانان بلکه در کشورهای دیگر نیز رائج است و جزء سنّت ها و فرهنگ های کشورها است.
در مورد پوشیدن لباس سیاه در مصیبت و عزای ائمه مخصوصاً حضرت اباعبدالله الحسین(ع) نه تنها کراهت ندارد،‌ بلکه چون از مصادیق تعظیم شعایر اسلامی است و باعث زنده نگه داشتن اهداف امام حسین(ع) می باشد،‌ دارای ثواب و اجر الهی است. بزرگانی همچون مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی در روز عاشورا قبای سیاه بر تن می‌کردند.
از فرزند امام سجاد(ع) نقل شده که وقتی امام حسین(ع) به شهادت رسید،‌ زن های بنی هاشم لباس سیاه و خشن پوشیدند و از گرما و سرما شکوه نمی کردند و علی‌بن‌الحسین(ع) برای آنان طعام درست می کرد.
بنابراین در پوشیدن لباس سیاه برای عزای امام حسین(ع)، هم چنین غذا دادن به عزاداران مورد تأیید امام سجاد(ع) بوده است. تأیید امام دلیل بر جواز بلکه بر رجحان آن است.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1. وسائل الشیعه، ج 3، ص 278، [باب 19، از ابواب لباس مصلی.

دلیل بزرگداشت اربعین چیست‌؟

رسول جعفریان

اعتبار اربعین امام حسین (ع‌) از قدیم الایام میان شیعیان و در تقویم تاریخی‌ وفاداران به امام حسین (ع‌) شناخته شده بوده است‌. کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی از روایات‌ فراوان در باره تقویم مورد نظر شیعه در باره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه وعبادت است‌، ذیل ماه «صفر» می‌نویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)،روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است‌.
روز سوم این ماه از سال 64روزی است که مسلم بن عقبه پرده کعبه را آتش زد و به دیوارهای آن سنگ‌پرتاب نمود در حالی که به نمایندگی از یزید با عبدالله بن زبیر در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ یعنی اربعین ـ زمانی است که حرم امام حسین (ع‌) یعنی کاروان‌اسرا، از شام به مدینه مراجعت کردند. و روزی است که جابر بن عبدالله بن‌حرام انصاری‌، صحابی رسول خدا (ص‌)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت‌ قبر امام حسین (ع‌) بشتابد و او نخستین کسی است از مردمان که قبر آن‌حضرت را زیارت کرد.
در این روز زیارت امام حسین (ع‌) مستحب است واین زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری (ع‌) روایت ‌شده که فرمود: علامات مؤمن پنج تاست‌: خواندن 51 رکعت نماز در شبانه‌روز ـ نمازهای واجب و نافله و نماز و شب ـ به دست کردن انگشتری دردست راست‌، برآمدن پیشانی از سجده‌، و بلند خواندن بسم الله الرحمن‌الرحیم در نماز.
شیخ طوسی سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت صادق علیه ‌السلام آورده است‌: السلام علی ولی الله و حبیبه‌، السلام علی خلیل الله ونجیبه‌، السلام علی صفی الله و ابن صفیه‌...
این مطلبی است که شیخ طوسی‌، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرن‌پنجم در باره اربعین آورده است‌. طبعا بر اساس اعتباری که این روز میان ‌شیعیان داشته است‌، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست‌، شیعیان به حرمت‌ آن‌، زیارت اربعین می‌خوانده‌اند و اگر می‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسین (ع‌) گرد آمده و آن امام را زیارت می‌کردند. این سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست‌ و شاهدیم که میلیونها شیعه عراقی و غیر عراقی در این روز بر مزار امام حسین (ع) جمع می شوند.
در اینجا و در ارتباط با اربعین چند نکته را باید توضیح داد.

1. عدد چهل‌
نخستین مسأله‌ای که در ارتباط با «اربعین‌» جلب توجه می‌کند، تعبیر اربعین‌ در متون دینی است‌. ابتدا باید نکته‌ای را به عنوان مقدمه یادآور شویم‌:
اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینی‌، اعداد نقش خاصی به‌ لحاظ عدد بودن‌، در القای معنا و منظوری خاص ندارند؛ به این صورت که‌ کسی نمی‌تواند به صرف این که در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یاچهل یا هفتاد به کار رفته‌، استنباط و استنتاج خاصی داشته باشد. این یادآوری‌، از آن روست که برخی از فرقه‌های مذهبی‌، بویژه آنها که تمایلات‌ «باطنی‌گری‌» داشته یا دارند و گاه و بیگاه خود را به شیعه نیز منسوب می‌کرده‌اند، و نیز برخی از شبه فیلسوفان متأثر از اندیشه‌های انحرافی و باطنی‌ و اسماعیلی‌، مروج چنین اندیشه‌ای در باره اعداد یا نوع حروف بوده وهستند.
در واقع‌، بسیاری از اعدادی که در نقلهای دینی آمده‌، می‌تواند بر اساس یک‌ محاسبه الهی باشد، اما این که این عدد در موارد دیگری هم کاربرد دارد و بدون یک مستند دینی می‌توان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست‌. به‌عنوان نمونه‌، در دهها مورد در کتابهای دعا، عدد صد بکار رفته که فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمی‌شود. همینطور سایر عددها. البته ناخواسته برای مردم عادی‌، برخی از این اعداد طی‌ روزگاران‌، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده‌هایی هم از آن‌ها می‌شود.
تنها چیزی که در باره برخی از این اعداد می‌شود گفت آن است که آن اعداد معین نشانه کثرت‌است‌. به عنوان مثال‌، در باره هفت چنین اظهار نظری شده است‌. بیش از این‌هرچه گفته شود، نمی‌توان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد.
مرحوم اربلی‌، از علمای بزرگ امامیه‌، در کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة‌ در برابر کسانی که به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده‌گانه برای اثبات امامت‌ ائمه اطهار(ع) استناد کرده‌اند، اظهار می‌دارد، این مسأله نمی‌تواند چیزی را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامی‌ها، می‌توانند دهها شاهدـ مثل هفت آسمان ـ ارائه دهند که عدد هفت مقدس است‌، کما این که این کار راکرده‌اند.

عدد «اربعین‌» در متون دینی‌
یکی از تعبیرهای رایج عددی‌، تعبیر اربعین است که در بسیاری از موارد به کار رفته است‌. یک نمونه آن که سن‌ّ رسول خدا(ص‌) در زمان مبعوث شدن‌، چهل بوده است‌. گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فکری است‌. گفتنی است که برخی از انبیاء در سنین کودکی به نبوّت رسیده‌اند.از ابن عباس (گویا به نقل از پیامبر (ص‌)) نقل شده که اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلی آمده است‌ که‌، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پی آخرتخواهند رفت‌. (مجموعه ورام‌، ص 35)
در قرآن آمده است «میقات‌» موسی با پروردگارش در طی چهل روز حاصل‌شده است‌. در نقل است که‌، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روی کوه صفا درحال سجده بود. (مستدرک وسائل ج 9، ص 329) در باره بنی اسرائیل هم آمده که‌ برای استجابت دعای خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه می‌کردند. (مستدرک ج 5،ص 239) در نقلی آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگی را به او می‌آموزد و حکمت ‌را در قلب و زبانش جاری می‌کند. بدین مضمون روایات فراوانی وجود دارد. چله نشینی صوفیان هم درست یا غلط‌، از همین بابت بوده است‌. علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار در این باره که برگرفتن چهل نشینی از حدیث مزبور نادرست است‌، به تفصیل سخن گفته است‌.
اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات ‌فراوان دیگر آمده‌، سبب تألیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل ‌حدیث و شرح و بسط آنها شده است‌. در این نقلها آمده است که اگر کسی ازامّت من‌، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد، خداوند درروز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد. در نقل دیگری آمده است که ‌امیرمؤمنان (ع‌) فرمودند: اگر چهل مرد با من بیعت می‌کردند، در برابردشمنانم می‌ایستادم‌. (الاحتجاج‌، ص 84).
مرحوم کفعمی نوشته است‌: زمین از یک‌ قطب‌، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجیب‌، هیچگاه خالی‌نمی‌شود. (بحار ج 53، ص 200)
در باره نطفه هم تصور براین بوده که بعد از چهل‌ روز عَلَقه می‌شود. همین عدد در تحولات بعدی علقه به مُضْغه تا تولد درنقلهای کهن بکار رفته است‌، گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شده‌است‌.
در روایت است که کسی که شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبول‌نمی‌شود. و نیز در روایت است که کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقش‌تند می‌شود. نیز در روایت است که کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانی می‌کند. نیز رسول خدا(ص) فرمود: کسی که لقمه حرامی‌ بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمی‌شود. (مستدرک وسائل‌، ج 5، ص 217).
اینها نمونه‌ای از نقلهایی بود که عدد اربعین در آنها به کار رفته است‌.

2 . اربعین امام حسین (ع‌)
باید دید در کهن‌ترین متون مذهبی ما، از «اربعین‌» چگونه یاد شده است‌. به عبارت ‌دیگر دلیل برزگداشت اربعین چیست‌؟ چنان که در آغاز گذشت‌، مهمترین نکته درباره اربعین‌، روایت امام عسکری (ع‌) است‌. حضرت در روایتی که در منابع ‌مختلف از ایشان نقل شده فرموده‌اند: نشانه‌های مؤمن پنج چیز است‌: 1 ـخواندن پنجاه و یک رکعت نماز (17 رکعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل‌) 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتری در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده ‌بر پیشانی 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز.
این حدیث تنها مدرک معتبری است که جدای از خود زیارت اربعین که درمنابع دعایی آمده‌، به اربعین امام حسین (ع‌) و بزرگداشت آن روز تصریح کرده ‌است‌.
اما این که منشأ اربعین چیست‌، باید گفت‌، در منابع به این روز به دو اعتبارنگریسته شده است‌.
نخست روزی که اسرای کربلا از شام به مدینه مراجعت کردند.
دوم روزی که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی پیامبر خدا (ص‌) از مدینه به ‌کربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسین (ع‌) را زیارت کند. شیخ مفید (م 413) در«مسار الشیعه» که در ایام موالید و وفیات ائمه اطهار علیهم السلام است‌، اشاره به روز اربعین‌کرده و نوشته است‌: این روزی است که حرم امام حسین (ع‌)، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام ‌حسین (ع‌) وارد کربلا شد.
کهن‌ترین کتاب دعایی مفصل موجود، کتاب «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی ازشاگردان شیخ مفید است که ایشان هم همین مطلب را آورده است‌. شیخ ‌طوسی پس از یاد از این که روز نخست ماه صفر روز شهادت زید بن علی بن‌الحسین (ع‌) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن کعبه توسط سپاه شام در سال‌64 هجری است‌، می‌نویسد: بیستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثه کربلا) روزی است که حرم سید ما اباعبدالله الحسین از شام به مدینه مراجعت کرد ونیز روزی است که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی رسول خدا (ص‌) ازمدینه وارد کربلا شد تا قبر حضرت را زیارت کند. او نخستین کس از مردمان بود که امام حسین (ع‌) را زیارت کرد. در چنین روزی زیارت آن حضرت‌ مستحب است و آن زیارت اربعین است‌. (مصباح المتهجد، ص 787) در همانجا آمده است که وقت خواندن زیارت اربعین‌، هنگامی است که روز بالا آمده‌ است‌.
در کتاب «نزهة الزاهد» هم که در قرن ششم هجری تألیف شده‌، آمده‌: در بیستم‌این ماه بود که حرم محترم حسین از شام به مدینه آمدند. (نزهة‌الزاهد، ص 241) همین طور در ترجمه فارسی فتوح ابن اعثم (الفتوح ابن اعثم‌، تصحیح مجد طباطبائی‌، ص‌916) و کتاب مصباح کفعمی که از متون دعایی بسیار مهم قرن نهم هجری است‌ این مطلب آمده است‌. برخی استظهار کرده‌اند که عبارت شیخ مفید و شیخ‌طوسی‌، بر آن است که روز اربعین‌، روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه ‌خارج شدند نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 154) به هرروی‌، زیارت اربعین از زیارت‌های مورد وثوق امام حسین (ع‌) است که ازلحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است‌.

3 . بازگشت اسیران به مدینه یا کربلا
اشاره کردیم که شیخ طوسی‌، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای‌ کربلا از شام به مدینه دانسته است‌. باید افزود که نقلی دیگر، اربعین رابازگشت اسرا از شام را به «کربلا» تعیین کرده است‌. تا اینجا، از لحاظ منابع کهن‌، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است‌. با این حال‌،علامه مجلسی پس از نقل هر دو این‌ها، اظهار می‌دارد: احتمال صحت هردوی اینها (به لحاظ زمانی‌) بعید می‌نماید. (بحار ج 101، ص 334 ـ 335) ایشان این ‌تردید را در کتاب دعایی خود «زاد المعاد» هم عنوان کرده است‌. با این حال‌، درمتون بالنسبه قدیمی‌، مانند «لهوف» و «مثیرالاحزان» آمده است که اربعین‌، مربوط ‌به زمان بازگشت اسرا، از شام به کربلاست‌. اسیران‌، از راهنمایان خواستند تا آنها را از کربلا عبور دهند.
باید توجه داشت که این دو کتاب‌، در عین حال که مطالب مفیدی دارند، ازجهاتی‌، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون‌کهن‌تر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. این نکته را هم باید افزود که ‌منابعی که پس از لهوف‌، به نقل از آن کتاب این خبر را نقل کرده‌اند، نباید به‌عنوان یک منبع مستند و مستقل‌، یاد شوند. کتابهایی مانند «حبیب السیر» که به ‌نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به کربلا آورده‌اند، (نفس المهموم ترجمه شعرانی‌، ص 269) نمی‌توانند مورد استناد قرار گیرند.
در اینجا مناسب است دو نقل را در باره تاریخ ورود اسرا به دمشق یاد کنیم‌. نخست نقل ابوریحان بیرونی است که نوشته است‌:
در نخستین روز ماه صفر، أدخل رأس الحسین علیه السلام مدینة دمشق‌، فوضعه یزید لعنه الله بین یدیه‌ و نقر ثنایاه بقضیب کان فی یده و هو یقول‌:
لست من خندف ان لم أنتقم‌
من بنی أحمد، ما کان فَعَل‌
لیْت‌َ أشیاخی ببدرٍ شهدوا
جَزَع الخزرج من وقع الاسل‌
فأهلّوا و استهلّوا فرحا
ثم قالوا: یا یزید لاتشل‌
قد قتلنا القرن من أشیاخهم‌
و عدلناه ببدر، فاعتدل (الاثار الباقیه‌، ص 422)
وی روز اول ماه صفر را روزی می داند که سر امام حسین (ع) علیه السلام را وارد دمشق کرده و یزید هم در حالی که اشعار ابن زبعری را می خواند و بیتی هم بر آن افزوده بود، با چوبی که در دست داشت بر لبان امام حسین (ع) می زد.
دوم سخن عماد الدین طبری (م حوالی 700) در «کامل بهائی» است که رسیدن اسرا به دمشق را در16 ربیع الاول دانسته ـ یعنی 66 روز پس از عاشورا ـ م یداند که طبیعی‌تر می‌نماید.

4. میرزا حسین نوری و اربعین‌
علامه میرزا حسین نوری از علمای برجسته شیعه‌، و صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در کتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزیابی برخی ازروضه‌ها و نقلهایی پرداخته که به مرور در جامعه شیعه رواج یافته و به نظر وی‌از اساس‌، نادرست بوده است‌. ظاهرا وی در دوره اخیر نخستین کسی است که به نقد این روایت پرداخته و دلایل متعددی در نادرستی آن اقامه کرده است.
ایشان این عبارت سید بن طاوس در لهوف را نقل کرده‌است که اسرا در بازگشت از شام‌، از راهنمای خود خواستند تا آنها را به کربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است‌. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 152)
داستان از این قرار است که سید بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به‌کربلا در اربعین نقل کرده است‌. در آنجا منبع این خبر نقل نشده و گفته می‌شود که وی در این کتاب مشهورات میان شیعه را که در مجالس سوگواری بوده‌، درآن مطرح کرده است‌.
اما همین سید بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به این که شیخ طوسی در مصباح‌می‌گوید اسرار روز اربعین از شام به سوی مدینه حرکت کردند و خبر نقل شده ‌در غیر آن که بازگشت آنان را در اربعین به کربلا دانسته‌اند، در هر دو موردتردید می‌کند. تردید او از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه ‌نگه داشت. با توجه به این مطلب و زمانی که در این نگه داشته صرف شده و زمانی که در مسیر رفت به شام و اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است‌، بعید است که آنان در اربعین به ‌مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس می‌گوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است‌، اما نمی‌توانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط به‌ بازگشت آنان به کربلا گفته شده است که همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند . ابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید می‌کند. (اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101).
این ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانی و اقبال را در دوران بلوغ فکری تألیف کرده باشد. در عین حال ممکن است دلیل آن این باشد که آن کتاب را برای محافل روضه خوانی و این اثر را به عنوان یک اثر علمی نوشته باشد. دلیلی ندارد که ما تردید های او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعین بپذیریم. به نظر می رسد منطقی ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است.
اما در باره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره‌ای به این که‌ اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هم‌اشاره‌ای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلاهم مانند انساب الاشراف‌، اخبارالطوال‌، و طبقات الکبری اثری از این خبردیده نمی‌شود.
روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنین‌حذف و تحریفی‌، دلیلی وجود ندارد.
خبر زیارت جابر، درکتاب بشارة المصطفی آمده‌، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است‌.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم‌، به تبع استاد خود نوری‌، داستان آمدن‌اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا نادرست دانسته است‌. (منتهی الامال‌، ج 1،صص 817 ـ 818) در دهه‌های اخیر مرحوم محمد ابراهیم آیتی هم در کتاب‌بررسی تاریخ عاشورا بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است‌. (بررسی تاریخ‌عاشورا، صص 148 ـ 149) همین طور آقای مطهری که متأثر از مرحوم آیتی است. اما این جماعت یک مخالف جدی دارند که شهید قاضی طباطبائی است.

5. شهید قاضی طباطبائی و اربعین‌
شهید محراب مرحوم حاج سید محمدعلی قاضی طباطبائی رحمة الله علیه‌، کتاب‌ مفصلی با نام «تحقیق در باره اولین اربعین حضرت سید الشهداء» در باره اربعین ‌نوشت‌ که اخیرا هم به شکل تازه و زیبایی چاپ شده است.
هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسرای از شام‌ به کربلا در نخستین اربعین‌، بعید نیست‌. این کتاب که ضمن نهصد صفحه‌ چاپ شده‌، مشتمل بر تحقیقات حاشیه‌ای فراوانی در باره کربلاست که بسیارمفید و جالب است‌. اما به نظر می‌رسد در اثبات نکته مورد نظر با همه زحمتی که مؤلف محترم کشیده ، چندان موفّق‌ نبوده است‌.
ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه‌،از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها ومسیرها و زمانهایی که برای این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کرده‌اند. دراین نمونه‌ها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده دوازده ‌روز طی می‌شده و بنابر این‌، ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیررفت و برگشتی طی شده باشد. اگر این سخن بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین (ع‌) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، می‌توان اظهار کرد که بیست ‌روز بعد، اسرا می‌توانستند در کربلا باشند.
باید به اجمال گفت‌: بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان‌، در چنین زمان ‌کوتاهی‌، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این ‌خبر در کتابهای معتبر تاریخ آمده است یانه‌. تا آنجا که می‌دانیم‌، نقل این خبر در منابع ‌تاریخی‌، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمی‌کند. به علاوه‌، علمای بزرگ شیعه‌، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی‌، نه تنها به آن اشاره نکرده‌اند، بلکه به عکس‌ِ آن تصریح کرده و نوشته‌اند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین (ع‌) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است‌.
آنچه می‌ماند این است که نخستین زیارت امام حسین (ع‌) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار علیهم السلام که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین (ع‌) بهره می‌گرفتند، آن‌روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزی که زیارت امام‌حسین (ع‌) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.
متن زیارت اربعین هم ازسوی حضرت صادق علیه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامین عالی‌، شیعیان را از زیارت‌آن حضرت در این روز برخوردار می‌کند.
اهمیت خواندن زیارت اربعین تاجایی است که از علائم شیعه دانسته شده است‌، درست آن گونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز درروایات بیشماری‌، از علائم شیعه بودن عنوان شده است‌.
زیارت اربعین در «مصباح المتهجد» شیخ طوسی و نیز «تهذیب الاحکام» وی به نقل ازصفوان بن مهران جمال آمده است‌. وی گفت که مولایم صادق (ع‌) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است..... (مصباح المتهجد، ص 788، تهذیب الاحکام‌، ج 6،ص 113، اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101، مزار مشهدی‌، ص 514 (تحقیق قیومی‌)، مزار شهید اول (تحقیق‌مدرسة الامام المهدی‌، قم 1410)، ص 185 ـ 186).
این زیارت‌، به جهاتی مشابه برخی از زیارات دیگر است‌، اما از آن روی که‌مشتمل بر برخی از تعابیر جالب در زمینه هدف امام حسین از این قیام است‌، دارای اهمیت ویژه می‌باشد. در بخشی از این زیارت در باره هدف امام حسین‌(ع‌) از این نهضت آمده است‌: «... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة ‌و حیرة الضلالة‌... و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الادنی‌».
خدایا، امام حسین (ع‌) همه چیزش را برای نجات بندگانت از نابخردی وسرگشتگی و ضلالت در راه تو داده در حالی که مشتی فریب خورده که انسانیت‌ خود را به دنیای پست فروخته‌اند بر ضد وی شوریده آن حضرت را به‌شهادت رساندند.

دو نکته کوتاه:
نخست آن که برخی از روایاتی که در باب زیارت امام حسین (ع‌) در کتاب کامل الزیارات‌ ابن قولویه آمده‌، گریه چهل روزه آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امام‌حسین (ع‌) یادآور شده است‌. (اربعین شهید قاضی‌، ص 386)
دوم این که ابن طاوس یک اشکال تاریخی هم نسبت به اربعین بودن روز بیستم صفرمطرح کرده و آن این که اگر امام حسین (ع‌) روز دهم محرم به شهادت رسیده‌باشد، اربعین آن حضرت نوزدهم صفر می‌شود نه بیستم‌. در پاسخ گفته شده ‌است، به احتمال ماه محرمی که در دهم آن امام حسین (ع‌) به شهادت رسیده‌، بیست و نه روز بوده است‌. اگر ماه کامل بوده‌، باید گفت که روز شهادت را به ‌شمارش نیاورده‌اند. (بحار الانورا، ج 98، ص 335).
 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عدد چهل در منابع دینی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394

عدد چهل در منابع دینی

در آستانه اربعین هستیم. کلمه اربعین به معنی چهل است و من امروز می خواهم درباره اربعین و چهل صحبت کنم. پارسال و پیارسال هم به مناسبت اربعین صحبت هایی کردم ولی امسال به یک حدیث هایی رسیدم که بحث خیلی تکمیل شده است. حدوداً تا الان که می آمدم به حدیث هایی برخوردم و دیدم که در بیشتر اینها کلمه چهل است، البته گفتن بعضی هایش خیلی ضرورت ندارد، چون پیام ندارد. اما بعضی از چیزهایی که پیام دارد و شنیدنش برای ما هم مفید است، می خواهم بگویم.

در مسائل عبادی، نظامی، اقتصادی، سیاسی، بهداشتی، تربیتی، در همه این مسائل عدد چهل هست. در مسائل متفرقه هم است. آیات، حدیث ها و روایاتی که درباره مسئله چهل نظر دارد را بررسی می کنیم.

عبادت زن و شوهری که همدیگر را آزار می دهند تا چهل روز پذیرفته نیست

اما در مسائل عبادی بگویم. زنی هم که شوهرش را اذیت کند و یا شوهری که زنش را اذیت کند، اگر هر یک از زن و شوهر همدیگر را اذیت کنند، عبادت هیچ کدام از زن و مرد قبول نمی شود. یعنی آزار به زن و آزار به شوهر نتیجه اش همان نتیجه شراب خوردن است.

زنی هم که شوهرش را اذیت کند و یا شوهری که زنش را اذیت کند، اگر هر یک از زن و شوهر همدیگر را اذیت کنند، عبادت هیچ کدام از زن و مرد قبول نمی شود. یعنی آزار به زن و آزار به شوهر نتیجه اش همان نتیجه شراب خوردن است. پس آدم هایی داریم که حزب اللهی هستند و عرق نمی خورد اما زنش را در خانه می سوزاند. نتیجه این با آدم شرابخوار یکی است. مواظب باشید. ببینید آدم گاهی آتش می گیرد. بالاخره گرانی هست و چیزی هم نیست. مشکلات زیاد است. آدم عصبانی می شود. اگر عصبانی شدید عذرخواهی کنید. نگویید مرد نباید از خانمش عذر خواهی کند. مرد باید از خانمش عذرخواهی کند. مرد باید از بچه اش هم عذر خواهی کند.

امام صادق علیه السلام فرمود: «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِیبَ لَهُ»(الکافی، ج2، ص509) «مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» باز در اینجا کلمه اربعین است. تا چهل روز نمازش قبول نیست.

عبادت شرابخوار تا چهل روز پذیرفته نیست

پیغمبر به امیرالمومنین فرمود: «یَا عَلِیُّ شَارِبُ الْخَمْرِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَاتَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً»من لا یحضره الفقیه، ج4، ص352) کسی که اهل مشروبات الکلی باشد، اگر نمازخوان باشد، خدا نمازش را تا چهل روز قبول نمی کند. اگر هم نماز نمی خواند که برایش بدتر است. به یک عالمی گفتند: فلانی ساعت دو نصف شب دزدی کرده است. گفت: دو بعد از نصف شب دزدی کرده است؟ گفتند: بله. گفت: پس نماز شبش را چه کسی می خواند؟ گفتند: بابا دزد که نماز شب نمی خواند. حالا ما آدم هایی داریم که هم شراب می خورند و هم نماز می خوانند. یک کسی به کسی سفارش می کرد، می گفت: عرق می خوری بخور. قمار بازی می کنی، بکن. دزدی می کنی بکن. فحش می دهی بده. چاقو می کشی بکش، اما مسلمان باش. گفت که دیگر کجای این مسلمانی است؟ بالاخره ما آدم هایی داریم که مسلمان هستند و اهل عرق هم هستند. اگر کسی چنین باشد عبادتش تا چهل روز قبول نمی شود. این برای عرق خوردن بود. آدمی که شراب بخورد تا چهل روز نمازش قبول نیست.

دعا کردن به چهل مومن

اگر کسی می خواهد دعا کند اول به چهل مومن دعا کند. خداوند چون این خصلت را از او می بیند که این سوز دارد، می گوید: ملائکه این که دلش می سوزد و به چهل مومن دعا می کند، دعای خودش هم مستجاب شود. منتهی به شرط این که از روی سوز به چهل مومن دعا کنیم. نه این که برای چهل و یکمی، آن چهل نفر را دعا کنیم. آخر گاهی وقت ها آدم در یک گروهی می خواهد یک نفر را ببوسد ولی می ترسد که برایش حرف در بیاورند. این دو نفر را می بوسد، ولی نیتش آن آخری است. اینطور نباشد. واقعاً از روی علاقه باشد. گاهی آدم در صف نانوایی می رود و علاقه به نظم دارد. گاهی نه با تمام وجودش می خواهد در برود، ولی می ترسد خارج از نوبت به او فحش بدهند. برای همین از ترس در صف می رود. فرق بین کسی که به نظم علاقه دارد با کسی که از روی ترس در صف می رود چیست؟ هر دو در صف می روند اما این کجا و آن کجا. اگر کسی به چهل نفر از روی عشق و محبت دعا کند، به خاطر این خصلت و روحیه اش خدا دعای او را مستجاب می کند.

همه کارهایش برای خدا باشد، یعنی وقتی سر کار می رود، بگویند: آقا کجا کار می کنی؟ بنده کارمند راه آهن هستم. مثل شما الان کارمند راه آهن هستم. خوب چرا سر کار می آیی؟ یک وقت می گویی: بابا ما خرجی نداریم. یک وقت می گویی: بابا زن و بچه مسئولیت دارد و من واجب است خرجی زن و بچه ام را بدهم. به خاطر انجام این واجب کار می کنم.

سراغ نماز می آیم و نماز می خوانم. خوب نماز که می خوانم با مسواک زدن ثواب یک رکعت آن هفتاد رکعت می شود. با گلاب بروم نماز بخوانم، می خواهم با خدا که حرف می زنم بوی عطر از من بیاید. یک وقت می گوید: من از گلاب خوشم می آید. یک وقت می گوید: خدا راضی است و من خوشم می آید، فرق می کند. یک محصل برای نمره درس می خواند، یک محصل برای درس، درس می خواند. یک دانشجو دانشگاه می رود برای نمره گرفتن و به مدرک رسیدن و به زندگی رسیدن و لذا ببیند که در آلمان و فرانسه زندگیش بهتر است، فوراً در می رود. چون از اول که به دانشگاه رفته است می خواسته در حال رفاه باشد. هر جا ببیند رفاهش بیشتر است به آنجا میرود، یک کسی به رفاه کار ندارد، به این کار دارد که میخواهد یک مشکلی از مملکت باز کند، بنابراین به او هر چه هم چراغ سبز نشان دهند، خویش و قوم هایش هم هر چه نامه به او بنویسند، نمی رود. این بسیار فرق می کند.

چهل روز خالصانه برای خدا

«مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِینَ» خدا به حضرت موسی فرمود: 30 روز دعا کن ولی دید 30 روز کم بود. قرآن می گوید: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»(اعراف، آیه 141) مناجات حضرت موسی چهل شب بود. پیغمبر فرمود: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللّهُ یَنَابِیعَ الْحِکمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»(عدة الداعی، ص232) اگر کسی چهل روز سعی کند برای خیر خدا کار کند هر کاری می کند برای خدا باشد، هر کس چهل شبانه روز فقط برای خدا کار کند خداوند یک حالت و بینشی به او می دهد که می فهمد حق با کیست. باطل کیست؟ دنیا چیست؟ عیب ها چیست؟ دواها چیست؟ آن وقت یک آدم حکیم و پخته ای می شود و حکمت او بر زبانش جاری می شود، یعنی اگر عوام هم باشد اگر درس نخوانده هم باشد. اگر چهل روز سعی کند همه کارهایش برای خدا باشد بعد از چهل روز حرف هایی که می زند حرف های پخته ای می زند. حکیم غیر دانشمند است. گاهی باسواد است و حرف هایش خام است، گاهی بیسواد است و حرف هایش پخته است. بیسواد است ولی حرف هایش پخته است.

اگر کسی برای خدا تا چهل روز کارهایش را انجام دهد این را خدا فرموده است ما او را حکیم می کنیم. یعنی اگر هیچ هم سواد ندارد حرف هایی که می زند بسیار پخته است، یک بینشی دارد.

یکی از دوستان می گفت: در ماشین نشسته بودم یک شعر خواندم، گفتم:

الهی جسم و جانم خسته گشته

در رحمت به رویم بسته گشته

یک عوامی نشسته بود و هیچی هم سواد نداشت. گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته است خب برو دو ساعت بخواب. درِ رحمت خدا هم به روی هیچ کس بسته نگشته است. ایشان می گفت: ما مدیر کل بودیم و او هم یک آدم بیسواد است. می گفت: آنقدر من خجالت کشیدم. بله گاهی وقت ها عوام هستند اما یک حرفی که می زند که یک حرف پخته ای است. در یک باغی و در یک شهری رفتیم. به صاحب باغ گفتم: این همه درخت هیچ کدام میوه نمی دهد؟ گفت: این همه آدم هستیم و اینجا می خوابیم، یکی از ما نماز شب نمی خواند، خوب این به آن در.

چهل نفر در تشییع جنازه مومن

شیخ صدوق از امام صادق روایت کرده است که : «اذا مات‏ المؤمن‏، و حضر جنازته أربعون رجلا من المؤمنین، فقالوا: اللّهمّ لا نعلم منه الا خیرا و أنت أعلم به منا، قال اللّه تبارک و تعالی قد أجزت شهادتکم و غفرت له ما علمت ممّا لا تعلمون.»(عوالی الئالی، ج1، ص168)

اگر یک مومنی از دنیا رفت و چهل نفر گفتند: خدایا ما بدی از او ندیدیم، خدا می گوید: من که میدانم این چه کاره بود که مُرد، اما حالا که شما چهل مسلمان می گویید: ایشان آدم خوبی است، من به احترام گواهی شما از آنچه می دانم می گذرم. شهادت چهل مومن بر جنازه، این بسیار عجیب است و اگر کسی هم در تشییع جنازه اطراف جنازه را بگیرد، تشییع کند و جنازه را روی دوشش بگیرد خدا چهل گناه کبیره او را می بخشد. در کارهای عبادی اینها چهل بود. تشییع جنازه عبادت است. نماز عبادت است. مناجات موسی عبادت است. اخلاص برای خدا عبادت است.

یک وقت داشتم با ماشین در جاده، می رفتم سگی به ماشین حمله کرد، یک مقدار که رفتیم، دیگر سگ از منطقه خود دور شد، چون هر سگی یک منطقه ای دارد. فقط تا یک منطقه ای می آید که در دست اوست. بعد یکی از دوستان گفت: ببینید این سگ منطقه ای که برای خودش بود حفظ کرد، تو آن منطقه ای که داری حفظ می کنی به مسئولیتت عمل می کنی؟ نکند که ما از حیوان پست تر باشیم. چون مار سالی ده نفر را می گزد زبان ما روزی 10نفر را می گزد. الآن اگر به دادگاه تلفن کنید هیچ کدام از گرگ های عالم در آنجا پرونده ندارند ولی ببینید که ما آدم ها چه قدر در آنجا پرونده داریم. بنابراین اگر کسی خالص کار کند خداوند او را حکیم قرار می دهد.

عدد چهل در مسائل نظامی

 و اما در مسائل نظامی یک حدیث برایتان بخوانم. این برای بسیجی ها، ارتشی ها، کسانی که رزمنده هستند و برای هر نیرویی خوب است. پیامبر اکرم فرمودند: «إِنَّ صَبْرَ الْمُسْلِمِ‏ فِی‏ بَعْضِ‏ مَوَاطِنِ‏ الْجِهَادِ یَوْماً وَاحِداً خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ أَرْبَعِینَ سَنَةً.»(عوال اللئالی، ج1، ص282)

اگر یک نفر یک روز در جبهه باشد، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. یعنی یک مسلمان در بعضی مناطق جهاد مقاومت کند. مسلمان در جبهه جا دارد، اگر یک شبانه روز در بعضی از جاهای جنگ، در بعضی از قسمت های جبهه باشی، ارزشش از چهل سال عبادت بیشتر است. این هم برای ارزش جبهه بود. امام سجاد فرمود: یک کسی که به جبهه می رود، خدا چهل هزار فرشته را مأمور می کند، که از این رزمنده که می رود جبهه بدرقه کنید. حدیث هم داریم که امام فرمود: وقتی امام زمان(عج) ظهور می کند، یاران امام زمان چنان قدرت رزمی شان زیاد می شود که یک نفر مسلمان از یاران امام زمان، به اندازه چهل نفر زور دارد. پس در مسائل رزمی هم چهل بود. واقعاً همینطور است. شما حساب کن سخنرانی کسی مثل امام که این پیام برائت را داد، چقدر اثر دارد؟ یک روز سخنرانی امام به کل عمر همه ما می ارزد. علی اصغر شش ماهش بود، اما این شش ماهه به ششصد سال عمر ما می ارزد، چون سند بنی امیه را خون علی اصغر امضا کرد. چون اگر علی اصغر در کربلا نبود فایده اش اینقدر نبود. می گفتند: بابا سر حکومت دعوا کردند، حالا یکی هم آن یکی را کشت. می گفت: حالا فرض می کنیم، اینطور که تو می گویی بود، علی اصغر چه گناهی داشت. این علی اصغر آخرین چیزی است که این بنی امیه را در بن بست قرار می دهد، که می گوید: این دیگر چه گناهی کرده بود. گاهی یک کسی کوچک است ولی نقش بزرگی دارد.

عدد چهل در مسائل اقتصادی

در مسائل اقتصادی امام صادق علیه السلام فرمود: «الْحُکرَةُ فِی الْخِصْبِ أَرْبَعُونَ یَوْماً وَ فِی الشِّدَّةِ وَ الْبَلَاءِ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ فَمَا زَادَ عَلَی الْأَرْبَعِینَ یَوْماً فِی الْخِصْبِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ وَ مَا زَادَ عَلَی ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْعُسْرَةِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ»(الکافی، ج4، ص165) اگر وضع مردم خوب باشد یک کسی چهل روز چیزی را انبار کند، محتکر است. آخر می گویند: اگر چند روز آدم انبار کند محتکر است. اگر سه روز نبود احتکار کرد، روز چهارم محتکر است. یک وقت یک چیزی نیست، اگر سه روز آن چیز نباشد و آن را انبار کند محتکر است و اگر یک چیزی چهل روز هست. خوب حالا اگر محتکر باشد چه؟ حدیث داریم پیغمبر فرمود: اگر کسی دزد باشد خدا بیشتر دوستش دارد تا محتکر باشد. چون دزد از پولداران می دزد، محتکر از گدا می دزد. فرض کنید محتکر از فقرا صابون می خواهد، تاید می خواهد او روغن نباتی می خواهد، اینهایی که می خواهند همه مثل خود شما از یک طبقه هستند. محتکر از طبقه محروم بر می دارد. دزد از پولدار می دزد. قالی ابریشمی، طلا، سکه و... می دزد. پیغمبر فرمود: «وَ لَأَنْ یَلْقَی اللَّهَ الْعَبْدُ سَارِقاً أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یَلْقَاهُ قَدِ احْتَکرَ طَعَاماً أَرْبَعِینَ یَوْماً»(من لا یحضره الفقیه، ج3، ص158) اگر خدا با یک نفر سارق برخورد کند، او را بیشتر دوست می دارد تا کسی که احتکار کند. حالا اگر کسی احتکار کرد، گران شد بعد فروخت پولش را در راه خدا داد. امام می فرماید: اگر کسی جنسی را انبار کند که گران شود، بعد گران شد و فروخت و پولش را در راه جبهه داد، مثلاً باز هم گناه احتکارش را با این پول خرج کردن حل نمی کند. احتکار در زمان عادی در شرایط معمولی چهل روز است، ولی احتکار در شرایط داغ و حاد سه روز است. دزد از محتکر بهتر است. این هم یک حدیث است. حدیث دیگر این که اگر محتکر گران بفروشد و پولش را در راه خدا دهد، آن ثواب چاله آن گناه را پر نمی کند. حدیث ها از کتاب وسایل جلد 12 و سفینة البحار، جلد 1 بود. این یک حدیث برای مسائل اقتصادی بود.

عدد چهل در مسائل سیاسی

اما چهل در مسائل سیاسی را بگویم. پیغمبر فرمود: «یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً»(مستدرک الوسائل، ج18، ص9) یک روز یک آدمی که رهبر و عادل باشد، نفع یک روز رهبر عادل از چهل روز بارندگی بیشتر است.

یک سخنرانی بود که وقتی من گوش دادم کلی پای رادیو گریه کردم. گفتم: خدایا این یک سخنرانی یک ساعته، به عمری سخنرانی ما می ارزد. چون حدیث داریم «إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ کلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»(الکلینی، ج5، ص59) یعنی بهترین جهاد این است که آدم پهلوی آدم های فاسد قرص حرف بزند. «کلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»«یَوْمٌ وَاحِدٌ مِنْ سُلْطَانٍ عَادِلٍ خَیْرٌ مِنْ مَطَرٍ أَرْبَعِینَ یَوْماً» از مطر بهتر است. مطر به معنی باران است.

«أَرْبَعِینَ یَوْماً» این هم برای یک رهبر عادل و ما باید افتخار کنیم که چنین رهبر عادلی داریم. البته من ضامن نیستم در مسئولین مملکت و هر که وزیر است، وکیل است، معاون است، مدیر کل است، همه را نمی دانم اما این را می دانم و اجازه دهید که بگویم، من از یکی از شخصیت های درجه یک که حالا نمی توانم اسمش را ببرم، ایشان گفت: بنده جز از گوشت یخی و جز کوپن استفاده نمی کنم. اصلاً گوشت گرم نمی خرم و ما باورمان نمی آید. ما پشت سر آقای خامنه ای نماز می خوانیم من از ایشان شنیدم که گفت: بنده فقط خوراکم با کوپن است و این هم گوشت یخی است. حالا اگر یک جایی به میهمانی رفتیم یک چیزی به ما دادند آن حسابش جداست.

قرآن هم می گوید: حضرت ابراهیم دو میهمان برایش آمد، ابراهیم یک شتر کشت و گوشتش را کباب کرد و از مهمان هایش پذیرایی کرد. یک وقت حساب یک میهمانی جداست. ما یک وقت یک جایی بودیم بعد از سخنرانی همه در صف رفتند، گفتند: آقای قرائتی اگر می خواهی عادل باشی تو هم باید در صف بیایی. گفتم: درست است، عدالت یعنی من هم در صف بروم. اما یک چیز دیگر هم باید بگویم و شما نمی دانید که میهمان باید پذیرایی شود، بی انصاف ها من میهمان شما هستم. دیگر چیزی نگفتند، احترام در صف رفتن همه یک اصل است. اما بالاخره احترام میهمان هم یک اصل است. من چون امروز میهمانتان هستم گفتند: خیلی خوب پس برو. در عین حال یک دقیقه ای در صف رفتیم و بعد هم بیرون رفتیم.

اجمالاً باید قاطی نکنیم گاهی وقت ها واقعاً یک فرصت هایی حیف است، مثلاً یک پزشک جراح که می تواند روزی ده نفر را در بیمارستان از مرگ نجات دهد، ایشان در صف تخم مرغ برود، این بسیار ظلم است. نه آقا تو عادل هستی تو باید در صف بروی، فلانی هم در صف برود. آقاجان فلانی از صبح تا شام از خطری دفاع نمی کند اما یک پزشک جراح، یک خلبان، یک مغز متفکر، یک استاد دانشگاه، یک آدم هایی هستند کارشان کیفی است. بعضی ها کارشان کیفی است. بین کیفی و کمّی فرق است. ما نمی گوییم: هر کس کیف دستش است از صف بیرون برود اما هر کس کارش کیفی است از صف بیرون برود. گناه است که پزشک جراح در صف برود، گناه است که خلبان در صف برود. آخر درست است یک شب او برود ولی «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ».(سوره قدر،آیه3) قرآن هم می گوید: همه شب ها تاریک است. اما خوب شب قدر با باقی شب ها فرق می کند. البته باز نمی خواهم بگویم در مسئولین ما، ضامن دولت و رئیس مجلس و رئیس جمهور و امام و... اینها را زندگیشان را می دانیم. اما حالا فلان منطقه یک مسئول یک کاری کرد، من ضامن همه نیستم.

عدد چهل در مسائل بهداشتی

در مسئله بهداشت داریم که اگر کسی چهل روز گوشت نخورد بداخلاق می شود و حتی داریم که اگر چهل روز گوشت گیرتان نیامد، قرض هم کردید اشکال ندارد. ولی در چهل روز باید گوشت خورده شود، حالا از نظر بهداشتی چگونه است؟ وضع بدن ما که چهل روز به چهل روز باید گوشت به آن برسد، آن یک حساب دیگر دارد. داریم که اگر هم کسی دائماً چهل روز پشت سر هم گوشت بخورد، قساوت قلب پیدا می کند ولی اگر کسی چهل روز گوشت نخورد بداخلاق می شود. درباره نظافت بدن و موی بدن داریم از چهل روز بیشتر طول نکشد یعنی هر چهل روز یکبار حتما نظافت کنید. اگر کسی ایمان به خدا دارد و به قیامت ایمان دارد از چهل روز بیشتر طول نکشد. درباره یک سری غذاها هم سفارش شده است که چهل روز به چهل روز این غذا و این اثر باید به بدن برسد. حالا اگر ما الان این را بگوییم ممکن است یک کسی واقعاً نداشته باشد، البته ما در ایران با همه مشکلاتی که داریم وضعمان از خیلی جاها بهتر است. ما الان میلیون ها آدم داریم که حالا اسمشان را نمی برم. میلیون ها آدم داریم که واقعاً چیزی گیرشان نمی آید. درباره ی مسئله انار هم بسیار سفارش شده است که هر چهل روز یک بار حتما مصرف شود.

ما به دکتر رفتیم گفت: صبح، صبحانه زرده تخم مرغ بخور، عصر فلان چیز را بخور، نهار کباب برگ بخور. گفتم: آقا آدرس خانه تان را هم بنویسید، چون اینها در خانه ما نیست. البته می توانم یک وعده کباب بخورم، اما شما برای دو ماه می گویی کباب بخور من نمی دانم که همان یکی، دو بارش را هم می توانم کباب بخورم یا نه؟ اما لطفاً آدرس خانه تان را بدهید. گفت: حضرت عباسی خانه ما هم نیست. اجمالاً حالا چون مسئله ای است که با کمبود مواد غذایی روبرو هستیم اجازه بدهید که این را بیشتر باز نکنیم، چون نیست. البته این را هم به شما بگویم ما خودمان این نیست را پذیرفتیم، همین برادران که این را به پیشانیشان بستند، اینها که به جبهه می روند این را قبول دارند.

ما سه راه داریم اگر خواسته باشیم همه چیزی در مملکت باشد و کمبود نباشد این سه راه است: 1. سازش با آمریکا. 2. از کشورهای پولدار وام بگیریم. 3. کم خوردن و محکم ایستادن.

عدد چهل در مسائل تربیتی

در مسائل تربیتی باز عدد چهل چراغ می زند. این عدد چهل خیلی در حدیث ها چراغ می زند، حالا این چهل چیست این را دیگر نمی دانم. حدیث داریم که قرآن می گوید: «حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعینَ سَنَةً»(سوره احقاف، آیه15) سن چهل سال اوج رشد انسان است و انبیاء ما اکثراً در سن چهل سالگی به مقام نبوت رسیدند از جمله پیغمبر خودمان که در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند. پیغمبر فرمود: اگر یک آدم مجرم را بخوابانند و شلاقش بزنند فایده اش از چهل روز بارندگی برای جامعه بیشتر است. بله نباید رحم کرد چون:

ترحم بر پلنگ تیز دندان

ستمکاری بود بر گوسفندان

اگر در یک شهری یا شهرکی یک دزدی را گرفتند، چهار تا انگشتش را قطع کردند دیگر مردم محله راحت می خوابند وگرنه اگر او را زندان بردند و برگشت باز همه مردم منطقه در ناراحتی و ناامنی به سر می برند. اگر ما خواسته باشیم به دزد رحم کنیم، ناامنی را در کل منطقه حاکم کردیم. اگر یک کسی خلاف کرد او را بخوابانند و شلاق بزنند. خوب شما در راه آهن رفتید، خیلی از زن ها بدون شوهرشان می آیند و بلیط تهیه میکنند و تنهایی از تهران به اهواز یا... می رود.

چرا یک زن تنهایی بلیط می گیرد و به مشهد می رود و بر می گردد؟ به خاطر این که مملکت امن است. اگر ناامن باشد خوب دلهره در همه جا ساکن می شود. بنابراین اگر دو مجرم را شلاق بزنند، ارزش امنیتش خیلی بیشتر از باران های مبارک است.

چهل سالگی

داریم آدم چهل ساله عصا دست بگیرد. رهبر کبیر انقلاب زمانی این را برای شاگردانش معنا کرده بود، یعنی هر کس چهل ساله شد عصا دست بگیرد. یعنی با احتیاط راه برو. آدم چهل ساله عصا دست بگیرد، یعنی عصای احتیاط دست بگیرد. یعنی تو دیگر بچه نیستی، تو دیگر هر چیزی را نگو. حالا تو چهل سالت شده است. حدیث داریم کسانی که چهل سالشان می شود تغییری پیدا نمی کنند، شیطان پیشانیش را می بوسد، می گوید: پدر و مادرم فدای تو، تو دیگر آدم حسابی بشو نیستی. چون وقتی تا چهل سال یک انسانی یک خطی را رفت، برگشتش محال نیست، اما تربیت این طرف مشکل است او چهل سالش است. البته محال نیست اما سخت است.

روایتی داریم خداوند تا چهل سال به مأمورین و فرشتگان می گوید: با مدارا رفتار کنید. اما همین که چهل سالش شد، گناهی می شود می گوید: «فَغَلِّظَا». «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کبِیرَهُ»(الکافی، ج8، ص108) دو فرشته ای که اعمال ایشان را می نویسید«فَغَلِّظَا» یعنی غلیظ برخورد کنید. برخورد را تند کنید، این دیگر چهل سالش شد باز هم گناه می کند «وَ شَدِّدَا» شدت عمل نشان دهید «وَ تَحَفَّظَا» مو را از ماست بکشید. چهل سالش شده ولی باز هم گناه می کند. «وَ اکتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کثِیرَهُ». قلیل کارش و کثیر کارش را کم و زیادش را بنویس. «وَ صَغِیرَهُ وَ کبِیرَهُ» یعنی وقتی انسان چهل سالش شد غسل بلد نیست. چهل سالش شده نماز بلد نیست. چهل سالش شده تکان نمی خورد، افسوس به حالش.

حالا اول مهر است این را بگویم: چهل سالش شده چهل تا یک روز سر کلاس های نهضت سوادآموزی نیامد تا دو کلمه یاد بگیرد. چهل سالش شده هنوز بلد نیست بنویسد، آدم یک روز نوشتن را یاد می گیرد. چهل سالش است هنوز با مدرسه موش ها نشسته است. نشسته پینوکیو تماشا می کند. خوب بابا تو که پای تلویزیون نشستی، می بینی بچه ات می گوید: آفرین، صد آفرین، هزار و سیصد آفرین. تو هم همچنین می کنی تو چهل سالت است. آخر آدم چهل ساله که نباید برنامه کودک ببیند، گاهی آدم می نشیند ببیند با بچه اش چگونه حرف بزند، آن طوری نیست. اما اینجا باید دقت کنیم که اگر چهل سالمان شد یک خورده کوتاه بیاییم و به قول امام عصای احتیاط دست بگیریم. خدا فرشته ها را مأمور می کند که دیگر اغماض نکنند. حدیث داریم که پیغمبر فرمود: اگر کسی برود یک باب علمی را یاد بگیرد برای این که باطلی را به حق جلوه دهد یا گمراهی را به هدایت راهنمایی کند، این آقایی که تحصیل می کند جلوی باطل را بگیرد و حق را ترویج کند، کار این طلبه است که سراغ تحصیل علم برای ارشاد مردم برود. اگر کسی هجرت کند و برای تحصیل از خانه اش بیرون برود آن هم تحصیلی که بار داشته باشد، آخر بعضی تحصیل ها بار ندارد، خیلی چیزها که ما می خوانیم مسافرت هم می کنیم، ممکن است خارج هم برویم در دانشگاه هم برویم، چیزی هم حفظ کنیم، نمره هم بگیریم، کمک هم بگیریم اما بار ندارد. علم باید بار داشته باشد. بار یعنی چه؟ مثلا سوال ایدئولوژی می کنند. مسابقه است خوب بفرمایید. آیا خرمشهر در عملیات بیت المقدس یا فتح المبین یا دهه فجر یا مسلم بن عقیل آزاد شد؟ حالا این را بدانم چه می شود ندانم چه می شود؟ مثل این که بگوییم: آقا استاد شما 60 کیلو است یا 70 کیلو یا 80 کیلو، چند کیلو است؟ این چه باری دارد. باید بگوییم: خرمشهر چه طور سقوط کرد و چه طور آزاد شد؟ چه طورش را نمی دانم، حالا اسم عملیات هر چه می خواهد باشد. حسینیه جماران قالی است یا موکت یا زیلو است؟ این چه باری دارد. امام چه فرمود؟ بسیاری از چیزهایی که بچه های ما می خوانند هیچ بار علمی ندارد. یعنی بدانیم یا ندانیم اثری ندارد. در جغرافی می خوانیم که زیمباوه بادام زمینی دارد. خوب حالا به من چه؟ می خوانند و نمره هم می آورند. ولی هیچ بار علمی ندارد. به دبیرستان دخترانه گفته بودند که درباره زندگی ملاصدرا مقاله بنویس. آخر ملاصدرا یک فیلسوف بزرگوار به دختران دبیرستانی چه کار دارد؟ به او بگو درباره زندگی حضرت زینب(س) بنویس، درباره زندگی حضرت فاطمه(س) بنویس. نقش زن در انقلاب را بنویس. آدم یک چیزی که یاد می گیرد باید یک نتیجه ای هم داشته باشد.

حدیث داریم: «مَنْ خَرَجَ یَطْلُبُ بَاباً مِنْ عِلْمٍ لِیَرُدَّ بِهِ بَاطِلًا إِلَی حَقٍّ أَوْ ضَلَالَةً إِلَی هُدًی کانَ عَمَلُهُ ذَلِک کعِبَادَةِ مُتَعَبِّدٍ أَرْبَعِینَ عَاماً»(امالی طوسی، ص118) کسی که سراغ علم برود اما چه علمی و علمی که جلوی باطل را بگیرد و ظلالت و گمراهی را از انسان دور کند. اگر سراغ علم باردار رفتیم آن وقت یک کار مهمی کرده ایم. ارزش یک روز چنین علمی از یک دانشجو یا طلبه از چهل سال عبادت بیشتر است.

برای این که خداوند می خواهد فاطمه زهرا را به پیغمبر دهد سفارش می کند. پیغمبر شما چهل روز از خدیجه دور باش. چرا برای این که می خواهم یک غذای جدیدی به تو بدهم. یک غذایی است که باید نطفه زهرا از آن درست شود. چون مسئله تربیتی است باید مخلوط با غذاهای عادی نباشد، چه گفتم: چهل. آدم اگر40 ساله شد، فرشته ها به او سخت می گیرند. برادران و خواهرانی که حرف مرا می شنوند کسانی که چهل سالتان است مواظب باشید دیگر مثل دیگران نباشید. حرفتان، فکرتان، نمازتان، قبلاً آنطور نماز می خواندی دیگر چهل سالت است درست نماز بخوان. دیگر نماز خواندن کاری ندارد، نماز 15 کلمه است در هر خانه ای باسواد هست این کلمه را درست کن. می گویند:«نستغین» میگوییم: بگو «نَسْتَعینُ» میگوید: نستغین. میگوید: «الحمدرله» میگوییم: بگو «الحمدلله». چهل سالش است باز هم اشتباه می گوید، این خیلی بد است، دیگر بیایید به مادران و خواهران کمک کنید. شب های زمستان طولانی است. پنج، پنج و نیم غروب می شود. نه و نیم، ده و نیم می خوابیم. این چهار ساعت را شبی یک ساعت همه ایران مدرسه بشود. تو چه چیزی یاد گرفتی؟ نمازت را بخوان ببینم. قل هو الله ات را بخوان ببینم. می توانی قرآن بخوانی؟ سواد داری؟ امشب این کلمه را یاد بدهیم. خاطره که بلدیم یاد دهیم و استفاده کنیم. درباره آخرت هم داریم که فقرا، چون فقرا خوب درونشان است، آدم هایی که وضع مالیشان خوب است در آنها هم خوب هست. منتها آدم پولدار خوب کم است ولی باز هم پیدا می شود. اگر در روز قیامت آدمی بود که وضع مالیش خوب بود و آدم خوبی بود. باز فقیر چهل سال روزتر از پولدار به بهشت می رود با این که هر دو آدم خوبی هستند یعنی خوب ها هم به خاطر بار مالی خوبی که دارند، مسئولیت جیبش را دارد، معطلی شان بیشتر است.

حدیث داریم کسی که چهل حدیث حفظ کند روز قیامت جزو گروه فقها محشور می شود. درباره مسائل خانوادگی داریم که تا چهل روز.. . همین که آیه نازل شد «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَک الْأَقْرَبینَ»(شعرا، آیه214) به پیغمبر گفت: اول از همه خویش و قوم هایت را دعوت کن، تبلیغ کن. و پیغمبر چهل نفر از فامیلش را دعوت کرد. حضرت امیر فرمود: اگر چهل یار می داشتم حقم را می گرفتم. امام زمان(عج) وقتی ظهور می کند در قیام یک مرد چهل ساله است. امام سجاد چهل بار به مکه رفت، اما حتی یک شلاق هم به حیوانش نزد. وقتی مادر امیرالمومنین فاطمه بنت اسد از دنیا رفت، احترام گرفت و پیغمبر نماز میت را که40 الله اکبر دارد به این جنازه به خاطر مقام فاطمه بنت اسد و این که مادر علی بن ابیطالب است خواند، چهل الله اکبر گفت و کسی که قسم دروغ بخورد چهل روز نشده سیلی آن را می خورد. ابن اساکر کتابی نوشته است که در آن چهل حدیث از چهل عالم در چهل شهر نقل شده است. شخصی از علماء کمر همت را بسته تا 40 شهر پهلوی چهل عالم رفته است و از هر عالمی یک حدیث پرسیده است. کتاب های زیادی درباره اربعین نوشته شده است از هر طرف تا چهل خانه همسایه هست.

کسی که غیبت یک مسلمانی را بکند چه زن مسلمان چه مرد مسلمان. «مَنِ اغْتَابَ مُسْلِماً أَوْ مُسْلِمَةً لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ تَعَالَی صَلَاتَهُ وَ لَا صِیَامَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ لَیْلَةً إِلَّا أَنْ یَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ»(جامع الخبار، ص146) اگر کسی غیبت یک زن و شوهر مسلمان را بکند. نماز او تا چهل روز قبول نیست و ما کتاب های زیادی داریم. کتابی به نام اربعین نوشته شده است و حتی رهبر عزیز انقلاب هم کتابی به نام اربعین دارد و از جمله زیارت امام حسین در اربعین خیلی مهم است. که خود زیارت بار مهمی دارد و اربعین در انقلاب ما خیلی اثر داشت. یعنی اولین انقلاب ما 19 دی که به قم ریختند کشتند و اربعینش در تبریز منفجر شد. یعنی اگر خود این اربعین ها یادتان باشد در انقلاب نقش مهمی داشت. و اربعین اول زائر امام حسین آمد و گفت: السلام علیک یا اباعبدلله. روز اربعین روزی است که یار قدیمی امام حسین آمد، نابینا بود عطیه او را سر قبر امام حسین آورد، قبلاً با آب فرات غسل زیارت کرد و آمد سه مرتبه سلام کرد و گفت: حسین جان من یار با وفای تو هستم در عاشورا نبودم و حالا به زیارت تو آمدم. زیارت اربعین از علامت مومن است، خداوند انشاءالله این کسانی که خون شهدای ما را در طول تاریخ ریختند عذابشان را زیاد کند.

منبع: پایگاه استاد قرائتی

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حضرت یونس ع ودنیا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 18 ارديبهشت 1394
next page

fehrest page

back page

در بيان قصص حضرت يونس بن متى و پدر آن حضرت است 
حق تعالى مى فرمايد فلولا كانت قريه آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوه الدنيا و متعناهم الى حين (766) چرا هيچ شهرى از شهرها كه بر ايشان عذاب فرستاديم ايمان نياوردند در وقتى كه ايمان نفع بخشد به ايشان - يعنى پيش از ديدن عذاب - مگر قوم يونس كه چون ايشان - پيش از نازل شدن عذاب - ايمان آوردند دور كرديم از ايشان عذاب مذلت و خوارى را در زندگانى دنيا و ايشان را برخوردار گردانيديم به لذات دنيا تا هنگام اجل ايشان .
در جاى ديگر مى فرمايد وذا النون اذ ذهب مغاضيا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين * فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين (767) و يادآور صاحب ماهى را - يعنى يونس - در وقتى كه رفت از ميان قوم خود غضبناك بر ايشان ، پس گمان كرد كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت - از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : يعنى به يقين دانست كه ما روزى را بر او تنگ نخواهيم كرد (768)؛ بعضى گفته اند: يعنى گمان كرد كه براى او عقوبتى بر ترك اولى كه از او صادر شد مقرر نخواهيم كرد، چنانچه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است (769) - پس ندا كرد در ظلمتها و تاريكيها - حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: يعنى ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهى (770) - كه خداوندى نيست بجز تو و تنزيه مى كنم تو را - از آنچه لايق ذات صفات تو نباشد يا آنكه تو از امرى عاجز باشى - و بدرستى كه من بودم از ستمكاران بر خود - يا آنكه از ميان قوم خود بيرون آمدم و و بهتر آن بود كه بيرون نيايم يا آنكه اين سخن را بر سبيل تذلل و شكستگى گفت بى آنكه از او گناهى يا مكروهى صادر شده باشد، و از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : چون در شكم ماهى ذكر مى كرد خدا را به سبب فراغ خاطرى كه او را بود كه هرگز خدا را چنين عبادتى نكرده بود گفت : من پيشتر از ستمكاران بودم بر خود كه تو را چنين عبادتى نمى كردم (771) - پس مستجاب كرديم از براى او دعاى او را و او را نجات داديم از غم و اندوه و چنين نجات مى دهم مؤمنان را از غم هرگاه پناه به اين كلمه بياورند چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است .
در جاى ديگر فرموده است و ان يونس لمن المرسلين (772) بدرستى كه يونس از پيغمبران مرسل بود، اذ ابق الى الفلك المشحون (773) در وقتى كه گريخت از قوم خود بسوى كشتى پرشده از متاع و مردم ، فساهم فكان من المدحضين (774) پس قرعه زد با اهل كشتى در وقتى كه ماهى بر سر راه كشتى پس گرديد از مغلوبان و قرعه به اسم او بيرون آمد، فالتقمه الحوت و هو مليم (775) پس فرود برد او را ماهى و او ملامت كننده بود نفس خود را، فلولا انه كان من المسبحين # للبث فى بطنه الى يوم يبعثون (776) پس اگر نه اين بود كه او از تسبيح گويان بود هميشه در شكم ماهى مى ماند تا روزى كه زنده شوند مردم در قيامت ، فنبذناه بالعراء و هو سقيم (777) پس انداختيم او را از شكم ماهى به صحرائى كه در آن درختى و گياهى نبود و حال آنكه او بيمار بود، و گفته اند: بدنش مانند بدن اطفال شده بود در هنگامى كه از مادر متولد مى شوند (778).
و انبتنا عليه شجره من يقطين (779) و رويانيديم بر او درختى از كدو كه بر او سايه افكند، و ارسلناه الى ماءه الف او يزيدون (780) و فرستاديم او را بسوى صد هزار كس بلكه زياده يعنى به زمين نينوا كه از بلاد موصل است ؛ بعضى گفته اند او به معنى واو است يعنى صد هزار كس و زياده ؛ بعضى گفته اند مراد آن است كه فرستاديم او را بسوى جماعت بسيارى كه اگر كسى مى ديد ايشان را مى گفت صد هزار كسند يا زياده و زيادتى را بعضى گفته اند بيست هزار بود؛ و بعضى گفته اند سى هزار بود؛ و بعضى گفته اند هفتاد هزار بود (781).
فآمنوا فمتعناهم الى حين (782) پس ايمان آوردند ايشان پس برخوردار گردانيديم ايشان را تا آخر عمر ايشان .
و در جاى ديگر فرموده است و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم (783) و مباش مانند صاحب ماهى - يعنى يونس - در وقتى كه ندا كرد در شكم ماهى و حال آنكه محبوس بود، يا مملو از خشم و اندوه شده بود، لولا ان تداركه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم (784) اگر نه اين بود كه تدارك كرد و دريافت او را نعمتى از پروردگار خود هر آينه مى افتاد در بيابان خالى و او محل ملامت و مذمت بود، فاجتباه ربه فجعله من الصالحين (785) پس برگزيد او را پروردگار او، پس ‍ گردانيد او را از صالحان و شايستگان .
و به سند حسن از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى دور نكرد عذاب را از قومى بعد از ظهور آثار آن مگر از قوم يونس ‍ عليه السلام ، و يونس ايشان را مى خواند به اسلام و ابا مى نمودند ايشان ، پس خواست بر ايشان نفرين كند، در ميان ايشان دو نفر مؤمن بودند يكى عابد كه او را مليخا مى گفتند و ديگرى عالم كه او را روبيل مى گفتند، و عابد مى گفت : نفرين كن بر ايشان ، و عالم مى گفت : نفرين مكن بر ايشان زيرا كه خدا دعاى تو را رد نمى كند اما نمى خواهد كه بندگان خود را هلاك كند. پس آن حضرت سخن عابد را قبول كرد و بر ايشان نفرين نمود، حق تعالى وحى ننمود بسوى او كه : عذاب خواهم فرستاد بر ايشان در فلان سال و فلان ماه و فلان روز.
پس چون وقت آن وعده نزديك شد يونس عليه السلام با عابد از ميان ايشان بيرون رفتند و عالم در ميان ايشان ماند، و چون روز نزول عذاب شد عالم به ايشان گفت : فزع و استغاثه كنيد بسوى خدا شايد كه بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.
گفتند: چگونه فزع كنيم ؟
گفت : بيرون برويد بسوى بيابان ، و فرزندان را از زنان جدا كنيد و ميان شترها و گاوها و گوسفندان و فرزندان آنها جدائى بيندازيد و گريه كنيد و دعا كنيد.
پس همه از شهر بيرون رفتند و چنين كردند و ناله و گريه و تضرع بسيار كردند، پس حق تعالى رحم كرد بر ايشان و عذاب را از ايشان گردانيد بعد از آنكه بر ايشان نازل شده بود و نزديك ايشان رسيده بود و متفرق گردانيد به كوهها.
پس يونس آمد كه ببيند ايشان چگونه هلاك شده اند، ديد كه زراعت كنندگان در زمين خود زراعت مى كنند، پس ايشان پرسيد كه : چگونه شد احوال قوم يونس ؟ ايشان نشناختند او را گفتند: يونس بر ايشان نفرين كرد و دعاى او مستجاب شد و عذاب بر ايشان نازل شد پس ايشان جمع شدند و گريستند و دعا كردند و خدا رحم كرد ايشان را و عذاب را از ايشان برگردانيد و بر كوهها متفرق كرد، اكنون ايشان در طلب يونس اند كه به او ايمان بياورند.
آن حضرت در غضب شد و غضبناك رفت تا به كنار دريا رسيد، ناگاه كشتى ديد كه پربار كرده مى خواهند بروند، پس يونس عليه السلام سؤ ال كرد كه او را داخل كشتى كنند، چون سوار كشتى شد و به ميان دريا رسيدند حق تعالى ماهى عظيمى فرستاد كه راه كشتى را بست ! چون آن حضرت آن ماهى را ديد ترسيد و به عقب كشتى آمد، ماهى نيز گرديد به جانب عقب كشتى آمد و دهان خود را گشود تا آنكه كار بر اهل كشتى تنگ شد و گفتند: گناهكارى در ميان ما هست مى بايد ديد كه آن كيست ؟ چون قرعه انداختند به اسم حضرت يونس عليه السلام بيرون آمد، پس او را به دهان ماهى انداختند و ماهى به ميان آب رفت .
بعضى از علماى يهود از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤ ال كردند: كدام زندان است كه با صاحبش به اطراف زمين گرديد؟
فرمود: آن ماهى است كه خدا يونس را در شكم او محبوس گردانيد، پس به درياى قلزم رفت و از آنجا بيرون رفت و داخل درياى مصر شد و از آنجا داخل درياى طبرستان شد پس داخل دجله بغداد شد، پس از آنجا به زير زمين رفت تا به قارون رسيد و ميان آن حضرت و قارون آن سخنان گذشت كه در احوال قارون مذكور شد، و حق تعالى امر كرد ملكى را كه موكل بود به قارون كه : در ايام دنيا عذاب را از او بردار.
پس يونس عليه السلام ندا كرد در ظلمات دريا: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين پس حق تعالى دعاى او را مستجاب گردانيد و امر كرد ماهى را كه او را به ساحل دريا انداخت و پوست و گوشت آن حضرت رفته بود، پس خدا درخت كدوئى براى او رويانيد كه بر او سايه افكند كه حرارت آفتاب به او ضرر نرساند پس امر فرمود درخت را كه از آن حضرت دور شد، چون آفتاب بر بدنش تابيد جزع كرد، حق تعالى وحى نمود به او: اى يونس ! رحم نكردى بر زياده از صد هزار كس و از الم يك ساعت براى خود جزع مى كنى ؟
عرض كرد: پروردگارا! عفو كن و از خطاى من درگذر، پس خدا صحت بدن او را به او برگردانيد و برگشت بسوى قوم خود و همه به او ايمان آوردند، و مدت مكث آن حضرت در شكم ماهى نه ساعت بود (786).
به روايت ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : مدت مكث آن حضرت در شكم ماهى سه روز بود، و چون ندا كرد در تاريكى شكم ماهى و تاريكى دريا و تاريكى شب كه لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين خدا دعاى او را مستجاب گردانيد و ماهى او را به ساحل گذاشت ، و حق تعالى درخت كدو براى او رويانيد كه آن را مى مكيد مانند شير از پستان ، و در سايه آن بسر مى برد و موهاى بدنش همه ريخته بود و پوستش نازك شده بود و يونس تسبيح خدا مى گفت و ذكر خدا مى كرد در شب و روز، پس چون بدنش قوت يافت و محكم شد خدا كرمى را فرستاد كه ريشه درخت كدو را خورد و آن درخت خشك شد، پس اين حال بر يونس عليه السلام بسيار گران آمد و محزون شد، پس خدا وحى فرستاد بسوى او كه : اى يونس ! چرا اندوهناكى ؟
عرض كرد: پروردگارا! اين درختى كه به من نفع مى بخشيد مسلط گردانيدى بر آن كرمى را كه آن را خشك كرد.
حق تعالى فرمود: اى يونس ! آيا اندوهناك مى شوى براى درختى كه خود نكشته بودى و آب نداده بودى و اعتنائى به شاءن آن نداشتى كه چرا خشك شد و حال آنكه از آن مستغنى شده بودى ، و اندوهناك نمى شوى براى زياده از صد هزار كس از اهل نينوا كه مى خواهى عذاب بر ايشان نازل شود؟! بدرستى كه اهل نينوا ايمان آوردند و پرهيزكار شدند پس برگرد بسوى ايشان
پس آن حضرت بسوى قوم خود برگشت ، و چون به نزديك شهر نينوا رسيد شرم كرد كه داخل شهر شود، پس به شبانى رسيد و فرمود: برو ندا كن اهل نينوا را كه اينك يونس آمده است .
شبان گفت : دروغ مى گوئى ، آيا شرمنده نمى شوى كه اين دعوى مى كنى ؟ يونس در دريا غرق شد و رفت .
پس يونس عليه السلام فرمود: اين گوسفند تو گواهى مى دهد كه من يونسم .
چون گوسفند به سخن آمد و شهادت داد كه او يونس است ! راعى ، گوسفند را برداشت و بسوى قوم خود شتافت ، و چون در ميان قوم خود ندا كرد: يونس آمده است ، خواستند او را بزنند، شبان گفت : من گواهى دارم بر آنكه يونس آمده است .
گفتند: گواه تو كيست ؟
گفت : اين گوسفند گواهى مى دهد كه يونس آمده است . پس گوسفند به سخن آمد و شهادت داد كه او راست مى گويد، و خدا آن حضرت را بسوى شما برگردانيده است .
پس قوم يونس عليه السلام به جانب آن حضرت شتافته و او را داخل شهر كردند و به او ايمان آوردند و ايمان ايشان نيكو شد و خدا ايشان را زنده داشت تا اجلهاى مقدر ايشان ، و آنها را امان بخشيد از عذاب خود (787).
و در حديث ديگر منقول است كه : چون خدا يونس را تكليف شديدى نمود كه خبر دهد قوم خود را به خلاف آنكه پيشتر خبر داده بود و او را به خود گذاشت ، او گمان برد به خدا كه بر او كار را تنگ نخواهد كرد اگر اين رسالت را نرساند.
فرمود كه : جبرئيل استثنا كرد در عذاب قوم يونس و حتم نكرد، و يونس ‍ استثنا را نشنيده بود (788).
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : روزى ام سلمه شنيد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى گويد در مناجات با پروردگار خود: اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا يعنى : خداوندا! مرا مگذار به نفس خود يك چشم زدن هرگز.
پس ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله ! تو نيز چنين مى گوئى ؟!
فرمود: چگونه ايمن باشم و حال آنكه حق تعالى يونس بن متى را يك چشم زدن به خود گذاشت و از او صادر شد آنچه صادر شد (789).
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: به چه سبب خدا عذاب را از قوم يونس گردانيد و حال آنكه نزديك سر ايشان رسيده بود و با امتهاى ديگر اين كار را نكرد؟
فرمود: زيرا كه در علم الهى بود كه از ايشان برطرف خواهد كرد براى توبه ايشان و اين امر را به يونس عليه السلام خبر نداد براى آنكه مى خواست او را فارغ گرداند براى بندگى خود در شكم ماهى پس مستوجب ثواب و كرامت خدا گردد (790).
و در حديث موثق از آن حضرت منقول است كه : خدا رد نكرد عذاب را از گروهى كه بر ايشان نازل شده باشد عذاب مگر قوم يونس .
پرسيدند: آيا نزديك سر ايشان رسيده بود؟
فرمود كه : بلى آنقدر نزديك به ايشان رسيده بود كه دست به آن مى توانستند رسانيد.
پرسيدند: پس خدا نزديك ايشان عذاب را نگاهداشت و به يك دفعه بر ايشان بى خير نفرستاد چنانچه بر امتهاى ديگر فرستاد؟
فرمود: زيرا كه در علم مكنون خدا بود كه ايشان توبه خواهند كرد و عذاب را از ايشان برخواهد گردانيد، و اين علم را به ديگرى القا نكرده بود (791).
و در حديث صحيح ديگر فرمود كه : يونس عليه السلام چون به حج رفت به كوهستان روحا گذشت و مى گفت : لبيك كشاف الكرب العظام لبيك (792) يعنى : به خدمت تو آمده ام و اجابت دعوت تو كرده ام اى برطرف كننده غمها و شدتهاى بزرگ .
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اول كسى كه براى او قرعه زدند، حضرت مريم عليها السلام بود، و بعد از او براى حضرت يونس عليه السلام قرعه زدند در وقتى كه با آن جماعت به كشتى سوار شد و كشتى در ميان دريا ايستاد، سه مرتبه قرعه زدند هر سه مرتبه به اسم آن حضرت بيرون آمد! پس چون يونس به جانب سينه كشتى رفت ديد ماهى عظيمى دهان گشوده است ، پس خود را به دهان ماهى انداخت (793).
و به سند معتبر از ابن ابى يعفور منقول است كه : روزى حضرت صادق عليه السلام دست بسوى آسمان بلند كرده بود و مى فرمود: رب با تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا لا اقل من ذلك و لا اكثر يعنى : پروردگارا! مرا به خودم مگذار يك چشم زدن هرگز، نه كمتر از چشم زدن و نه بيشتر. و چون اين را گفت آب ديده اش را طرف ريش مباركش ريخت پس ‍ رو گردانيد بسوى من و فرمود: اى پسر يعفور! خدا يونس را كمتر از يك چشم زدن به خود گذاشت و از او آن ترك اولى به ظهور آمد كه اگر بر آن حال مى مرد موجب نقص عظيم بود در مرتبه او (794).
و ابن بابويه رحمه الله روايت كرده است كه : يونس عليه السلام را براى آن يونس گفتند كه چون بر قومش غضب كرد از ميان ايشان بيرون رفت به پروردگار خود انس گرفت ، چون بسوى قوم برگشت مونس ايشان گرديد (795).
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه : حق تعالى عرض كرد ولايت مرا به بر اهل آسمانها و زمين پس قبول كرد هر كه قبول كرد و انكار كرد هر كه انكار كرد و چنانچه بايد قبول نكرد يونس تا آنكه خدا او را در شكم ماهى حبس كرد تا قبول كرد چنانچه شرط قبول بود (796).
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت يونس عليه السلام چون از قومش معصيت بسيار ديد و نصايح او فايده نبخشيد غضبناك از ميان ايشان بيرون آمد و به كنار دريا رسيد و با جماعتى به كشتى سوار شد، پس ماهى بر سر راه كشتى آمد كه ايشان را غرق كند، آن حضرت گفت : اين ماهى مرا مى خواهد، مرا به دريا افكنيد؛ اهل كشتى مضايقه مى كردند كه : تو بهترين مائى چگونه تو را خواهد؟! تا آنكه به قرعه قرار دادند و سه مرتبه قرعه افكندند و هر سه مرتبه به اسم يونس ‍ عليه السلام بيرون آمد، پس آن حضرت را به دريا افكندند و ماهى فرو برد آن حضرت را، پس حق تعالى وحى فرمود به ماهى كه : من يونسم را روزى تو نگردانيده ام ، استخوان او را مشكن و گوشت او را مخور، پس آن حضرت را به درياها گردانيد، و يونس عليه السلام ندا كرد خدا را در تاريكى ها لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ، چون ماهى رسيد به دريائى كه قارون در آن دريا بود، قارون صدائى شنيد كه پيشتر نشنيده بود، پرسيد از ملكى كه موكل بود به او: اين صداى كيست ؟
آن ملك گفت : صداى يونس است كه در شكم ماهى ذكر خدا مى كند.
قارون گفت : آيا رخصت مى دهى كه من با او سخن بگويم ؟
ملك گفت : آرى .
قارون پرسيد: اين يونس ! هارون چه شد؟
گفت : مرد.
پس قارون گريست و پرسيد: موسى چه شد؟
فرمود: او نيز رحلت نمود.
پس قارون گريست ، حق تعالى وحى نمود به ملكى كه به او موكل بود كه : عذاب او را تخفيف ده براى رقت او بر خويشان خود. و به روايت ديگر فرمود: بردار از او عذاب را در بقيه ايام دنيا براى رقت او بر خويشان خود.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمود: سزاوار نيست كسى بگويد كه من از جهت رفتن به آسمان خدا نزديكتر بودم از يونس كه به دريا رفت (797)، زيرا كه نسبت خدا به آسمان و دريا يكى است ، خدا مرا به آسمان برد كه عجائب آسمانها را به من بنمايد و يونس را به درياها گردانيد كه غرائب آنها را به او بنمايد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: ديدم در بعضى از كتابهاى اميرالمؤمنين عليه السلام كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرا خبر داد از جبرئيل كه خدا مبعوث گردانيد يونس بن متى عليه السلام را بر قوم او در وقتى كه سى سال از عمر او گذشته بود، و مردى بود بسيار تند خو و چندان صبر و حوصله نداشت و مداراى او نسبت به قومش كم بود و تاب حمل بارهاى گران پيغمبرى نداشت و تن در نمى داد به برداشتن بار نبوت و دور مى افكند آن را چنانچه شتر جوان از بار برداشتن بار امتناع مى نمايد، پس سى و سه سال در ميان قوم خود ماند و ايشان را به ايمان به خدا و تصديق به پيغمبرى و متابعت خود خواند، پس ‍ ايمان نياوردند به او و متابعت او نكردند از قوم او مگر دو مرد كه اسم يكى روبيل و اسم ديگرى تنوخا، و روبيل از خانه آباده علم و پيغمبرى و حكمت بود و مصاحبت قديم با يونس عليه السلام داشت قبل از آنكه او مبعوث گردد به پيغمبرى ، و تنوخا مرد ضعيف العقل عابد زاهدى بود كه بسيار مبالغه و سعى در بندگى خدا مى كرد و ليكن از علم و حكمت خالى بود؛ و روبيل گوسفند مى چراند و به آن معاش مى كرد، تنوخا هيزم بر سر مى گرفت به شهر مى آورد و مى فروخت و از كسب خود مى خورد؛ و منزلت روبيل نزد آن حضرت عظيمتر از منزلت تنوخا بود به جهت علم و حكمت و صحبت قديم او.
پس چون يونس ديد كه قوم او اجابت او نمى ماند دلتنگ شد و در نفس ‍ خود كمى صبر و جزع يافت ، پس به پروردگار خود شكايت كرد اين حال را و در ميان شكايتها عرض كرد: پروردگارا! مرا مبعوث گردانيدى بر قوم خود در هنگامى كه سى ساله بودم و مدت سى و سه سال در ميان ايشان ماندم و ايشان را خواندم بسوى ايمان به تو و تصديق به رسالات خود و ترسانيدم آنها را از عذاب و غضب تو، پس تكذيب كردند مرا و ايمان به من نياوردند و انكار كردند پيغمبرى مرا و استخفاف نمودند به رسالتهاى من و مرا تهديد و وعيد مى كنند و مى ترسم كه مرا بكشند، پس عذاب خود را بر ايشان بفرست كه ايشان گروهى اند كه ايمان نمى آورند.
پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه : در ميان ايشان زنان حامله و اطفال نابالغ و مردان پير و زنان ضعيف و ضعيفان كم عقل هستند، و منم خداوند حكم كننده عادل و پيشى گرفته است رحمت من بر غضب من و عذاب نمى كنم خردان را به گناه بزرگان قوم تو، اى يونس ! ايشان بندگان من و آفريده ها و خلق كرده هاى منند در شهرهاى من و روزى خواران منند و مى خواهم كه تاءنى و رفق و مدارا نمايم با ايشان و انتظار مى كشم كه شايد توبه كنند، و تو را بر ايشان مبعوث كرده ام كه حافظ و نگهبان ايشان باشى و مهربانى كنى نسبت به ايشان به سبب خويشى كه با ايشان دارى ، و تاءنى و مدارا كنى با ايشان براى راءفت پيغمبرى ، و صبر كنى بر بديهاى ايشان به سبب بردبارى رسالت و از براى ايشان به مدارا نساختى و به طريقه پيغمبران و شفقتهاى ايشان با اين گروه سلوك نكردى ، و اكنون كه صبرت كمى كرده و خلقت تنگ شده است بى تاءمل عذاب از براى ايشان مى طلبى ، بنده من نوح صبرش بيش از تو بود بر قوم خود و صحبتش با ايشان نيكوتر و تاءنى و صبرش بيشتر شود و عذرش تمامتر بود، پس من غضب كردم از براى او در وقتى كه غضب كرد از براى من و مستجاب كردم دعاى او را در وقتى كه مرا خواند.
پس يونس عليه السلام عرض كرد: پروردگارا من غضب نكرده ام بر ايشان مگر از براى آنكه مخالفت تو مى كنند و نفرين نكردم بر ايشان مگر وقتى كه معصيت تو كردند، پس بعزت تو سوگند مى خورم كه بر ايشان مهربان نخواهم شد هرگز و نصيحت مشفقانه ايشان را نخواهم كرد بعد از آنكه ايشان در اين مدت كافر شدند به تو و تكذيب من كردند و انكار پيغمبرى من نمودند، پس عذاب خود را بر ايشان بفرست كه ايشان هرگز ايمان نمى آورند.
پس حق تعالى فرمود: اى يونس ! ايشان بيش از صد هزار كسند از خلق من و آبادان مى كنند شهرهاى مرا و بندگان من از ايشان بهم مى رسند و من دوست مى دارم كه با ايشان تاءنى و مدارا كنم براى آنچه پيوسته در علم من بوده است از احوال ايشان و احوال تو و تقدير و تدبير من غير علم و تقدير توست ، تو پيغمبر مرسلى من پروردگار حكيم و عليمم به احوال ايشان ، اى يونس ! باطن و مخفى است در علمهاى غيبى كه نزد من هست و كسى منتهاى آن را نمى داند و علم تو نظر به ظاهر احوال است و از باطن ايشان و آخر كار ايشان خبرى ندارى ، اى يونس ! من دعاى تو را مستجاب كردم در حق ايشان و عذاب خواهم فرستاد بر ايشان ، و اين مستجاب شدن دعاى تو باعث زيادتى بهره تو نخواهد بود از ثواب من و براى درجه قرب و منزلت تو نيكو نخواهد بود، و عذاب من بر ايشان نازل خواهد شد در روز چهارشنبه ميان ماه شوال بعد از طلوع آفتاب ، پس ايشان را اعلام كن كه چنين خواهد شد.
پس يونس عليه السلام بسيار شاد شد و دلگير نشد و ندانست كه عاقبت اين چه خواهد بود! پس به نزد تنوخاى عابد آمد و خبر داد او را كه : عذاب خدا بر قوم من در فلان روز نازل خواهد شد، و گفت : بيا تا برويم ايشان را خبر كنيم كه در فلان روز عذاب بر ايشان نازل خواهد شد.
تنوخا گفت : چرا ايشان را خبر مى كنى ؟ بگذار ايشان را در كفر و معصيت خود تا عذاب بر ايشان بى خبر نازل شود.
فرمود: مى رويم به نزد روبيل و با او مشورت مى كنيم ، زيرا او مرد عالم دانائى است و از خانه آباده پيغمبران است .
چون به نزد روبيل رفتند يونس گفت : اى روبيل ! خدا مرا خبر داده است كه در چهارشنبه ميان ماه شوال عذاب بر قوم من خواهد فرستاد بعد از طلوع آفتاب ، الحال چه مصلحت مى دانى ؟ برويم ايشان را خبر كنيم ؟
روبيل گفت : در باب عذاب ايشان مراجعت نما بسوى حق تعالى و شفاعت كن براى ايشان مانند شفاعت پيغمبر بردبار و رسول صاحب كرم بزرگوار و سؤ ال كن كه عذاب را از ايشان بگرداند، زيرا خدا بى نياز است از عذاب ايشان و دوست مى دارد نرمى و مداراى با بندگان را و اين از براى تو نافع تر است و سبب زيادتى قرب و منزلت نو مى گردد در درگاه او، و شايد قوم تو بعد از آنچه شنيده اى و ديده اى از ايشان از كفر و انكار روزى ايمان بياورند، پس صبر كن و تاءنى و مدارا كن .
تنوخا گفت : واى بر تو اى روبيل ! اين چه مصلحت بود كه براى يونس ‍ ديده اى كه شفاعت ايشان بكند بعد از آنكه كافر شدند به خدا و انكار پيغمبرى او كردند و او را از خانه هاى خود بدر كردند و خواستند او را سنگسار كنند؟
روبيل به تنوخا گفت : ساكت باش كه تو مرد عابدى هستى و تو را علمى نيست بر اين ؛ پس باز متوجه يونس شد و گفت : بگو اگر خدا عذاب بفرستد بر قوم تو همه را هلاك مى كند يا بعضى را؟
يونس فرمود: بلكه همه را هلاك خواهد كرد، من چنين طلبيدم از خدا و هيچ رحم نمى آيد مرا بر ايشان كه بروم و شفاعت ايشان بكنم كه خدا عذاب را از ايشان بگرداند.
روبيل گفت : اى يونس ! شايد وقتى كه عذاب بر ايشان نازل شود و ايشان آثار عذاب را مشاهده نمايند توبه كنند بسوى خدا و استغفار كنند و خدا بر ايشان رحم فرمايد زيرا كه او ارحم الراحمين است و عذاب را از ايشان برگرداند بعد از آنكه خبر داده باشى ايشان را كه در فلان روز عذاب بر شما نازل مى شود و بعد از آن تو را دروغگو دانند.
پس تنوخا گفت : واى بر تو اى روبيل ! سخن عظيم بدى از تو صادر شد، پيغمبر مرسل تو را خبر مى دهد كه خدا بسوى او وحى فرموده است كه عذاب بر ايشان نازل مى شود و تو اين سخن را مى گوئى ؟ پس رد قبول خدا كردى و شك كردى در گفته خدا و رسول او، برو كه عمل تو حبط شد.
روبيل گفت : اى تنوخا! راءى تو ضعيف است . پس باز رو كرد به يونس و گفت : هرگاه عذاب بر قوم تو نازل شود و همه هلاك شوند و شهرهاى ايشان خراب شود آيا نه چنين است كه خدا نام تو را از ديوان پيغمبران محو خواهد كرد و رسالت تو برطرف خواهد شد و مانند بعضى از ضعيفان مردم خواهى بود و بر دست تو صد هزار كس هلاك شده خواهند بود؟
پس يونس عليه السلام وصيت و نصيحت روبيل را قبول نفرمود و با تنوخا از شهر دور شدند.
پس يونس عليه السلام برگشت و خبر داد قوم خود را كه : حق تعالى در روز چهارشنبه ميان ماه شوال عذاب بر شما خواهد فرستاد بعد از طلوع آفتاب ، پس رد كردند قول او را و تكذيب او نمودند و او را از شهر بيرون كردند به عنف و اهانت ، پس آن حضرت با تنوخا از شهر دور شدند و منتظر بودند كه عذاب بر ايشان نازل شود و روبيل در ميان قوم خود ماند.
چون اول ماه شوال شد روبيل بر كوه بلندى بالا رفت و به آواز بلند قوم خود را ندا كرد و گفت : منم روبيل مشفق و مهربانم بر شما، اينك ماه شوال داخل شد، يونس پيغمبر شما و رسول پروردگار شما خبر داد شما را كه خدا بسوى او وحى كرده است كه عذاب بر شما وعده خود را با رسولان خود، پس فكر كنيد كه چه خواهيد كرد!
پس سخن او ايشان را به ترس آورد و يقين كردند به نزول عذاب و دويدند به جانب روبيل و گفتند: تو چه مصلحت مى دانى براى ما اى روبيل ، زيرا كه توئى مرد دانا و حكيم و پيوسته تو را چنين مى دانستيم كه نسبت به ما مشفق و مهربان بودى و شنيديم كه بسيار شفاعت ما نزد يونس كرده بودى ، پس آنچه راءى توست بفرما تا به آن عمل كنيم .
روبل گفت : راءى من آن است كه چون صبح روز چهارشنبه ميان ماه كه روز وعده نزول عذاب است طالع گردد، زنان و اطفال شيرخواره را از يكديگر جدا كنيد، زنان را در دامنه كوه بازداريد و اطفال را در ميان دره ها و راههاى سيلاب بيندازيد، و اطفال حيوانات را از مادران جدا كنيد و اينها همه پيش ‍ از طلوع آفتاب باشد، چون ببينيد باد زردى از جانب مشرق مى آيد خرد و بزرگ همه صدا به گريه و ناله و استغاثه بلند كنيد و تضرع كنيد بسوى خدا و توبه و استغفار كنيد و سرها به جانب آسمان بلند كنيد و بگوئيد: پروردگارا! ستم كرديم بر خود و تكذيب كرديم پيغمبر تو را و توبه مى كنيم بسوى تو از گناهان خود، اگر نيامرزى ما را و رحم نكنى بر ما هر آينه از زيانكاران و معذب شدگان خواهيم بود، پس قبول كن توبه ما را و رحم كن بر ما اى رحم كننده ترين رحم كنندگان ، و شما را ملال بهم نرسد از گريه و ناله و تضرع تا آفتاب غروب كند يا پيشتر كه عذاب از شما برطرف شود پس راءى همه متفق شد بر آنچه روبيل ايشان را به آن امر كرد.
چون روز موعود شد روبيل از شهر بيرون رفت به موضعى كه صداى ايشان را مى شنيد و عذاب را مى ديد اگر نازل شود، چون صبح طالع شد آنچه روبيل فرموده بود بعمل آوردند، و چون آفتاب طلوع كرد باد زرد تيره بسيار تندى كه صداى عظيمى داشت وزيد، و چون باد را ديدند همه به يكباره صدا به گريه و ناله و تضرع و استغاثه بلند كردند و توبه و استغفار كردند، و اطفال براى طلب مادران خود مى گريستند و اولاد حيوانات براى طلب شير مادران ناله مى كردند و حيوانات براى آب و علف فرياد مى كردند، يونس و تنوخا صداى ناله و گريه ايشان را مى شنيدند و نفرين مى كردند كه خدا عذاب را بر ايشان غليظتر گرداند، و روبيل صداى ايشان را مى شنيد و عذاب را مى ديد و دعا مى كرد كه خدا عذاب را از ايشان برگرداند.
چون اول وقت ظهر شد درهاى آسمان گشوده شد و غضب پروردگار بر ايشان ساكن شد، و رحم فرمود بر ايشان خداوند بخشنده مهربان و دعاى ايشان را مستجاب و توبه ايشان قبول كرد و گناه ايشان را بخشيد، و وحى نمود بسوى اسرافيل كه : برو بسوى قوم يونس كه ايشان ناله و تضرع كردند و توبه و استغفار نمودند، من بر ايشان رحم كردم و توبه ايشان را قبول كردم و منم خداوند بسيار قبول كننده توبه ها و مهربان بر بندگان خود و زود قبول مى نمايم توبه بنده اى را كه پشيمان گردد از گناهان خود، و بنده و رسول من يونس از من سؤ ال نمود كه عذاب بر قوم او بفرستم ، و فرستادم ، و من سزاوارترم از همه كس به وفا كردن به وعده خود، و وفا به وعده كردم و عذاب فرستادم و يونس شرط نگرفت از من كه ايشان را هلاك كنم بلكه گفت : عذاب بر ايشان بفرست ، پس رو به رو به زمين و عذاب بر من كه بر ايشان نازل گرديده است از ايشان بگردان
پس اسرافيل عرض كرد: پروردگارا! عذاب تو به دوشهاى ايشان رسيده است و نزديك است ايشان را هلاك كند، تا من برسم هلاك شده اند.
حق تعالى فرمود: من ملائكه را امر كرده ام كه بازدارند عذاب را بر بالاى سر ايشان و نازل نگردانند بر ايشان نا امر من به آنها برسد، پس اى اسرافيل ! برو و عذاب را از ايشان بگردان بسوى كوهها كه در ناحيه مجارى چشمه ها و سيلها است و ذليل گردان به اين عذاب كوههاى بلندى را كه سركشى مى كنند بر كوههاى ديگر و آنها را ذليل و نرم گردان تا آهن شوند.
پس اسرافيل نازل شد و بالش را گشود و عذاب را از ايشان برگردانيد و زد بر كوهها كه خدا فرموده بود، و آن كوهها است كه در ناحيه موصل است ، پس ‍ آن كوهها همه آهن شوند تا روز قيامت .
پس چون قوم يونس عليه السلام ديدند عذاب از ايشان گرديد، از سر كوهها به زير آمده به خانه هاى خود برگشتند و زنان و فرزندان و اموال خود را برگردانيدند و حمد خدا را بجاى آوردند. چون روز پنجشنبه شد و يونس و تنوخا صداهاى ايشان را نشنيدند، جزم كردند كه عذاب بر ايشان نازل شده است و ايشان را هلاك كرده است ، پس آمدند به كنار شهر وقت طلوع آفتاب كه ببينند چه بلا بر ايشان نازل شده است و چگونه هلاك شده اند، ديدند كه هيزم كشان و شبانان مى آيند و اهل شهر به حال خود هستند، پس يونس ‍ عليه السلام به تنوخا فرمود: آنچه به من وحى رسيده بود تخلف شده است و قوم ، مرا دروغگو خواهند دانست ديگر مرا نزد ايشان روئى و عزتى نخواهد بود! پس آن حضرت از همانجا غضبناك گريخت به ناحيه دريا به نحوى كه كسى او را نشناسد و در حذر بود از آنكه احدى از قوم او ببينند او را و او را كذاب بگويند، و تنوخا به شهر برگشت پس روبيل به او گفت كه : اى تنوخا! كدام راءى صواب تر و به متابعت سزاوارتر بود، راءى من يا راءى تو؟
تنوخا گفت : بلكه راءى تو صواب تر بود، و آنچه تو به آن اشاره كردى راءى علما و حكما بود، و من پيوسته گمان مى كردم كه از تو بهترم براى آنكه زهد و عبادت من بيش از تو بود تا آنكه فضل تو بر من ظاهر شد به سبب زيادتى علم تو، و آنچه خدا به تو عطا فرموده است از حكمت با تقوا بهتر است از زهد و عبادت بدون علم كامل ، پس با يكديگر مصاحب شدند و در ميان قوم خود بروند.
يونس عليه السلام روز پنجشنبه متوجه ساحل دريا شد، و هفت روز رفت تا به دريا رسيد و هفت روز در شكم ماهى بود، چون از شكم ماهى بيرون آمد هفت روز در بيابان در زير درخت كدو بود، و هفت روز ديگر برگشت تا به قوم خود رسيد و ايشان به او ايمان آوردند و تصديق او كردند و متابعت او نمودند (798).
و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون قوم يونس ‍ عليه السلام آن حضرت را آزار كردند، بر ايشان نفرين كرد، پس خدا وعده نمود كه عذاب بر ايشان نازل كند، پس روز اول روهاى ايشان زرد شد، روز دوم روهاى ايشان سياه شد و عذاب خدا نزديك سر ايشان رسيد كه نيزه هاى ايشان به آن مى رسيد، پس جدا كردند فرزندان را از مادران و فرزندان حيوانات را از مادران ايشان و پلاس و جامه هاى پشمينه پوشيدند و ريسمانها در گردنهاى خود كردند و خاكستر بر سرهاى خود ريختند و همه به يك صدا ناله به درگاه پروردگار خود بلند كردند و گفتند: ايمان آورديم به خداى يونس ، پس خدا عذاب را از ايشان گردانيد بسوى كوهها آمد، چون روز ديگر صبح شد يونس را گمان اين بود كه ايشان هلاك شده اند، و چون ديد ايشان در عافيتند در غضب شد و رو به دريا رفت و به كشتى سوار شد كه دو نفر ديگر در آن كشتى بودند، چون كشتى به مبارزه به ميان دريا رسيد مضطرب شد، كشتيبان گفت : گريخته اى مى بايد در اين كشتى باشد.
يونس عليه السلام فرمود: منم آن گريخته كه از آقاى خود گريخته ام ؛ برخاست كه خود را به دريا اندازد، چون ديد ماهى عظيمى دهان گشوده است ترسيد و آن دو ديگر بر او چسبيدند و گفتند: ما دو نفر ديگر هستيم شايد سبب اضطراب كشتى بودن يكى از ما باشد! پس قرعه افكندند و به اسم يونس بيرون آمد، پس سنت چنان جارى شد كه هرگاه سهام قرعه سه تا باشد خطا نشود.
پس آن حضرت خود را به دريا افكند و ماهى او را فرو برد و هفت روز او را در دريا گردانيد تا آنكه داخل درياى مسجور شد كه قارون را در آنجا عذاب مى كردند پس قارون صداى ذكر يونس را شنيد پرسيد از ملكى كه او را عذاب مى كرد: اين صداى كيست ؟
ملك گفت : صداى يونس است كه خدا او را در شكم ماهى حبس كرده است .
پس قارون گفت : رخصت مى دهى كه با او سخن بگويم ؟
ملك او را رخصت داد، قارون پرسيد: اين يونس ! موسى چه شد؟
فرمود: به عالم بقا رحلت نمود.
پس قارون گريست و پرسيد: هارون چه شد؟
فرمود: او نيز رحلت نمود.
پس بسيار گريست و جزع عظيم كرد و پرسيد: كلثم خواهر موسى كه نامزد من بود چه شد؟
گفت : او نيز به رحمت الهى واصل شد.
پس گريست و جزع بسيار كرد، حق تعالى وحى نمود به ملكى كه به او موكل بود كه : عذاب را از او بردار در بقيه ايام دنيا براى رقتى كه بر خويشان خود كرد (799).
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى چون يونس عليه السلام را امر فرمود كه خبر دهد قوم خود را به عذاب الهى و عذاب بر سر ايشان فرود آمد، پس جدائى افكندند ميان زنان و فرزندان و حيوانات و اولاد ايشان و فرياد و ناله و گريه به درگاه خدا بلند كردند، پس ‍ خدا عذاب را از ايشان بازگرفت ، يونس عليه السلام غضبناك به جانب دريا رفت پس ماهى او را فرو برد، و سه روز (800) در شكم ماهى ماند و او را به هفت دريا گردانيد، و چون از شكم ماهى بيرون آمد پوست و مويش ريخته بود پس خدا درخت كدوئى را براى او رويانيد كه بر او سايه افكند، چون بدنش قوت يافت درخت كدو شروع كرد به خشكيدن ، پس يونس عرض ‍ كرد: پروردگارا! درختى كه بر من سايه مى كرد خشكيد.
حق تعالى وحى نمود به او كه : اى يونس ! جزع مى كنى براى درختى كه تو را سايه مى كرد و جزع نمى كنى براى زياده از صد هزار كس كه عذاب بر ايشان نازل شود؟! (801).
مؤلف گويد: جمع كردن ميان احاديث مختلفه كه در مدت مكث آن حضرت در شكم ماهى واقع شده است ، مشكل است ، شايد بعضى موافق روايت عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد، و اما خطاى او پس ترك اولى و مكروهى بود، زيرا چون خدا آن حضرت را مرخص نمود كه ترك تبليغ رسالت نسبت به قوم خود بكند و وعده فرمود كه عذاب بر ايشان نازل خواهد شد ديگر بر آن حضرت لازم نبود كه به ميان قومش بيايد بدون آنكه بار ديگر ماءمور شود، و چون اولى نسبت به او آن بود كه با وجود بديهاى قوم با ايشان در مقام شفقت باشد و از براى ايشان شفاعت كند و منتظر امر الهى باشد در باب قوم خود، و چون نكرد حق تعالى او را تاءديب نمود و در ضمن تاءديب ، مرتبه آن حضرت را عظيم گردانيد و عجائب درياها را به او نمود و آن را به منزله معراجى براى او گردانيد؛ و غضب او بر قوم و بديهاى ايشان بود نه بر جناب مقدس الهى ، و گمانى كه برد كه خدا بر او تنگ نخواهد گرفت از حيثيت نهايت وثوق و اعتماد بر لطف پروردگار خود بود؛ و وجوه ديگر در ضمن روايات و تفسير آيات مذكور شد.
ابو حمزه ثمالى روايت كرده است : روزى عبدالله بن عمر به خدمت امام زين العابدين عليه السلام آمد و عرض كرد: توئى كه مى گوئى يونس ‍ عليه السلام را براى اين به شكم ماهى انداختند كه ولايت جدم اميرالمؤمنين عليه السلام را بر او عرض كردند و توقف كرد در آن ؟
حضرت فرمود: بلى من گفته ام ، مادرت به عزايت بنشيند!
عبدالله گفت : اگر راست مى گوئى علامتى بر راستى گفتار خود به من بنما.
پس حضرت فرمود كه عصابه اى بر ديده او ببندند و عصابه اى بر ديده من بستند و بعد از ساعتى فرمود: چشمهاى خود را بگشائيد، چون ديده هاى خود را گشوديم خود را در كنار دريائى ديديم كه موجهايش بلند شده بود، پس عبدالله بن عمر عرض كرد: اى سيد من ! خون من در گردن توست .
حضرت فرمود: اضطراب مكن كه الحال علامت راستگوئى خود را به تو مى نمايم ؛ فرمود: اى ماهى ! ناگاه ماهى سر از دريا بيرون آورد مانند كوهى عظيم و مى گفت : لبيك لبيك اى ولى خدا!
حضرت فرمود: تو كيستى ؟
گفت : من ماهى يونسم اى سيد من
فرمود كه : ما را خبر ده كه قصه يونس عليه السلام چگونه بود؟
ماهى گفت : اى سيد من ! حق تعالى هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيده است از آدم عليه السلام تا جد تو محمد صلى الله عليه و آله مگر آنكه ولايت شما اهل بيت را بر او عوض كرد، پس هر كه قبول كرد سالم ماند و هركه ابا كرد مبتلا گرديد، تا آنكه يونس مبعوث شد حق تعالى وحى نمود به او كه : اى يونس ! قبول كن ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام و ائمه راشدين از صلب او را با سخنان ديگر كه به او وحى نمود، پس يونس گفت : چگونه اختيار كنم ولايت كسى را كه او نديده ام و نمى شناسم ؟ و رفت به كنار دريا، پس خدا وحى نمود به من كه : يونس را فرو بر و استخوان او را سست مكن ، پس چهل روز در شكم من ماند و مى گردانيم او را در درياها و در تاريكى ها ندا مى كرد: لا الله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (802) قبول كردم ولايت اميرالمؤمنين و ائمه راشدين از فرزندان او را؛ پس چون ايمان آورد به ايمان آورد به ولايت شما امر كرد مرا حق تعالى كه او را انداختم در ساحل دريا.
پس حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: برگرد اى ماهى بسوى آشاميان خود؛ و آب از موج قرار گرفت (803).
مؤلف گويد: ممكن است حق تعالى تكليف قبول ولايت را نسبت به انبياء عليهم السلام بر سبيل حتم نفرموده باشد كه تركش موجب گناه باشد، يا آنكه قبول كرده باشند همه و بعضى از روى اهتمام قبول نكرده باشند، والله يعلم .
و شيخ طوسى در مصباح ذكر كرده است : در روز نهم محرم خدا يونس را از شكم ماهى بيرون آورد (804)، و اين مخالف بعضى از احاديث سابقه است .
و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : داود پيغمبر عليه السلام مناجات كرد كه : پروردگارا! قرين من در بهشت و نظير من در منزلهاى من در آنجا كسى خواهد بود؟
حق تعالى وحى فرمود: متى پدر يونس قرين و نظير تو خواهد بود.
داود عليه السلام رخصت طلبيد كه به زيارت او برود، چون رخصت يافت با سليمان پسر خود به ديدن او رفتند، و چون به خانه او رسيدند خانه او را ديدند كه از سعف (805) خرما ساخته بودند، چون احوال او را پرسيدند گفتند: در بازار است ، چون به بازار آمدند و از احوال او پرسيدند گفتند: در بازار هيزم كشان است ، چون در آن بازار از محل او پرسيدند گفتند: الحال مى آيد، پس نشستند به انتظار قدوم او ناگاه ديدند كه او پيدا شد و بسته هيزمى بر سر خود گرفته بود، پس مردم برخاستند و استقبال او كردند، پس هيزم را به زمين نهاد و حمد الهى ادا نمود و گفت : كيست بخرد مال طيب حلالى را به مال طيب حلالى ؟ پس يك كسى قيمتى گفت و ديگرى زياد كرد تا آنكه به يكى از ايشان فروخت ؛ پس داود و سليمان عليه السلام پيش آمده و بر او سلام كردند، جواب سلام گفت و ايشان را تكليف منزل نمود و به آن زرى كه داشت از قيمت هيزم گندمى يا جوى خريد و به خانه آورد و آسيا كرد و خمير كرد و آتشى افروخت و خمير را در ميان آتش گذاشت و با ايشان نشست و به صحبت داشتن مشغول شد، چون برخاست ديد نان پخته است و آن را گرفت در ميان ظرف چوبى ريزه كرد و نمكى بر او پاشيد و مطهره اى در پهلوى خود گذاشت ، چون خوب جويد و فرو برد الحمدلله گفت ، پس باز لقمه اى ديگر برداشت و به همين نحو خورد، پس آب را برداشت و بسم الله گفت و تناول نمود، چون بر زمين گذاشت گفت : الحمدلله ، پروردگارا! كيست كه به او نعمتى داده باشى مثل آنچه به من عطا كرده اى ؟ چشم و گوش و بدن مرا صحيح گردانيده اى و مرا قوت بخشيدى تا رفتم بسوى درختى كه خود نكشته بودم و غمى از براى محافظت آن متحمل نشده بودم و آن را روزى من كردى ، و فرستادى براى من كسى را كه آن را از من خريد و به قيمت آن طعامى خريدم كه خود زراعت نكرده بودم ، و مسخر گردانيدى براى من آتشى را كه با آن آتش پختم طعام را و چنين كردى كه از روى خواهش آن را خوردم كه قوت بيابم بر بندگى تو، پس تو را است حمد؛ بعد از آن گريست .
پس داود به سليمان گفت : اى فرزند! برخيز برويم كه هرگز نديده ايم بنده اى كه شكر خدا زياده از اين مرد بكند (806).

next page

fehrest page

back page


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شاخه های توحید
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394
next page

index page

 

شاخه های توحید

1-ما در عصر خود شاهد تحول عظيمى هستيم،تحولى كه از يكى از بزرگترين اديان آسمانى يعنى‏«اسلام‏»سرچشمه مى‏گيرد.

اسلام در عصر ما تولد نوينى يافته،مسلمين جهان بيدار شده و به اصل خويش باز مى‏گردند، و حل مشكلات خود را كه در جاى ديگر نيافته‏اند،در تعليمات اسلام و اصول و فروع آن جستجو مى‏كنند.

دليل اين تحول چيست؟موضوع بحث جداگانه‏اى است،مهم اين است كه بدانيم آثار اين تحول عظيم در همه كشورهاى اسلامى،و حتى در بيرون جهان اسلام آشكار شده است،و به همين دليل بسيارى از مردم دنيا مى‏خواهند بدانند كه اسلام چه مى‏گويد؟و چه پيام تازه‏اى براى مردم جهان دارد؟

در چنين شرايط حساسى وظيفه ماست كه اسلام را آن چنان كه هست‏بدون هر گونه پيرايه و با تعبيراتى روشن و قابل درك براى عموم شرح دهيم و عطش مردمى را كه مى‏خواهند نسبت‏به اسلام و مذاهب اسلامى آگاهى بيشترى پيدا كنند با بيان حقيقت فرو نشانيم و اجازه ندهيم كه ديگران به جاى ما سخن بگويند و به جاى ما تصميم بگيرند.

2-قابل انكار نيست كه در اسلام مانند ساير اديان،مذاهب مختلفى وجود دارد كه هر يك داراى ويژگيهايى در مسائل عقيدتى يا عملى مى‏باشند،ولى اين تفاوتها هرگز در آن حد نيست كه مانع از همكارى نزديك ميان پيروان اين آيين گردد.بلكه آنها مى‏توانند در سايه همكارى و همگامى موجوديت‏خود را در برابر طوفانهايى كه از شرق و غرب مى‏وزد حفظ كنند و به مخالفان مشترك اجازه ندهند نقشه‏هاى خود را عملى سازند.

به يقين ايجاد اين تفاهم و تحكيم و تعميق آن،نياز به رعايت اصول و ضوابطى دارد كه از همه مهمتر اين است كه فرق اسلامى يكديگر را به خوبى بشناسند و ويژگيهاى هر يك براى ديگرى روشن گردد،چرا كه تنها با شناخت‏يكديگر مى‏توانند جلو سوء تفاهمها را بگيرند و راه همكارى را هموار سازند.

بهترين راه براى شناخت‏يكديگر اين است كه عقايد هر مذهبى را در فروع و اصول اسلام،از دانشمندان معروف و شناخته شده آن مذهب بگيرند چون اگر به سراغ ناآگاهان برويم،يا احيانا عقايد پيروان يك مذهب را از دشمنانشان بشنويم.حب و بغضها راه وصول به مقصد را مى‏بندد و تفاهم مبدل به دلسردى و جدايى مى‏شود.

3-با توجه به دو نكته بالا بر اين شديم كه عقايد اسلامى را در اصول و فروع به ضميمه ويژگيهاى مذهب شيعه،در اين كتابچه مختصر گرد آورى كنيم و نوشتارى تهيه شود كه داراى خصوصيات زير باشد:

1-فشرده و عصاره همه مطالب لازم در آن منعكس باشد و زحمت مطالعه كتابهاى متعدد را از دوش خوانندگان جستجوگر بردارد.

2-بحثها روشن و خالى از هر گونه ابهام باشد و حتى از به كارگيرى اصطلاحاتى كه تنها به درد محيطهاى علمى و حوزوى مى‏خورد پرهيز شود،در عين حال اين كار چيزى از تعميق بحثها نكاهد.

3-با اين كه هدف ذكر عقايد است نه بيان دلايل آن،ولى در موارد حساس تا آن جا كه طبيعت چنين نوشتار فشرده‏اى اجازه مى‏دهد،بحثها آميخته با دلايلى از كتاب و سنت و دليل عقل باشد.

4-از هر گونه پرده پوشى و مجامله و پيشداورى خالى باشد،تا بتواند واقعيتها را آن چنان كه هست،منعكس نمايد.

5-موازين ادب و عفت قلم نسبت‏به همه مذاهب در تمام بحثها مراعات گردد.

كتابچه موجود با رعايت نكات بالا در سفر بيت الله الحرام كه روح و جان صفاى بهتر و بيشترى دارد تهيه شد،سپس در جلسات متعددى با حضور جمعى از دانشمندان مورد بحث و بررسى دقيق قرار گرفت و تكميل شد.اميدواريم با اين كار موفق به رسيدن به اهدافى كه در بالا اشاره كرديم شده باشيم و ذخيره‏اى براى يوم المعاد گردد.در اين جا دست‏به درگاه قادر متعال برداشته عرضه مى‏داريم:

«ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم فآمنا ربنافاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار» (1)

محرم الحرام 1417

قم-مدرسة الامام امير المؤمنين (ع)

ناصر مكارم شيرازى

آثار عظمت و قدرت خداوند

خدا در قرآن

خداوند متعال پديد آورنده تمام جهان هستى است،و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبين تمامى موجودات جهان،آشكار و هويداست،در درون وجود ما،در عالم جانداران و گياهان،در ستارگان آسمان،و عوالم بالا و در همه جا نمايان است.

ما معتقديم:هر چه در اسرار موجودات اين جهان بيشتر انديشه كنيم به عظمت ذات پاك او و وسعت علم و قدرتش آگاهتر مى‏شويم و با پيشرفت علم و دانش بشرى هر روز درهاى تازه‏اى از علم و حكمت او به روى ما گشوده مى‏شود،و ابعاد انديشه ما را گسترش بيشترى مى‏دهد و اين تفكر سرچشمه عشق روز افزون ما نسبت‏به او خواهد شد و هر لحظه ما را به آن ذات مقدس نزديك و نزديكتر مى‏سازد و در نور جلال و جمال او فرو مى‏برد.

قرآن مجيد مى‏گويد:

«و فى الارض آيات للموقنين×و فى انفسكم افلا تبصرون‏»،و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است و در وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمى‏بينيد؟». (2)

ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب×الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ،مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت‏شب و روز،نشانه‏هاى (روشنى) براى خردمندان است-همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند ياد مى‏كنند،و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند:) بار الها!هرگز اينها را بيهوده نيافريده‏اى!». (3)

بخشى از صفات جمال و جلال خداوى سبحان ذات پاك خداوند از هر عيب و نقص پاك و منزه است و آراسته به تمام كمالات مى‏باشد بلكه او كمال مطلق،و مطلق كمال است و به تعبير ديگر هر كمال و زيبايى در اين جهان است از ذات پاك او سرچشمه گرفته.

هو الله الذى لا اله هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون×هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ،او خدايى است كه معبودى جز او نيست،حاكم و مالك اصلى اوست،از هر عيب پاك و منزه است،به كسى ستم نمى‏كند،امنيت‏بخش است،مراقب همه چيز است،قدرتمندى شكست ناپذير است كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى‏كند،او شايسته عظمت است،و منزه است از آنچه همتاى او قرار مى‏دهند-او خداوندى است‏خالق، آفريننده‏اى بى سابقه،و صورتگرى (بى نظير) ،براى او نامهاى نيك (و هر گونه صفات كمال) است،آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى‏گويند و او عزيز و حكيم است‏». (4)

و اين بخشى از صفات جمال و جلال اوست.

ذات پاك خداوند نا متناهى است

او وجودى است‏بى نهايت از هر نظر:از نظر علم و قدرت،حيات ابديت و ازليت و به همين دليل در زمان و مكان نمى‏گنجد،چرا كه زمان و مكان هر چه باشد محدود است،ولى در عين حال همه جا و در هر زمان حضور دارد چرا كه فوق زمان و مكان است.

و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العلى ،او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود،و او حكيم و عليم است‏». (5)

و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير ،او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند سبت‏به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست‏». (6)

آرى او به ما از ما نزديكتر است،او در درون جان ماست و او در همه جاست،و در عين حال مكانى ندارد: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ،و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم،»! (7)

هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى‏ء عليم ،اوست آغاز و پايان،و پيدا و پنهان و او به هر چيز داناست‏». (8)

بنابر اين اگر در آياتى از قرآن مى‏خوانيم: ذو العرش المجيد ،او صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است‏». (9) عرش در اين جا به معناى تخت‏بلند شاهانه نيست) و نيز اگر در آيه ديگر مى‏خوانيم:

الرحمن على العرش استوى ،خداوند رحمان بر عرش قرار دارد». (10)

هرگز به اين معنى نيست كه او مكان خاصى دارد،بلكه حاكميت او را بر تمام عالم ماده و جهان ماوراء طبيعت ثابت مى‏كند.چرا كه اگر براى او مكان خاصى قائل شويم او را محدود كرده‏ايم و صفات مخلوقات را براى او ثابت نموده،و او را مانند ساير اشياء دانسته‏ايم،در حالى كه ليس كمثله شى‏ء ،هيچ چيز همانند او نيست‏». (11)

و لم يكن له كفوا احد ،براى او هيچ گونه شبيه و مانندى وجود ندارد». (12)

خداى سبحان جسم نيست و هر گز ديده نمى‏شود

خداوند هرگز با چشم ديده نمى‏شود،چرا كه رؤيت‏با چشم به معنى جسم بودن و مكان و محل و رنگ و شكل و جهت داشتن است،و اينها همه صفات مخلوقات است،و خداوند برتر از آن است كه صفات مخلوقات داشته باشد.

بنابراين اعتقاد به رؤيت‏خداوند يك نوع آلودگى به شرك است:

لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ،چشمها او را نمى‏بينند ولى او همه چشمها را مى‏بيند و او بخشنده و آگاه است‏». (13)

به همين دليل هنگامى كه بهانه جويان بنى اسرائيل از موسى (ع) تقاضاى رؤيت‏خدا كردند و گفتند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة ،هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم! » (14) موسى آنها را به كوه طور برد و تقاضاى آنها را تكرار نمود،و از سوى خداوند چنين پاسخ شنيد: لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين ،هرگز مرا نخواهى ديد ولى به كوه نگاه كن اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد و چون پروردگارش بر كوه جلوه كرد،آن را همسان خاك نمود،و موسى مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد:خداوندا!منزهى از اين كه با چشم ديده شوى،من به سوى تو باز مى‏گردم و من نخستين مؤمنانم‏». (15) و با اين جريان ثابت‏شد كه خداوند هرگز قابل رؤيت نيست.

ما معتقديم:اگر در بعضى از آيات يا روايات اسلامى سخن از رؤيت پروردگار به ميان آمده منظور رؤيت‏با چشم دل و شهود باطن است،چرا كه هميشه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى‏كنند (القرآن يفسر بعضه بعضا) . (16)

اضافه بر اين على (ع) در پاسخ كسى كه از حضرتش پرسيد:«يا امير المؤمنين هل رايت ربك، اى امير مؤمنان!آيا هرگز خداى خود را ديده‏اى؟»فرمود:«ااعبد ما لا ارى،آيا كسى را كه نديده‏ام پرستش كنم؟»

سپس افزود:«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان،و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان،چشمها هرگز او را آشكارا نمى‏بيند اما دلها با نيروى ايمان وى را درك مى‏كنند». (17)

ما معتقديم:صفات مخلوقات را براى خدا قائل شدن از جمله اعتقاد به مكان و جهت و جسميت و مشاهده و رؤيت،سبب دور افتادن از معرفت‏خداوند و آلوده شدن به شرك است، آرى او برتر از همه ممكنات و صفات آنهاست و چيزى همانند او نمى‏باشد. از مهمترين مسائل درباره معرفة الله،معرفت مساله توحيد،و يگانگى ذات پاك اوست،در واقع توحيد تنها يكى از اصول دين نيست،بلكه روح و خمير مايه تمام عقايد اسلامى است،و با صراحت مى‏توان گفت: اصول و فروع اسلام در توحيد شكل مى‏گيرد،همه جا سخن از توحيد و يگانگى است،وحدت ذات پاك و توحيد صفات و افعال خدا و در تفسيرى ديگر وحدت دعوت انبياء،وحدت دين و آيين الهى،وحدت قبله و كتاب آسمانى ما،وحدت احكام و قوانين الهى درباره تمام افراد بشر، و بالاخره وحدت صفوف مسلمين،و نيز وحدت يوم المعاد.

به همين دليل قرآن مجيد هر گونه انحراف از توحيد الهى و گرايش به شرك را،گناهى نابخشودنى مى‏شمرد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ،خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد،و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد،و آن كس كه براى خدا همتايى قرار دهد گناه بزرگى مرتكب شده است‏». (18)

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ،به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى‏گردد،و از زيانكاران خواهى بود». (19)

-شاخه‏هاى توحيد

ما معتقديم:توحيد شاخه‏هاى زيادى دارد كه از همه مهمتر شاخه‏هاى چهار گانه زير است:

الف:توحيد ذات

يعنى ذات پاك او يگانه است و هيچ شبيه و نظير و مانندى ندارد.

ب:توحيد صفات

يعنى صفات علم و قدرت و ازليت و ابديت و...همه در ذات او جمع است و عين ذات يگانه اوست.نه مانند مخلوقات كه صفات آنها از يكديگر جدا،و از ذات آنها نيز جداست،البته عينيت ذات خداوند با صفات او نياز به دقت و ظرافت فكرى دارد.

ج:توحيد افعال

يعنى هر فعل و حركت و هر اثرى كه در جهان هستى است همه از اراده و مشيت‏خدا سرچشمه مى‏گيرد: الله خالق كل شى‏ء و هو على كل شى‏ء وكيل ،خداوند آفريننده همه چيز، و حافظ و ناظر بر همه اشياست‏». (20)

له مقاليد السموات و الارض ،كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست (و در دست قدرت او مى‏باشد) ». (21) آرى‏«لا مؤثر فى الوجود الا الله ،هيچ مؤثرى در جهان هستى،جز ذات پاك خداوند وجود ندارد».

ولى اين سخن به آن معنى نيست كه ما در اعمال خود مجبوريم،بلكه به عكس ما در اراده و تصميم گيريهاى خود آزاد هستيم انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا ،ما او (انسان) را هدايت كرديم (و راه را به او نشان داديم) خواه شاكر باشد (و بپذيرد) يا كفران كند (و سر باز زند) . (22)

و ان ليس للانسان الا ما سعى ،و براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست‏». (23)

اين آيات قرآنى با صراحت نشان مى‏دهد كه انسان داراى آزادى اراده است،ولى چون آزادى اراده و قدرت بر انجام كارها را خداوند به ما داده است،اعمال ما مستند به اوست‏بى آنكه از مسؤوليت ما در برابر كارهايمان بكاهد-دقت كنيد.

آرى او اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادى انجام دهيم تا از اين طريق ما را آزمايش كند و در طريق تكامل پيش ببرد،چرا كه تنها با آزادى اراده و پيمودن راه اطاعت‏خدا با اختيار،تكامل انسانها صورت مى‏گيرد،زيرا اعمال جبرى و خارج از اختيار نه دليل خوبى كسى است و نه نشانه بدى او!

اصولا اگر ما در اعمالمان مجبور بوديم،نه بعثت انبياء و نازل شدن كتب آسمانى مفهوم داشت،و نه تكاليف دينى و تعليم و تربيت،همچنين پاداش و كيفر الهى نيز نامفهوم و خالى از محتوا مى‏شد. اين همان چيزى است كه ما از مكتب ائمه اهل بيت-عليهم السلام-نيز آموخته‏ايم كه به ما فرموده‏اند:نه جبر مطلق صحيح است و نه تفويض و واگذارى مطلق،بلكه چيزى در ميان اين دو است:«لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين‏». (24)

د:توحيد عبادت

يعنى،عبادت مخصوص خداست و هيچ معبودى جز ذات پاك او وجود ندارد،اين شاخه توحيد از مهمترين شاخه‏هاى آن محسوب مى‏شود،و پيامبران الهى بيشتر روى آن تكيه كرده‏اند: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء...و ذلك دين القيمة ،به آنها (پيامبران) جز اين دستورى داده نشد كه تنها خدا را بپرستند،و دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند...و اين است آيين پايدار الهى‏»! (25)

براى پيمودن مراحل تكامل اخلاق و عرفان،توحيد از اين هم عميقتر مى‏شود و به جايى مى‏رسد كه انسان بايد تنها به خدا دل ببندد،در همه جا او را بطلبد و جز به او نينديشد و چيزى او را از خدا به خود مشغول نسازد:«كلما شغلك عن الله فهو صنمك،هر چيز تو را به خود مشغول سازد و از خدا دور كند،بت توست‏».

ما معتقديم:شاخه‏هاى توحيد منحصر به اين چهار شاخه نيست،بلكه توحيد مالكيت (يعنى همه چيز از آن خداست) لله ما فى السموات و ما فى الارض (26) و توحيد حاكميت‏يعنى قانون تنها قانون خداست و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (27) همه از شاخه‏هاى توحيد است.

7-توحيد افعالى و معجزات پيامبران

اصل توحيد افعالى اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه خارق عادات عظيم و معجزاتى كه از پيامبران الهى صادر مى‏شده همه به‏«اذن الله‏»بوده است،چنانكه قرآن مجيد درباره حضرت مسيح (ع) مى‏گويد: و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى ،كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى (غير قابل علاج) پيسى را به اذن من شفا مى‏دادى!و مردگان را به فرمان من زنده مى‏كردى!» (28)

و درباره يكى از وزراى سليمان مى‏فرمايد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ،كسى كه دانشى از كتاب آسمانى نزد او بود گفت:پيش از آن كه چشم بر هم زنى،من آن را (تخت ملكه سبا را) نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود ثابت و مستقر ديد،گفت:اين از فضل (و اراده) پروردگار من است‏». (29)

بنابر اين نسبت دادن شفاى بيماران غير قابل علاج و زنده كردن مردگان به حضرت مسيح (ع) ،به اذن و فرمان خدا،كه صريحا در قرآن آمده،عين توحيد است.

8-فرشتگان خدا

ما به وجود فرشتگان الهى معتقديم كه هر كدام ماموريت‏خاصى دارند،بعضى مامور ابلاغ وحى به انبيا (30) بوده‏اند.

و گروهى مامور حفظ اعمال انسانها. (31)

و گروهى مامور قبض ارواح. (32)

و گروهى مامور كمك به مؤمنان با استقامت. (33)

و گروهى امدادگران نسبت‏به مؤمنان در جنگها هستند. (34)

و گروهى مامور مجازات اقوام سركشند (35) و ماموريتهاى مهم ديگرى در نظام جهان آفرينش دارند.

بى شك چون همه اين ماموريتها به اذن و فرمان خدا و به حول و قوه الهى است هيچ منافاتى با اصل توحيد افعالى و توحيد ربوبيت ندارد،بلكه تاكيدى بر آن است.

ضمنا از اين جا روشن مى‏شود كه مساله شفاعت پيامبران و معصومان و فرشتگان چون به اذن خداست،عين توحيد است ما من شفيع الا من بعد اذنه ،هيچ شفاعت كننده‏اى جز با اذن او نيست‏». (36)

شرح بيشتر درباره اين مساله و مساله توسل را در مبحث نبوت انبياء خواهيم داشت.

9-عبادت مخصوص اوست

ما معتقديم:عبادت مخصوص ذات پاك خداست (همان گونه كه در بحث توحيد عبادت اشاره شد) بنابراين هر كس غير او را پرستش كند«مشرك‏»است،دعوت همه انبيا نيز روى اين مساله متمركز بوده است اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ،خدا را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد».

اين سخنى است كه در قرآن مجيد بارها از پيامبران نقل شده است. (37)

جالب است كه ما مسلمانان هميشه در نمازهاى خود هنگام تلاوت سوره حمد اين شعار مهم اسلامى را تكرار مى‏كنيم:«اياك نعبد و اياك نستعين،تنها تو را پرستش مى‏كنيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم‏».

روشن است اعتقاد به شفاعت انبياء و فرشتگان به اذن و فرمان خدا كه در آيات قرآن آمده است‏به معنى عبادت نيست.

همچنين توسل به پيامبران به اين معنى كه از آنها خواسته شود كه از ساحت مقدس پروردگار حل مشكلى را براى توسل جوينده بخواهند، نه پرستش و عبادت محسوب مى‏شود، و نه منافات با توحيد افعالى يا توحيد عبادت دارد،و شرح اين مساله در مباحث نبوت خواهد آمد.

10-كنه ذات پاك او بر همه مخفى است

ما معتقديم:با اين كه آثار وجود خداوند همه عالم هستى را پر كرده،حقيقت ذات خدا بر هيچ كس روشن نيست،و هيچ كس نمى‏تواند به كنه ذاتش پى برد،چرا كه ذات او از هر نظر بى نهايت است و ما از هر نظر محدود و متناهى هستيم و به همين دليل احاطه ما به او غير ممكن است: الا انه بكل شى‏ء محيط ،آگاه باشيد او به هر چيزى احاطه دارد». (38)

و الله من ورائهم محيط ،و خداوند به همه آنها احاطه دارد». (39)

به عقل نازى حكيم تا كى×به فكرت اين ره نمى‏شود طى!

به كنه ذاتش خرد برد پى×اگر رسد خس به قعر دريا!

در حديث معروف نبوى (ص) مى‏خوانيم كه آن حضرت نيز مى‏فرمود:«ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك،ما تو را آن گونه كه شايسته ذات توست عبادت نكرديم،و آن گونه كه حق معرفت تو است تو را نشناختيم!» (40) ولى اشتباه نشود اين سخن به آن معنى نيست كه چون از«علم تفصيلى‏»نسبت‏به ذات پاكش محروميم،از علم و معرفت اجمالى نيز دست‏برداريم و تنها در باب معرفة الله به ذكر الفاظى كه هيچ مفهومى براى ما ندارد قناعت كنيم،اين همان تعطيل معرفة الله است كه ما آن را قبول نداريم و به آن معتقد نيستيم،چرا كه قرآن و ساير كتب آسمانى،همه براى معرفة الله و شناخت‏خداوند نازل شده است.

مثالهاى زيادى براى اين موضوع مى‏توان ارائه داد،مثلا ما حقيقت روح را نمى‏دانيم چيست؟ ولى بى شك ما نسبت‏به آن معرفت اجمالى داريم،مى‏دانيم روح وجود دارد و آثار آن را مشاهده مى‏كنيم.

در حديث جالبى از امام محمد بن على الباقر (ع) مى‏خوانيم كه فرمود:«كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم،هر چيزى را كه با فكر و وهم خود در دقيقترين معانيش تصور كنيد،مخلوق و ساخته شماست و مانند خود شماست،و به شما باز مى‏گردد (و خداوند از آن برتر و بالاتر است) ». (41)

در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (ع) راه دقيق و باريك معرفة الله با تعبير زيبا و روشنى بيان شده است،مى‏فرمايد:«لم يطلع الله سبحانه العقول على تحديد صفته،و لم يحجبها امواج معرفته،خداوند سبحان عقلها را از حدود (و كنه) صفاتش آگاه نساخته و (در عين حال) آنها را از معرفت و شناخت لازم محجوب و محروم ننموده است‏». (42)

11-نه تعطيل نه تشبيه

ما معتقديم:همان گونه كه‏«تعطيل‏»شناخت‏خداوند و معرفت صفات او نادرست است،افتادن در وادى‏«تشبيه‏»نيز غلط و شرك آلود است،يعنى نمى‏توانيم بگوييم آن ذات پاك اصلا شناخته نمى‏شود،و ما راهى به معرفت او نداريم،همان گونه كه نمى‏توان او را«شبيه‏»مخلوقات دانست كه يكى راه‏«افراط‏»است و ديگرى‏«تفريط‏»-دقت كنيد.

پى‏نوشتها:

1-سوره آل عمران،آيه 193.

2-سوره ذاريات،آيات 20 و 21.

3-سوره آل عمران،آيات 190 و 191.

4-سوره حشر،آيات 23 و 24.

5-سوره زخرف،آيه 84.

6-سوره حديد،آيه 4.

7-سوره ق،آيه 16.

8-سوره حديد،آيه 3.

9-سوره بروج،آيه 15.

10-از بعضى از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه كرسى خداوند تمام آسمان و زمين را فرا گيرد بنابراين عرش او بر تمام عالم ماده است.«وسع كرسيه السموات و الارض‏» (سوره بقره،آيه 255) .

11-سوره شورى،آيه 11.

12-سوره توحيد،آيه 4.

13-سوره انعام،آيه 103.

14-سوره بقره،آيه 55.

15-سوره اعراف،آيه 143.

16-اين جمله معروف است و از ابن عباس نقل شده است،ولى اين معنى در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (ع) به شكل ديگرى آمده است:«ان الكتاب يصدق بعضه بعضا...» (نهج البلاغه،خطبه 18) و در جاى ديگر مى‏فرمايد:«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض‏» (خطبه 103) .

17-نهج البلاغه،خطبه 179.

18-سوره نساء،آيه 48.

19-سوره زمر،آيه 65.

20-سوره زمر،آيه 62.

21-سوره شورى،آيه 12.

22-سوره انسان،آيه 3.

23-سوره نجم،آيه 39.

24-اصول كافى،جلد اول،صفحه 160 (باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين) .

25-سوره بينه،آيه 5.

26-سوره بقره،آيه 284.

27-سوره مائده،آيه 44.

28-سوره مائده،آيه 110.

29-سوره نمل،آيه 40.

30-سوره بقره،آيه 97.

31-سوره انفطار،آيه 10

32-سوره اعراف،آيه 37.

33-سوره فصلت،آيه 30.

34-سوره احزاب،آيه 9.

35-سوره هود،آيه 77.

36-سوره يونس،آيه 3.

37-سوره اعراف،آيات 59،65،73،85 و...

38-سوره فصلت،آيه 54.

39-سوره بروج،آيه 20.

40-بحار الانوار،جلد 68،صفحه 23.

41-بحار الانوار،جلد 66،صفحه 293.

42-غرر الحكم.

next page

index page

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
*باب فضيلت دعا و تشويق كردن بر آن *باب اينكه دعا سلاح مؤ من است
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394
next page

fehrest page

back page


*بـاب ايـنـكـه هـيـچ گناهى با بودن ايمان زيان ندارد، و هيچ حسنه اى با بودن كفر سود ندهد*

بَابُ أَنَّ الْإِيمَانَ لَا يَضُرُّ مَعَهُ سَيِّئَةٌ وَ الْكُفْرَ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ حَسَنَةٌ

1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ لِأَحَدٍ عَلَى مَا عَمِلَ ثَوَابٌ عَلَى اللَّهِ مُوجَبٌ إِلَّا الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَا
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 1
ترجمه :
1ـ يـعـقـوب بـن شـعـيـب گـويـد: بـه حـضرت صادق (ع ): عرضكردم : آيا براى كسى در برابر آنچه مى كند ثوابى بر خدا لازم باشد جز براى مؤ منان ؟ فرمود: نه .

2- عـَنـْهُ عـَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ مُوسَى لِلْخَضِرِ ع قـَدْ تـَحـَرَّمْتُ بِصُحْبَتِكَ فَأَوْصِنِي قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا لَا يَضُرُّكَ مَعَهُ شَيْءٌ كَمَا لَا يَنْفَعُكَ مَعَ غَيْرِهِ شَيْءٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 2
ترجمه :
2ـ و نـيـز آن حـضـرت عليه السلام فرمود: كه موسى عليه السلام بخضر (ع ) گفت : من بـواسـطـه مـصـاحبت و همدمى با تو حق و حرمتى پيدا كردم پس بايد بمن سفارش كنى (و پـنـدى دهى )؟ باو فرمود: ملازمت كن (و بچسب بدان ) چيزى كه با وجود آن هيچ چيز تو را زيان نرساند چنانچه با چيز ديگرى جز آن هيچ چيز تو را سود ندهد (و آن ايمان است ).

3- عـَنْهُ عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَا يَضُرُّ مَعَ الْإِيمَانِ عَمَلٌ وَ لَا يَنْفَعُ مَعَ الْكُفْرِ عَمَلٌ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ قَالَ وَ م ا مـَنـَعـَهـُمْ أَنْ تـُقـْبـَلَ مـِنـْهـُمْ نـَفـَق اتُهُمْ إِلّ ا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّ هِ وَ بِرَسُولِهِ وَ مَاتُوا وَ هُمْ كَافِرُونَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 3
ترجمه :
3ـ يوسف بن ثابت گويد: شنيدم از حضرت صادق (ع ) كه مى فرمود: با وجود ايمان هيچ عملى زيان ندارد، و با كفر (نيز) هيچ عملى سود ندارد، آيا نبينى كه خدا فرمود: (((و باز نـداشـت آنـها را اينكه بخششهاشان پذيرفته شود جز اينكه ايشان بخدا و به پيغمبرش كافر شدند (تا آنكه فرمايد:) و مردند در حاليكه كافر بودند))).
توضيح اول اين آيات : 54 از سوره توبه است و آخر آن آخر آيه 125 از همان سوره است ، و از ايـن روى مـجـلسى (ره ) گويد: شايد در قرائت ائمه چنين بوده ، و يا آنكه ممكن است نقل بمعنى شده چون همه آيات در وصف يكدسته است . (مترجم ) گويد: (((آخر آيه 55 چنين اسـت : (((و تـزهق انفسهم و هم كافرون ))) پس ممكن است امام عليه السلام همين آيه شريفه (55) را نقل بمعنى فرموده باشد))).

4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ أَبِي أُمـَيَّةَ يـُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِي سَعْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ الْإِيمَانُ لَا يَضُرُّ مَعَهُ عَمَلٌ وَ كَذَلِكَ الْكُفْرُ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ عَمَلٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 206 رواية : 4
ترجمه :
4ـ امـام صـادق عـليه السلام فرمود: با ايمان هيچ كارى زيان ندارد، و همچنين با كفر هيچ كردارى سود ندهد.


5- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَارِدٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَدِيثٌ رُوِيَ لَنَا أَنَّكَ قُلْتَ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَقَالَ قـَدْ قـُلْتُ ذَلِكَ قـَالَ قـُلْتُ وَ إِنْ زَنـَوْا أَوْ سـَرَقُوا أَوْ شَرِبُوا الْخَمْرَ فَقَالَ لِي إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ وَ اللَّهِ مـَا أَنـْصـَفـُونـَا أَنْ نَكُونَ أُخِذْنَا بِالْعَمَلِ وَ وُضِعَ عَنْهُمْ إِنَّمَا قُلْتُ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 207 رواية : 5
ترجمه :
5ـ مـحـمـد بـن مادر گويد: به حضرت صادق (ع ) عرضكردم : براى ما حديثى روايت شده كـه شـمـا فـرموده ايد: چون معرفت (بامامت ما) پيدا كردى پس هر چه خواهى بكن ؟ فرمود: آرى ، مـن ايـن را گـفـتـه ام ، گويد عرضكردم : اگر چه زنا كنند، يا دزدى كنند يا شراب بـنـوشـنـد؟ بـمـن فـرمـود: (((اناللّه و انا اليه راجعون ))) بخدا سوگند با ما بانصاف رفـتـار نـكـردنـد كـه خـود مـا بگردارمان مؤ اخذه شويم ولى تكليف از آنها برداشته شده باشد؟ همانا من گفتم چون معرفت (بامام خود) پيدا كردى هر چه خواهى كم يا بيش كار خير انجام ده كه از تو پذيرفته شود.

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گويد: (((اناللّه و انا اليه راجعون ))) اشاره باين است كه چنين افتراقى بـر مـا بـه كـج فـهـمـى كـلام مـا مـصـيـبـت بـزرگـى اسـت . و در جـمـله (((ان نـكـون اخـذنا بـالعمل ))) گويد: حاصل كلام امام (عليه السلام ) اينست كه تكليف از ما برداشته نشده ، پس چگونه بخاطر ما از آنان برداشته شود؟ يا اينكه ما خود از عقاب بيمناكيم و توبه و زارى بسوى خدا كنيم و آنها بسبب ولايت ما آسوده باشند؟ اين انصاف نيست .
6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ كـَانَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع كَثِيراً مَا يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ دِينَكُمْ دِيـنـَكـُمْ فـَإِنَّ السَّيِّئَةَ فـِيـهِ خـَيـْرٌ مـِنَ الْحـَسـَنـَةِ فـِي غَيْرِهِ وَ السَّيِّئَةُ فِيهِ تُغْفَرُ وَ الْحَسَنَةُ فِي غَيْرِهِ لَا تُقْبَلُ
هـَذَا آخـِرُ كـِتَابِ الْإِيمَانِ وَ الْكُفْرِ وَ الطَّاعَاتِ وَ الْمَعَاصِي مِنْ كِتَابِ الْكَافِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 207 رواية : 6
ترجمه :
6ـ و نـيز حضرت صادق (ع ) فرمود: اميرالمومنين عليه السلام (اين جمله را) زياد در خطبه اش ميفرمود: اى مردم دين خود را نگهداريد، دين خود را نگهداريد، زيرا گناه در آن بهتر از حسنه در غير آن است ، گناه در آن آمرزيده شود و حسنه در غير آن پذيرفته نشود.

شــرح :
بـهـتر بودن گناه در اين دين از حسنه در غير آن ظاهرا بهمان اعتبارى است كه در خود حديث اسـت كـه گـنـاه در ايـن ديـن آمرزيده شود و حسنه در غير آن پذيرفته نشود. پايان كتاب ايـمـان و كـفر و طاعات و معاصى از كتاب كافى ، و سپاس مر خداوند يكتا را است ، و درود خداوند بر محمد و آلش باد.
كتاب دعا و نيايش
كِتَابُ الدُّعَاءِ

*باب فضيلت دعا و تشويق كردن بر آن*

بَابُ فَضْلِ الدُّعَاءِ وَ الْحَثِّ عَلَيْهِكِتَابُ الدُّعَاءِ

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ يـَقـُولُ إِنَّ الَّذِيـنَ يـَسـْتـَكْبِرُونَ عَنْ عِب ادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ د اخـِرِيـنَ قـَالَ هُوَ الدُّعَاءُ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الدُّعَاءُ قُلْتُ إِنَّ إِبْر اهِيمَ لَأَوّ اهٌ حَلِيمٌ قَالَ الْأَوَّاهُ هُوَ الدَّعَّاءُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 210 رواية : 1
ترجمه :
1ـ زراره از حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام حـديـث كـنـد كـه فـرمـود: خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: (((هـمـانـا آنـكه سرفرازى كنند از عبادت (و پرستش ) من ، زود است كه سرافكنده بدوزخ در آيند))) (سوره مؤ من آيه 60) حضرت فرمود:
(مـقـصود از عبادت ) دعاء است ، و بهترين عبادت دعاء است ، عرض كردم : (مقصود از (((اءواه ))) در ايـن آيـه چـيـسـت كـه خـداونـد فرمايد:) (((همانا ابراهيم اءواه و شكيبا بود))) (سوره توبه آيه 114) فرمود: (((اءواه ))) يعنى بسيار دعاء كننده بدرگاه خداوند.

2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً عَنْ حَنَانِ بـْنِ سـَدِيـرٍ عـَنْ أَبـِيـهِ قـَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَيُّ الْعِبَادَةِ أَفْضَلُ فَقَالَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ يُسْئَلَ وَ يُطْلَبَ مِمَّا عِنْدَهُ وَ مَا أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّنْ يَسْتَكْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا يَسْأَلُ مَا عِنْدَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 210 رواية : 2
ترجمه :
2ـ سـديـد گـويـد: بـامام باقر عليه السلام عرضكردم : كدام عبادت بهتر است ؟ فرمود: چـيـزى نـزد خـداى عـزوجـل بـهتر از اين نيست كه از او درخواست شود و از آنچه نزد او است خـواسـتـه شـود، و كـسـى نـزد خداى عزوجل مبغوض تر نيست از آنكس كه از عبادت او تكبر ورزد (و سر پيچى كند) و آنچه نزد او است درخواست نكند.

3- أَبـُو عـَلِيٍّ الْأَشـْعـَرِيُّ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ الْجـَبَّارِ عـَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُيَسِّرِ بْنِ عَبْدِ الْعـَزِيـزِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لِي يَا مُيَسِّرُ ادْعُ وَ لَا تَقُلْ إِنَّ الْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ إِنَّ عـِنـْدَ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـَنْزِلَةً لَا تُنَالُ إِلَّا بِمَسْأَلَةٍ وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً سَدَّ فَاهُ وَ لَمْ يَسْأَلْ لَمْ يـُعـْطَ شـَيـْئاً فـَسـَلْ تـُعـْطَ يـَا مـُيـَسِّرُ إِنَّهُ لَيـْسَ مِنْ بَابٍ يُقْرَعُ إِلَّا يُوشِكُ أَنْ يُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 211 رواية : 3
ترجمه :
3ـ ميسر بن عبد العزيز گويد: حضرت صادق عليه السلام بمن فرمود: اى ميسر دعا كن و مـگـو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود (و دعا اثرى ندارد)، همانا نزد خداى عـزوجـل منزلت و مقامى است كه بدان نتوان رسيد جز بدرخواست و مسئلت ، و اگر بنده اى دهان خود ببندد و درخواست نكند چيزى باو داده نشود، پس درخواست كن تا بتو داده شود،اى ميسر هيچ درى نيست كه كوبيده شود جز اينكه اميد آن رود كه بر وى كوبنده باز شود.

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گـويد: اينكه فرمود: (((و مگو كه كار گذشته است ))) اين نهى امام عليه السـلام از ايـن گـفـتـار دو وجـهـه دارد: يـكـى آنـكـه ايـن گـفـتـار باطل است زيرا اين گفتار يهود و برخى از حكماء است بلكه بايد ايمان به بداء داشت و باينكه خداوند سبحان هر روز در كارى است ، و هر چه خواهد محو كند و هر چه بخواهد ثبت كـنـد و قـضا و قدر مانع دعا نيستند چون تغيير در لوح محو و اثبات ممكن است ، گذشته از اينكه خود دعاء نيز از اسباب قضا و قدر است و امر بدعاء نيز از همانها است .
ديـگـر ايـنكه درست كه علم خداوند بهر چه تعلق گرفته همان شود ولى اين مانع از دعا نـيست و اينكه امام عليه السلام او را از اين گفتار نهى فرموده يعنى نهى از اينست كه اين كـلام را (كـه در جـاى خـود صـحـيح است ) مانع از دعاء قرار ندهى ـ كه سبب اعتقاد بر بى فـائده بـودن دعـاى تـو شـود، و حـاصـل جـوابـى كه حضرت از آن فرموده است بدو وجه گردد:
اول ايـنـكـه : دعا بخودى خود مطلوبست چون عبادت بزرگيست و بمقام بلندى انسانرا نزد خدايتعالى رساند كه جز بوسيله دعا و زارى رسيدن بدان ممكن نيست .
دوم ايـنكه مقدرات گاهى كم و زياد ميشود و بسا باشد كه بواسطه شرطى از ميان برود مثلا در تقدير خداوند عمر كسى سى سال گذشته است بشرط اينكه صله رحم نكند و اگر كـرد شـصـت سـال مـقـدر شـده ، و روزيـش در فـلان روز بيكدرهم مقدر شده اگر دعا نكند و بـيشتر درخواست نكند، و اگر دعا و درخواست كرد دو درهم مقدر شده و هم چنين ساير چيزها، و حـاصـل اينكه براى وجود تمام كاينات و عدم آنها شرائط و اسبابى است و خداى سبحان نخواسته است كارها را بدون اسباب انجام دهد، و از جمله اسباب براى برخى از چيزها دعا است كه اگر دعا نكند آن چيز بدو داده نشود؟
و اما علم خداوند پس آن تابع معلوم است و علت پيدايش چيزى نگردد، و قضا و قدر حتمى و لازم نـيـسـتـنـد و گـرنـه ثـواب و عـقـاب و امـر و نـهـى بـاطـل گـردنـد چـنـانـچـه از امـيـرالمـؤ منين عليه السلام گذشت ، سپس كلامى از غزالى و ديگران در اينباره نقل كند كه ايراد آن از وضع و شرح و ترجمه ما بيرون است .
4- حـُمـَيـْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ عَنْ مُعَاذٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدِ افْتَقَرَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 4
ترجمه :
4ـ و نـيـز حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: هـر كـه از فضل خداى عزوجل درخواست نكند نيازمند و فقير گردد.

5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يـَقُولُ ادْعُ وَ لَا تَقُلْ قَدْ فُرِغَ مِنَ الْأَمْرِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَةُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِب ادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ د اخِرِينَ وَ قَالَ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 5
ترجمه :
5ـ حـمـاد بـن عيسى گويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه ميفرمود: دعا كن و مگو كـار از كـار گـذشـتـه اسـت زيـرا دعـا هـمـان عـبـادت اسـت و خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: (((آنـانـكـه از عبادت من تكبر ورزند زود است كه سر افكنده بدوزخ در آيـنـد))) (سـوره مـؤ مـن آيه 60) و نيز فرموده است : (((مرا بخوانيد تا اجابت كنم ))) (اين آيه نيز اول همان آيه پيشين است ).

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گـويـد: مـقصود اينست كه چناچه پيش گفته شد دعا بخودى خود عبادت است زيرا در اين آيه آنرا عبادت دانسته و خداى تعالى بدان فرمان داده پس بر فرض كه با جابت نيز نرسد بخاطر اطاعت امر او بايد انجام شود مانند ساير عبادات ، و ترك آن موجب خـوارى و كـوچكى و ورود در دوزخ است چناچه آيه بر آن دلالت دارد، علاوه بر اينكه خداى سـبـحـان وعـده اجـابـت فـرمـوده و در وعـده خـويـش تخلف نورزد، و اين مطلب با تقدير هم مـنـافـات ندارد، زيرا دعا نيز مقدر است و فايده اى هم كه بر آن مترتب شود مقدر گرديده است .
6- أَبـُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ عَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّكُمْ لَا تَقَرَّبُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَا تَتْرُكُوا صَغِيرَةً لِصِغَرِهَا أَنْ تَدْعُوا بِهَا إِنَّ صَاحِبَ الصِّغَارِ هُوَ صَاحِبُ الْكِبَارِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 6
ترجمه :
6ـ سـيـف تـمار گويد: شنيدم از حضرت صادق (ع ) كه ميفرمود: بر شما باد به (ملازمت ) دعـاء زيـرا بـهيچ چيز مانند آن بخدا نزديك نشويد، و هيچ حاجت كوچكى را بخاطر كوچكيش رهـا نـكـنيد از اينكه براى آن بدرگاه خداوند دعا كنيد، زيرا آنكس كه حاجات كوچك بدست اوست همان كس است كه حاجات بزرگ در اختيار اوست .

شــرح :
يـعـنـى نـپـنداريد كه كارهاى كوچك بدون تقدير خداوند انجام شود بلكه تمامى كارها از كوچك و بزرگ بدست او است .
7- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ رَجُلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع الدُّعـَاءُ هـُوَ الْعِبَادَةُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِب ادَتـِي الْآيـَة ادْعُ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ لَا تـَقُلْ إِنَّ الْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ قَالَ زُرَارَةُ إِنَّمَا يَعْنِي لَا يَمْنَعْكَ إِيمَانُكَ بِالْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ أَنْ تُبَالِغَ بِالدُّعَاءِ وَ تَجْتَهِدَ فِيهِ أَوْ كَمَا قَالَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 212 رواية : 7
ترجمه :
7ـ و نـيـز آن حـضـرت عـليـه السـلام فـرمـود: دعـاء هـمـان عـبـادتـى اسـت كـه خـداى عـزوجـل فـرمـوده اسـت : (((هـمـانـا آنانكه از عبادت من تكبر ورزند))) تا آخر آيه . خداى را بخوان (و دعاكن ) و مگو كار گذشته است .
زراره گـويـد: مـقـصود آن حضرت اينست كه عقيده تو به قضاو قدر جلوگير تو نشود از اصرار در دعا و كوشش در آن يا (آنكه زراره كلامى ) مانند اين گفت .

8- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَرْضِ الدُّعَاءُ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ قَالَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع رَجُلًا دَعَّاءً
اصول كافى جلد 4 صفحه : 213 رواية : 8
ترجمه :
8ـ و نـيـز امـام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد: محبوبترين در (روى ) زمين براى خداى عزوجل دعا است ، و بهترين عبادت پرهيزكارى و پارسائى است و اميرالمؤ منين عليه السلام مردى بود كه بسيار دعا مى كرد.

*باب اينكه دعا سلاح مؤ من است*

بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ

1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ السَّكـُونـِيِّ عـَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عَمُودُ الدِّينِ وَ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 213 رواية : 1
ترجمه :
1ـ امـام صـادق عـليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده : دعا سلاح مؤ من و ستون دين و نور آسمانها و زمين است .

2- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الدُّعَاءُ مَفَاتِيحُ النَّجَاحِ وَ مَقَالِيدُ الْفَلَاحِ وَ خـَيـْرُ الدُّعـَاءِ مـَا صـَدَرَ عـَنْ صـَدْرٍ نـَقـِيٍّ وَ قـَلْبٍ تـَقـِيٍّ وَ فـِي الْمـُنَاجَاةِ سَبَبُ النَّجَاةِ وَ بِالْإِخْلَاصِ يَكُونُ الْخَلَاصُ فَإِذَا اشْتَدَّ الْفَزَعُ فَإِلَى اللَّهِ الْمَفْزَعُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 213 رواية : 2
ترجمه :
2ـ و نـيـز فـرمـود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده : دعاء كليدهاى نجات و گنجينه هاى رسـتـگـاريـسـت ، و بـهـترين دعاء آن دعائيست كه از سينه خاك و دلى پرهيزكار بر آيد، و وسـيـله نجات در مناجات است ، و خلاصى به اخلاص آيد، و چون فزع و بى تابى سخت شود مفزع و پناهگاه خدا است .

3- وَ بـِإِسـْنـَادِهِ قـَالَ قـَالَ النَّبـِيُّ ص أَ لَا أَدُلُّكـُمْ عَلَى سِلَاحٍ يُنْجِيكُمْ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ يُدِرُّ أَرْزَاقَكُمْ قَالُوا بَلَى قَالَ تَدْعُونَ رَبَّكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ سِلَاحَ الْمُؤْمِنِ الدُّعَاءُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 3
ترجمه :
3ـ و نـيـز فـرمـود: پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود آيا شما را به سلاحى راهنمائى نكنم كه شما را از دشمنان رهائى دهد و روزى شماها را فراوان سازد؟ عرض كردند: چرا، فرمود: پروردگارتان را در شب و روز بخوانيد زيرا سلاح مؤ من دعا است .

4- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قـَالَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ مَتَى تُكْثِرْ قَرْعَ الْبَابِ يُفْتَحْ لَكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 4
ترجمه :
4ـ و نيز آن حضرت عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: دعا سپر مؤ من است ، و هر گاه بسيار درى را كوبيدى به روى تو باز شود.

5- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ كـَانَ يـَقـُولُ لِأَصـْحـَابـِهِ عـَلَيْكُمْ بِسِلَاحِ الْأَنْبِيَاءِ فَقِيلَ وَ مَا سِلَاحُ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ الدُّعَاءُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 5
ترجمه :
5ـ حضرت رضا عليه السلام هميشه به اصحاب خود مى فرمود: بر شما باد به اسلحه پيمبران به او عرض شد: اسلحه پيمبران چيست ؟ فرمود: دعاء است .

6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْبَجَلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الدُّعَاءَ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 6
ترجمه :
6ـ حضرت صادق عليه السلام فرمود: دعاء از نيزه نافذتر است .

7- عـَنـْهُ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الدُّعَاءُ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ الْحَدِيدِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 214 رواية : 7
ترجمه :
7ـ و نيز آن حضرت عليه السلام فرمود: دعاء از نيزه تيز نافذتر است .

*باب اينكه دعا بلا و قضا را دفع ميكند*

بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ الْقَضَاءَ

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْقَضَاءَ يَنْقُضُهُ كَمَا يُنْقَضُ السِّلْكُ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً
اصول كافى جلد 4 صفحه : 215 رواية : 1
ترجمه :
1ـ حماد بن عثمان گويد: شنيدم كه مى فرمود: همانا دعاء قضا را برمى گرداند، و آنرا از هـم واتـابـد و بـزند چنانچه رشته نخ اگر چه به سختى تابيده شده باشد از هم باز شود.

2- عـَنـْهُ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ مَا قَدْ قُدِّرَ وَ مَا لَمْ يُقَدَّرْ قُلْتُ وَ مَا قَدْ قُدِّرَ عَرَفْتُهُ فَمَا لَمْ يُقَدَّرْ قَالَ حَتَّى لَا يَكُونَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 215 رواية : 2
ترجمه :
2ـ عـمـر بـن يـزيـد گـويـد: از حـضـرت ابـى الحـسـن (كاظم ) عليه السلام شنيدم كه مى فـرمـود: هـمـانا دعاء برمى گرداند آن چه را مقدر شده و آنچه را مقدر نشده ، عرض كردم : مقدر شده را دانستم مقدر نشده كدام هست ؟ فرمود: تا اينكه تقدير در مورد آن نشود.

شــرح :
يعنى دعاء جلو تقدير را مى گيرد و بداء حاصل گردد.
next page

fehrest page

back page


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
كسيكه مسلمانان را آزار كند و خوارشان شمارد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394
next page

fehrest page

back page


8- عـَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ أَبـِي نـَظَرَ إِلَى رَجُلٍ وَ مَعَهُ ابْنُهُ يَمْشِى وَ الِابْنُ مُتَّكِئٌ عَلَى ذِرَاعِ الْأَبِ قَالَ فَمَا كَلَّمَهُ أَبِى ع مَقْتاً لَهُ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْيَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :50 رواية :8
ترجمه :
حـضـرت بـاقر عليه السلام فرمود: پدرم بمردى نگاه كرد كه پسرش بهمراه او بود و آن پسر بشانه پدرش تكيه كرده بود، فرمود: پدرم با آن پسر از بدى آن كارش سخن نگفت تا از دنيا رفت .

9- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَدْنَى الْعُقُوقِ أُفٍّ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ أَيْسَرَ مِنْهُ لَنَهَى عَنْهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :9
ترجمه :
حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: كمترين آزردن پدر و مادر گفتن اف است ، و اگر خداوند چيزى را آسانتر از آن ميدانست از آن نهى ميفرمود.

*باب بيزارى از نسبت*

بَابُ الِانْتِفَاءِ

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَفَرَ بِاللَّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :1
ترجمه :
حـضـرت صـادق عليه السلام فرمود: آن كس كه از نسب خود اگر چه پست باشد بيزارى جويد بخدا كافر شده است .

2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِى الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَفَرَ بِاللَّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :2
ترجمه :
(اين حديث نيز مانند حديث اول است )


3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ رِجَالٍ شـَتَّى عـَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُمَا قَالَا كُفْرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ الِانْتِفَاءُ مِنْ حَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :3
ترجمه :
جـمـع زيـادى از راويـان حديث از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده اند كه فرمودند: انكار نسب كفر بخداى عظيم است اگر چه آن نسب پست و كم ارزش باشد.

*باب كسيكه مسلمانان را آزار كند و خوارشان شمارد*

بَابُ مَنْ آذَى الْمُسْلِمِينَ وَ احْتَقَرَهُمْ

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّى مَنْ آذَى عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ وَ لْيَأْمَنْ غَضَبِي مَنْ أَكْرَمَ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنْ خَلْقِى فِى الْأَرْضِ فِيمَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمـَغـْرِبِ إِلَّا مـُؤْمـِنٌ وَاحـِدٌ مـَعَ إِمَامٍ عَادِلٍ لَاسْتَغْنَيْتُ بِعِبَادَتِهِمَا عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقْتُ فِى أَرْضـِى وَ لَقـَامـَتْ سـَبـْعُ سـَمـَاوَاتٍ وَ أَرَضـِيـنَ بـِهـِمَا وَ لَجَعَلْتُ لَهُمَا مِنْ إِيمَانِهِمَا أُنْساً لَا يَحْتَاجَانِ إِلَى أُنْسِ سِوَاهُمَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :51 رواية :1
ترجمه :
هـشـام بـن سـالم گـويـد: شـنـيـدم حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: بجنگ بامن اعلان دهد آنكس كه بنده مؤ من مرا بيازارد، و از خشم من آسوده خـاطـر بـاشـد آنـكـس كـه بـنـده مـؤ من مرا گرامى دارد، و اگر در ميانه شرق و مغرب زمين آفـريده از آفريده هايم جز يك مؤ من و يك پيشواى عادلى با او نباشد، من بعبادت آندو از تـمـامـى آنـچـه در زمـينم آفريدم بى نياز باشم و هر آينه هفت آسمان و هفت زمين بخاطر او برپا باشند، و براى آندو از ايمانى كه دارند آرامشى فراهم سازم كه نيازى به آرامش ديگرى نداشته باشند.

شــرح :
مـجـلسـى (ره ) گـويـد: مـقـصـود از بـى نـيازى خداوند بعبادت يكمؤ من و يك امام از عبادت ديـگـران پـذيـرفـتـن عـبـادت آنـدو اسـت و گـرنـه خـداى متعال غنى بالذات است و نيازى بعبادت هيچكس ندارد، و نيز مقصود از بودن يك مؤ من و يك پـيـشـوا اعـم اسـت از ايـنـكـه بـالفـعـل آن مـؤ مـن مـوجـود باشد يا بالقوه ، زيرا چه بسا پيمبرانى كه مبعوث شدند و تا مدتى كسى بآنها ايمان نياورد چنانچه در باب كمى عدد مؤ منين گذشت كه حضرت ابراهيم عليه السلام يك تنه عبادت خداى را ميكرد و كسى با او نـبـود تـا آنـكه خداوند او را به اسمعيل و اسحاق ماءنوس كرد، و بعضى گفته اند مقصود بيان حال اين امت است پس منافاتى با تنهائى پيمبران گذشته ندارد.
2- عـَنـْهُ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ مُنْذِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قـَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ الصُّدُودُ لِأَوْلِيَائِى فَيَقُومُ قَوْمٌ لَيـْسَ عـَلَى وُجـُوهـِهـِمْ لَحـْمٌ فـَيُقَالُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ آذَوُا الْمُؤْمِنِينَ وَ نَصَبُوا لَهُمْ وَ عَانَدُوهُمْ وَ عَنَّفُوهُمْ فِى دِينِهِمْ ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :52 رواية :2
ترجمه :
مفضل بن عمر گويد: كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون روز قيامت شود يك منادى نـدا كـنـد: كـجايند روگردانان از دوستان من ؟ پس دسته اى كه صورت آنها گوشت ندارد بـرخـيـزنـد، پـس گـفـتـه شـود: اينهايند آنكسانى كه مؤ منين را آزردند، و با آنان دشمنى كردند، و عناد ورزيدند، و آنها را در دينشان با درشتى سرزنش كردند، سپس فرمان شود كه آنان را بدوزخ برند.

3- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عـَنْ حـَمَّادِ بـْنِ بـَشـِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِى
اصول كافى جلد 4 صفحه :52 رواية :3
ترجمه :
از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام حـديـث شـده كـه فـرمـود: رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: خـدايـتـعـالى فـرموده است : هر كه بيك دوستى از من اهانت كند، بتحقيق بجنگ با من كمين كرده است .

4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبـِي حـَمـْزَةَ عـَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ حَقَّرَ مُؤْمِناً مِسْكِيناً أَوْ غَيْرَ مِسْكِينٍ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَاقِراً لَهُ مَاقِتاً حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ إِيَّاهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :52 رواية :4
ترجمه :
حـضـرت صـادق عـليـه السـلام فرمود: هر كه مؤ منى را خوار شمارد چه (آن مؤ من ) مستمند بـاشـد يـا غـيـر مـستمند، پيوسته خداى عزوجل او را خوار و دشمن دارد تا آنگاه كه از خوار شمردن آن مؤ من برگردد.

5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ قـَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِى وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي
اصول كافى جلد 4 صفحه :53 رواية :5
ترجمه :
مـعـلى بـن خـنـيـس گـويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام مى فرمود: خداى تبارك و تـعـالى فرمايد: هر كه بيكدوست من اهانت كند بجنگ بامن كمين كرده ، و من بيارى دوستانم از هر چيز شتابان ترم .

6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ نَابَذَنِى مَنْ أَذَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :53 رواية :6
ترجمه :
و نـيـز گـويـد: از آنـحـضـرت شـنـيـدم كـه فـرمـود: رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: خداى عزوجل فروموده : آشكارا بجنگ با من برخاسته آنكس كه بنده مؤ من مرا خوار كند.

7- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجـَبَّارِ جـَمـِيعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِى وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بـِالنَّافـِلَةِ حـَتَّى أُحـِبَّهُ فـَإِذَا أَحـْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يـُبـْصـِرُ بـِهِ وَ لِسـَانـَهُ الَّذِى يـَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِى يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :53 رواية :7
ترجمه :
حـمـاد بـن بـشـيـر گـويـد: شـنـيـدم از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام كـه فـرمـود: رسـول خـدا (ص ) فـرمـوده خـداى عـزوجـل فـرمايد: هر كه بدوستى از من اهانت كند بتحقيق بـراى جـنگ با من كمين كرده است ، و هيچ بنده بچيزى بمن تقرب نجويد كه نزد من محبوب تر از آنچه بر او واجب كرده ام باشد، و همانا او بوسيله نماز نافله بمن نزديك شود تا آنجا كه من او را دوست بدارم ، و هنگامى كه او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى كـه بـا آن ميشنود و چشم او گردم همان چشمى كه با آن ببيند، و زبانش شوم همان زبانى كـه بـا آن سـخن گويد، و دست او گردم ، همان دستى كه با آن بگيرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم ، و اگر از من خواهشى كند باو بدهم ، و من در كاريكه انجام دهم هيچگاه ترديد نداشته ام مانند ترديديكه در مرگ مؤ من دارم ، (زيرا) او مرگ را خوش ندارد، و من ناخوش كردن او را.

توضيح :
شـر ايـن حـديـث و پـاره تـوضـيـحـات مـربـوط بـآن در ذيل حديث 8 بيايد.
8- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ ص قَالَ يَا رَبِّ مَا حـَالُ الْمـُؤْمـِنِ عـِنـْدَكَ قـَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِى بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شـَيْءٍ إِلَى نـُصـْرَةِ أَوْلِيـَائِي وَ مـَا تـَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِى عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ يـَكـْرَهُ الْمـَوْتَ وَ أَكـْرَهُ مـَسـَاءَتـَهُ وَ إِنَّ مـِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَى وَ لَوْ صـَرَفـْتـُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صـَرَفـْتـُهُ إِلَى غـَيـْرِ ذَلِكَ لَهـَلَكَ وَ مـَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افـْتـَرَضـْتُ عـَلَيـْهِ وَ إِنَّهُ لَيـَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سـَمـْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِى يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :54 رواية :8
ترجمه :
حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام فرمود: چون پيغمبر (ص ) را بآسمان بردند عرض كرد: پـروردگـارا حـال مؤ من نزد تو چگونه است ؟ فرمود: اى محمد هر كه بدوستى از من اهانت كند آشكارا بجنگ من آمده و من بيارى دوستانم از هر چيزى شتابانترم ، و من در هر كارى كه انـجـام دهـم آن انـدازه تـرديد ندارم كه در باره وفات مؤ من ترديد دارم ، او از مرگ بدش آيـد، و مـن ناراحت كردن او را خوش ندارم ، و براستى برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جـز تـوانـگـرى آنـانـرا اصـلاح نـكـنـد (و حـالشـان را نـيـكـو نـسـازد) و اگـر بحال ديگرى او را در آورم نابود و هلاك گردد، و برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جز نـدارى و فـقـر آنـانـرا اصـلاح نـكـنـد، و اگـر او را بـحـال ديـگـرى بگردانم هر آينه هلاك گردد، و هيچيك از بندگانم بمن تقرب نجويد با عـمـليـكـه نـزد مـن محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام ، و بدرستيكه بوسيله نماز نـافـله بـمـن تـقـرب جـويد تا آنجا كه من دوستش دارم ، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شـوم كه بدان بشنود، و چشمش شوم كه بدان ببيند، و زبانش گردم كه بدان بگويد، و دسـتش شوم كه بدان برگيرد، اگر بخواندم اجابتش كنم ، و اگر خواهشى از من كند باو بدهم .

شــرح :
ايـندو حديث از لحاظ معنى از احاديث مشكله است كه چند جاى آن احتياج بشرح و توضيح دارد و دانـشـمـنـدان بـزرگـوار شـيـعـه هـر كـدام در خـور فهم مردمان شرحى بر آن نگاشته و تـوضـيـحـاتـى داده انـد، و مـا نـيـز بـنـوبـه خـود بـا رعـايـت كـمـال اخـتـصـار مـلخـصـى از آن كـلمـات را در چـنـد مـورد نقل مى كنيم :
از جـاهـائى كـه مـورد بـحـث در ايـن دو حـديـث قرار گرفته است . آنجا كه فرمايد: (((و ما يـتـقـرب الى عـبـد بـشـى ء احـب ...))) كـه از آن اسـتـفـاده شـود كـه عـمـل واجـب هـمـيـشـه از لحـاظ فـضـيـلت و ثـواب بـرتـر از عـمـل مـسـتـحـب است لكن مرحوم شهيد در قواعد فرموده است : ما جاهائى داريم كه از تحت اين قـاعـده خـارج اسـت ، مـانـنـد بـرى ء كـردن ذمـه بـدهـكـار در مـقـابل مهلت دادن باوكه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضيلتش در ثواب زيادتر است ، و مانند اعاده نماز واجبى كه مكلف خوانده است با جماعت كه دومى با اينكه مستحب است بـيـسـت و هـفـت درجـه بـرتـر از نـماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شريفه كه بـرتـر از غـيـر آن اسـت بـعـد هـزار بـرابـر تـا دوازده بـرابـر ديـگـر مـوارد، و در حـل آن گـفـتـه اسـت : ولى در تـمـام ايـن موارد در حقيقت مستحب با خود واجب نيست ، و فزونى ثـواب بـخـاطـر اينست كه مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قيد، و مـجـلسـى (ره ) پـس از مـنـاقـشـاتـى در اين كلام گويد: ممكن است اين اخبار و نظائر آن كه دلالت بـر بـرترى واجب بر مستحب كند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نماز واجـب بـر مـسـتـحب ، و بنابراين لازم نيايد كه رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از يك حج مستحب يا نماز جعفر و يا ساختن پل يا مدرسه بزرگى .
2ـ در آنجا كه فرمايد: (((و ما ترددت فى شى ء... در هيچ چيز ترديد نكردم مانند ترديد در مـرگ مـؤ مـن ...))) كـه نـسـبـت تـرديـد بـه خـداى سـبـحـان احـتـيـاج بـه تـاءويـل دارد و در تاءويل آن وجوهى گفته اند يكى اينكه ممكن است ترديد اشاره بمحو و اثـبات در لوحشان باشد، زيرا اجل و زمان مرگش در يك زمان معينى در لوح نوشته شده ، و آن بـنـده دعـاى در تـاءخـيـر آن كند يا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو كرده و مرگش زا بـزمـان ديـگـرى انـدازد، پـس اين كار همانند كار شخص متردد است و بطور استعاره بر او ترديد اطلاق شده .
وجه ديگر اينكه مقصود از تردد در حديث برطرف كردن كراهتى است كه بنده از مرك دارد و رفع علاقه او از دنيا كه اين احتياج به پيش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد كه يـكـسـره عـلاقـه او را از دنـيـا بـكـنـد و كـراهـتـش را از مـرك زائل كـنـد، مـانـنـد مرض . پيرى . زمينگيرى . فقر. و احتياج . بلاهاى ناگهانى و شديد و امثال اينها كه تديجا مرك را بر بنده خدا آسان كند و مشتاق آن گردد و در اين حديث از اين معنى تعبير به ترديد شده چون از جهت وصف با كار شخص متردد شبيه است .
3ـ در مـعنى جمله كه فرمايد: (((فاذا اءحببته كنت سمعه ... چون او را دوست داشتم گوش او گـردم كـه بـدان بـشـنـود...)))كـه بـه ظـاهـر آن نـمـى شـود چـنـگ زد و نـيـاز بـه تـاءويـل دارد و بـرخـى از صـوفـيـه بـه ظـاهـر آن تـمـسـك كـرده و قـائل بـه اتـحـاد و حلول شده اند و از استعارات لطيفه كه در بواطن اين الفاظ است روى بـر تـافـتـه و بـه گـمـراهـى افـتـاده انـد و ديگران را نيز گمراه ساخته اند، با اينكه حـلول و اتـحـاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممكن است چيزى كه با تمام اشيائ در حقيقت و آثار متباين است متحد گردد، در صورتيكه اينان در كفر صريحى كه گفته اند از اتـحـاد و حـلول بـا خـصـوص عـارفان و محبين اكنفا نكرده اند، و خداى سبحان را با همه موجودات حتى سگان و خوكان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است از ايـن گـفـتـار سـخيف كه هيچ خردمندى حتى قائلين به اين گفتار به اتحاد خودشان با اين مـوجـودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذيرند و خـود را بـرتـر از آن دانـنـد تـا چـه رسـد بـه آفـريـدگـار جـهـانـيـان ، و در تـاءويـل ايـن اخـبـار كـه بـر طـريـق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حديث و سـخـنـان دانـشـمـنـدان عـرب بـسـيـار اسـت و جـوهـى گـفـتـه انـد: اول آنـكـه ايـنـگونه تعبيرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بيان تسلط محبت بر ظاهر و باطن و عيان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اينست كه چون بنده ام را دوسـت دارم او را بـمقام انس خود بكشم ، و داخل عالم قدس گردانم و انديشه اش را غرق در اسـرار مـلكوت كنم ، و حواسش را در تصرف نورانيت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش در مـقـام قـرب ثـابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آميخته گردد تا آنجا كه يكسره از نفس خـود غـافـل گـردد، و اغـيـار از نـظـر او پراكنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ، چـنـانـچـه در مـبـالغـه مـحـبـت بـيـن دو دوسـت گـويـنـد: تـو گـوش و چـشـم و دل منى ... دوم آنكه مقصود اين باشد كه بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاق خدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنكه خدا خواهد، و نگاه نكند جز بآنچه خـدا دوسـت دارد... سـوم ايـنـكه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش ‍ قواى ضعيفه بوديعت نهاده كه تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پيروى هواى نفس و شهوات جسمانى صرف كرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنها بجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پيروى او بكار برد خداوند آنها را نيرو دهد و تـقـويـت كـنـد تـا آنـجـا كـه يـكـسـره كـامـل گـردد و ابـدى شـود و امـثـال مـرگ و كـرى و كـورى و گنگى در او نقصى نياورد، و چنان شود كه در قبر و قيامت نـيـز هـمـانـنـد اين عالم بشنود و ببيند و سخن گويد، چنانچه در حديث شريفه نبوى است : (((مـا قـلعـت بـاب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانيه ))) و اين وجوه را شيخ بهائى قدس سره فرموده و ديگران از او نقل كرده اند.
9- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنِ اسْتَذَلَّ مُؤْمِناً وَ اسْتَحْقَرَهُ لِقِلَّةِ ذَاتِ يَدِهِ وَ لِفَقْرِهِ شَهَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 56 رواية :9
ترجمه :
حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه مؤ منى را بخاطر ندارى و فقرش پست و كوچك شمارد، خداوند روز قيامت او را در برابر خلائق رسوا كند ( و بزشتى شهره سازد)

10- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص لَقـَدْ أَسـْرَى رَبِّى بـِى فَأَوْحَى إِلَيَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَى وَ شـَافـَهـَنـِي إِلَى أَنْ قـَالَ لِي يـَا مـُحـَمَّدُ مـَنْ أَذَلَّ لِى وَلِيـّاً فـَقَدْ أَرْصَدَنِى بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَنْ حَارَبَنِى حَارَبْتُهُ قُلْتُ يَا رَبِّ وَ مَنْ وَلِيُّكَ هَذَا فَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ مَنْ حَارَبَكَ حَارَبْتَهُ قَالَ لِى ذَاكَ مَنْ أَخَذْتُ مِيثَاقَهُ لَكَ وَ لِوَصِيِّكَ وَ لِذُرِّيَّتِكُمَا بِالْوَلَايَةِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :56 رواية :10
ترجمه :
و از آن حـضـرت روايـت شده كه رسول خدا (ص ) فرمود: همانا پروردگار من مرا بآسمان بـالا بـرد، و از پـس پرده حجاب بمن وحى كرد آنچه كرد، و بى واسطه با من سخن گفت تا آنكه بمن فرمود: اى محمد هر كه دوستى از من خوار كند بجنگ با من كمين كرده ، و آنكه با من جنگ كند با او بجنگم ، گفتم : پروردگارا اين دوست تو كيست ؟ من دانستم كه هر كه با تو بجنگد تو با او بجنگى ؟ بمن فرمود: او آن كسى است كه من براى تو و وصيت و فرزندانت بولايت و دوستى از او پيمان گرفته ام .

توضيح :
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از حجاب و پرده همان حجاب معنوى است كه امكان بنده خداو ممكن بـودن اوسـت كـه مـانـع از درك حـقـيـقت ربوبيت است ، و بعضى گفته اند: مقصود از حجاب فرشته است ، مقصود از (((مشافهه )))بدون وساطت فرشته است .
11- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنِ اسْتَذَلَّ عَبْدِيَ الْمـُؤْمِنَ فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِى شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي عَبْدِيَ الْمـُؤْمـِنِ إِنِّي أُحـِبُّ لِقـَاءَهُ فـَيـَكـْرَهُ الْمـَوْتَ فـَأَصـْرِفـُهُ عـَنـْهُ وَ إِنَّهُ لَيـَدْعـُونـِى فِى الْأَمْرِ فَأَسْتَجِيبُ لَهُ بِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :57 رواية :11
ترجمه :
و نـيـز از آنـحـضـرت روايـت شـده كـه رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: خـداى عزوجل فرموده است : هر كه بنده مؤ من مرا خوار پندارد بجنگ آشكار با من برخاسته ، و من ترديد نكنم در كارى كه انجام دهم مانند تريديكه درباره بنده مؤ منم دارم ، زيرا من ديدار او را دوست دارم و او از مرگ كراهت دارد، پس من مرگ را از او بگردانم ، و بدرستيكه او مرا در كارى مى خواند و من برايش اجابت كنم بچيزى كه بهتر است براى او (از آنچه خواسته بود)

شــرح :
يـعنى در برابر دعايش آنچه بصلاح او است باو دهم و همين است معناى اجابت دعا نه اينكه عـطـاى خـداونـد مـطـابـق خـواسـتـه او باشد، زيرا هر چه خواهد براى خير خود خواهد منتهى گـاهى در تشخيص خطا مى كند و آخر كار مى فهمد كه آنچه خداوند باو داده خير بوده نه آنـچـه خـودش خـواسـتـه بـود. و مـعـنـاى آن جـمـله كه فرمايد: (((و من ترديد نكنم ...))) در ذيل حديث 8 گذشت مراجعه شود.
next page

fehrest page

back page


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سخنى از آن حضرت (ع ) در وصف كسانى كه داورى ميان مردم را به عهده مى گيرند و شايان آن نيستند:
دشمنترين مردم در نزد خدا، دو كس باشند. يكى آنكه خداوند او را به حال خود رها كرده ، پس ، از راه راست منحرف گشته است ، به سخنان بدعت آميز دلبسته و مردم را به ضلالت فرا مى خواند. فريبى است براى كسى كه بدو فريفته شود. از راه هدايتى كه پيشينيانش به پيش پاى گشانده اند، رخ بر مى تابد و كسانى را كه در ايام حياتش يا پس از مرگش به او اقتدا مى كنند، گمراه مى سازد. بار خطاهاى ديگران بر دوش كشد و در گرو خطاى خود باشد. ديگرى ، كسى است كه كوله بار نادانى بر پشت گرفته و در ميان جماعت نادانان امت در تكاپوست . در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و، همانند كوران ، راه اصلاح و آشتى را نمى بيند. جمعى كه به ظاهر آدمى اند، او را دانشمند خوانند و حال آنكه در او دانشى نيست . آغاز كرده و گردآورده ، چيزى را كه اندكش از بسيارش بهتر است . خويشتن را از آبى گنده سيراب كرده و بسا چيزهاى بى فايدت كه در گنجينه خاطر خود نهان دارد. در ميان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت كه آنچه را كه ديگران در شناختش درمانده اند برايشان آشكار سازد. اگر با مشكل و مبهمى روياروى گردد، براى گشودن آن سخنانى بيهوده از راءى خويش ‍ مهيا كند، كه آن را كلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه اى مى بافد، در سستى ، چونان تار عنكبوت . نداند راءيى كه داده صواب است يا خطا. اگر صواب باشد، بيمناك است كه مبادا خطا باشد. و اگر خطا باشد، اميد مى دارد كه آنچه گفته صواب باشد. نادانى است ، در عين نادانى ، دستخوش خبط و خطا، و با اين حال ، بر اشترى سوار است كه آن هم پيش پاى خود نبيند. هرگز در علمى حكم قطعى نراند.

روايات را بر باد مى دهد آنسان كه گياه خشك را بر باد دهند. به خدا سوگند، توانايى آن ندارد كه درباره آنچه بر او وارد مى شود حكمى صادر كند. شايسته مسندى كه بر آن نشسته است نباشد. و نمى پندارد كه ديگران را در چيزى كه خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمى بيند كه آن سوى آنچه او بدان دست يافته ديگرى را راءى و نظرى بود. اگر مطلبى بر او پوشيده ماند كتمانش كند، زيرا به جهل خود آگاه است .
خونهاى به ناحق ريخته ، از جور او فرياد مى آورند. ميراثهاى بناحق تقسيم شده از ظلم او مى نالند. به خداوند شكوه مى كنم از مردمى كه در جهل زيستند و در ضلالت مردند. در نظر آنان هيچ متاعى كاسدتر از كتاب خدا نيست اگر آنچنانكه شايسته است تلاوت شود. و هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست اگر تحريف شده باشد و از معنى واقعى خود گرديده باشد. هيچ چيز را زشت تر از كار نيك نمى دانند و هيچ چيز را نيكوتر از زشتكارى نمى شمارند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از دوستى با نادان بپرهيز،
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394
پرهيز از دوستى با...
اباك و مصادقه الاحمق، فانه يريد ان ينفعك فيضرك و مصادقه البخيل، فانه يبعد عنك احوج ماتكون اليه، و اياك و مصادقه الفاجر، فانه يبيعك بالتافه، و اياك و مصادقه الكذاب، فانه كالسراب: يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القرب.-ح /38 ?

 

ترجمه:


از دوستى با نادان بپرهيز، چون او ميخواهد به تو سود برساند، ولى از روى نادانى زياد ميرساند، از دوستى با شخص تنگ نظر بپرهيز، چون او تو را، هنگامى كه به شدت نيازمند او باشى رها ميكند، از دوستى با شخص بد كاره بپرهيز، چون او به ناچيزترين قيمتها تو را مى‏فروشد، و از دوستى با دروغگو بپرهيز، چون او، مانند سهراب، فريبت ميدهد. دور را در نظرت نزديك نشان ميدهد، و نزديك را دور جلوه‏گر ميسازد.

شرح:


يكى از مهم اسلامى، كه هم پيامبران اكرم (ص) و هم امام عليه‏السلام، درباره آن بسيار سفارش كرده‏اند، مسئله انتخاب دوست و همنشين است. كسانى كه خصوصيات زشت و ناپسند، و صفات بد و نامطلوب دارند، بر روى دوستان و معاشران خود نيز تأثير منفى ميگذارند، و به آنان، زيانهاى جبران‏ناپذير مى‏زنند. از اين‏رو، در انتخاب دوست، بايد كمال مراقبت را به عمل آوريم و دست‏كم، كسانى را كه داراى چهار خصوصيت زشت((نادانى))،((بخل))،((بدكارى)) و((دروغگويى)) هستند، به عنوان دوست انتخاب نكنيم.
شخص نادان، هر چند هم كه مهربان و صميمى باشد، از آنجا كه عقل كافى ندارد، موارد سود و زيان را نيز تشخيص نميدهد. به همين جهت، حتى وقتى ميخواهد به دوست خود، سودى برساند، از روى نادانى، كارى ميكند كه به زيان دوستش تمام شود.
شخص بخيل، يا تنگ نظر، نيز چون به مال دنيا بيش از هر چيز ديگرى دلبستگى دارد، و حاضر نيست ذره‏اى از مال خود را از دست بدهد، تا زمانى به دوستى خود با ديگران ادامه ميدهد، كه به او نيازمند نباشد. اما همينكه يكى از دوستانش به او نيازمند شود، حتى اگر در اوج نيازمندى باشد و تمام زندگى‏اش به اندكى گذشت و بخشش از سوى او بستگى پيدا كند، باز حاضر به گذشت و چشم پوشى از مال دنيا نمى‏شود، و دوست خود را، در آن اوج احتياج، رها ميكند و به حال خود مى‏گذرد.
بد كاره، يا كسى كه در روى زمين به فسق و فجور و فساد دست ميزند، نيز از كسانى است كه بايد از دوستى با او پرهيز كرد. شخص بد كاره، عزت و شرافت انسانى خود، و سعادت و رستگارى آخرت خود را، در برابر كم ارزشى‏ترين چيزها از دست مى‏دهد. بنابراين، مسلم است كه چنين كسى، براى دوستان نيز، ارزشى قائل نخواهد شد، و آنها را در برابر اندك چيزى خواهد فروخت.
دروغگو نيز، شايسته دوستى نيست. چون او نيز، مانند سراب كه از دور به شكل آب ديده ميشود و از نزديك چيزى جز خاك و ريگ بيابان نيست، هميشه به فكر فريب دادن است. شخص دروغگو، هميشه با دروغهاى خود، كارهاى خوب را به صورت كارهاى((بد)) وانمود ميكند. و كارهاى بد را بصورت((خوب)) نشان ميدهد. در نتيجه، كسيكه با شخص دروغگو دوستى كند، فريب حرفهاى او را ميخورد، و دو عيب بزرگ در زندگى پيدا ميكند: نخست آن كه از كارهاى خوب رويگردان ميشود، چون خيال ميكند كه آن كارها((بد)) است. و ديگر آنكه به انجام كارهاى بد مى‏پردازد، چون بخاطر حرفهاى دوست دروغگوى خود، گمان ميكند كه آن كارها((خوب)) است.
فرزند عزيز، وقتى ميخواهى با كسى دوست شوى مراقب باش كه او، جزو هيچكدام از اين چهار گروه نباشد. چون امام عليه‏السلام، به خاطر خير و صلاح مسلمانان، سفارش كرده است كه از دوستى با اين گونه افراد، دورى كنند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انگيزه دورى از گناه
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394
انگيزه دورى از گناه
لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمه. -ح / 290. ?

 

ترجمه:


اگر حتى خداوند، بندگانش را،از نافرمانى كردن و گناه ورزيدن نترسانيده بود، باز هم واجب بود كه انسان، مرتكب هيچ گناهى نشود، تا به اين وسيله، در برابر نعمتهاى او سپاسگزارى كرده باشد.

شرح:


كسيكه گناه ميكند و فرمان خداوند را به جاى نمى‏آورد، در حقيقت، نعمت‏هايى را كه خداوند به او داده است، تباه ميكند. زيرا چنين كسى، براى آن كه بتواند گناهى را مرتكب شود، ناچار بايد تمام نيروهائى را كه در وجودش هست، به كار ببرد. در حاليكه خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است.
خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است.
فرزند عزيز، كسى را در نظر بگير، كه مى‏خواهد، بر خلاف فرمان خداوند، مرتكب گناه شود، و بطور مثال، دست به دزدى بزند:
تمام اعضاء بدن آن شخص، بايد وظايف خود را، با تمام نيرويى كه دارند انجام دهند، تا او توانايى انجام چنين گناهى را داشته باشد.
ششهاى او، بايد بطور مرتب هواى تازه را به خود بگيرند، تا او نفس بكشد و زنده بماند، قلبش بايد بطور منظم در حال تپيدن باشد، تا خون به تمام پيكرش برسد و او را زنده نگاه دارد، چشمهايش بايد توانايى ديدن داشته باشند، تا او راه خود را ببيند، پاهايش بايد قادر به حركت و قدم برداشتن باشند، تا او در مسيرى كه با چشمش مى‏بيند، پيش برود، گوشهايش بايد توانايى شنيدن داشته باشند، تا او صداى نزديك شدن مردم را تشخيص بدهد و از خطر فرار كند، دستهايش بايد توانايى كار و حركت داشته باشند، تا او درها را باز كند و اشياى را بردارد، مغزش بايد كار خود را انجام دهد،تا ساير اعضاى بدنش از آن فرمان بگيرند، و وظايف خود را اجرا كنند... و اگر يكى از اين اعضاى، يعنى يكى از اين نعمتهايى كه خداوند به انسان داده است، كار خود را به درشتى انجام ندهد، شخص گناهكار، قادر به انجام گناه نخواهد بود.
پس مى‏بينى كه گناهكار، براى آنكه در برابر خداوند، مرتكب گناه و نافرمانى، شود، از همان امكانات و نيروهايى استفاده ميكند، كه خداوند، آنها را، براى انجام كارهاى درست و نيك به او داده است. به اين ترتيب، آيا شخص گناهكار، با انجام هر كدام از گناهان خود، و نعمتها و نيروهايى را كه خداوند دارد، تباه و حرام نمى‏كند؟
البته خداوند، به بندگان خود هشدار داده، و آنها را از گناه و نافرمانى، بيمناك كرده است. ولى اگر خداوند چنين بيم و هشدارى هم نداده بود، و اگر انسان آسوده خاطر بود كه به خاطر گناهانش كيفر و مجازات نخواهد ديد، باز هم حق نداشت نعمتهاى خداوند را تباه كند. يعنى در برابر نعمتهاى ديدن، شنيدن، بوئيدن، حركت، تپيدن قلب، تنفس ششها، انديشيدن، توانايى انجام كارهاى گوناگون داشتن، و هزاران نعمت ديگر، انسان بايد قدرشناس باشد، و به - شكرانه اين نعمتهاى بزرگ و با ارزش، هرگز مرتكب گناه و نافرمانى خداوند نشود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از نامه آن حضرت (ع ) به ابو موسى اشعرى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394

از نامه آن حضرت (ع ) به ابو موسى اشعرى در پاسخ امر حكمين . آن را سعيد بن يحيى الاموى در كتاب المغازى نقل كرده است :
هر آينه بسيارى از مردم از بسيارى از نصيب خود بى بهره ماندند. به دنيا گرويدند و سخن از روى هوا گفتند. و من در اين كار در شگفت شده ام . در آنجا گروهى مردم خود پسند گرد آمدند و من اكنون زخمى را معالجه خواهم كرد كه ترسم به صورت خون لخته در آيد. و بدان ، كه هيچكس آزمندتر از من به گرد آمدن امت محمد (صلى الله عليه و آله ) و الفت و مهربانى آنها با يكديگر نيست . من در اين كار خواستار پاداش نيكو و باز گشت به جايگاه نيكو هستم . بزودى بر آنچه بر خود مقرر داشته ام ، وفا خواهم كرد، هر چند، كه تو آن شايستگى را كه به هنگام جدا شدن داشتى ، از دست داده باشى . بدبخت آنكه از سود عقل و تجربتى كه او را داده اند، بى بهره ماند. من نمى توانم سخن باطل و نادرست را تحمل كنم ، يا كارى را كه خدا به صلاح آورده ، تباه سازم . پس آنچه را كه نمى دانى چيست رها كن ، زيرا مردم بد كردار با اين سخنان نابكارانه تو به سوى تو خواهند شتافت . والسلام .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نامه اى حضرت علی (ع ) به عاملانى كه لشكر از سرزمينهايشان مى گذرد
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394

نامه اى از آن حضرت (ع ) به عاملانى كه لشكر از سرزمينهايشان مى گذرد:

 

از بنده خدا، على اميرالمؤ منين ، به گرد آورندگان خراج و عمال بلاد كه لشكر از سرزمينشان مى گذرد.

 

اما بعد. من لشكرى را گسيل داشتم كه اگر خدا خواهد بر شما خواهد گذشت و آنچه را كه خداوند واجب گردانيده است به آنان سفارش كرده

 

ام ، كه به كس آزار نرسانند و گزند خويش از ديگران باز دارند. من ، در نزد شما، به سبب بيعتى كه ميان ماست ، بيزارم از آسيبى كه سپاهيان

 

به مردم رسانند. مگر آنكه ، يكى از آنها گرسنه مانده و براى سير كردن خود، جز آن راهى نداشته باشد. پس ‍ كسى را كه دست به ستم مى

 

در برابر ستمش كيفر دهيد. در عين حال ، سفيهانتان را از زيان رسانيدن و تعرض به آنها منع كنيد. من خود در ميان لشكرم . شكايتهاى خود به

 

من رسانيد. و آن سختيها كه از ايشان به شما رسد و توان دفع آن را جز به خدا، يا به من نداريد، با من در ميان نهيد، تا به يارى خدا آن را

 

دگرگون سازم و اصلاح كنم . ان شاء اللّه .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 85
:: باردید دیروز : 172
:: بازدید هفته : 588
:: بازدید ماه : 512
:: بازدید سال : 4462
:: بازدید کلی : 93157

RSS

Powered By
loxblog.Com