حقوقي دريافت شده از پايگاه نشر مقالات |
|
|
|
دروغ
امير المؤمنينعليه السلام مىفرمايد:
«ان اعظم الخطايا عند الله اللسان الكذوب; (1) .
بزرگترين گناهان نزد خدا، زبان بسيار دروغ گو است.»
زبان دروغ گو داشتن، يعنى دروغ گو بودن. دروغ به وسيله زبان، وجود پيدامىكند و زبان يكى از علل وجودى دروغ است. اگر كسى دروغى بگويد، اين كار بازبانش انجام مىگيرد. اگر زبانى بسيار دروغ گو باشد، دارنده آن زبان، بسيار دروغخواهد گفت.
هر گناهى با عضوى از اعضاى انسان در خارج رخ مىدهد و گناه را مىتوان به آنعضو نسبت داد; چون گناه كار گناه را به وسيله آن عضو انجام داده است. دستخيانتكار داشتن، يعنى دزد و خائن به مال بودن. چشم ناپاك داشتن، يعنى خائن بهناموس بودن. زبان دروغ گو داشتن، يعنى دروغ گو بودن.
سر آن كه زبان پر دروغ، بزرگترين گناه است، در آينده روشن خواهد شد; اكنونبايد معناى دروغ روشن شود.
دروغ، سخن بر خلاف حقيقت است و دروغ گو كسى است كه بر خلاف حقيقت،خبرى مىدهد.
شما اگر گرسنه باشيد و به منزل دوستخود برويد، او براى شما غذا بياورد، شمابگوييد من سير هستم، اين سخن دروغ است، چون بر خلاف حقيقت است; شما نيزدروغ گو هستيد، زيرا بر خلاف حقيقتخبر دادهايد.
كم را بيش گفتن يا بيش را كم گفتن، دروغ است و گويندهاش دروغ گومىباشد، چنان كه بود را نبود و يا نبود را بود خبر دادن دروغ گويى مىباشد و نيزبد را خوب و خوب را بد يا كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك خواندن، دروغخواهد بود.
دروغ از صفات سخن است و دروغ گويى از صفات سخن گو و اين دو هميشه باهم يار نيستند. مىشود سخنى دروغ باشد، ولى گويندهاش دروغ گو نباشد، چنان كهممكن است كسى دروغ بگويد، ولى سخنش دروغ نباشد، بلكه راست و مطابقحقيقتباشد.
شما اگر به وقوع حادثهاى اطمينان پيدا كرديد، در صورتى كه آن حادثه رخ ندادهباشد، هنگامى كه از وقوع آن خبر مىدهيد، شما دروغ گو نيستيد، ولى خبر شمادروغ است. دروغ گو اگر سخن راستى بگويد كه به نظرش بر خلاف حقيقتباشد،خبر او راست است، چون مطابق با واقع است، ولى خودش دروغ گفته، زيرا به نظرخودش بر خلاف حقيقت، سخن گفته است.
در زبان عربى، دروغ را كذب گويند و خبر دروغ را خبر كاذب مىخوانند،چنان كه خود دروغگو را نيز كاذب مىخوانند.
پس در اين زبان، كاذب بودن، هم صفتسخن مىباشد، و هم صفتسخن گو واين اشتراك، ممكن است گاهى موجب اشتباه بشود و به گمان برسد كه هر جا كهخبر كاذب پيدا شود، خبر دهنده هم بايد كاذب باشد، يعنى صفت گفته را به گويندهسرايتبدهند.
نظام، دانشمند نامى قرن سوم در دروغ نظريهاى دارد; او مىگويد:
«دروغ، سخن بر خلاف عقيده است، نه بر خلاف واقع.»
نظام براى اثبات صحت نظريهاش به اين آيه شريفه استدلال مىكند:
«والله يشهد ان المنافقين لكاذبون; (2) .
خدا گواهى مىدهد كه منافقان، دروغ گويند.»
منافقان، شرفياب حضور رسول خداصلى الله عليه وآله مىشدند و عرضه مىداشتند كه ماگواهى مىدهيم كه تو رسول خداصلى الله عليه وآله هستى.
خدا در اين سوره مباركه با پيغمبر خود سخن مىگويد و منافقان را به اومىشناساند. خدا مىفرمايد: وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند كه ما شهادتمىدهيم كه تو رسول خدا هستى، با آن كه خدا مىداند كه تو رسول او هستى وليكنبدان كه منافقان دروغ مىگويند.
بيان استدلال: سخن منافقان كه شهادت به رسالتبود، سخنى بود مطابق حقيقت،ولى خدا آنان را دروغ گو خوانده است.
دروغ گو بودن منافقان از اين نظر است كه آنها اين سخن را از روى ايماننگفتند، بلكه در دل، بر خلاف آن، عقيده داشتند; از اين پى مىبريم كه دروغ، سخن برخلاف عقيده است، نه بر خلاف حقيقت.
گويا دو چيز، موجب اشتباه اين مرد دانا شده كه دروغ را سخن بر خلاف عقيدهپنداشته، نه بر خلاف حقيقت:
1. غفلت از اين كه كاذب هم صفتخبر قرار مىگيرد و هم صفت مخبر; اوپنداشته كه كاذب، تنها صفت مخبر خواهد بود و بس.
2. گمان آن كه ميان خبر دروغ و دروغ گو ملازمه مىباشد و اين صورت بهخاطرش نرسيده كه ممكن استخبر دهنده، دروغ گو باشد، ولى خبرش دروغنباشد، لذا نتيجه گرفته كه دروغ، سخن بر خلاف اعتقاد است، نه بر خلاف واقع.
ولى آيه شريفه اگر دليل بر سخن ما نباشد، سخن نظام را اثبات نمىكند، زيراسخن منافقان، راست و عين حقيقتبود، ولى خود آنها در اين حقيقت گويىدروغ گو بودند، چون كلامشان را بر خلاف واقع مىپنداشتند.
علماى بيان، استدلال نظام را چنين ابطال كردهاند كه منافقان، دروغ گوى درشهادت دادن بودهاند.
طاووس يمنى كه از بزرگان برادران اهل سنت مىباشد و براى خويش مقامشامخى در دانش قائل بوده، به پندار خود معمايى درست كرده بود، آن را از حضرتامام باقرعليه السلام بپرسيد:
كدام مردمى بودند كه شهادت به حق دادند، ولى در عين حال دروغ گو بودند؟
امام فرمود: آنان منافقان بودند، در موقعى كه به رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كردند ماشهادت مىدهيم كه تو رسول خدايى با آن كه گفته آنها راستبود، ولى خود آنهادروغ گو بودند. (3) .
منافقان كسانى بودهاند كه در زبان، اظهار اسلام مىكردند و خود را پيرورسول خداصلى الله عليه وآله مىخواندند، ولى در دل، دشمن آن حضرت بودند و پيامبرىحضرتش را انكار مىكردند. قرآن آنان را چنين معرفى مىكند:
«برخى از مردم مىگويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم، ولى آنهامؤمن نيستند و مىخواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند; آنها خودشان راگول مىزنند و بس، ولى نمىفهمند.» (4) .
«وقتى كه مسلمانان را مىبينند، مىگويند ما ايمان آوردهايم، وقتى كه با همكيشانپليد خود مىنشينند، مىگويند ما با شماييم و مسلمانان را مسخره مىكنيم; خدا همآنها را مسخره مىكند و آنان را رها مىكند تا در اين گمراهى همچنان سر گردانبمانند; اينها كسانى هستند كه هدايت و رستگارى را داده، ضلالت و گمراهى راخريدهاند و تجارتشان سود نكرده است.» (5) .
منافقان چهار دسته بودهاند:
دستهاى از روى طمع و براى رسيدن به مال و مقام در اسلام داخل شدند. در مياناين دسته، كسانى بودند كه خبر ظهور پيغمبر اسلام از كاهنان عرب به آنهارسيده بود، آنها از موفقيتهاى آن حضرت در آينده اطلاع داشتند، اينان مردمهشيارى بودند و با نقشه كامل در اسلام داخل شدند.
دسته دوم كه زيركى دسته اول را نداشتند، هنگامى كه فتوحات اسلام را ديدند،اسلام آوردند; پيدايش اين دسته، پس از غزوه بدر بود.
دسته سوم، بر اثر فشار محيط و عدم مساعدت اوضاع و احوال با ماندن آنها دركفر به اسلام رو كردند; اين دسته بيشتر اهل مدينه بودند.
دسته چهارم، كسانى بودند كه پس از ايمان آوردن، سست عقيده شده و بى دين ولا مذهب گرديده بودند، ولى طمع يا وضع محيط به آنها اجازه نمىداد كه كفر باطنىخود را آشكار كنند و به طور علنى با پيغمبر اسلام به مخالفتبرخيزند.
منافقان را در ميان پيروان رسول خداصلى الله عليه وآله بايد ستون پنجم كفر ناميد. آنها در ميانمسلمانان ايجاد اختلاف مىكردند و روحيه سربازان اسلام را ضعيف مىكردند، درزير پرده با كفار روابط داشتند.
وقتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله به قصد دفاع كفار از مدينه براى غزوه احد خارج شد،«عبدالله بن ابى» سر دسته منافقان مدينه با حضرتش مخالفت كرد و پيشنهاد كرد كهدر مدينه بمانيد و دفاع كنيد. در اين پيشنهاد به قدرى اصرار ورزيد كه كارشان باسعد بن معاذ، رئيس عشيره اوس به مشاجره كشيد.
آيا منظور عبدالله از اين پيشنهاد، تخطئه رسول خداصلى الله عليه وآله و سبك كردن اوامر آنحضرت، پيش مسلمانان بود؟ آيا منظورش ايجاد شكاف و اختلاف ميان مسلمانانبود؟ آيا مىخواست وقتحمله كفار به مدينه، دروازهها را بگشايد و سپاه دشمن راوارد شهر كند؟
وقتى كه نقشهاش نقش بر آب گشت و پيغمبر اسلام با سپاه هزار نفرى اشاز مدينه خارج شد، عبدالله نقشه ديگرى كشيد و خود را در زمره لشكر اسلامقرار داد. در ميان راه به يك بار با سيصد نفر از همكيشانش از سپاه دين جدا شده وبه مدينه باز گشت. (6) .
بايستى بزرگى اين خيانت را در نظر آورد كه بازگشتيا فرار يك سوم سپاه،آنهم به سرعت، چگونه روحيه سربازان را متزلزل مىكند، آن هم سربازانى كه ازفرمانده خود هيچ گونه بيمى نداشته باشند.
غزوه احد شروع شد. در آغاز، بر اثر رشادت و فداكارى اميرالمؤمنينعليه السلام فتحنصيب مسلمانان گرديد و كفار فرار كردند، ولى همين كه مسلمانان به جمع كردنغنيمتهاى جنگ مشغول شدند، كفار قريش، نيروى پراكنده خود را گرد آورده وناگهان از پشتسر بر مسلمانان تاختند. مردمانى كه سلاح را كنار گذاشته بودندو به جمع آورى غنايم مشغول بودند، از اين غافل گيرى پريشان شدند وپابه فرار گذاشتند. از سپاه هفتصد نفرى به جز شصت هفتاد نفر استقامت نكردند و ازاين گروه به جز دو تن، همگى شهيد شدند; آن دو يكى علىعليه السلام بود و ديگرىابو دجانه انصارى.
علاوه بر بازگشت عبدالله، كه خود روحيه سربازان اسلام را ضعيف كرده بود،غافلگيرى كفار نيز موجب تضعيف بيشتر روحيه آنان گرديد، در نتيجه،رسول خداصلى الله عليه وآله در پيش دشمن تنها ماند و بزرگترين خطر، متوجه هستى اسلامگرديد.
طبرى مىنويسد: عدهاى از فراريان، تصميم گرفتند كه به وسيله عبدالله بن ابى ازابوسفيان رئيس كفار امان بگيرند!
از اين مطلب چند نكته دقيق تاريخى استفاده مىشود:
يكى آن كه عبدالله بن ابى با ابوسفيان، روابط صميمانه داشتند و گرنه چنين توقعىاز وى صحيح نبود.
ديگر آن كه در ميان كسانى كه با رسول خداصلى الله عليه وآله ماندند و قبل از شروع جنگبازنگشتند، منافقانى موجود بودهاند كه با عبدالله روابط صميمانه داشتهاند، چه اگرصميميتى در كار نبود، انتظار ميانجى گرى از او بى جا بود.
سوم آن كه، اينها از منافقان مدينه نبودند، بلكه منافقانى از مردم مكه بودند كه ازابو سفيان بر خويش بيم داشتند، چون منطقه نفوذ ابو سفيان، تنها مكه بود.
احتمال ديگرى كه در كار هست، اين است كه اينان با عبدالله هم پيمان بودهاند كهاز ميدان نبرد فرار كنند و رسول خدا را به كشتن دهند.
نكته ديگرى كه استفاده مىشود اين است كه نفاق اينان، از نفاق منافقان مدينهپنهانتر بوده، چون آشكارا با آنها هم كارى نمىكردند، بلكه در سر با آنان بودند.
«و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم; (7) .
وقتى كه شيطانهاى خود را در نهان مىبينند، مىگويند ما با شما هستيم.»
مطلبى كه جلب نظر مىكند، روابط صميمى عبد الله با ابو سفيان بوده، به طورىكه ابو سفيان، شفاعت او را در باره مكهاىها مىپذيرفته و امان مىداده.
آيا اين روابط صميمانه، برخاسته از چه بوده؟ چون تاريخ نمىگويد كه اين دوقبل از اسلام روابطى داشتهاند; اضافه بر اين، قبل از اسلام، ابو سفيان شخصيتىنداشته است.
آيا عبدالله بعد از اسلام به ابو سفيان خدماتى كرده؟ آيا به گردن او حقوقى داشته كهابو سفيان نمىتوانسته تقاضاى عبدالله را نپذيرد؟
1) فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 5، ص 243.
2) منافقون (63) آيه 1.
3) عوالم العلوم، ج 11، ص 318.
4) بقره (2) آيات 8 - 9.
5) بقره (2) آيات 14 - 16.
6) سيره ابن هشام، ج 3، ص 64، ط، المكتبة العلمية بيروت.
7) بقره (2)، آيه 14.
|
آزادى
آزادى و آزادگـى ، مرادف واژه (حرّيت ) و (آزاده ) مرادف (حرّ) در زبان عربى است . حرّ به مـعـنـاى بـرگـزيـده هـر چـيـز و انـسـان كـريـم نـيـز آمـده اسـت ، واژه مقابل آزادى بندگى ، رقيّت ، عبوديت ، اسارت و اجبار است .1
آزادى اين چنين در اسلام معنا شده است :
اسـلام ، قـانـون خويش را نخست بر اساس توحيد سپس بر اخلاق نيكو بنا نهاده و هر چيزى كه مـتـعـلق بـه انـسـان اسـت يا انسان به نحوى بدان وابسته است ، حكمى از احكام شرع را با خود دارد. خـواه خـرد بـاشـد يـا كـلان ، فـردى بـاشـد يـا اجـتـمـاعـى ، و آزادى بـه مـعـنـاى مـتداول آن در جهان امروز، جايى در اسلام ندارد. آزادى در اسلام به معناى رهايى از بندگى غير خدا (و تنها بندگى خدا) است ، چنين عنوانى گر چه يك كلمه بيش نيست ، ولى از گستره وسيعى بـرخـوردار اسـت كـه بـا آزادى ديـگـر مـكـاتـب هـرگـز قابل قياس نيست .2
بـر اين اساس ، انسان تا در وادى بى خدايى و خارج از محدوده اطاعت به سر مى برد، گر چه در ظـاهـر از قـيـد و بندهاى شرع ، خود را رها مى بيند، ولى در واقع در هزاران نوع دام آشكار و نـهـان گـرفتار است و گوسفند بى شبانى را مى ماند كه علاوه بر حيرت و سرگردانى ، هر لحـظه ممكن است چنگال درنده بى رحمى به زندگى اش پايان دهد، ولى اگر به وادى عبوديت گـام نهد و مهر بندگى خدا را بر پيشانى زند، همه خطرهاى خانمان سوز و ضدّ آزادى را پشت سر نهاده به آزادى واقعى دست مى يابد.
نتيجه اينكه ، در اسلام (بندگى خدا) عين (آزادى ) و نافرمانى خدا مساوى با بردگى است .
آزادى معنوى و اجتماعى
از نـظـر روان شـنـاسـى اسـلامـى ، انـسـان در مـسـيـر زنـدگـى بـا دو نـوع عـامـل مـزاحـم : درونـى و بـيـرونـى درگـيـر اسـت ؛ گـروه نـخـسـت عـبـارتـنـد از رذائل اخـلاقـى و خـواهـش هـاى نـفـسـانـى كـه شـرافـت ، انـسـانـيـت ، عـقـل و وجـدان انـسـان را اسـير خويش مى سازند. آزادى اى كه انسان در اين مصاف از دست مى دهد (آزادى معنوى ) نام دارد.
عـوامـل بـيـرونى نيز عبارتند از انسان هاى قلدر و استثمارگر كه با سوء استفاده از توانمندى خـويـش ، انـسـان هاى ضعيف را به بردگى مى كشند و با مكيدن خون آنها، به زندگى خويش ، زرق و بـرق بـيشترى مى دهند و عرصه را بر آنها تنگ مى كنند تا خود راحت تر زندگى كنند. آنـچـه كـه انـسـان ها در برابر اين قلدران و زور مداران از دست مى دهند، (آزادى اجتماعى ) است .3
جـايـگاه آزادى معنوى ، در اخلاق فردى است و آنچه اينجا پى مى گيريم (آزادى اجتماعى ) است با اين تذكّر كه آزادى اجتماعى مولود آزادى معنوى است و بدون آن معنا پيدا نمى كند.
نگرش اسلام به آزادى
هـمـان گـونـه كـه يـاد شـد، تـوحـيـد و فـضـائل اخـلاقـى ، دو ركـن اسـاسـى شـريـعت اسلام را تشكيل مى دهند و اين دو تضمين كننده آزادى هاى فردى و اجتماعى انسانند و تاءمين همه ابعاد آزادى ، از افـتخارات اسلام به شمار مى رود؛ در ديدگاه اميرمؤ منان (ع ) خداوند سبحان سرشت انسان را با آزادى عجين كرده است :
(لا تكَوُنَنَّ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللّهُ سُبْحانَهُ حُرّاً)4
هرگز بنده ديگرى نشو؛ در حالى كه خداوند سبحان ، تو را آزاد آفريده است .
بـر ايـن اسـاس ، نـظام تكوين و قوانين اسلامى بر حرّيت انسان استوار است و اگر كسانى راه بـردگـى را بـپـيـمـايـنـد هم در جهت مخالف فطرت و وجدان خويش ، گام برداشته اند و هم بر خلاف خواست خدا عمل كرده اند.
از سوى ديگر، در جهان بينى اسلامى ، انسان در انتخاب راه زندگى نيز آزاد است :
(اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفوُراً)5
ما راه را به او نشان داديم ، خواه سپاسگزار باشد يا ناسپاس !
چـنـانـكـه (اصـل آزادى ) را در مـنشور جهانى خويش نيز گنجانده و به همه پيروان اديان الهى اعلام مى كند:
(قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلَى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلا نَعْبُدَ اِلاّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لانَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دوُنِ اللّهِ...)6
بـگو، اى اهل كتاب ، بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است (و آن ) اين كه جز خدا را نـپـرسـتـيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خداوند به خدايى نگيرد.
تاءمين اصل آزادى
اسـلام ، پـس از طـرح آزادى بـه عـنـوان يـك اصل فراگير و خدشه ناپذير، ضمن دفاع از آن ، جـايـگـاه ويـژه اى در بـرنامه ريزى هاى زيربنايى خود، بدان اختصاص مى دهد. كه برخى از نمودهاى آن را به اختصار توضيح مى دهيم :
الف ـ توحيد
جمله ارزشمند (لا اله الاّ الله ) شعار توحيد و عصاره معارف اسلامى است كه هربامدادان و شبان گـاهـان ، جان هاى مؤ منان را با نسيم آن مى نوازد و مؤ من با زمزمه چنين شعارى در واقع ، آزادى را مـزمـزه مـى كـنـد و مـوحّد حقيقى ، آزاده واقعى نيز هست چنانكه آيه شگرف (اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نـَسْتَعينُ) نيز در هر نمازى ، انسان را از هر گونه وابستگى مى رهاند و به خدا مى رساند و به همين دليل ، زيباترين پرستش ، از آنِ آزادگان است ؛ حضرت امام حسين (ع ) مى فرمايد:
(...اِنَّ قَوْماً عَبَدوُا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ وَ هِىَ اَفْضَلُ الْعِبادَةِ)7
گـروهـى خـداونـد را سـپـاسـگـزارانـه عبادت مى كنند، كه اين عبادت ، عبادت آزادگان و بهترين شكل عبادت است .
ب ـ ولايت
اصـيـل تـريـن وظـيـفـه سفيران الهى و جانشينان آنها، آزاد ساختن انسان ها از همه قيدو بندهاست . قرآن درباره اين رسالت پيامبر مى فرمايد:
(... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَْغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ....)8
(پيامبر) بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آن هاَبود، (از دوش و گردنشان ) برمى دارد.
امير مؤ منان (ع ) نيز مى فرمايد:
(سـَمـِعْتُ رَسوُلَ اللّهِ (ص ) يَقوُلُ: اَنَا وَ عَلِىُّ اَبَوا هذِهِ الاُْمَّةِ وَ لَحَقُّنا عَلَيْهِمْ اَعْظَمُ مِنْ حَقِّ اَبَوَىْ وِلادَتـِهـِمْ فـَاِنـّا نـُنْقِذُهُمْ، اِنْ اَطاعُونا، مِنَ النّارِ اِلى دارِ الْقَرارِ وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ بِخِيارِ الاَْحْرارِ)9
از رسـول خـدا(ص ) شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: مـن و على ، پدران اين امّت هستيم و حقّ ما بر مردم ، بـزرگ تـر از حق پدر و مادرى است كه آنان را به دنيا مى آورند. چرا كه ما مردم را ـ اگر از ما اطـاعـت كـنـنـد ـ از درون آتـش بـه سـراى پـايـدار رهـايى مى بخشيم . و از بردگى رهانيده به بهترين آزادگان ، ملحقشان مى سازيم .
و به همين جهت در زيارت نامه امام على (ع ) آمده است :
(اَلسَّلامُ عَلى والِى الاَْحْرارِ)10
درود بر رئيس و سرپرست آزادگان .
كيست مولا آنكه آزادت كند
بند رقّيّت ز پايت وا كند.11
شـرط (عـدالت ) در مـناصب دينى همچون ولايت ، مرجعيت ، امامت جمعه و جماعت ، قضاوت و شهادت و... نـيـز تـداعـى كـنـنده آن است كه رهبران خرد و كلان جامعه اسلامى بايد از روحيه آزادمنشى و وارسـتـگى برخوردار باشند تا بتوانند چنين منشى را در جامعه تقويت كنند و زيردستان خود را نيز آزاده بار آورند.
ج ـ اخلاق اسلامى
مسلمانان وظيفه دارند با خودسازى و تزكيه نفس ، نخست در كسب آزادى معنوى بكوشند، سپس به عـرصـه آزادى هـاى اجـتـمـاعـى پـا بـگـذارنـد. وارسـتـگـى از رذائل اخـلاقى و آراستگى به فضائل آن ، زنجيرهاى وابستگى انسان را يكى از پس از ديگرى پـاره مـى كـنـد و او را به قلّه آزادگى مى رساند. انسان آزاده ، به آزادى ديگران نيز احترام مى گذارد و انسان هاى آزاد منش ، جامعه آزاد را تشكيل مى دهند. از اين رو، امام على صلوات الله عليه ، تقوا را رمز آزادى و رهايى مى داند و مى فرمايد:
(فـَاِنَّ تـَقـْوَى اللّهِ مـِفـْتـاحُ سـَدادٍ وَ ذَخـيـرَةُ مـَعـادٍ وَ عـِتـْقٌ مـِنْ كـُلِّ مـَلَكـَةٍ وَ نـَجـاةٌ مـِنْ كـُلِّ هَلَكَةٍ)12
همانا تقواى الهى كليد گشايش هر درى ، اندوخته قيامت ، آزادى از هر عادت (زشت ) و نجات از هر تباهى است .
مـتـّقـيـان بـا پـشـت پـا زدن بـه زرق و بـرق دنـيـا بـه درجـه اى از مـنـاعـت طـبـع و آزاد مـنـشـى نايل مى شوند كه كاه و طلا پيش چشمشان يكسان مى شود.
رسـول اكـرم (ص )، روزى از اصـحـاب صـفـّه ديـدن مـى كـرد، يـكـى از آنـان عـرض كـرد: يـا رسول اللّه ! من از دنيا دل بريده ام و سنگ و طلا نزد من يكسان شده است !
پيامبر فرمود: تو اينك ، حرّ و آزاده اى !13
د - قوانين و روابط اجتماعى
احـكـام و مـقـررات اسـلامـى ، بويژه روابط اجتماعى آن به گونه اى طرّاحى شده كه كم ترين خـدشـه اى به روحيه آزاد منشى افراد و آزادى اجتماعى ، وارد نيايد؛ مسلمانان در چارچوب قوانين اسـلام ، از آزادى كـامل برخوردارند و هيچ كس حق ندارد آزادى مشروع آنها را محدود يا مشروط كند، به طور مثال :
ـ هـر كـسـى در انـتـخـاب شـغـل ، مـحـلّ سـكـونـت ، ازدواج ، كـسـب و تـجـارت ، انـتـخـاب قـاضـى ، وكيل ، وكيل مدافع و مانند اينها آزاد است .
ـ مـال ، جان ، ناموس و آبروى شهروندان مسلمان ، كاملا" محترم و محفوظ است و هيچ كس مجاز نيست بدون و مجوز شرعى ، كم ترين اهانتى به آنان بكند، يا زيانى به آنها برساند.
ـ همه در برابر قانون يكسانند و اسلام هيچ گونه امتياز نژادى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى و... را ـ كه به نحوى آزادى ديگران را محدود مى كند ـ به رسميت نمى شناسد.
ـ قوانين مدنى اسلام به طور واقع بينانه و منصفانه از مظلوم دفاع مى كند، تا در برابر ظالم ايستادگى كرده ، حقش را بگيرد و آزادى خدادادى اش سلب نگردد.
ـ قـوانـيـن جـزايـى اسـلام ، بـشـدت ، گـلوى نابكاران را مى فشارد، تا امنيت و آزادى ديگران را نگيرند و مردم با پشت گرمى به قانون ، احساس آرامش كنند.
ـ به مردم اجازه مى دهد كه براى احقاق حقوق خويش از هيچ كوششى فروگذار نكنند، در برابر مـتـجـاوزان بـه حريم آزادى مردانه قيام كنند و مانند سرور آزادمردان ـ سيد الشهداء(ع ) ـ فرياد برآورند :
(لا وَاللّهِ لا اُعْطيهِم بِيَدى اِعْطاءَ الذَّليلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ)14
نه ، به خدا سوگند! با خوارى ، دست بيعت به آنان نمى دهم و مانند بردگان نيز فرار نمى كنم !و... .
نشانه هاى آزادمردان
فرد و جامعه اى كه از آزادگى برخوردار باشد، بايد به طور طبيعى ، آثار آن را نيز از خود بروز دهد چرا كه (از كوزه همان برون تراود كه در اوست ) برخى از نشانه هاى آزادگى چنين است :
1ـ پايمردى
امام صادق (ع ) فرمود :
آزاده ، در هـر حال آزاده است ؛ اگر گرفتارى برايش پيش آيد، صبر مى كند، اگر مصيبت ها بر او فـرو ريـزد، قـامـتـش را نـمـى شـكـنـد، اگـر اسـيـر و مـقـهـور گـردد و راحـتـى اش به سختى بدل شود ـ مانند يوسف صدّيق (ع ) ـ آزادى اش آسيبى نمى بيند...15
2ـ كسب حلال
انسان يا جامعه آزاده ، هرگز به خود اجازه نمى دهد كه از راه هاى نامشروع امرارمعاش كند، يا با زد و بـنـدهـاى اقـتـصـادى ، خـون ديـگـران را بـه شـيـشـه كـشـد، بـلكـه بـا جـوانـمـردى از راه حلال ، زندگى خويش را اداره مى كند، چنانكه مولاى آزادگان ـ امام على (ع ) ـ فرمود:
(مِنْ تَوْفِيقِ الْحُرِّ اكْتِسابُهُ الْمالَ فى حِلِّهِ)16
كسب در آمد حلال ، از توفيق هاى انسان آزاده است .
3ـ فضائل اخلاقى
آزادگـى و سـجـايـاى اخـلاقـى ، تـاءثـيـر مـتـقـابـل در يـكـديـگـر دارنـد و هـمـان گـونـه كـه فـضـائل ، ريـشـه حـرّيـت هـسـتـنـد آزادگـى نـيـز بـرخـى فـضـائل را در پى مى آورد، همانند: خوشرويى ، حيا و عفّت ، و فا و تدبير و غيره . امام صادق (ع ) در روايتى به برخى از آنها اشاره كرده مى فرمايد:
پـنـج خـصـلت اگـر در كـسى نباشد، چندان سودى نخواهد داشت ؛ وفا، تدبير، حيا و حسن خلق و پنجمين آنها ـ كه همه اين خصلت ها را در خود دارد ـ آزادگى است .17
4ـ دورى از زشتى ها
آزادمـنـشى ، با گناه ، شهوت پرستى و هر كار زشت و ننگ آورد ديگرى ناسازگاراست ، از اين رو، آزادگان هيچ گاه گرد چنين كارهايى نمى گردند؛ زيرا همان گونه كه يادآور شديم دورى از رذئل اخلاقى شرط اساسى دستيابى به آزادگى مى باشد و به تعبير امام صادق (ع ):
(اِنَّ صاحِبَ الدّينِ... رَفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّاً)18
شخص متديّن ، از شهوات ، دورى گزيده تا آزاده گشته است .
و آلودگـى بـه گـنـاه و شـهـوت بـه مـعـنـاى بـازگـشـت از مـسـيـر آزادگـى اسـت و بـه هـمـيـن دليل اميرمؤ منان سلام الله عليه مى فرمايد:
(جَمالُ الْحُرِّ تَجَنُّبُ الْعارِ)19
جلوه زيبايىِ انسان آزاده ، در پرهيز از ننگ و عار است .
امانت دارى
(امـانت ) به معنى وديعه ، گرو و رهن ، راستى و درستى ، و (امانت دارى ) به معنى درستى ، امين بودن و ديندارى آمده است .20
از نـظـر عـقل و منطق ، راستى و درستى و پس دادن به موقع امانت كارى ارزشمند و لازمه انسانيت است كه فطرت پاك انسان ها پايبندى به آن را طالب و از خيانت در امانت ، سخت منزجر است .
در فـرهـنـگ اسـلام نـيـز (امانتدارى ) جزو اصول و پايه هاى اخلاقى شمرده شده و بگونه اى شگفت مورد تاءكيد قرار گرفته است . قرآن مجيد مى فرمايد:
(فَاِنْ اَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيَؤَدِّ الَّذِى اؤْتُمِنَ اَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ)21
اگـر كـسى از شما ديگرى را امين دانست ، آن كسى كه امين شمرده شده بايد امانت وى را باز پس دهد و بايد از خداوند كه پروردگار اوست پروا كند.
(اِنَّ اللّهَ يَاءْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدّوُا الاَْماناتِ اِلى اَهْلِها)22
خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بازگردانيد.
خـداونـد در آيـه اوّل از فـرد مـسـلمان و در آيه دوم از عموم مسلمانان مى خواهد كه امين باشند و در امانت ، خيانت نورزند و وديعه را، هر چه باشد، به صاحبش برگردانند.
اميرمؤ منان (ع ) نيز، امانتدارى را مهمترين ويژگى مسلمان دانسته و فرموده است :
(رَاءْسُ الاِْسْلامِ الاَْمانَةُ)23
امانتدارى در راءس دستورات ـ يا برنامه هاى ـ اسلام است .
در سخنى ديگر، اداى امانت را در راستاى تكميل دين دانسته و فرموده است :
(مَنْ عَمِلَ بِالاَْمانَةِ فَقَدْ اَكْمَلَ الدِّيانَةَ)24
هر كس امانتدارى كند، ديندارى را كامل كرده است .
نـظـر بـه ايـن كـه قـبول يا ردّ امانت تا قبل از تحويل گرفتن آن ، در اختيار انسان است ، بايد ابـتـدا قـدرى دربـاره آن بـيـنـديـشـد و اگـر تـوان اداى آن را در خـود نـمـى يـابـد، از اوّل آن را نـپـذيـرد و در جـايـگـاه شـريـف امـانـتـدارى وارد نـشـود كـه بـعـهـدهـا بـه سـبـب سـهـل انـگـارى يـا نـاتـوانـى و بـى ارادگـى بـه ايـن اصل مهم اخلاقى پشت پا نزند.
انواع امانت
امـانـت هـايـى كـه در اخـتـيـار انـسـان قـرار مى گيرد، ممكن است از سوى خدا، پيامبر و امام يا مردم باشد. پس امانت بر سه نوع است :
الف ـ امانت الهى
قرآن مجيد بر عرضه امانت خدا به انسان ، تصريح دارد:
(اِنـّا عـَرَضـْنَا الاَْمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبالِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِْنْسانَ اِنَّهُ كانَ ظَلوُماً جَهوُلاً)25
مـا امـانـت را بـر آسـمـان هـا و زمـيـن و كـوه هـا عـرضـه داشـتـيـم ، از تـحـمـل آن سـربـاز زدنـد و از آن ترسيدند ولى انسان آن را برداشت راستى او ستمكارى نادان بود.
مرحوم علامه طباطبايى فرموده است : (مراد از امانت در اين آيه ، ولايت الهى است .)26
برخى مفسران عقيده دارند كه (امانت الهى ) شامل تمامى تكاليف الهى ، اعضاء و جوارح ، قواى بشرى و هر نعمت و مالى كه از سوى خدا نصيبش گشته ، مى شود.27
معناى ديگر اين سخن آن است كه تمام نعمت هاى تشريعى و تكوينى ، امانت هاى الهى محسوب مى شوند كه انسان به عنوان امين ، آنها را در اختيار گرفته است .
ب ـ امانت پيامبر(ص )
رسول خدا(ص ) نيز به عنوان رهبر اسلام امانت هايى را به امّت سپرده است . ازجمله خود، بارها فرمود:
(اِنـّى تـارِكٌ فـيـكـُمُ الثَّقـَلَيـْنِ: كـِتـابَ اللّهِ وَ عـِتـْرَتـى وَ لَنْ يـَفـْتـَرِقـا حـَتـّى يـَرِدا عَلَىَّالْحَوْضَ)28
همانا من دو چيز گرانبها در ميان شما (به امانت ) مى گذارم : كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا آنكه كنار حوض (كوثر) نزد من آيند.
ايـن دو گنجينه گرانبها، وديعه پيامبرند كه مسلمانان وظيفه دارند از آنها به شايستگى مراقبت كـنـنـد. هـمين طور سنت و سخنان حكمت آميز آن حضرت و بالتبع امامان نيز بايد مورد دقت و حفاظت قـرار گـيـرد و بـا جـدّيـت و صـداقـت بـه نـسـل بـعـد تـحـويـل گـردد و هـر گـونـه مـمـاشات و سـهل انگارى در صيانت از اسلام ناب محمدى از جانب هر شخص و گروهى ، خيانت آشكار و جبران ناپذيرى است كه لعنت خدا و فرشتگان را در پى خواهد داشت .
ج ـ امانت مردم
امـانـتـگـذارى و امـانـتدارى ، از لوازم زندگى اجتماعى است كه همواره در ميان جوامع بشرى رواج داشـتـه و بـه تناسب افراد و موقعيت ها، تنوع و دگرگونى يافته است . امانت گاهى يك مطلب علمى ، راز نظامى ، فرمول صنعتى و گاهى سخنى يا چيزى نفيس و گرانبها و... بوده است .
تنوّع در امانتدارى
هر امانتى ، امانتدارىِ مناسب خود را مى طلبد به اين بيان كه حفاظت و نگهدارى امانت الهى آن است كـه ولايـت الهى را در مسير خود قرار دهد. بطور مثال وفادارى و پيروى فكرى و عملى خويش را نـسـبـت بـه رهـبـرى الهـى ابـراز دارد و از پيروى ديگران كه خيانت محسوب مى شود بپرهيزد و رهـبـران الهـى نيز نسبت به مقام ولايت امين هستند، چنان كه حضرت صادق (ع ) در تفسير آيه (اِنَّ اللّهَ يَاءْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدّوُا الاَْماناتِ اِلى اَهْلِها)29 فرمود:
(اَمَرَ اللّهُ الاِْمامَ الاَوَّلَ اَنْ يَدْفَعَ اِلَى الاِْمامِ الَّذى بَعْدَهُ كُلَّ شَىْءٍ عِنْدَهُ)30
خـداونـد بـه امـامِ نـخـسـت ، فـرمـان داده اسـت كه هر چه (از ودايع امامت ) نزد اوست به امام بعدى تحويل دهد.
امانتدارى نسبت به جوارح و اعضا نيز به اين است كه آنها را در اطاعت و عبادت خدا به كار گيرد و نـعـمـت هـاى الهـى را در معصيت و نافرمانى او صرف نكند، هنگام انجام دستورات خدا و پرداخت حـقـوق واجـب او مـتـوجـه بـاشـد كـه در حـال ردّ امـانـت اسـت و آن را تـمـام و كـامـل بـپـردازد، چـنـان كـه در حـالات امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) نقل شده كه هنگام نماز، سخت پريشان و مضطرب مى شد و رنگش تغيير مى كرد، مى پرسيدند، اى امـيـرمـؤ مـنـان چه شده است ؟ مى فرمود: (وقت نماز رسيده ؛ وقت اداى امانتى كه خدا آن را بر آسمان ها و زمين عرضه كرد و آنها ترسيدند (كه آن را بپذيرند).31
امـانـتدارى نسبت به قرآن ، قرائت ، احترام گزاردن و به كار بستن آن است و در مورد سنت نبوى نـيـز بـه كـار بـسـتـن سـخـنـان آن بـزرگـوار و اطـاعـت از اوامـر و نـواهـى آن رسول بزرگ الهى ، طرز صحيح اداى امانت است .
قرآن مجيد خبر مى دهد كه روز قيامت ، رسول اكرم (ص ) ازامّت خود نزد خدا چنين گله مى كند:
(وَ قالَ الرَّسوُلُ يا رَبِّ اِنَّ قَوْمِى اتَّخَذوُا هذَا الْقُرآنَ مَهْجوُراً)32
پيامبر گفت : پروردگارا، قوم من اين قرآن را رها كردند.
نسبت به امانت هاى مردمى نيز بايد اقدامى شايسته انجام گيرد، اگر امانت ، گوهرى گرانبها و نـفـيـس اسـت بـايـد در جـاى محكم و امنى از آن محافظت شود و اگر سخنى سربسته و سرّى است بايد در صندوق سينه نگهدارى شود و مانند آن .
امانتدارى ، شاءن پيامبر و امام
نظر به اينكه امانتدارى از اصول اخلاق انسانى و مورد سفارش فراوان خداست ، طبيعى است كه رهبران الهى از آن بهره كافى داشته و بيش از ديگران به آن پايبند باشند، از اين رو خداوند همه فرستادگان خود را به چنين زينتى آراسته است . امام ششم (ع ) فرمود:
(اِنَّ اللّهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ اِلاّ بِصِدْقِ الْحَديثِ وَ اَدَاءِ الاَْمانَةِ)33
خداوند هيچ پيامبرى را جز به راستگويى و اداى امانت برنينگيخت .
چنين بود كه پيامبر بزرگ اسلام حتى پيش از بعثت از سوى مردم لقب (امين ) گرفته بود.
امام صادق (ع ) در اين باره فرمود:
(... ديـنـُهـُمُ الْوَرَعُ وَ الصِّدْقُ وَ الصَّلاحُ وَ الاِْجـْتـِهـادُ وَ اَداءُ الاَْمـانـَةِ اِلَى الْبـِرِّ وَ الْفاجِرِ...)34
ديـن امـامـان ، عبارت است از: ورع ، راستگويى ، صلاح ، كوشش و اداى امانت به (همه افراد، اعم از) نيكوكار و بدكار .
هـمـچـنـيـن آن حـضـرت بـه يـكى از شيعيان فرمود: بنگر كه على (ع ) با چه چيزى به آن مقام و مـنـزلت ، در نـزد رسـول خـدا(ص ) رسـيـد، تـو نـيـز به آن پايبند باش : همانا آن حضرت با راستگويى و امانت بدان مقام دست يافت .35
هـمـچنين به پيروان خويش رهنمود مى دهد كه اگر بخواهند شيعه واقعى باشند، بايد امانتدارى پيشه كنند:
(مـَنْ كـانَ مـِنـّا فـَلْيـَقـْتـَدِ بـِنـا فـَاِنَّ مـِنْ شَاءْنِنَا الْوَرَعُ وَ الاِْجْتِهادُ وَ اَداءُ الاَْمانَةِ اِلَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ...)36
كسى كه مى خواهد از ما باشد بايد به مـا اقتدا كند، براستى كه ورع ، كوشش ، اداى امانت به نيكوكار و بدكار از شاءن ماست .
ملاك مسلمانى
ويـژگـى و اهـمـيـّت (امـانـتـدارى ) تـا آنجا مورد توجه اسلام است كه آن را با ايمان ، ملازم و برابر دانسته و ايمان افراد را آن گاه مى پذيرد كه با امانتدارى تواءم باشد. قرآن مجيد آن را از خصوصيات مؤ منان واقعى دانسته و فرمود است :
(وَ الَّذينَهُمْ لاَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعوُنَ)37
آنان كه امانت ها و پيمان خويش را به انجام مى رسانند.
همچنين اميرمؤ منان (ع ) فرمود:
(لا اِيمانَ لِمَنْ لا اَمانَةَ لَهُ)38
كسى كه امانتدار نيست ، ايمان ندارد.
حـضـرت جـواد (ع ) از پـدرانـش از رسـول خـدا(ص ) چـنـيـن نقل مى كند:
(لا تـَنـْظـُروُا اِلى كَثْرَةِ صَلاتِهِم وَ صَوْمِهِمْ وَ كَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْروُفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ وَ لكِنِ انْظُروُا اِلى صِدْقِ الْحَديثِ وَ اَداءِ الاَْمانَةِ)39
بـه كـثـرت نـمـاز ، روزه ، حـجّ، كـارهـاى خـوب و نـاله هـاى شـبـانـه آنها نگاه نكنيد، بلكه به راستگويى و امانتداريشان بنگريد (و آن را ملاك مسلمانى آنها قرار دهيد.)
بـنابراين ، حفاظت و نگهدارى امانت و بازگرداندن به موقع آن ، معيار و ميزان مسلمانى افراد و جامعه است كه اگر به آن مقيد باشند داراى اسلام واقعى اند و گرنه ايمان چندانى ندارند.
دامنه امانتدارى
از ويـژگـى هـاى مهمّ امانتدارى ، فراگيرى و شمول آن است كه تحت هيچ شرايطى استثناپذير نـيـسـت و امـانت بايد به صاحب آن اعم از مؤ من و كافر، كوچك و بزرگ ، سياه و سفيد، و دوست و دشمن مسترد گردد.
امام صادق (ع ) فرمود:
ثَلاثَةٌ لا عُذْرَ لاَِحَدٍ فيها، اَداءُ الاَْمانَةِ اِلَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ...)40
در (انجام ) سه چيز براى كسى عذرى نيست (اول ) اداى امانت به نيكوكار و بدكار...
امـانـت هـر چـنـد از نـظـر ظـاهـر و ارزش مـادّى كـم بـهـا بـاشـد، قـابـل احـتـرام و پـس دادن اسـت . در ايـن زمـيـنـه امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) نقل كرده كه رسول خدا(ص ) ساعتى پيش از ارتحال ، سه بار به من فرمود:
(يـا اَبـَاالْحـَسـَنِ اَدِّ الاَْمـانـَةَ اِلَى الْبـَرِّ وَ الْفـاجـِرِ فـيـمـا قـَلَّ وَ جـَلَّ حـَتـّى فـِى الْخـَيـْطِ وَ الِْمخْيَطِ)41
اى ابـوالحـسـن ، امـانـت را بـه نـيـكـوكـار و بـدكـار پس بده ، كم باشد يا زياد، حتى اگر نخ وسوزنى باشد.
امانت گذار هر چند از نظر فكرى و اجتماعى چهره اى زشت و كريه داشته و مرتكب كردارى شنيع شـده بـاشـد و يـا حـتى حقوقى را بدهكار باشد، هرگز از وديعه اى كه به امانت سپرده محروم نمى گردد.
عـبـداللّه بن سنان گويد: در مسجدى بر حضرت صادق (ع ) وارد شدم در حالى كه آن حضرت ، نـمـاز عـصـر را بـه جاى آورده و رو به قبله نشسته بود. عرض كردم : اى پسر پيامبر! يكى از پـادشـاهـان بـر اسـاس اعـتمادى كه به ما دارد، اموالى را به رسم امانت نزد ما سپرده است . با تـوجـه بـه ايـنـكـه خـمـس آنـهـا را بـه شـمـا نمى پردازد، اجازه مى دهيد ما خمس آنها را به شما بـپـردازيم ؟ امام ، در پاسخ سه بار فرمود: به پروردگار اين قبله سوگند! اگر ابن ملجم ـ قاتل جدّم على (ع ) ـ امانتى به من بسپارد به اوبر مى گردانم !42
و در سخنى ديگر، به شيعيان چنين سفارش مى كند:
(اَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ اِلى قاتِلِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي (ع ))43
امانت را ادا كنيد گر چه به كشنده حسين بن على (ع ) باشد!
آثار امانتدارى
ايـن اصـل مـهم اخلاقى ، آثار ارزنده اى نيز در پى دارد كه به برخى از پيامدهاى آن اشاره مى كنيم :
الف ـ خير و سلامت
حضرت رضا از پدرانش از رسول خدا(ص ) نقل كرده كه فرمود:
(لا تَزالُ اُمَّتى بِخَيْرٍ ما تُحابُّوا وَ تَهادوُا وَ اَدَّوُا الاَْمانَةَ)44
پـيـروان مـن مادامى كه يكديگر را دوست بدارند و هدايت نمايند و اداى امانت كنند پيوسته در خير خواهند بود.
لقمان حكيم به فرزندش مى گويد:
(اَدِّ الاَْمانَةَ تَسْلِمْ لَكَ دُنْياكَ وَ اخِرَتُكَ)45
امانت را رد كن تا دنيا و آخرتت سالم باشد.
ب ـ راستى و درستى
اگـر افـراد و جـامـعـه امانت يكديگر را حفاظت كنند و در آن خيانت نورزند و همه امانت هاى الهى را پاس دارند، درستى و راستى فزونى خواهد يافت .
امير مؤ منان (ع ) فرمود:
(اِذا قَوِيَتِ الاَْمانَةُ كَثُرَ الصِّدْقُ)46
وقتى امانتدارى تقويت گردد راستى فزونى مى يابد.
ج ـ روزى و ثروت
رسول خدا(ص ) فرمود:
(اَلاَْمانَةُ تَجْلِبُ الْغَناءَ)47
امانتدارى ثروت فراوان مى آورد.
امام على (ع ) نيز فرمود:
(اَلاَْمانَةُ تَجُرُّ الرِّزْقَ)48
امانتدارى ، روزى آور است .
د ـ امنيت روز جزا
امـام هـادى (ع ) فـرمود: حضرت موسى (ع ) در مناجات خود از خدا پرسيد:پاداش كسى كه از تو شرم كند و خيانت را ترك نمايد، چيست ؟ خداوند فرمود: امنيّت روز جزا.49
ه ـ رهايى از دوزخ
مـؤ مـن پـاك سـرشـتـى كـه در هـيـچ امـانـتـى خـيـانـت نـورزد و هر وديعه اى را سالم به صاحبش برگرداند، حيف است داخل دوزخ شود، چنين كسى روحى بهشتى دارد و در فضايى بهشتى زيسته و در آخـرت نـيـز جـايـگـاهـى جـز بـهـشـت نـخـواهـد داشـت . ابـوذر گـويـد: از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود:
(عـَلى حـافـَتَىِ الصِّراطِ يَوْمَ الْقِيمَةِ الرَّحِمُ وَ الاَْمانَةُ فَاِذا مَرَّ عَلَيْهِ الْوَصُولُ لِلرَّحِمِ وَ الْمُؤَدّى لِلاَْمانَةِ لَمْ يُتَكَفَّاْ بِهِ فِى النّارِ)50
روز قيامت در دو سوى صراط، (صله رحم ) و (امانتدارى ) قرار دارند و هنگامى كه انجام دهنده صله رحم و امانتدار از روى آن عبور كند بدان وسيله از لغزيدن در دوزخ نجات مى يابد.
اخوّت
تـضاد منافع ، برترى طلبى ، تنگ چشمى ، محدوديت نعمت ها و ثروت ها و... انگيزه هايى است كه از روزهاى نخستين زندگى بشر، طعم شيرين صلح و همزيستى مسالمت آميز را در ذائقه انسان هـا تـلخ كـرده و آنـان را ـ كـه بـر اثـر خـلقـت و طـبـيـعـت ، همزاد، همراه و هم هدف هستند ـ به جان يـكـديـگـر انـداخـتـه اسـت ؛ بـرادركـشى رسم روزگاران شده و خوردن ميراث برادران ، قانون زندگى .... از سوى ديگر آدميزادگان هيچ چاره اى جز زندگى انسانى در كنار يكديگر ندارند و همزيستى ، همكارى ، هميارى و غمخوارى در سرشت آنان نهاده شده است .
شـريعت جاويد اسلام ، براى پايان دادن به برادركشى و نجات انسان از ورطه انسانخوارى و خودمحورى ، بهترين طرح زندگى را در همان برادرى و تحكيم احساسات پاك ديگر دوستى در شـاهـراه ايـمـان بـه خـدا طـراحـى و ارائه داد واز ايـن رهـگـذر، فـرزندان آدم را به چنگ زدن به حـبـل المـتـيـن (اخـوّت ) رهـنـمـون گـشـت و از يـكـايك آنان در خانواده بزرگ اسلام ، ثبت نام به عمل آورد و به آنان يادآورى كرد:
(وَ اذْكـرُوُا نـِعـْمـَتَ اللّهِ عـَلَيـْكـُمْ اِذْ كـُنـْتـُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً...)51
نـعـمـت خـدا را بـر خـويـشـتـن بـه يـاد آوريـد آنـگـاه كـه دشـمـن يـكـديـگـر بـوديـد پـس مـيـان دل هايتان ، الفت انداخت تا به بركت نعمت او برادران هم شديد.
از اين رو، (اخوّت ) در زندگى اجتماعى انسان مسلمان ، جانِ دوباره گرفت و در گلستان اخلاق اسلامى ، بر كرسى اصالت نشست ؛ زيرا:
(اِنَّمَا الْمُؤْمِنوُنَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحوُا بَيْنَ اَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقوُا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَموُنَ)52
در حـقـيـقـت مـؤ مـنـان ، بـرادر يكديگرند، پس ميان برادرانتان را آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه سازيد شايد مشمول رحمت (خدا) واقع شويد.
حقيقت نه شعار
(اخـوت ) يـك حـقـيقت جارى در همه ابعاد زندگى مؤ منان است و با ماهيت ايمانى آنان گره خورده است . امام صادق (ع )، برادر دوستى را بخشى از دين دوستى دانسته و فرموده است :
(مِنْ حُبِّ الرِّجُلِ دينَهُ حُبُّهُ اَخاهُ)53
برادر دوستىِ مرد، از دين دوستى اوست .
حضرت باقر(ع ) آن را پرتوى از نور الهى قلمداد كرده و فرموده است :
(مـَنِ اسـْتـَفـادَ اَخـاً فـِى اللّهِ عـَلى اِيـمـانٍ بـِاللّهِ وَ وَفـاءٍ بِاَخائِهِ طَلَباً لِمَرْضاتِ اللّهِ فَقَدِ اسْتَفادَ شُعاعاً مِنْ نُورِ اللّهِ...)54
هر كس براى جلب رضايت خدا فردى را بر اساس ايمان به خدا و رعايت پيمان برادرى انتخاب كند در واقع ، پرتوى از نور خدا را يافته است .
رعـايـت پـيـمـان بـرادرى ، وظـيـفـه خـطـيـرى اسـت كـه بر عهده مؤ من قرار مى گيرد و بخشى از اعمال دينى او را تشكيل مى دهد و بدين ترتيب (اخوّت ) جايگاه خويش را در متن زندگى اسلامى بـاز مـى كـنـد. سـر آمـد مؤ منان امام على (ع ) انجام وظيفه نسبت به برادران ايمانى را سرلوحه كردار متقيان معرفى كرده ، مى فرمايد:
(قـَضـاءُ حـُقـوُقِ الاِْخـَوانِ اَشـْرَفُ اَعـْمـالِ الْمـُتَّقـينَ؛ يَسْتَجْلِبُ مَوَدَّةَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ وَ شَوْقَ الْحوُرِ الْعينِ)55
بـرآوردن حـقـوق برادران ، شريف ترين كردار پرهيزكاران است كه دوستى فرشتگان مقرّب و اشتياق حورالعين را به خود جلب مى كند.
|
مشروعيت حكومت، از ديدگاه قرآن و سنت
از قرآن كريم و روايات شيعى مىتوان مشروعيت سهگونه حكومت را به وضوح دريافت:
1. حكومت انبيا و جانشينان آنها كه از سوى خداوند تعيين شدهاند و نام آنها مشخص گرديده است. اينان انسان كامل و معصوم از خطا هستند و در تصميمها، فرمانها و دستورهاى خود خطا نمىكنند. به همين خاطر اطاعت آنها واجب است و مردم با اطاعت مطلق از آنها مىتوانند با تضمين الهى مطمئن باشند كه به راه خطا نخواهند رفت. حتى اگر ابهامى داشته باشند مىتوانند از حاكمان بپرسند و پاسخ بگيرند. در شيعه، اين افراد منحصر به پيامبر و 12 جانشين تعيين شده هستند. دختر پيامبر، حضرت فاطمه زهرا (س) نيز گرچه داراى حكومت نيست اما معصوم است و مىتوان دستورهاى او را با اصمينان خاطر به كار بست.
بجز اختلاف در شمار جانشينان پيامبر، اين باور، وجه مشترك همه شيعيان و از اصول اعتقادى شيعه به شمار مىآيد و مهمترين وجه تمايز شيعه و اهل سنت است. اين حكومت، دينى است.
2. حكومت شوراى همه امت. از آنجا كه همه غير معصومان، ناقص و جايزالخطا هستند، عقل، قرآن و روش و دستور پيامبر و امامان حكم مىكند كه دانش، تجربه و خرد همه صاحبنظران و دستاندركاران در هر تصميم كوچك و بزرگ با يكديگر پيوند خورَد تا خطاى آن به حداقل برسد. از آيات و روايات مىتوان دريافت كه خداوند چنين كوششى را بىياور نمىگذارد و راه تصميم درست را نشان مىدهد. به عبارت ديگر شورا با تأييد خداوند معصوم است. پس در نبود معصوم، شوراى همه معتقدان به اسلام و محكمات اسلامى جانشين معصوم است و اطاعت تصميمهايى كه از اين راه ساخته و گرفته مىشوند و به صورت فرمان و دستور صادر مىگردند، واجب است. اين در واقع اطاعت هر فرد عضو جمع، از عقل و دانش جمعى است.
چنين حكومتى طبيعتا دينى است زيرانگرش، عقيده و استنباطهاى اسلامى مسلمانان نيز در آن نقش اساسى دارد.
3. حكومت غيردينى كارآمد و قدرتمند، عدالتگستر و آزاديبخش. حاكم يا حاكميت در اين نوع حكومت مىتواند كافر يا اهل فسق و فجور باشد اما مؤمنان آزاد باشند كه كار خود را بكنند، كافران بهره خود را ببرند و در تنگنا نباشند، مالياتها و اموال بيتالمال به درستى گردآورى و به عدالت توزيع گردد، با دشمنان پيكار شود، راهها امن باشند، عدالت قضايى برقرار باشد، حق مظلوم از ظالم گرفته شود و كسى نتواند به كسى زور بگويد و ستم كند و همه در امنيت خاطر روز را به شب و شب را به روز رسانند.
اين حكومت، دينى نيست اما مزاحمتى نيز براى دين و دينمداران ايجاد نمىكند. اطاعت چنين حكومتى واجب است.
فلسفه حكومت در اسلام و ملاك حقانيت حكومت از ديدگاه اسلامى، اين نوع حكومت را تأييد مىكنند. در خطبه 40 نهجالبلاغه نيز حضرت على (ع) در پاسخ خوارج كه مىگفتند: حكومت، تنها از آن خداست ويژگيهايى را كه پيش از اين آمد، برمىشمارد و براى چنين حكومتى نيز قائل به مشروعيت مىشود. عالم و پرهيزكار بزرگ شيعى سيدبن طاووس نيز تصريح كرده است كه: سلطان كافر عادل از سلطان مسلمان جابر افضل است2
پس از يك دوره هرج و مرج و ناامنى و بيسامانى در ايران پس از انقراض تيموريان و دستاندازى خارجيان و اروپاييان به كشور، دوران 230 ساله حكومت صفويه از يك نگاه، يكى از درخشانترين دورانهاى بالندگى تمدن و فرهنگ ايرانى - اسلامى است. پيشرفت فنون، هنرها و دانشهاى گوناگون در اين عهد، چشمگير و مايه افتخار نسلهاست. حمايت بيدريغ مادى و معنوى پادشاهان صفوى از عالمان، دانشمندان، فنآوران و هنرمندان، و سازمانيافتگى اين حمايتها در كنار پيشرفت اقتصادى و گسترش جغرافيايى، به ويژه در اوج شكوفايى و قدرت نظامى اين سلسله، انكارناشدنى است. اينها غرور و افتخار و اعتماد به نفس را براى همه ايرانيان به ارمغان آورد و نيروى متراكم و نهفتهاى را كه در عمق انديشه، ايمان، احساس و نوآورى ايرانى حياتى خفته داشت، به جنبش و پويش و رويش واداشت. پيشرفت و توسعه علوم دينى، تنها شاخهاى از اين درخت تناور است.
1- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى، ترجمه سيد جعفر نبوى، ص 81، به نقل از الاجازه الكبيره. 2- سيد علىبن طاووس، كشف المحجه لثمره المهجه، ترجمه سيد محمدباقر شهيدى گلپايگانى، ص 6. |
از ديگر سو در اوج قدرت صفوى به فداييان يا جلادانى برمىخوريم كه با يك اشاره شاه، شخصى را در يك لحظه تكهتكه يا منفجر مىكنند، او را از عضوى محروم مىسازند يا حتى زندهزنده مىخورند. قدرتى را مىبينيم كه به راحتى قتل عام مىكند يا با سعايت فردى و عزت نفس خوشنويسى بزرگ مانند ميرعماد، تنها به تهمتى در مذهب، پيكر قطعهقطعه شده او را بر سر راه مىاندازد. در اين ميان كسى را قدرت و جرئت آن نيست كه اعتراضى كند يا حتى بر سر كشتگان آيد و آنان را به خاك سپارد. در دوران حضيض اين سلسله نيز برخى جلوههاى بيداد، تجاوز، تبعيض، فقر، ضعف قدرت مركزى، بيكفايتى شاه، حكومت خواجگان و خواجهسرايان و درباريانِ رفاهطلب، و بىبندوبارى، بيسامانى و هرجومرج را مىبينيم، اما اغماض و تحسين و تملق همه چيز را آسان مىكند.
در كنار اينها و در همه فراز و نشيب سلسله صفوى، مذهب و تظاهر به مذهب اساس وحدت ملى و لايه زيرين و رويين فعاليتهاى اساسى بوده است بىآنكه در لايههاى ميانى كه شامل اكثر فعاليتها و روح و مغز و جسم آنهاست تأثير بگذارد. به همين خاطر تظاهرات مذهبى را در كنار نمودهاى غيرمذهبى يا مغاير با آموزههاى دينى مىتوانيم ببينيم بىآنكه اغلب مزاحمتى براى يكديگر ايجاد كنند يا پرسشى را علنى سازند. اين حقيقت از اندرون دربار تا مسير كوچه و بازار نمايان است. خطوط قرمز نيز مشخصاند. حكومت، دشمنى به اصطلاح بدمذهب در بيرون مرزها دارد (حكومت عثمانى) و دشمنى با حكومت به معنى همگرايى با بدمذهبى است. و اين يعنى پذيرش مرگ و آوارگى و شكنجه و از دست دادن خانه و زن و فرزند.
در زمانهايى از اين سلسله، شاه را مرشد كامل مىخوانند و اطاعتش را واجب مىدانند.
مردم نيز به شاه علاقه دارند و به سر او سوگند مىخورند. تقريبا در تمام دوران حيات سلسله صفويه، هنرمندان، دانشوران، عالمان و فنآوران از حكومت و پشتيبانيهاى او راضىاند و بىدغدغه به كار خود يا اجراى سفارشهاى حكومت مىپردازند و زندگى را به خوبى و بااحترام مىگذرانند.
ديگر طبقات جامعه نيز اغلب زندگى را كمابيش در امنيت و آسايش نسبى مىگذرانند و كار خود را به پيش مىبرند.
اگر وضعيت شيعيان و ايرانيان شيعى را قبل و بعد از صفويه با يكديگر مقايسه كنيم، درك اين نكته دشوار نخواهد بود كه ايرانيان آن زمان، روى كارآمدن حكومت صفوى را هديهاى خدايى و مائدهاى آسمانى بدانند كه به وسيله نسلى از فرزندان خاندان نبوى در پهنه ايران گسترده است و تا ظهور امام غايب گسترده خواهد ماند.
ترديد نيست در اينكه صفويان شيعى بودند، در گسترش تشيع كوشيدند و پس از قرنها حكومتى شيعى را در ايران به روى كار آوردند كه توانست قدرت خود را در برابر حكومتهاى غيرشيعى تثبيت كند و استمرار بخشد. شيعه پس از قرنها فشار و سكوت، اينك فضايى آزاد و بىبيموهراس براى تظاهرات مذهبى و اظهارنظرهاى عقيدتى خويش مىديد.
براى يك عالِم شيعى، اين چيزى نيست كه بتوان آن را دست كم گرفت. حداقل اينكه در چنين حكومتى، شيعيان از عالم و جاهل آزادند و بىدغدغه به انديشهها و رفتارهاى مذهبى خود مىپردازند. ذهنيت عالم شيعى از حكومتهاى غير شيعى، اغلب با واژهها و نمونههايى از تكفير، قتل و تقيه آميخته بوده است.
در اين ميان حكومت نوپاى شيعى در پى تأسيس نهادهاى دينى براى گسترش فرهنگ تشيع و استحكام عقيدتى مبانى حكومت خويش بود و در اين راه مايه و سرمايه مىگذاشت. به همين خاطر حكومت صفويه را - به ويژه در آغاز كار - مىبينيم كه عالمان را از همه جا دعوت مىكند، آنها را بر روى دست مىبرد و فرمان آنها را بر روى چشم مىگذارد. صفويان به عالمان منصب مىداند و آنها را از وابستگى به دربار معارف مىداشتند. عالمان طراز اول حكومتى كه منصبهاى دينى رسمى از سوى حكومت داشتند مجبور نبودند فرمانبردار حكومتيان و زيردست دولتيان باشند، در مراسم رسمى حضور يابند و به استقبال و سلام روند. آنان در امور قضايى و شرعى مستقل بودند و مستقل عمل مىكردند. حكم رسمى آنان مستقيما از سوى شاه صادر مىشد و او حكم را به گونهاى نمىنوشت كه انگار عالم را تا آن مقام بالا برده و او را به اين منصب مفتخر كرده است بلكه در ظاهر و در حكم، اينگونه اظهار مىكرد كه آن عالم در مرتبه چنين اختياراتى است و شاه اينك با فروتنى تمام از روى تقاضا - يى گاه عاجزانه - كرده است كه او اين اختيارات را بپذيرد و بر او و دولتيان منت نهد و براساس اين اختيارات با دست باز به ترويج مراسم جمعه و جماعات و نشر علوم دينى و تعليم شريعت بپردازد.
طبيعى است اينگونه احترام به عالم به خاطر علمش و علميتش، به معنى احترام به علم است و احترام به علم يعنى احترام به عالم، حتى اگر از عالمان طراز اول نباشد. اين نيز معلوم است كه عالمان رده چندم همگى شاگردان و ياران و حاميان و مورد حمايت عالمان رده اولاند.
در كمترين حد اينكه رفتار صفويان با عالم، به گونهاى نبوده است كه وى احساس خفت كند.
34. صفويان از نگاه عالم دوران صفوى
بر اساس رهنمودهاى قرآن و حديث، عوامل زير بر ذهنيت هر عالم بزرگ شيعى دوران صفوى نسبت به صفويان حاكم بوده است:
1. رهبرى حكومت حق از آن معصوم است و بس. جز اين، همه دولتها، كم يا بيش عناصرى از باطل را در خود دارند.
2. قيام شيعه بايد به رهبرى معصوم باشد. چه، اگر هنگام قيام است كه بايد امام قائم بيايد؛ و اگر نيست، قيام كورِ نارس و شهادت بدون بينش، جز شكست و خوارى چيزى براى شيعه به ارمغان نخواهد آورد. اينجا تنها عالم شيعى، طلاب علوم دينى و مؤمناناند كه ضرر مىبينند.
3. ديگر حكومتها همه باطلاند و شيعه بايد در اين حكومتها، مواضعى را اتخاذ كند كه امامان معصوم در دولت جور داشتند. آنان مىكوشيدند بيشترين پيام را برسانند، كمترين تلفات را بدهند و بيشترين اصلاحات را به عمل آورند، ضمن اينكه مواضع خود را مستحكمتر مىكردند.
4. قيام عليه حكومت و براندازى آن وابسته به شرايط، زمينهها و پيشنيازهايى است: آموزش و تبليغ، تربيت نيروهاى شايسته و كاردان و صالح، طرح براى حكومت، نارضايى عمومى، بسيج تودهها، تجهيز امكانات و... .
5. انديشه حكومت اسلامى در غيبت معصوم، يا انديشه حكومت فقيهان در ذهن عالم صفوى نبوده است. اين انديشه در دوران قاجار پديد آمد. پيش از اين، فقيهان، محدوده اختيار خود را تا حدى مىدانستند كه به حكومت مربوط نشود يا از سوى حكومت به آنان تفويض شود.
6. نسبت به حاكم جور نبايد موضع ستيز داشت. در اين صورت جز بند و زنجير و قتل و كشتار بيفايده به دست نخواهد آمد. بايد موضع اصلاح گرفت و طبق دستور خداوند به موسى و هارون درباره رفتار با فرعون، با حاكم از قول لين (گفتار نرم) بهره برد: باشد كه... به فرموده خداوند ... به خويش آيد يا {از كار خود} بيمناك شود1 بنابراين بايد احترامات متقابل و تعارفات معمول ميان عالمان و حاكمان محفوظ بماند.
7. امر به معروف و نهى از منكر به شرط احتمال تأثير است. هرچه با حفظ موضع و پرهيز از آلودگى، نزديكى عالمان به حاكمان بيشتر باشد و آنان بر حاكمان بيشتر نفوذ داشته باشند، احتمال تأثير امر به معروف و نهى از منكر بر حاكمان اطرافيان آنها، مقامهاى حكومتى و مردم بيشتر مىشود و در واقع بر قدرت عالمان و ترويج دين مىافزايد.
8. در بيرون از مرزهاى صفوى، جز خوارى، دربهدرى، فقر، تنهايى و احتمالا كشته شدن به جرم تشيع، خبرى نيست.
9. در داخل مرزهاى حكومت صفويان، عالمان، دانشمندان، هنرمندان، فن آوران و اديبان شيعى را تكريم مىكنند و به آنها امكانات كار و تدريس و تبليغ و مقررى ثابت مىدهند. رفاه نسبى نيز در ميان عموم حكمفرماست. كسى انگيزه و دليلى براى مخالفت با حكومت نمىبيند. حكومت مزاحم مردم نيست.
10. پس از قرنها دشوارى، شيعه داراى حكومتى شده است. دشمن خارجى نيز كه هم چشم طمع به سرزمين دارد و هم تيغ تيز براى شيعيان، در كمين است. تضعيف حكومت صفوى فايدهاى جز گشودن راه دشمن مذهب و ميهن ندارد.
11. مىتوان با حكومت هيچ كارى نداشت. نزديكى با حكومت هزاران خطر و مسئوليت دارد: توجيه حكومت ستم يا ستم حكومت، احتمال آلودگى به فساد و تملق، چشمپوشى از بسيارى خطاها يا ستمها، خوردن لقمه حرام، همنشينى با اراذل و اوباش دربارى، هتك حرمت عالم در صورت مخالفت در ميان آن همه موافق، توقعاتى كه حكومت در برابر تسهيلات اعطايى دارد، و... .
12. گرچه مفاسد قرب پادشاهان بسيار است اما فوايدى نيز با خود دارد: دريافت هزينه سنگين نسخهبردارى و تكثير كتاب، پخش كتاب در سرزمينهاى گوناگون، گشودن گرهى از كار مؤمنى، توصيهاى به مقامى براى رعايت حال كسى، پيشگيرى از ستمى، رفع ظلمى، گرفتن اختيار براى فعاليتهاى اصلاحى و تبليغى،... . و اينها در نزد خداوند بسيار ارزشمندند. مگر ائمه به همين دلايل و به خاطر حفظ جان شيعيان، كسانى را رخصت نمىدادند كه در دستگاه حكومت ستم، صاحب مقام و موقعيت و - به اصطلاح - عامل نفوذى باشند؟
13. اگرچه حكومت، تنها شايسته آن رهبرانى است كه خطا نكنند، اما اين حكومت، شيعى است. او در واقع مدافع ائمه معصوم و حافظ جان و حامى شيعيان است. در تبليغ مذهب شيعه مىكوشد. از همه عالمان عاجزانه و محترمانه دعوت كرده است كه بيايند و او را در تشكيل حكومتى كه مورد رضاى خدا باشد يارى و راهنمايى كنند. او بسيارى توصيهها را به كار مىبندد.
مگر كار ما تبليغ دين و گسترش مذهب نيست؟ اين موقعيتى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده است. در واقع اين حكومت مىتواند ابزار ترويج و گسترش شيعه و بازوى اجرايى روحانيت باشد و خود نيز چون مىخواهد. اگر او را راهنمايى و كمك نكنيم، فردا چه عذرى در پيشگاه پروردگار و پيشوايان دين
1- قرآن كريم، سوره طه (20)، آيه 44. |
خواهيم داشت؟
14. نزديكى با حكومت و تقرب با پادشاهان كارى دشوار، حساس و اغلب مايه تهمت و بدنامى در ميان عموم مردم و مقدس مآبان است. در مقابل، اغلب مردم كار آسان و بىمسئوليت كنارهگيران و زاهدان را مىستايند. اما آيا بايد مقبوليت عام و خاص را برخدمت به دين و كسب رضاى خدا ترجيح داد؟
15. گرچه اين حكومت، مدعى تشيع و ترويج دين است اما با شواهدى مىتوان گفت كه تشيع را ابزار قدرت قرار داده است. پادشاهانش اهل شراب و عيش و عشرتاند. محكومان را به روشهاى غيراسلامى مجازات مىكنند. تصوف را وسيله گردآورى ارادتمند و فدايى براى خود قرار دادهاند. دست به كشتن كسانى مىزنند كه احكام اسلامى آنها كشتن نيست. همان حكومت جور است كه نقاب تشيع بر چهره زده است.
16. بايد به آينده انديشيد؛ به گردآورى ميراث تشيع؛ به ترويج دين و مذهب؛ به قدرت شيعه در برابر اهل سنت؛ به گسترش معارف دينى و بازسازى آنها؛ به تأليف، ترجمه، گردآورى، شرح وتفسير؛ به نسخهبردارى، تكثير و توزيع كتاب در جهان تشيع. حكومتها مىروند اما اينها مىمانند.
بايد از امكانات حكومت براى اين مقاصد بزرگ بهره برد.
17. ممكن است اين حكومت نيز از ديدگاهى، مانند حكومتهاى غيرشيعى باشد اما از موضعى كه گرفته است مىتوان بهره برد. مىتوان از آن اختيارات گرفت. مىتوان در حد توان براى همكارى با آن شرط گذاشت. مىتوان در حد مقدور و وسع خويش به اصلاحگرى - هرچند ناچيز - پرداخت. مىتوان اگر ممكن نباشد، به اندرون پادشاهان و رفتارها و منشهاى فردى آنها كارى نداشت. مىتوان اگر ممكن شد، به برخى رفتارهاى اجتماعى شاهان اعتراضى هرچند خفيف كرد.
مىتوان بدون پاگذاشتن به روى خطوط قرمز حكومت، در ديگر نقاط تأثير نهاد. اگر در جايى كارى نتوان كرد، آنگاه سكوت مشروع است و تكليفى نيست.
18. بايد منتظر ظهور مصلح كل باشيم اما به ما دستور ندادهاند كه بگذاريم همه چيز خراب شود تا امام زمان آن را درست كند. به عكس، امر به تبليغ، ترويج و اصلاح، شامل دوران غيبت نيز مىشود.
19. فرض كنيم حكومتى بىاعتنا به دين است. اگر بتواند عدالت و امنيت را برقرار كند، چه دليلى براى مخالفت با آن داريم؟
20. در فقه، بابى است به نام تولى عن الجائر (پذيرش منصب رسمى از سوى حاكم ستمگر). در اين باب بحث در اين مىشود كه پذيرش فرد مؤمن، منصبى را از حاكمى كه مقبول شرع نيست، چه زمان حرام، چه زمان مستحب و چه هنگام واجب است. اين استحباب. يا وجوب، وابسته به امكان امر به معروف و نهى از منكر خواهد بود. بر فرض كه صفويه ستمكار باشند، اگر بتوان امر به معروف و نهى از منكر و گرهى از كار مسلمانان گشود، پذيرش منصب از سوى آنان اگر واجب نباشد مستحب كه هست.
طبيعى است كه با اين ملاحظات، عالمان بزرگ معاصر صفويان، يكى از دو موضع را اتخاذ كنند، همانگونه كه چنين نيز كردند:
1) ارتباط با دستگاه حكومت، بهرهگيرى از امكانات حكومتى براى تبليغ و ترويج دين و مذهب، ارائه رهنمود يا هشدار به حكومت، فعاليتهاى اصلاحى در حد ممكن، سكوت در مواردى كه كارى نمىشد كرد، حفظ احترامات و تعارفات لازم ميان عالمان و حكومت، حفظ و ارتقاى حرمت روحانيان، خدمت به مردم.
2) دورى از حكومت، نيفكندن خويش در شبهه به خاطر احتمال موازى وجوب و حرمت، بركنار ماندن از خطرات تقرب پادشاهان، بخشيدن عطاى حكومت به لقاى آن.
به خاطر اين دو ديدگاه بود كه حتى برخى عالمان خارج از محدوده حكومت صفوى به ايران آمدند و در مقابل، برخى عالمان ايرانى، كمترين ارتباطى با صفويان برقرار نكردند و كناره گرفتند.
مجلسى، پدرش، استادانش و استادان پدرش از آنها بودند كه گزينه نخست را انتخاب كردند.
به عبارت بهتر، آنها دست حكومت را پس نزدند، دعوتش را رد نكردند، منصبى را كه به آنها پيشنهاد شده بود پذيرفتند و راه خدمت را با همه دشواريها، خردهگيريها و تهمتهايش برگزيدند.
در كنار اين اختلاف نظرها، اين نتيجه مشترك طبيعى است كه اكثر عالمان دوران صفوى - چه نزديكان با حكومت و چه كنارهگيران از آن - توقع حكومت اسلامى از حاكمان صفوى نداشتهاند بلكه تنها راضى به اين بودهاند كه مرزهاى ايران محفوظ بماند، ظواهرى از شرع رعايت شود، عدالت مراعات و رفاه ايجاد گردد و عالمان و مردمان مشكلى نداشته باشند تا در حد مقدور بتوان از ظلمى يا فشارى جلوگيرى كرد، دست افتاده اى را گرفت، به فعاليتهاى علمى پرداخت، مردم را با معارف دين آشنا ساخت و در فتنهها جان خود و مردم را از رنج و قتل بىثمر محفوظ داشت.
به همه دلايلى كه پيش از اين درباره شرايط قيام برشمرديم، عالمان صفوى و بسيارى از علمان سدههاى بعد در پى اصلاح و بهبود بودند نه براندازى و انقلاب. آنها به جاى آنكه بخواهند حكومت را در دست گيرند، به اين مىانديشيدهاند كه چگونه حاكم را - هرچند اندك - به سوى عدالت بكشانند، يا رگ خواب وى را به دست آورند و دستورهاى شرع را از طريق او به جريان بيندازند، يا دستكم كارى كنند كه اگر به خيرش اميد نيست شر نرساند.
البته در اين پندارها و نيز در عرصه اجرا، گاه از خطا در تشخيصها يا در شيوههاى عمل بركنار نبودهاند.
35. مجلسى:شيخالاسلام اصفهان، توابع و لواحق
منصب شيخالاسلامى در زمان شاه طهماسب صفوى ايجاد شد. شيخالاسلام را شاه تعيين مىكرد به اينگونه كه پيشنهاد اين منصب را به بالاترين و عالمترين روحانى زمان مىداد و پس از پذيرش وى، طى حكمى، فلسفه تعيين اين حكم و شرح وظايف آن و نيز - به همراه ذكر فضايل شخص منصوب - علت گزينش آن عالم را به اين مقام بيان مىداشت.
پيش از مجلسى بزرگانى اين منصب را پذيرفته بودند كه آنها نيز بالاترين مقام روحانى زمان خويش را داشتند. نامدارانى چون محقق كَرَكى و شيخ بهائى از اين جملهاند.
وظايف و اختيارات شيخالاسلام را مىتوان از بندهاى آتى دريافت: ـ اين مجتهد عصر و اعلم زمان، نايبالامام اطاعتش واجب و مخالفتش در حد شرك است و درباريان و صاحبمنصبان متخلف مجازات خواهند شد.
ـ امر و نهىهاى او در: امور شرعى، عزل و نصب متصديان امور شرعى و كليه امور شرعى ديگر لازمالاجرا و نافذ است.
ـ همه مأموران و واليان حكومت بايد تكريم لازم را در حق اين عالم رعايت كنند و توقع نداشته باشند كه وى به ديدار يا استقبال صاحبمنصبان رود يا در مجلسى آنان حضور يابد.
مجلسى، نخست به سال 1090 ه.ق (يعنى 183 سال پس از آغاز صفويه به سن 53 سالگى، در دوران سلطنت شاه سليمان) سمت قضاوت را پذيرفت. وى پس از پذيرش اين منصب به مسجد رفت، بر منبر نشست، بسيار گريست، حديثى مشهور را درباره دشوارى كار قضاوت و شقاوت فرد ناصالح براى اين منصب خواند و گفت: مردم! من در عاقبت كار خود متحيرم. با اينكه پدرم و خودم ترويج دين و تعليم مسائل اصول و فروع بوده و بيشتر اهالى اطراف و نواحى به تعليم من و پدرم به شرع و مسائل حلال و حرام آگاه شدهاند، پس چگونه شد كه عاقبت كار من به قضاوت ختم شد؟
اين گزارش نشان مىدهد كه مجلسى قلبا راضى به پذيرش منصب قضاوت نبوده است.
8 سال بعد، در واپسين روزهاى زندگى آقا حسين خوانسارى كه وى بيمار و بسترى بود به سال 1098 ه.ق، منصب شيخالاسلامى از سوى شاه سليمان در حالى به ملا محمدباقر مجلسى پيشنهاد شد كه 61 سال از عمرش مىگذشت، اعلم زمان خود بود و بيشترين تأليف و خدمت به دين را در ميان ديگر علما داشت.
شواهد و قراين نشان مىدهد كه عالمان بزرگ تمايلى به پذيرش مسئوليت شيخالاسلامى نداشتهاند و شاهان براى برداشتن موانع فكرى و اجرايى از راه آنان و براى اينكه آنان احساس دست نشاندگى حكومت، وابستگى به دربار و فرمانبرى حاكمان، صاحبمنصبان، گماشتگان و مقامات دولتى نكنند، تمهيداتى مىانديشيدند. نخست اينكه خود را شأن اين نمىدانستند كه مجتهد اعلم را به مقامى منصوب كنند بلكه چنين اظهار مىكردند كه وى از پيش گزينش شده و علم و اعلميت وى چيزى نيست كه پادشاه در آن دخالت داشته باشد. بنابراين پادشاه، تنها او را معرفى مىكند. دوم؛ كليه اختيارات شرعى را به عهده او مىنهادند و خاص و عام را ملزم به اطاعت او مىكردند. سوم؛ هرگونه وظيفهاى در برابر شاه، دربار و صاحبمنصبان را پيشاپيش از دوش وى برمىداشتند. چهارم؛ شاه فروتنانه از اعلم زمان درخواست مىكرد كه منت نهد و اين سمت را بپذيرد.
طبيعى است كه در اين حالت، عذرى براى عالم در نپذيرفتن اين فرصت طلايى خدمت به دين و مردم باقى نمىماند.
به همين خاطر شاه سليمان براى كسب رضايت مجلسى در ايفاى وظايف شيخالاسلامى و نشان دادن ميزان احترام خود نسبت به وى و ديگر علما، و اظهار خردى و حقارت در برابر عظمت مقام اين عالم دينى، بارها واژه التماس (= درخواست عاجزانه) را بر زبان خويش جارى ساخت.
در حكم شيخالاسلامى مجلسى بر اينكه وى مجتهد عصر و اعلم اهل زمان به كتاب و سنت است تصريح شده و از گزينش وى به منصب جليلالقدر عظيمالشأن شيخالاسلامى دارالسلطنه {= پايتخت} اصفهان و توابع و لواحق سخن به ميان آمده است. برخى اختيارات و وظايفى كه در اين حكم براى شيخالاسلام جديد تعيين شده است عبارتاند از: امر به معروف و نهى از منكرات، اجراى احكام شرعى، برپايى سنتهاى اسلامى، جلوگيرى از فعاليت بدعتگذاران و فاسقان، رعايت حال عالمان و فقيهان و رسيدگى به آنها و ديگر امورى كه در حيطه وظايف شيخالاسلامان است. نيز تأكيد شده است كه وى در اجراى وظايف خويش ترديد نكند و رعايت احدى را مانع اجراى احكام دينيه نگرداند. همه مردم از همه اصناف و طبقات بايد مطيع فرمان او باشند و حاكمان و وزيران و كلانتران براى رفع مشكلات قضايى در محضر او حاضر شوند، از او نخواهند كه به مجلس آنان حاضر شود و خلاصه همه لوازم و شرايط احترام را نسبت به وى به عمل آورند1.
اين نكته نيز گفتنى است كه در همان زمان و از آغاز دوران صفوى عالمانى بودهاند كه با پذيرش منصب حكومتى از سوى عالمان طراز اول مخالفت داشته و اين مخالفت را در گفتارها و نوشتارهاى خود به صراحت بيان كرده و حتى به طعن و بدگويى اين عالمان صاحباقتدار پرداختهاند. مجلسى نيز از اين بدگوييها و دشمنيها بركنار نمانده است.
در سال 1098 ه.ق كه شاه سليمان صفوى مجلسى را به شيخالاسلامى اصفهان و حومه منصوب كرد و به او استقلال كامل در عمل داد، به مجلسى گزارش دادند كه بتى در اصفهان است و هنديان مقيم اصفهان (به تعبير ناقلان: كفار هند) آن را در نهادن پرستش مىكنند. وى افرادى را به آنجا گسيل داشت تا بت را بشكنند. هنديان دارايى بسيارى به شاه بخشيدند به اين اميد كه از شكستن بت جلوگيرى كند و آنها نيز بت را به هند انتقال دهند. شاه نپذيرفت و بت را شكستند. اين بت خدمتكارى داشت كه پس از اين رخداد، از دورى آن بت طاقت نياورد و خود را به دار آويخت و كشت2.
اين واقعه را سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مجلسى در كتاب مقامات نقل كرده است و ديگران هم اين را منكر نشدهاند. برخى نيز مجلسى را به خاطر اين عمل ستودهاند.
پرسشى كه در اينجا مىتوان به ميان آورد اينكه: هنديان، آن بت را چه مرتبتى مىنهادند؟
اگر آن را خالق خود مىدانستند و وجود خود را وابسته به وجود او، شكستن بت مىتوانست ابطال عقيده آنان باشد زيرا با شكستن آن و زنده ماندن هنديان، خالقيت بت منتفى مىشود؛ كارى كه ابراهيم (ع) كرد و وجدان بتپرستان را برانگيخت. اما اگر چنين نبوده است و هنديان تنها آن را احترامى مىنهادهاند و آن را مجسمه يا مظهر و نماد بودا يا يكى از خدايان خود مىدانستهاند، اين شكستن چه تأثيرى در آنان مىتواند نهاده باشد؟ چه حجتى بىپاسخ براى آنان آورده شده و كدام براهين عقلى براى آنان اقامه شده است تا از آيين و باور خويش دست بردارند؟ كدام عالم و دانشمند ايشان به بحث فراخوانده شده است؟ اين كار چه امتياز و دستاوردى براى اسلام به ارمغان آورده يا چه خطر و آسيبى را از آن دور ساخته است؟ آيا در آن زمان كسى در اصفهان متخصص شناخت اديان هندى و مباحثه كلامى با عالمان آن بوده است؟ و... .
159 سال پيش از آن كه مجلسى شيخالاسلامى پايتخت (اصفهان) را بپذيرد، شاه طهماسب صفوى همين فرمان را براى عالم بزرگ شيعى، على بن حسين بن عبدالعالى كَرَكى (معروف به محقق كركى) صادر كرد. پايتخت صفوى در آن زمان هرات بود. پيش از آنكه محقق كركى به هرات پا بگذارد، شاه مجالس بحث و مناظرهاى ميان علماى شيعه و سنى ترتيب داده بود. در مجلس اول، يكى از علماى متعصب اهل سنت كه سى سال عهدهدار منصب شيخالاسلامى هرات و كل خراسان بود، به خاطر مخالفت شديد با شيعه، به فرمان شاه به قتل رسيد. چند روز بعد كه محقق كركى به هرات رسيد و از اين ماجرا آگاه شد، بر قتل او تأسف خورد، شاه را به خاطر اين كار نكوهش كرد و گفت كه اگر او كشته نمىشد، با حجتها و برهانهاى عقلى و نقلى او را ساكت مىكرديم و از پذيرش او، بيشتر مردم ماوراءالنهر و خراسان به مذهب حقه شيعه اثناعشرى مىگرويدند3.
به هر حال، اينكه شخصى عالم دين و مذهب خويش باشد، لزوما به اين معنى نيست كه آيين ديگر را نيز بشناسد و بتواند با علماى آن به بحث و مناظره بپردازد و با استدلال، آنها را ساكت كند. در هر صورت، اين حجتهاى بىپاسخاند كه تعيين مىكنند چه كسى مخالف حق، حق ستيز، معاند، لجباز و در نتيجه كافر است، تا بتوان احكام كفر را بر وى جارى كرد. اگر حجت كامل و تمام و برهان قاطع نباشد، چه فرق است ميان اينكه مسلمانان به فتواى عالم خويش بتكدهاى را خراب كنند با اينكه بتپرستان به دستور روحانى خود مسجدى را ويران سازند.
37. نظريهپردازى مجلسى براى حكومت
در جلوس شاه سلطانحسين صفوى بر تخت سلطنت، مجلسى خطابهاى نگاشت كه در آن مراسم خوانده شد. در بخشى از اين خطبه مجلسى ادعا مىكند كه در دوران غيبت خالق بىمنت، از مزيدِ لطف... فرمانروايى... را در كف كفايت و قبضه درايت سلاطين عدالتشعار... سپرده كه عموم مردم در سايه عدالت ايشان به امنيت و آسايش روزگار بگذرانند. مجلسى در همين خطبه معتقد است كه صفويه مصداق اين حديثاند كه: اگر خداوند خير مردمى را خواهد، پادشاهى مهربان بر آنان مىگمارد زيرا مردم ايران سالهاست كه در سايه مهربانى، عدالت و قدرت سلاطين صفوى به فراغ بال و رفاه حال آرميدهاند.
1- حسن طارمى، علامه مجلسى، صص 49 ـ 53. 2- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى، ترجمه جعفر نبوى، ص 67، به نقل از روضاتالجنات، ج 2، ص 76. 3- حسن طارمى، علامه مجلسى، صص 61 ـ 62، به نقل از جهانگشاى خاقان، صص 394 ـ 395. |
در نقد اين سخن مجلسى بايد گفت: ممكن است صفويه مصداق آن حديث باشند. ممكن است دوران سلطه اين سلسله را يكى از درخشانترين دورانهاى شكوفايى اقتصادى و فرهنگى ايران و نيز مصداقى هرچند ناقص اما بارز براى عدالت و رفاه عمومى در تاريخ اين سرزمين دانست. ميزان دقت اين نظر را پژوهشها تعيين مىكنند. اما اين گزاره كه: خداوند در دوران غيبت، امور فرمانروايى مردم را به فرمانروايان عادل سپرده است، نه مستندى از قرآن و حديث دارد و نه با تجربه دوران غيبت تا به امروز مىخواند. اين حكم به گونهاى است كه اگر تنها يك فرمانرواى غيرعادل در دوران غيبت بتوان يافت، مىتوان آن را ابطال كرد چه رسد به اينكه يافتن حتى يك فرمانرواى عادل در دوران غيبت، همانند يافتن سوزن در انبار كاه باشد.
اثبات چنين حكمى نامستند به كتاب و سنت در حد محال، و ابطال آن در حد اثبات بديهى است.
از حديث مذكور چنين برمىآيد كه خداوند ممكن است از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى براى مردمى، فرمانروايى عادل بر آنها بگمارد؛ نه اين كه در دوران غيبت، خداوند از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى، براى همه مردمان، در همه زمانها و مكانها، فرمانروايانى عادل قرار داده است.
مجلسى نيز همانند ديگر عالمان شيعى معتقد به اين نيست كه اين پادشاهان، معصوم و مصداق اولواالامر در قرآناند و اطاعت مطلق آنان واجب است. نيز عقيده بر اين ندارد كه فرمانرواى عادل در غيرمعصوم يافت نمىشود. عقيده او آن است كه از سلطان عادل بايد تبعيت نمود و براى سلطان ظالم دعا كرد كه خداوند او را به صلاح آرد. به موازات آن بايد به اصلاح خود پرداخت از آن روكه از سويى حكومت آيينه ملت است و از سوى ديگر دعاى مردم ناصالح مستجاب نمىشود. اگر مردم اصلاح يابند، خداوند يا سلطان را عادل مىكند و يا به حكومتش پايان مىدهد.
ميزان دقت نظرى و شيوه اجراى عملى اين ديدگاه را بايد در مجالى ديگر بررسى كرد.
مستنداتى نيز در هر بخش براى اين نظر يافت مىشود. اما هيچ كدام از اينها مجوز اين نيستند كه نظريهپردازى مجلسى براى حكومت در دوران غيبت را از نظر عقلى يا نقلى تأييد كنيم.
بر اساس آنچه در بند مربوط به ديدگاه عالمان نسبت به حكومت صفوى آورديم، در بسيارى موارد مىتوان با توجيهاتى پذيرفت كه:
1) با پادشاهان نبايد تند سخن گفت تا مبادا به ورطه ستيز بيفتند.
2) حرمت پادشاهان را نگاه بايد داشت و با آنان بايد مهربانانه رفتار كرد تا دل آنان براى پذيرش حق و تغيير رفتار باطل نرم شود.
3) اگر شاهان به عالم احترام نهادند او نيز بايد احترام لازم را نسبت به آنان معمول دارد و تعارفهاى غيرخلاف شرع را به جا آورد.
4) مىتوان كتاب را به آنان تقديم كرد يا در ديباچه به نام آنان اشاره داشت تا بتوان از بودجه دولتى كتاب را تكثير و ترويج نمود.
5) نثر دوران صفوى، نثرى مكلف و آكنده از آرايههاى لفظى و معنوى است. بنابراين طبيعى است كه عالم دوران صفوى در مقدمه كتاب خويش، نام سلطان را با تكلف و تعبيرهاى گوناگون و آرايههاى لفظى و معنوى ببرد.
6) گاه دستور دادن به شخص را كه چگونه باشد در قالب بيان صفت براى او به كار مىبرند.
يعنى انشاءالله كه چنين هستى و باشى.
اما هيچ كدام اينها به آن معنى نيستند كه يك شيعه - چه رسد به عالمى شيعى به ويژه با آن همه اختيارات و احتراماتى كه حكومت براى او قائل است - نيم، يك، يك و نيم و حتى دو صفحه آغازين كتاب خود را به مدح پادشاهى هرچند عادل اختصاص دهد و عبارات و تعبيرهايى درباره وى به كار برد كه نه تنها حقيقت ندارند بلكه اگر هم حقيقت داشته باشند مصداق بارز تملقاند كه در شرع مذموم است و پيامبر دستور داده است كه: بر چهره متملقان بيفشانيد و امام اول شيعيان، در دوران حكومتش مردم را منع كرده است از اينكه او را بستايند.
شواهدى نشان مىدهد كه اين عمل مجلسى مورد سؤال و نقد برخى از معاصران او - حتى در ميان برخى از نزديكترين شاگردانش - بوده است. حتى در برخى رؤياها كه به وسيله شاگردان و نزديكان ارادتمند اما نقاد مجلسى پس از درگذشت وى نقل مىشود، مىتوان تأييدى بر توجيه پذيرش مقام به خاطر خدمت به مردم يافت. اما همين رؤياها اگر صادق باشند حاكى از ايناند كه ستايش صاحبمنصبان، در جهان ديگر عيب شمرده مىشود، و اگر صادق نباشند بازگوى اين حقيقتاند كه در اين جهان، عالمان دين آن را عيب مىدانند.
معاصران و شاگردان مجلسى درباره وى گفتهاند كه امور زندگى و نيازهاى دنيويش را در نهايت نظم و ترتيب رسيدگى مىكرد. بارها به زيارت خانه خدا و زيارتگاههاى عراق نايل شد. امام جمعه و جماعت بود. خطبههاى نماز جمعه را مىنوشت و مىخواند. مجالس وعظ و نصيحت و مراسم شبهاى احيا را به گونهاى پرشور و تأثيرگذار برپا مىداشت. به امر به معروف و نهى از منكر مىپرداخت. در بخشندگى و سخاوت نسبت به كسانى كه به وى روى مىآوردند، دستِ بازى داشت.
زمانى كه به مقام شيخالاسلامى اصفهان و توابع آن منصوب شد، انتظام امور شرعى، ترويج دين و رسيدگى به امور شيعيان به وى محول گشت. در اين حال به تنهايى همه نزاعها و دعاوى را رسيدگى مىكرد، مسائل شرعى را پاسخ مىگفت، نيازهاى مؤمنان را برمىآورد، به مؤمنان يارى مىرساند، ظلم و ستم ستمگران و اشرار را از آنها برطرف مىساخت و شكايت ستمديدگان را به گوش رؤسا و دستاندركاران مىرساند تا به نجات آنان بينجامد. با همه اين مسئوليتها از نمازگزاردن بر مردگان، رفتن به ميهمانى مردم، عيادت بيماران و اجراى مراسم دينى روى برنمىتافت. از اين رو كه دعوت همگان را مىپذيرفت، شخصى مسئول بود كه اسامى ميزبانان را بنويسد و پس از نماز عشا به وى يادآورى كند كه امشب ميهمان كيست. در ترويج تشيع فعال بود. اشتياقى بسيار به تدريس داشت و از محضر وى فضلايى بسيار بهره بردند. شمار شاگردانش را تا هزار برشمردهاند. گفتهاند كه كشور شاه سلطانحسين به تدبير او انتظام يافت و با مرگ وى از هم پاشيد. شبها را نيز به تأليف كتاب فارسى براى عموم مردم مىپرداخت تا بر آگاهى آنان بيفزايد.
مجلسى 8 سال از پايان سلطنت 29 ساله شاه سليمان و 4 سال از آغاز سلطنت 29 ساله شاه سلطانحسين را شيخالاسلام بود. در دوران شيخالاسلامى او صوفيه - كه از اركان تأسيس سلطنت صفوى بودند - تا آن حد از چشم دربار افتادند كه شاه سلطانحسين در مراسم تاجگذارى خود اجازه نداد كسى از صوفيان به رسم معمول، شمشير سلطنت را بر كمر او ببندد و در عوض، انجام آن را از شيخالاسلام - يعنى مجلسى - خواست. سپس از او پرسيد كه در ازاى اين خدمت چه انتظارى دارد.
مجلسى هم از شاه درخواست كرد كه بادهنوشى، جنگ طوايف و دستجات، و نيز كبوتربازى را با صدور فرمانى ممنوع سازد. شاه نيز اين درخواست را پذيرفت و بيدرنگ فرمان لازم را صادر كرد.
در همين جا اشاره كنيم كه شخصيت اين شاه سلطانحسين كه در چهار ساله آخر عمر مجلسى او را به شيخالاسلامى نهاد و خود نيز عبادت و ديندارى پيشه كرد غير از آن شاه سلطانحسين است كه پس از درگذشت مجلسى به فسادش آلودند و تا 25 سال بعد، از او فاسدترين و ضعيفترين سلطان صفوى ساختند.
بارى؛ حكومت اسلام به گناهان فردى و شخصى مردم كارى ندارد و به اين خاطر كسى حق ندارد پا به درون خانه مسلمانان بگذارد و به كشف اينگونه جرايم بپردازد. اما روشن است كه وجود مراكزى علنى براى بادهنوشى و رفتوآمد انسانهاى مست در خيابان تا چه حد مىتواند آزادى و امنيت مردم را به خطر اندازد و جنايتها و فسادهايى را به بار آورد. زيان بادهنوشى شاهان و صاحبمنصبان مجرى يا تصميمگير براى جان و مال مردم نيز بر كسى پوشيده نيست.
جنگ طوايف و دستجات از اوايل دوران صفوى رواج داشت و براى برخى شاهان - مانند شاه عباس صفوى - اين كار نوعى تفريح به حساب مىآمد. شاه يا از اختلافهاى طبيعى و فرقهاى مردم شهرها و نواحى مختلف كشور بهره مىگرفت و يا خود، مردم برخى شهرها را به دو گروه مخالف تقسيم مىكرد. اين اختلافها گاه به طور طبيعى به ستيز و زد و خورد مىانجاميد و گاه نيز شاه براى تفريح و خوشگذرانى دو دسته مخالف را حاضر مىكرد تا در حضور او با سنگ و شمشير و چوب و مشت و لگد به زد و خورد بپردازند. اين كار نه تنها غيرانسانى بلكه به ويژه غيراسلامى است.
مسلمانان بايد حرمت هم را داشته باشند و از هتك حرمت يكديگر خوددارى كنند. در اختلافات نيز بايد تا جايى كه ممكن است ميان ايشان صلح و اصلاح برقرار كرد. بنابراين فتنهانگيزى و جنگ افروزى ميان مسلمانان و تماشاى زد و خورد آنان از گناهان بزرگ است.
اما كبوتربازى، در اسلام از كارهاى ممنوع شمرده مىشود. يكى از علل اجتماعى منع اين سرگرمى بيفايده اين است كه كبوتربازان بر بامها پرسه مىزدند و اين امر آزادىِ رفتوآمد و پوشش انسانها را در درون منزل و حياط خانه با مشكل مواجه مىكرد. به هر حال مسلمانان در درون خانه خود آزادند كه هرگونه مىخواهند زندگى كنند (تا جايى كه مانع آزادى ديگران نشوند) و كسى حق ندارد به هيچ عنوان اين آزادى و آسايش را سلب كند يا از درون خانهها آگاهى يابد يا بدون اجازه كسى به خانه او مشرف شود و سربكشد. حتى شايد مسلمانى در خانه خود گناهى پنهان كند. آگاهى از اين گناه ممكن است مايه هتك حرمت او شود. و ديگر دلايل فردى و اجتماعى كه براى حرمت كبوتربازى بر مىتوان شمرد.
همه اينها نشان مىدهد كه مجلسى تا چه اندازه به جامعه خويش مىانديشيده، براى مردم حرمت قائل بوده، از جريانها و حساسيتهاى زمان خود آگاهى داشته و از فرصت احترام خويش در نزد شاه بهرههاى مذهبى و مردمى مىگرفته است.
مجلسى بيگمان از كسانى است كه درد دين و دغدغه اصلاح و ترويج مذهب و آگاهسازى مردم داشته است. كثرت تأليفهاى وى به زبان فارسى نگارشگر اين است كه او مريدان ناآگاه نمىخواهد؛ به القابى همانند آخوند، ملا و استاد در ميان عالمان دلخوش نيست؛ تنها به كثرت شاگردان و بسيارى تأليف نمىانديشد و در پى آن نيست كه فقط گليم خود را از آب بكشد بلكه سعى بر آن دارد كه غريقى را نجات دهد. او در نوشتههاى خويش گاه با خواننده درد دل مىكند و يا مانند برادرى مهربان و دلسوز به راهنمايى او مىپردازد.
مخاطب مجلسى در آثار فارسى، مردم عادىاند. علاقه وى به اين مردم، بجز در وظايف وعظ و خطابه و منبر، در نوشتههاى فارسى او نمايان است. او از اين رنج مىبرد كه اين مردم از سرچشمه معارف بهدور مانند و دين را با واسطه اين واعظ، آن منبرى، آن روضهخوان، اين نوحه سرا يا آن صوفى و درويش دريافت كنند و به دينى آميخته حق و باطل بگروند.
دغدغه و دردمندى مجلسى آنگاه نمايانتر مىشود كه بدانيم او بيشترين و مهمترين كتابهاى فارسى خود را در زمان كثرت اشتغال علمى و اجتماعى نوشته و از اوقات فراغت خويش در شبهايى پس از روزهاى پركار و پرتلاش مايه گذاشته است.
فروتنى مجلسى را نمىتوان انكار كرد. او خود را در بسيارى از آثارش خاك راه اهل ايمان، تراب اقدام مؤمنين، خادم طلبه علوم ائمه طاهرين، حقير، فقير، خاكسار، ذره بيمقدار، تبه روزگار، عديمالاستطاعه، بىبضاعت، داراى استعداد ناقص، غريق بحر خطايا و گناهان و پامال نفس و هوا و شيطان مىنامد و از برادران ايمانى درخواست مىكند كه او را در حيات و ممات از دعاى خير و طلب مغفرت فراموش نكنند.
سلوك او با مردم در رفع مشكلاتشان، عيادت بيمارانشان، نماز بر مردگانشان، شركت در مجالسشان، پذيرش مهمانيشان و نشست و برخاست با آنها در شاديها و غمهايشان نشان مىدهد كه آنچه نوشته است از سر تكلف و تعارف نيست.
مجلسى درباره ميزان دقت خويش در نگارش كتابهايش نيز تواضع به كار برده است با اينكه وى را يكى از شارحان دقيق و اهل تحقيق حديث مىشناسند.
گويند روزى در مجلس وى بحثى درباره كثرت آثار علامه حلى به ميان مىآيد و اهل مجلس را به تعجب وامىدارد. يكى در اين ميان اظهار مىدارد: مصنفات سرور ما {ـ مجلسى ـ} كمتر از تصنيفات علامه حلى نيست. در اين هنگام مجلسى مىگويد: مكتوبات من كه همه از سنخ گردآورى است كجا و مكتوبات علامه حلى كه همه تحقيقات و مطالب علمى و نظرى است كجا!
شاگردان مجلسى از وى با احترام ارادت قلبى ياد مىكنند و از خوشرفتارى او با شاگردان و احترام وى به آنان سخن مىگويند. برخى نيز براى او نسبت به خويش حق پدرى و ترتيب و ارشاد و هدايت قائلاند.
42. طنزپردازى و شوخطبعى مجلسى
سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مشهور مجلسى مىنويسد: استادم صاحب كتاب بحارالانوار... در وقت تأليف بحارالانوار به خاطر برخى مصالح تصنيف، حضورم را لازم مىدانست. وى با من چندان مزاح مىكرد و لطيفه مىگفت و مىخنديد كه از مطالعه خسته نمىشدم. با اين وصف وقتى مىخواستم بر وى وارد شوم لحظهاى در پشت در مىايستادم و خود را مهياى رفتن به نزد او مىكردم. در آن هنگام قلبم از شدت هيجان ناشى از مهابت، بزرگوارى و بزرگداشت او ضربان داشت.
مدتى صبر مىكردم كه آرامگيرم و آنگاه به نزد او بروم.1
نقل كردهاند كه ملا خليل قزوينى از دانشمندان بنام معاصر مجلسى قائل به حرمت دخانيات بود و در اينباره اصرار داشت. وى در اينباره رسالهاى نوشت و سعى كرد كه اين حرمت را به گونهاى به اثبات برساند كه جاى بحث و گفتوگو و اشكال و ايراد براى كسى باقى نماند. سپس نگارش آن را به كاتبى خوشخط سپرد و براى آن جلدى ظريف در نظر گرفت و سپس آن را در پارچهاى مرغوب پيچيد و براى مجلسى به اصفهان فرستاد چون شنيده بود كه وى به قليان علاقهمند است.
مجلسى پس از مطالعه كتاب، به عنوان تشكر از زحمت مؤلف، روكش پارچهاى را پر از تنباكو كرد و براى وى فرستاد.2
مخالفت قلمى مجلسى با عرفان غيراصيل، عارفنمايان و تصوف صفوى مايه آن شده است كه كمتر، از مجلسى به عنوان يك عارف سخن به ميان آيد.
در توصيفهاى ستايشگونه عالمان از مجلسى، گاه به تعبيراتى برمىخوريم حاكى از اينكه معاصران و شاگردان و سپس عالمان بعدى، او را در عرفان صاحب منزلت مىدانستهاند.
معاصران مجلسى به ويژه شاگردانى كه سالها با او بودهاند از كرامت، استجابت دعا، حسننيت، اخلاص و صفاى باطن او سخن گفتهاند.
از نثر عارفانه مجلسى آنگاه كه از مباحث اساسى توحيد، نبوت، انسان كامل و صفات جلال و جمال سخن به ميان مىآيد، عشق و زيبايى و شور و شوق و جذبه مىبارد.
پيش از اين نيز در بخش مربوط به زندگى ملا محمدتقى مجلسى گفتيم كه اين پدر و پسر مدتى نيز به رياضت و چلهنشينى گذرانده و از اين راه خواستهاند تا صفاى باطن بيابند اما پس از زمانى، رياضتها و عبادتهاى نامستند به شرع را وانهادهاند.
به هر حال، اگر نخستين ويژگى يك عارف را در جنبه نظرى، اين بدانيم كه آگاهى لازم و كافى از عقايد حق و رهنمودهاى سفيران الهى براى تقرب به خداوند داشته باشد، مجلسى را از ديدگاه نظرى بايد در زمره آگاهترين عارفان قرار دهيم. در جنبه عملى نيز ويژگيهايى اخلاقى و باطنى كه براى او برشمرديم، پرورش در دامان پدرى عارف و داراى كشف و شهود و كرامات، پا نهادن در راه اجراى مناسك و آيينهاى مذهبى، دست زدن به مهمترين و اصيلترين آثار تأليفى در علوم الهى و فعاليتهاى دينى و اجتماعى در راه خدمت به خلق، خواهوناخواه مىتواند هر انسانى با اين ويژگيها را به مراتبى قابل توجه از كسب صفات خدايى و تخلق به اخلاق الهى و در نتيجه نزديكى به ذات مقدس حق برساند.
1- على دوانى، مفاخر اسلام، ج 8: علامه مجلسى، بزرگمرد علم و دين، |
|
با تو گر خواهى سخن گويد خدا، قرآن بخوان |
|
|
|
تا شود روح تو با حق آشنا، قرآن بخوان |
|
رتل القران ترتيلا نداى رحمت است |
|
|
|
مى دهد قرآن به جان و دل صفا قرآن بخوان |
|
اى بشر، ياد خدا، آرامش جان مى دهد |
|
|
|
دردمندان را بود قرآن دوا قرآن بخوان |
|
گفت : پيغمبر (ص ) كه بى دين است ، هر كس بى حيا است |
|
|
|
تا شود روح تو پابند حيا قرآن بخوان |
|
دامها، گسترده شيطان ، در مسير عمر تو |
|
|
|
تا كه ايمن باشى از اين دام ها قرآن بخوان |
|
اى كه روحت سخت پابند غم دنيا شده |
|
|
|
مى كند قرآن ترا از غم رها قرآن بخوان |
|
عترت احمد ز قرآنش نمى گردد جدا |
|
|
|
تا بيابى معنى اين نكته را قرآن بخوان |
|
هست قرآن صامت و، قرآن ناطق عترت است |
|
|
|
تا ندانى اين دو را از هم جدا قرآن بخوان |
|
نسخه قرآن به دستورالعمل دارد نياز |
|
|
|
تا كه بشناسى طبيبت را دلا قرآن بخوان |
|
وادى طور است اين قرآن و ميعاد حضور |
|
|
|
با تو گر خواهى سخن گويد خدا قرآن بخوان (1) |
بشنو از قرآن چه نيكو دم زند |
|
|
|
زخمه بر ساز دل آدم زند |
|
تا كند بيدارش از خواب گران |
|
|
|
از قيامت گويد و احوال آن |
|
با سكوتت نغمه قرآن شنو |
|
|
|
آنچه مى گويد به گوش جان شنو |
|
![]() |
|
|
علم و هنر بهتر از هر دولت و گنج زر
حكيمى پسران خود را پند داد كه جانان پدر، دانش هنر آموزيد كه ملك ودولت دنيا را اعتماد نيست و سيم و زر در سفر و حضر محل خطر است . يا دزد به يكبار ببرد و يا خواجه به تفاريق خورد.
اما دانش و هنر چشمه زاينده است و دولت پاينده واگر دانشمند و هنرمند از دولت بيفتد غم نباشد كه علم و هنر در نفس خود دولت است ، هنرمند هر جا كه رود قدر بيند ودر صدر نشيند و بى هنر لقمه چيند و سختى بيند:
وقتى افتاد فتنه اى در شام |
هر كس از گوشه اى فرا رفتند |
روستا زادگان دانشمند |
به وزيرى پادشاه رفتند |
پسران وزير ناقص عقل |
به گدائى به روستا رفتند(44) |
مقام علمى سلمان از نظر ائمه عليهم السلام
در ميان ياران و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله در علم ودانش كسى به مرتبه سلمان نرسيد؛ زيرا علاوه بر آن كه سلمان دويست و پنجاه يا سيصد و پنجاه سال عمر كرد، و در تمام اين مدت درمقام تحصيل دانش بوده است و به همين منظور سالهاى متمادى خدمت رجال بزرگ مسيحيت را اختيار نمود.
و پس از آن كه مسلمان شد نيز در اوقات خاصى با پيامبر خلوت مى كرد و از آن حضرت كسب فيض مى نمود، به اين جهت است كه در روايات او را نمونه لقمان حكيم ياد كرده اند مخصوصاً اميرمؤ منان و ائمه عليهم السلام او را عالم به علوم پيشينيان و آيندگان معرفى نموده اند.
در روايتى كه در آن اميرمؤ منان عليه السلام احوال ياران اسلام خدا را بيان مى كند چون به نام سلمان مى رسد چنين مى گويد:
(به به سلمان از خانواده ماست شما كجا مانند سلمان را مى يابيد، كه او همانند لقمان حكيم است كه علم اول و آخر را مى داند و دريايى است كه پايان ندارد.)
يكى از امتيازات و خصوصيات سلمان اين است كه محدث است ؛ يعنى ، با فرشتگان تماس داشته و فرشتگان برايش حديث مى گفتند و علومى به او مى آموختند. با اين كه اين چنين معنى كرده كه امام است هر چند در بعضى اخبار محدث را چنين معنى كرده كه امام برايش حديث مى كند ولى اين معنا درست نيست چون اين معنا اختصاص به سلمان ندارد بلكه در روايت صحيحى وارد شده كه امام به ابو بصير فرمود: (على عليه السلام محدث بود و سلمان هم محدث بوده است ، ابو بصير عرض كرد: يابن رسول اللّه معناى محدث چيست ؟
فرمود: خدا فرشته اى مى فرستد و مطالب را در گوش او مى گويد).
و نيز در روايت ديگر ابو بصير است كه : سلمان اسم اعظم مى دانست .(45)
در اثر جهل به احكام سيزده نفر با يك زن ازدواج كردند
مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى رحمه الله عليه موقعى كه شخصى از كشورى به حضورش مى آمد از تمام جهات و خصوصيات آن كشور سؤ ال مى كرد.
روزى عده اى از يك كشور دوردست به حضور او آمدند آن مرحوم از اقتصاد آن كشور و آن شهر سؤ ال نمودند، يكى از آنها گفت : ما آنقدر فقيريم كه سيزده نفريم و يك زن داريم !
ميرزا گفت : چه گفتى ؟!
آن مرد باز كلامش را تكرار نمود كه : ما سيزده نفريم و يك زن داريم ، كه اين زن هر شبى نزد يكى از ما مى ماند.
مرحوم ميرزا بسيار ناراحت شده فرمود: مگر نمى دانيد زن حق ندارد، بيش از يك شوهر داشته باشد؟
گفتند: نمى دانيم .
ميرزا فرمود: مگر در شهر شما عالم نيست ؟
گفتند: خير ميرزا دستور داد كه بعضى از آنها در شهر سامراء بمانند براى تحصيل علم و يادگرفتن احكام حلال و حرام .
وفرمود: هر كدام آمادگى داريد كه بمانيد براى تحصيل علم من زندگى او را تاءمين مى كنم ، هم اكنون عده اى از اهل آن شهر در نجف و كربلا و قم مشغول به تحصيل مى باشند.(46)
بدترين بندگان خدا و بهترين آنها
امام سجاد عليه السلام فرمود:
(اگر مردم بدانند كه در تحصيل علم چه خيرهاست در طلب آن كوشش كنند اگر چه با دادن جان و سفر كردن بر سر امواج مرگبار دريا باشد.
خداوند به (دانيال ) پيمبر وحى كرد كه بدترين بندگان من نزد من انسان نادانى است كه دانايان را سبك شمارد و از آنان پيروى نكند؛ و محبوبترين بندگان من انسان پاكرفتارى است كه در طلب پاداش بزرگ باشد، پا بپاى دانايان رود و در پى فرزانگان افتد و از حكيمان سخن گويد..)(47)
از نظر عملى نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام به دانشمندان احترام فراوان مى گذاشتند، چنان كه امام جعفر صادق عليه السلام هشام را با آن كه بسيار جوان بود، احترام فراوانى مى كرد واو را بر ديگر شاگردان و اصحاب سالخورده خويش مقدم مى داشت و مى فرمود كه : (اين بزرگداشت به خاطر علم فراوان اوست نفعى كه او از راه علم خويش به جامعه مى رساند(48)).
پادشاهان ايران و سواد آموزى رعيت ها
پادشاهان ايران هيچ كارى از كارهاى دولتى و ديوانى را به مردم پست نژاد و رعيت نمى سپردند..، به طورى كه به كلى بالا رفتن از طبقه اى به طبقه ديگر مجاز نبود.
ولى گاه استقناء واقع مى شد و آن وقتى بود كه يكى از رعيتها اهليت و هنر خاصى نشان مى داد، در اين صورت بنا به برنامه (تنسر) آن را به شاهنشاه عرض كنند بعد از تجربه (موبدان ) و (هرابذه ) وطول مشاهدات ، تا اگر مستحق بدانند به غير طايفه الحاق فرمايند.(49)
درباره ممنوعيت تحصيل و قد غن بودن طلب علم و درس خواندن در ايران پيش از اسلام كه اشاره كرديم بهترين شاهد واقعه اى است دردناك كه حكيم (ابوالقاسم فردوسى ) در (شاهنامه ) نقل كرده است و آن اين است كه :
خسرو انوشيروان (خسرو اولى ساسانى ، 531 579م ) در يكى از جنگهاى خود باروميان دچار كمبود هزينه مى شود و وضع مالى و خزانه دولت براى تجهيز سپاه كفايت نمى كند.
(موبد) نزد خسرو مى آيد و او را از كمبود هزينه آگاه مى كند خسرو غمگين و گرفته خاطر مى شود و (بوذر جمهر) (بزرگمهر) را مى خواهد و بدو مى گويد: هم اكنون ساربان را بخواه و شتران بختى (قوى هيكل دو كوهانه سرخ رنگ ) را به راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران آورند. گفت : راه بسيار است و سپاه اكنون تهى دست و بى خوار بار است ، خوب است در اين شهرهاى نزديك كسانى مايه دار از بازرگانان و مالكان بجوئيم و از آنان وام بخواهيم .
خسرو راءى مرد دانا، بوذر جمهر را مى پسندد. بوذر جمهر مرد دانا و خردمند و خوب چهرى را مى جويد و مى گويد: با شتاب برو و كسى از نامداران كه به ما وام بدهد بياب و بگو كه خواسته ووام او را از گنج دولتى پس خواهيم داد. فرستاده مى آيد و مردم را گرد مى آورد و وامى را كه خواسته ياد مى كند. در اين ميان كفشگرى موزه فروش گوش تيز مى كند و به سخنان ماءمور خوب گوش مى دهد، وچون چگونگى را در مى يابد و آرزوى ديرينه خويش را نزديك به برآورده شدن مى پندارد، از مبلغ مورد نياز مى پرسد به او پاسخ مى دهند، او مى پذيرد كه آن هزينه را بپردازد آنگاه قپان و سنگ مى آورند و آن (چهل هزار) درم را مى كشد و مى دهد.
سپس تقاضا مى كند كه در برابر اين مبلغ بوذر جمهر نزد خسرو و پايمردى و شفاعت كند، فرستاده خواسته او را مى پذيرد و به هنگام بازگشت چون آن هزينه سنگين را نزد بوذر جمهر مى برد خواهش وام دهنده را ياد مى كند بوذر جمهر به خسرو مى گويد: خسرو بر مى آشوبد و به حكيم مى گويد: ديو خرد چشم ترا كور كرده است ، برو آن شتران را باز گردان و آن وام را باز پس بده .
آرى در چنين شرايطى سخت و نياز مبرم آن وام را به جرم اين كه وام دهند ه از طبقه پايين و صنعتگر است نه دبيرزاده و موبدزاده و نه از خاندانهاى بزرگ ، اجازه درس خواندن براى فرزند خود خواسته است باز مى گردانند و دوباره به انديشه وام خواهى از ديگران مى افتند و بدين گونه دل مردى را كه آرزو داشت فرزندش درس بخواند پر از درد و غم مى كنند و مرد كفشگر با آن همت و فداكارى و لا به و التماس آروزى درس خواندن فرزند خيش را به خاك مى برد.
اين داستان را فردوسى در (شاهنامه ) به نظر كشيده و مى گويد:
از اندازه لشكر شهريار |
كم آمد درم تنگ سيصد هزار |
دژم كرد شاه اندر آن كار چهر |
بفرمود تا رفت بوذر جمهر |
تا آنكه مى گويد:
يكى كفشگر بود و موزه فروش |
بگفتار او تيز مى كرد گوش |
بدو كفشگر گفت من اين درهم |
سپاسى زگنجور برسر نهم ... |
كه اندر زمانه مرا كودكى است |
كه بازار او بر دلم خوار نيست |
بگوئى مگر شهريار جهان |
مرا شاد گرداند اندر نهان |
كه او را سپارد بفرهنگيان |
كه دارد سرمايه و هنگ آن (50) |
ملائكه پرهاى خود را زير پاى طالبان علم پهن مى كنند
از كثير بن قيس روايت شده كه گفت : با (ابى درداء) در مسجد دمشق نشسته بوديم مردى نزدش آمد و گفت : اى ابى درداء من از مدينه (مدينة الرسول ) نزد تو آمده ام براى حديثى كه به من رسيده است تو آن را از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اى ، گفت : براى تجارت به اينجا آمده اى ؟ گفت : نه . گفت : انگيزه ديگرى غير از اين نداشتى ؟ گفت : نه ، گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: كسى كه در راهى قدم بردارد كه در آن راه دانشى بدست آورد خداوند راهى به بهشت برايش معين كند و ملائكه از روى رضا و رغبت بالهاى خود را براى دانشجو مى گسترانند و براى عالم طلب آمرزش كنند آنچه در آسمانها و زمين است حتى ماهيهاى در آب .
و (برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه بر ساير ستارگان است . به درستى كه علما وارث انبيا مى باشند و انبيا درهم و دينارى به ارث نمى گذارن بلكه علم را به ارث مى گذارند،) هر كس آن را به دست آورد بهره زيادى به دست آورده است . گفت : بلى .
بعضى از علماء به ابى يحيى بن زكريا بن يحيى بن الساجى نسبت داده اند كه گفت : در بازار بصره با شتاب به در خانه بعضى از محدثين رفتيم و با ما مرد بى حيايى بود از روى مسخره گفت : پاهاى خود را از روى بالهاى ملائكه برداريد تا اين حرف را زد از مكانش تكان نخورد تا هر دو پايش خشك شد.
ونيز به ابى داوود سجستانى نسبت داده اند كه گفت : در اصحاب حديث مرد مخلوعى بود چون حديث پيغمبر را شنيد كه فرمود: ملائكه بالهاى خود را براى طالب علم مى گسترانند در كف پاهايش دو ميخ آهنين قرار داد و گفت : بر روى بالهاى ملائكه راه مى روم پس دردى در پاهايش پيدا شد وابو عبداللّه محمد بن اسماعيل التميمى اين حكايت را در شرح حال مسلم ذكر كرده و گفته پاهايش و ساير اعضايش خشك شد.(51)
مرحوم درچه اى بخاطر فوت مادرش درس راتعطيل نكردند
مرحوم شهيد آيت اللّه (اشرفى اصفهانى ) فرمودند: (مرحوم آيت اللّه سيد (محمد باقر درچه اى ) در اصفهان در مدرسه مى خواستند شروع به درس نمايند، خبر آوردند كه مادرشان در (درچه ) فوت كرده است ، آقا بدون اين كه درس را تعطيل نمايد فرمودند: شما برويد كارهاى تجهيز و تكفينش را انجام بدهيد. عرض كردند گويا وصيت كرده كه نمازش را شما بخوانيد، فرمود شما ساير كارهايش را انجام دهيد من بعد از درس براى نماز مى آيم پس از درس تشريف بردند ما خيال مى كرديم لابد چند روزى ايشان سوگوارند و براى درس تشريف نمى آورند ولى صبح فردا ديدم تشريف آوردند و درس را شروع فرمودند و راضى به تعطيل درس نشدند.)(52)
كوشش اميركبير در تحصيل علم
گويند كه : اميركبير در كودكى (هنگامى كه ) ناهار اولاد قائم مقام (فراهانى ) را مى آورد، در حجره معلمشان ايستاده براى بردن ظروف ، آنچه معلم به آنها مى آموخت او هم فرا مى گرفت ، تا روزى قائم مقام به آزمايش پسرانش آمده بود هر چه از آنها پرسيد ندانستند و امير جواب داد. قائم مقام از وى پرسيد: تقى ، تو كجا درس خوانده اى ؟ عرض نمود: روزها كه غذاى آقازاده ها را مى آوردم ، ايستاده گوش مى كردم . قائم مقام انعامى به او داد. نگرفت و گريه كرد. بدو گفت : چرا گريه مى كنى چه مى خواهى ؟
عرض كرد: به معلم امر فرمائيد درسى را كه به آقازاده ها مى دهد به من بياموزد قائم مقام دلش به حال او سوخت به معلم فرمود تا به او نيز بياموزد.
نامه اى كه سالها بعد قائم مقام به برادرزاده اش ميرزا اسحاق نوشته حد مراقبت او را در تعليم كربلايى تقى آن روز و اميركبير سالهاى بعد مى رساند، در حقيقت كربلايى تقى (اميركبير) را (امثال كامل شاگردى درسخوان ) آورده ، به پسران خود و برادرزاده اش سركوفت مى زد. بخشى از اين نامه چنين است :
ديروز از كربلايى تقى كاغذى رسيد موجب حيرت حاضران گرديد همه تحسين كردند و آفرين گفتند. الحق (يكاد زيتها يضى ء) در حق قوه مدركه اش صادق است يكى از آن ميان سر بيرون آورده تحسينات او را به شاءن شما وارد كرد كه در واقع ريشخندى به من بود گفت :
درخت گردكان با اين درشتى |
درخت خربزه اللّه اكبر |
نوكر اين طور چيز بنويسد آقا جاى خود دارد...
بارى حقيقتاً من به كربلايى قربان (پدر اميركبير) حسد بردم و بر پسرش مى ترسم ... خلاصه اين پسر خيلى ترقيات دارد. و قوانين بزرگ به روزگارم مى گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.
ميرزا تقى خان در حدود سال 1222 ه، ق در (هزاوه فراهان ) متولد شد. پدرش كربلايى محمد قربان آش پز ميرزا عيسى قائم مقام اول بود و پس از او همين شغل را در دستگاه پسرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى داشت .(53)
ابن انبارى به علت عشق به علم از هر لذت نفسانى صرفنظر كرد
ابوبكر محمد بن قاسم نحوى (معروف به ابن انبارى ) سيصد هزار بيت شاهد براى قرآن در حفظ داشته و به او مى گفتند مردم در باب حافظه تو بسيار سخن گفتند، بگو چقدر در حفظ دارى ؟ مى گفت : سيزده صندوق حفظ دارم . و گفته شده كه صد وبيست تفسير قرآن در حفظ داشت و به جهت حفظ قوه حافظه بسيارى از غذاهاى لذيذه را كه ضرر به قوه حافظه داشت ترك كرد، رطب را مى گرفت و مى گفت : تو طيبى ليكن اطيب از تو حفظ كردن آن چيزى است كه خدا بخشيده به من از علم .
گويند: روزى در بازار مى گذشت جاريه خوشرويى را ديد طالب او شد اين خبر به (راضى باللّه ) خليفه عباسى رسيد، امر كرد او را خريدند و براى ابن انبارى بردند ابن انبارى جاريه را امر به صبر براى استبراء نمود. مى گويد: من در طلب حل يك مساءله علمى بودم در اين وقت ناگهان قلبم متوجه جاريه شد و از فكر در آن مساءله بازماندم آن وقت به خادم گفتم : اين جاريه را ببر من نمى خواهم و نمى ارزد به خاطر اين جاريه از طلب علم بازمانم .
غلام خواست او را ببرد جاريه گفت : تو مردى عالم و عاقل و صاحب مقامى بايد بدانى كه اگر مرا بيرون كنى و گناه مرا معين نكنى مردم گمان بد در حق من مى برند.
گفتم كه : از براى تو هيچ تقصيرى نيست جز اين كه ديدم با وجود تو از علمم مى مانم گفت : اين سهل است ؛ چون خبر به (راضى ) رسيد گفت : سزاوار نيست كه علم در قلب احدى شيرين تر باشد از علمى كه در قلب اين مرد است .
تحصيل علم تا دم مرگ
شيخ شهيد در مجموعه خود نقل كرده است كه در خدمت ابوجعفر طبرى نقل كردند كه نصر بن كثير با سفيان ثورى خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شده و عرض كرد كه : مى خواهم به بيت الحرام مشرف شوم مرا چيزى تعليم فرماييد كه خدا را به آن بخوانم حضرت فرمود: چون رسيدى به بيت الحرام بگذار دست خود را به ديوار خانه كعبه پس بگو: يا سابق الفوت و يا سامع الصوت و يا كاسى العظام لحماً بعد الفوت پس بخوان خدا را بعد از آن به هر چه بخواهى .
وهمچنين تعليم فرمود: سفيان را كه در وقتى كه روآورد به چيزى محبوب ، بسيار حمد كند خدا را و هرگاه روكند به چيزى كه مكروه است بسيار بگويد: لاحول ولا قوة الا با للّه وهرگاه روزى او كم شد استغفار بسيار كند.
ابوجعفر طبرى دوات و كاغذ طلبيد و آن دعا و حديث را نوشت و اين قبل از مرگ او بود ساعتى بعد به او گفتند نوشتن اين مطلب در اين وقت براى تو چه فايده دارد؟
گفت : (شايسته است براى هر انسان كه ترك نكند اقتباس علم را تا بميرد.(54))
من ماءمورم كه علم فرا گيرم
آيت اللّه سيد محمد شيرازى رحمه الله عليه نوشته است : يكى از علما در نجف اشرف خيلى كم به زيارت امام حسين عليه السلام در كربلاى معلّى مشرف مى شد. سبب را پرسيدند، فرمود: من ماءمورم كه علم فرا گيرم و علم بياموزم و از اين قبيل وظائف واگر بنا باشد زياد به زيارت كربلا بروم به من گفته مى شود چرا وظيفه شرعى كه به تو واگذار شده ترك كردى و بيش از حد به زيارت امام حسين رفتى ؟(55)
بحث علمى در مسافرت
ونيز نوشته است مرحوم حاج آقا حسين قمى هر موقع مى خواست به جائى مسافرت كند با كسانى كه در بحث خصوصى او شركت مى كردند مسافرت مى نمود تا در سفر مشغول بحث شود.
من كراراً او را به اين كيفيت ديدم . ايشان مى فرمودند: چگونه من از سهم مبارك امام استفاده كنم در حالى كه پول مخصوص طلبه اى است كه مشغول به تحصيل باشد و من مباحثه و مدرسه را ترك كرده باشم ، هر چند در راه تحصيل هستم (56).
و نيز فرموده اند: همراه مرحوم شيخ ميرزا محمد تهرانى صاحب كتاب مستدرك البحار به خارج شهر مى رفتيم ، وى در تمام طول شب مشغول نوشتن مستدرك بود و من هر چه بيدار مى شدم مى ديدم او مشغول نوشتن است با اينكه پير و ناتوان و چشمهايش ضعيف شده بود(57).
سخنان خليل بن احمد
خليل بن احمد گويد: روزى كه با عالمى بالاتر و داناتر از خودم باشم آن روز، روز استفاده من است و اگر با كسى كه در علم از من پائين تر است باشم آن روز روز افاده وفايده دادن من است و اگر با كسى باشم كه با من در علم مساوى است آن روز، روز مباحثه و مذاكره من است و اگر روزى هيچكدام از اين سه نباشد آن روز، روز مصيبت من است .
حاج ميرزا حسين سبزوارى و محمد هاشم ميرزاى افسر حكايت كنند كه مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مراقبت زياد در درس داشت و كمتر درس و بحث را ترك مى كرد، روزى به واسطه شدت سرما گفت : فردا درس تعطيل است ، فرداى آن روز به مجلس درس حاضر شد. طلبه ها علت را پرسيدند. فرمود: ديدم گاوان براى زراعت مى روند، روا نديدم كه من بحث را ترك گويم (58).
على عليه السلام فرموده است :
لا يعدم الصبور الظفّر وان طال به الزمان .
پيروزى نصيب بردبارى و كوشش مى گردد هر چند مدت محروميتش زياد باشد.(59)
مسجد پايگاه سواد آموزى
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بمنظور تعليم خواندن و نوشتن در ميان مسلمانان فردى به نام عبداللّه بن سعيد را ماءمور كرد تا خواندن و نوشتن را به ديگران بياموزد. و با اين ترتيب از آنجائى كه سواد خواندن و نوشتن جنبه دينى و تقدس داشت مساجد به عنوان نخستين كانون هاى سواد آموزى مورد استفاده قرار گرفت .
جلسات ادبى نيز در مسجد تشكيل مى شد، شاعران سروده هاى خود را در حضور پيامبر مى خواندند و گاه از سوى آن حضرت به دريافت جايزه و خلعت مفتخر مى شدند. چنانچه كعب بن زهير قصيده معروف خود بانت سعاد و قلبى اليوم مبتول را كه در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله سروده بود در مسجد مدينه در حضور حضرت رسول صلى الله عليه و آله خواند و جايزه از آن حضرت دريافت كرد.(60)
و براى حسان بن ثابت منبر مى نهادند و او اشعارش را در بالاى منبر مى خواند(61).
ترويج دانش
پيغمبر براى انجام نخستين و مهمترين وظيفه اش كه تعليم دانش به پيروانش بود آموزشگاهى داشت به نام (صفه ) كه به مسجد پيغمبر متصل بود و مى توانست شخصاً كار تعليم وتربيت و مطالبى را كه تعليم داده مى شد تحت نظارت داشته باشد، گاهى اوقات هم كه مجال و مناسبتى پيش مى آمد خود پيغمبر تعليم در كلاسها را بعهده مى گرفت و كسانى كه دوره تحصيل را در اين مدرسه به پايان مى رسانيدند به نواحى مختلف قلمرو اسلام فرستاده مى شدند تا در آنجا چنين كلاسها و مدارسى ترتيب دهند.
در (صفه ) شاگردان باسنين مختلف تحصيل مى كردند و در هفته يكروز كلاسها مخصوص زنان بود.
پيغمبر صلى الله عليه و آله آنقدر به ترويج خواندن و نوشتن در ميان شاگردان اين مدرسه علاقه مند بود كه پس از پيروزى در (جنگ بدر) از اسراى جنگى كه هنر نوشتن و خواندن را مى دانستند خواست كه به جاى پرداخت غرامت براى آزادى خودشان هركدام از ايشان به ده نفر از مسلمانان نوشتن را بياموزند و آزاد شوند.
تمام اعضاى خانواده پيغمبر چه زن و چه مرد حتى خدمتگزاران مخصوص او و همچنين دوستان نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله يا پيش از اسلام با سواد بودند يا پيغمبر از ايشان مى خواست كه هر چه زودتر خواندن و نوشتن را بياموزند.
هر وقت پيغمبر صلى الله عليه و آله حاكمى را ماءمور ايالتى مى ساخت مخصوصاً دستور مى داد و تاءكيد مى كرد كه كار تعليم و تربيت مردم را زير نظر مستقيم خود اداره كند.(62)
گروه بهتر
عبداللّه بن عمر نقل مى كند كه روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو گروه از پيروان خود را ديد در مسجد بودند.
فرمود: اين هر دو گروه مردمانى نيك هستند، اما يكى از اين دو گروه به كارى بهتر مشغولند، زيرا يك گروه به دعا ونماز مشغول هستند تا عنايت و رحمت الهى را براى خود جلب كنند و اين امر به خدا مربوط است كه دعاى ايشان را مستجاب سازد و آنچه ايشان مى خواهند به ايشان ارزانى دارد.
اما گروه ديگر به كسب دانش وتعليم به كسانى كه از آن بى بهره اند سرگرمند و بدين قرار اينها به كار بهترى مشغول مى باشند. در واقع من خود نيز وظيفه تعليم را بعهده دارم و براى تعليم مبعوث شده ام (بعثت مُعَلّماً) با گفتن اين كلمات پيغمبر گرامى خود در ميان اين گروه نشست (63).
عمر واقعى آن است كه در تحصيل دانش بگذرد
وقتى اسكندر جهت فتح ممالك قطع مسالك مى كرد در اقصاى مغرب به شهرى رسيد كه در آب و هوا و نعمت و صفا نظير آن را نديده بود فرمان داد تا در آن حوالى سراپرده بر پا نمايند.
ناگاه به قبرستانى رسيدند ديد بر قبر يكى نوشته شده او يكسال عمر كرده و بر ديگرى نوشته سه سال و بر ديگرى پنج سال و خلاصه هيچيك را عمر از پانزده سال و بيست سال بيش نبود در حيرت شد كه چگونه در چنين آب و هواى خوب عمر اندك باشد.
فرستاد جمعى از اعيان شهر را حاضر كردند و همه را معمّر و كهنسال يافت ، از معماى عمر كم قبرها پرسيد گفتند: اموات ما نيز مانند ما عمر زياد كرده اند ولى روش ما اين است كه از ايام زندگى خود آنچه براى تحصيل علم و دانش و تكميل نفس گذرانديم از عمر خود شماريم و بقيه را باطل و بيهوده دانيم پس هر كه از ما درگذرد آن مقدار زمان را حساب كنند و بر روى قبر او نويسند كه با علم و دانش بوده است .
اسكندر را اين سخن و عادت بسيار پسنديده آمد وآنها را تحسين كرد.
فضيلت علم
(آقا اميرالمؤ منين على ) عليه السّلام فرمود: (به هفت جهت علم از مال برتر است ،
اوّل : آنكه علم ميراث انبياء است و مال ميراث فراعنه وپادشاهان است .
دوّم : علم را هر چه انفاق و خرج كنى . كم نمى شود (بلكه زياد هم مى شود) ولى مال را هر قدر خرج كنى به همان اندازه كسر مى شود.
سوم : مال نه تنها احتياج به حافظ و نگهبان دارد بلكه صاحب مال بايد در نگه دارى او مراقبت كند، ولى علم نه تنها احتياج به مراقبت و نگهدارى ندارد، بلكه صاحب خود را هم از خطرها و ضررها حفظ مى نمايد.
چهارم : علم در كفن و قبر تا آخر همراه انسان است . ولى مال بعد از مرگ همراه آدمى نيست .
پنجم : مال براى مؤ من و كافر حاصل مى شود ولى علم فقط براى مؤ من حاصل مى شود، (مراد علم شريعت و دين است ).
ششم : جميع مردم در امور دينشان نيازمند به علمند ولى نيازمند به آدم مالدار نيستند.
هفتم : علم در موقع عبور از صراط صاحبش را يارى مى كند ولى مال در عبور از صراط مانع و مزاحم صاحب مال مى گردد.(64)
احترام به قلم وكتب علم
استاد حسين مظاهرى فرمودند: استاد بزرگوار ما آية الله العظمى بروجردى رحمة الله عليه از استادشان مرحوم آقا ميرزا عبدالمعالى اصفهانى نقل مى كرد كه ايشان مى فرمود: اگر در اطاقى قلمى باشد كه با آن قلم فقه شيعه نوشته شده باشد، من در آن اطاق نمى خوابم و اگر بخواهم در آنجا بخوابم اول قلم را بيرون مى برم و بعد مى خوابم وقتى يك عالم شيعه اين طور بگويد، معلوم مى شود كه احترام كردن به كتابهاى فقهى و روائى و مخصوصا احترام به قرآن شريف فوق العاده مهّم است .(65)
سيد جواد عاملى
مرحوم امين در (اعيان الشيعه ) درباره جدّيت مرحوم (سيّد جواد عاملى ) صاحب مفتاح الكرامه آورده است : او در جدّيت در تحصيل علم بى نظير بود. عمر خود را در درس و تدريس و بحث و مطالعه و تاءليف و خدمت به دين تمام كرد و شب و روز خود را در اين راه مستغرق ساخت ، به گونه اى كه هيچ امرى از قبيل بيمارى ، ضعف يا اضطراب او را باز نمى داشت و حتى در شب هاى عيد و شب هاى قدر و ديگر شب هاى ماه رمضان به بحوث علمى مشغول بود و تا سنين پيرى اينچنين بود و همچنان به رغبت و نشاط او در اين راه افزوده مى شد و شب را جز اندكى نمى خوابيد.
از او پرسيده شد: (افضل اعمال در شب قدر چيست ؟ فرمود به اجماع علماء اماميّه اشتغال به طلب علم است .)
در ايّام محاصره نجف توسط وهابى ها (بين سالهاى 1221 و 1226 هجرى ) كه علماء با مردم به دفاع از شهر پرداخته بودند، در عين حال كه با علماء ديگر به امور مربوط به جهاد و محافظت از شهر و فراهم آوردن وسائل دفاع و سركشى به مجاهدان و نگهبانان و تشويق آنان مى پرداخت ، از تاءليف و تدريس سستى نمى كرد و حتى در همان اوان رساله اى در باره وجوب دفاع از نجف و اينكه نجف كانون اسلام است نوشت و برخى از مجلّدات مفتاح الكرامه را در همان روزگار تاءليف نمود، مانند مجلّد مربوط به ضمان و شفعه و وكالت و اين در حالى بود كه او در دهه هفتاد از عمر خود بود.
يكى از امورى كه جّد و جهد شبانه روزى او را نشان مى دهد اين است كه در پايان بسيارى از مجلّدات مفتاح الكرامه آورده است كه در شب ، از نوشتن آن فارغ گشته است . چنانچه ذكر كرده است كه نوشتن مجلّد وقف را در نزديكى هاى نيمه شب و جلد دوّم از طهارت را در ربع اخير شب و جلد وكالت را بعد از نيمه شب و دو جلد شفعه و اقرار را در شب و بعض مجلّدات ديگر را در شب قدر يا شب عيد فطر به پايان رسانيده است .او در آخر مجلد اقرار از مفتاح الكرامه نوشته است : (در ماه رمضان امسال هشت ، يا نه يا ده جزء با اين تتّبع و گستردگى ابحاث نوشتم و اين بدان سبب بوده است كه من بسيارى از اعمالى را كه ديگران در ماه رمضان انجام مى دهند جز اندكى كه چندان مؤ ثر در تعطيل كتابت نبوده ، ترك كردم ).
نواده آن مرحوم ، سيد جواد بن سيد حسن نقل كرده است كه دختر صاحب مفتاح الكرامه كه بانوئى جليل القدر و مشهور به تقوى و عيادت بوده است و تا بيش از نود و پنچ سالگى با صحّت حواس و قدرت ادراك زندگى كرد گفت : پدرم جز اندكى از شب را نمى خوابيد و من به ياد ندارم شبى از خواب برخاسته باشم و او را در خواب ديده باشم .
نوه او شيخ رضا بن زين العابدين عاملى مدّتى در خانه او بود و شب ها وقتى مطالعاتش تمام مى شد مى خوابيد و جّدش همچنان بيدار و مشغول به كار خود بود. به نوه اش رو كرده گفته بود: اين عشق به خواب چيست مرا از خواب همين اندازه بس است و سپس سر را بين دوزانوى خود مى گذاشت و مى خوابيد و پيش از آنكه خواب سيرى بكند بيدار مى شد و به كارش بر مى گشت .
گاهى نوه خود را براى نماز شب بيدار مى كرد ولى خود بدون آنكه نماز شب بخواند به كار خود ادامه مى داد .
در ميان علماء زمان خود، تا روز مرگ معروف به دقّت و ضبط و صفاء ذات بود و علماء بزرگ زمانش براى حلّ مسائل مشكله به او رجوع مى كردند و جواب دريافت مى كردند يا تقاضا مى كردند، در آن باره تاءليفى بنمايد، چرا كه به اطلاعات سرشار و نكته بينى و ممارستش با كلمات فقها و خبره بودنش در علم رجال واقف بودند. و شاهد اين مطلب اينكه بيشتر يا تمام كتابهايش را به در خواست بزرگان از علماء نوشته است چنانچه (مفتاح الكرامه ) و رساله (العصرة ) را به در خواست استادش شيخ جعفر و رساله (المواسعة ) را به در خواست استاد ديگرش صاحب رياض تاءليف نموده است (66).
بدانم و بميرم بهتر است
دانشمند مشهور و نامى (ابوريحان بيرونى ) در بستر بيمارى افتاده بود و ساعات آخر عمر را مى گذرانيد، (فقيه ابوالحسن على بن عيسى ) به بالينش آمد.
در آن حال ابوريحان از فقيه پرسيد: حساب جدّات فاسده را كه موقعى براى من گفتى اينك بازگوى كه چگونه بود؟
فقيه گفت : با اين شدّت بيمارى اكنون چه جاى اين سؤ ال است ؟
ابوريحان گفت : (اى مرد بمن بگو كدام يك از اين دو بهتر است ، اين مسئله را بدانم و بميرم ، يا نادانسته و جاهل در گذرم ؟)
فقيه مى گويد: مسئله را گفتم و او فرا گرفت ، از نزد وى باز گشتم هنوز قسمتى از راه را نپيموده بودم كه صداى شيون مرگ از خانه ابوريحان بلند شد.(67)
دقّت مرحوم آية الله بروجردى
استاد فاضل (موحّدى ) از والدشان نقل كردند كه : روزى همراه (آية الله بروجردى ) براى درس مى رفتيم از بازارخان كه خارج شديم آقا ديد يكى از طلاب بطرف ديگرى غير از سمت درس حركت مى كند، با تعجّب فرمود: (اين آقا در اين موقع درس به كجا مى رود و چه كارى دارد كه از درس مهمتر است كه درس را ترك مى كند؟)
آن آقا مرحوم شهيد مطهرى بود. كه به او قضيه آقاى بروجردى را گفته بودند ايشان جواب داده بود كه من آن روز يك كار ضرورى داشتم به دنبال آن مى رفتم و من نمى داستم كه آقا اين قدر حركات مرا زير نظر داشته و تا اين حّد به تحصيل علم و درس خواندن توجّه و دقّت دارند.(68)
ميزان اهتمام به طلب علم
در (روضات الجنات ) مى نويسد: (مقّدس اردبيلى ) در تحصيل علم آن قدر دقّت داشت كه هر گاه از نجف اشرف به زيارت كربلا مى رفت نمازش را احتياطا جمع (يعنى هم نماز شكسته وهم نماز درست خواند) مى خواند و مى گفت : تحصيل علم فريضه است و زيارت امام حسين عليه السلام سنّت است چه بسا بواسطه انجام امر مستحب كه زيارت باشد فريضه اى ترك مى شود بنابر اين احتياط در جمع خواندن است ، با آنكه آن بزرگوار در حال سفر هم مطالعه را ترك نمى كرد.
باز مى نويسد: مقدس رحمه الله عليه با (مولى ميرزاجان ) همدرس بود، مولى ميرزاجان به مطالعه خيلى حريص بود از اول شب تا آخر شب مطالعه مى كرد ولى مرحوم مقّدس ثلث آخر شب بيدار مى شد نماز شب را مى خواند پس از اداء نماز در باره درس روز گذشته فكرى مى كرد و از مولى ميرزا جان بهتر مطالب درس را درك مى كرد.(69)
سكّاكى وكسب علم
(يوسف ابن ابى بكر) ملقّب به (سراج الّدين سكّاكى ) دوازده علم از علوم عرب را دارا بود، او در ابتداى امر آهنگر بود كه با دست خود صندوق كوچكى درست كرد و قفل عجيبى به آن صندوق زد كه وزن صندوق با آن قفل همه اش يك قبراط بيشتر نبود و آن را به عنوان هديه نزد سلطان آورد.
بر خلاف انتظار سكّاكى ، سلطان و اطرافيان او چندان عنايتى به سكّاكى نكردند ولى سكّاكى ديد مردى وارد مجلس شد همه اهل مجلس به او زياد احترام كردند، سكّاكى پرسيد: (اين آقا چه كاره است كه اين قدر مورد احترام ملك و سايرين است ؟)
گفتند: (اين آقا عالم و دانشمند است ). سكّاكى در همانجا تصميم گرفت كه به دنبال تحصيل علم برود و علم را ياد بگيرد. از آنجا حركت كرد آمد به مدرسه براى درس خواندن در صورتى كه سى سال از عمرش گذاشته بود، استاد هم به او گفت : سن تو زياد است مشكل است كه بتوانى به جائى برسى .
اتفاقا سكّاكى بسيار كم حافظه بود، استاد براى امتحان مساءله اى از فتاواى شافعى به او گفت ، بگو: (قال الشيخ جلد الكلب يطهر بالدّباغه ) يعنى : شيخ گفته پوست سگ با دباغى پاك مى شود.
آن روز اين عبارت را هزار مرتبه تكرار كرد فردا كه آمد درسش را تحويل بدهد گفت : قال الكب جلد الشيخ يطهر بالدّباغه ! يعنى سگ گفته پوست شيخ با دباغى پاك مى شود. همه حاضرين خنديدند استاد درس ديگرى به او داد، خلاصه ده سال با اين حال درس خواند ولى چيزى ياد نگرفت .
بكلّى از خودش نااميد شد و حوصله اش تنگ شد و سر به بيابان گذاشت تا آنكه روزى در دامنه كوهى مى گشت ديد در جائى از اين كوه آبى قطره قطره بروى سنگى مى ريزد و در اثر ريختن قطرات آب در مدّت طولانى بر روى اين تخته سنگ ، سنگ سوراخ و گود شده از ديدن آن منظره به فكر افتاده بخود گفت : مگر قلب تو از اين سنگ سخت تر است پس اگر به تحصيل ادامه بدهى عاقبت به جائى مى رسى ، دوباره تصميم گرفت خواندنش را ادامه بدهد آمد با جدّيت و كوشش تمام مشغول شد تا آنكه خداوند درهاى علوم و معارف را بروى باز كرد كه عاقبت گوى سبقت از اقران و امثال خود ربود وبه درجات عاليه از مراتب علوم گوناگون نائل شد.(70)
|
احاديث فضيلت علم
(اى مردم بدانيد كه دين هنگامى كامل و درست است كه علم بياموزيد و علم خود را بكار بنديد. آگاه باشيد! تحصيل علم واجب تر از تحصيل مال است )(1)
على عليه السلام : (علم را فرا گيريد كه ياد دادنش حسنه و ياد گرفتنش عبادت و بحث و گفتگويش جهاد و ياد دادنش به كسى كه نمى داند صدقه و بذل او به اهلش باعث نزديكى به خدا است ؛ چون علم به حلال و حرام است و راههاى منازل بهشت و انيس در وحشت و رفيق در غربت و سخنگوى در خلوت و راهنما است در نفع و ضرر و سلاح است در هنگام جنگ با اعدا و زينت است در نزد دوستان ؛ به وسيله ان علم خداوند اقوامى را بلند مى كند و آنها را راهبر خير و سعادت قرار مى دهد...)
امام باقر عليه السلام فرمود: (هيچ بنده اى نيست كه در جستجوى دانش شب را به روز يا روز را به شب آورد مگر آن كه در رحمت خدا درآيد و فرشتگان به او بانگ برآورند كه : آفرين بر آن كس كه به زيارت خدا مى رود. واين چنين كس همين گونه راه بهشت را بپيمايد.(2))
على عليه السلام فرمود: (چرا مردم موقع غذا خوردن در شب چراغ روشن مى كنند تا با چشم خود ببينند چه طعامى مى خورند ولى در تغذيه روحى خود همت ندارند كه چراغ عقل را با شعله علم روشن كنند تا از غذاى آلوده مصون بمانند و دچار عوارض نادانى و گناه نگردند در عقايد و اعمال خود گمراه نشوند.)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : (داناترين مردم كسى است كه دانش ديگران را جمع كرده و بر دانش خود بيفزايد؛ و با ارزش ترين اشخاص كسى است كه دانش او بيشتر باشد و كم ارزش ترين اشخاص كسى است كه دانش او كمتر باشد.)
(اى جوينده علم آن دل كه علم و دانش در آن منزل نداشته باشد مانند خانه خرابه است كه كسى در آن ساكن نباشد ودر تعمير آن سعى نكند.(3))
ونيز حضرت امام باقر عليه السلام فرمود:
رسول خدا فرمود: (استاد و شاگرد هر دو در فضيلت و ثواب تعلم و يادگرفتن شريكند وليكن اجر و مزد معلم افزونتر است پس علم را فرا گيريد از حاملان علم و به برادران خويش نيز ياد بدهيد، همچنان كه شما از عالمان ديگر ياد گرفته ايد.)(4)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (كسى كه به شخصى مساءله اى ياد بدهد مالك او مى شود. عرض كردند يا رسول اللّه ! يعنى مى تواند او را بفروشد؟ فرمود: نه ، وليكن مى تواند به او امر ونهى كند و دستور و فرمان بدهد(5)).
حضرت صادق عليه السلام فرمود: (كسى كه قصدش از فراگيرى حديث منفعت دنيايى باشد از آخرت بى نصيب است ولى اگر قصدش خير آخرت باشد خداوند تبارك و تعالى به او خير دنيا و آخرت را عطا مى فرمايد.)
امام باقر عليه السلام فرمود: (آن كس كه از شما دانش بياموزد، پاداشى دارد همچون پاداش كسى كه به او مى آموزد و البته آموزگار را بر او برترى است ، دانش را از دارندگان دانش فرا گيريد و همان گونه كه دانشمندان به شما آموخته اند شما نيز به برادران خود بياموزيد.(6))
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: (اى مردم ! كمال دين در دانش طلبى است و عمل كردن به دانش است آگاه باشيد! كه طلب كردن دانش از طلب مال واجب تر است چون مال تقسيم شده و تضمين گشته است كه شخص عادلى آن را بين شما تقسيم كرده و ضامن شده كه به شما برساند و به زودى مى رساند، ولى علم را بايد به دنبالش برويد واز اهلش طلب نماييد كه شما ماءموريد در جستجوى علم از اهلش آن را طلب كنيد. (7)
(علم اصل همه صفتهاى نيك است و منشاء همه كارهاى خوب است از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسب دانش بر هر مسلمانى واجب است يعنى دانش تقوى و يقين .)(8)
علم تفرجگاه دانشمندان است .(9)
مردى آمد نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّ ه ! علم كدام است ؟ حضرت فرمود: سكوت . عرض كرد پس از آن ؟ فرمود استماع و گوش كردن . عرض كرد پس از آن چيست ؟ فرمود حفظ كردن و بخاطر سپردن . عرض كرد: پس از آن ؟ فرمود: عمل كردن و به كار بستن علم . عرض كرد: پس از آن چيست يا رسول اللّه ؟ فرمود: انتشار علم و ياددادن به ديگران (10)).
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (پناه مى برم به خدا از علمى كه سود نداشته باشد و آن علمى است كه با عمل خالصانه همراه نيست . وبدان كه اندكى از علم نيازمند عمل فراوان است ؛ زيرا علمى كه انسان در يك ساعت مى آموزد او را به عمل كردن بر طبق آن در سراسر عمر ملتزم مى كند(11)).
از بوذر جمهر حكيم پرسيدند: علم بهتر است يا مال ؟ گفت : علم ، گفتند: پس چرا علما به سراغ اغنيا مى روند ولى اغنيا به سراغ علما نمى روند؟
بوذر جمهر گفت : اين بدان جهت است كه علما فضيلت و ارزش مال را مى دانند و آثار و فوايد آن را درك مى كنند ولى اغنيا فضيلت علم را نمى دانند و از آثار و فوائد و بركات علم و عالم آگاهى ندارند لذا به سراغ علم وعالم نمى روند. وهمين دليل بر فضيلت و برترى علم وعالم است بر ثروت و ثروتمندان .
دانش گنج بزرگى است كه فانى نشود(12)
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرموده : دين شناسى كليد بينش و دل آگاهى و عبادت كامل است ، آدمى بوسيله علم مى تواند به مدارج عالى دست يابد و در امور دين ودنيا رتبه بزرگى را احراز نمايد(13).
امام صادق عليه السلام : فرمود: هر علم كه از اين خانه (اشاره به خانه خود كرد) بيرون نيايد آن باطل است .
به بعضى از اصحاب خود فرمود: اگر علم صحيح را خواستى آن را از اهل اين بيت اخذ نما. زيرا كه علم صحيح را روايت مى كنيم شرح حكمت و فصل الخطاب به ما عطاء شده است .(14)
دانش فكر وانديشه را باز كند.(15)
يعنى اى فرزند عزيزم در آموختن علم باطن سخت كوش باش ، كه بيش از آنچه تصور مى رود سودمند و نافع است هر كس كه تنها به علم ظاهر پردازد واز علم باطن و سرّ بى خبر باشد بى آنكه خود بداند موجب هلاك و تباهى خود شده است ، پسركم ! اگر دوست دارى كه پروردگار تو را به زيور علم باطن كرامت بخشد، بايد كه چشم نفرت در دنيا بنگرى و به ارزش خدمت به صالحان عارف باشى و كار خويشتن را براى مرگ استوارى دهى . در چنين حالت كه تو را اين سه خصلت فراهم آمد پروردگار متعال تو را به علم سرّ و باطن مفتخر و مكرم خواهد فرمود(16).
از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه : هر كه دنيا خواهد تجارت كند، هر كه آخرت خواهد زهد و رزد، وهر كه دنيا و آخرت خواهد علم آموزد.(17)
پيامبر گرامى اسلام در ضمن خطبه اى فرمود: كسى كه قرآن را ياد بگيرد و در مقابل علم تواضع كند و به بندگان خدا ياد بدهد.
در صورتى كه از خداوند عوض و ثواب بخواهد هيچ كسى در بهشت ثوابش به بزرگى ثواب او نيست و در بهشت منزلت و درجه و مقام رفيعه و نفيسه اى كه او را نصيب است ديگران ندارند، بدانيد كه عمل از علم بهتر است و ملاك دين ورع و تقوى است و عالم كسى است كه عمل به علم خود كند هرچند عمل كمترى باشد.(18)
پست ترين علم علمى است كه فقط در زبان قرار بگيرد و از زبان به ساير اعضا و جوارح سرايت نكند و بالاترين و بهترين علم آن علمى است كه در اعضا و جوارح بدن خودش را نشان بدهد و در مرحله عمل و كردار آشكار گردد.(19)
پيغمبر صلى الله عليه و آله آنقدر به ترويج خواندن و نوشتن در ميان شاگردان اين مدرسه علاقه مند بود كه پس از پيروزى در (جنگ بدر) از اسراى جنگى كه هنر نوشتن و خواندن را ميدانستند خواست كه به جاى پرداخت غرامت براى آزادى خودشان هر كدام از ايشان به ده نفر از مسلمانان نوشتن را بياموزند و آزاد شوند.
هر وقت پيغمبر صلى الله عليه و آله حاكمى را ماءمور ايالتى مى ساخت مخصوصاً دستور مى داد و تاءكيد مى كرد كه كار تعليم و تربيت مردم را زير نظر مستقيم خود اداره كند(20).
اگر اهل علم ، علم را درست و بجا حمل كنند و حقش را ادا كنند خدا و فرشتگان آنها را دوست دارند و چون آنان علم را براى دنيا گرفتند از اين جهت خداوند و فرشتگان آنها را دشمن دارند و آنها در نزد خدا خوار شدند.(21)
علم وديعه و امانتى است از خدا در روى زمين خدا و علما امينان اويند پس هر عالمى كه عمل كند، امانت خدا را ادا كرده واگر عمل ننمايد از خائنين نوشته شده است .
دانش ريشه و اساس هر خير و جهل و نادانى ريشه و مايه هر شرى است .(22)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است خداوند بوسيله علم اطاعت مى شود، خير دنيا و آخرت با علم است و شر دنيا و آخر در اثر جهل است .
هر كه با هواى نفس مخالفت كرد علم را اطاعت كرده است .(23)
دانش راستين گمشده مؤ من است پس آن را فراگير و بياموز ولو از مردم منافق .
وهم از كلمات آن حضرت است : (24)
حكمت را بياموزيد ولو از مشركين .
از امام صادق عليه السلام در معنى اين آيه كه مى فرمايد: براى خدا دليل رسا و قاطع است سؤ ال شد، فرمود: خداوند در روز رستاخيز به بنده گنهكار خود مى گويد: بنده من چرا تكاليف خود را خوب انجام ندادى ؟ آيا مى دانستى و گناه كردى ؟ واگر بگويد نمى دانستم مى گويد: چرا ياد نگرفتى تا عمل كنى ؟
تمام اعضاى خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله چه زن و چه مرد حتى خدمتگزاران مخصوص او و همچنين دوستان نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله با پيش از اسلام با سواد بودند يا پيغمبر از ايشان مى خواست كه هر چه زودتر خواندن و نوشتن را بياموزند.
علم چراغ عقل و سرچشمه فضل و برترى است .(25)
علم ميراث گرانبها و نعمتى عمومى است (26).
على عليه السلام مى فرمايد: كسى كه يك حرف به من بياموزد مرا بنده خودش ساخته است .
دانش بهترين سرمايه است .(27)
نادانى رتبه مالدار را پائين برده علم رتبه فقير را بالا مى برد(28).
بهترين ارثى كه پدران براى فرزندان و پسران مى گذارند علم و كمال و ادب است .(29)
به وسيله علم و دانش نادانى و جهل را ريشه كن كنيد.
خردمند ميلش به حكمت و بى خرد همتش به نادانى و حماقت است .(30)
هر كه با دانش خلوت كند هيچ خلوتى او را به وحشت نيندازد.(31)
(گنجى با فايده تر از دانش نيست )(32)
(در مقام كسب علم و دانش باشيد جاه و مقام به شما مى رسد)(33)
مردى آمد نزد دانشمندى گفت : دلم مى خواهد علم ياد گيرم ولى مى ترسم حق علم را ضايع كنم . عالم در پاسخ گفت : همين ترك علم خود تضييع آن است .(34)
على عليه السلام فرمود: به وسيله علم با جهل و نادانى مبارزه كنيد.(35)
امام رضا عليه السلام فرمود: (علم پيشاهنگ عمل است (36)).
امام على عليه السلام فرمود: (هر كس به علم خود عمل نكند چيزى نمى داند(37)).
امام على عليه السلام فرمود: (علم تو را راهنمائى مى كند، وعمل تو را به سر منزل مقصود مى رساند(38)).
(علم دو قسم است ، علمى بر زبان ، كه حجتى است بر پسر آدم ، وعلمى در قلب كه علم سودمند است (39)).
وديعه هاى دانش
حضرت امام زين العابدين عليه السلام هر وقت جوان هايى را مى ديد كه در طلب علم و دانشند نزديك آنها مى رفت و به آنها مرحبا مى گفت و تشويقشان مى فرمود و مى گفت : (شما وديعه هاى دانشيد كه امروز كوچكان قوم و در آينده نزديك از بزرگان قوم و گروه ديگر مى باشيد.)
وهرگاه طالب علمى به نزد او مى آمد او را ترحيب و تكريم مى كرد و مى فرمود: (تو وصى پيامبر خدا هستى و طالب علم قدم به خشك وترى از زمين نمى گذارد جز اين كه زمين تا هفت طبقه براى او تسبيح مى گويند(40).)
چشمه اى در قلب انسان
(دانش در آسمان نيست كه بر شما فرود آيد و در جوف زمين نيست كه بر شما بيرون بيايد بلكه علم در خود شما است ) (چشمه اى در قلب آدم است ليكن بايد حجاب و مانع را از روى آن برداشت ) در حديث ديگر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
(هر كس چهل روز بنده خالص خدا گرديد از قلب او چشمه هاى حكمت جارى مى شود و به زبانش مى آيد.) كسى كه به مرتبه اخلاص رسيده باشد كارش به جايى مى رسد كه از مكروهات نيز خوددارى مى كند بلكه از مباهات كه خلاف ادب به نظر بيايد پرهيز مى كند، چنانچه مرحوم (مقدس اردبيلى ) وغير ايشان (مرحوم ميرداماد) چنان بوده اند چنانچه رسيده است پاهاى خود را دراز نمى كرد چه در منزل و چه در مجلس ؛ چون هميشه خود را در محضر پروردگار مى دانست .
(علم (نورى ) است كه خداوند در قلب هر كس بخواهد او را هدايت كند قرار مى دهد.)(41)
خداوند در يك آيه خود را به نور آسمانها و زمين تشبيه كرده است : (42)
روى اين حساب ميان علم و دانش و دانايى كه يك نوع نورانيتى است ارتباط و سنخيت برقرار است و بر اساس همين سنخيت (نور علم ) و (نور الهى ) است كه (43)؛ (يعنى ) صرفاً علما و دانشمندان نسبت به خدا حالت خشيت و خضوع دارند.)
اسلام عزيز گردد
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اعمالتان را خالص واسلام را عزيز نمائيد، عرض كردند چگونه اسلام را عزيز كنيم ؟ فرمود: (با حضور در نزد علما براى يادگرفتن علم ، كسى كه براى رضاى خدا دانش بياموزد و در بحث جواب اهل هوا را بدهد براى او ثواب عبادت ثقلين و جن و انس است ).
عرض كردند يارسول اللّه رياكار هم از عملش بهره اى دارد؟ فرمود: كسى كه فقط خالصاً لوجه اللّه براى عزت اسلام كار كند براى اوست ثواب اهل مكه از وقتى خلق شده اند هست ولى اگر قصدش فقط براى خدا نباشد (با اين حال ) خدا آتش جهنم را بر او حرام كرده است .
علم و هنر بهتر از هر دولت و گنج زر
حكيمى پسران خود را پند داد كه جانان پدر، دانش هنر آموزيد كه ملك ودولت دنيا را اعتماد نيست و سيم و زر در سفر و حضر محل خطر است . يا دزد به يكبار ببرد و يا خواجه به تفاريق خورد.
اما دانش و هنر چشمه زاينده است و دولت پاينده واگر دانشمند و هنرمند از دولت بيفتد غم نباشد كه علم و هنر در نفس خود دولت است ، هنرمند هر جا كه رود قدر بيند ودر صدر نشيند و بى هنر لقمه چيند و سختى بيند:
وقتى افتاد فتنه اى در شام |
هر كس از گوشه اى فرا رفتند |
روستا زادگان دانشمند |
به وزيرى پادشاه رفتند |
پسران وزير ناقص عقل |
به گدائى به روستا رفتند(44) |
مقام علمى سلمان از نظر ائمه عليهم السلام
در ميان ياران و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله در علم ودانش كسى به مرتبه سلمان نرسيد؛ زيرا علاوه بر آن كه سلمان دويست و پنجاه يا سيصد و پنجاه سال عمر كرد، و در تمام اين مدت درمقام تحصيل دانش بوده است و به همين منظور سالهاى متمادى خدمت رجال بزرگ مسيحيت را اختيار نمود.
و پس از آن كه مسلمان شد نيز در اوقات خاصى با پيامبر خلوت مى كرد و از آن حضرت كسب فيض مى نمود، به اين جهت است كه در روايات او را نمونه لقمان حكيم ياد كرده اند مخصوصاً اميرمؤ منان و ائمه عليهم السلام او را عالم به علوم پيشينيان و آيندگان معرفى نموده اند.
در روايتى كه در آن اميرمؤ منان عليه السلام احوال ياران اسلام خدا را بيان مى كند چون به نام سلمان مى رسد چنين مى گويد:
(به به سلمان از خانواده ماست شما كجا مانند سلمان را مى يابيد، كه او همانند لقمان حكيم است كه علم اول و آخر را مى داند و دريايى است كه پايان ندارد.)
يكى از امتيازات و خصوصيات سلمان اين است كه محدث است ؛ يعنى ، با فرشتگان تماس داشته و فرشتگان برايش حديث مى گفتند و علومى به او مى آموختند. با اين كه اين چنين معنى كرده كه امام است هر چند در بعضى اخبار محدث را چنين معنى كرده كه امام برايش حديث مى كند ولى اين معنا درست نيست چون اين معنا اختصاص به سلمان ندارد بلكه در روايت صحيحى وارد شده كه امام به ابو بصير فرمود: (على عليه السلام محدث بود و سلمان هم محدث بوده است ، ابو بصير عرض كرد: يابن رسول اللّه معناى محدث چيست ؟
فرمود: خدا فرشته اى مى فرستد و مطالب را در گوش او مى گويد).
و نيز در روايت ديگر ابو بصير است كه : سلمان اسم اعظم مى دانست .(45)
در اثر جهل به احكام سيزده نفر با يك زن ازدواج كردند
مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى رحمه الله عليه موقعى كه شخصى از كشورى به حضورش مى آمد از تمام جهات و خصوصيات آن كشور سؤ ال مى كرد.
روزى عده اى از يك كشور دوردست به حضور او آمدند آن مرحوم از اقتصاد آن كشور و آن شهر سؤ ال نمودند، يكى از آنها گفت : ما آنقدر فقيريم كه سيزده نفريم و يك زن داريم !
ميرزا گفت : چه گفتى ؟!
آن مرد باز كلامش را تكرار نمود كه : ما سيزده نفريم و يك زن داريم ، كه اين زن هر شبى نزد يكى از ما مى ماند.
مرحوم ميرزا بسيار ناراحت شده فرمود: مگر نمى دانيد زن حق ندارد، بيش از يك شوهر داشته باشد؟
گفتند: نمى دانيم .
ميرزا فرمود: مگر در شهر شما عالم نيست ؟
گفتند: خير ميرزا دستور داد كه بعضى از آنها در شهر سامراء بمانند براى تحصيل علم و يادگرفتن احكام حلال و حرام .
وفرمود: هر كدام آمادگى داريد كه بمانيد براى تحصيل علم من زندگى او را تاءمين مى كنم ، هم اكنون عده اى از اهل آن شهر در نجف و كربلا و قم مشغول به تحصيل مى باشند.(46)
بدترين بندگان خدا و بهترين آنها
امام سجاد عليه السلام فرمود:
(اگر مردم بدانند كه در تحصيل علم چه خيرهاست در طلب آن كوشش كنند اگر چه با دادن جان و سفر كردن بر سر امواج مرگبار دريا باشد.
خداوند به (دانيال ) پيمبر وحى كرد كه بدترين بندگان من نزد من انسان نادانى است كه دانايان را سبك شمارد و از آنان پيروى نكند؛ و محبوبترين بندگان من انسان پاكرفتارى است كه در طلب پاداش بزرگ باشد، پا بپاى دانايان رود و در پى فرزانگان افتد و از حكيمان سخن گويد..)(47)
از نظر عملى نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام به دانشمندان احترام فراوان مى گذاشتند، چنان كه امام جعفر صادق عليه السلام هشام را با آن كه بسيار جوان بود، احترام فراوانى مى كرد واو را بر ديگر شاگردان و اصحاب سالخورده خويش مقدم مى داشت و مى فرمود كه : (اين بزرگداشت به خاطر علم فراوان اوست نفعى كه او از راه علم خويش به جامعه مى رساند(48)).
پادشاهان ايران و سواد آموزى رعيت ها
پادشاهان ايران هيچ كارى از كارهاى دولتى و ديوانى را به مردم پست نژاد و رعيت نمى سپردند..، به طورى كه به كلى بالا رفتن از طبقه اى به طبقه ديگر مجاز نبود.
ولى گاه استقناء واقع مى شد و آن وقتى بود كه يكى از رعيتها اهليت و هنر خاصى نشان مى داد، در اين صورت بنا به برنامه (تنسر) آن را به شاهنشاه عرض كنند بعد از تجربه (موبدان ) و (هرابذه ) وطول مشاهدات ، تا اگر مستحق بدانند به غير طايفه الحاق فرمايند.(49)
درباره ممنوعيت تحصيل و قد غن بودن طلب علم و درس خواندن در ايران پيش از اسلام كه اشاره كرديم بهترين شاهد واقعه اى است دردناك كه حكيم (ابوالقاسم فردوسى ) در (شاهنامه ) نقل كرده است و آن اين است كه :
خسرو انوشيروان (خسرو اولى ساسانى ، 531 579م ) در يكى از جنگهاى خود باروميان دچار كمبود هزينه مى شود و وضع مالى و خزانه دولت براى تجهيز سپاه كفايت نمى كند.
(موبد) نزد خسرو مى آيد و او را از كمبود هزينه آگاه مى كند خسرو غمگين و گرفته خاطر مى شود و (بوذر جمهر) (بزرگمهر) را مى خواهد و بدو مى گويد: هم اكنون ساربان را بخواه و شتران بختى (قوى هيكل دو كوهانه سرخ رنگ ) را به راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران آورند. گفت : راه بسيار است و سپاه اكنون تهى دست و بى خوار بار است ، خوب است در اين شهرهاى نزديك كسانى مايه دار از بازرگانان و مالكان بجوئيم و از آنان وام بخواهيم .
خسرو راءى مرد دانا، بوذر جمهر را مى پسندد. بوذر جمهر مرد دانا و خردمند و خوب چهرى را مى جويد و مى گويد: با شتاب برو و كسى از نامداران كه به ما وام بدهد بياب و بگو كه خواسته ووام او را از گنج دولتى پس خواهيم داد. فرستاده مى آيد و مردم را گرد مى آورد و وامى را كه خواسته ياد مى كند. در اين ميان كفشگرى موزه فروش گوش تيز مى كند و به سخنان ماءمور خوب گوش مى دهد، وچون چگونگى را در مى يابد و آرزوى ديرينه خويش را نزديك به برآورده شدن مى پندارد، از مبلغ مورد نياز مى پرسد به او پاسخ مى دهند، او مى پذيرد كه آن هزينه را بپردازد آنگاه قپان و سنگ مى آورند و آن (چهل هزار) درم را مى كشد و مى دهد.
سپس تقاضا مى كند كه در برابر اين مبلغ بوذر جمهر نزد خسرو و پايمردى و شفاعت كند، فرستاده خواسته او را مى پذيرد و به هنگام بازگشت چون آن هزينه سنگين را نزد بوذر جمهر مى برد خواهش وام دهنده را ياد مى كند بوذر جمهر به خسرو مى گويد: خسرو بر مى آشوبد و به حكيم مى گويد: ديو خرد چشم ترا كور كرده است ، برو آن شتران را باز گردان و آن وام را باز پس بده .
آرى در چنين شرايطى سخت و نياز مبرم آن وام را به جرم اين كه وام دهند ه از طبقه پايين و صنعتگر است نه دبيرزاده و موبدزاده و نه از خاندانهاى بزرگ ، اجازه درس خواندن براى فرزند خود خواسته است باز مى گردانند و دوباره به انديشه وام خواهى از ديگران مى افتند و بدين گونه دل مردى را كه آرزو داشت فرزندش درس بخواند پر از درد و غم مى كنند و مرد كفشگر با آن همت و فداكارى و لا به و التماس آروزى درس خواندن فرزند خيش را به خاك مى برد.
اين داستان را فردوسى در (شاهنامه ) به نظر كشيده و مى گويد:
از اندازه لشكر شهريار |
كم آمد درم تنگ سيصد هزار |
دژم كرد شاه اندر آن كار چهر |
بفرمود تا رفت بوذر جمهر |
تا آنكه مى گويد:
يكى كفشگر بود و موزه فروش |
بگفتار او تيز مى كرد گوش |
بدو كفشگر گفت من اين درهم |
سپاسى زگنجور برسر نهم ... |
كه اندر زمانه مرا كودكى است |
كه بازار او بر دلم خوار نيست |
بگوئى مگر شهريار جهان |
مرا شاد گرداند اندر نهان |
كه او را سپارد بفرهنگيان |
كه دارد سرمايه و هنگ آن (50) |
ملائكه پرهاى خود را زير پاى طالبان علم پهن مى كنند
از كثير بن قيس روايت شده كه گفت : با (ابى درداء) در مسجد دمشق نشسته بوديم مردى نزدش آمد و گفت : اى ابى درداء من از مدينه (مدينة الرسول ) نزد تو آمده ام براى حديثى كه به من رسيده است تو آن را از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اى ، گفت : براى تجارت به اينجا آمده اى ؟ گفت : نه . گفت : انگيزه ديگرى غير از اين نداشتى ؟ گفت : نه ، گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: كسى كه در راهى قدم بردارد كه در آن راه دانشى بدست آورد خداوند راهى به بهشت برايش معين كند و ملائكه از روى رضا و رغبت بالهاى خود را براى دانشجو مى گسترانند و براى عالم طلب آمرزش كنند آنچه در آسمانها و زمين است حتى ماهيهاى در آب .
و (برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه بر ساير ستارگان است . به درستى كه علما وارث انبيا مى باشند و انبيا درهم و دينارى به ارث نمى گذارن بلكه علم را به ارث مى گذارند،) هر كس آن را به دست آورد بهره زيادى به دست آورده است . گفت : بلى .
بعضى از علماء به ابى يحيى بن زكريا بن يحيى بن الساجى نسبت داده اند كه گفت : در بازار بصره با شتاب به در خانه بعضى از محدثين رفتيم و با ما مرد بى حيايى بود از روى مسخره گفت : پاهاى خود را از روى بالهاى ملائكه برداريد تا اين حرف را زد از مكانش تكان نخورد تا هر دو پايش خشك شد.
ونيز به ابى داوود سجستانى نسبت داده اند كه گفت : در اصحاب حديث مرد مخلوعى بود چون حديث پيغمبر را شنيد كه فرمود: ملائكه بالهاى خود را براى طالب علم مى گسترانند در كف پاهايش دو ميخ آهنين قرار داد و گفت : بر روى بالهاى ملائكه راه مى روم پس دردى در پاهايش پيدا شد وابو عبداللّه محمد بن اسماعيل التميمى اين حكايت را در شرح حال مسلم ذكر كرده و گفته پاهايش و ساير اعضايش خشك شد.(51)
مرحوم درچه اى بخاطر فوت مادرش درس راتعطيل نكردند
مرحوم شهيد آيت اللّه (اشرفى اصفهانى ) فرمودند: (مرحوم آيت اللّه سيد (محمد باقر درچه اى ) در اصفهان در مدرسه مى خواستند شروع به درس نمايند، خبر آوردند كه مادرشان در (درچه ) فوت كرده است ، آقا بدون اين كه درس را تعطيل نمايد فرمودند: شما برويد كارهاى تجهيز و تكفينش را انجام بدهيد. عرض كردند گويا وصيت كرده كه نمازش را شما بخوانيد، فرمود شما ساير كارهايش را انجام دهيد من بعد از درس براى نماز مى آيم پس از درس تشريف بردند ما خيال مى كرديم لابد چند روزى ايشان سوگوارند و براى درس تشريف نمى آورند ولى صبح فردا ديدم تشريف آوردند و درس را شروع فرمودند و راضى به تعطيل درس نشدند.)(52)
كوشش اميركبير در تحصيل علم
گويند كه : اميركبير در كودكى (هنگامى كه ) ناهار اولاد قائم مقام (فراهانى ) را مى آورد، در حجره معلمشان ايستاده براى بردن ظروف ، آنچه معلم به آنها مى آموخت او هم فرا مى گرفت ، تا روزى قائم مقام به آزمايش پسرانش آمده بود هر چه از آنها پرسيد ندانستند و امير جواب داد. قائم مقام از وى پرسيد: تقى ، تو كجا درس خوانده اى ؟ عرض نمود: روزها كه غذاى آقازاده ها را مى آوردم ، ايستاده گوش مى كردم . قائم مقام انعامى به او داد. نگرفت و گريه كرد. بدو گفت : چرا گريه مى كنى چه مى خواهى ؟
عرض كرد: به معلم امر فرمائيد درسى را كه به آقازاده ها مى دهد به من بياموزد قائم مقام دلش به حال او سوخت به معلم فرمود تا به او نيز بياموزد.
نامه اى كه سالها بعد قائم مقام به برادرزاده اش ميرزا اسحاق نوشته حد مراقبت او را در تعليم كربلايى تقى آن روز و اميركبير سالهاى بعد مى رساند، در حقيقت كربلايى تقى (اميركبير) را (امثال كامل شاگردى درسخوان ) آورده ، به پسران خود و برادرزاده اش سركوفت مى زد. بخشى از اين نامه چنين است :
ديروز از كربلايى تقى كاغذى رسيد موجب حيرت حاضران گرديد همه تحسين كردند و آفرين گفتند. الحق (يكاد زيتها يضى ء) در حق قوه مدركه اش صادق است يكى از آن ميان سر بيرون آورده تحسينات او را به شاءن شما وارد كرد كه در واقع ريشخندى به من بود گفت :
درخت گردكان با اين درشتى |
درخت خربزه اللّه اكبر |
نوكر اين طور چيز بنويسد آقا جاى خود دارد...
بارى حقيقتاً من به كربلايى قربان (پدر اميركبير) حسد بردم و بر پسرش مى ترسم ... خلاصه اين پسر خيلى ترقيات دارد. و قوانين بزرگ به روزگارم مى گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.
ميرزا تقى خان در حدود سال 1222 ه، ق در (هزاوه فراهان ) متولد شد. پدرش كربلايى محمد قربان آش پز ميرزا عيسى قائم مقام اول بود و پس از او همين شغل را در دستگاه پسرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى داشت .(53)
ابن انبارى به علت عشق به علم از هر لذت نفسانى صرفنظر كرد
ابوبكر محمد بن قاسم نحوى (معروف به ابن انبارى ) سيصد هزار بيت شاهد براى قرآن در حفظ داشته و به او مى گفتند مردم در باب حافظه تو بسيار سخن گفتند، بگو چقدر در حفظ دارى ؟ مى گفت : سيزده صندوق حفظ دارم . و گفته شده كه صد وبيست تفسير قرآن در حفظ داشت و به جهت حفظ قوه حافظه بسيارى از غذاهاى لذيذه را كه ضرر به قوه حافظه داشت ترك كرد، رطب را مى گرفت و مى گفت : تو طيبى ليكن اطيب از تو حفظ كردن آن چيزى است كه خدا بخشيده به من از علم .
گويند: روزى در بازار مى گذشت جاريه خوشرويى را ديد طالب او شد اين خبر به (راضى باللّه ) خليفه عباسى رسيد، امر كرد او را خريدند و براى ابن انبارى بردند ابن انبارى جاريه را امر به صبر براى استبراء نمود. مى گويد: من در طلب حل يك مساءله علمى بودم در اين وقت ناگهان قلبم متوجه جاريه شد و از فكر در آن مساءله بازماندم آن وقت به خادم گفتم : اين جاريه را ببر من نمى خواهم و نمى ارزد به خاطر اين جاريه از طلب علم بازمانم .
غلام خواست او را ببرد جاريه گفت : تو مردى عالم و عاقل و صاحب مقامى بايد بدانى كه اگر مرا بيرون كنى و گناه مرا معين نكنى مردم گمان بد در حق من مى برند.
گفتم كه : از براى تو هيچ تقصيرى نيست جز اين كه ديدم با وجود تو از علمم مى مانم گفت : اين سهل است ؛ چون خبر به (راضى ) رسيد گفت : سزاوار نيست كه علم در قلب احدى شيرين تر باشد از علمى كه در قلب اين مرد است .
تحصيل علم تا دم مرگ
شيخ شهيد در مجموعه خود نقل كرده است كه در خدمت ابوجعفر طبرى نقل كردند كه نصر بن كثير با سفيان ثورى خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شده و عرض كرد كه : مى خواهم به بيت الحرام مشرف شوم مرا چيزى تعليم فرماييد كه خدا را به آن بخوانم حضرت فرمود: چون رسيدى به بيت الحرام بگذار دست خود را به ديوار خانه كعبه پس بگو: يا سابق الفوت و يا سامع الصوت و يا كاسى العظام لحماً بعد الفوت پس بخوان خدا را بعد از آن به هر چه بخواهى .
وهمچنين تعليم فرمود: سفيان را كه در وقتى كه روآورد به چيزى محبوب ، بسيار حمد كند خدا را و هرگاه روكند به چيزى كه مكروه است بسيار بگويد: لاحول ولا قوة الا با للّه وهرگاه روزى او كم شد استغفار بسيار كند.
ابوجعفر طبرى دوات و كاغذ طلبيد و آن دعا و حديث را نوشت و اين قبل از مرگ او بود ساعتى بعد به او گفتند نوشتن اين مطلب در اين وقت براى تو چه فايده دارد؟
گفت : (شايسته است براى هر انسان كه ترك نكند اقتباس علم را تا بميرد.(54))
من ماءمورم كه علم فرا گيرم
آيت اللّه سيد محمد شيرازى رحمه الله عليه نوشته است : يكى از علما در نجف اشرف خيلى كم به زيارت امام حسين عليه السلام در كربلاى معلّى مشرف مى شد. سبب را پرسيدند، فرمود: من ماءمورم كه علم فرا گيرم و علم بياموزم و از اين قبيل وظائف واگر بنا باشد زياد به زيارت كربلا بروم به من گفته مى شود چرا وظيفه شرعى كه به تو واگذار شده ترك كردى و بيش از حد به زيارت امام حسين رفتى ؟(55)
بحث علمى در مسافرت
ونيز نوشته است مرحوم حاج آقا حسين قمى هر موقع مى خواست به جائى مسافرت كند با كسانى كه در بحث خصوصى او شركت مى كردند مسافرت مى نمود تا در سفر مشغول بحث شود.
من كراراً او را به اين كيفيت ديدم . ايشان مى فرمودند: چگونه من از سهم مبارك امام استفاده كنم در حالى كه پول مخصوص طلبه اى است كه مشغول به تحصيل باشد و من مباحثه و مدرسه را ترك كرده باشم ، هر چند در راه تحصيل هستم (56).
و نيز فرموده اند: همراه مرحوم شيخ ميرزا محمد تهرانى صاحب كتاب مستدرك البحار به خارج شهر مى رفتيم ، وى در تمام طول شب مشغول نوشتن مستدرك بود و من هر چه بيدار مى شدم مى ديدم او مشغول نوشتن است با اينكه پير و ناتوان و چشمهايش ضعيف شده بود(57).
سخنان خليل بن احمد
خليل بن احمد گويد: روزى كه با عالمى بالاتر و داناتر از خودم باشم آن روز، روز استفاده من است و اگر با كسى كه در علم از من پائين تر است باشم آن روز روز افاده وفايده دادن من است و اگر با كسى باشم كه با من در علم مساوى است آن روز، روز مباحثه و مذاكره من است و اگر روزى هيچكدام از اين سه نباشد آن روز، روز مصيبت من است .
حاج ميرزا حسين سبزوارى و محمد هاشم ميرزاى افسر حكايت كنند كه مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مراقبت زياد در درس داشت و كمتر درس و بحث را ترك مى كرد، روزى به واسطه شدت سرما گفت : فردا درس تعطيل است ، فرداى آن روز به مجلس درس حاضر شد. طلبه ها علت را پرسيدند. فرمود: ديدم گاوان براى زراعت مى روند، روا نديدم كه من بحث را ترك گويم (58).
على عليه السلام فرموده است :
لا يعدم الصبور الظفّر وان طال به الزمان .
پيروزى نصيب بردبارى و كوشش مى گردد هر چند مدت محروميتش زياد باشد.(59)
مسجد پايگاه سواد آموزى
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بمنظور تعليم خواندن و نوشتن در ميان مسلمانان فردى به نام عبداللّه بن سعيد را ماءمور كرد تا خواندن و نوشتن را به ديگران بياموزد. و با اين ترتيب از آنجائى كه سواد خواندن و نوشتن جنبه دينى و تقدس داشت مساجد به عنوان نخستين كانون هاى سواد آموزى مورد استفاده قرار گرفت .
جلسات ادبى نيز در مسجد تشكيل مى شد، شاعران سروده هاى خود را در حضور پيامبر مى خواندند و گاه از سوى آن حضرت به دريافت جايزه و خلعت مفتخر مى شدند. چنانچه كعب بن زهير قصيده معروف خود بانت سعاد و قلبى اليوم مبتول را كه در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله سروده بود در مسجد مدينه در حضور حضرت رسول صلى الله عليه و آله خواند و جايزه از آن حضرت دريافت كرد.(60)
و براى حسان بن ثابت منبر مى نهادند و او اشعارش را در بالاى منبر مى خواند(61).
ترويج دانش
پيغمبر براى انجام نخستين و مهمترين وظيفه اش كه تعليم دانش به پيروانش بود آموزشگاهى داشت به نام (صفه ) كه به مسجد پيغمبر متصل بود و مى توانست شخصاً كار تعليم وتربيت و مطالبى را كه تعليم داده مى شد تحت نظارت داشته باشد، گاهى اوقات هم كه مجال و مناسبتى پيش مى آمد خود پيغمبر تعليم در كلاسها را بعهده مى گرفت و كسانى كه دوره تحصيل را در اين مدرسه به پايان مى رسانيدند به نواحى مختلف قلمرو اسلام فرستاده مى شدند تا در آنجا چنين كلاسها و مدارسى ترتيب دهند.
در (صفه ) شاگردان باسنين مختلف تحصيل مى كردند و در هفته يكروز كلاسها مخصوص زنان بود.
پيغمبر صلى الله عليه و آله آنقدر به ترويج خواندن و نوشتن در ميان شاگردان اين مدرسه علاقه مند بود كه پس از پيروزى در (جنگ بدر) از اسراى جنگى كه هنر نوشتن و خواندن را مى دانستند خواست كه به جاى پرداخت غرامت براى آزادى خودشان هركدام از ايشان به ده نفر از مسلمانان نوشتن را بياموزند و آزاد شوند.
تمام اعضاى خانواده پيغمبر چه زن و چه مرد حتى خدمتگزاران مخصوص او و همچنين دوستان نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله يا پيش از اسلام با سواد بودند يا پيغمبر از ايشان مى خواست كه هر چه زودتر خواندن و نوشتن را بياموزند.
هر وقت پيغمبر صلى الله عليه و آله حاكمى را ماءمور ايالتى مى ساخت مخصوصاً دستور مى داد و تاءكيد مى كرد كه كار تعليم و تربيت مردم را زير نظر مستقيم خود اداره كند.(62)
گروه بهتر
عبداللّه بن عمر نقل مى كند كه روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو گروه از پيروان خود را ديد در مسجد بودند.
فرمود: اين هر دو گروه مردمانى نيك هستند، اما يكى از اين دو گروه به كارى بهتر مشغولند، زيرا يك گروه به دعا ونماز مشغول هستند تا عنايت و رحمت الهى را براى خود جلب كنند و اين امر به خدا مربوط است كه دعاى ايشان را مستجاب سازد و آنچه ايشان مى خواهند به ايشان ارزانى دارد.
اما گروه ديگر به كسب دانش وتعليم به كسانى كه از آن بى بهره اند سرگرمند و بدين قرار اينها به كار بهترى مشغول مى باشند. در واقع من خود نيز وظيفه تعليم را بعهده دارم و براى تعليم مبعوث شده ام (بعثت مُعَلّماً) با گفتن اين كلمات پيغمبر گرامى خود در ميان اين گروه نشست (63).
عمر واقعى آن است كه در تحصيل دانش بگذرد
وقتى اسكندر جهت فتح ممالك قطع مسالك مى كرد در اقصاى مغرب به شهرى رسيد كه در آب و هوا و نعمت و صفا نظير آن را نديده بود فرمان داد تا در آن حوالى سراپرده بر پا نمايند.
ناگاه به قبرستانى رسيدند ديد بر قبر يكى نوشته شده او يكسال عمر كرده و بر ديگرى نوشته سه سال و بر ديگرى پنج سال و خلاصه هيچيك را عمر از پانزده سال و بيست سال بيش نبود در حيرت شد كه چگونه در چنين آب و هواى خوب عمر اندك باشد.
فرستاد جمعى از اعيان شهر را حاضر كردند و همه را معمّر و كهنسال يافت ، از معماى عمر كم قبرها پرسيد گفتند: اموات ما نيز مانند ما عمر زياد كرده اند ولى روش ما اين است كه از ايام زندگى خود آنچه براى تحصيل علم و دانش و تكميل نفس گذرانديم از عمر خود شماريم و بقيه را باطل و بيهوده دانيم پس هر كه از ما درگذرد آن مقدار زمان را حساب كنند و بر روى قبر او نويسند كه با علم و دانش بوده است .
اسكندر را اين سخن و عادت بسيار پسنديده آمد وآنها را تحسين كرد.
فضيلت علم
(آقا اميرالمؤ منين على ) عليه السّلام فرمود: (به هفت جهت علم از مال برتر است ،
اوّل : آنكه علم ميراث انبياء است و مال ميراث فراعنه وپادشاهان است .
دوّم : علم را هر چه انفاق و خرج كنى . كم نمى شود (بلكه زياد هم مى شود) ولى مال را هر قدر خرج كنى به همان اندازه كسر مى شود.
سوم : مال نه تنها احتياج به حافظ و نگهبان دارد بلكه صاحب مال بايد در نگه دارى او مراقبت كند، ولى علم نه تنها احتياج به مراقبت و نگهدارى ندارد، بلكه صاحب خود را هم از خطرها و ضررها حفظ مى نمايد.
چهارم : علم در كفن و قبر تا آخر همراه انسان است . ولى مال بعد از مرگ همراه آدمى نيست .
پنجم : مال براى مؤ من و كافر حاصل مى شود ولى علم فقط براى مؤ من حاصل مى شود، (مراد علم شريعت و دين است ).
ششم : جميع مردم در امور دينشان نيازمند به علمند ولى نيازمند به آدم مالدار نيستند.
هفتم : علم در موقع عبور از صراط صاحبش را يارى مى كند ولى مال در عبور از صراط مانع و مزاحم صاحب مال مى گردد.(64)
احترام به قلم وكتب علم
استاد حسين مظاهرى فرمودند: استاد بزرگوار ما آية الله العظمى بروجردى رحمة الله عليه از استادشان مرحوم آقا ميرزا عبدالمعالى اصفهانى نقل مى كرد كه ايشان مى فرمود: اگر در اطاقى قلمى باشد كه با آن قلم فقه شيعه نوشته شده باشد، من در آن اطاق نمى خوابم و اگر بخواهم در آنجا بخوابم اول قلم را بيرون مى برم و بعد مى خوابم وقتى يك عالم شيعه اين طور بگويد، معلوم مى شود كه احترام كردن به كتابهاى فقهى و روائى و مخصوصا احترام به قرآن شريف فوق العاده مهّم است .(65)
سيد جواد عاملى
مرحوم امين در (اعيان الشيعه ) درباره جدّيت مرحوم (سيّد جواد عاملى ) صاحب مفتاح الكرامه آورده است : او در جدّيت در تحصيل علم بى نظير بود. عمر خود را در درس و تدريس و بحث و مطالعه و تاءليف و خدمت به دين تمام كرد و شب و روز خود را در اين راه مستغرق ساخت ، به گونه اى كه هيچ امرى از قبيل بيمارى ، ضعف يا اضطراب او را باز نمى داشت و حتى در شب هاى عيد و شب هاى قدر و ديگر شب هاى ماه رمضان به بحوث علمى مشغول بود و تا سنين پيرى اينچنين بود و همچنان به رغبت و نشاط او در اين راه افزوده مى شد و شب را جز اندكى نمى خوابيد.
از او پرسيده شد: (افضل اعمال در شب قدر چيست ؟ فرمود به اجماع علماء اماميّه اشتغال به طلب علم است .)
در ايّام محاصره نجف توسط وهابى ها (بين سالهاى 1221 و 1226 هجرى ) كه علماء با مردم به دفاع از شهر پرداخته بودند، در عين حال كه با علماء ديگر به امور مربوط به جهاد و محافظت از شهر و فراهم آوردن وسائل دفاع و سركشى به مجاهدان و نگهبانان و تشويق آنان مى پرداخت ، از تاءليف و تدريس سستى نمى كرد و حتى در همان اوان رساله اى در باره وجوب دفاع از نجف و اينكه نجف كانون اسلام است نوشت و برخى از مجلّدات مفتاح الكرامه را در همان روزگار تاءليف نمود، مانند مجلّد مربوط به ضمان و شفعه و وكالت و اين در حالى بود كه او در دهه هفتاد از عمر خود بود.
يكى از امورى كه جّد و جهد شبانه روزى او را نشان مى دهد اين است كه در پايان بسيارى از مجلّدات مفتاح الكرامه آورده است كه در شب ، از نوشتن آن فارغ گشته است . چنانچه ذكر كرده است كه نوشتن مجلّد وقف را در نزديكى هاى نيمه شب و جلد دوّم از طهارت را در ربع اخير شب و جلد وكالت را بعد از نيمه شب و دو جلد شفعه و اقرار را در شب و بعض مجلّدات ديگر را در شب قدر يا شب عيد فطر به پايان رسانيده است .او در آخر مجلد اقرار از مفتاح الكرامه نوشته است : (در ماه رمضان امسال هشت ، يا نه يا ده جزء با اين تتّبع و گستردگى ابحاث نوشتم و اين بدان سبب بوده است كه من بسيارى از اعمالى را كه ديگران در ماه رمضان انجام مى دهند جز اندكى كه چندان مؤ ثر در تعطيل كتابت نبوده ، ترك كردم ).
نواده آن مرحوم ، سيد جواد بن سيد حسن نقل كرده است كه دختر صاحب مفتاح الكرامه كه بانوئى جليل القدر و مشهور به تقوى و عيادت بوده است و تا بيش از نود و پنچ سالگى با صحّت حواس و قدرت ادراك زندگى كرد گفت : پدرم جز اندكى از شب را نمى خوابيد و من به ياد ندارم شبى از خواب برخاسته باشم و او را در خواب ديده باشم .
نوه او شيخ رضا بن زين العابدين عاملى مدّتى در خانه او بود و شب ها وقتى مطالعاتش تمام مى شد مى خوابيد و جّدش همچنان بيدار و مشغول به كار خود بود. به نوه اش رو كرده گفته بود: اين عشق به خواب چيست مرا از خواب همين اندازه بس است و سپس سر را بين دوزانوى خود مى گذاشت و مى خوابيد و پيش از آنكه خواب سيرى بكند بيدار مى شد و به كارش بر مى گشت .
گاهى نوه خود را براى نماز شب بيدار مى كرد ولى خود بدون آنكه نماز شب بخواند به كار خود ادامه مى داد .
در ميان علماء زمان خود، تا روز مرگ معروف به دقّت و ضبط و صفاء ذات بود و علماء بزرگ زمانش براى حلّ مسائل مشكله به او رجوع مى كردند و جواب دريافت مى كردند يا تقاضا مى كردند، در آن باره تاءليفى بنمايد، چرا كه به اطلاعات سرشار و نكته بينى و ممارستش با كلمات فقها و خبره بودنش در علم رجال واقف بودند. و شاهد اين مطلب اينكه بيشتر يا تمام كتابهايش را به در خواست بزرگان از علماء نوشته است چنانچه (مفتاح الكرامه ) و رساله (العصرة ) را به در خواست استادش شيخ جعفر و رساله (المواسعة ) را به در خواست استاد ديگرش صاحب رياض تاءليف نموده است (66).
بدانم و بميرم بهتر است
دانشمند مشهور و نامى (ابوريحان بيرونى ) در بستر بيمارى افتاده بود و ساعات آخر عمر را مى گذرانيد، (فقيه ابوالحسن على بن عيسى ) به بالينش آمد.
در آن حال ابوريحان از فقيه پرسيد: حساب جدّات فاسده را كه موقعى براى من گفتى اينك بازگوى كه چگونه بود؟
فقيه گفت : با اين شدّت بيمارى اكنون چه جاى اين سؤ ال است ؟
ابوريحان گفت : (اى مرد بمن بگو كدام يك از اين دو بهتر است ، اين مسئله را بدانم و بميرم ، يا نادانسته و جاهل در گذرم ؟)
فقيه مى گويد: مسئله را گفتم و او فرا گرفت ، از نزد وى باز گشتم هنوز قسمتى از راه را نپيموده بودم كه صداى شيون مرگ از خانه ابوريحان بلند شد.(67)
دقّت مرحوم آية الله بروجردى
استاد فاضل (موحّدى ) از والدشان نقل كردند كه : روزى همراه (آية الله بروجردى ) براى درس مى رفتيم از بازارخان كه خارج شديم آقا ديد يكى از طلاب بطرف ديگرى غير از سمت درس حركت مى كند، با تعجّب فرمود: (اين آقا در اين موقع درس به كجا مى رود و چه كارى دارد كه از درس مهمتر است كه درس را ترك مى كند؟)
آن آقا مرحوم شهيد مطهرى بود. كه به او قضيه آقاى بروجردى را گفته بودند ايشان جواب داده بود كه من آن روز يك كار ضرورى داشتم به دنبال آن مى رفتم و من نمى داستم كه آقا اين قدر حركات مرا زير نظر داشته و تا اين حّد به تحصيل علم و درس خواندن توجّه و دقّت دارند.(68)
ميزان اهتمام به طلب علم
در (روضات الجنات ) مى نويسد: (مقّدس اردبيلى ) در تحصيل علم آن قدر دقّت داشت كه هر گاه از نجف اشرف به زيارت كربلا مى رفت نمازش را احتياطا جمع (يعنى هم نماز شكسته وهم نماز درست خواند) مى خواند و مى گفت : تحصيل علم فريضه است و زيارت امام حسين عليه السلام سنّت است چه بسا بواسطه انجام امر مستحب كه زيارت باشد فريضه اى ترك مى شود بنابر اين احتياط در جمع خواندن است ، با آنكه آن بزرگوار در حال سفر هم مطالعه را ترك نمى كرد.
باز مى نويسد: مقدس رحمه الله عليه با (مولى ميرزاجان ) همدرس بود، مولى ميرزاجان به مطالعه خيلى حريص بود از اول شب تا آخر شب مطالعه مى كرد ولى مرحوم مقّدس ثلث آخر شب بيدار مى شد نماز شب را مى خواند پس از اداء نماز در باره درس روز گذشته فكرى مى كرد و از مولى ميرزا جان بهتر مطالب درس را درك مى كرد.(69)
سكّاكى وكسب علم
(يوسف ابن ابى بكر) ملقّب به (سراج الّدين سكّاكى ) دوازده علم از علوم عرب را دارا بود، او در ابتداى امر آهنگر بود كه با دست خود صندوق كوچكى درست كرد و قفل عجيبى به آن صندوق زد كه وزن صندوق با آن قفل همه اش يك قبراط بيشتر نبود و آن را به عنوان هديه نزد سلطان آورد.
بر خلاف انتظار سكّاكى ، سلطان و اطرافيان او چندان عنايتى به سكّاكى نكردند ولى سكّاكى ديد مردى وارد مجلس شد همه اهل مجلس به او زياد احترام كردند، سكّاكى پرسيد: (اين آقا چه كاره است كه اين قدر مورد احترام ملك و سايرين است ؟)
گفتند: (اين آقا عالم و دانشمند است ). سكّاكى در همانجا تصميم گرفت كه به دنبال تحصيل علم برود و علم را ياد بگيرد. از آنجا حركت كرد آمد به مدرسه براى درس خواندن در صورتى كه سى سال از عمرش گذاشته بود، استاد هم به او گفت : سن تو زياد است مشكل است كه بتوانى به جائى برسى .
اتفاقا سكّاكى بسيار كم حافظه بود، استاد براى امتحان مساءله اى از فتاواى شافعى به او گفت ، بگو: (قال الشيخ جلد الكلب يطهر بالدّباغه ) يعنى : شيخ گفته پوست سگ با دباغى پاك مى شود.
آن روز اين عبارت را هزار مرتبه تكرار كرد فردا كه آمد درسش را تحويل بدهد گفت : قال الكب جلد الشيخ يطهر بالدّباغه ! يعنى سگ گفته پوست شيخ با دباغى پاك مى شود. همه حاضرين خنديدند استاد درس ديگرى به او داد، خلاصه ده سال با اين حال درس خواند ولى چيزى ياد نگرفت .
بكلّى از خودش نااميد شد و حوصله اش تنگ شد و سر به بيابان گذاشت تا آنكه روزى در دامنه كوهى مى گشت ديد در جائى از اين كوه آبى قطره قطره بروى سنگى مى ريزد و در اثر ريختن قطرات آب در مدّت طولانى بر روى اين تخته سنگ ، سنگ سوراخ و گود شده از ديدن آن منظره به فكر افتاده بخود گفت : مگر قلب تو از اين سنگ سخت تر است پس اگر به تحصيل ادامه بدهى عاقبت به جائى مى رسى ، دوباره تصميم گرفت خواندنش را ادامه بدهد آمد با جدّيت و كوشش تمام مشغول شد تا آنكه خداوند درهاى علوم و معارف را بروى باز كرد كه عاقبت گوى سبقت از اقران و امثال خود ربود وبه درجات عاليه از مراتب علوم گوناگون نائل شد.(70)
|
روايات متعددى از اهل بيت (عليهم السلام) به دست ما رسيده كه بيانگر وقوع يك نهضت اسلامى و زمينه ساز ظهور حضرت در يمن است . سند تعدادى از اين روايت ها صحيح است (134) وقوع اين نهضت ، حتمى و پرچم آن پرچم هدايت و زمينه ساز ظهور و پشتيبان آن حضرت است . حتى برخى روايات آنرا هدايت بخش ترين پرچمها بصورت كلى در عصر ظهور مى نامند و بر ضرورت پشتيبانى آن ، بيش از پشتيبانى پرچم مشرق ايرانى تأكيد مى كنند . و زمان آن را همزمان با خروج سفيانى در ماه رجب يعنى چند ماه قبل از ظهور حضرت و مركز آن را صنعا معرفى مى كنند . رهبر اين نهضت ، در روايات ، به " يمانى " معروف است . و روايتى نام او را " حسن " و يا " حسين " و از نسل " زيد بن على " مى داند . اينك مهمترين روايات مربوط به اين نهضت را بررسى مى كنيم : از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود : " قبل از قيام قائم ، وقوع پنج علامت حتمى است : يمانى ، سفيانى ، صيحه آسمانى ، كشته شدن نفس زكيّه و فرو رفتن در بيداء " (135) .
و نيز فرمود : " خروج سفيانى ، يمانى و خراسانى در يك سال ، يك ماه و يك روز و ترتيب آنها همچون رشته مهره ها پشت سر هم خواهد بود . سختى از هر سو پديد آيد ، واى بر كسى كه با آنها مخالفت و دشمنى كند . در ميان درفش ها ، هدايت گرتر از درفش يمانى وجود ندارد ، چرا كه درفش حق است و شما را بسوى صاحبتان دعوت كند . وقتى يمانى قيام كند ، فروش اسلحه به مردم حرام است . پس بسوى او بشتابيد كه درفش او درفش هدايت است . بر هيچ مسلمانى ، سرپيچى از او جايز نيست و اگر كسى چنين كند اهل آتش است ، زيرا او مردم را به حق و به راه مستقيم دعوت كند . " (136) امام رضا (عليه السلام) در مورد كسى كه ادعا مى كرد ، امام زمان است ، فرمود : " قبل از ظهور (مهدى) ، سفيانى ، يمانى ، مروانى و شعيب بن صالح خواهند آمد ، پس او چگونه چنين ادعائى مطرح مى كند ؟ " (137) منظور از مروانى در روايت ، احتمال دارد همان ابقع باشد يا آنكه در متن روايت خراسانى بوده و توسط نويسندگان اشتباهى رخ داده باشد .
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود : " خروج اين سه تن ، خراسانى ، سفيانى و يمانى در يك سال ، يك ماه و يك روز اتفاق مى افتد . و درفش يمانى از همه هدايت كننده تر است زيرا كه دعوت به حق مى كند . " (138)
و از هشام بن حكم نقل شده كه چون " طالب حق " خروج كرد به امام صادق (عليه السلام) گفته شد : " آيا اميدواريد اين شخص يمانى باشد ؟ حضرت فرمود : خير ، يمانى پيرو على است و اين شخص از آن حضرت بيزارى مى جويد " (139) و در همين روايت آمده است كه " يمانى و سفيانى
همچون دو اسب مسابقه هستند " يعنى هر يك مى كوشد از ديگرى سبقت گيرد . و در بعضى روايات درباره حضرت مهدى (عليه السلام) وارد شده است : " او از يمن و آبادى اى به نام كرعه خروج مى كند . " كرعه قريه اى در يمن از منطقه بنى خولان نزديك صعده است . در صورت صحيح بودن اين روايت ، بايد گفت كه منظور ، خروج يمانى است كه قيام خود را از اين منطقه آغاز مى كند و اگر در بعضى روايات آمده كه آغاز حركت حضرت از مشرق است ; منظور آغاز حركت ياران آن حضرت است . زيرا آنچه در روايات ثابت و مكرر آمده اين است كه امام زمان (عليه السلام) از مكه و مسجد الحرام قيام خود راآغاز مى كند . در كتاب بشارة الاسلام آمده است : " آنگاه ، فرمانروائى بنام حسين يا حسن از صنعاء قيام كند و با قيام او فتنه هاى سخت از ميان برود ، خجسته و پاك ظاهر شود و در پرتو ظهور او تاريكيها به روشنى تبديل و حق بعد از پنهان شدن ، آشكار گردد . " (140)
اكنون به بررسى چند نكته درباره نهضت و قيام يمانى مى پردازيم : الف : نقش انقلاب و قيام يمانى : طبيعى است كه نهضتى كه زمينه ساز حضرت مهدى (عليه السلام) در يمن است ; نقش عمده اى در مساعدتِ نهضتِ آن حضرت و يارى او در حجاز دارد . هرچند كه در روايات به اين نقش چندان اشاره نشده و شايد دليل آن حفظ نهضت يمانى و جلوگيرى از آسيب هاى احتمالى به آن باشد . ما بزودى در مبحث نهضت آن حضرت خواهيم گفت كه نيروهاى انسانى كه در مكه و حجاز قيام مى كنند و سپاه حضرت را تشكيل مى دهند ، بطور عمده از ياوران حجازى و يمنى خواهند بود ..
طبق بعضى روايات ، به دنبال ورود سفيانى به عراق ، يمانى هم وارد آنجا مى شود . نيروهاى يمنى در جنگ با سفيانى نقش پشتيبانى نيروهاى ايرانى را دارند ، چرا كه از لابلاى اخبار چنين فهميده مى شود كه طرف اصلى درگير با سفيانى ، مردم مشرق زمين يعنى ياران خراسانى و شعيب هستند . از طرف ديگر ، يمنى ها علاوه بر حجاز ، نقش اساسى در منطقه خليج خواهند داشت ، گرچه روايات آنرا خاطر نشان نساخته اند ، اما ممكن است فرمانروائى يمن ، حجاز و كشورهاى حوزه خليج در دست نيروهاى يمنى باشد كه پيرو حضرت اند . ب : چرا پرچم يمانى از پرچم خراسانى هدايت بخش تر است ؟ با اينكه درفش خراسانى و بطور كلى درفش هاى اهل مشرق به درفش هدايت ، توصيف شده و كشتگان آنها شهيد محسوب گشته و تعدادى از ايرانيان جزو وزيران ، مشاوران و از ياران خاص حضرت اند . از جمله فرمانده نيروهاى ايرانى ، شعيب بن صالح كه توسط امام به فرماندهى كل ارتش حضرت انتخاب مى گردد . و با آنكه نقش ايرانيان ، در آماده سازى قيام حضرت ، نقش وسيع و فعّالى است و فداكارى آنان آغازگر نهضتِ حضرت خواهد بود ، و ما آن را در فصل " نقش ايرانيان در دوران ظهور " بيان خواهيم كرد ، پس چرا انقلاب يمانى هدايت بخش تر از نهضت ايرانيان است ؟ دليل اين كار ممكن است به روش اداره حكومت توسط يمانى بازگردد يعنى روش ساده و قاطع اسلامى در رهبرى سياسى و ادارى . در حالى كه دولت ايرانيان از پيچيدگى در مديريت و نواقص ديگر رنج مى برد ، اين تفاوت ريشه در سادگى و قبيله اى بودن جامعه يمن و وراثت تمدن كهن و چند گانه جامعه ايرانى دارد .
همچنين ممكن است انقلاب يمن بخاطر برخوردارى از سياست هاى قاطع ، و دستگاه اجرائى واقع بين و بهره گيرى از نيروهاى مخلص و مطيع و نظارت مستمر برعملكرد كارگزاران خود ، داراى قدرت هدايت بيشترى باشد . و اين همان دستور العملى است كه اسلام به متوليان امور مى دهد تا بر اساس آن با كاركنان حكومتى عمل نمايند همچنانكه در منشور امير مؤمنان (عليه السلام) به مالك اشتر مى بينيم . در صفات حضرت مهدى (عليه السلام) نيز آمده است كه " او نسبت به كارگزاران و كارمندان خود سختگير و نسبت به بينوايان مهربان است " .
در حالى كه ايرانيان بر اساس چنين سياستى عمل نمى كنند . و نيز احتمال دارد درفش يمانى از اين جهت هدايت كننده تر باشد كه در تعقيب طرح جهانى اسلام ، خود را ملزم به رعايت قوانين و مقررات بين المللى روز نداند ، در حالى كه ايرانيان معتقد و ملزم و مجبور به رعايت آنها باشند . اما بهتر آن است كه بگوئيم انقلاب يمانى به دليل بهره گيرى از رهنمودهاى مستقيم حضرت مهدى (عليه السلام) قدرت هدايت بيشترى دارد چرا كه يمن جزء لاينفك قلمرو نهضت حضرت شمرده مى شود . علاوه بر آن ، شخص يمانى به ديدار حضرت نائل مى شود و بطور مستقيم از آن حضرت كسب تكليف مى كند . نشانه هاى اين ادعا ، رواياتِ مربوط به انقلاب يمنى هاست كه رهبر انقلاب يمن يعنى شخص يمانى را مى ستايد و مى گويد : " بسوى حق هدايت كند و شما را بسوى صاحبتان بخواند . سرپيچى از فرمان او براى مسلمانان جايز نيست و كسى كه چنين كند اهل آتش خواهد بود " اما در روايات مربوط به نهضت ايرانيان ، بيش از ستايش رهبران ، از عموم مردم به عنوان ياوران درفش هاى سياه و اهل مشرق ، ستايش شده است . البته بجز شعيب بن صالح كه با توجه به روايات ، نسبت به بقيه فرماندهان ، امتياز و برترى ويژه اى دارد و پس از او سيد خراسانى و سپس مردى از قم در روايات مورد ستايش قرار گرفته اند . علاوه بر همه اين موارد ، انقلاب يمانى به ظهور امام (عليه السلام) نزديكتر از انقلاب ايرانيان است ، حتى اگر فرض كنيم يمانى قبل از سفيانى قيام كند يا آنكه يمانى ديگرى زمينه ساز يمانى موعود باشد .
در حالى كه انقلاب ايرانيان بدست مردى از قم صورت مى پذيرد كه سرآغاز نهضت و قيام حضرت مهدى (عليه السلام) است " آغاز نهضت او از مشرق است " و فاصله بين شروع نهضت ايرانيان و بين خراسانى و شعيب ممكن است بيست يا پنجاه سال و يا آنچه خدا اراده كند ، بطول انجامد . . .چنين نهضتى بر پايه اجتهادِ فقهاء و نمايندگان سياسى آنان استوار است و از امتياز خلوص انقلاب يمانى كه بطور مستقيم از ناحيه امام مهدى (عليه السلام) هدايت مى شوند ، بهره مند نيست . ج : نكته ديگر اينكه ، ممكن است يمانى چند نفر بوده و مثلا دومين آنها ، يمانى مورد نظر باشد . در رواياتى كه گذشت خروج يمانى موعود را با صراحت همزمان با ظهور سفيانى ، يعنى سال ظهور حضرت بيان كرديم ولى روايت ديگرى با سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) وجود دارد كه مى گويد : " يك مصرى و يك يمانى قبل از سفيانى قيام مى كنند . " (141) بنابر اين روايت ، يمانى اول ، زمينه ساز يمانى موعود خواهد بود ، همچنانكه " مردى از قم " و " اهالى مشرق " زمينه ساز خروج خراسانى و شعيب خواهند بود كه هر دو در روايات وعده داده شده اند .
اين روايت ، زمان خروج يمانى اول را پيش از سفيانى تعيين كرده كه ممكن است اندكى قبل از سفيانى و يا سالهاى طولانى قبل از او باشد . والله العالم . د : مطلب ديگر ، روايتى است كه عبيد بن زرارة از امام صادق (عليه السلام) روايت نمودههكه گفت : " نزد امام صادق (عليه السلام) از سفيانى سخن گفته شد . حضرت فرمود : او چگونه خروج كند در حالى كه مرد چشم شكسته در صنعاء هنوز خروج نكرده است . " (142)اين خبر از روايات قابل توجه است كه در منابع معتبرى همچون كتاب غيبت نعمانى آمده و شايد سند آن صحيح باشد . و چنانچه گفتيم ، احتمال دارد مردى كه قبل از سفيانى ظهور مى كند ، يمانى اول باشد كه زمينه ساز يمانى موعود است . اما در اينكه منظور از " مرد چشم شكسته " چيست ، چند احتمال وجود دارد . بهترين آن اين است كه بگوئيم ، اين يك بيان رمزى از امام صادق (عليه السلام) است و معناى آن جز در وقت خود آشكار نمى گردد ..
|
|
|
|
|
|
بیست و دومین دورۀ آموزش معارف جنگ دانشگاه امام علی علیه السلام نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 8/12/1394 برای دانشجویان سال سوم این دانشگاه بر گزار گردید. برابر گزارش امیر حسین مبارکی مدیر آموزش عالی هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، در این مراسم امیر سرتیپ دوم فولادی فرماندۀ دانشگاه امام علی سخنانی را ایراد نمودند که به شرح زیر حضور بازدید کنندگان عزیز تقدیم می شود:
دورۀ آموزش معارف جنگ دانشگاه امام علی علیه السلام نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
بسم الله الرحمن الرحيم
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ
خداوند کسانی را دوست میدارد که در راه او پیکار میکنند گوئی بنایی آهنیناند!
امام خامنه اي عزيز؛ ميخواهم بگويم كه اين جنگ يك گنج است. آيا خواهيم توانست از اين گنج استفاده كنيم؟ آن 8 سال جنگ بايستي تاريخ ما را تغذيه كند. همواره تاريخ گذشتگان يكي از منابع فرهنگي قدرت ملي كشورها محسوب مي گردند. تاريخ معاصر ايران اسلامي مملو از فراز و فرودهايي است كه با پديده انقلاب اسلامي در استكبار ستيزي و سلطه ناپذيري به اوج رسيد.
دستاوردهاي جنگ منبعث از خشم كينه توزانه قدرتهاي مستكبر و فرصت طلبي رژيم بعث عراق، تجربه اي است كه به راحتي نمي توان از كنار آن عبور كرد. جاي آن دارد كه تا سالها در مورد آن قلم فرسايي شود، حرفها زده شود و سينه به سينه به نسلهاي بعد منتقل گردد.
ماجراي دفاع مقدس، داستان راستين ملتي عظيم است كه به گناه عدم تسليم در مقابل استكبار جهاني و پايمردي بر سر اصول ايماني و آرماني خويش در معرض وزش سخت ترين طوفانهاي تجاوز و تخريب، توطئه و ترور و خشونت لجام گسيخته ي سفاك ترين قدرتهاي منطقه اي و جهاني قرار گرفت.
دفاع مقدس در جنگ تحميلي هشت ساله، حقيقتي تاريخي است. ارتش ج. ا. ا، نهادهاي تازه تاسيس پس از پيروزي انقلاب اسلامي و ملت ايران، مشاركتي مجدّانه در دفاع از ميهن داشتند. (همچون مشاركت حداكثري ديروز ملت بزرگ ايران در انتخابات دهمين دوره مجلس شوراي اسلامي و پنجمين دوره انتخابات خبرگان رهبري)
دفاع مقدس سرمايه اي معنوي است، چون مشاركتي ملي در جنگي بزرگ را رقم زد و الگويي نمادين از رزم ايراني به نمايش گذاشت.
رزم ايراني و ويژگيهاي آن :
رزم ايراني از ارزشهاي نمادين پهلواني، ايثارگري، مشاركت جمعي و گرايش شديد به سمت بذل جان در راه دين و ميهن (شهادت) برخوردار است.
يك جنبه اهميت موضوع، تجلي اين ارزشهاي نمادين رزم ايراني در دفاع ايرانيان در جنگ تحميلي است.
دفاع مقدس، سرمايه اي از عزت و افتخار تاريخي را براي آيندگان اين مرز و بوم به وديعه نهاد تا به عظمت ملت و كشور خود ببالد.
همچنين با حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور، امنيت كشور را بيمه نمود ( امنيت مثال زدني و بي نظير فعلي در منطقه سراسر تهديد و متلاطم فعلي گوياي اين واقعيت است)
مشاركت رزمي در دفاع ملي ايرانيان در مقابل دشمن مهاجم بيانگر وجه مردمي و دموكراتيك رزم ايرانيان است، فقط نظام ما دموكراتيك ترين نظام نيست بلكه نبرد و رزم 8 ساله ما هم دموكراتيك ترين رزم بوده است به تاكيد آمار ذيل :
- بيش از پنج ميليون رزمنده در دوران هشت ساله ي دفاع مقدس در جبهه ها حضور داشتند :
• 217 هزار ارتشي
• 2 ميليون و 130 هزار بسيجي
• 2 ميليون و 500 هزار سرباز
• 200 هزار سپاهي، شهرباني، ژاندارمری، جهادي و عشاير و...
سازماندهي سريع رزمندگان اسلام در قالب جهاد سازندگي، بسيج مستضعفين، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، شهرباني، ژاندارمري و انتقال سريع آموزش رزم به اين نهادهاي تازه تاسيس توسط ارتش ج. ا. ا تبيين گر ابعادي از رزم ايراني است
- 168 عمليات فقط در سال اول شامل 142 عمليات آفندي، 26 عمليات پدافندي، 39% عملياتهاي 8 ساله را تشكيل مي دهد و در طول 8 سال 424 عمليات زميني توسط مدافعين ايران اسلامي مؤيد روحيه رزمي ايرانيان است.
ايرانيان در دفاع ملي خود همواره الگويي از رزم را به نمايش گذاردند كه با ترقيق در متن شاهنامه، فتوت نامه ها، رفتار اجتماعي پهلوانان بزرگ ايراني و در رزم گاه هاي مختلف تاريخي چون جنگهاي قبل و بعد از اسلام قابل احصاء است.
موحد بودن، باور به خداي يكتا، بصيرت، وحدت، ولايتمداري، فرهنگ عاشورايي، استقامت، ايثارگري براي دين. ميهن و منش پهلواني از اجزاء بهم پيوسته هارموني رزم ايراني است.
سال آغازين جنگ و تجلي پهلواناني چون امير شهيد فلاحي و زنده ياد امير ظهيرنژاد و نيز زنده ياد سرهنگ قاسمي ( روح ولايتمداري و تعبدي )، شيرودي و كشوري و شهداي نامدار ارتش تجلي اين الگوي رزم ايراني است.
رزم ايرانيان در آغاز جنگ داراي وجه برجسته مشاركتي است از همه اقوام، قبايل، گويش ها، اديان و حتي اقليتهاي مذهبي و ديني در جنگ ( مشاركتي دموكراتيك و مردمي )
اثرگذارترين وجه رزم ايراني در ماه هاي آغازين جنگ تحميلي، رزم كلاسيك ارتش است. آمارهاي دفاع و تهاجم و ميزان كمّي سقوط هواپيماها و انهدام تانكهاي زميني دشمن بيانگر حاكميت منطق طرح ريزي و مراعات اصول عقلاني جنگ كلاسيك، خلاقيت، ابتكار، نوآوري و مديريت جهادي در رزم ايراني است، به عبارتي عقلانيت، حكمت، تدبير و انعطاف منطقي در مقابل تحولات از ديگر اصول رزم ايراني است كه در ماه هاي آغازين دفاع مقدس تجلّي مي يابد.
والّا با نگاهي به سازمان رزمي دو نيروي خصم در آغاز حمله عراق بايستي راهبرد نظامي حداقلي دشمن كه همانا تصرف و جدا سازي استان زرخيز خوزستان بود، تحقق مي يافت
رزم ايراني از وجه توحيدگرايي و آخرت گرايي برخوردار است، بنابراين رزمي اسلامي با معيارهاي برجسته شيعي است. تحليل محتواي پيامها، مصاحبه ها، وصيت نامه هاي شهدا و گفتگوي رزمندگان ايراني ناظر بر تكرار كليد واژگاني چون فرهنگ عاشورايي، توكل بر خدا، معادگرايي، اميد به لقاي الهي و اميد به حضور در بهشت الهي است.
فرازي از وصيت نامه شهيد خلبان خلعت بري: اگر خاك ميهنم بر كف پوتين سرباز دشمن بچسبد، حاضرم با خون خود آن را پاك نمايم.
رزم ايراني از وجه شهادت طلبي برخوردار است، عشق به شهادت و ميل به لقاء الله و ميل به لقاء معصومين (ع)، كربلا گرايي و حسيني بودن وجه مشترك گفتگوهاي رزمندگان ايراني در دفاع مقدس است.
ارزشها و هنجارها و معيارهاي عدالت خواهانه و شهادت طلبانه شيعه، وجه برجسته اي در دفاع مقدس به صورت عام وعلي الخصوص در ماه هاي آغازين جنگ تحميلي دارد.
نوحه خواني ها، روضه خواني ها و اشك هاي رزمندگان در هنگامه سخت عمليات و شهادت طلبي آنان، ناظر بر اين وجه برجسته و داراي ارزش هنري و تاريخي رزمندگي از نوع ايراني است.
آمار شهدا و جانبازان سر افراز و آزادگان غيور مؤيد اين مهم است
48000 شهيد ارتش
85000 شهيد بسيج
41000 شهيد سپاه
9300 شهيد ناجا
33000 شهيد دانش آموز
3100 شهيد دانشجو
3117 شهيد روحاني
7000 شهيده زن
2200 تبعه غير ايراني داوطلب
2500 شهيد جهادگر
88 مسيحي
18 كليمي
4 زرتشتي
674879 جانباز
46 هزار آزاده
|
در حالی كه ایران اسلامی خود را آماده می كرد تا با اجرای عملیات کربلای 7 در حالی كه ایران اسلامی خود را آماده می كرد تا با اجرای عملیات كربلای 7، ضربه های دیگر به دشمن وارد آورد، بر اثر شرارت های رژیم بعث عراق، جبهه جنوب بار دیگر به شدت فعال شد و رزمندگان مستقر درمنطقه عملیاتی كربلای 5، منطقه شلمچه را به قتلگاه بعثیان تبدیل كردند.
عملیات کربلای 7
در چنین شرایطی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، عملیات كربلای 7 را در 12 اسفند 65 با رمز مبارك یا مولای متقیان در عمق خاك عراق واقع در منطقه حاج عمران با اهداف آزاد سازی ارتفاعات مهم منطقه، انهدام ماشین جنگی دشمن، تسلط بر منطقه حاج عمران و ایجاد تسهیلات لازم برای ادامه نبرد در منطقه آغاز نمود. در این عملیات علاوه بر آزادسازی چند ارتفاع و انهدام چندین تیپ و گردان دشمن، مقدار زیادی ادوات، سلاح های سبك، نیمه سنگین و انواع خودرو منهدم و مقداری نیز به غنیمت گرفته شد. تعداد كشته و زخمی دشمن نیز بیش از 2300 نفر و 185 اسیر بود.
ضربهاي از شماليترين منطقه جنگي به دشمن:
عملیات کربلای ۷ درمنطقه عملیاتی حاج عمران آغازشد. نیمی ازمنطقه عملیاتی والفجر ۲ که در دوره حملات موسوم به استراتژی دفاع متحرک عراق ازدست رفته بود در عملیات کربلای ۲ و بقیه درعملیات کربلای هفت آزاد شد . از عملیات بدر تا پایان جنگ که فرماندهی سپاه و ارتش در جنگ از یکدیگر تفکیک شد در خشان ترین بخش از کارنامه ارتش در عملیات کربلای هفت رقم خورد . در این عملیات لشکر ۶۴ ارومیه جانفشانی های بسیاری از خود نشان داد . در عملیات یادشده که از نوع تک نیمه گسترده بود ، نیروهای عراقی بیش از سه هزار کشته و زخمی و بیش از دویست و هفتاد اسیر دادند . در پایان این عملیات چند منطقه ازحاج عمران و ارتفاعات مهمی درمنطقه عملیاتی ازوجود دشمن بعثی پاک شد. طرح دفاع متحرك عراق همزمان در چند منطقه اجرا شد و عليرغم تلاش رزمندگان و فرماندهان جنگ، هنوز مناطقي در اشغال قواي عراقي باقي مانده بود.
رژيم بعث كه منتظر عكسالعمل جمهوري اسلامي در جبهههاي نبرد بود، با وجود عمليات كربلاي2 در منطقه عمومي حاج عمران، توانست ارتفاعات گردمند و قله 2519 را در اختيار گرفته و همچنان در اشغال خود نگاه دارد. اين ارتفاع كه پيشتر در عمليات والفجر2 آزاد شده بود، پس از سقوط در دوره دفاع متحرك، در عمليات كربلاي2 نيز تأمين نگرديد، تا اينكه در تاريخ13 اسفند ماه1365 طي عمليات كربلاي7 و با رمز يا مولاي متقيان7 به دست رزمندگان ارتش جمهوري اسلامي (لشكر64 اروميه) آزادشد. علاوه بر ارتفاع ياد شده كه در زمان عمليات پوشيده از برف بود، تپه سرخي و يال كله اسبي از دشمن پاكسازي شد. طي عمليات كربلاي7 دهها قبضه سلاح از انواع سنگين و نيمه سنگين و شماري زاغه مهمات منهدم شد. تعداد2485 نفر از نيروهاي دشمن كشته و زخمي و اسير شدند. همچنين چندين قبضه سلاح سبك و سنگين و چندين خودرو به غنيمت نيروهاي خودي درآمد.
نبرد در كوهستان - تحليلي بر عمليات كربلاي 7 سرتيپ 2 علي عبدي بسطامي
عمليات كربلاي 7 در تاريخ 13 اسفند 1365 در غرب پيرانشهر و در عمق 20 كيلومتري خاك عراق، توسط لشكر 64 اروميه در منطقهاي كوهستاني و پوشيده از برف با ارتفاع چندين متر به اجرا درآمد كه در نتيجه آن، ارتفاعات 2519 و گردمند كه بر محور پيرانشهر، حاج عمران، دربند، چومان مصطفي به رواندوز تسلط و اشراف دارند، به تصرف رزمندگان ارتش جمهوري اسلامي درآمد و تا پايان جنگ در دست نيروهاي خودي باقي ماند. ارتفاع حساس 2519 پيش از اين، دو بار طي عملياتهاي والفجر2 و كربلاي 2 به تصرف رزمندگان ايران درآمده بود، ليكن ارتش عراق هر بار با اجراي آتش سنگين و پاتكهاي متوالي تلفات سنگيني بر رزمندگان ايراني وارد آورده و اين عارضه مهم را باز پس گرفته و بر عمق منطقه عمليات مسلط شده و ديد و تير كافي بر روي نيروهاي ايراني را به دست آورده بود. لشكر 64 اروميه در جريان عمليات كربلاي 7 توانست با تلفات نسبتاً كم و در شرايطي كه عمليات در جبهههاي غرب و جنوب تقريباً به بنبست رسيده بود و دريك وضعيت آب و هوايي نامساعد، بار ديگر ارتفاع 2519 را تصرف و تا پايان جنگ تحميلي آن را در مهار خود نگه دارد.
زمين منطقه عمليات
محدوده عمليات شامل مناطق حاج عمران، تنگه دربند، ارتفاعات گردمند، تپه سرخي، يال كله اسبي و دامنه جنوبي ارتفاعات گرديكو معروف به تپه شهدا ميباشد. منطقه حاج عمران عراق در غرب پيرانشهر واقع شده و ناحيهاي كوهستاني و صعبالعبور است. اين بخش كوهستاني در امتداد رشته كوه آرارات قرار دارد و داراي قلههاي متعددي است كه در محدوده عمليات كربلاي 7 ميتوان ارتفاعات بز مرگ سير، تمرچين، قمطره، سكانيان، كفارستان، واراس، گرده مند،2519 (شاه كوه يا سلطانالجبال)، گرده كوه، كدو و شهدا را نام برد. درههاي عميق، شكافها، پستيها و بلنديهاي فراوان از ويژگيهاي اين ناحيه است. به طور كلي زمين در منطقه عملياتي كربلاي 7 كوهستاني و داراي بريدگيهاي زياد و صعبالعبور بوده و فقط نيروهاي پياده با تجهيزات سبك قادر به حركت در آن ميباشند. ارتفاع 2519 از نظر ملاحظات راهكنشي و داشتن تسلط كامل به تمامي مناطق چومان مصطفي، ممي خلان، ناوپر دان، تپه شهدا، ارتفاعات نصر و صدر و كاهش تلفات و ضايعات خودي عارضه حياتي منطقه محسوب ميشود.
اهميت منطقه عمليات
عمليات زميني نيروهاي مسلح عراق در جريان جنگ تحميلي متكي به يكانهاي زرهي و مكانيزه بوده و اغلب در طول روز به اجرا در ميآمد. از طرفي نيروهاي ايراني در طول جنگ تجربيات ارزندهاي از عمليات شبانه و به صورت پياده كسب كرده بودند. اجراي عملياتهاي تهاجمي در مناطق كوهستاني و صعبالعبور براي يكانهاي خودي ممكنتر و آسانتر از جبهه جنوب غرب مينمود. از طرفي تسلط بر اين ارتفاعات تنها محور ارتباطي بين دو كشور در اين ناحيه، يعني جاده پيرانشهر – رواندوز را تهديد ميكرد و با استقرار بر روي قله 2519، شهدا و ديگر قلههاي مجاور اين ارتفاع، در عمق حدود 20 كيلومتري خاك عراق شهركها و روستاهاي شيورش، حاج عمران، زينو، ميوتان، رايات، دربند، نو پوردان، گلاله، چومان مصطفي و پادگان حاج عمران و بخش عمده فعاليتهاي دشمن زير ديد و تير مستقيم نيروهاي خودي قرار ميگرفت و ضمن نا امن كردن منطقه براي دشمن تلفات و ضايعاتي بر او وارد ميشد؛ علاوه برآن، ادامه پيشروي به عمق خاك عراق در اين ناحيه نيز تسهيل ميگرديد.
مأموريت (ابلاغي): لشكر 64 پياده اروميه مأموريت دارد ضمن ادامه پدافند از ساعت 0001 روز 13 اسفندماه 1365 تك نموده، ارتفاع 2519 را تصرف و بنا به دستور تك را به سمت باختر ادامه دهد. 1- انهدام ماشين جنگي دشمن؛ 2- ايراد تلفات و ضايعات بر دشمن به تلافي خون پاك مردم بيگناه كشورمان، بهويژه مردم شريف استان آذربايجان غربي كه در جنگ شهرها و حملات ناجوانمردانه هوايي دشمن به شهرهاي و روستاهاي اين استان و استفاده مكرر از سلاح شيميايي به شهادت رسيدند؛ 3- تحميل اراده نيروهاي خودي به دشمن و قرار دادن نيروهاي خودي در مواضع و شرايط بهتر؛ 4- بر هم زدن سازمان و آرايش جنگي دشمن و نامتعادل ساختن نيروهايش؛ 5- كاهش فشار جنگي دشمن در منطقه عملياتي كربلاي 5 و 6؛ 6- ايجاد زمينه براي اجراي عملياتهاي بعدي توسط قرارگاه عملياتي رمضان؛ 7- باز پس گيري ارتفاعات حساس 2519 معروف به سلطانالجبال صدام، تپه شهدا و گردمند و خارج كردن منطقه حاج عمران تا پيرانشهر از ديد و تير دشمن و تسلط بر محور حاج عمران- چومان مصطفي- گلاله.
منظور از اجراي عمليات
مردم كردستان عراق كه از رژيم بعثي جبار و جنايتكار حاكم بر عراق ناراضي بوده و با آن مبارزه ميكردند، در اين رابطه با نيروهاي ايراني همكاري كرده و تسهيلاتي را براي نفوذ به عمق خاك عراق در اين ناحيه فراهم ميكردند. همچنين عناصري از شيعيان عراقي رانده شده از آن كشور هم تحت عنوان تيپ 9 بدر در كنار رزمندگان ايران عليه رژيم بعثي عراق ميجنگيدند. بهطور كلي تشكيل قرارگاه عملياتي حمزه سيدالشهدا در شمالغرب و هدايت عمليات به عمق خاك عراق در شمال شرق اين كشور و تصرف برخي شهركها و پايگاههاي نظامي سبب ميشد تا ارتش عراق به اين ناحيه لشكركشي و بخشي از نيروهايش را از مقابل جبهههاي جنوب و غرب به شمالغرب ايران جابهجا كند.
نيروهاي خودي
الف- يگانهاي تكرو (خطشكن) 1- يگان جنگاوران تيپ 3 با استعداد 180 نفر؛ 2- گردان تكاور؛ 3- گردان 103 پياده. ب – يگانهاي احتياط 1-گردان 115 پياده؛ 2-گردان 132 پياده؛ 3-گردان 198 پياده؛ 4-گردان، 167 پياده. پ- يگانهاي پشتيباني آتش 1- دستههاي خمپارهانداز 120 م م و ساير سلاحهاي سازماني گردانهاي هجومي و احتياط؛ 2- گردانهاي توپخانه لشكري با مقدورات موجود؛ 3- آتش گردانهاي رزمي تحت كنترل تيپ 2 مستقر در مواضع مربوط؛ 4- سه تيم آتش از هوانيروز كرمانشاه.
نيروهاي دشمن
1- يگانهاي دشمن مستقر در جلو محور حاج عمران- رواندوز: الف) گردان سوم تيپ 75 پياده لشكر 23 عراق مستقر بر روي ارتفاعات 2519؛ ب) 3 گردان از تيپ 604 پياده مستقر در ارتفاعات واراس و دامنه پايين ارتفاعات 2519؛ پ) 2 گردان از تيپ 75 پياده مستقر در منطقه گردمند؛ ت) يك گردان كماندويي از لشكر 23 پياده مستقر در چومان مصطفي؛ ث) 3 گردان از تيپ 96 پياده مستقر در ارتفاعات تپه شهدا و تاپكي كوران؛ ج) يك قرارگاه كنترلي با استعداد 400 نفر پياده مستقر در ناوندا؛ چ) گردان كماندويي سپاه 5 مستقر در ارتفاعات واراس؛ ح)گردان 42 زرهي؛ خ) گردان 4- زرهي؛ د) 4 گردان توپخانه شامل ( گردان توپخانه 678 كاليبر130 م م، گردان 247 كاليبر 100 م م روماني، گردان توپخانه 696 كاليبر 152 م م، آتشبارهاي سبك خمپارهانداز 120 م م و آتشبار كاتيوشا). 2- يكانهاي دشمن مستقر در منطقه سيدكان و رواندوز: (الف)- يك گردان كماندويي از لشكر 23 مستقر در سيدكان؛ (ب)-گردان يكم از تيپ 3 لشكر 25 عراق؛ (پ)- تعداد 2 گردان نيروي نامنظم دشمن( جيش الشعبي).
اجراي عمليات
در ساعت 2400 روز 12 اسفند 1365، عمليات كربلاي 7 با رمز مقدس «يا مولاي متقيان علي(ع)» آغاز و در همين ساعت يكان جنگاوران از خط عزيمت عبور و به سوي مواضع دشمن پيشروي كرد. اين يكان پس از حدود يك ساعت و 40 دقيقه اعلام كرد كه كليه نيروها با آرايش جنگي در نزديكي موانع دشمن مستقر و عناصر متخصص دسته شناسايي و تيم مهندسي مشغول ايجاد معبر و خنثيسازي مينها و بريدن سيمهاي خاردار دشمن هستند. بلافاصله گردان تكاور و پس از آن گردان 103 پياده از خط عزيمت عبور كردند. سرانجام پس از حدود دو روز نبرد سنگين و در مواردي تن به تن كه با آتش مداوم و مؤثر يكانهاي توپخانه و بالگردهاي هوانيروز پشتيباني ميشد، يكانهاي تكاور موفق شدند اهداف از پيش تعيين شده را تصرف، تمامي پاتكهاي دشمن را سركوب و مواضع خود را بر روي اهداف تصرف شده تثبيت كنند.
دستاوردهاي عمليات كربلاي 7
رزمندگان لشكر 64 اروميه در جريان عمليات كربلاي 7 ارتفاعات راهبردي منطقه از جمله ارتفاع بسيار مهم 2519، گردمند، تپه سرخي، يال كله اسبي و حدود 50 كيلومتر مربع از خاك عراق را به تصرف خود در آورده، محور عمومي پيرانشهر و رواندوز عراق را آسيبپذير ساختند و بر شهرها و آباديهاي عراق در اين منطقه از جمله چومان مصطفي مسلط شدند و پادگان حاج عمران را نيز از دست دشمن خارج كردند. به اين ترتيب تداركات و حركات ضدانقلاب به داخل كشور جمهوري اسلامي ايران نيز در اين منطقه تحت واپايش (كنترل) قرار گرفت. در اين عمليات حدود سه هزار نفر از نيروهاي دشمن كشته و زخمي شدند و 289 نفر از آنان نيز به اسارت رزمندگان پرتوان لشكر 64 پياده درآمدند و 9 پاتك سنگين عراق به منظور بازپسگيري مواضع از دست رفتهاش با تلاش و مجاهدت رزمندگان لشكر سركوب و با شكست مواجه شد. 12 گردان پياده دشمن از تيپهاي 1، 2 و 3 لشكر 23 كماندويي سپاه پنجم عراق، تيپهاي 93 و 96 احتياط مستقر در منطقه، تيپهاي 108 و 606 پياده و 5 گردان توپخانه آسيب كلي ديد و چندين دستگاه تانك و نفربر و خودرو دشمن منهدم و مقادير زيادي از انواع جنگافزارهاي سبك و سنگين دشمن با مهمات مربوط سالم به غنيمت رزمندگان خودي درآمد. تجهيزات منهدم شده دشمن: حدود 90 دستگاه تانك، 150 دستگاه خودرو، 60 عراده توپ، پنج انبار مهمات، دهها قبضه سلاح نيمهسنگين و سبك از قبيل خمپارهانداز و... غنايم به دست آمده از دشمن: هشت دستگاه تانك، پنج دستگاه خودرو، پنج عراده توپ، تعدادي خمپارهانداز و سلاح سبك و مقدار زيادي مهمات.
علل پيروزي رزمندگان
لشكر 64 پياده در عمليات كربلاي 7 1- فرماندهي قوي و مدبرانه سرهنگ آذرفر بر لشكر؛ 2- وجود روحيه و ميل جنگجويي و اعتماد به نفس در رزمندگان لشكر 64 كه به سبب وجود فضاي معنوي، ايمان و اعتقاد راسخ به جوهره دفاع از ارزشهاي ديني و ملي كه در اثر آموزهها و عملكرد مسئولان اثر گذار لشكر ايجاد شده بود؛ 3- آموزش و مهارت رزم در كوهستان و شرايط نامساعد جوي؛ 4- تأكيد شديد بر رزم شبانه؛ 5- رعايت اصل غافلگيري؛ 6- حفظ اسرار عمليات و بهرهبرداري موفقيتآميز از پوشش و فريب تاكتيكي؛ 7- سرعت عمل؛ 8- طرحريزي، هدايت و نظارت ستادي درست؛ 9- هماهنگي بسيار نزديك بين عناصر رزمايشي و عناصر آتش؛ 10- شناسايي نسبتاً خوب از مواضع و موانع دشمن؛ 11- داشتن آتش پشتيباني دقيق و پرحجم. تجزيه و تحليل عمليات امير سرتيپ غضنفر آذرفر در دوران 8 سال دفاع مقدس و بهويژه در سمت فرماندهي لشكر 64 اروميه در بين كاركنان از محبوبيت و مقبوليت بسياري برخوردار و داراي جايگاه والايي بوده است، بهطوري كه در ميان افراد نقش رهبري را داشته و اين امتياز ناشي از جاذبه شخصي وي بوده كه به علت شجاعت، فعاليت، توان جسماني بالا، روحيه رزمي عالي، حضور مداوم در ميان رزمندگان خط مقدم، احساسات وطن دوستانه و پاي بندي به ارزشها و باورهاي ملي و ديني، آراستگي لباس و ظاهر و قدرت بيان او بوده است. ايشان با ايراد سخنرانيهاي آتشين، مهيج و برانگيزاننده باعث تحسين و تكريم قاطبه افراد لشكر بوده و با تدبير خوبي كه داشته نه فقط افراد داوطلب براي اين عمليات دشوار را شناسايي كرده، بلكه افراد به ظاهر بيانضباط، خاطي و متمرد را با مديريت و رفتار خود به پاي عمل ميكشاند و با تشكيل يكان خط شكن جنگاوران كه بدنه اصلي آن از اين گونه افراد تشكيل شده، ضربه اصلي را بر دشمن وارد و با استفاده از اين نيرو خط مقدم و مواضع دشمن را در هم شكسته و هدف را فتح مينمايد! محاسن و نقاط قوت نيروهاي عملكننده روحيه تهاجمي: كاركنان لشكر 64 از روحيه تهاجمي بالايي كه از خصوصيات بارز يك سرباز مؤمن و مدافع ارزشها ميباشد، برخوردار بودهاند، نبردهاي سنگر به سنگر و تن به تن در اين عمليات مؤيد روحيه عالي و ايمان والاي ايثارگران لشكر بوده است. حضور فرماندهان در جلو: استقرار قرارگاههاي راهكنشي به ترتيب گردان، تيپ و لشكر در جلو و همچنين حضور فرماندهان در ميان نيروها و هدايت خوب عمليات و صدور دستورها و فرامين به موقع در دستيابي به اهداف راهكنشي و كسب پيروزي عامل مؤثري بوده است. غافليگري و فريب راهكنشي: استفاده از اصل غافلگيري و رعايت تأمين از اصول مسلم جنگ و كسب پيروزي است. با توجه به آلوده بودن منطقه عمومي پيرانشهر به وجود عناصر ضد انقلاب و منافقين، با انجام حركات و مانورهاي فريبنده راهكنشي موجبات غافلگيري دشمن فراهم شد. نقش نيروهاي پرتلاش پشتيباني: همزمان با آغاز درگيري يكانهاي خطشكن تيپ سوم، عناصري از تيپهاي يكم و دوم لشكر پيشروي به سمت ارتفاع 1281 واقع در منطقه مقابل دولتو و تپه شهدا را شروع كرده و تعدادي از افراد دشمن را به هلاكت ميرسانند. همچنين در ساعت 2230 روز سيزدهم، دو گروهان از تيپ دوم پياده مجدداً به تپه شهدا يورش برده و به دو گردان از تيپ 604 عراق تلفات قابل توجهي وارد آورده و سه نفر از آنان را به اسارت ميگيرند؛ به اين ترتيب با درگير كردن بخشي از نيروهاي دشمن، موفقيت تلاش اصلي را تسهيل كردند. شناسايي و كسب اطلاعات: انجام شناسايي و بررسيهاي مداوم و كسب اطلاعات ارزشمند از زمين و دشمن و اعزام و هدايت گشتيهاي شناسايي و هدايت تلاشهاي جمعآوري شده، بهويژه حضور ركن دوم تيپ و لشكر در خط مقدم و بازجويي فوري و تخصصي از اسرا در جهت انهدام مواضع خمپارهاندازها و توپخانه و محلهاي تمركز دشمن فوقالعاده مفيد و مؤثر بوده است. توپخانه صحرايي و پدافند: ترديدي نيست كه توپخانه لشكري در پيروزي عمليات كربلاي7 نقش مؤثر و فوقالعاده ارزنده داشته است. هماهنگي توپخانه با يكانهاي پياده و انتقال و بلند كردن آتش با توجه به شعاع عمل منطقه عمليات و خاموش كردن آتش توپخانه، خمپارهاندازهاي سنگين و ادوات زرهي دشمن و جلوگيري از آزادي عمل آنها؛ همچنين متواري ساختن بالگردها و هواپيماهاي او توسط آتش پدافند ضد هوايي از خصوصيات بارز و حماسهآفريني فرمانده و ديگر نيروهاي توپخانه لشكري بوده است كه آثار ادوات زرهي منهدم شده موجود در روي هدفهاي تصرف شده، گوياي اين واقعيت است. مهندسي رزمي در جريان جنگ تحميلي برتري چشمگير يكانهاي مهندسي ارتش عراق بر يكانهاي خودي، بهويژه در ايجاد موانع و استحكامات محرز بوده و يكانهاي تكاور هميشه از كمبود تجهيزات مهندسي و عملكرد ضعيف يكانهاي مهندسي ناراضي بودهاند، اما در عمليات كربلاي 7 كه در محدوده كوچكي به اجرا درآمد، عملكرد گردان 407 مهندسي و جهاد قم با حركات گام به گام بلدوزرها در كنار افراد پياده و فعاليت و تلاش آنان در زير آتش خمپارهانداز و گلوله توپخانه با جايگزين كردن فوري رانندگان مجروح شده توسط گردان مهندسي و ايجاد استحكامات و احداث جاده دسترسي به مواضع متصرفي قابل تحسين بود. هوانيروز پايگاه هوانيروز كرمانشاه با استقرار در پادگان پسوه و پس از شناسايي لازم و هماهنگي با قرارگاه لشكر 64، آماده اجراي عمليات شده بود. پس از تصرف اهداف به وسيله رزمندگان زميني، هوانيروز با سه تيم آتش در پشتيباني از نيروهاي خودي و مقابله با پاتكهاي دشمن وارد عمل شد و با به آتش كشيدن دهها دستگاه از ادوات زرهي و سنگرهاي اجتماعي دشمن، تلفات و خسارت زيادي بر آنها وارد كرد. ترابري هوايي (هليبرن) نيروهاي خودي در كمترين زمان ممكن، آن هم در شرايط بد جوي (بيش از 20 درجه زير صفر) به منطقه عمليات، آماد رساني (مهمات و آذوقه) گسترده و مداوم در طول انجام عمليات و تخليه مجروحين از بلندترين قلههاي پر برف كوهستانهاي منطقه عمليات به بيمارستان از جمله عملكردهاي هوانيروز در اين عمليات بوده است. تعداد بالگردهاي شركتكننده در عمليات كربلاي7 در مجموع 20 فروند به شرح زير بوده: بالگرد كبرا به تعداد شش فروند *بالگرد 214 به تعداد 12 فروند * بالگرد 206 به تعداد دو فروند ساعت پرواز انجام شده :541 ساعت تعداد مجروحين حمل شده :449 نفر تعداد نيروهاي رزمنده ترابري شده توسط بالگرد: 1560 نفر مقدار بار (مهمات و تداركات) مورد نياز حمل شده: 105 تن انتخاب شرايط نامساعد جوي به منظور غافلگير كردن دشمن: برابر اخبار و اطلاعات دريافتي از اسراي عمليات كربلاي 7، دشمن دو شب قبل از حمله، احتمال تك لشكر را متصور ميدانست، ولي به علت شرايط سخت و نامساعد جوي، وجود برف و كولاك شديد، فرمانده لشكر 23 عراق به يكانهاي تابعه ابلاغ كرده بود كه از حالت آمادگي خارج و به وظايف محوله معمولي بپردازند كه به هر حال انتخاب شرايط جوي نامساعد براي ساعت (س) روز (ر) از عوامل مهم پيروزي و نقاط قوت عمليات بوده است. تعويض به موقع يگانهاي درگير و پيشبيني احتياطهاي مناسب، از فرسودگي يكانهاي خطشكن جلوگيري كرده و مداومت نبرد را با نيروهاي تازه نفس تضمين كرد و بهويژه در دفع پاتكهاي دشمن بسيار مؤثر و تعيينكننده بود. ارتباط و مخابرات: كاركنان دستههاي ارتباط و مخابرات يكانهاي تكور و گردان 482 مخابرات توانستند امكانات محدود را حاضر به كار كنند و با برقراري شبكه ارتباطي مطلوب بين پاسگاههاي فرماندهي و يكانهاي عمل كننده(مانوري)، باعث شدند كه پيامها و دستورها، بلادرنگ و به موقع ابلاغ و هدايت عمليات به بهترين صورت ممكن انجام شود. خلاصه گزارش عملیات : نام عمليات: كربلاي7 زمان اجرا:12/13 /1365 تلفات دشمن (كشته، زخمي و اسير) : 2485 رمز عمليات: (يا مولاي متقيان7) مكان اجرا: منطقه عمومي حاج عمران - محور شمالي جنگ ارگانهاي عملكننده: نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي اهداف عمليات: آزادسازي ارتفاعات سركوب منطقه و ارتفاعات گردمند ، تصرف ارتفاع 2519 و حفظ اعتبار ارتش جبهه : شمال غرب موقعیت : غرب پادگان حاج عمران نوع تک : نیمه گسترده فرماندهی : ارتش استعداد نیروهای درگیر : ایران : 9 گردان پیاده عراق : 29 گردان پیاده ، زرهی و کماندویی توضیحات : پس از شکست عملیات کربلای 6 ، ارتش مسئولیت بازپس گیری ارتفاع 2519 را بر عهده گرفت و پس از نبرد سختی موفق به این کار گردید.
منبع: پایگاه تخصصی و اطلاع رسانی دفاع مقدس
استخراج و تنظیم: گروهبانیکم وظیفه شایان کارگذار، زیر نظر مدیریت سایت
|
... هلی کوپتر که با سرعت حدود صد و چهل کیلومتر بر ساعت به زمین خورده بود نتوانست تعادلش را حفظ کند و شروع کرد به غلت زدن، و حدود صد متر از محل فرود آمدن فاصله گرفتیم در این مدت بر اثر غلت زدن هلی کوپتر بار ها جمجمه ام به دیواره های کابین کوبیده شد تا زمانی که بالاخره روی پهلوی چپ ثابت ماندیم،
خاطرات، خلبان جانباز سید داود فرهادی،دفاع مقدس، ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد
شهید صیاد و فروند همراه که با هم به ماموریت اعزام شده بودیم با دیدن این صحنه ها دیگر امیدی به زنده ماندن ما نداشتند و امکان فرود آمدنشان هم نبود، بنابراین از همان جا به طرف پایگاه برگشتند. با ثابت ماندن هلی کوپتر سعی کردم از کابین خارج شوم، در خروج که سمت راست قرار دارد بالای هلی کوپتر مانده بود و سمت چپ زیر کابین در حال انفجار بود و هر لحظه امکان ورود آتش به داخل کابین بیشتر می شد، سعی کردم در این شرایط از سیستم پرتاب کاناپی که باعث جدا شدن شیشه های کابین می شد استفاده کنم، اما این سیستم هم از کار افتاده بود هر طور بود در را باز کردم و از داخل هلی کوپتر بیرون پریدم از طرف دیگر خودروی تیربار دشمن با سرعت به ما نزدیک می شد و بی وقفه تیراندازی می کرد، اما از آن جا که محل سقوط ما داخل گودال بود و آنها روی ارتفاع قرار داشتند تیرها از بالای سرمان عبور می کردند، می خواستم تا دیر نشده از لاشه هلی کوپتر فاصله بگیرم که متوجه شدم هم پروازی ام داخل کابین گیر کرده. خودم را جلوی دماغه رساندم و دستگیره را کشیدم اما عمل نکرد نمی دانستم چطور در کابین را باز کنم که یک تخته سنگ بزرگی را روی زمین دیدم، در حالیکه شاید وجود یک تخته سنگ آن هم وسط گندمزار چندان باور پذیر نبود با عجله از کابین پائین پریدم سنگ را برداشتم درد شدیدی از محل شکستگی مهره های کمرم در تمام بدنم پخش شد اما چاره ای نبود باید هر چه زود تر میلان را از کابین خارج می کردم، تمام قدرت باقیمانده ام را جمع کردم و شیشه را شکستم.
میلان با دیدن من گفت: «نمی توانم بلند شوم».
من که دندان هایم شکسته و دهانم پر خون بود به سختی جواب دادم: «جا خوش کردی؟ بیا بیرون».
میلان گفت: «پایم زیر سایت تیراندازی گیر کرده نمی توانم حرکت کنم».
هر لحظه ممکن بود لاشه هلی کوپتر بر اثر اصابت گلوله هایی که به طرفمان شلیک می شد، منفجر شود. در حالیکه حدود بیست و هشت راکت عمل نکرده و ششصد توپ بیست میلی متری علاوه بر دست کم هزار پوند سوخت داخل باک می توانست آتش مهیبی را به وجود آورد.
میلان با التماس گفت: «تو برو».
جواب دادم: «علی جان کجا برم؟ به بچه هایت بگویم ایستادم تکه تکه شدن پدرتان را تماشا کردم؟ اگر قرار به رفتن است با هم می رویم».
میلان همچنان التماس می کرد که خودم را نجات بدهم و من فقط به این فکر می کردم که هر طور هست او را بیرون بکشم، اما هر بار تنها قسمتی از لباس پروازش کنده می شد کلافه شده بودم، گریه امانم نمی داد سر درد شدیدی داشتم و خونریزی دندان هایم اوضاع را وخیم تر می کرد به صورت میلان نگاه کردم و با کلافگی گفتم: «خودت هم تلاش کن یک یا علی بگو».
و سایت را محکم گرفتم و بلند گفتم: «یا علی».
پای میلان آزاد شد از خوشحالی گفتم: «خدایا شکرت».
میلان که دیگر می توانست حرکت کند با دست من را عقب هل داد و گفت: «حالا دیگر تا منفجر نشده، برو خودم می آیم بیرون».
هر دو از هلی کوپتر پائین پریده و شروع کردیم به دویدن. خودروی تیربار هم دیگر حسابی نزدیک شده بود اما ما در سمت دیگر هلی کوپتر بودیم و در محدوده دید آنها قرار نداشتیم. در آن شرایط وضعیت ما مصداق این بیت شعر بود که:
گر نگه دار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
ماشین تیربار در زاویه ای قرار گرفته بود که به راحتی می توانست هلی کوپتر را بزند اما ما را نمی دیدند، چند لحظه بعد هلی کوپتر منفجر شد و دایره ای در حدود صد تا صد و پنجاه متر را سوزاند. صحنۀ عجیبی بود حتی چند هفته بعد که عکس های مربوط به این سانحه را در واحد امنیت پرواز پایگاه دیدم باورم نمی شد چطور من و هم پروازی ام توانستیم با چنین حجم آتشی زنده بمانیم و ایمان دارم که جز لطف خدا نبود. زمان انفجار ما از شعاع انفجار دور بودیم ولی گرمای آتش را احساس می کردیم.
هر دو به شدت مجروح بودیم اما تمام توانمان را جمع کردیم و از سینه کش کوه بالا رفتیم و لای درخت های بلوط داخل یکی از درخت ها پشت به پشت هم نشستیم به طوری علی به سمت شرق بود و من به سمت غرب نشستم. صد و هشتاد درجه را او دید داشت و بقیه را من می دیدم ستون دشمن که برای تعقیب ما آمده بود مسیرش را ادامه داد وقصد داشت از تنگه خارج شود، یک کیوسک در همان جا داشتند و چند نفری داخل کیوسک منطقه را دیده بانی می کردند. ستون آنجا کمی توقف کرد و بعد هم رفت به سمت مرز عراق. حدود نیم ساعتی طول کشید با فروکش کردن آتش چند نفر از داخل همان کیوسک آمدند و لاشه هلی کوپتر را بررسی کردند، اما دیدند هیچ اثری از انسان در این سوخته ها نیست و معلوم بود به فکر می افتادند ما را پیدا کنند، پیش بینی ام درست بود شاید نیم ساعت تا سه ربع طول کشید که دو فروند هلی کوپتر غزال عراقی از سمت کرند وارد شدند.
گفتم: «علی جان احتمالا این ها برای شناسائی ما آمدند اگر جنگل را رد کردند و رفتند جلو به سمت اسلام آباد حتما ماوریت دیگری دارند اما اگر همین جا ماندند؛ برای ما آمده اند.»
طولی نکشید که دیدیم هلی کوپتر ها در همان تنگه شروع کردند به دور زدن و دوربین انداختن روی تک تک درخت ها زمانی که تقریبا پنج شش درخت با ما فاصله داشتند ناگهان از ارتفاع پنجاه متری بالای سرمان صدای تیراندازی شنیدیم، اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که اگر آن جا نیرویی مستقر بوده پس چطور متوجه حضور ما نشدند؟ در همین فاصله یکی از هلی کوپتر ها در نزدیکی لاشه هلی کوپتر ما سقوط کرد و فروند دوم از منطقه دور شد. با رفتن هلی کوپتر، خودرویی در همان حوالی توقف کرد و حدود بیست نفر مسلح پیاده شدند و شروع کردند به گشتن تک تک درخت ها در چنین موقعیتی امن ترین جا داخل همان درخت بود نیرو های دشمن آن قدر نزدیک شده بودند که می توانستیم به وضوح صدای صحبت کردنشان را بشنویم. میلان با دستش آرام به من زد و گفت: «داود ته خط هستیم».
می دانستم حق با اوست و جواب دادم: «توکل به خدا ببینیم چه می شود».
در همان لحظه صدای ملخ هلی کوپترهایی را شنیدیم و سه فروند از هلی کوپتر های پایگاه خودمان آمدند بالای سر ما ایستادند.
علی گفت: «بگذار من زیر پیراهنم را در بیاورم و برایشان تکان بدهد».
اما من جواب دادم: «دست از پا خطا نکن شاید آنها از پایگاه نیامده باشند و نمی دانند ما سانحه دیدیم، اگر هم بدانند با این همه نیرو هایی که این جا نشستند فرود آمدن شان خیلی خطرناک است پس دست از پا خطا نکن و خونسرد بنشین»، می دانستم علی بدون هماهنگی با من اقدامی نمی کند.
همان طور که هلی کوپتر خودی اطراف را می زد یک موشک تاو به خودروی مهمات دشمن که آسیب دیده و روی جاده متوقف بود اصابت کرد و بر اثر انفجار چنان صدائی در منطقه پیچید که همه افراد داخل دره به سمت محل انفجار رفتند و انگار ما را از یاد بردند، دیگر هوا داشت کم کم به غروب آفتاب نزدیک می شد ما هم با استفاده از این تاریکی سینه کش کوه را گرفته به سمت بالا حرکت کردیم در حالیکه هیچ وسیله ای همراه نداشتیم نه اسلحه و نه قطب نما، فقط بر اساس آموزش ها و تجربیات قبلی سعی کردیم از روی ستارگان مسیر را ادامه بدهیم من هنوز به فکر تیرباری بودم که موجب سقوط هلی کوپتر عراقی شد، کنجکاو بودم بدانم کار چه کسانی بوده.
می دانستم سه طرف منطقه در اختیار دشمن است و باید به سمت جنوب و جادۀ سگان حرکت کنیم تا حدود دوازده شب حدود سی کیلومتر در عقبۀ دشمن راه رفتیم گاهی افرادشان از کنارمان رد می شدند و فکر می کردند خودی هستیم تا این که چند نفر به ما شک کردند و نزدیک تر آمدند، ما به سرعت پشت یک تخته سنگ بزرگ پنهان شدیم، آن جا برکه آبی بود و داخل برکه هم پر از قورباغه وقتی چشممان به آب افتاد دیگر انگار قورباغه ها و لایه های لجن را نمی دیدیم در آن گرمای مرداد ماه، دست کم دوازده ساعت از شروع پروازمان می گذشت و خونریزی دندان ها گرد و خاک باعث شده بود احساس کنم زبانم مانند یک تکه چوب داخل دهانم مانده و حرکت نمی کند، دو سه قلپ از آب برکه خوردم گرچه این کار باعث شد چند ماه از عفونت روده رنج ببرم اما انگار آن چند جرعه به نظرم خیلی گوارا آمد. با همان آب وضو هم گرفتیم و دو رکعت نماز شکر به جا آوردیم. تا آن زمان هنوز به علی نگفته بودم که مهره های کمرم شکسته! اما احساس می کردم توانایی برای ادامه مسیر ندارم، گرچه علی هم نگفته بود پایش چه وضعیت وخیمی دارد!.
نماز را که خواندم دراز کشیدم و گفتم: «من دیگر نمی توانم بیایم».
علی با ناراحتی پرسید: «این چه حرفی است که می زنی؟».
جواب دادم: « راستش مهره های کمرم شکسته، الآن هم که نشستم زمین دیگر قادر به حرکت نیستم علی جان تو چهار تا بچه داری بهتر است بری، فقط هوای خانمم را داشته باش».
و او را به جدم قسم دادم اما علی گفت: «آن جائی که من توی آتش بودم تو چرا نرفتی؟ حالا مردانگی است من بروم و تو بمانی؟».
گفتم: «فرق می کرد؛ تو بچه داری».
علی عصبانی شد و جواب داد: «بچه های من را ول کن، خودم بلندت می کنم».
گفتم: «آخر تو هم وضعیتت بهتر از من نیست».
و بلاخره زیر بغل من را گرفت و از زمین بلندم کرد. ابتدا هر دو چند لحظه ای به همان سنگ تکیه دادیم و بعد لنگان لنگان شروع کردیم به ادامه مسیر، با همین وضعیت و نشستن و بلند شدن تا نزدیکی های صبح به سمت جنوب رفتیم. می دانستیم روی جاده سگان نیرو های خودی مستقر هستند نزدیکی های اذان صبح بود که رسیدیم به چند سیاه چادر. به علی گفتم همین جا بمانیم تا یکی بیدار شود ببینیم چه خبر است و کجا هستیم؟ کمتر از یک ساعت گذشت و هنوز هوا گرگ و میش بود که پیرمرد قد بلندی از داخل یک چادر بیرون آمد، ظاهراً قصد وضو گرفتن داشت او را صدا کردیم اول با دیدن ما ترسید اما بعد جلو آمد و پرسید: «نیروهای خمینی هستید؟».
گفتیم: «بله».
این بار پرسید: «خلبان هستید؟».
ما که فکر کردیم بهتر است اطلاعاتی به او ندهیم گفتیم: «نه راننده تانک هستیم تانک ما را زدند».
اما او همچنان اصرار می کرد که ما خلبان هستیم تا این که من گفتم: «داداش فرض را بر این بگیر که ما خلبان هستیم شما الان چه کمکی می توانی به ما بکنی».
پیرمرد جواب داد: «کمک و این ها را ولش کن توی منطقه همه جایش دست آن هاست، یک لیتر بنزین این جا گیر نمی آید که تراکتور روشن شود بعد هم شما چرا از آن طرف ده نیامدید؟». و به روستائی که حدود صد و پنجاه متر از سیاه چادرها فاصله داشت اشاره کرد.
گفتیم: «مسیر ما این طرف بود از پشت ده آمدیم حالا باید چکار کنیم؟ می خواهی به ما کمک کن و گرنه ما را تحویل بده».
پیرمرد با شنیدن این جمله گفت: «جانم فدای اسلام، شده خودم را تحویل بدهم ولی شما را تحویل نمی دهم».
و بعد هم توضیح داد: «به سمت شرق که بروید یک ده هست شاید حدود یک ساعت تا یک ساعت و نیم پیاده روی دارد تا به چاله بک برسید، تعدادی از بچه های کمیته کرند غرب اهل آن جا هستند و گاهی به دیدن پدر و مادرشان می روند اگر الان هم در ده باشند می توانند کمکتان کنند».
از شنیدن حرف های پیرمرد حسابی پکر شدیم. پیش خودم گفتم: «دستت درد نکند با این کمک کردنت، یارو می خواهد سالی یک بار به پدر و مادرش سر بزند آن یک روز هم مصادف می شود با رفتن ما؟».
با این حال پرسیدم: «آن جا رفتیم سراغ چه کسی را بگیریم؟».
پیرمرد جواب داد: «یکی هست به نام آقای رسول پرندی از بچه های کمیته که خیلی بچه متعصب و باغیرتی است».
دیگر هوا داشت روشن می شد و نمی توانستیم بیشتر آن جا بمانیم فقط قبل از رفتن از پیرمرد خواستیم کمی آب برایمان بیاورد، او هم داخل چادر رفت و با یک سینی پلاستیکی دو استکان چای و چند خرما برگشت. من که هنوز به خاطر خوردن آب برکه حالت تهوع داشتم و خونریزی داندان های شکسته ام بدجوری آزارم می داد به استکان ها دست نزدم پیرمرد لبخندی زد و پرسید: «ای سوسول بچه تهرانی؟».
جواب دادم: «چطور مگه؟».
این بار پرسید: «چرا نمی خوری؟».
گفتم: «میل ندارم».
او هم دست کرد داخل جیب پالتوی بلندش و یک حبه قند که داخل تکه ای کاغذ پیچیده شده بود به دستم داد و گفت: «با خرما چای نمی خوری بیا با این قند ها بخور».
هر طور بود یک جرعه چای را با حبه قند خوردم و استکان را زمین گذاشتم، بعد هم صورت پیرمرد را بوسیدم و گفتم: «اسمت را به ما بگو شاید یک روز دوباره از این اطراف عبور کنیم».
اما او فقط گفت: «برو سفارش من را پیش خدا بکن تا عاقبت به خیر شوم».
با نشانی هایی که از پیرمرد گرفته بودیم به طرف چاله بک حرکت کردیم ورودی ده حالت غربی شرقی داشت و به محض آن که خواستیم وارد ده بشویم بیست و پنج شش نفر مسلح با کلاش ریختند دور و بر ما…
قسمت بعدی را هم در آینده نزدیک در سایت ببینید.
منبع: مثل روزهای اول، سمیرا سادات امامی، انتشارات زمزم هدایت، سال 1394
استخراج و تنظیم: گروهبانیکم وظیفه شایان کارگذار، زیر نظر مدیریت سایت
|
جانشین وقت فرمانده هوانیروز" روایت می کند:
امیرسرتیپ دوم بازنشسته خلبان رحمان قضات گفت: اصفهان برای تمرین پرواز شبانه تاکتیکی؛ یعنی بدون استفاده از باند فرودگاه اصفهان، پیش بینی شده بود.
اولین پرواز در شب، هوانیروز، ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی
خلبانان در دل شب، از منطقه ای بلند می شدند و در منطقه ای نامشخص، فرود می آمدند. در نهایت، حدود 100 فروند بالگرد برای جابجایی نیروها برای عملیات خیبر، در جزیره مجنون آماده شدند. سپس بالگردهای کبرا هم وارد عمل شده و با پاتک دشمن، مقابله کردند.
نقش بی بدیل هوانیروز در تمامی عملیات های دوران دفاع مقدس، بر هیچ کسی پوشیده نیست. هوانیروز تنها نیروی نظامی ایران است که تمامی عملیات های محوله را به شکلی کامل و موفقیت آمیز به پایان رسانده و در هر نبرد، از خلبانان زبده در پیشبرد اهداف دفاع مقدس بهره برده است.
اهمیت هوانیروز به حدی بوده که حتی شروع عملیات خیبر، بدون حمایت هوانیروز امکان پذیر نبوده است. طراحی عملیات به صورتی انجام می گیرد که ابتدا نیروهای قرارگاه نجف در شب اول عملیات، توسط خلبانان شنوک، در جزایر مجنون و در عمق خاک دشمن، هلی برن شوند و سپس با پیوستن نیروهای دیگر به آنها، تصرف جاده العماره و بصره صورت گیرد.
تنها اطلاعات موجود درباره منطقه موردنظر، تصویر مخفیانه ضبط شده توسط رزمندگان بود. پرواز در شب، بدون باند فرود در محلی ناشناخته و در خاک دشمن، دشوارترین و در عین حال، شجاعانه ترین اقدام خلبانان هوانیروز در عملیات خیبر بوده است.
آنها پس از 10 شب تمرین در آسمان اصفهان، شبانه و با چراغ خاموش از اصفهان به سوی اهواز پرواز کردند و در فرودگاه اهواز فرود آمدند. فرمانده وقت هوانیروز (سرهنگ جلالی) با انجام اولین پریود شب پرواز، حجت را بر همه خلبانان تمام کرد.
هوانیروز در عملیات خیبر، 1291 ساعت پرواز، بیش از 19هزار و 400 رزمنده را هلی برن و 170 تن تجهیزات و تدارکات را جابجا کرد. همچنین 1691 مجروح را به بیمارستان های منطقه رساند. "سروان خلبان (سرلشکر) محمود ترابی نژاد" و "سرهنگ دوم فنی علی یتیم زاده" در عملیات خیبر به شهادت رسیدند.
امیرسرتیپ دوم بازنشسته خلبان رحمان قضات، یکی از خلبانان حاضر در عملیات خیبر، در گفتگو با خبرگزاری ایمنا به تشریح اقدامات هوانیروز در این نبرد آبی – خاکی پرداخته است:
رحمان قضات، درباره وظیفه محوله به هوانیروز در عملیات خیبر می گوید: قرار بود نیروها با هلی برن شبانه، در جزیره مجنون و در عمق خاک عراق، پشت نیروهای عراقی پیاده شوند و مسیر آنها را ببندند. این اقدام با بالگرد شنوک امکان پذیر است و از آنجایی که پایگاه هوانیروز اصفهان، عمده پشتیبانی شنوک رابرعهده داشت، تمرین های اولیه در اصفهان انجام شد.
وی با اشاره به دشواری عملیات شب پرواز، در تاریکی محض خاطرنشان کرد: اکثر خلبانان هوانیروز، پرواز در شب را در دوره های آموزشی گذارنده بودند. اما این پروازها در باند روشن فرودگاه انجام می شد و در واقع، پرواز شب معمولی و غیرتاکتیکی بود. به همین دلیل، برای انجام عملیات شبانه تاکتیکی در نبرد خیبر، باید تمرین می کردیم.
اصفهان؛ منطقه تمرین شب پرواز تاکتیکی
جانشین وقت فرمانده هوانیروز ادامه داد: منطقه اصفهان برای تمرین پرواز شبانه تاکتیکی؛ یعنی بدون استفاده از باند فرودگاه اصفهان، پیش بینی شده بود. خلبانان در دل شب، از منطقه ای بلند می شدند و در منطقه ای نامشخص، فرود می آمدند تا نیروها را پیاده کنند. بچه ها تا حدی آموزش دیدند، حجم عملیات و پرواز شب تاکتیکی تا حدی بود که یک بالگرد سقوط کرد ولی خوشبختانه خلبانان سالم ماندند.
امیرسرتیپ دوم بازنشسته خلبان رحمان قضات، از بی اطلاعی خلبانان از جزییات عملیات خیبر یاد کرد و گفت: این تمرین ها را در حالی انجام می دادیم که حتی از مکان پرواز در عملیات اصلی هم بی خبر بودیم. به همین دلیل، اکثر تمرین ها با محوریت پرواز در دل شب و فرود در محل های نامشخص انجام شد.
وی بر لزوم عادت چشم و حس پروازی، در پرواز شب تاکتیکی خاطرنشان کرد: عدم تعادل پروازی در پرواز شبانه، برای خلبان مشکل ساز خواهد شد. متاسفانه یکی از خلبانان شنوک ما در مسیر جفیر به مجنون در زمان بلند شدن، حس پروازی شب را از دست داد، زمین و آسمان را گم کرد. با سر به زمین برخورد کرد و بالگرد، متلاشی شد و گروه پروازی ما به شهادت رسیدند. اما بقیه بالگردها وظیفه خود را با موفقیت به پایان رساندند.
این خلبان پیشکسوت دفاع مقدس، تحریم های دوران جنگ تحمیلی را یکی از موانع پرواز در شب خواند و اظهار داشت: امکانات و تجهیزات شب پرواز نداشتیم. بالگرد شب پرواز تاکتیکی، باید مجهز باشد. خلبان هم باید عینک دید در شب داشته باشد، اما به خاطر تحریم های دوران جنگ فاقد این امکانات بودیم.
قضات، هلی برن شبانه را کلید عملیات خیبر معرفی کرد و افزود: همه منتظر بودند که هلی برن شبانه انجام شود. حدود 100 خلبان برای جابجایی نیروها در مجنون آماده شدند. سپس بالگردهای کبرا هم وارد عمل شده و با پاتک دشمن، مقابله کردند تا تلفات کمتری داشته باشیم.
جانشین وقت فرمانده هوانیروز در پایان یادآوری کرد: با توجه به همه کمبودها، خلبانان هوانیروز با شجاعت و جسارت، اولین پرواز شبانه خود را در عملیات خیبر انجام دادند. چون به پایان جنگ امید داشتند. گفته ها مبنی بر این بود که اگر موفق به تصرف بصره شویم، صدام پشت میز مذاکره برای صلح خواهد آمد و ایران از موضع قدرت، وارد عمل خواهد شد. حضور خلبانان زبده هوانیروز در خیبر و عشق و علاقه آنها برای انجام وظیفه، تا پایان دوران دفاع مقدس ادامه داشت.
|
چکیده: در اين جنايت 14 نفر شهيد و 88 نفر مجروح شدند. مقام معظم رهبري حضرت آيتاللَّه خامنهاي كه در آن زمان در مقام رياست جمهوري و امامت جمعه تهران در حال ايراد خطبههاي نماز بودند، پس از انفجار بمب، با صلابت و بدون هيچ گونه تزلزلي به خطبههايش ادامه دادند و اين امر موجب تقويت روحيه ضداستكباري نمازگزاران و امت شهيد پرور ايران گرديد.
انفجاربمب، نماز جمعه، شهدای نماز جمعه تهران
در زماني كه رژيم بعث، مردم را از رفتن به نماز جمعه بر حذر ميداشت و به بمباران و موشك باران نماز جمعه تهديد ميكرد، منافقان نيز بيكار ننشسته و با يك طرح از قبل تعيين شده و هماهنگ با رژيم عراق، نماز جمعه تهران را در 24 اسفند 63 به خاك و خون كشيدند. در اين جنايت 14 نفر شهيد و 88 نفر مجروح شدند. مقام معظم رهبري حضرت آيتاللَّه خامنهاي كه در آن زمان در مقام رياست جمهوري و امامت جمعه تهران در حال ايراد خطبههاي نماز بودند، پس از انفجار بمب، با صلابت و بدون هيچ گونه تزلزلي به خطبهها ادامه دادند و اين امر موجب تقويت روحيه ضداستكباري نمازگزاران و امت شهيد پرور ايران گرديد.
روزنامه كيهان در 25/12/63 نوشت: بر اثر انفجار يك بمب دستي در محل برگزاري نماز جمعه تهران كه در ساعت 29/12 دقيقه روز گذشته صورت گرفت، چند تن از نمازگزاران شهيد و مجروح شدند. رژيم عراق كه قبلاً اصابت موشك هاي دور برد ايران به شهرهاي كركوك و بغداد را انفجار بمب توصيف كرده بود، در يك هماهنگي ناموفق با عوامل ضد انقلاب داخلي، قصد داشت به هنگام انفجار بمب در صفوف نمازگزاران تهران در دانشگاه تهران ، هواپيمايش را در ارتفاع بالا به حريم هوايي تهران اعزام داشته و ادعا كند كه صداي انفجار، ناشي از بمباران تهران بوده است. اما با تاخير ورود هواپيماي عراقي به آسمان تهران و انفجار بمب، نيم ساعت قبل از آمدن هواپيما ها، اين توطئه تبليغاتي با شكست مواجه شد و هواپيماهاي عراقي نيز با آتش به موقع و قدرتمند پدافند هوايي متواري شدند.
در اين واقعه عده اي مجروح و عده اي به شهادت رسيدند. سيد محمد شاه مرادي، سيد مجيد محمدي، لطفعلي عرفاني، ابراهيم سياهي عروجي، سيد مهدي رضوي نيا، محمد حاجي هاشمي، رجبعلي تلكاني، پرويز شعباني، عباس رايگان، ذكريا فرجي بيگي، مهدي ابراهيمي،محمد غفاري، حاج مجتبي توانگر دهقان، علي احمد پور فيروز آبادي و محسن ظهيري از جمله شهدا بودند. مجروحان واقعه نيز به بيمارستان هاي مصطفي خميني، فيروزگر، سميه، سينا، امام خميني و دكتر شريعتي منتقل شدند.
حاج فضل الله فرخ از اعضاي ستاد اقامه نماز جمعه در اين باره مي گويد:
«در آن زمان صدام هر هفته تهديد مي كرد كه نماز جمعه تهران را مي خواهد بمباران كند. هر وقت كه اين اعلان مي شد، نمازجمعه شلوغتر ميشد و حتي از شهرستانهاي امن هم به نماز جمعه تهران مي آمدند. جالب اين كه هر وقت كه از شهرستان هاي امن نمازگزار داشتيم بمباران نبود. عدهاي كفنپوش در نمازجمعه مينشستند و شعار ميدادند كه ما آمادهايم. آن هفتهاي كه انفجار پيش آمد، از همان هفته هايي بود كه صدام گفته بود نمازجمعه را ميزنيم. كه ما هم البته منتظر بمباران بوديم. احتمال 80% و 90% هم ميداديم كه موشك بزند. چون او كه ترسي از اين چيزها نداشت. بارها هم شده بود كه هواپيماهايش هم اطراف نمازجمعه ميآمد و ضدهوايي روي پشت بام ها و در ميدان فلسطين و اطراف ميدان انقلاب از نماز جمعه مراقبت مي كرد. روز حادثه، روزي بود كه صدام خيلي جدي گفته بود كه ما نمازجمعه را ميزنيم. من پشت جايگاه نشسته بودم يك دفعه صداي يك انفجار مهيب آمد. بلند شدم بالا را نگاه كردم ديدم كه چيزهايي از بالا پايين ميريزد. اول خوشحال شدم. حدس زدم كه قطعات هواپيماي دشمن است كه پايين مي ريزد. ولي وقتي روي زمين آمد، ديدم قطعات بدن انسان است و بمب چنان به شدت اين بدنها را هوا برده بودكه به اطراف پخش مي شد. اما بلافاصله فهميديم كه اين انفجار ناشي از بمب گذاري در محل نماز بوده است. ما هميشه جلوي درهاي ورود و خروج بازرسي كامل داشتيم. هيچ چيز را نمي تواستند با خودشان حمل كنند بنابراين بمب را به صورت جانماز به داخل آوردند چون فقط آوردن جانماز مجاز بود. البته سعي بمب گذار بر اين بودكه بمب را نزديك جايگاه، كه عدهاي از مسئولين يا خود امام جمعه بود بگذارد كه همگي صدمه ببينيد.اتفاقاً امام جمعه آن هفته خود آيت الله خامنه اي بودند. ايشان غالباً از جبهه يكسره به نمازجمعه ميآمدند. چون بمب گذار از بازرسي دوم نتوانسته بود عبور كند و فاصله اش با جايگاه زياد بود بمب را در قسمت انتهايي زمين چمن گذاشته بود. جالب است كه آن روز كسي فرار نكرد و امام چند بار در صحبت هايشان به اين مسئله اشاره كردند كه من زماني كه تلويزيون را نگاه كردم، ديدم كه با وجود اين كه بمب منفجر شد ولي يك نفر نرفت و همه نشستند و امام جمعه با صلابت صحبتهايش را ادامه داد و آهنگ صدايش عوض نشد. مردم هم سر جايشان نشستند. فقط شعار دادند: حسين حسين شعار ماست شهادت افتخار ماست. ما پس از انفجار به افرادمان گفتيم همه سر جايتان باشيد. هيچ كسي دخالت نكند. فقط يك عدة خاصي شروع به جمعآوري شهدا و مجروحين كردند. مردم هم خطبه ها را گوش كردند و نماز را خواندند. چهارده نفر آن روز شهيد و عده زيادي مجروح شدند.آيت الله خامنه اي فرمودند براي ختم شهدا حجت الاسلام فلسفي را دعوت كنيد كه از طرف ايشان مجلس ختمي در مسجد ارگ برگزار شد.»
تنظیم و استخراج: گروهبانیکم وظیفه قاسمعلی
|
بخش چهارم : كراماتى چنند از مسجد مقدس جمكران
ن امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمكران
آقاى سيد مرتضى حسينى كه يكى از سادات متدين قم بوده است مى گويد: شبهاى پنجشنبه در خدمت مرحوم آية الله آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى به مسجد جمكران مى رفتم .
در يكى از شبهاى زمستان برف سنگينى آمده بود من در منزل نشسته بودم ، ناگهان به يادم آمد كه شب پنجشنبه است ، ممكن است آية الله بافقى به مسجد بروند ولى از طرفى چون آن وقتها مسجد جمكران راه ماشين رو نداشت و مردم مجبور بودند آن راه را پياده بروند و به قدرى برف روى زمين نشسته بود كه ممكن نبود كسى بتواند آن راه را راحت بپيمايد، با خود فكر مى كردم كه معظم له به مسجد نمى روند.
به هر حال دلم طاقت نياورد، از منزل بيرون آمدم ، بيشتر مى خواستم آية الله بافقى را پيدا كنم و نگذارم به مسجد جمكران بروند.
به منزلشان رفتم ، در منزل نبودند، به هر طرف سراسيمه سراغ ايشان را مى گرفتم تا آنكه به ميدان مير كه سر راه جمكران است رسيدم ، در آنجا دوست نانوائى داشتم كه وقتى ديد من اين طرف ، آن طرف نگاه مى كنم از من پرسيد چرا مضطربى و چه مى خواهى ؟
گفتم : نمى دانم كه آيا آية الله بافقى به مسجد جمكران رفته اند يا امشب در قم مانده اند؟
نانوا گفت : من او را با چند نفر طلاب ديدم كه به طرف مسجد جمكران مى رفتند.
با شنيدن اين جمله خواستم پشت سر آنها بروم كه آن دوست نانوايم گفت : آنها خيلى وقت است رفته اند، شايد الان نزديك مسجد جمكران باشند.
از شنيدن اين جمله بيشتر پريشان شدم و ناراحت بودم كه مبادا در اين برف و كولاك آنها به خطر بيافتند، به هر حال چاره اى نداشتم ، به منزل برگشتم ولى فوق العاده پريشان و مضطرب بودم ، خوابم نمى برد.
تا آن كه نزديك صبح مرا مختصر خوابى ربود، در عالم رويا حضرت ولى عصر(ع ) را ديدم كه وارد منزل ما شدند و به من فرمودند: سيد مرتضى چرا ناراحتى ؟ گفتم : اى مولاى من ناراحتيم براى آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى است . زيرا او امشب به مسجد رفته و نمى دانم به سر او چه آمده است ؟
فرمود: سيد مرتضى گمان مى كنى ما از حاج شيخ دوريم ، همين الان به مسجد رفته بودم و وسائل استراحت او و همراهانش را فراهم كردم ، از خواب بيدار شدم ، به اهل منزل اين بشارت را دادم و گفتم در خواب ديده ام كه حضرت ولى عصر(ع ) وسائل راحتى آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى را فراهم كرده اند.
اهل بيتم هم چون به همين خاطر مضطرب بود خوشحال شد و من فرداى آن شب كه از منزل بيرون رفتم به يكى از همراهان آية الله بافقى برخوردم ، گفتم : ديشب بر شما چه گذشت ؟ گفت : جايت خالى بود، ديشب اول شب آية الله بافقى ما را به طرف مسجد جمكران برد، ما يا به خاطر شوقى كه در دلمان بود و يا كرامتى شد مثل آنكه ابدا برفى نيامده و زمين خشك است به طرف مسجد جمكران رفتيم و خيلى زود هم به مسجد رسيديم ولى وقتى به آنجا رسيديم و در آنجا كسى را نديديم و سرما به ما فشار آورده بود متحير بوديم كه چه بايد بكنيم .
(آخر آن زمانها مسجد جمكران ساختمانى نداشت و فقط يك مسجد بسيار غريبى بود كه در وسط بيابان افتاده بود، و تنها خواص به آن مسجد مى رفتند و از بهره هاى معنوى آن استفاده مى كردند).
ناگهان ديديم سيدى وارد مسجد شد و به حاج شيخ گفت مى خواهيد براى شما لحاف و كرسى و آتش بياورم . آية الله بافقى با كمال ادب گفتند اختيار با شما است ، آن سيد از مسجد بيرون رفت ، پس از چند دقيقه لحاف و كرسى و منقل و آتش آورد و با آنكه در آن نزديكى ما كسى نبود وسائل راحتى ما را فراهم فرمود.
وقتى مى خواست از ما جدا شود يكى از همراهان به او گفت ما بايد صبح زود به قم برگرديم ، اين وسائل را به كه بسپاريم ، آن سيد فرمود: هر كسى آورده خودش مى برد و او رفت ، ما در فكر رفته بوديم كه اين آقا اين وسائل را از كجا به اين زودى آورده ، زيرا آن اطراف كسى زندگى نمى كند و اگر مى خواست آنها را از ده جمكران بياورد اولا در آن شب سرد و كولاك برف كار مشكلى بود و ثانيا مدتى طول مى كشيد.
بالاخره شب را با راحتى به سر برديم و صبح هم كه از آنجا بيرون آمديم آن وسائل را همانجا گذاشتيم .
من به او جريان خوابم را گفتم و معلوم شد كه حضرت بقيه الله روحى فداه هيچگاه دوستانش را وا نمى گذارد و به آنها كمك مى كند و براى مرحوم آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى جريانات ديگرى هم از اين قبيل اتفاق افتاده است كه در بين دوستانش معروف است . (36)
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید