صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتألهین (درگذشته ۱۰۴۵ قمری[۱])، متأله و فیلسوف شیعه ایرانی سدهٔ یازدهم هجری قمری و بنیانگذار حکمت متعالیه است. کارهای او را میتوان نمایش دهندهٔ نوعی تلفیق[۲] از هزار سال تفکر و اندیشهٔ اسلامی پیش از زمان او به حساب آورد.[۳] محتویاتکودکی و نوجوانیملاصدرا در روز نهم جمادیالاول سال ۹۸۰ هجری قمری، در شیراز و در محلهٔ قوام زاده شد و او را محمد نام نهادند. به روایتی پدر او خواجه ابراهیم قوام، مردی دانشمند و وزیر فرماندار پارس - محمد میرزا که بعدها به شاه محمد خدابنده معروف شد بود - و صدرالدین محمد تنها فرزند او، حاصل یک دعا بود.[۴] به باور هانری کربن خواجه ابراهیم بازرگان بود و به خرید و فروش مروارید، شکر بنگاله و شال کشمیری میپرداخت. وی هر از گاهی برای به دست آوردن مروارید به مغاص لؤلؤ در بحرین میرفت.[۵] ابراهیم قوام در آغاز، محمد کوچک را به مکتبخانهٔ ملااحمد در محلهٔ قوام و به نزد ملااحمد برد. محمد دو سال در این مکتبخانه خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت. سپس او را به یک معلم خانگی به نام ملا عبدالرزاق ابرقویی سپردند تا به محمد صرف و نحو بیاموزد.[۶] دو پیشامد سبب وقفه در تحصیل محمد نوجوان شد، یکی وفات ملا عبدالرزاق ابرقویی بود که محمد نوجوان را در مرگ استاد خود سوگوار کرد و دیگر وفات شاه تهماسب یکم صفوی و به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل دوم صفوی که سبب ناامنی ایران از جمله شیراز گشت، و ابراهیم قوام از بیم جان خانوادهٔ خود را از شیراز به امیرنشینهای جنوب خلیج فارس کوچاند.[۷] پس از مرگ یا کشته شدن شاه اسماعیل دوم و با به فرمانروایی رسیدن شاه عباس یکم دوران هرج و مرج به پایان رسید و ابراهیم و خانوادهاش به شیراز بازگشتند. محمد به فرمان پدرش به بصره رفت و در حجرهٔ بازرگانی شیرازی به نام یوسف بیضاوی که پدرش با او قرارداد بازرگانی بسته بود، به کار مشغول شد.[۸] سه ماه پس از آن، ابراهیم قوام به دیار باقی شتافت و محمد سوگوار ناگزیر به شیراز بازگشت و به گرداندن حجرههای بازرگانی پدرش پرداخت.[۹] زندگی و تحصیل در قزوین و سپس اصفهانملاصدرا در سن ۶ سالگی به همراه پدرش در پی شاه محمد خدابنده به قزوین پایتخت آن دوران صفویان رفت و دوران نوجوانی وجوانی اش را در آن سامان سپری کرد، او درمدرسه «التفاتیه» قزوین حجرهای داشت که هم اکنون نیز برای بازدید «طلبهها» و «گردشگران» پابرجااست، سنگ بنای پیشرفت علمی اودر حوزههای علمیه قزوین بود. در همانجا با شیخ بهایی و میرداماد آشنا شد و پس از انتقال پایتخت به اصفهان، با استادانش به اصفهان مهاجرت نمود.[۱۰] او در مدرسه خواجه اصفهان نیز از محضر درس استادانش شیخ بهایی، میرداماد (معلم ثالث) و میرفندرسکی بهره جست. ملاصدرا دروس فقه، علوم حدیث و تفسیر را از شیخ بهایی، حکمت الهی و حکمت شرق و غرب را از میرداماد و علم ملل و نحل را از میرفندرسکی آموخت. به هر حال شاه عباس یکم در پایان سال ۹۹۹[۱۱] هجری قمری (به روایتی ۱۰۰۶[۱۲])، از قزوین به اصفهان نقل مکان کرد و این شهر را به پایتختی خویش برگزید. در بخشکردن میراث یکی از توانگران اصفهان، هوش، آگاهی و دانش ملاصدرا در مسایل فقهی بر شاه عباس آشکار شد و شاه تصمیم گرفت تا از مدرسه خواجه بازدید کند و با شیخ بهایی و ملاصدرا بیشتر آشنا شود.[۱۳] دوران تبعیدملاصدرا پس از کسب درجهٔ اجتهاد، به تدریس در مدرسهٔ خواجه پرداخت، اما از آنجایی که نظریاتش در برخی مسائل فقهی با بیشتر دانشمندان قشری اصفهان متفاوت بود، او را به بدعتگذاری در دین متهم ساختند و خواهان اخراج او از مدرسه و در نهایت تبعید او از اصفهان شدند. بدین سان ملاصدرا از اصفهان تبعید شد. او راه مورچه خورت را در پیش گرفت و از آنجا راهی کهک قم گشت.[۱۴] از جمله اتهامهایی که به وی میزدند در کتاب گفتگوی خرد آمده است.[۱۵][۱۶][۱۷] ملاصدرا در دوران تبعید به حوزههایی رفت اما به او اجازه نمیدادند. جلوی او گرفته میشد و او را مرتد اعلام میکردند. ملاصدرا به مدت ۵[۱۸] یا ۷[۱۹] سال در کهک قم و در تبعید زیست، اما هرگز کار تدریس و پژوهش را رها نکرد و در همان روستای کوچک و دورافتاده به برگزاری جلسات درس مبادرت نمود. دروس وی بیشتر دربارهٔ افکار و باورهای حکیمان و دانشمندان ایرانی مانند شهابالدین سهروردی، ابن سینا و ابویعقوب الکندی و برخی از دانشمندان اندلسی همچون ابن عربی و ابن رشد بودند.[۲۰] به روایتی دیگر، او در این مدت به ریاضت و عبادت پرداخت و مدتی را نیز در شهر قم سپری نمود.[۲۱] بازگشت به شیرازاللهوردی خان گرجی حاکم ایالت فارس امپراتوری صفوی در زمان شاه عباس هنگام ساخت مدرسهٔ خان در شیراز، ملاصدرا را که توسط علمای اصفهان تکفیر و در کهک قم تبعید شده بود به شیراز دعوت کرد. او نامهای بدین مضمون به ملاصدرا نوشت: «من نمیتوانم به کهک بیایم تا بتوانم از محضر درس شما استفاده کنم و به همین جهت در شیراز بنای مدرسهای را برای شما شروع کردهام و همین که تمام شد اطلاع میدهم که بیایید و در این مدرسه تدریس کنید». الله وردی خان در وقفنامهٔ مدرسه تصریح کرد که اختیار تدریس را به ملاصدرا واگذار میکنم تا اینکه هر درسی را که میخواهد در برنامهٔ دروس مدرسه قرار دهد.[۲۲] حکومت صفوی و در رأس آنان شاه عباس تمایلی به تبعید ملاصدرا از اصفهان نداشتند و شاه عباس به اجبار علمای اصفهان به این کار تن داد. از این رو، اللهوردی خان گرجی حاکم فارس، بر آن شد که برای این دانشمند در شیراز مدرسهای ساخته و از او برای تدریس در این مدرسه دعوت کند. با پایان یافتن ساخت و ساز بخش مهمی از این مدرسه که بعدها به مدرسهٔ خان نامی شد، الله وردی خان چشم از جهان بست و به دیار باقی شتافت. پس از او فرزند وی امام قلی خان که از دوستان دوران جوانی ملاصدرا بود پس از پدرش به حکومت فارس رسیده بود، پس از فتح هرمز و بیرون راندن پرتغالیها از خلیج فارس، و در پی پیروزی حکم رفع تبعید ملاصدرا را از شاه عباس گرفته و ملاصدرا را به شیراز دعوت کرد.[۲۳] درخشانترین دورهٔ زندگی ملاصدرا از لحاظ سودی که به جامعه رساند و طی آن دوره کتابهای فراوان و ارزشمندی تألیف نمود، دورهای است که او پس از بازگشت از کهک در شیراز شروع به تدریس کرد. ملاصدرا پس از بازگشت به شیراز، تدریس در این مدرسهٔ نوساز را آغاز کرد. در این مدرسه افزون بر حکمت و فقه، ادبیات، اخترشناسی، ریاضیات، شیمی، معرفةالارض (زمینشناسی) و علوم طبیعی نیز تدریس میشد. اهمیت این مدرسه از مدرسهٔ خواجهٔ اصفهان نیز فزونی یافت.[۲۴] اللهوردی خان گرجی با این اقدام خود، دانشگاهی به مفهوم واقعی آن روز بنیان گذاشت، که در آن افزون بر حکمت، فقه، ادب، نجوم، علم حساب، هندسه، زمینشناسی، جانورشناسی، گیاهشناسی و شیمی تدریس میشد. ملاصدرا در پناه فرهنگ دوستی و آزاد اندیشی الله وردی خان گرجی تألیفات فراوانی از خود بر جای گذاشت، اما مهمترین حاصل عمر وی بنیاد نهادن حکمت متعالیه بود. بدین وسیله به عالم تشیع خدمتی عظیم نمود.[۲۵] باورهاملاصدرا شیعهمذهب و پیرو آئین دوازدهامامی بود، به اصول و فروع دین اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشت. همانطور که در فقه شیعه چهار اصل قرآن، حدیث، عقل و اجماع برای بدست آوردن احکام بکار میرود، ملاصدرا نیز در مباحث عقلی تلاش وافری نمود تا این وجهه از برهان جایگاه خود را در مذهب شیعه دوباره بازیابد،[نیازمند منبع] عرفان شیعیملاصدرا بر این باور بود که مذهب شیعه دو وجه دارد، وجه ظاهری، یعنی همان شریعت و احکام دینی، و وجه باطنی، که همان درونمایه و حقیقت مذهب شیعهاست و ملاصدرا آن را عرفان شیعی مینامید. او برای رستگاری انسان، هم شریعت و پایبندی به فرایض دین را لازم میشمرد و هم سیر و سلوک عرفانی برای رسیدن به حقیقت مذهب شیعه را ضروری میدانست. این در حالی بود که بیشتر دانشمندان قشری اصفهان، دید خوبی نسبت به عرفان نداشتند. ایشان بر این باور بودند که بسیاری از عارفان، به احکام دین اسلام پایبند نیستند و عمل به فرایض دینی را برای رسیدن به رستگاری لازم نمیبینند. یکی از دلایل تبعید ملاصدرا از اصفهان همین باور بود. ملاصدرا اگرچه به عرفان باور داشت، اما کوتاهی از احکام و واجبات دین را به بهانهٔ سیر و سلوک عرفانی رد میکرد. با دانشمندان قشری نیز به دلیل ستیز با عرفان شیعی مخالف بود. همچنین با برخی از صوفیان که عمل به واجبات دینی را ضروری نمیدانستند، مخالف بود. البته برخی معتقدند ملاصدرا با ادغام فلسفه وعرفان نا خواسته راه را برای بسته شدن مسیر فلسفه ورزی در جهان اسلام فراهم کرد. دیدگاه ملاصدرا پیرامون تقلیددر آثار ملاصدرا دهها صفحه علیه تقلید و تعصب و اهل تقلید و تعصب، مطلب وجود دارد. وی در اسفار چنین آورده که: «خداوند از تقلید نهی کرد، مقلدان را نکوهش کرد و آنان را فرمود تا در جرگه اهل اندیشه و معرفت در آیند و ایشان را بیم داد از پیروی پیشینیان و تقلید اسلاف و مشایخ گذشته».[۲۶] ملاصدرا در طول زندگی علمیاش، دیدگاههای گوناگونی را پیرامون مسئلهٔ تقلید عنوان کردهاست. گاهی آنرا با شروطی پذیرفته و گاه به کلی آنرا مردود شمردهاست (مانند نوشتار او در کتاب المشاعر). شاید به سبب مخالفت برخی علمای اصفهان با او و به این دلیل که ایشان را برای راهنمایی مردم واجد شرایط نمیدانستهاست.[نیازمند منبع] البته نمیتوان چنین گفت که ملاصدرا بر این باور بوده که فراگیری دانش از جمله فقه، حدیث و تفسیر و نیز سلوک در عرفان شیعی بر همهٔ مسلمانان واجب عینی است، و هر مسلمان باید با فراگیری این دانشها به درجهٔ اجتهاد برسد. زیرا این امر عملاً محال است و به علاوه به توجه به اظهارات ملاصدرا در آثار منقول خود از جمله شرح اصول کافی میتوان مجموعاً به این نظر رسید که وی علوم عقاید و فنون اعتقادات را واجب دانسته و به سبب لزوم دست یافتن به یقین در این عرصهها، تقلید را مذمت کرده و گرنه وی در علوم فقه و فروعات احکام قائل به لزوم و وجوب تقلید از مرجع و مجتهد است و از این حیث با اخباریهای زمان خویش مخالف است. قضا و قدرملاصدرا به قضا و قدر الهی باور داشت و در «رسالة فیمسئلة القضاءِ و القدر» آنرا توضیح دادهاست. قضا، در کلام اسلامی، به معنای حکم خدا (از دیدگاه سرچشمه، منشاء و پیدایش موجودات) و قدر به معنای اندازه، و تعیین اندازه، منزلت یا جایگاه کسی یا چیزی است. ملاصدرا بر این باور بود که قضا قابل تغییر نیست زیرا حکم خداوند تغییر نمیکند. اما قدر یا سرنوشت، قابل تغییر است زیرا در گرو اعمال انسان میباشد. انسان میتواند با نیکوکاری به رستگاری برسد یا با زشتکاری بدبختی خویش را رقم بزند و در این مورد مختار است. ملاصدرا با پیرپرستی مخالف بود و اگر او را صاحب کرامات مینامیدند، نمیپذیرفت. حکمت متعالیهمکتب ملاصدرا که حکمت متعالیه نامیده میشود، بر اصل «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» استوار است. بنابر دیدگاه او، بدیهیترین مسئلهٔ جهان، مسئلهٔ وجود یا هستی است که ما با علم حضوری و دریافت درونی خود، آنرا درک کرده و نیازی به اثبات آن نداریم. اما ماهیت، آن چیزی است که سبب گوناگونی و تکثر پدیدهها میشود و به هر وجود، قالبی ویژه میبخشد. همهٔ پدیدههای جهان در یک اصل مشترکند که همان «وجود» نام دارد و وجود، یگانهاست؛ زیرا از هستیبخش (یعنی خداوند یگانه) سرچشمه گرفته، اما ویژگیهای هر یک از این پدیدهها از تفاوت میان ذات و ماهیت آنها حکایت دارد. بنا بر این دیدگاه، اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت، معلول وجود به شمار میآید. برهان وجودی ملاصدرانوشتار اصلی: برهان وجودی § برهان وجودی ملاصدرا
شاگردانبرای ملاصدرا تا ده نفر شاگرد معروف شناخته و ذکر شده است که مشهورترین آنها دو نفر ـ یعنی فیض کاشانی و فیاض لاهیجی ـ میباشند.[۲۸] آثارآثار صدرا را بالغ بر پنجاه دانستهاند، که میشود آنها را بر حسب نوع تفکر موجود در پشت هرکدام در دو دستهٔ اصلی جای داد: علوم نقلی و علوم عقلی.
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ز ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
با سید محمدعلی قاضی طباطبایی اشتباه نشود.
سید علی قاضی در حدود ۵۰ سالگی
سید علی قاضی طباطبایی (متولد ۹ اردیبهشت ۱۲۴۵ در تبریز - درگذشته ۱۶ بهمن ۱۳۲۵).[نیازمند منبع] پدر او، سید حسین قاضی از شاگردان میرزا محمدحسن شیرازی بود.[نیازمند منبع] سید علی قاضی از شخصیتهای معاصر عرفان شیعه است. محتویاتزندگینامهوی در ۹ اردیبهشت ۱۲۴۵ (۱۳ ذیالحجه ۱۲۸۲ قمری) در تبریز زاده شد. وی فرزند میرزا حسین طباطبایی بود. سلسله نسب آنها به امام علی میرسد. حسین قاضی خود اهل معرفت بوده و کتابی در تفسیر سوره حمد و انعام نوشتهاست.[نیازمند منبع] تحصیلاتسید علی قاضی علوم مقدماتی را در تبریز در نزد پدرش، سید حسین قاضی و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمدعلی قراچه داغی آموخت. او نزد پدر خود تفسیر کشاف را آموخت و ادبیات عرب و ادبیات فارسی را در نزد دانشمند و شاعر نامی، میرزا محمدتقی تبریزی متخلص به «نیر» خواند. سید علی قاضی در سال ۱۳۰۵ قمری در سن ۲۳ سالگی عازم نجف شد. او پس از اقامت در نجف، تحصیلات خود را در نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد ممقانی، شیخ فتح الله شریعت و آخوند خراسانی ادامه داد، و در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نائل شد. او همچنین در نزد شیخ محمد بهاری و سید احمد کربلایی که هر دو از شاگردان مبرز ملا حسینقلی همدانی بودند به کسب مکارم اخلاقی و علوم عرفانی پرداخت. سید علی قاضی در لغت عرب بی نظیر بودهاست، گفته شده که او چهل هزار لغت از حفظ داشت و شعر عربی را چنان میسرود که اعراب تشخیص نمیدادند سراینده این شعر غیرعرب است.[۱] سید علی قاضی در تفسیر قرآن و معانی آن مهارت داشت؛ و علامه طهرانی از قول علامه طباطبائی میگوید: «این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضی به ما تعلیم دادند و ما در تفسیرالمیزان، از مسیر و روش ایشان پیروی میکنیم. ایشان در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که «فقه الحدیث» گویند از ایشان آموختهایم.»[نیازمند منبع] سلسله اساتید سید علی قاضیمیرزا علی آقا از سن نوجوانی تحت تربیت والد گرامی، آقا سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک ایشان از پدر بزرگوارشان میباشد و نیز به سفارش پدر از محضر عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی نیز بهرهمند گردید. بعد از آن که به نجف اشرف مشرف شدند نزد شیخ محمد بهاری و سید احمد کربلایی معروف به واحد العین به کسب مکارم اخلاقی و عرفانی پرداخت و این دو نیز از مبرزترین شاگردان ملاحسینقلی همدانی بودند. سلسله اساتید ملا حسینقلی همدانی به سید علی شوشتری و سپس به شخصی گمنام به نام ملاقلی جولا میرسد.[نیازمند منبع] وفاتسرانجام، سید علی قاضی در ۱۶ بهمن ۱۳۲۵ خورشیدی (۱۴ ربیعالاول ۱۳۶۶ قمری) در سن ۸۳ سالگی وفات نمود، و در قبرستان وادی السلام نجف، نزد پدر خود، بهخاک سپرده شد.[۲] شاگردانبسیاری از اساتید بزرگ فلسفه و عرفان اسلامی از شاگردان سید علی قاضی بودند. از میان شاگردان مشهور وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
سید علی قاضی در بیان شاگردانعلامه طباطبایی، از فلاسفه و مفسرین نامدار جهان اسلام و از شاگردان سید علی قاضی در بارهٔ او چنین میگوید:[نیازمند منبع]
سید هاشم حداد، از عرفای معاصر و شاگرد سید علی قاضی، درباره او میگوید:[۵]
خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل میکردند که:[نیازمند منبع]
فرزندانعلامه قاضی فرزندان دختر و پسر بسیاری داشته است. آیت الله سید مهدی قاضی استاد علامه حسنزاده آملی یکی از فرزندان اوست. مرحوم سید محمدحسن قاضی ساکن تهران نیز از فرزندان او بود. دکتر قاضی نیا استاد دانشگاه آزاد کرج نیز یکی از فرزندان اوست. یکی از دختران وی نیز ساکن زابل و دختر دیگرش نیز ساکن لاهیجان بود.[نیازمند منبع] وصیت نامهوی در وصیت نامه خود تأکید بر نماز، ذکر مصائب اهل بیت و نرنجاندن مردم دارد:[نیازمند منبع]
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سید محمدحسین طباطباییاز ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
برای روحانی و قرآنپژوه متولد ۱۳۶۹، سید محمدحسین طباطبایی (علمالهدی) را ببینید.
سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی (۱۲۸۱ - ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰ هجری شمسی در تبریز) نویسنده تفسیر المیزان، فقیه، فیلسوف و مفسر قرآن، شیعه و ایرانی است.[۱] اهمیت وی به جهت زنده کردن حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزههای تشیع بعد از دورهٔ صفویه بودهاست. به ویژه اینکه وی به بازگویی و شرح حکمت صدرایی بسنده نکرده، به تأسیس معرفتشناسی در این مکتب میپردازد. همچنین با انتشار کتب فراوان و تربیت شاگردان برجسته در دوران مواجهه با اندیشههای غربی نظیر مارکسیسم به اندیشه دینی حیاتی دوباره بخشیده، حتی در نشر آن در مغرب زمین نیز میکوشد. محتویاتخانوادهوی از دودمان سادات طباطبایی آذربایجان است و با سید علی قاضی و سید محمدعلی قاضی طباطبایی خویشاوندی دارد. همسر اول علامه، قمرالسادات مهدوی طباطبایی از بستگان ایشان بود که در سال ۱۳۴۳ شمسی درگذشت و پس از ۲ سال ایشات با همسر دوم خود، منصوره روزبه خواهر رضا روزبه ازدواج كرد.[۲] وی از نوادگان عبدالوهاب تبریزی که نسب وی هم به حسن مثنی پسر امام حسن مجتبی میرسد. زندگینامهزندگی علامه طباطبایی را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد:
دوره کودکی و نوجوانیدر سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند. خود درباره دوران تحصیلش نوشتهاست: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقهٔ زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه میخواندم، نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث، برابر میپنداشتم[کذا]. بساط معاشرت غیر اهل علم را به کلی برچیدم. در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه میپرداختم. بسیار میشد به ویژه در بهار و تابستان که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه میگذراندم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه میکردم و اگر اشکالی پیش میآمد با هر خودکشی بود حل مینمودم و وقتی که به درس حضور مییافتم از آنچه استاد میگفت قبلاً روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردم».[۳] سید محمد حسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶هـ. ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس میشد آثاری چون گلستان، بوستان و ... را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید به همين دليل به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ هـ. ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی شد. تحصیل در نجف اشرفعلامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف میروند و ده سال تمام در نجف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول میشوند. علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سیدابوالقاسم خوانساری (نوه آیتالله سید ابوالقاسم موسوی خوانساری معروف به میرکبیر) فراگرفت. او دروس فقه و اصول را نزد استادانی چون آیت الله نائینی و آیتالله محمدحسین غروی اصفهانی خواندند و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود. استاد او در فلسفه حکیم متأله، سید حسین بادکوبهای بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش آیتالله سید محمدحسن الهی طباطبایی، نزد او به درس و بحث مشغول بودند. و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد آیتالله سیدعلی قاضی طباطبائی آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل میکند که «حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیتالله قاضی دگرگون میشد.» سید احمد قاضی از قول علامه نقل میکند که: پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و گفت: «شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستادهاند. از این پس، هفتهای دو جلسه با هم خواهیم داشت.» و در همان جلسه گفت: «اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.» بازگشت به تبریزمرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست میآمد مجبور به مراجعت به ایران میشود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول میشوند. فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی میگوید: خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی میگردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود. مهاجرت به قمعلامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم میگیرد به قم برود و بالاخره تصمیماش را در سال ۱۳۲۵ عملی میکند. فرزند علامه طباطبایی در این مورد میگوید: «همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵ وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود. طبقه زیر این اتاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پختوپز هم در داخل اتاق انجام میگرفت - در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده میکرد - پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیتالله حجت بود. اولین رفتوآمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کمکم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفتوآمد آغاز شد.» علامه طباطبایی در ابتدای ورودش به قم به قاضی معروف بود، چون از سلسلهٔ سادات طباطبایی هم بود، خودش ترجیح داد به طباطبایی معروف شود. با ظاهری ساده، عمامهای کوچک و قبایی از جنس کرباس آبی رنگ و دکمههای باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچههای قم تردد داشت و در ضمن خانهٔ بسیار محقر و سادهای داشت.»[۴] تدریس در قمبرطبق نقل دینانی، پس از مدتی که بهاصرار برخی علما مجلس درس روزانهٔ اسفار او تعطیل شد، با اصرار طلاب، تدریس شفا را آغاز نمود. در این میان، وی به تشکیل کلاسهای شبانهٔ اسفار پرداخت که هفتهای دو شب (شب پنجشنبه و جمعه) و به صورت سیار در خانهٔ شاگردان تشکیل میشد و تعداد معدودی (کمتر از ده تن) شاگرد ثابت در آن شرکت میکردند. حضور در این کلاسها بدون اجازهٔ خود او مقدور نبود. دینانی معتقد است محتوای این کلاسها بیشتر درس خارج فلسفه بود.[۵] دینانی در مصاحبه صوتی از تاریخ آموزش فلسفه در حوزه علمیه قم و خاطراتشان در بارهٔ استاد خود علامه طباطبایی میپردازند که در اینجا آورده میشود:
حلقه فلسفی همراه با هانری کربناز دیگر اتفاقات حیات فکری علامه در دوره زندگی در قم، آمدن هانری کوربن از فرانسه به ایران و ملاقات با علامه طباطبایی در قم و تهران است. این ملاقاتها که باعث شکل گیری حلقه فلسفی مهمی در آن دوران میشود، به همت هانری کربن تشکیل شد و بسیاری از فلاسفه بعدی ایران معاصر به همراه کربن در محضر علامه طباطبایی به فلسفه آموزی و مباحث عمیق فلسفی پرداختند. کربن فیلسوفی هایدگری بود که در پی پاسخهای بی جواب خود، در نهایت سر از ایران درآورده بود تا در حضور علامه طباطبایی به عنوان مفسر فلسفه شیعی، پاسخهایی برای پرسشهای بی جواب خود بیابد. خود کربن اذعان داشت که علامه پاسخهای دقیق و قانع کنندهای به او میداده است. کربن هنگامی که به ایران آمد، با بسیاری از اساتید ایرانی ارتباط برقرار نمود. با این حال علاقه کربن بیشتر در جهت ارتباط با اساتیدی بود که به ادبیات، هنر و فلسفة ایرانی میپرداختند و نه افرادی که تحت عنوان «روشنفکر» شناخته میشدند و غالباً از میان کسانی بودند که مدتی در غرب به تحصیل پرداخته بودند. در همین دوره کربن به اتفاق علامه طباطبایی، حلقهای فلسفی را در تهران تشکیل دادند که بی شک یکی از پربارترین حلقههای فلسفی موجود بود. جلسات در منزل احمد ذوالمجد طباطبایی که از وکلای شیفتة فلسفة الهی بود برگزار میگردید. هم کربن و هم علامه بر نقش تأویل در معرفت تأکید داشتند. علامه طباطبایی معتقد بود معنویت حقیقی بدون تأویل غیرممکن است؛ و این افق مشترکی در مقابل آندو فیلسوف قرار میداد که بتوانند با یکدیگر به گفتگو بنشینند. جلسات با حضور غالب اساتید ایرانی فلسفه و الهیات مدتها در شمال تهران برگزار میگردید و بحثهای پردامنهای در باب فلسفه شیعی در آن جا در میگرفت.[۶] ارتباط با اساتیدی چون علامه و سید جلال الدین آشتیانی، یکی از مهمترین اتفاقات در زندگی کربن بود؛ چرا که او معتقد بود اینان ادامهدهندگان همان حکمت الهیای هستند که از ایران باستان تا کنون چراغ آن در ایران خاموش نگشته است. از نظر کربن تفکر ایرانی نگهبان و حافظ میراثی است که فراتر از یک نگرش ملی محدود، همچون یک عالم معنوی است که در آن میهمانان و زایرانی که از نقاط دیگر آمدهاند مورد پذیرش و پذیرایی قرار گرفتهاند.[۷] کربن عمیقاً اعتقاد داشت که حکمت ایرانی- اسلامی، حکمتی زوال ناپذیر است و همواره از «استعداد زوال نا پذیر روحیه ایرانی» سخن میگفت.[۸] استادان
سید علی قاضی، مهمترین استاد او و مؤثرترین شخص در تربیت روحی وی بود.[۹] به طوری که خود او گفتهاست:
محمدحسین غروی اصفهانی[۱۰] و میرزا حسین نائینی[۱۰]
تألیفات و آثار[۱]نوشتار اصلی: آثار علامه طباطبایی
علامه طباطبایی دو اثر شاخص دارد، که بیشتر از سایر آثار وی مورد توجه قرار گرفتهاست.[۱] نخست تفسیر المیزان است، که در ۲۰ جلد و طی ۲۰ سال به زبان عربی تألیف شدهاست. در این تفسیر، از روش «تفسیر قرآن به قرآن» استفاده شدهاست، و علاوهبر تفسیر آیات و بحثهای لغوی در بخشهایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی و اجتماعی نیز دارد. این اثر به دو شکل منتشر شدهاست: نخست در چهل جلد، و سپس، در ۲۰ جلد. این اثر توسط سیدمحمد باقر موسوی همدانی به زبان فارسی ترجمه شدهاست. اثر مهم دیگر او اصول فلسفه و روش رئالیسم است. این کتاب شامل ۱۴ مقالهٔ فلسفی است، که طی دهههای ۲۰ و ۳۰ شمسی تألیف شده و توسط مرتضی مطهری و با رویکرد فلسفهٔ تطبیقی شرح داده شدهاست.[۱۱] این کتاب نخستین، و یکی از مهمترین کتابهایی است که به بررسی مباحث فلسفی، با توجه به رویکردهای حکمت فلسفی اسلامی و فلسفهٔ جدید غربی پرداختهاست.[نیازمند منبع] آثار محمدحسین طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان) را میتوان به دو بخش تقسیم کرد:[۱]
(این دو کتاب از متون درسی فلسفی حوزه و دانشگاه محسوب میشود)
شاگردانقابل توجهاست بخش بزرگی از رهبران روحانی انقلاب ایران شاگردان مشترک سیدمحمدحسین طباطبایی و روحالله خمینی هستند. علامه شاگردان زیادی تربیت کرد، که در زیر نام مهمترین آنها ذکر میگردد:
همچنین بسیاری از روشنفکران در جلسات مباحثه از ایشان بهره گرفتند. از آن جمله میتوان به جلسات مباحثه با پروفسور هانری کربن اشاره کرد، که دکتر سید حسین نصر و بسیاری دیگر در آن حضور داشتند و یا جلساتی که در تهران برگزار میشد و افرادی نظیر داریوش شایگان در آن حاضر بودند.. علامه طباطبایی خود درباره این مذاکرات میگوید: بنا به گفته کربن تا کنون مستشرقین، اطلاعات مربوط به اسلام را از اهل تسنن اخذ میکردند و در نتیجه، حقیقت مذهب تشیع آن گونه که شایستهاست، به دنیای غرب معرفی نشدهاست. بر خلاف باور مستشرقین گذشته، اعتقاد من این است که تشیع یک مذهب حقیقی و اصیل و پابرجاست و دارای مشخصات یک مذهب حقیقی است و غیر از آن است که به غرب معرفی کردهاند. آنچه پس از پژوهشهای علمی بدان رسیدهام، این است که به حقایق معنویت اسلام از دریچه شیعه - که نسبت به این آیین واقع بینی دارد باید نگاه کرد. از این رو کوشیدهام این مذهب را به نحوی که باید و در خور واقعیت آن است، به جهان غرب معرفی کنم. بسیار علاقهمندم که با رجال علمی و مشاهیر این مذهب از نزدیک تماس بگیرم و با طرز فکر آنان آشنا شوم و در بررسی اصول و مبانی شیعه، از این بزرگان کمک گرفته و نسبت به هدف خود روشنتر شوم.[۱۲] نمونه اشعاراز وی اشعاری عرفانی باقیماندهاست. مشهورترین شعر وی غزل «کیش مهر» است که در آن تنها یک واژه غیرفارسی (حلاج) دیده میشود:
پانویس |
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سید صدرالدین صدراز ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
برای دیگر کاربردها، صدر را ببینید.
سید صدرالدین صدر (تولد ۱۲۹۹ (قمری) در کاظمین - درگذشته ۱۹ ربیعالاول ۱۳۷۳ (قمری) مقارن با ۵ دی ۱۳۳۲ (خورشیدی) در قم) از فقها و مراجع تقلید شیعه بود که در فقه، اصول، رجال، شعر و تفسیر تخصص داشت. در دوران حکومت رضاخان صدر همراه یارانش سید محمدتقی خوانساری و سید محمد حجت، تدریس و سرپرستی حوزه علمیه را بر عهده داشت و در حفظ و توسعه حوزه کوشید. محتویاتزندگیکودکی و دوران تحصیلدوران کودکی را در سامرا گذراند و ادبیات و ریاضیات را از استادان آندیار فرا گرفت. هنگامی که پدرش سیداسماعیل صدر در سال ۱۳۱۴ ه.ق به کربلا هجرت کرد، او نیز به این شهر رفت و به بهرهگیری از پدر و دیگر استادان کربلا پرداخت. سپس به سفارش پدرش، برای تکمیل تحصیلات، رهسپار نجف شد و دروس دوره سطح را از استادانی چون محمدحسین نایینی، شیخ حسن کربلایی و آقاضیاءالدین عراقی و دروس دوره خارج را از پدرش سید اسماعیل صدر، ملا محمدکاظم خراسانی، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی و میرزا فتحالله شریعت اصفهانی آموخت. عزیمت به مشهدصدر در سال ۱۳۳۹ه .ق رهسپار ایران شد و حدود شش سال در مشهد به تدریس پرداخت. در این مدت، علاوه بر تدریس، به موعظه و ارشاد مردم نیز همت گماشت. آن ایام با خشکسالی مصادف بود و او توانست، با اقدامات پیگیر و گردآوری اعانه بسیاری از مستمندان را از خطر مرگ نجات بخشد. او پس از مدتی به نجف رفت و در درس محمدحسین نایینی شرکت کرد. سپس به ایران بازگشت و در قم به تدریس و وعظ پرداخت. در یکی از سالها، هنگامی که برای زیارت به مشهد رفته بود، در آن شهر اقامتگزید و به تدریس و اقامه نماز جماعت در مسجد گوهرشاد پرداخت. عزیمتبه قمدر آن زمان، موسس حوزه علمیه قم شیخ عبدالکریم حائری یزدی دوران کهنسالی را میگذراند و نگران آینده حوزه تازه تاسیس بود. او به منظور تقویت حوزه علمیه قم و تامین آینده آن، گروهی را به مشهد مقدسفرستاد تا از صدر برای اقامت در قم دعوت کنند. وی دعوت موسس حوزه علمیه قم را پذیرفت و رهسپار قم شد. صدرالدین صدر مورد توجه آیتالله حائری بود، علاوه بر تدریس سطوح عالی، از مشاوران وی شمرده میشد و در امور حوزه نیز به او کمک میکرد. آیتالله حائری صدر را وصی خود قرار داد و به پیشنهاد او سید محمد حجت نیز به وصایت وی برگزیده شد. تدریسآیتالله صدر یکی از مدرسان برجسته حوزه بود و شاگردان بسیار تربیتکرد. او روزانه دو درس میگفت و حدود ۴۰۰ تن از طلاب حوزه کوچک آن روز در درسششرکت میکردند. نام برخی از شاگردان وی چنین است: محمد واعظزاده خراسانی، سید محمدباقر سلطانی، سید موسی شبیری زنجانی،سید مهدی غضنفری خوانساری، علی مشکینی، محمد صدوقی، موسی صدر، سید رضا صدر، مرتضی فقیهی، سید حسن مدرسی یزدی، سید حسین موسوی کرمانی، رمضانی فردویی و ... مرجعیتپس از وفات موسس حوزه علمیه، مرجعیت و زعامت حوزه به آیات عظام حجت، خوانساری و صدر رسید. صدر هرگز به مرجعیت و زعامتحوزه گرایش نداشت. هنگامی که آیتالله حسین بروجردی برای معالجه به تهران آمد، صدر که در آنزمان رهبر حوزه علمیه قم به شمار میآمد، از وی خواست به قم بیاید. پس ازورود او جایگاه نماز جماعت خود در حرم حضرت معصومه را بهآیتالله بروجردی واگذار کرد؛ از ریاست حوزه فاصله گرفت و به پشتیبانی گسترده از فقیه بروجردی بسنده کرد. او در تبیین فلسفه این کار، این آیه قران را ذکر میکرد: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین.» (قصص، آیه ۸۲) فرزنداناولین همسر آیتالله صدر، دخترخالهاش بود که در جوانی در عراق درگذشت. وی پس از بازگشت به ایران، در حوالی سال ۱۳۳۹ هجری قمری در مشهد با بیبیصفیه قمی دختر سید حسین طباطبایی قمی (از مراجع تقلید) ازدواج کرد و صاحب ده فرزند شد:
مرگسید صدرالدین صدر در تاریخ ۱۹ ربیعالاول ۱۳۷۳ درگذشت. سید حسین بروجردی بر پیکر وی نماز گذارد و او را در کنار قبر شیخ عبدالکریم حائری، در ارامگاه فاطمه معصومه به خاک سپردند. آثار علمیآیتالله صدر آثار زیر را از خود با یادگارگذاشت: ۱. المهدی در این کتاب روایات اهل سنت در باره حجت بن حسن گردآوری شده است. پیش از آن، کتابی در این موضوع، با این نظم و ترتیب خاص، نگاشته نشده بود. کتاب المهدی عربی است و ترجمهاش نیز چاپ شده است. ۲. خلاصه الفصول کتاب فصول تالیف شیخ محمدحسین اصفهانی از متون درسی حوزه علمیه بود. ولی به خاطر طولانی بودن، معمولاً طلاب به خواندن بخشی از آن اکتفا کردند. صدر آن را تلخیص کرد تا به جای کتابهای قوانین و فصول تدریس گردد. ۳. الحقوق همان رساله حقوق علی بن حسین زینالعابدین است که با مقدمه کوتاه آن صدر چاپ شده است. ۴. مختصر تاریخ اسلام ۵. حاشیه عروه الوثقی ۶. حاشیه وسیله النجاه ۷. سفینهالنجاه ۸. رساله در امر به معروف و نهی از منکر ۹. رساله در تقیه ۱۰. رسالهدر حکم غساله ۱۱. رساله در حج ۱۲. رسالهای در باره ازدواج ۱۳. منظومه حج ۱۴.منظومهای در باره روزه ۱۵. رساله در حقوق زن ۱۶. حاشیه کفایه الاصول ۱۷.رسالهای در اصول دین ۱۸. رسالهای در اثبات عدم تحریف قرآن ۱۹. رساله در ردشبهات وهابیان ۲۰. لواء محمد (۱۲ جلد) ۲۱. مدینه العلم (۶ جلد) ۲۲. دیواناشعار منابع
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سید موسی صدراز ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
سید موسی صدر معروف به امام موسی صدر (زادهٔ ۱۴ خرداد ۱۳۰۷ در قم)، مرجع دینی و سیاسی شیعیان بود که پس از هجرت از ایران به لبنان، مجلس اعلای شیعیان لبنان را تأسیس کرد و رهبری فکری و سیاسی شیعیان این کشور را عهدهدار شد. او در میان شیعیان به «امام موسی صدر» مشهور است. او در ۹ شهریور ۱۳۵۷، طی سفری رسمی به لیبی به دعوت معمر قذافی، ناپدید شد. در حالی که بسیاری گزارشها حاکی از قتل او در همان زمان توسط قذافی است، برخی گزارشها حاکی از وجود او در زندانهای لیبی بوده است. احمد رمضان یکی از نزدیکان معمر قذافی روز چهارشنبه ۱۳۹۰/۸/۱۸ طی مصاحبه ای با یک شبکه خبری در دبی باز گو کرد. وی معتقد است که امام موسی صدر در سفرش به لیبی در سال ۱۳۵۷ بعد از ملاقاتش با قذافی به دستور قذافی کشته شده است.[۱] آخرین خبر از وضعیت وی را وزیر اطلاعات قذافی در شهریورماه ۱۳۹۱ مبنی بر کشته شدن او بلافاصله پس از مشاجرهاش با قذافی و دفن او در حومه پایتخت ارائه داد.[نیازمند منبع] محتویاتتولدامام موسی صدر، در روز ۱۴ خرداد سال ۱۳۰۷ هجری شمسی، در محله چهارمردان شهر قم به دنیا آمد. پدر او سید صدرالدین صدر، جانشین شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم و از مراجع بزرگ زمان خود بود و مادرش صفیه طباطبایی قمی فرزند حاج آقا سید حسین طباطبایی قمی و برادر سید حسن طباطبایی قمی بود.[۲] او درسهای ابتدایی را در دبستان حیات قم گذراند و پس از آن وارد دبیرستان سنایی شهر قم شد و همزمان با دورهٔ دبیرستان، به تحصیل علوم اسلامی در حوزه علمیه قم مشغول شد. خاندان صدرنوشتار اصلی: خاندان صدر
خاندان صدر از بزرگترین خانوادههای شیعی در در دو سده اخیرند که در ایران عراق و لبنان، زیستهاند. جد پدری موسی صدر، سید اسماعیل صدر، جانشین میرزا حسن شیرازی و مرجع مطلق زمان خود، و نیای مادریاش حاج آقا حسین طباطبایی قمی، جانشین سید ابوالحسن اصفهانی و رهبر قیام علیه رضاشاه بود. از دیگر مشاهیر و بزرگان این خاندان می توان از سید صالح شرف الدین، سید صدر الدین صدر موسوی عاملی و سید ابوجعفر خادم الشریعة نام برد. سید رضا صدر برادر بزرگ او بود. حضور در حوزهٔ علمیهٔ قمموسی صدر پس از اتمام سیکل اول و بخش مقدمات علوم حوزوی، در خرداد سال ۱۳۲۲ رسماً به حوزه علمیه قم وارد شد. استادان فقه و اصول او در قم سید محمد باقر سلطانی طباطبایی، حسینعلی منتظری، سید جلال الدین طاهری، سید حسین طباطبایی بروجردی، شیخ عبدالجواد جبل عاملی، محمد حجت کوهکمری، سید احمد خوانساری و سید محمد محقق داماد بودند و فلسفه را نزد علامه سید محمدحسین طباطبایی و سید رضا صدر فرا گرفت. از دوستان اصلی و هم بحث صدر در قم، میتوان سید موسی شبیری زنجانی، سید محمد بهشتی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی و ناصر مکارم شیرازی را نام برد. دانشگاه تهرانموسی صدر در کنار تحصیلات حوزوی، دروس دبیرستان خود را به اتمام رساند، و در سال ۱۳۲۹ به عنوان دانشجوی روحانی[نیازمند منبع] در رشتهٔ «حقوق در اقتصاد» (معادل رشتهٔ حقوق اقتصادی کنونی) به دانشگاه تهران وارد و در سال ۱۳۳۲ فارغالتحصیل شد. حوزهٔ علمیهٔ نجفپس از اتمام تحصیلات در دانشگاه تهران سید موسی صدر برای ادامه تحصیلات حوزوی به نجف میرود و تا سال ۱۳۳۷ در آنجا میماند. او در این سالها، نزد سید محسن حکیم، شیخ مرتضی آل یاسین، سید عبدالهادی شیرازی و شیخ حسین حلّی فقه میآموزد و از درس اصول سید ابوالقاسم خویی بهره میبرد و فلسفه را نیز نزد صدرا بادکوبهای فرا میگیرد. صدر در نجف، با سید محمدباقر صدر دوست و هم بحث بود. همچنین با سیدمحمدعلی موحدابطحی رابطه صمیمانهای داشت: وقتی موحد ابطحی ازامام خمینی میپرسد در صورت پیروزی انقلاب در ایران چه کسی را رئیس حکومت میکنید؟امام خمینی پاسخ میدهد: رفیق خودت آقا موسی.[۳] و[۴] و [۵] صدر قبل از عزیمت به نجف، از سوی علامه طباطبایی مسئولیت نظارت بر نشریه «انجمن تعلیمات دینی» را بر عهده گرفت. وی همزمان با تحصیل در حوزه علمیه نجف، به عضویت هیئت امناء جمعیت «منتدی النشر» در آمد، و پس از بازگشت به قم ضمن اداره یکی از مدارس ملی این شهر، مسئولیت سردبیری مجله تازه تأسیس «مکتب اسلام» را عهده دار گردید. از مهمترین اقدامات او در آخرین سال اقامت در شهر قم، تدوین طرحی گسترده جهت اصلاح نظام آموزشی حوزههای علمیه بود، که با همفکری بهشتی و مکارم شیرازی صورت گرفت. هجرت به لبنانصدر در اواخر سال ۱۳۳۸ و به دنبال توصیههای افرادی همچون بروجردی، حکیم و شیخ مرتضی آل یاسین، وصیت سید عبدالحسین شرف الدین رهبر متوفی شیعیان لبنان را پاسخ گفت و به عنوان جانشین وی، سرزمین مادری خود ایران را به سوی لبنان ترک کرد. اصلاح امور فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه شیعیان لبنان از یکسو، و استفاده از ظرفیتهای منحصربهفرد لبنان جهت نمایاندن چهره واقعی شیعیان به جهانیان از سوی دیگر، اهداف اصلی این سفر را تشکیل میداد.صدر برای نیل به این اهداف، و با توجه به جغرافیای اجتماعی و سیاسی لبنان در منطقه و جهان، از همان بدو ورود فعالیتهای خود را در سه حوزه موازی سازماندهی نمود. بازسازی هویت، انسجام و عزت تاریخی شیعیان لبنانصدر از زمستان سال ۱۳۳۸ و همزمان با آغاز فعالیتهای گسترده دینی و فرهنگی خود در مناطق شیعه نشین لبنان، مطالعات عمیقی را به منظور ریشه یابی عوامل عقب ماندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شیعیان لبنان به اجرا گذارد. حاصل این مطالعات، برنامههای کوتاه مدت، میان مدت و درازمدتی بود که از اواسط سال ۱۳۳۹ و در راستای سیاست محرومیت زدایی، طراحی و اجرا گردید. صدر در زمستان سال ۱۳۳۹ و پس از تجدید سازمان جمعیت خیریه «البر و الاحسان»، با تنظیم برنامهای ضربتی جهت تأمین نیازهای مالی خانوادههای بی بضاعت، ناهنجاری تکدی را به کلی از سطح شهر صور و اطراف آن برانداخت. وی در فاصله سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۸ و در چارچوب برنامهای میان مدت، با طی سالانه هزارها کیلومتر در میان شهرها و روستاهای سراسر لبنان، دهها جمعیت خیریه و مؤسسات فرهنگی و آموزش حرفهای را راه اندازی نمود که حاصل آن کسب اشتغال و خودکفایی اقتصادی هزاران خانواده بی بضاعت، کاهش درصد بیسوادی، رشد فرهنگ عمومی، و به اجرا در آمدن صدها پروژه کوچک و بزرگ عمرانی در مناطق محروم آن کشور بود. در تابستان سال ۱۳۴۵ و پس از اجتماعات عظیم و چند روزه شیعیان لبنان در بیعت با او، رسماً از حکومت وقت درخواست نمود تا همانند دیگر طوائف آن کشور، مجلسی برای سازماندهی طایفه شیعه و پیگیری مسائل آن تأسیس گردد. مجلس اعلای اسلامی شیعیان که اولین بخش از برنامه درازمدت صدر به شمار میرفت، در اول خرداد سال ۱۳۴۸ تأسیس، و خود او با اکثریت آراء به ریاست آن انتخاب گردید. فقر فرهنگی قبل از آغاز فعالیت صدر به حدی بود که برخی از مسلمانان لبنان مراسم عقد و ازدواج و ترحیم خود را در کلیسا بر پا میکردند و امواتشان را در گورستانهای مسیحیان دفن میکردند. صدر با تأسیس مراکز آموزشی متعدد خاص شیعیان حرکت بنیادی را آغاز کرد. وی با تأسیس جنبش اَمل سعی در ترسیم خط و مشی مستقل الهام گرفته از آداب تشیع، ایمان و اخلاص در عمل و صدق در عقیده و گفتار، بازگشت به اصل خویشتن زدودن آثار محرومیت و پیشرفت شیعیان لبنان کرد.(ساختار سیاسی اجتماعی لبنان-ص149) صدر از بهار سال ۱۳۴۸ تا اواسط زمستان سال ۱۳۵۲ با دولت وقت لبنان به گفتگو نشست تا آن را برای اجرای پروژههای زیربنایی و وظایف قانونی خود در قبال مناطق شیعه نشین و محروم آن کشور ترغیب نماید. در پی امتناع دولت لبنان از پذیرش این مطالبات و نیز اتمام حجت با آن، جنبش محرومان لبنان در اوایل سال ۱۳۵۳ به رهبری موسی صدر شکل گرفت و راهپیماییهای مردمی عظیمی در شهرهای بعلبک، صور و صیدا علیه دولت به وقوع پیوستند. اوجگیری بحران خاورمیانه، صف آرایی احزاب افراطی مسیحی در برابر مقاومت فلسطینی، و به لبنان کشیده شدن برخی اختلافات جهان عرب، صدر را بر آن داشت تا برای حفظ ثبات کشور و ممانعت از سرکوبی فلسطینیها، تودههای مردم را موقتاً از عرصه رویارویی با دولت کنار کشاند، و پیگیری مطالبات شیعیان را تا آمدن رئیس جمهور بعد به تاخیر اندازد. او در سال ۱۳۵۴ علیرغم کارشکنیها، مجدداً با اکثریت آراء به ریاست مجلس اعلای اسلامی شیعیان برگزیده شد. با آغاز جنگ داخلی لبنان در فروردین سال ۱۳۵۴، تمامی تلاشهای موسی صدر مصروف پایان دادن به این بحران گردید. وی در خرداد آن سال در مسجد عاملیه بیروت به اعتصاب نشست، و به پشتوانه مشروعیت مردمی و مقبولیت وسیع و شخصیت کاریزماتیک خود در میان تمامی مذاهب، آرامش را به تابستان لبنان بازگردانید. با شعله ور شدن مجدد آتش جنگ، صدر در اردیبهشت ۱۳۵۵ حافظ اسد را وادار نمود تا با اعزام نیروهای سوری به لبنان، موازنه قوا و آرامش را به این کشور بازگرداند. حل اختلافات مصر با سوریه و متعاقب آن برپایی کنفرانس ریاض در مهر ۱۳۵۵، آب سردی بود که موسی صدر بر آتش جنگ داخلی لبنان فرو ریخت. این ارامش تا زمانیکه صدر در لبنان حضور داشت، ادامه پیدا کرد.[نیازمند منبع] پرچمداری حرکت گفتگوی ادیان و تقریب مذاهب در لبنانهدف استراتژیک موسی صدر آن بود تا طایفه شیعه لبنان را همسان دیگر طوائف، و نه مقدم بر آنان، در تمامی عرصههای حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن کشور مشارکت دهد. وی از اولین روزهای ورود به لبنان در زمستان سال ۱۳۳۸، با طرح شعار «گفتگو، تفاهم و همزیستی»، پایههای روابط دوستانه و همکاری صمیمانهای را با مطران یوسف الخوری، مطران جرج حداد، شیخ محی الدین حسن و دیگر رهبران دینی مسیحی و اهل سنت آن کشور بنا نهاد. در طول حضور دو دهه صدر در لبنان، هیچ مراسم سرور یا اندوهی از شیعیان نبود که صدر در آن شرکت جوید، و تنی چند از فرهیختگان مسیحی و اهل سنت در معیت وی نباشند. حمایت صدر از بستنی فروشی مسیحی در اوایل تابستان سال ۱۳۴۱ در شهر صور، که به فتوای صریح وی مبنی بر طهارت اهل کتاب منجر گردید، توجه تمامی محافل مسیحی لبنان را به سمت خود جلب نمود. در اواخر تابستان ۱۳۴۱ مطران گریگوار حداد به شهر صور آمد، و از صدر برای عضویت در هیئت امناء «جنبش حرکت اجتماعی» دعوت نمود. از اواخر سال ۱۳۴۱ حضور گسترده موسی صدر در کلیساها، دیرها و مجامع دینی و فرهنگی مسیحیان آغاز گردید. سخنرانیهای تاریخی صدر در دیرالمخلص واقع در جنوب، وکلیسای مارمارون در شمال لبنان طی سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲، تأثیرات معنوی عمیقی بر مسیحیان آن کشور بر جای نهاد. صدر در تابستان سال ۱۳۴۲ و طی سفری دو ماهه به کشورهای شمال آفریقا، طرحی نو جهت همفکری مراکز اسلامی مصر، الجزایر و مغرب با حوزههای علمیه شیعه لبنان در انداخت. وی در بهار سال ۱۳۴۴، اولین دور سلسله گفتگوهای اسلام و مسیحیت را با حضور بزرگان این دو دین، در مؤسسه فرهنگی «الندوه اللبنانیه» به راه انداخت. وی پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۳۴۶ به دیدار پاپ رفت، و نشستی که ابتدا نیم ساعت پیش بینی شده بود، به تقاضای پاپ بیش از دو ساعت به درازا کشید. موسی صدر از سال ۱۳۴۷ به عضویت مرکز اسلامشناسی استراسبورگ در آمد، و از رهگذر همفکری و ارائه سمینارهای متعددی در آن، انتشار آثاری ارزشمند چون «مغز متفکر جهان شیعه» را زمینه سازی نمود. صدر در بهار سال ۱۳۴۸ و بلافاصله پس از افتتاح مجلس اعلای اسلامی شیعیان، از شیخ حسن خالد مفتی اهل سنت لبنان دعوت نمود، تا با همفکری یکدیگر برای توحید شعائر، اعیاد و فعالیتهای اجتماعی طوائف اسلامی، تدبیری بیندیشند. وی در همین خصوص طرح مدونی را به اجلاس سال ۱۳۴۹ «مجمع بحوث اسلامی» در قاهره ارائه نمود، و متعاقب آن به عضویت دائم این مجمع درآمد. موسی صدر در سال ۱۳۴۹ رهبران مذهبی مسلمانان و مسیحیان جنوب لبنان را در چارچوب «کمیته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا برای مقاومت در برابر تجاوزات اسرائیل چاره اندیشی نمایند. وی در زمستان سال ۱۳۵۳ و در اقدامی بی سابقه، خطبههای عید موعظه روزه را در حضور شخصیتهای بلندپایه مسیحی لبنان در کلیسای کبوشیین بیروت ایراد نمود، و اگر آتش جنگ داخلی شعلهور نمیشد، در پی آن بود تا کاردینال مارونی لبنان را برای ایراد خطبههای یکی از نمازهای جمعه شهر بیروت دعوت نماید. صدر در زمستان سال ۱۳۵۵ و در جمع سردبیران جرائد بیروت، با پیش بینی صریح حذف فاصلهها و روند جهانی شدن در اواخر قرن بیستم، قرن بیست و یکم را قرن همزیستی پیروان ادیان، مذاهب، فرهنگها و تمدنهای گوناگون نامید، و بر رسالت تاریخی لبنان جهت ارائه الگویی موفق در این زمینه پای فشرد. موسی صدر در اواسط سال ۱۳۵۷ موفق گردید رهبران مسلمان و مسیحی لبنان را جهت برپایی یک جبهه فراگیر ملی متقاعد نماید، و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتی موعد تأسیس و اولین گردهمایی آنان را برای پس از بازگشت خود از سفر لیبی مشخص نمود. تأسیس جامعه مقاوم و مقاومت لبنانیموسی صدر از سال ۱۳۴۳ و یک سال پیش از تأسیس جنبش فلسطینی فتح، در پی اندیشه تبدیل جامعه مصرفی لبنان به جامعهای مقاوم در برابر تجاوزات آینده اسرائیل برآمد. وی در بهار سال ۱۳۴۴ گروهی از جوانان شیعه را به مصر اعزام نمود، تا در دورهای شش ماهه فنون نظامی را فرا گیرند. با بازگشت این جوانان که اولین کادرهای مقاومت لبنان بودند، عملیات ایذایی مشترک رزمندگان فلسطینی لبنانی در شمال اسرائیل آغاز گردید. بخش اعظم نیروهای رزمنده از جوانان شیعه لبنان، و فرماندهی عملیات بر عهده رزمندگان فلسطینی بود. این نوع عملیات مشترک تا اوایل سال ۱۹۷۲ ادامه یافت. در مهر ۱۳۴۸ مؤسسه صنعتی جبل عامل یا کارگاه کادر سازی صدر رسماً آغاز به کار نمود. در پی بمباران شدید جنوب لبنان توسط اسرائیل در سال ۱۳۴۹ و عدم واکنش مناسب دولت وقت، اعتصابی بی سابقه به دعوت موسی صدر لبنان را فرا گرفت، به گونهای که دولت وقت را بر آن داشت برای بازسازی مناطق جنگی و برپایی پناهگاههای مناسب در آن، مجالس جنوب را تأسیس نماید. از اوایل سال ۱۳۴۱ عملیات جوانان شیعه در داخل اسرائیل شکلی مستقل به خود گرفت، هر چند تا سالها پس از آن نیز به صلاحدید صدر، افتخار آن به نام «نیروهای مخصوص جنبش فلسطینی فتح» ثبت میشد. در شهریور سال ۱۳۵۱ و کمتر از ۲۴ ساعت پس ازاشغال ۴۸ ساعته دو روستای «قانای جلی» و «جویا» به دست سربازان اسرائیلی، نشست فوق العاده مجلس اعلای اسلامی شیعیان با حضور تمامی اعضاء در روستای جویا برگزار گردید، و از همان روز اولین بذرهای «مقاومت لبنانی» توسط موسی صدر پاشیده شد. یک ماه پس از این حادثه و به هنگام حمله نیرهای اسرائیلی به روستای «فاووق» در جنوب لبنان، اولین عملیات غیر رسمی مقاومت لبنان به اجرا در آمد، که حاصل آن چند کشته و مجروح اسرائیلی بود. از پاییز سال ۱۳۵۱ آموزش نظامی جوانان شیعه شتاب بیشتری گرفت. اولین کشتهی مقاومت لبنان «فلاح شرف الدین» مؤذن چهارده ساله مؤسسه صنعتی جبل عامل بود که در زمستان ۱۳۵۲ و پس از کشتن چند تن از سربازان اسرائیلی، در روستای مرزی «بنت جبیل» کشته شد. در خرداد سال ۱۳۵۴ و به دنبال وقوع انفجاری در اردوگاه نظامی عین البنیه در کوههای بقاع، که به کشته شدن ۲۷ تن از جوانان شیعه انجامید، صدر رسماً ولادت «گروههای مقاومت لبنان» را اعلان نمود. با پایان یافتن جنگ داخلی لبنان و انتقال دامنه ناآرامیها به جنوب، واحدهای مقاومت لبنان رسماً در نقاط استراتژیک مناطق مرزی مستقر شدند. اولین عملیات بزرگ مقاومت لبنان علیه تجاوزات اسرائیل در اواخر سال ۱۳۵۵ صورت گرفت که پس از چند روز درگیری، به آزادسازی شهرکهای «طیبه» و «بنت جبیل» منجر گردید. موسی صدر اولین شخصیتی بود که در زمستان سال ۱۳۵۶، طرح سازشکارانه توطین پناهندگان فلسطینی در جنوب لبنان را افشا، و با مواضع شجاعانه خود از تحقق آن جلوگیری نمود. در حمله گسترده سال ۱۳۵۷ اسرائیل به جنوب لبنان و به رغم عقب نشینی احزاب چپ و گروههای فلسطینی، جوانان مقاومت لبنان و دانش آموزان مؤسسه صنعتی جبل عامل در منطقه اشغالی باقیماندند، و به رغم امکانات اندک تا به آخر علیه اشغالگران ایستادگی کردند. موسی صدر اگرچه لبنان را محل اصلی فعالیتهای خود قرار داده بود، اما هیچگاه از دیگر مسائل جهان اسلام غافل نبود. انقلاب اسلامی ایران، امنیت حوزههای علمیه، اتحادی عربی-اسلامی جهت مبارزه با اسرائیل و گسترش تشیع در آفریقای سیاه، مهمترین دغدغههای خارج از لبنان وی را تشکیل میدادند. در پی دستگیری روحالله خمینی و در اوایل تابستان ۱۳۴۲، صدر راهی اروپا و شمال آفریقا شد تا از طریق واتیکان و الازهر، شاه را برای آزادسازی ایشان تحت فشار قرار دهد. با آزاد شدن خمینی در پایان این سفر، ابوالقاسم خویی تصریح نمود که این آزادی بیش از هر چیز مرهون سفر صدر بودهاست. در پی تبعید خمینی به ترکیه در پاییز سال ۱۳۴۳، صدر اقدامات مشابهی را انجام داد، تا ضمن تأمین امنیت خمینی، ترتیبات انتقال او به عتبات عالیات را فراهم سازد. در نیمه دوم دهه چهل و پس از آماده شدن اولین کادرهای نظامی مقاومت لبنان، دهها تن از جوانان مبارز ایرانی به لبنان آمدند و زیر نظر آنان فنون نظامی را فرا گرفتند. در زمستان ۱۳۵۰ و بر اساس تقاضای مراجع وقت، موسی صدر درباره برخی زندانیان سیاسی با شاه گفتگو نمود، که بعضی از آنان از جمله هاشمی رفسنجانی، اندکی بعد از زندان آزاد شدند. با به قدرت رسیدن حافظ اسد در سال ۱۳۵۰ و آغاز همکاریهای تنگاتنگ وی با صدر، سوریه به امنترین کشور خاورمیانه برای مبارزین ایرانی بدل شد. صدر در تابستان ۱۳۵۶ با اقامه نماز، تدفین و برپایی مراسم چهلمین روز درگذشت علی شریعتی در بیروت، از سست شدن پیوند جوانان تحصیلکرده با روحانیت، جلوگیری به عمل آورد. تصویر یادداشت سید موسی صدر با عنوان «انقلاب ایران: ندای پیامبران» در نشریه لوموند در تاریخ ۳ اوت ۱۹۷۸ مطابق با اول شهریور ۱۳۵۷
به دنبال درگذشت مصطفی خمینی در پاییز سال ۱۳۵۶، وی پسر عموی خود سید محمد باقر صدر را بر آن داشت تا بیش از پیش به حمایت از خمینی برخیزد. صدر در بهار سال ۱۳۵۷ لوسین ژرژ نماینده روزنامه لوموند در بیروت را به نجف فرستاد تا با انجام اولین مصاحبه بینالمللی با خمینی، افکار عمومی جهانیان را با انقلاب اسلامی ایران آشنا سازد. صدر در دیدارهای مکرر سال ۱۳۵۷ خود با رهبران سوریه، عربستان سعودی و برخی دیگر از کشورهای جهان عرب، اهمیت انقلاب اسلامی ایران، پیروزی قریبالوقوع آن، و ضرورت همپیمانی آنان با این انقلاب را به آنها گوشزد نمود. وی در شهریور ۱۳۵۷ و یک هفته پیش از ربودن شدنش، با انتشار مقاله «ندای پیامبران» در روزنامه لوموند، خمینی را به عنوان تنها رهبر انقلاب اسلامی ایران معرفی کرد. بزرگترین خدمت موسی صدر به انقلاب ایران آن بود که در سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ و پس از قریب دو دهه ترویج ارزشهای اسلام راستین در لبنان، عموم مردم، خصوصاً شیعیان و بالاخص کادرهای مقاومت آن کشور را با این انقلاب آشنا و مرتبط نمود. تأثیرگذاری شیعیان در عرصه سیاسی اجتماعی لبنان مسألهای نبود که به سرعت حادث شده باشد. شیعیان قریب چهل سال در پی جایگاه به فراموشی سپرده شده خود در سیاست و جامعه لبنان بودهاند. در واقع به مانند غالب رویدادهای سیاسی و تاریخی، روند ورود شیعیان به سیاست لبنان حکایتی پیچیده دارد که مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته است. نکته مهم این است که قدرت سیاسی حال حاضر شیعیان لبنان که به عنوان جامعهای آگاه و دارای اعتماد به نفس بارها در مقابل مشکلات متحد ایستادگی کرده و مزد این همبستگی را گرفتهاند، تنها طی چند دهه صورت پذیرفته است. عزت حال حاضر در قیاس با وضعیت پیش از آن، سوای از همراهی آحاد جامعه شیعه و عوامل دیگر، بدون شک مدیون مجاهدتهای موسی صدر است.(ساختار سیاسی اجتماعی لبنان - ص ۲۴۰) آثارآثار امام موسی صدر حاصل جمع آوری سخنرانی ها، مقالات و بیانیه های ایشان در مجامع و جلسات مختلف در ایران و لبنان است که مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر به صورت کتاب و فایل های صوتی منتشر کرده است. کتاب ها [۱]
شاگردانموسی صدر در طول زندگی حوزوی خود شاگردان برجستهای را تربیت کردهاست. معروفترین آنان در ایران یوسف صانعی و هاشمی رفسنجانی و در لبنان سید عباس موسوی دبیر کل سابق حزبالله است. سرنوشتنوشتار اصلی: ربودن موسی صدر
صدر در ۳ شهریور سال ۱۳۵۷ و در آخرین مرحله از سفر دورهای خود به کشورهای عربی، بنا بر دعوت رسمی معمر قذافی وارد لیبی شد و در روز ۹ شهریور ربوده شد. دستگاههای قضایی دولتهای لبنان و ایتالیا، و همچنین تحقیقات انجام شده از سوی واتیکان، ادعای رژیم لیبی مبنی بر خروج صدر از آن کشور و ورود او به رم را رسماً تکذیب کردند. مجموعه اطلاعات آشکار و پنهانی که طی دو دهه پیش بدست آمده، تماماً گواه آنند که موسی صدر هرگز خاک لیبی را ترک نگفتهاست. در این میان قرائن متعددی حکایت از آن دارند که صدر همچنان زنده بوده و چون برخی دیگر از علمای اسلامی، شرایط زندان حبس ابد را میگذراند. در خبری که در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۰ توسط سایت «جبهه نجات ملی لیبی» بر روی شبکه جهانی اینترنت منعکس گردید، مدعی آن است که موسی صدر در اواخر سال ۱۳۷۶ توسط برخی زندانبانان زندان ابوسلیم شهر طرابلس مشاهده گردید و اندکی پیش از ماه رمضان گذشته به مکانی دیگر انتقال یافتهاست. بهتازگی یک منبع دیپلماتیک لیبیایی که از نظام معمر قذافی رهبر لیبی جدا شده است، به " الجزایر تایمز " گفت سید موسی صدر رهبر جنبش محرومان لبنان، هنوز درقید حیات است و زیرنظر دستگاههای امنیتی لیبی و درمکانی بسیار ویژه نگاهداری می شود.[نیازمند منبع] همچنین صدرالدین صدر پسر موسی صدر اظهار داشته است:
در سال ۱۳۹۰ و پس از سرنگونی قذافی در لیبی گزارشهایی مبنی بر مرگ موسی صدر منتشر شد. سایت آینده به نقل از دکتر کنی نوشت که او از سوی محمدرضا شاه مامور پیگیری وضعیت موسی صدر بوده ولیکن در ملاقاتی انور سادات به او میگوید که به دلیل دیوانه بودن قذافی و امکان دست زدن به هر اقدام خطرناکی از سوی او، سرویس اطلاعاتی مصر بر لیبی تسلط دارد و امام موسی صدر نیز با توجه به این اطلاعات به دستور قذافی اعدام شده و جسد وی نیز در یک بلوک بتونی به قعر اقیانوس فرستاده شده است.[۷] عبدالمنعم الهونی نماینده شورای انتقالی لیبی در قاهره نیز ضمن تایید این امر دلیل واقعه را اعلام کرد: قذافی مدعی آگاهی از همه امور سیاسی و دینی بود. در طول یک دیدار قذافی به مذهب تشیع پرداخت و در آن تشکیک کرد و پاسخ موسی صدر نیز شدید بود و او قذافی را به ناآگاهی از علوم دین اسلامی بصورت کلی، و همچنین ناآگاهی از مذهب شیعه و سنی متهم کرد. پس از آن قذافی به موسی صدر دشنام داد و صدر نیز در مقابل قذافی را به خیانت و مزدوری متهم کرد. پس از این جریان بود که قذافی فرمان قتل موسی صدر را صادر کرد.[۸] اما خواهرزاده و داماد موسی صدر گفت که اخباری که از برخی زندانیان آزاد شده در لیبی چندین سال قبل (آخرین خبر ۱۰ سال پیش) مبنی بر وجود وی در زندان منتشر نمودهاند، خانواده امام موسی صدر مرگ وی را تایید نمیکنند و همچنان فکر میکنند که او در لیبی زندانی است. همچنین محمد کرمیراد، عضو کمیته بررسی وضعیت موسی صدر در مجلس شورای اسلامی گفت براساس اسنادی که خانواده او در اختیار مجلس قرار دادهاند قرائن و شواهد حاکی از زنده بودن صدر است و کسانی که با وی بودهاند، زنده بودن موسی صدر را تائید کردند.[۹][۱۰] حسنی مبارک، رئیس جمهور مخلوع مصر در مارس ۲۰۱۲ در روزنامه مصری "روز الیوسف" مدعی شد که سرهنگ قذافی، امام موسی صدر را در لیبی پس از یک مشاجره کشته است. مبارک در یادداشتهای خود مینویسد:
رباب الصدر در گفتگوی اختصاصی با شبکه تلویزیونی المیادین گفت: «مقامات لیبیایی در سال های اخیر مایل بودند به توافقی با ما دست پیدا کنند که ما آن را نمیپذیرفتیم. آنها پیشنهاد پرداخت پول در مقابل مختومه شدن پرونده ناپدید شدن امام موسی صدر را مطرح کردند. آنها بارها تماس گرفتند ولی ما پیشنهاد را رد کردیم، ما پول پرست نیستیم».[۱۲] |
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
آداب ميهمانو از براى مهمان نيز آدابى است چند.از آن جمله اينكه: دعوت برادر مؤمن را بهميهمانى اجابت كند.و فرق ميان غنى و فقير نگذارد. بلكه به فقير زودتر وعده دهد.وبعد مسافت، مانع وعده دادن او نشود، مگر اينكه بسيار دور باشد.و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «حاضر و غايب امتخود راوصيت مىكنم كه اجابت دعوت مسلم را كنند، اگر چه به قدر پنج ميل راه باشد» . (15)و هرگاه روزه سنتى داشته باشد آن را عذر قرار ندهد، بلكه اگر ببيند كه او به چيزىخوردن خوشحال مىشود افطار كند و ثواب آن افطار بيش از روزه خواهد بود.و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه روزه باشد و بربرادر دينى خود وارد شود و نگويد روزهام و افطار كند، خدا ثواب يك سال روزه بهجهت او مىنويسد» . (16)و بايد غرض او از مهمانى رفتن، شكم پرستى نباشد، بلكه غرض او اكرام برادر مؤمنخود و متابعتسنت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - باشد.و اگر بداند كه: ميزبان از جملهفساق و يا ظلمه است، يا غرض او از ضيافت، مباهات و خود نمائى است، سزاوار آناست كه: وعده ندهد.و همچنين اگر طعام او، يا خانه او، يا فرش او، حرام يا شبههناك باشد، يا در آنموضع، مرتكب معصيتى شوند، مثل اينكه ظرف طلا يا نقره باشد، يا مشتمل بر غنا ياساز بوده باشد، يا ميزبان مرتكب اسراف شده باشد، يا در آنجا لهو و لعب و هرزهگوئىيا غيبت مسلمى شود، در همه آنها اولى وعده ندادن است.و در بسيارى از صور آن،حرام است.و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «سزاوار مؤمن نيست كه درمجلسى بنشيند كه در آن معصيتخدا بشود و نتواند منع كند. (17)و كسى كه ناچار شود از اينكه به سفره ظالمى حاضر شود، تا تواند كم چيزىبخورد.و ميل به غذاهاى خوب نكند.و از جمله آداب مهمان، آن است كه: چون داخل خانه ميزبان شد، ميل به صدرنكند، بلكه به هر جا كه اتفاق افتد بنشيند.و اگر صاحب خانه جائى به او بنمايد همان جابنشيند.و مقابل درى كه زنان از برابر آن گذرند ننشيند.و بسيار نگاه به موضعى كه طعاماز آنجا مىآورند نكند.و ابتدا با كسانى كه نزديك او نشستهاند تحيتبه جا آورد.ودير به خانه ميزبان نرود، و ايشان را انتظار ندهد، بلكه در رفتن تعجيل كند.اما نه اين قدركه مخل امر ايشان بشود.و وقت كار و تهيه بر ايشان داخل نشود. |
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نفقه اهل و عيالسيم از عطاهاى واجبه، نفقه اهل و عيال است.و آن نيز به طريقى كه در كتبمسطور است از جمله واجبات، و ثواب آن بىحد و احصاء است. حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: «كسى كه سعى كند در تحصيل نفقه عيالش، مثل كسى است كه در راه خدا جهاد كند. (48) و فرمود كه: «پارهاى از گناهان است كه هيچ چيز كفاره آن نمىشود، مگر اهتمام درطلب معاش» . (49) و فرمود كه: «هر كه را سه دختر باشد، و خرج ايشان را بكشد، و به ايشان نيكى كند تابزرگ شوند خدا بر او بهشت را واجب مىگرداند» . (50) مروى است كه: «روزى جناب رسالت مآب - صلى الله عليه و آله - به خانه سيد اولياء - عليه السلام - آمد، ديد: آن حضرت نشسته است و عدس پاك مىكند.و سيدة النساءدر پيش ديگ نشسته است.حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: بشنو اىابو الحسن! - و نمىگويم مگر آنچه را خدا امر كرده است كه بگويم - كه: هيچ مردىنيست كه: در خانه امداد زن كند و يارى او را نمايد مگر اينكه خدا به او مىدهد بهعوض هر موئى كه در بدن اوست عبادت يك سال را، كه روز آن را روزه بگيرد و شبآن را به عبادت به سربرد.و عطا مىكند از ثواب، به او مثل آنچه به صابرين داده، كهداود پيغمبر - عليه السلام - و يعقوب - عليه السلام - و عيسى - عليه السلام - باشد.يا على هر كه در خانه خود مشغول خدمت عيال شود و مضايقه نكند، خدا اسم او را در دفتر شهدا مىنويسد.و در هر روز و شبى ثواب هزار شهيد از براى او ثبت مىكند.و به هرقدمى كه برمىدارد ثواب حج و عمره به او مىدهد.و به عدد هر رگى كه در بدن اوستشهرى در بهشتبه او عطا مىفرمايد.يا على! يك ساعتخدمت در خانه، بهتر است ازعبادت هزار سال.و هزار حج و هزار عمره.و هزار بنده كه آزاد كنى.و هزار مرتبهجهاد.و عيادت هزار مريض.و هزار نماز جمعه.و هزار تشييع جنازه.و سير كردن هزارگرسنه.و پوشانيدن هزار برهنه.و روانه ساختن هزار اسب در راه خدا.و بهتر است ازاينكه تورات و انجيل و زبور و قرآن را تلاوت كند.و هزار اسير را آزاد كند.و هزارشتر كه به مساكين بدهد.و از دنيا بيرون نرود مگر اينكه جاى خود را در بهشتببيند. يا على! خدمت عيال، كفاره گناهان كبيره است.و غضب پروردگار را مىنشاند.و مهرحور العين مىشود.و حسنات را زياد مىكند.و درجات را رفيع مىگرداند.يا على! خدمت عيال را نمىكند مگر صديق، يا شهيد، يا مردى كه خدا خير دنيا و آخرت را ازبراى او خواسته باشد» . (51) از حضرت امام موسى - عليه السلام - مروى است كه: «عيال آدمى، اسيران اويند،پس هر كسى كه خداوند به او نعمتى داده بايد كه اسيران خود را وسعتبدهد.پس اگرنكند تشويش آن است كه خدا اين نعمت را از او بگيرد» . (52) حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود كه: «بايد مرد بر عيالش وسعتبدهد تاآرزوى مرگ او را نكنند» . (53) و مخفى نماند كه: طالب ثواب در اخراجات عيال را سزاوار آن است كه: نيتخودرا خالص كند.و از سعىاى كه مىكند و زحمتى كه در تحصيل معاش ايشان مىكشدرضاى خدا را خواهد.و از تحصيل حرام و اموال شبههناك اجتناب كند.و از براىعيال، بجز حلال نياورد.و در اخراجات، ميانه روى كند.نه بر عيال تنگ بگيرد تا ايشانضايع گردند، و نه اسراف كند تا خود و ايشان را ضايع كند و به هلاكتبرسد.و سزاوارآن است كه: طعامى كه پاكيزه باشد مخصوص خود يا بعضى از عيال نكند، بلكه همهيكسان باشند. مگر اينكه خود يا بعضى از آنها به طعام خاصى مضطر باشند، به جهتمرضى، يا ضعفى، يا غير اينها.و چيزى را كه نمىخواهد براى عيال بگيرد وصف آن رادر پيش عيال نكند.و چون سفره افكنند همه عيال خود را بر آن بنشاند، مروى استكه: «خدا و ملائكه، صلوات مىفرستند بر اهل خانهاى كه به جمعيت چيزى بخورند» . (54) صدقات مستحبهو اما عطاهاى مستحبه آن نيز چند نوع است: اول: صدقات مستحبه است و ثواب آن بسيار، و فوايد آن بىشمار است. از جناب مستطاب نبوى - صلى الله عليه و آله - منقول است كه: «به درستى كهخدائى كه جز او خدائى نيست، دفع مىكند به صدقه، مرض و مصيبت و سوختن وغرق شدن و خانه بر سر فرود آمدن و ديوانگى را.و - آن يگانه آفاق به همين سياق - هفتاد نوع از شر را شمردند كه خداى - تعالى - به بركت صدقه، آنها را دفع مىكند» . (55) و از آن حضرت مروى است كه: «هر كسى در روز قيامت در سايه صدقه خودخواهد بود تا مردم از حساب فارغ شوند» . (56) و فرمود كه: «زمين قيامت آتش است، مگر سايه مؤمن، كه صدقه او وى را سايهمىافكند» . (57) و نيز از آن جناب مروى است كه: «هرگاه سائلى در شب به صورت مردى سؤالكند، او را رد مكنيد» . (58) و اين تخصيص، به جهت آن است كه: احتمال مىرود كه ملكى به صورت مردىدر شب سؤال مىكند به جهت امتحان. مروى است كه: به «موسى - عليه السلام - وحى شد كه اى موسى! سائل را اكرام كن بهدادن چيز كمى، يا سخن نيكى به درستى كه به نزد تو مىآيد كسى كه نه انس است و نهجن، بلكه از جمله ملائكه است، كه امتحان مىكند ترا در نعمتى كه من به تو دادهام، وسؤال مىكند تو را، پس ببين كه: چگونه رفتار خواهى نمود» . (59) و از اين جهتحضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - ترغيب فرمودند بر: «رد نكردنسائل، اگر چه بر اسبى سوار باشد» . (60) و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «نيكوئى و صدقه،بر طرف مىسازد فقر را.و مىافزايد در عمر.و دفع مىكند از صاحب خود هفتاد قسممردن بد را» . (61) و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «دوا كنيد بيمارانخود را به صدقه.و دفع نمائيد بلا را به دعا.و طلب روزى كنيد به صدقه.به درستى كهصدقه از ميان زنخ هفتصد شيطان بيرون مىآيد، يعنى چون كسى قصد تصدق كندهفتصد شيطان او را وسوسه مىكنند.و هيچ چيز بر شيطان گرانتر از آن نيست كه: صدقهبه مؤمنى داده شود.و اين صدقه ابتدا به ستخدا مىرسد پيش از آنكه به دست فقيربرسد» . (62) و نيز از آن جناب مروى است كه: «مستحب است از براى بيمار، كه با دستخودچيزى را به سائل بدهد و آن سائل را امر كند كه براى او دعا كند» . (63) هر كه در وقت صباح صدقه بدهد خدا «نحوست» آن روز را از او دفع كند. و در حديثى ديگر از آن سرور مروى است كه: «هر كه در اول روز، تصدق كندخدا هر شرى را كه در آن روز از آسمان فرود مىآيد.از او دفع مىنمايد.و هر كه دراول شب، تصدق كند خدا هر شرى را كه در آن شب از آسمان نازل مىشود از اوبرمىدارد» . (64) «و آن حضرت چون نماز عشا را به جاى مىآوردند و پاسى از شب مىگذشت انبانىكه در آن گوشت و نان و پول بود به دوش مىگرفتند و به در خانه فقراى اهل مدينهمىبردند، و به ايشان تقسيم مىنمودند.و كسى آن حضرت را نمىشناخت تا آنحضرت از دنيا رفت.فقرا چون ديدند آن تقسيم موقوف شد يافتند كه آن حضرتبوده» . (65) از آن حضرت پرسيدند كه: «سائل از ما سؤال مىكند و او را نمىشناسيم.حضرتفرمود: عطا كن به هر كه در دل تو اثر مىكند.و رحم به دل تو مىآيد» . (66) شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه: «شخصى به ديگرى چيزى مىدهد كه به فقرادهد.حضرت فرمود كه: ثواب واسطه، مثل ثواب دهنده است.و از ثواب دهنده چيزىكم نمىشود و اگر هفتاد دستبگردد همه ثواب دارند.و از ثواب صاحبش چيزى كمنمىشود» . (67) و اخبار بسيار در ثواب تصدق آب وارد شده است. و در حديث است كه: «اول چيزى را كه در آخرت ثواب مىدهند تصدق آباست» . (68) و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «خدا دوست داردخنك كردن جگر تشنه را.و هر كه سيراب كند جگر تشنه را از آب، از: چارپا و غير آن،خداى - تعالى - او را در سايه عرش خود نگاه مىدارد در روزى كه هيچ سايهاى نباشدمگر سايه او» . (69) و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه آب دهد كسىرا در جائى كه آب باشد، مثل كسى است كه: بنده آزاد كند.و هر كه آب دهد كسى رادر موضعى كه آب يافت نشود، مثل كسى است كه: نفسى را زنده كند.و كسى كه: يك تن را زنده كند مثل آن است كه همه خلق را زنده كرده باشد» . (70) بدان كه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - پرسيدند كه: «چه صدقهاى افضلاست؟ فرمود اينكه: تو صدقه دهى در وقتى كه بدن تو صحيح باشد و اميد زندگانىداشته باشى و از احتياج بترسى، و نگذارى تا وقتى كه جان به گلوى تو برسد بگوئى فلانرا اين قدر بدهيد و فلان را آن قدر» . (71) و مخفى نماند كه: - همچنان كه مذكور شد - خلافى نيست كه صدقات مستحبه راپنهانى دادن افضل، و ثواب آن اكمل است.بلى خلاف كردهاند در اينكه: آيا از براىفقير، بهتر آن است كه خفيه بگيرد و در نزد مردم اظهار نكند؟ يا افضل آن است كه: آشكارا كند و در علانيه بگيرد؟ بعضى گفتهاند: پنهان افضل است.و طايفهاى رفتهاند بر اينكه: آشكار اولى است.وحق آن است كه: هيچ كدام از اين دو قول «على الاطلاق» (72) صحيح نيست، بلكه با قصدو نيت مختلف مىشود. پس طالب سعادت بايد ملتفت احوال خود باشد.و ملاحظه احوال خود را بكند، هركدام به قصد قربت نزديكتر، و از ريا و «تلبيس» (73) و ساير آفات دورتر باشد آن را اختياركند.مثلا اگر طبع او مايل به اخفاى آن باشد و غرض او بيم افتادن از چشم مردم باشد،يا تشويش اينكه ديگر كسى چيزى به او ندهد چون مطلع شود كه گرفته استيا امثالاينها آشكارا كند.و اگر غرض او رغبت كردن اغنياء باشد به چيزى دادن به او، و دل اوميل به اظهار آن داشته باشد، اظهار نكند، و به روى خود نياورد.و همچنين اگر بفهمدكه آنكه داده است مىخواهد كه او اظهار كند و شكرگزارى او را كند و مدح او رانمايد، مطلقا اظهار نكند، و به روى خود نياورد، تا اعانت آن شخص دهنده را بر صفتبدى كه دارد نكرده باشد. و بالجمله بايد مراتب دل خود باشد و امثال اين دقايق و نكتهها را ملاحظه كند،زيرا كه: اعمال جوارح و اعضا، و ملاحظه نكردن اين نكتهها باعثخنده شيطان وشماتت آن مىشود.و علم به اين دقايق، علمى است كه رسيده است كه يادگرفتن يكمسئله آن بهتر است از عبادت يك سال، زيرا كه: به اين علم عبادت همه عمر زندهمىشود.و به جهل به آن، عبادت تمام عمر مىرود.
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
انواع خوف مذمومبدان كه اين قسم از خوف بر چند نوع است كه همه آنها مذموم و صاحب آنها درنزد عقل معاقب و ملوم است: اول آنكه: خوف او از امرى باشد كه البته وقوع خواهد يافت و دفع آن در قوه بشرنيست.و شكى نيست كه خوف از چنين چيزى از جهل و نادانى است و به غير از المعاجلى كه دل آدمى را مشغول كند و او را از كار دنيا و آخرت باز دارد فايدهاى بر آنمترتب نمىشود.و عاقل مثل اين را بر دل خود راه نمىدهد و خود را به قضاى الهى و مقدرات سبحانى راضى مىسازد تا راحتحال و سعادت مآل به جهت او حاصلگردد. دوم آنكه: خوف او از امرى باشد كه وجود آن احتمالى باشد و ممكن باشد كهوقوع نيابد، و شدن و نشدن آن در دست آن شخص نباشد.اين خوف نيز مانند اولخلاف مقتضاى عقل و از نادانى و جهل است، بلكه اين از اولى بدتر است.زيرا كه هردو شريكاند در اينكه علاج و چاره آن در دست آدمى نيست.و مع ذلك در اين نوعاحتمال مىرود كه آن امر وقوع نيابد و متحقق نشود. آرى الليلة حبلى (سحر تا چه زايد شب آبستن است) هر لحظه فلك را گردشى استو روزگار را رنگى، و پروردگار مهربان را الطاف خفيه از حد بيرون و از نهايت افزوناست. بلى نبود در اين ره نااميدى سياهى را بود روز سفيدى زصد در، گر اميدت بر نيايد به نوميدى جگر خوردن نشايد سوم آنكه: خوف او از امرى باشد كه سبب آن در دست آن شخص باشد اما هنوزسبب آن يافت نشده باشد و از اين ترسد كه مبادا فلان اثر بر آن مترتب شود.و علاجآن، آن است كه: مراقب احوال خود باشد كه اين امر از او صادر نشود و مرتكب عملىكه از عاقبت آن ترسد نگردد.و در هر كارى عاقبت آن را ملاحظه نمايد، و جانب بدآن را به نظر آورد، و به محض ملاحظه يك طرف اكتفا نكند. و اگر بعد از صدور آنفعل، تشويش عاقبت آن را داشته باشد از نوع دوم خواهد بود. چهارم آنكه: خوف او از چيزهائى باشد كه طبع از آن بدون سبب و جهت وحشتمىكند، مثل جن و ميت، خصوصا در شب در حالت تنهائى.و منشا اين خوف غلبه قوهواهمه و قصور عقل و مدرك است، و دلالتبر ضعف نفس مىكند. و بر عاقل لازم است كه اندكى با خود تامل كند كه امثال اين امور به چه سبب باعثتشويش و خوف مىشوند.كسى كه در زندگانى او با قوت و قدرت از او نمىترسيدىبلكه از حرب و مجادله او احتراز نمىكردى چگونه از بدن ميتبىحس و حركت اوخوف مىكنى؟ ! و كجا ديده و يا شنيدهاى كه مرده بر زنده حمله كرده باشد و بر اوغالب شده باشد؟ ! و جنى كه در ميان علما در وجود آن خلاف است تو به چه دليليقين بر وجود او كردى؟ .و بعد از آنكه موجود باشد به چه سبب در مقابل تو در مىآيدخود را به تو مىنمايد؟ و اگر هم نمود به چه دشمنى و عداوت در صدد ايذاء توبر مىآيد؟ و اگر هم در صدد آن برآيد به كدام قوت بر تو غالب مىگردد؟ آخر نه انساناشرف ممكنات و اكثر آنها مطيع و منقاد اويند به چه جهت اشرف كاينات با وجود اين همه احتمالات از موجودى ضعيف الوجود و ناقص القوه پست فطرت خوف مىكند؟ ! و صاحب اين صفتبايد كه در شبهاى تاريك به تنهائى خصوصا در مواضع موحشهصبر كند و خود را به آنجا بيفكند تا به تدريج اين خوف از او زايل گردد.و خوفمرگ نيز در اين نوع و نوع اول است. علل خوف از مرگو چون عموم خوف از مرگ بيشتر، و خوف از آن در نزد اكثر شديدتر است ومعالجه آن اهم است لهذا به خصوص بيان آن را مىكنيم و مىگوئيم كه باعثخوف ازمرگ چند چيز مىتواند شد: اول آنكه: چنان تصور كند كه به مرگ فانى و معدوم صرف مىشود و ديگر اصلاوجودى از براى او در هيچ عالمى نخواهد بود.و منشا اين خوف، سستى اعتقاد و جهلبه مبدا و معاد است.و چنين شخصى از زمره كفار و از دايره اسلام بر كنار است. و علاج آن تحصيل اصول عقايد و استحكام آنها به ادله و براهين قطعيه ومجاهدات و عبادات است تا اينكه يقين از براى او حاصل شود كه مرگ نيست مگراينكه نفس جامه بدن را از خود دور كند و قطع علاقه از بدن نمايد. و بداند كه آدمى هميشه باقى و در بهجت و راحت و نعمت، و يا عذاب و نقمتخواهد بود.علاوه بر اينكه چنانكه العياذ بالله فرض نمائيم كه آدمى به مرگ، عدمصرف شود اين امرى نيست كه منشا خوف و تشويش باشد، زيرا كه عدم را المى نيستو از چيزى متاثر نمىگردد. و از اين جهت است كه يكى از علماء گفته: چنانچه آتشى بيفروزند و گويند هر كهداخل آن شود معدوم مىگردد من از آن خوف دارم كه تا خود را به آن برسانم بميرم واز معدوم شدن محروم گردم. دوم آنكه: چنان گمان كند كه از مردن نقصى به او مىرسد و تنزلى از براى او حاصلمىشود.و اين نيست مگر از غفلت و جهل به حقيقت مرگ و انسان، زيرا كه هر كهحقيقت اين دو را شناخت مىداند كه مرگ باعث كمال رتبه انسان و انسانيت است وآدمى تا نمرده ناقص و ناتمام.نشنيدهاى كه هر كه بمرد، او تمام و [كامل] شد. از جمادى مردم و نامى شدم مردم از نامى زحيوان سر زدم مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى زمردن كم شوم بار ديگر هم بميرم از بشر تا بر آرم از ملايك بال و پر بار ديگر از ملك پران شوم آنچه در عقل تو نايد آن شوم پس انسان كامل هميشه مشتاق مرگ و طالب مردن است.چنانچه سيد اوصياء - عليه السلام - فرمودند: «و الله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه» (7) يعنى: «به خدا قسم كه انسپسر ابى طالب به مرگ و اشتياقش به آن بيشتر است از انس طفل به پستان مادر» . آرى كسى را كه عقل كامل باشد مىداند كه مرگ، آدمى را از ظلمتسراى طبيعتمىرهاند و به عالم بهجت و نور و نعمت و سرور مىرساند. گر بنگرى آنچنانكه رايست اين مرگ نه مرگ، نقل جايست از خورد گهى به خوابگاهى و زخوابگهى به بزم شاهى به واسطه مرگ، از تنگناى زندان «دار بوار» (8) مستخلص، و در ساحت وسيع الفضاى «سراى قرار» (9) داخل مىشود.و از محل الم و مرض و خوف و بيم و فقر و احتياجفارغ، و در منزل راحت و صحت و امن و غنا متمكن مىگردد.و از همنشينى منافقين واشرار و ظالمين ديو سار دور، و به مرافقتسكان عالم قدس و محرمان خلوتخانه انسمبتهج و مسرور مىشود.نيم جانى خسته و دست و پايى بسته و شكسته از تو مىگيرند وزندگانى حقيقى و حيات ابدى به تو مىدهند. نيم جان بستاند و صد جان دهد آنچه در وهم تو نايد آن دهد و كدام عاقل ابتهاجات عقليه و لذتهاى حقيقيه و حيات ابد و پادشاهى سرمد رامىگذارد و در وحشتخانه پر از مار و مور مشوب به انواع مصيبت و بلا و مرض ورنج و عنا، ساكن مىگردد؟ ! اى جان برادر! توئى آن دست پرور مرغ گستاخ كه بودت آشيان بيرون از اين كاخ چو از آن آشيان بيگانه گشتى چو دو نان جغد اين ويرانه گشتى بيفشان بال و پر زآميزش خاك بپر تا كنگر ايوان افلاك پس اى دوستان! بياييد تا از خواب غفلتبيدار شويم و از مستى طبيعت هشيارگرديم و ساعتى با هم بنشينيم و به يكديگر نصيحت كنيم و با هم بگوئيم: كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشين نشيمن تو نه اين كنج محنت آبادست تو را زكنگره عرش مىزنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتادهست هان هان از وطن اصلى خود ياد آور و زنهار، كه ديار حقيقى خود را فراموش مكن. آتش شوق را دامن زن، و شعله اشتياق به حركت آور، و بال و پر روح قدسى را بر همزن، گرد و غبار كدورات عالم جسمانيت را از آن بيفشان، اين قفس تنگ خالى رابشكن و به آشيان قدس پرواز كن، بند گران علايق و عوايق را از پاى خود باز كن، وخود را از تنگناى زندان ناسوت خلاصى ساز، قدمى در فضاى دلگشاى عالم لاهوتگذار و در صدر ايوان انس بر مسند عزت قرارگير! شاهد دولت در آغوش خود آر دست از اين معشوق هر جائى بدار بشكن اين گوهر كه مقدارش نماند در دو عالم يك خريدارش نماند مرغ زيرك باش و بشكن دام را خاك ره بر سرفكن ايام را چند چند گرفتار دام طبيعت، تا به كى محبوس در زندان رنج و زحمت، هر ساعتىبار غمى تا به كى كشى، هر لحظه جام المى تا چند نوشى نيش؟ زهر آلود هم صحبتان منافق تا به چند، زهر جانفرساى عزاى دوستان موافق تا به كى، پاى از اين خانه ويرانبيرون نه و قدم در گلستان عالم سرور گذار! چون تو بگذشتى ازين بالا و پست گلبنى بينى در آن صحرا كه هست زير هر برگ گلى خوش اخترى بيخ آن بگذشته از تحت الثرى شاخ آن از لا مكان سر بر زده سايه آن عرش را بر سر زده يك جهان بينى به معنى صد هزار نو عروسان فارغ از رنگ و نگار دمى از ياران و دوستان پاك (10) ياد آور، و زمانى از رفيقان آن شهر و ديار را به خاطرگذران. «فما بالك نسيت عهود الحمى و رضيتبمصاحبة من لا ثبات له و لا وفاء» . (11) زد سحر طاير قدسم زسر سدره صفير كه در اين دامگه حادثه آرام مگير گاهى باسكان عالم انوار رازى گوى، و زمانى با همجنسان آن ديار صحبتى دار، آهسرد از دل پر درد برآور و رفيقان وطن اصلى را به خاطر آور با ايشان خطاب آغازكن و بگو: اين روا باشد كه من در بند سخت كه شما بر سبزه گاهى بر درخت اين كجا باشد وفاى دوستان من به بند اندر شما در بوستان (12) ياد آريد اى مهان زين مرغ زار يك صبوحى (13) در ميان مرغزار ياد ياران يار را ميمون (14) بود خاصه كان ليلى و اين مجنون بود سوم: از امورى كه باعثخوف از مرگ مىشود، صعوبت قطع علاقه از اولاد وعيال، و دشوارى گذشتن از منصب و مال است و ظاهر است كه اين ترس از مرگ نيستبلكه غم مفارقتبعضى از زخارف فانيه و مهاجرت از لذات دنياى دنيه است.و علاجاين خوف آن است كه تامل كند كه چيزى كه لا محاله گذاشتى [گذاشتنى] و خانهاى كهالبته از آن گذشتنى است چگونه عاقل دل به آن ببندد. اگر تو نميرى و آن را به جاىگذارى آن خواهد مرد و تو را خواهد گذاشت.پس خواهى نخواهى بايد از آن مفارقتكرد و چاره از مهاجرت آن نيست.و كسى را كه اندك شعورى باشد چگونه به چنينچيزى مطمئن و دل خود را به آن ساكن مىكند.پس بايد محبت دنيا و ساكنان آن را ازدل دور كرد تا از اين خوف و الم، فراغتحاصل كرد. چهارم: خوف از دشمنان و تصور خوشحالى ايشان است.و شكى نيست كه ايننيست مگر از وسوسه شيطان، زيرا كه شادى و سرزنش ايشان نه به دين ضرر مىرساند ونه به ايمان، و نه به بدن المى از آن حاصل مىشود و نه به جان.چون توازين خانه رفتىچيزى كه به خاطر تو نمىگذرد امثال اين مزخرفات است، علاوه بر اينكه شماتتدشمنان و شادى ايشان مخصوص به مرگ نيست.زيرا كه انواع بلا و نكبت و عنا ومصيبت از براى هر كسى در دنيا ممكن و دشمن به همه آنها شاد و خرم مىگردد.پسهر كه كراهت از آن داشته باشد بايد چاره دشمنى را كند و دشمنان خود را به نوعى كهمذكور خواهد شد دوست گرداند. پنجم آنكه: خوف ازين داشته باشد كه بعد از وفات او اهل و عيال او ذليل و خار وضايع و پايمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاك گردند.و اين خيال نيز ازوسوسههاى شيطانيه و خيالهاى فاسده است، زيرا كه هر كه چنين خيالى كند معلوم استكه خود را منشا اثرى مىداند و از براى وجود خود مدخليتى در عزت ديگران يا ثروتو قوت ايشان مىپندارد.زهى جهل و نادانى به خداوند عالم و قضا و قدر او! چگونهچنين خوفى را به خود راه مىدهد و حال اينكه مقتضاى فيض اقدس آن است كه هر ذرهاى از ذرات عالم را به كمالى كه برازنده و سزاوار آن استبرساند، و هر كسى را بههر چه از براى آن خلق شده و اصل نمايد، و هيچ آفريدهاى را حد تغيير و تبديل آننيست. به چشم خود ديدهايم كه اطفالى كه نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاك شدهاند،و طفلان خودسر و بىپدر و مادر در كوچه و صحرا تنها و بىكس به سلامت ماندهاند. نمىبينى كه بسيارى از علما و فضلا سعىها كردند در تربيت اولاد خود ولى سعى ايشاناثرى نبخشيد.و چه قدر از ارباب دولت و اغنيا مالهاى بىحد از براى فرزندان خودگذاردند ولى به اندك وقتى از دست ايشان به در رفته ثمرى نداد.بسى يتيمان سر و پابرهنه كه نه مالى از براى ايشان بود و نه تربيتى، به واسطه تربيت مربى ازل به اعلى مرتبهكمال رسيدند و اموال بىحد و حصر فراهم آوردند، بلكه به مراتب عاليه و مناصبجليله رسيدند. و غالب آن است كه يتيمانى كه در طفوليت پدر از سر ايشان رفته ترقى ايشان در دنياو آخرت بيشتر مىشود از اطفالى كه در آغوش پدران پرورش يافتهاند.و به تجربهرسيده است كه هر كه خاطر جمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالى كه از براىايشان گذاشته، يا به شخصى كه اولاد خود را به او سپرده عاقبتبه فقر و تهى دستىگرفتار گشته و به خوارى و ذلت و پستى رسيدهاند.بلكه بسيار شده است كه آن مال ياآن شخص باعث هلاكت اولاد او شدهاند.و هر كه كار اولاد و بازماندگان خود را بهخدا واگذارد و ايشان را به رب الارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزت و قوت و مالو دولت ايشان زيادتر شده. پس كسى كه عاقل و خير خواه اهل خود باشد بايد كار و بار اولاد و عيال خود را بهخالق و پروردگار ايشان گذارد و آنها را به مولى و آفريدگار ايشان سپارد. نعم المولى و نعم النصير. (15) ششم آنكه: خوف او از عذاب الهى باشد، به واسطه معاصى و گناهانى كه از اوصادر شده.و اين نوع خوف، از انواع خوف ممدوح، و در آيات و اخبار مدح صاحبانآن شده - همچنان كه بعد از اين مذكور خواهد شد - و ليكن، باقيماندن بر اين ترس، ودر صدد علاج آن بر نيامدن به توبه و انابه، و ترك معصيت، از جهل و غفلت است.وشرح اين خوف، بعد از اين بيايد، علاوه بر اين، خوف حقيقة از مرگ نيست، بلكهخوف از چيزى است كه مىترسد بعد از مرگ حاصل شود. و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: خوف از موت، به سبب يكى از جهات مذكوره، راهى ندارد.و عاقل نبايد آن را به خود راه دهد، و بايد تامل نمايد، كه مرگ، شربتىاست كه هر كس را چشيدنى است، و ضربتى است كه به هر فرقى رسيدنى است.بلكه درفن حكمت ثابت است كه: هر مركبى البته فاسد مىشود.پس بدن، كه مركب ازعناصر است، ناچار بايد به فساد انجامد.پس آرزوى حيات دائمى و تمناى بقاى ابدىاز براى بدن، خيالى است محال، و عاقل چنين آرزوئى نمىكند، بلكه يقين مىداند كه: هر چه در نظام عالم مىشود، خير و صلاح است.پس، خود را به هر چه مىشود رضا وخشنود مىكند، و الم و كدورت به خود راه نمىدهد.و اگر تمنا و آرزويش طول عمراست، تامل كند كه اگر طول عمر را به جهت استيفاى لذات جسمانيه مىخواهد، بداندكه: چون پيرى او را دريافت مزاج ضعيف مىگردد، و قوا و حواس مختل مىشود، و ازكار باز مىماند، و صحت كه عمده لذات است زوال مىپذيرد، نه از اكل، لذت مىبرد ونه از جماع.و لحظهاى از دردى و المى خالى نيست.و روز به روز در تنزل و رو بهپستى دارد، تا به حدى مىرسد كه در نزد مردمان، بلكه اهل و عيال خود خوار وبىمقدار مىشود.همچنان كه در كتاب خداست كه: «و من نعمره ننكسه فى الخلق» (16) يعنى: «هر كه را پير و معمر كرديم او را در ميان مردمخوار و منكوس مىگردانيم» . و علاوه بر اينها، هر روز مبتلا به عزاى فرزندى و صديقى، و هر شام گرفتار مرگدوستى و رفيقى است.و بسا باشد كه: گرفتار انواع مصيبت و ناخوشى گردد، و فقر واحتياج به او رو آورد.و حقيقة كسى كه طالب طول عمر است، طالب اين همهزحمتهاست.و اگر مقصودش از طول عمر، كسب فضايل و اخلاق حسنه و طاعت وعبادت است، شكى نيست كه: در پيرى.تحصيل كمال در نهايت صعوبت است.و كسىكه ملكات بد را از خود دفع نكرد تا به پيرى رسيد، و ريشه آنها در دل او مستحكمگشت، كجا مىتواند كه آنها را زايل كند، و اخلاق حسنه را تحصيل نمايد، زيرا كه بعداز استحكام ريشه آنها، دفع آنها موقوف استبه رياضاتى و مجاهداتى، كه در پيرىتحمل آنها ممكن نيست. و از اين جهت است كه: در اخبار وارد شده است (17) كه: «چون آدمى را سن به چهلسالگى رسيد، و رجوع به نيكى نكرد شيطان به نزد او مىآيد و دستبر روى اومىكشد، و مىگويد پدرم فداى روئى باد كه ديگر براى او هرگز رستگارى نيست» . با وجود اينكه طالب سعادت، بايد در هر حالى در فكر تحصيل آن باشد، و صفات بد را كه از جمله آنها طول امل است، از خود زايل كند، و به عمرى كه از براى او مقررشده است راضى بوده باشد، و هميشه به قدر امكان در فكر تحصيل كمال، و خلاصى اززندان دنياى غدار، و قطع علاقه از لذات دنيه، و ميل به حيات ابديه، روز و شب دراكتساب كمالات، و مناجات با حضرت خالق الارباب بوده، تا از قفس طبيعتمستخلص، و به اوج عالم حقيقت پرواز نمايد.و از براى او موت ارادى، كه منشا حياتطبيعى استحاصل گردد.و در اين وقت مشتاق مرگ مىشود، و از تقديم و تاخير آنروا ندارد.نه او را به اين ظلمتكده كه منزل اشقياء و فجار، و مسكن شياطين و اشراراست ميلى، و نه اين زندگانى فانى را در نظر او اعتبارى و وقعى است.خاطرش به عالماعلى متعلق، و دلش به مصاحبت مجاوران حرم قدس «شايق» ، (18) هميشه بساط قرب حقرا جويا، و زبان حالش به اين مقال گوياست. خرم آن روز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم از پى جانان بروم به هواى لب او ذره صفت رقص كنان تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم فصل: اطمينان قلب و طريقه تحصيل آنبدان كه: ضد اين خوف، اطمينان قلب است در امور مذكوره، كه مطلقا از امثال اينامور مضطرب نگردد، و ترس و بيم در دل او راه نيابد.و شكى نيست كه: اين فضيلتىاست مطلوب، و كمالى استبه غايت مطلوب، صاحب آن در نظرها محترم، و در نزدارباب بصيرت مكرم، و كسى كه از اين صفتخالى است، و از چيزهائى كه مذكور شدخائف و ترسان است، نام مرد بر آن نهادن ناگوار، و در نظر مردمان بى وقع و بىاعتبار،كودكى است جثه مردان دارد، و مردى است كه طبيعت زنان دارد. پس كسى كه خود را از زمره مردان شمارد، بايد تحصيل اين صفت نمايد، و قوتقلب را كسب كند، و چون شاخ ضعيف از هر بادى نلرزد.مانند گياه خشك هر نسيمى اورا به اضطراب نياورد، بلكه مانند كوه، پاى بر جاى بوده باشد.و بداند كه: صاحبانقلوب قويه و نفس مطمئنه را در دلها هيبتى و حشمتى است.بلكه آنچه مشاهده مىشوداز اضطراب و تزلزل بعضى ديگر، در نزد شخص ديگر، به واسطه قوه نفس آن شخصاست.و غالب آن است كه در مقام مخاصمه و منازعه، بلكه مباحثات علميه، دل هر يكقويتر و نفس هر كدام مطمئنتر آن ديگرى را مغلوب و مضمحل مىسازد.و طريقهتحصيل اين صفت تامل كردن است در آنچه مذكور شد.و اندك اندك خود را در مواضع خوف و بيم نگاهداشتن و در «مخاوف» (19) و محل خطر صبر كردن تا به تدريجملكه حاصل گردد و در دل قوتى و اطمينانى پيدا شود. ايمنى از مكر خداصفت دوم: از صفات رذيله متعلق به قوه غضبيه، ايمنى از مكر الله است، كه آدمىاز عذاب الهى و امتحانات او ايمن نشيند و از عظمت و جلال او نينديشد، و در دلانديشه مؤاخذه او را نداشته باشد.و در اينجا چند فصل است: فصل اول: سبب ايمنى از مكر اللهبدان كه: سبب اين صفت، غفلت از عظمت رب العزه و جهل به ابتلاء و امتحانات آنحضرت، يا عدم اعتقاد به محاسبه روز قيامت و جزا دادن اعمال از نيك و بد، يا اطمينانبه سعه رحمت و رافت او يا اعتماد بر طاعت و عبادت خود است.و اين صفت از هريك از اين اسباب كه ناشى شده باشد از صفات مهلكه و موجب نكال و خسران مالاست، چون باعث آن يا كفر استيا جهل يا غرور يا عجب، و هر يك از آنها راهى استكه آدمى را به هلاكت مىكشاند. پس اگر غفلت از عظمت الهى باشد باعث آن جهل و نادانى است.و اگر از عدماعتقاد باشد منشا آن كفر و بىايمانى است.و اگر از تكيه به رحمت الهى باشد غروراست.و اگر از اعتماد بر عمل خود باشد عجب است.و اخبار و آيات بر مذمت ايمنى ازمكر خدا مستفيض، (20) و در كتاب كريم وارد است كه: «فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون» (21) يعنى: «از مكر خدا ايمن نمىگردند مگر جماعت زيانكاران» . و به تواتر ثابتشده است كه: طايفه فرشتگان و خيل پيغمبران از مكر الهى خائف وترساناند.همچنان كه مروى است كه: «بعد از آنكه از ابليس سر زد آنچه سر زد ومردود درگاه احديتشد، و به آن لعين رسيد آنچه رسيد، جبرئيل و ميكائيل كه ازمقربان بارگاه رب جليلاند با هم به گريه و زارى نشستند، خطاب الهى به ايشان رسيد كه: چه شده استشما را و به چه سبب گريه مىكنيد؟ عرض كردند كه: پروردگارا! از امتحان تو مىترسيم و از ابتلاى تو ايمن نيستيم. پس خداوند جليل فرمود كه: هميشهچنين باشيد و از مكر من ايمن نگرديد» (22) . مروى است كه: «حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - و جبرئيل امين از خوف خداگريستند، پس خدا به ايشان وحى فرستاد كه چرا مىگرييد و حال آنكه من شما را ايمنگردانيدم؟ عرض كردند: كيست كه از آزمايش تو ايمن شود» . (23) گويا كه ايمن نشدن ايشان از اين راه بود كه ايمن نبودند از اينكه خدا فرمودند كه: «من شما را ايمن كردم، از راه امتحان و آزمايش باشد، يا اگر خوف ايشان تسكين يابد معلوم شود كه ايشان از مكر ايمن گشتهاند و وفا به قول خود ننمودهاند» . همچنان كه چون ابراهيم خليل الرحمن - عليه السلام - را در منجنيق گذاردند كه بهآتش افكنند، گفت: «حسبى الله» يعنى: خدا كافى است مرا در هر حال و هيچ چيز ديگررا اعتنا ندارم.و چون اين ادعاى بزرگى بود پروردگار عالم او را آزمايش فرمود وجبرئيل - عليه السلام - را فرستاد تا در هوا به او رسيده گفت: «اى ابراهيم! اگر حاجتىدارى بگو تا بر آرم» .آن بزرگوار گفت: حاجت دارم اما نه به تو.گفت: به آنكه حاجتدارى بخواه و طلب كن.گفت: «علمه بحالى حسبى عن مقالى». يعنى: «با وجود علم اوبه حال من، احتياج به گفتن من نيست» . (24) زهى بزرگوار شخصى كه در چنين حالى به روح القدس التفات نكرد و ذات شريفشاز بوته امتحان، تمام عيار برآمد و از اين هتخداى - تعالى - فرمود: «و ابراهيم الذى وفى» (25) يعنى: و ابراهيمى كه به گفته خود وفا كرد و به غير من التفاتو اعتنا نكرد» . پس بنده مؤمن بايد در هيچ حال از آزمايش و امتحان خدا غافل ننشيند همچنان كهملائكه و انبياء، ايمن نبودند و مؤاخذه و عذاب الهى را فراموش نكند. ابتلاها مىكند آه الغياث اى ذكور از ابتلاهايش اناث گر تو نقدى يافتى نگشادهان هست در ره سنگهاى امتحان و از خوف آزمايش و مكر الله بودى كه موسى بن عمران چون ملاحظه سحر سحرهرا نمود اندكى در باطن ترسيد، چنانكه خداى - تعالى - خبر داده كه: «فاوجس فى نفسه خيفة موسى». (26) و معالجه اين صفت - علاوه بر آنچه خواهد آمد از معالجه عجب و غرور - ، آناست كه تحصيل صفتخوف از خدا كند كه ضد اين صفت است.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اخلاق حسنه و ذميمه و فوايد و مفاسد آنهاو پيش از اين دانستى كه: قوه انسانيه كه مدخليت در صفات و اخلاق دارند چهارند: قوه عاقله، عامله، غضبيه و شهويه.و دانستى كه: كمال قوه عامله، انقياد و اطاعت اوستاز براى عاقله در استعمال ساير قوا در اعمال حسنه.و عدالت عبارت از آن است، و نقصآن در عدم انقياد است. پس هر گاه ساير قوا به مرتبه كمال باشند عدالتحاصل خواهد بود، و هر گاه ناقصباشند عدالت منتفى خواهد بود و تحقق و انتفاء عدالت تابع كمال و نقص ساير قوا است. و عدالت، امرى است جامع جميع صفات كماليه.پس از براى كسب عدالتبه خصوصكيفيتى خاص، و از براى ازاله ضدش كه جور است، معالجهاى مخصوص نيست، و ازبراى قوه عامله صفات كماليه مخصوصى كه تعلق به ساير قوا نداشته باشد نيست، بلكهجميع صفات مخصوصه از فضايل و رذايل متعلق استيا به قوه عاقله يا غضبيه ياشهويه، يا به دو قوه از اين قوا يا سه قوه، و تفصيل آنها را در چهار مقام ذكر مىكنيم. و از براى عدالت اگر چه طريقه خاصه در اكتساب آن، و معالجه مخصوصه از براىازاله ضد آن نيست، و به اكتساب ساير فضايل، عدالتحاصل، و ازاله بقيه رذايل ضدآن زايل مىشود، و ليكن خود عدالت چون مستلزم جميع ملكات فاضله، بلكه جامعجميع است، و اشرف فضايل و كمالات است، ابتدا، شرف و فضيلت آن را هم در يكمقام على حده بيان مىكنيم.پس، اين باب مشتمل استبر پنج مقام به اين ترتيب: مقام اول: در بيان آنچه متعلق به قوه عامله است كه عبارت است از عدالت. مقام دوم: در ذكر اخلاق و صفاتى كه متعلق استبه قوه عاقله. مقام سوم: در بيان اخلاق متعلق به قوه غضبيه. مقام چهارم: در شرح ملكات متعلقه به قوه شهويه. مقام پنجم: در تفصيل و تبيين اوصاف متعلقه به دو قوه يا سه قوه از قواى ثلاث. و در هر مقامى از سه مقام آخر صفات رذيله كه متعلق به آن مقام است عنوانمىكنيم، و در ذيل آن عنوان، علامات و اقسام و اسباب و مضرت و علاج آن صفت را،و ضد آن از صفات حسنه، و علامات و منفعت و تدبير تحصيل آن را در فصول چندبيان مىكنيم.
بر گرفته از کتاب معراج السعاده |
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
زندگينامه و آثار مرحوم ملا احمد نراقى«ملا احمد نراقى» ، فرزند مرحوم «حاج ملا مهدى نراقى» ، در سال 1185 هجرى قمرى (1) مطابق با 1150 شمسى در نراق (2) متولد شد. او از فحول علماى دين، و اكابر مجتهدين شيعه مىباشد، كه در علم فقه، اصول،حديث، رجال، نجوم، رياضى، معقول و منقول، ادبيات و شعر تبحر داشته و علاوه بر علوممتداول عقلى و نقلى در بسيارى از علوم ديگر مهارتى بسزا داشته (3) ملا احمد نراقى فردى زاهد، متقى، و در اوصاف حميده و اخلاق فاضله زبانزد خاصو عام بوده و در فخر و فضل او همين بس كه استاد خاتم الفقها مرحوم «شيخ مرتضىانصارى» - اعلى الله مقامه الشريف - بوده است. صاحب «روضات الجنات» او را اينچنين ستوده: «...او دريايى مواج، بحرى متلاطم، استادى ماهر، استوانه اكابر، اديبى شاعر، و فقيهى برازنده، از بزرگان دين و عظماى مجتهدين به شمار مىآمد.از دانش پر، و از كودكى صدفى مملو از در بود. نراقى مجتهدى جامع بود و از اكثر علوم، بويژه اصول، فقه، رياضى و نجوم بهره كامل و كافى داشت..» . (4) مرحوم نراقى از علماى طراز اول قرن سيزده هجرى و سر آمد آنان بوده، و در عينداشتن رياست و شهرت، در توجه به احوال اشخاص ناتوان و بىبضاعتبسيار كوشا بودهو با شفقت و ملاطفت همواره ملجا مراجعات بوده. تلاش بىوقفه او در تحصيل علم و كمالات، و اخلاق وارسته او در ارشاد و هدايت، و اهتمام او به نگهدارى از طلاب و اداره زندگى آنها نقشى بسزا در پيشرفت مذهب داشته. آثار گرانبهاى علمى او در زمينههاى گوناگون، نشانه جامعيت اوست.و ويژگى ديگراو در پديدآوردن اين اثرهاى ارزنده، پيروى و متابعت او از پدرش مىباشد، زيرا با تلاشاو تصانيف پدرش به دنياى علمى معرفى شد. پدرش مرحوم ملا مهدى نراقى در فقه كتاب «معتمد الشيعه» را تاليف نمود و او كتاب «مستند الشيعه» را.پدر كتاب «مشكلات العلوم» را در فنون مختلف به رشته تحريردر آورد، و پسر كتاب «خزائن» را در تكميل آن.پدر در علم اخلاق كتاب شريف «جامعالسعادات» را بنگاشت، و پسر كتاب «معراج السعادة» را.او همچنين بسيارى از آثارمرحوم پدر را شرح نموده و بدين وسيله همواره نام و ياد او را در خاطرهها زنده نگهداشت، و به ادعاى بسيارى باعثشهرت پدر گرديد. تاليفات مرحوم نراقى، هم در زمان خودش و هم پس از او مورد عنايت و مراجعه علمابوده، به طورى كه فقيه بزرگ شيعه مرحوم «سيد كاظم يزدى» صاحب «عروه» - رضوان الله تعالى عليه - هميشه سه كتاب مهم فقهى در نزدش عزيز و مورد مراجعهبوده كه يكى از آنها مستند مرحوم نراقى است (5) مرحوم نراقى از روحى لطيف و ذوقى سرشار برخوردار بوده، و اشعار عرفانى و اخلاقىبسيارى سروده كه حاوى مضامين توحيدى است و در دو ديوان به نام او جمعآورى شده. يكى «ديوان اشعار» و ديگرى ديوان مثنويات او كه به نام «طاقديس» مشهور است و بارهادر ايران چاپ شده. كتاب طاقديس كه به سبك و روش مثنوى ملاى رومى است، شامل قصصو داستانهاى اخلاقى و تربيتى است كه با نظمى شيوا و دلنشين به رشته تحرير در آمده.او دراشعارش به صفايى تخلص مىكرده.از اشعار نغز اوست: ساقى به ياد يار بده ساغرى ز مى از آن گنه چه باك كه باشد به ياد وى من ژنده پوش يارم و دارم به جان او ننگ از قباى قيصر و عار از كلاه كى تا كى دلا به مدرسه طامات طرهات بشنو حديثيار دو روزى ز ناى نى واعظ مگو حديثبهشت و قصور و حور ماتوسن هوا و هوس كردهايم پى ما عندليب گلشن قدسيم باغ ما ايمن بود زباد خزان و هواى دى زاهد برو چه طعنه مستى زنى كه هست مست از خيال دوست صفايى نه مست مى (6) يا رب ز بخت ماست كه شد ناله بىاثر يا هرگز آه و ناله و زارى اثر نداشت زان بى نشان ز هر كه نشان جستم اى عجب ديدم چو من ز هيچ نشانى خبر نداشت گفتم علاج غم به دعاى سحر كنم غافل از اينكه تيره شب ما سحر نداشت دردا كه دوش طاعتسى سال خويش را دادم به مىفروش به يك جرعه برنداشت دنيا و آخرت همه دادم به عشق و بس شادم كه اين معامله يك جو ضرر نداشت گر ترك عشق كرد صفايى عجب مدار بيچاره تاب محنت از اين بيشتر نداشت (7) اى خدا خواهم برون از هر دو عالم عالمى تا ز رنج جسم و جان آنجا برآسايم دمى اين خمار كهنه ما را كجا باشد علاج از سبو يا خم دريغا گر ز مى بودى يمى زخم دل را مرهمى جستم طبيبى ديد و گفت زخم شست قاتلى هست اين ندارد مرهمى آدمى زادى كه مىگويند، اگر اين مردمند اى خوشا جايى كه در آنجا نباشد آدمى (8) نقش مرحوم حاج ملا احمد نراقى در جنگ دوم با روسيه تزارى: مرحوم نراقى در عهد قاجاريه و در دوران پادشاهى فتحعلى شاه قاجار مىزيسته. دوره قاجاريه از شگفتانگيزترين ادوار تاريخ ايران است.دورهاى است كه قدرتهاى بزرگ جهان از اقصى نقاط دنيا به علل گوناگون چشم به آن دوخته بودند. و ايران مركزى شده بود كه تمام قدرتها دور آن دايره زده بودند (9) . روسها قسمتى از نواحى شمالى ايران را اشغال كرده، و به بدترين وضع با اهالى آنجارفتار مىكردند. پس از شكست ايران در جنگهاى اول با روسيه (1230 مطابق با 1815 ميلادى) و از دست دادن برخى از ولايات و نقاط سرحدى ايران و بدرفتارى روسها با سكنه آننواحى، در مردم حالت انتقامجويى و آمادگى براى مقابله فراهم شد.مؤلف كتاب «تاريخسياسى و ديپلماسى» در اين زمينه مىنويسد: «اجحافات و رفتار بى رويه مامورين دولت روس كه باعث تنفر مردم در ايالات متصرفه گرديده و از همان سال 1230 سكنه اين نواحى را تكان داد و بالاخره در سال1241 مبدل به يك شورش و هيجان عمومى گرديد» (10) . «...ظلم و فجايع دولت روسيه علماى مسلمان را در مشاهد متبركه سخت مضطرب و نگران ساخته بود..» . (11) افكار مردم به حد اعلا بر ضد روسيه تهييجشده بود.ملت و روحانيون و اغلب زمامداران تقاضاى اعلان جنگ بر ضد دولت روسيه داشتند.در تاريخ 5 ذيحجه 1241 (11 ژوئيه 1829) «آقا سيد محمد مجتهد» به همراهى يكصد تن از روحانيون وارد سلطانيه شد. دسته ديگرى از اهالى به سرپرستى «ملا احمد نراقى» نزد فتحعليشاه آمدند و به تظاهرات پرداختند (12) و نتيجه اين شد كه: در اثر حمله نيروهاى ايران به قواى روس كه از ذيحجه 1241تا آخر محرم 1242 انجام گرفت تمام نواحى كه مطابق «معاهده گلستان» تسليم روسها شده بود از جانب قواى ايران اشغال گرديد. پدر مرحوم نراقى:پدر او «حاج ملا مهدى بن ابى ذر نراقى» معروف به «محقق نراقى» است، كه در سال1209 هجرى وفات يافته و در نجف اشرف مدفون است. او از اكابر علماى شيعه، مجتهد، حكيم، عارف، رياضىدان و در جامعيت و احاطهو تخصص در علوم نقلى و عقلى كم نظير است. «ميرزا ابو الحسن مستوفى» كه معاصر مرحوم نراقى است ضمن بيان شخصيت نراقىاز او به: فيلسوف به حق، حكيم مطلق، جامع معقول و منقول المولى الاعظم و الحبر الاعلم، استاد البشر و...تعبير كرده (13) عمده تحصيلات محقق نراقى در اصفهان بوده و از اساتيدى بزرگ همچون «ملا اسماعيل خواجويى» ، «حاج شيخ محمد هرندى» ، «ملا مهدى هرندى» و «آقاميرزا نصير اصفهانى» بهره جسته است و سپس از محضر اساتيد بزرگ كربلا و نجفچون «آقا محمد باقر بهبهانى» و «شيخ يوسف بحرانى» (صاحب حدائق) هم استفاده كرده. و پس از مراجعتبه ايران در كاشان مسكن گزيده و به بركت وجود شريفش، آن شهر، دار العلم و دار التحصيل و مجمع علما گرديده است. (14) مرحوم ملا مهدى نراقى داراى تاليفات زيادى در زمينه فقه، اصول، فلسفه، كلام، تفسير، ادبيات، رياضى، و نجوم مىباشد كه در اكثر كتب تراجم و رجال به آنها اشاره شده. آقاى «حسن نراقى» در مقدمه كتاب «قرة العيون» كه با تصحيح و تعليق و مقدمه آقاى «سيد جلال الدين آشتيانى» بوسيله دانشگاه فردوسى مشهد چاپ شده، فهرست تفصيلىآثار ايشان را با اشاره به نسخههاى آنها، نگاشتهاند. اساتيد مرحوم نراقىمرحوم ملا احمد نراقى تحصيلات خود را ابتدا نزد پدر بزرگوارش در كاشان شروعنمود، و پس از مدتى تلمذ و بهرهجويى از محضر درس پدر، با فراست ذهن و ذكاوتخدادادى به مرتبتى نائل شد كه خود، حوزه درس برقرار كرد.او ابتدا دروس سطح مثل «معالم» و «مطول» را تدريس مىنموده و طلاب علوم دينى را جمع و با ايشان به مذاكرهو مباحثه مىپرداخته كه اين طريق تاثيرى بسزا در پيشرفت علمى او داشته.تا اينكههمراه پدر، سفرى به عتبات عاليات رفته و با پدر خود به درس «آقا محمد باقر وحيدبهبهانى» حاضر شده و مدتى بهره جسته (15) . در سال 1212 بار ديگر به عراق رفته و در شهر مقدس نجف مدتى نزد «سيدبحر العلوم» و سپس در محضر «شيخ جعفر نجفى كاشف الغطا» و در كربلا نزد «ميرزا محمد مهدى موسوى شهرستانى» و «آقا سيد على طباطبايى» (صاحب رياض) تلمذنموده و يكى از اجله علما و مشاهير فقها گرديده و به نراق مراجعت نموده است. و پس از فوت پدرش در سال 1209 هجرى مرجعيت عامه به او منتقل شده و موردتوجه عموم قرار گرفته و رئيس على الاطلاق گرديده است. (16) مشايخ روايتى اومرحوم نراقى از جماعتى از علماء و بزرگان - رضوان الله تعالى عليهم - روايتمىنمايد از جمله: 1- والد ماجدش مرحوم ملا مهدى بن ابى ذر نراقى2- علامه سيد مهدى بحر العلوم. 3- ميرزا محمد مهدى موسوى شهرستانى 4- شيخ جعفر نجفى كاشف الغطا. 5- سيد على طباطبايى (صاحب رياض) . او به واسطه پدرش از «شيخ يوسف بحرانى» ، از «ملا رفيع گيلانى» ، از «ملا محمد باقرمجلسى» روايت مىنمايد. (17) شاگردان اوعدهاى از مفاخر و بزرگان از حوزه درس مرحوم ملا احمد نراقى استفاده كردهانداز جمله: 1- خاتم الفقها مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى. 2- مرحوم آقا محمد باقر هزار جريبى. 3- مرحوم ملا محمد على آرانى كاشانى. 4- حاج سيد محمد شفيع جاپلقى. و بسيارى از اجلاى وقت از تلامذه او بوده و از وى اجازه روايت داشتهاند. صورت اجازات مؤلف از بيست مورد متجاوز است كه عينا به خط مولف يا صاحبان اجازات نزد فاضل معاصر جناب آقاى «حسن نراقى» كه يكى از احفاد مرحوم نراقىاستباقى است. (18) تاليفات مرحوم نراقىآثار بسيارى از مرحوم ملا احمد نراقى به يادگار مانده كه قسمت عمده آنها بارهاچاپ و مورد استفاده همگان قرار گرفته. تصنيفات و تاليفات مرحوم نراقى در مصادر مختلف تا قريب 23 عنوان معرفى شدهو بر اساس دستخط مرحوم نراقى كه به وسيله آقاى حسن نراقى در مقدمه كتاب طاقديسچاپ انتشارات اميركبير گراور شده تاليفات آن مرحوم تا سال 1228 هجرى قمرى يعنىزمان كتابت آن به 18 جلد مىرسد. اما با توجه به آنچه مرحوم «شيخ آقا بزرگ» در كتاب گرانقدر «الذريعه» گرد آوردهو تعداد معدودى كه در ساير مصادر معرفى شده و در دسترس مرحوم شيخ آقا بزرگ نبودهتاليفات آن بزرگوار به قريب 35 جلد مىرسد كه ذيلا اسامى آنها درج مىشود: 1- اجتماع الامر و النهى. 2- اساس الاحكام فى تنقيح عمد مسائل الاصول بالاحكام (شرح شرايع الاسلام مرحوممحقق) . 3- اسرار الحج (در سال 1331 چاپ شده) . 4- حجية المظنة. 5- الخزائن: مجموعهاى است علمى و ادبى، داراى مطالبى مهم در زمينههاى: فقه،تفسير، حديث، تايخ، لغت، نجوم، هيئت، رياضى، عرفان، طب، و علوم غريبه: اعداد،جفر، صنعت، كيميا و همچنين حاوى اشعار و غزليات لطيف و ادبى و حكايتشيرينو خواندنى. اين كتاب به زبان فارسى به منزله تتميم و ذيل براى «مشكلات العلوم» مرحوم پدرشتاليف شده. 6- ديوان صفايى نراقى: همانطور كه قبلا ذكر شد مرحوم نراقى به صفايى تخلص داشته. و اين ديوان غير از مثنويات اوست كه به نام طاقديس خواهد آمد. 7- رسالة الاجازات.شامل: اجازههاى مرحوم نراقى به شاگردانش و اجازات مشايخش 8- رساله عمليه (فارسى در عبادات) . 9- سيف الامة و برهان الملة: كتابى است فارسى در رد شخصى بنام «هانرى مارتين» (19) معروف به «پادرى» كه مسيحى بوده و شبهاتى در دين اسلام وارد كرده كه منجر به تاليف اين كتاب شد.اين كتاب دوبار در ايران چاپ شده و در اول آن فهرستى مبسوط به قلمفرزند مصنف ملا محمد نراقى متوفاى 1297 نوشته شده. 10- شرح تجريد الاصول: متن آن از پدرش مىباشد.اين كتاب در 7 جلد نگارش يافتهو شامل همه مباحث علم اصول است. 11- شرح حديث جسد الميت و انه لا تبلى الا طينته. 12- شرح رسالهاى در حساب (كه متن آن را مرحوم پدرش نوشته است) . 13- شرح محصل الهيئة. (متن آن نيز از مرحوم ملا مهدى نراقى پدر مصنف است) . 14- طاقديس.شامل اشعار عرفانى و اخلاقى به سبك مثنوى مولوى و به زبان فارسىلطيف.اين كتاب هم اكنون به همت آقاى حسن نراقى به وسيله انتشارات امير كبير منتشرمىشود. 15- رسالهاى در عبادات.ظاهرا اين كتاب غير از رساله عمليهاى است كه نام آن تحتشماره9 ذكر شد.و مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه به طور مستقل آن را ذكر كرده است. 16- عوائد الايام من امهات ادلة الاحكام.مشتمل بر 88 عائدة و آخرين عائدة آندر تراجم روات احاديث است و مرحوم شيخ انصارى بر آن حاشيه زدهاند. 17- القضا و الشهادات. 18- مستند الشيعه فى احكام الشريعة: كتاب فقهى و استدلالى مرحوم نراقى كه در شهركاشان ده سال قبل از وفاتش پايان يافته، يعنى سال 1234 هجرى قمرى. 19- مشكلات العلوم: اين كتاب غير از مشكلات العلوم پدرش و غير از كتاب خزائن مىباشد. 20- مفتاح الاحكام فى اصول الفقه. 21- مفتاح الاصول. 22- مناهج الاحكام: در اصول فقه شامل 2 جلد، جلد اول مباحث الفاظ و جلد دوم درادله شرعيه. 23- رسالة فى منجزات المريض. 24- وسيلة النجاة: شامل دو رساله: يكى بزرگ و ديگرى كوچك در دو جلد كه بهدر خواست فتحعليشاه نوشته شده. 25- هداية الشيعه: رسالهاى است در فقه. 26- خلاصة المسائل: رسالهاى است در زمينه مسائل طهارت و صلات. 27- الرسائل و المسائل (20) : فارسى است در جواب سؤالات، در اين كتاب از كتابهاىپدرش و از كتاب «كشف الغطاء» تاليف استادش مرحوم شيخ جعفر نجفى مطالبى نقلمىكند.اين كتاب در دو جلد است.جلد اول آن مسائلى است كه فتحعليشاه قاجار و غيرهاز او سؤال كردهاند و جلد دوم در بيان بعضى از مسائل اصولى و حل بعضى از مشكلاتاست.تاريخ كتابت آن 1230 مىباشد. 28- معراج السعادة (كتاب حاضر) . 29- حاشيه اكر ثاودوسيوس، (21) به نقل مؤلف «تاريخ كاشان» (و بر اساس دستخط خودمرحوم نراقى كه در مقدمه كتاب طاقديس گردآورى شده) . 30- جامع المواعظ. (به نقل مؤلف «تاريخ كاشان» و مؤلف «مكارم الاثار» ، ج 4،ص 1236) . 31- مناسك حج، (بر اساس دست نويس مرحوم نراقى در مقدمه طاقديس) . 32- الاطعمة و الاشربة: فارسى است (به نقل مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه،ج 10، ص 184) . 33- تذكرة الاحباب: فارسى است در فقه (به نقل مؤلف تاريخ كاشان) . 34- كتابى در تفسير. (به نقل مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 10، ص 184) . 35- عين الاصول: اولين كتابى است كه مرحوم نراقى تاليف نموده. لازم به توضيح است كه: مرحوم شيخ آقا بزرگ بعضى از اجازات فاضل نراقى رادر الذريعه به عنوان كتابى مستقل ذكر كرده كه از ذكر آنها خوددارى شد، تنها رسالهاجازات ايشان كه شامل بيست اجازه است در اين مجموعه ذكر گرديد. فرزندان مرحوم نراقىاز مرحوم ملا احمد نراقى دو فرزند پسر بجاى ماند يكى «حاج ملا محمد» ملقب به «عبد الصاحب» و معروف به «حجة الاسلام» كه صاحب تاليفاتى بوده و بعضى از آنها چاپ شده.وفات او بسال 1297 هجرى قمرى در كاشان در حدود هشتاد سالگى واقع شده (22) و ديگرى به نام «نصير الدين» كه داراى تاليفاتى از جمله شرحى بر كتاب كافى مرحوم كلينى است (23) . وفات مرحوم نراقىمرحوم نراقى در اثر وباى عمومى، كه كاشان و اطراف آن را فرا گرفته بود، در اول شب يكشنبه بيست و سوم ربيع الثانى سال 1245 هجرى قمرى در نراق چشم از جهان فروبست. (24) جنازهاش پيش از دفن به نجف اشرف منتقل و در سمت پشتسر مبارك مولى الموحدين حضرت على بن ابى طالب - صلوات الله و سلامه عليه - در جانب صحن مطهر مرتضوى در كنار قبر پدرش دفن گرديد. صاحب «روضات الجنات» از قول بعضى از شاگردان مرحوم نراقى داستانى را نقلمىكند كه نمودار علو مقام و درجات مرحوم نراقى است. او مىنويسد: در هنگام انتقال جنازه مرحوم نراقى به نجف اشرف در يكى از منازل بين راه به خاطر گرمى شديد هوا مىترسيديم جنازه متعفن شود، جنازه بر زمين و قراء در اطرافش مشغول به تلاوت قرآن كريم بودند كه من براى اطلاع از اين موضوع به نزديك جنازه رفتم و در صدد تحقيق بر آمدم اما جز رائحهاى طيب كه گوئيا بوى مشك ناب بود چيزى استشمام نكردم.و اين وضع ادامه داشت تا دم قبر كه اصلا تغييرى در بدن شريفش حاصل نشد. (25) مرحوم «مدرس تبريزى» صاحب «ريحانة الادب» پس از نقل اين داستان از صاحبروضات، داستانى را كه خود شخصا از قول فرد موثقى از استادش كه مقدارى از شرحلمعه را پيش او خوانده بود شنيده نقل مىكند، بدين مضمون كه: استادم آقاى سيد احمدخسروشاهى نقل كرده، وقتى جنازه پدرش آقاى حاج سيد محمد خسرو شاهى را به نجف منتقل كردند خودش به پاس احترام پدر وارد قبر شده كه جنازه را بگذارد، دو جنازه «حاجملا مهدى» و «حاج ملا احمد نراقى» پدر و پسر را صحيحا و سالما ديده، به طورى كه هيچ آسيبى متوجه آنها نشده. اين داستان در اواخر قرن سيزده و اوائل قرن چهارده واقع شده.و با اين فاصله زمانى كهاز زمان مرگ پدر و پسر گذشته ملاحظه مىشود كه اين امرى عجيب و خارق عادت و تنهادر اثر خدمات خالصانه دينى حاصل مىشود و بس. (26) فاعتبروا يا اولى الابصار كتاب معراج السعادةكتاب معراج السعاده در بين كتب اخلاقى، نامى آشنا و اثرى بسيار گرانقدر است كه ازديرباز هم در حوزههاى علميه و هم در محافل ادبى بين دانشدوستان، مورد استقبالو توجه بوده و همواره خاص و عام آن را مورد مطالعه قرار داده و از مطالب ارزنده آن بهرهبردهاند.تا جايى كه پارهاى از مطالب آن به عنوان متن درسى در كتابهاى درسى گنجانده شده. اصولا عنايتبه مسائل اخلاقى و پيروى از الگوهاى صحيح اخلاقى يكى ازويژگيهاى جامعه اسلامى است.و با تكيه بر اين امر مهم مىتوان بار سنگين مسؤوليتهاىاجتماعى را به ثمر رساند. داشتن متونى قوى و سالم و بدور از تحريف و در عين حال شيوا و جذاب مىتوانددر تحقق اين هدف مؤثر باشد. الحق كه به اعتراف همگان كتاب معراج السعاده از نظر محتوا و سبك و شيوايى بيانمطالب و تنوع موضوعات مطرح شده در زمينه مسائل تربيتى و اخلاقى، اثرى است در خور توجه، و با اينكه قريب 200 سال (27) از تاريخ تاليف آن مىگذرد هنوز تازگى خود را حفظكرده و عطش جامعه در مورد آن فروكش نكرده.شاهد اين مدعا چاپهاى مكرر و متنوعىاست كه از كتاب مزبور وجود دارد.و به ادعاى بعضى در بين آثار فارسى و حتى عربىاثرى مثل آن نوشته نشده (28) . به طورى كه مرحوم نراقى در مقدمه كتاب اشاره كردهاند، كتاب «معراج السعادة» راكه در واقع ترجمه «جامع السعادات» مرحوم پدرش مىباشد به درخواست فتحلعيشاهقاجار به رشته تحرير در آورده.البته با اصلاحات و اضافاتى به خاطر استفاده عموم.بااينكه اين كتاب بارها چاپ شده اما متاسفانه چاپى منقح و تحقيق شده كه در خور اين اثرارزنده باشد از آن در دسترس نبود كه خوشبختانه اين كار به همت «انتشارات هجرت» تحقق پيدا كرد. در مورد چاپ كتابى كه پيش رو داريد اين كارها انجام شدهابتدا يكى از نسخ خطى معراج السعاده كه تاريخ كتابت آن 1239 هجرى قمرىو مربوط به زمان حيات مؤلف مىباشد شناسايى و استنساخ شد (29) . اين نسخه با نسخه مطبوع كتاب كه به همت عالم ربانى و دانشمند فرزانه مرحوم «آية الله شعرانى» تصحيح شده مقابله گرديده، و سپس كارهايى ذيل بر روى آن انجام شده: 1- ويرايش 2- استخراج مصادر آيات و روايات، اعم از آنهايى كه مصنف به آنها اشاره نموده و يااشاره نشده و ليكن نقل به مضمون گرديده. در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه: در برخى از موارد كه اصل سند در مصادر موجود پيدا نشده خود كتاب جامع السعادات به عنوان مصدر، نقل و معرفى شده. 3- ترجمه پارهاى لغات مشكل كه فهم آن براى همه آسان نيست. 4- توضيحى بسيار مختصر راجع به بعضى از اصطلاحات فلسفى، كلامى، فقهى و.. 5- معرفى اجمالى اشخاصى كه گاهى در كتاب از آنها نام برده شده. 6- ترجمه بعضى از عبارات عربى و آيات و احاديث و اشعار عربى كه براى افرادمبتدى سودمند خواهد بود. 7- براى مطالبى كه نياز به شرح و بسط و توضيح بيشتر براى اقناع و استفاده خوانندهداشته مصادرى معرفى شده. از آنجايى كه كتاب معراج السعادة در زمينه مسائل تبليغى، كتابى جامع و ارزنده است،و حتى طلاب عزيز در سفرهاى تبليغى خود مىتوانند به عنوان مصدرى كه مطالب متنوعو گوناگون علمى، اخلاقى و تربيتى را به همراه دارد با خود داشته باشند تا از جمع و حملكتابهاى متنوع بىنياز باشند، ابتدا به نظر رسيد، در بيان نام مصادر روايات، تنها به نامكتاب و شماره روايتيا ذكر آدرس اكتفا نشود، بلكه به طور كامل عين روايت نقل شودتا افاده و استفاده كاملتر گردد.اما پس از پايان كار به خاطر حجم زياد كتاب از اين كارصرفنظر شد.و اين اقدام را به چاپ بعدى كتاب كه اميدواريم بزودى در انجام آن موفقشويم موكول كرديم.بدون شك كتاب با آن محتوا به خاطر حجم زياد در دو جلد چاپو عرضه خواهد شد. در چاپ 2 جلدى معراج السعاده، گذشته از بيان اصل روايات، فهرستهاى متنوع علمىو مصادر تحقيق و مراجعه گنجانده خواهد شد. در پايان لازم مىدانيم از همه عزيزانى كه در فراهم شدن اين اثر ارزنده ما را يارىدادند، بخصوص برادران عزيز و گرامى مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر - ارواحنافداه - كه در مراحل مختلف انجام كار از استخراج مصادر، تصحيح، مقابله و ويرايش ازهيچ كوششى دريغ نكردند، تشكر كنيم. قم - حوزه علميه محمد نقدى جمادى الثانى 1413 برابر با آذر 1371 مصادر مقدمه1- مجمع الفصحاء، ج 2 ص 330، 331، 332. 2- قصص العلماء، ص 103 3- مستدرك الوسائل، ج 3 ص 384 4- مرآة قاسان يا تاريخ كاشان ص 202 5- فوائد الرضويه، ص 41 6- هدية الاحباب، ص 180 و 181 7- اعيان الشيعه، ج 10 ص 183 8- الكرام البررة، ج 1 ص 116 9- معجم المؤلفين، ج 2 ص 162 10- مصفى المقال، ص 72 11- ريحانة الادب، جلد 6 ص 160، 161،162، 163، 164 12- اعلام زركلى، ج 1 ص 260 13- مكارم الآثار، ج 4 ص 1235، 1241 14- هدية العارفين، ج 1 ص 185، 186 15- ايضاح المكنون، ج 1 ص 331 و ج 2 ص20، 130، 478، 523، 563 16- معجم مولفى الشيعه، ص 415، 416 17- روضات الجنات، ج 1 ص 96، 97 ج 5 ص200، 201، 202 18- نجوم السماء فى تراجم العلماء، ج 1 ص343، 344 19- لباب الالقاب، 94، 95، 96 20- رياض العارفين، ص 266 21- نخبة المقال، ص 233 22- تاريخ ادبيات ايران (تاليف دكتر رضازادهشفق)، ص 201 23- زندگانى و شخصيتشيخ انصارى، ص 162 24- مقدمه جامع السعادات، چاپ نجف 25- مقدمه خزائن به كوشش على اكبر غفارى 26- مقدمه كتاب طاقديس به اهتمام حسن نراقى 27- تاريخ ادبيات ايران تاليف ادوارد براون،ترجمه رشيد ياسمى، ص 286 28- مقدمه كتاب قرة العيون محقق نراقى ازانتشارات دانشگاه فردوسى (از تاليفات پدرمرحوم نراقى) 29- تاريخ اجتماعى كاشان، ص 161، 245،248، 283 و 289 30- لغت نامه دهخدا، ج 20 ص 419 31- طرائف المقال، ج 1، ص 57 32- پاورقيها و اضافات ترجمه روضات الجناتبه قلم آقاى حاج شيخ محمد باقر ساعدى،جلد 1، ص 144 33- اسناد المصفى، ص 7 34- فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى، ج 4،ص 320 35- تاريخ سياسى و ديپلماسى ايران، انتشاراتدانشگاه، ج 1 و 2 ص 200، 206، 211 و مقدمهجلد 2 36- سير فرهنگ در ايران و مغرب زمين،ص 567، 568، 569، 570، 571، 572 37- الذريعة (30) ج 1 ص 267 ج 2 ص 4، 43 ج4 ص 364 ج 6 ص 151، 376 ج 7 ص 152 ج9 ص 612 ج 11 ص 12، 13، 212 ج 12 ص286 ج 13 ص 172، 195، 286ج 14 ص 55، 134، 208، 354 ج 17 ص 140ج 21 ص 14، 15، 66، 229، 315، 317ج 22 ص 340، 341 ج 23 ص 16 ج 25 ص177 ج 26 ص 290، 315 38- نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت،ص، 144، 145، 146، 147 و 148 بسم الله الرحمن الرحيم معراج سعادت جاودانى، و مفتاح ابواب فيوضات دو جهانى، ستايش و سپاسخداوندى استيكتا - جل شانه - و نيايش افزون از قياس، يگانهاى استبىهمتا،بهر برهانه، (31) كه از لمعات اشراقات فيض كاملش مصابيح قلوب اهل علم و عرفاندر مشكوة مهج روشن، و از لوامع تجليات لطف شاملش، سراج المنير علوم بر زواياىضماير اولى البصائر پرتو افكن، اجرام علوى از علو شوق جمالش جملگى احرام بندگىبسته، گرد حرم كعبه جلالش به حركات شوقى سرگشته طوف، و اجزاى عالم سفلى ازعلو مرتبه ادراك كنه ذات لايزالش همگى در مقام بىخبرى ثابت و حيران، از صفيرعنايتش هماى نفس نفيس لاهوتى گرفتار قيد تعلقات ناسوتى، به جناحين علم و عملدر فضاى روح افزاى عوالم حقايق، پرواز نموده خود را به اوج سعادت مىرساند. و از فيض هدايتش به تعليم معلم عقل، و تاديب مؤدب شرع، معشر بشر، و فرقه ناسخود را از ادناس و ارجاس عالم طبيعت مصفا نموده به سير سر منزل حقيقت مىكشاند. خرد بخردان را در ساحت قدس تجردش مجال تردد محال، و بال هماى وهم و خيالرا طيران در فضاى بىانقضاى بقايش و بال، «فسبحانه ما اعظم شانه و اجل احسانه» . و افضل صلوات، و اكمل تحيات به جناب مقدس پيغمبرى سزاوار است كه: دوحهلواى حمد به اسم ساميش مرشح، و توقيع و قيع هدايت و تكميل، به نام ناميش موشح،غاليه ساى نكهت مكارم اخلاقش كريمه «و انك لعلى خلق عظيم» ، و عنوان صحيفهاشفاق بيضاء اشراقش (هو) «بالمؤمنين روف رحيم» ، محمود به محامد اخلاق و شيم،و ممدوح به محاسن الطاف و كرم، معلم معالم فروع و اصول، صاحب فرمان: «و ما محمدالا رسول» . محمد شافع امت، قسيم دوزخ و جنتحبيب حضرت عزت، شه دين خسرو دنياجهان را ناصر و ياور، جهانبان را پيامآوركزين پيك جهان داور، رسول خالق يكتاپس از سپاس ايزد داور، و پس از درود جناب پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - ،واسطه منقبت در خور سرورى است كه رفعت كاخ كرامتش از آن بالاتر كه: كمندرساى مدارك اوهام بشر به شرف آن تواند رسيد، و عظم رتبه ولايش از آن والاتر كه: طوطى شكسته بال مقال، در اداى شمهاى از شيم ولايش از قفس نفس، نفس تواند كشيد، صيت مكارم اخلاقش عرصه آفاق را چنان گرفته كه منكر حسود را از سستىنطاق، طاقت ناطقه از عرض حال لال گشته، و آوازه فضائل ملكاتش در بسيط زمينچنان انتشار يافته كه عدوى عنود را از كثرت خجلت جبين، غرق عرق انفعال مانده، وسفينة النجاتى كه به ناخدائى همتبلندش كشتى به چهار موجه افتاده خلافت از درياىفتنه زاى خلاف انديشى مخالفان، سالما به كنار آمده، عين الحياتى كه تشنه كامانرحيق شوق را در ظلمات ضلالت، خضر هدايتبدان راه نموده، جامع سعادات سنيه،و حاوى كمالات عليه. شير خدا شاه ولايت على مظهر اسرار خفى و جلى درود نا معدود و تحيات غير محدود بر تتمه ائمه دين و اولاد طاهرين او، كه همگىكيمياى سعادتاند و كليد گنج فيض سرمد، لمعات خورشيد امامتاند و مصباحمشكوة كرامت، درر غرر خلافتاند و دره غره شرافت، مطالع لوامع قدساند و زينتالمجالس مجامع انس، سراج المنير نهج المسترشديناند و مفتاح الفلاح ابواب الجنانحق اليقين، فصلوات الله عليهم اجمعين الى يوم الدين. اما بعد: چنين گويد گرفتار دام آمال و امانى، و طالب سعادت جاودانى، احمد بنمحمد مهدى بن ابى ذر - لقنهم الله حجتهم يوم العرض الاكبر - كه: بر راى ارباب الباب واضح است كه: خالق عالم، و موجد بنى آدم - جلت عظمته - به مقتضاى حكمت كاملهو قدرت شامله، قامت قابليت نوع انسان را در مقام، «و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا» به تشريف، «و لقد كرمنا بنى آدم» (32) سرافراز، و اين صدف پاك را به وديعت نهادنگوهر ادراك و نفس ناطقه، شرف امتياز ارزانى داشت.سلطان و الا شان عقلرا در مملكتبدن بر سرير مخروطى دل متمكن ساخت، و معاشر مشاعر و حواسرا سر بر خط فرمان وى نهاد، تا اينكه طاغيان قواى سركش طبيعى را تحت اطاعت و انقياد آورده، به كسب اخلاق حميده و صفات پسنديده طنطنه كوس كرامتبه گوشسكان صوامع جبروت رسانده، در مضمار سعادت، گوى سبقت از ملائكه ملكوتربايد. نه فلك راست مسلم، نه ملك را حاصلآنچه در سر سويداى بنى آدم از اوستو به حكم محكم عقل، و نص مستفيض نقل، بر هريك از افراد سالكين منهجسداد،و طالبين طريق رشاد لازم است كه: اولا از آئينه گيتى نماى دل، زنگ رذائل، زايل، وبعد از آن، ادهم همتبه صورت تحلل به حلل فضائل مايل سازد، چه بدون تخليه،تحليه ميسر نشود، و انعكاس نقش حبيب، صورت نبندد. شستشويى كن و آنگه به خرابات خرامتا نگردد زتو اين دير خراب آلودهو خود ظاهر و روشن و ثابت و مبين است كه: دفع صفات ناپسند، و كسب ملكاتارجمند، موقوف بر شناختن آنها، و اصول و اسباب هر يك، و كيفيت و معالجات مقررهاست.و متكفل بيان تفاصيل اين مطالب، علمى است كه: تعبير از آن به «علم اخلاق» ، و «حكمتخلقيه» مىنمايند. و بهترين نسخ كتب از حيثيت: نظم و ترتيب و حسن تركيب و تعبير لايق، تحقيقرائق، و اشتمال بر آيات و اخبار وارده در شريعت، و احتواى بر مقالات ارباب عرفان واساطين حكمت، كه در اين فن شريف، تاليف و تصنيف شده كتاب موسوم به «جامع السعادات» است، كه از تاليفات عالم عامل، و عارف و اصل، و حكيم كامل،و فقيه فاضل، والد ماجد بزرگوار (33) اين ذره بىمقدار - قدس سره - است. و از آنجا كه همگى همتسپهر رفعت اعليحضرت، پادشاه جم جاه، ملايك سپاه،گردون بارگاه، خديو زمان، قبله سلاطين جهان، سرور خواقين دوران، بانى مبانى دينمبين، و مروج شريعتسيد المرسلين، طغراى زيباى منشور خلافت، رونق جمال كمال مملكت، آفتاب تابان فلك سلطنت، خورشيد درخشان سپهر جلالت، ماحى مآثر ظلمو عدوان، مظهر، «ان الله يامر بالعدل والاحسان» خسروى كه انجم، با آنكه همگىچشم شده، صاحبقرانى چون او در هيچ قرنى نديده، و سپهر پير، با آنكه همه تن، گوشگشته، طنين طنطنه كشور گشائى چنين، نشنيده. دارنده تخت پادشاهى داراى سپيدى و سياهى شاهنشه آفتاب سايه كيخسرو كيقباد پايه قيصر به درش جنيبه دارى فغفور، گداى گشتبارى شاهنشاهى كه سلاطين روم و فرنگ را آستان عرش اشتباهش پناه، و پادشاهان هندو خطا را در درگاه جهان پناهش روى اميدوارى بر خاك راه. كمين مولاى او صاحبكلاهان به خاك پاى او سوگند شاهان عدالت گسترى كه در چمن عدالتش «صعوه» و «باز» هم پرواز، و در مرتع عنايتشگرگ با گوسفند، دمساز، از بيم سياستش بره گريخته را، گرگ، كشان كشان به سوى شبانآورد.و «نسر» قوى پنجه، گنجشك گم كرده آشيان را به آشيان رساند.مرحمت پرورىكه به دوران مرحمتش، فرياد، بجز از مرغان چمن برنيايد، و بيدادگرى كس بجز غمزهمعشوق نيابد، فتنه در گوشه چشم خوبان به خواب، و آشوب در شكن زلف بتان قرارگرفته، باصيتسخاوتش دعوى جود «معن» و حاتم، لفظى از معنى بيگانه، و با آوازهشجاعتش قصه مردى زال و رستم افسانه، تيغش قاطعى استبه درجه طالع اعدا رسيده،و آفتابى است كه چون به سمت الراس دشمن برسد، هنگام زوال خود را ديده، آئينهروشنى است كه عروس حسناء، ملك چهره خود را جز در صفاى آن نتواند ديد، و پاكگوهرى است از خاندان «و انزلنا الحديد» ، مهيب پيكرى كه صفتسطوت آن «فيه باسشديد» ، تيرش سهم الموتى است، كه به حسب تسيير، به خانه نكبت دشمن انجاميد، وهمائى است تيز پر، كه اجل نامه اعداى دولتش بر پاى بسته، پيكى است تندرو كه به رسمسفارت از عالم عدم به احضار مخالفان آمده، چتر عظمتش بر سر آسمانى است كهخورشيد در سايه آن، آستانش ايوانى است كه «سبع سموات» نردبان هفت پايه آن،يكران سبك خيزش تند بادى است كه سليمان زمان بر آن سوار، آسمانى است كهخورشيد تابان را بر آن قرار، آب حسام خون آشامش نظارت بخش رياض شريعتغراى احمدى، و تاب سنان آتش فشانش فروغ ملتبيضاى محمدى، سپر حمايتش برناو پيراهل اسلام را جنة الامان، و جوشن حراستش زمره خاص و عام را پشتيبان، شير بيشهجلادت، مرد ميدان سعادت، گوهر كان خلافت، و تاجدارى يكتا، در صدف سلطنت و شهريارى، نسيم گلستان عدل و انصاف، شعله نيستان جور و اعتساف، مؤسس قوانينمعدلت، مؤكد قواعد رافت و رحمت، داراى نيك راى، و اسكندر ملك آراى، ظلظليل آله و المجاهد فى سبيل الله، صدر نشين محفل عنايات حضرت آفريدگار، السلطانابن السلطان، و الخاقان ابن الخاقان، السلطان «فتحعليشاه» قاجار، لازالت اطناب دولته الىيوم القيام ممدودة، و ثغور الاسلام بسيف حراسته مسدودة. جهانش به كام و فلك يار باد جهان آفرينش نگهدار باد غم از گردش روزگارش مباد وزانديشه بر دل غبارش مباد دل و كشورش جمع و معمور باد زملكش پراكندگى دور باد كه آفتاب خاطر همايونش از بدو طلوع صبح اين دولت عظمى، بر ساحت ترويجشريعت غرا پرتو افكن است.و از راى سعادت مشحونش از حين ظهور نور اين سلطنتكبرى، معالم دين مبين و منهاج شرع متين واضح و روشن است.بر صعود كافه انامبر معراج سعادت مصروف، و عنان عزيمت قضا مشيتش به جانب سلوك خاص و عامبر محجة البيضاى طريقه عبوديت معطوف، دست تربيتش را در تقويت ملتبيضا، يدبيضايى استباهر، و انفاس عيسوى آيتش را در احياى علوم، معجزى است ظاهر،روزگار فرخنده آثارش مركافه رعايا را جامع سعادات، دوران سعادت توامانشمرقاطبه برايا را حاوى فنون كمالات، جهات صورى و معنوى را با هم قرين نموده،كشور سعادت جاودان را چون اقاليم جهان مسخر ساخته، و ممالك دل و جان را از لوثفرنگيان رذايل صفات، پاك نموده، ديار مكارم اخلاق را چون ممالك آفاق در قبضهتصرف درآورده، از ميامن التفات آن كشور گشاى عالم، صورت و معنى ساخته،مقاصد علم اخلاق، كه بقيه جنود جهاد اكبر را متكفل است، محل عساكر انظار طالبانعلوم دين، و عرصه مباحث اين فن شريف، كه تسويه صفوف مجاهده نفس اماره رامشتمل است، مضمار فوارس افكار سالكان راه يقين گرديد.و مدارس مهجوره آن رارونقى تازه، و معالم متروكه آن را رواجى بىاندازه به هم رسيد.و چون لطف عميمشمقتضى تعميم اين نعمت عظمى نسبتبه كافه انام، و خلق كريمش مستلزم نشر اينسعادت كبرى بين الخاص و العام بود، كتاب مذكور كه از جمله كتب مصنفه در اين فن، مقبول طبع اشرف خاقانى، و منظور نظر عنايت گستر سلطانى شده، به زبان عربى تعبير،و ارباب ايمان و اصحاب ايقان فارسى زبانان را از موايد فوايد آن بهره حاصل نبود، لهذااز مصدر عزت و اجلال، و محفل حشمت و اقبال، اشاره لازم البشاره به اين دعا گوىدولت مصون از زوال، صادر گرديد كه: خلاصه مطالب و جل مقاصد آن را به سياق فارسى به عبارتى واضح بيان نمايد كه عموم ناس از فرايد فوايد آن نفع توانند يافت. بنابرين با وجود عدم بضاعت، و قلت استطاعت، و تفرق بال، و تكسر احوال، بعداز استعانت از حضرت رب الارباب و استمداد از ارواح مقدسه ائمه اطياب، شروعدر تاليف اين كتاب شد.اميد كه مقبول طبع اشرف گرديده، و كافه انام از فوايد آنبهره ياب، و ثوابش به روزگار فرخنده آثار پادشاهى عايد گردد.و آن را مسمى نمود به «معراج السعاده» و آن مشتمل استبر پنجباب: باب اول: مقدمات نافعه باب دوم: قواى نفس انسانى و اخلاق ذميمه باب سوم: محافظت اخلاق حميده از انحراف و... باب چهارم: فضائل اخلاق حسنه و كيفيت اكتساب آنها باب پنجم: اسرار و آداب عبادات |
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
|
:: کل نظرات : 0
:: تعداد اعضا : 1
:: باردید دیروز : 137 :: بازدید هفته : 357 :: بازدید ماه : 431 :: بازدید سال : 8493 :: بازدید کلی : 119321 loxblog.Com
تمام حقوق اين وب سايت و مطالب آن متعلق به اهنگری سنتی محمدضا عباسیان 09148023199 تلگرام 09385328496 مي باشد
. |