تحليل دنيوى و مادى از تاريخ ، بعد از ((رنسانس )) در غرب شكل گرفت . تفسير دنيوى تاريخ كه با حذف نظر از حقيقت و باطن و يا انكار ابعاد آسمانى آن همراه است ، هرگاه حادثه تاريخى كربلا را نيز در بر گيرد، به انكار اسرار روحانى و رموز مقدس اين واقعه منجر شده و ابعاد آسمانى آن را به خيالات و اوهامى ملحق كرد كه بر واقعيت سيال و طبيعى آن سايه مى افكند. ترويج اين تفسير به نابودى و زوال مراسمى مى انجامد كه در بازگشت سالانه عاشورا به قصد تكريم و تقديس آن و بلكه به انگيزه اتصال و وصول به حقيقت و باطن آن انجام مى شود. اين تفسير نه تنها با سيرت و صورت مراسم عاشورا سازگارى ندارد بلكه قالب تحريف شده آسيب ديده آن را نيز كه با خيالات و توهمات اسطوره اى قرين شده است ، تحمل نمى كند. |
|
|
52- تاثير سوره ياسين در زندگى انسان
سوره مباركه ياسين در تمام زندگى ، جسم و جان ، مال و ثروت ، صحت و سلامتى ، حيات و مرگ و دنيا و آخرت انسان اثر مى گذارد.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ائمه هدى اثرات آن را بيان كرده اند.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: يا على ! سوره مباركه ياسين را تلاوت كن ؛ زيرا در آن بركاتى است . از جمله :
1- اگر شخص گرسنه اى آن را تلاوت كند خداوند روزى او را مى رساند و سيرش مى گرداند.
2- هرگاه تشنه اى آن را قرائت كند خداوند آبى فراهم مى آورد تا او سيراب شود.
3- هرگاه شخص عريان و برهنه اى آن را بخواند، خداوند لباسى براى او فراهم مى كند و او را مى پوشاند.
4- هر مرد و زن عَزب و مجردى كه آن را تلاوت كند، خداوند وسيله ازدواجشان را فراهم مى كند.
5- هر انسان ترسناك و خائفى كه آن را تلاوت كند، خداوند ترس و خوف او را مبدل به امنيت مى گرداند.
6- هر انسان مريض و رنجورى كه آن را تلاوت كند خداوند صحت و سلامتى را شامل حالش مى گرداند.
7- هر شخص زندانى اگر آن را در زندان تلاوت فرمايد، خداوند وسيله آزادى او را فراهم مى گرداند.
8- هر مسافرى كه آن را در سفر بخواند بى گمان سفرش بى خطر خواهد شد و به سلامتى به منزلش برمى گردد.
9- اگر آن را بالين هر ميتى بخوانند، خداوند عذابش را تخفيف مى دهد ((يا او را مى آمرزد.))
10- هر كس چيزى از او گم شده باشد و آن را قرائت كند آن چيز پيدا مى شود.
11- اگر شخص گم شده اى آن را بخواند راه را پيدا مى كند و به سلامتى به مقصد مى رسد.
12- اگر غذاى عده اى كم باشد و كافى براى همه افراد نباشد آن سوره را بخوانند، غذاى آنان بركت پيدا مى كند، طورى كه براى همه افراد كافى باشد.
13- اگر بر زنى كه زائيدن بر او سخت و دشوار باشد خوانده شود، وضع حمل بر او آسان مى شود و اولاد به راحتى به دنيا مى آيد.
14- كسى كه آن را تلاوت فرمايد، فقر و فاقه در دنيا به سراغش نمى آيد.
15- اگر كسى آن را قرائت كند در تجارت و كسب ضرر و زيان نمى بيند ((در تجارت )) سود مى برد.
16- در حوادث و بلاهاى زمينى و آسمانى خانه اش خراب و ويران نمى شود.
17- هر كه آن را تلاوت نمايد، در طول عمرش ديوانه و جن زده نمى شود و عقلش زايل نمى گردد.
18- تلاوت كننده آن به مرض جذام دچار نمى گردد.
19- كسى كه آن را تلاوت كند به مرض وسواس و دو دلى و حيرانى مبتلا نمى شود.
20- بيما/رى هاى مضر تلاوت كننده را از پاى در نمى آورد و بيمارى او برطرف مى شود.
21- خداوند متعال سختى و دشوارى و تلخى جان كندن را براى او آسان مى گرداند.
22- خداوند خودش متصدى و مباشر قبض روح تلاوت كننده آن مى باشد.
23- خداوند فراخى روزى و گشايش در زندگى را براى خواننده آن به عهده مى گيرد.
24 - خداوند ضامن خوشحالى او هنگام مرگ گرديده است .
25- خداوند در آخرت خشنودى او را تعهد فرموده ، و همه فرشتگان آسمان و زمين را خطاب فرموده كه : من از اين بنده راضى هستم . شما هم براى او طلب آمرزش كنيد.
26- خداوند شيطان را از خواننده آن دور مى گرداند كه او را وسوسه نكند و هزار فرشته را مى فرستد تا او را از شر هر شيطان و هر آفت حفظ فرمايند.
27- خداوند بعد از مرگ سى هزار فرشته را موكل غسل دادن او مى گرداند كه همگى براى او طلب استغفار كنند و او را مشايعت نمايند تا به قبرش برسانند و بعد از آن كه داخل قبرش نهادند، ملائكه همان جا عبادت كنند و ثوابش را در نامه عمل او بنويسند، قبرش تا چشم او كار مى كند وسيع مى شود و او را فشار نمى دهد و نورى از قبرش تا آسمان بالا مى رود.
28- خداوند در روز قيامت به او مى فرمايد: اى بنده من ! شفاعت كن تا شفاعت تو را درباره همه كسانى كه شفاعت آنان را نموده اى قبول نماييم .
29- خواننده آن را در ايستگاه هاى قيامت نگاه نمى دارند و بدون حساب داخل بهشت مى نمايند.
30- او را به واسطه گناهانش داخل جهنم نمى كنند و پرونده عمل او را باز مى گذارند در حالى كه گناهى در آن ديده نمى شود و موجب تعجب ملائكه واقع مى شود.(429)
به حول و قوه الهى و توجهات حضرت ولى عصر مهدى موعود - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و با كمك گرفتن از قرآن مجيد كتاب تاثير قرآن در جسم و جان در ايام عاشورا و در عزاى سرور آزادگان جهان ، عامل به قرآن و زنده كننده دوباره احكام آن ، يعنى حسين بن على (عليه السلام ) در تاريخ 2/1/1379 (هجرى شمسى ) با دهم محرم 1421 (هجرى قمرى ) به پايان رسيد. خداوند با لطف و بزرگوارى خود آن را قبول فرمايد.
والسلام
نعمت الله صالحى حاجى آبادى
منم قرآن ، منم قرآن ، منم پيغام جاويدان | ||
منم سرچشمه ايمان ، منم برنامه انسان | ||
سرود عشق و امّيدم فروغ پاك توحيدم | ||
زدودم تيرگى ها را، به هر قلبى كه تابيدم | ||
منم قرآن ، بهار خرم گل هاى پاينده | ||
منم سرچشمه فيّاض و بى پايان و زاينده | ||
به پا خيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن | ||
ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن | ||
منم نور افكن رحمت ، ز سوى آفريننده | ||
منم روشن گر بگذشته و اكنون و آينده | ||
به ظالم آتش خشمم ، به عادل بارش جودم | ||
به كام مومنان نوشم ، به چشم كافران دودم | ||
منم قرآن ، منم درمان هر درد و پريشانى | ||
منم سرمشق هر خير و صفات نيك انسانى | ||
به پا خيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن | ||
ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن | ||
چو رود از آبشار عرش رحمان تا شدم نازل | ||
بشستم تيرگى از جان ، ببردم گرد غم از دل | ||
بيا يك دم تماشا كن ، گلستان محمد را | ||
نگر در آيه هاى من ، جمال آل احمد را | ||
به فرق دشمن بى دين ، من آن شمشير خونبارم | ||
منم قرآن ، كه يارى چون حسين بن على دارم | ||
به پاخيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن | ||
ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن | ||
بود هر آيه ام ، رمزى ز لطف رحمت داور | ||
به ايمان و عمل باشد، مسلمان از همه برتر | ||
منم قرآن ، كتاب عشق و دانش و تقوى | ||
به حكم آيت عدلم ، ستم گر را كنم رسوا | ||
منم در هر زمان مستضعفان را بهترين سنگر | ||
منم كوبنده بنياد هر طاغوت عصيان گر | ||
به پا خيز اى مسلمان ، پرچم توحيد برپا كن | ||
ز وحدت قدرت ايمان ، عيان بر اهل دنيا كن |
|
نشان معرفت قلب حزين است |
|
|
|
دل پاكان به درد و غم قرين است |
|
درخت معرفت بار آورد درد |
|
|
|
سرشك سرخ بارد بر رخ زرد |
|
ز هر غم خاطرى باشد پريشان |
|
|
|
غم يار و غم جسم و غم جان |
|
چو مشتاقى ز قيد جسم و جان است |
|
|
|
به چهره اشك خونين ز اشتياق است |
|
غم آن آتش بود كز شعله طور |
|
|
|
دل غمديدگان را كرد پر نور |
|
غم آن نور است كز طور تجلى |
|
|
|
دل بشكسته را بخشد تسلى |
|
غم دين شادى هر دو جهانست |
|
|
|
غم دنياى دون خوردن ، زيان است |
|
چو خوش گفت : آن حكيم ذوق پرور |
|
|
|
غم دين خور مخور اندوه ديگر |
|
غم دين خور كه دنيا غم ندارد |
|
|
|
عروس يك شبه ماتم ندارد |
|
عروسى زشت و بى مهر و وفا هم |
|
|
|
ندارند از فراقش عاقلان غم |
چو كار اين جهان كارى است باطل |
|
|
|
چرا در غم نشيند مرد عاقل (103) |
|
قرآن بخوان
با تو گر خواهى سخن گويد خدا، قرآن بخوان | ||
تا شود روح تو با حق آشنا، قرآن بخوان | ||
رتل القران ترتيلا نداى رحمت است | ||
مى دهد قرآن به جان و دل صفا قرآن بخوان | ||
اى بشر، ياد خدا، آرامش جان مى دهد | ||
دردمندان را بود قرآن دوا قرآن بخوان | ||
گفت : پيغمبر (ص ) كه بى دين است ، هر كس بى حيا است | ||
تا شود روح تو پابند حيا قرآن بخوان | ||
دامها، گسترده شيطان ، در مسير عمر تو | ||
تا كه ايمن باشى از اين دام ها قرآن بخوان | ||
اى كه روحت سخت پابند غم دنيا شده | ||
مى كند قرآن ترا از غم رها قرآن بخوان | ||
عترت احمد ز قرآنش نمى گردد جدا | ||
تا بيابى معنى اين نكته را قرآن بخوان | ||
هست قرآن صامت و، قرآن ناطق عترت است | ||
تا ندانى اين دو را از هم جدا قرآن بخوان | ||
نسخه قرآن به دستورالعمل دارد نياز | ||
تا كه بشناسى طبيبت را دلا قرآن بخوان | ||
وادى طور است اين قرآن و ميعاد حضور | ||
با تو گر خواهى سخن گويد خدا قرآن بخوان (1) |
بشنو از قرآن چه نيكو دم زند | ||
زخمه بر ساز دل آدم زند | ||
تا كند بيدارش از خواب گران | ||
از قيامت گويد و احوال آن | ||
با سكوتت نغمه قرآن شنو | ||
آنچه مى گويد به گوش جان شنو |
سخن بشنو ز وحى آسمانى | ||
كه مرجان راست عمر جاودانى | ||
پى قرآن و بحر بى پايان عرفان | ||
يكى گنجينه اى شايان عرفان | ||
سخن سنجى كه علمه البيان است | ||
گهر آويز گوش عقل و جان است | ||
كتاب علم ربانى است قرآن | ||
ظهور سر سبحانى است قرآن | ||
به پيش حكمت قرآن احمد | ||
كه زد بر مخزن اسرار سرم |
|
اگر از مقام ماه رمضان نزد خدا و باندازه فضل و نعمتى كه براى تو داشته است آگاهى داشته باشى متناسب با نيكيهايى كه نسبت به تو انجام داده و رفتار كريمانه اى كه با تو داشته با آن برخورد خواهى كرد. و براى اين كه مقام اين ماه براى تو روشن شود، مى توانى آن را مانند ميهمان بزرگوارى كه بر تو وارد شده بدانى كه با آمدن او سود تو بيشتر شده و مقامت بالاتر رفته است ؛ همانگونه كه در روايات آمده است . اگر بدانى كه اين ميهمان باعث نجات تو از جهنم و رسانيدن تو به بالاترين درجات نزديكى در بهترين مكانهاى صدر نشين بهشت همراه با پيامبران و صديقين شده ، و تو را در مكان صدق همراه پيامبران و رسولان و فرشتگان مقرب خواهد نشاند، چگونه با اين ميهمان برخورد مى كنى و از همراهى آن لذت مى برى و چگونه از او مراقبت كرده و خود، خانواده و تمام چيزهايى را كه براى تو عزيز است فداى آن مى كنى ! و چگونه از جدايى آن به وحشت مى افتى ! در اين هنگام با حالتى با آن وداع مى كنى كه سرور سجده كنندگان (عليه السلام ) با آن وداع نمود؛ و ماه رمضان نيز آنگونه كه با او وداع نمود با تو وداع خواهد كرد. و حتى بهتر از وداع تو با تو وداع مى كند و هنگام وداع با تو بالاتر از آنچه كه تو اظهار كردى ، اظهار مى كند. زيرا هميشه عنايت مقام بالا بهتر و كاملتر از مقام پايين است .
و اگر حال تو در تمام ماه يكسان نبود، يعنى گاهى از وجود ماه رمضان راضى ، از همراهى آن خوشحال ، با نورهاى آن نورانى ، از فيوضات پاك و بركات آن بابهره ، آگاه به فوايد آن ، شكرگزار نعمتهاى آن ، بياد دارنده منت هاى آن ، جدى در مراقبت آن ، از توشه هاى آن بابهره و با اثرهاى بزرگ آن سعادتمند بوده ، و گاهى از اين امور غافل يا مخالف با مقتضاى آن باشد، بايد در آخرين شب با معذرت خواهى صادقانه و اظهار توبه و پشيمانى برخاسته از دل ، نه زبان ، او را راضى كنى . زيرا او مهمان بزرگوارى است كه كريمترين كريمان او را فرستاده تاءخير او به تو برسد و با كمى سخنان لطيف در هنگام معذرت خواهى ، از تو راضى خواهد شد.
مصيبتى را كه در طول اين ماه بر خود وارد كرده اى مى توانى با پشيمانى صادقانه و آمادگى كامل جبران كنى و با اين عبارت لطيف بگويى : ((خدايا! با اين ماه و كرامت بزرگ كه كسى از مقدار آن آگاه نيست ما را بزرگ داشتى ولى ما آن را تباه كرديم . و همانطور كه بهتر از همه مى دانى بر خود ستم كرديم . شبها و روزهاى اين ماه گذشت . اكنون عنايتى از عنايات تو نصيبم گشته ، از خواب غفلت بيدار شده و مصيبت و جنايت بزرگ خود را فهميدم . در حالى كه اكنون به هلاكت نزديك شده ام ، در پيشگاه تو به بدكارى و تباه كردن اين كرامت بزرگ و قرار دادن خود در هلاكت جاويد و افسوس بزرگ ، معترف هستم . اكنون چه كسى مرا از عذابت نجات مى دهد! و چه كسى مرا از آثار اعمال بدم كه در دل قرار دارد رها خواهد نمود! با اين بد حالى و در ميان هلاكت خود با يادآورى تو فهميدم كه مرا به حال خود و غفلتم رها نكرده و درِ ((توبه )) را بر من نبسته اى . بنابراين از رحمتت نوميد نمى گردم . زيرا غير از كافران كسى از بخشش تو نوميد نمى گردد. و از رحمتت ماءيوس نمى گردم زيرا بجز زيانكاران كسى از رحمت تو ماءيوس نمى شود.
پس با رحمتى كه بندگان هلاك شده ات را با آن نجات داده ، با قبولى كه با آن ساحران فرعون را پذيرفته و با اجابتى كه فرعون و بدترين دشمنانت ، شيطان - كه مهلت خواست و به او دادى - را اجابت كردى مرا نيز نجات ده ، با قبول خود مرا بپذير و دعايم را در اين شب اجابت كن و آنگاه گناهانم را به چند برابر اعمال خير مبدل گردان ؛ نامم را در اين ماه مبارك از دفتر سيه روزان جهنم پاك ، و در دفتر رستگاران در بهترين جاى بهشت ثبت بفرما؛ و مرا به دوستان قديمى و برگزيدگان نزديك خود ملحق فرما؛ بحق محمد و آل پاك او - درود تو بر تمامى آنان باد.
خدايا! گناهان و كمى حيايم رويم را نزد تو سياه كرده است . پس با روى نورانى آل محمد - درود تو بر آنان باد - به سويت روى آوردم تا مرا قبول نمايى و پناهم دهى . خدايا! اين ماه سراى ميهمانى تو است و دوست ندارى كه ميهماندار از ميهمان خود پذيرايى نكند؛ گر چه ميهمان از كسانى باشد كه پذيرايى نكردن از او، او را نابود نكرده و ميهماندار از كسانى باشد كه احسان ، دارايى او را كم مى كند. و اگر تو مرا از پذيرايى خود محروم نمايى در پناه تو گرسنه مانده و به هلاكت مى رسم ؛ اى كسى كه احسانش دارايى او را افزايش مى دهد!))
توبه
(5)- آنگاه توجه داشته باش كه با بازگشتى صادقانه ماه را به پايان رسانده و از اين پس با اهداف پروردگار و مولايت مخالفت نكنى .
مناجات با نگهبان روز
(6)- سپس در ساعات پايانى روز آخر، كه روز عرضه اعمال ماه است ، با نگهبان روزت كه از معصومين (عليهم السلام ) مى باشد با رعايت آداب تواضع و توسل ، مناجات نما. و آنگونه بگو كه محبت آنان را برانگيخته و باران رحمت و كرامت آنان بر تو ببارد. و با معذرت خواهى اعمالى را كه در اين ماه انجام داده اى را به آنان واگذار نما و با درخواستى تضرع آميز بخواه كه با شفاعت و دعايشان اعمالت را اصلاح نموده و با تضرع از خدا بخواهند كه با عفو فراوان خود آن را پذيرفته و به چندين برابر، اعمال خير تبديل نمايد. و اگر امور مذكور را در آخر روز در سجده انجام دهى و اين ماه را با حال سجده و گرسنگى به پايان برسانى و با اين حال وارد شب عيد شوى ، اميد است به كرامتى از جانب خداوند متعال برسى كه بالاتر از آرزويت باشد.
فصل دوازدهم : مراقبت شب عيد فطر
حقيقت عيد
عيد زمانى است كه خداوند متعال براى جايزه دادن و بهره مند كردن بندگان از نعمتها، آن را در ميان روزها انتخاب مى كند، تا براى گرفتن خلعتها و عطايا جمع شوند و به همگان اعلام كرده است كه به درگاه او روى آورده و با اعتراف به بندگى و آمرزش خواستن از گناهان و عرضه نيازها و آرزوهايشان براى او تواضع نمايند. خداوند نيز در تمام اين موارد به آنان وعده اجابت و اعطايى بالاتر از آرزوهايشان بلكه بالاتر از آنچه در دل بشرى خطور كرده ، داده است . دوست دارد در چنين روزى به او خوش گمان بوده و جانب اميدوارى به قبول خداوند و آمرزش و عطاى او را بر جانب ترس از رد و عذابش ترجيح بدهند.
و نااميد ورشكسته در اين روز از معنى عيد غافل و سرگرم آرايش خود براى مردم و كف زدن و شانه كردن مو بوده و از امر مهم درخواست عطوفت و رحمت پروردگار غافل است . و بجاى انس در مجالس پاكان و خواص پروردگار جهانيان ، پيامبران و رسولان و شهدا و صديقين ، با چهارپايانى مانند خود خو گرفته و درجات بهترين جاهاى بهشت را رها و به طبقات جهنم چسبيده است . و بالاتر، پناه خداى متعال و جبار آسمانها و زمين را به چسبيدن به زمين و عالم طبيعت فروخته است . چه ورشكستگى آشكار و بزرگى .
خلاصه خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه عبادت خود قرار داده و بندگانش را در روز عيد فرا خوانده تا براى گرفتن جوايز و هدايا جمع شوند.
گروههاى مختلف در برابر عيد
مردم در رابطه با عيد به چند دسته تقسيم مى شوند:
(1 عده اى روزه را تكليفى بيش ندانسته و فقط با خوددارى از خوردن و نوشيدن و زنان ، خود را به ناراحتى مى اندازند. اما اعضاى بدن خود را از گناهان حفظ نكرده و با دروغ و غيبت روزه خود را نقض كرده و با تهمت ، افترا، فحاشى به خدمتكار و آزار او روزه خود را از بين مى برند. و در عين حال با كمال اطمينان خود را از فرمانبرداران مى پندارند. و گمان مى كنند كه بر پروردگار جهانيان منتى دارند. ولى نمى دانند كه با گناهان و نادانيشان نزد عاقلان رسوا شده و روزه آنان مورد قبول خداى خدايان قرار نمى گيرد. چنين كسانى اگر در عيد به عنايت خداى متعال خوش گمان بوده و در مكان نماز گزاردن خود از پروردگارشان آمرزش بخواهند، شايد خداوند متعال هنگام اعطاى جوايز آنان را نيز مورد آمرزش خود قرار داده و با فضل خود بعضى از پاداشهاى خود را نصيب آنان نمايد.
(2 دسته اى نيز مى دانند كه اين خداست كه در تكاليف بر آنان منت داشته ، و روزه اى كامل است كه همراه با بازداشتن اعضاى بدن باشد. از اين رو مواظب اعضاى بدن خود نيز هستند؛ اما گاهى خلافى از آنان سر زده و با بيم و اميد مرتكب گناهى مى گردند. با ناراحتى روزه گرفته و باندازه اى كه حال دارند مستحبات را بجا مى آورند. كارهاى خوب و بد را با هم مخلوط نموده و با ترس و خجالت ، حيا و اميدوارى وارد عيد مى شوند. خداوند آمرزش ، پاداش و تبديل گناهان به كارهاى نيك را به آنان وعده داده و با عطاياى خود پاداش عبادتهاى آنان را بطور كامل و بگونه اى كه بالاتر از آرزويشان باشد، به آنان عنايت مى كند.
(3 گروهى از روى عادت و غفلت روزه گرفته و در ماه رمضان نيز مانند ساير ماه ها در غفلت بسر برده ، مرتكب گناهان شده و از روى عادت نيز وارد عيد مى شوند. سرنوشت اين گروه ، به خواست خداوند بستگى دارد. ممكن است عنايت خدا شامل حال آنان شده و فقط بخاطر فرا رسيدن عيد و يا بجهت كرامت بعضى از اعمال نيكوكاران آنان را مورد آمرزش خود قرار دهد، يا بدى كردارشان آنان را از رحمت خداوند خارج نموده و به ورشكستگان ملحق شوند.
(4 دسته اى نداى خداوند را در اين ماه لبيك گفته و با تمام توان در مراقبت دستورات الهى تلاش كرده و براى بدست آوردن رضاى خداى متعال در پى بدست آوردن تمامى خيرات هستند و عبادات زيادى بجا مى آورند در حالى كه دلهاى آنان به سبب آگاهى خود به كوتاهى در شكرگزارى نعمت تشريف با اين ندا ترسان بوده ، و قدر منت خداوند متعال بر آنان ، بخاطر اجازه به نزديكى به او و خدمت و عبادت او را مى دانند. خداونند متعال هم خدمت آنان را قبول ، از سعى آنان تشكر مى كند و با كرامتها و انواع عنايات خود آنان را پاداش مى دهد؛ با هدايتهاى بيشتر آنان را بزرگ داشته ، با نور قرب خود آنان را مى پوشاند و آنان را به دوستان برگزيده اش ملحق مى نمايد.
(5 گروهى نيز نداى خداوند متعال ، سختى گرسنگى و شب زنده دارى را براى آنان از بين برده ، با اشتياق و شكرگزارى ، حتى با شادمانى و مستى با آن روبرو شده ، براى رفتن و مسابقه جديت بخرج داده ، با روح و عقل خود بخوبى خطاب خداى خدايان را اجابت مى كنند؛ براى از بين بردن حجاب با بذل جان همت كرده و با قرب به او به مراد رسيده و به پروردگار بندگان متصل شده اند. پروردگارشان آنان را بخوبى پذيرفته ، نزديك كرده و در پناه خود، در جايگاه صدق بهمراه دوستان و برگزيدگانش مى نشاند با جام لبريز خود آنان را سيراب كرده و به زيبايى ، نور، شادمانى و سرورى مى رسند كه كسى توان تصور آن را نداشته ، چشمى آن را نديده و كسى از آن چيزى نگفته است .
روز عيد زمان آشكار شدن آثار اعمال ماه رمضان و اعطاى پاداش عبادتهاى آن مى باشد. بنابراين كسى كه بخوبى از خداوند متعال در شب عيد مراقبت نموده ، كوتاهى هاى خود را در ماه رمضان ، در شب فطر جبران نمايد و خود را براى عيد آماده كند و از بندگان صالح خدا شود، اميد است همانگونه كه خداى متعال آنان را در روز عيد قبول مى كند، او نيز پذيرفته ، و او را از الطاف خاص خود محروم ننمايد؛ و بعد از اعتراف به كوتاهى در عبادت و جبران آن ، خداوند او را مورد محاسبه دقيق قرار نداده و با او نيز مانند بندگان گراميش و شهدا و صديقين كه شايسته بخشش او هستند رفتار كند.
اهميت عبادت در اين شب
عبادت در اين شب بسيار مهم است . از امام سجاد (عليه السلام ) روايت شده است كه به فرزندانش در مورد اين شب سفارش كرده و مى فرمود: ((اين شب كمتر از آن شب نيست .)) و منظور حضرت (عليه السلام ) شب قدر بود. با اين كلام تصريح مى كند كه شب قدر نيست . بنابراين لازم است عمل كننده در اين شب بيش از شب قدر جديت نمايد. زيرا اين شب علاوه بر اين كه باين جهت شرافت دارد وقت پاداش و آخر كار نيز بوده و بهمين جهت احتياج به جديت زياد دارد.
اعمال شب عيد
(1)مهمترين كارها در اين شب بعد از جستجوى ماه و ديدن آن ، خواندن دعايى است كه هنگام ديدن ماه خوانده مى شود و در صحيفه سجاديه آمده است و نيز سلام و تضرع كامل به نگهبان شبش كه از معصومين (عليهم السلام ) است و توسل به آنان جهت جديت ايشان در اصلاح اعمال اين ماه او. همچنين بايد اعمال ماه رمضان و خود، دل ، روح ، ضمير، ظاهر، باطن ، تمامى وجود و جزء جزء وجود خود را تسليم آنان نموده و از آنان بخواهد كه واسطه شده و از خدا بخواهند او را تا رمضان آينده و تمامى عمر موفق بدارد.
بطور كلى قصد او در اين توسل اصلاح تمام مفاسد ماه ، سال و عمرش بوده و تمام نواقصش را كامل نمايد. بايد در تملق گفتن و لطيف نمودن معانى تضرع ، توسل و تسليم خيلى جديت كرده و اميدوارى كامل خود را به پذيرش آنان آشكار نمايد؛ و بخاطر آنان به درگاه خداوند شكرگزارى نمايد. آنگاه اين شب را با همان اعمال قلبى و بدنى كه در شبهاى قدر گفتيم ، مگر اعمال مخصوص به هر كدام از آن شبها زنده بدارد.
(2 غسل به هنگام غروب .
(3 بعد از نوافل مغرب در حالى كه دستهاى خود را بلند كرده است بگويد: يا ذالمن و الطول ، يا مصطَفِىْ محمد و ناصره ، صل على محمد و آل محمد واغفر لى كل ذنب احصيته ، و هو عندك فى كتاب مبين آنگاه سجده كرده و صد بار در سجده بگويد: ((اتوب الى الله )) سپس حاجت خود را بخواهد كه اگر خدا بخواهد برآورده مى گردد.
(4 بعد از نماز مغرب ، عشا، صبح و عيد اين تكبير را بگويد: الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر و لله الحمد الله اكبر و الحمد لله على ما هدانا. بهتر است اين تكبير را در پى اين نمازها ترك نكند.
(5 مستحب است بعد از نماز مغرب و عشا دو ركعت بجا آورده در ركعت اول بعد از سوره فاتحه صد بار سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از سوره فاتحه يك بار سوره اخلاص بخواند. آنگاه قنوت خوانده ، به ركوع رود، سجده كند و سلام بدهد. آنگاه سجده كرده و در سجده صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند: ((قسم به كسى كه جانم بدست اوست كسى اين عمل را انجام نمى دهد و چيزى از خدا نمى خواهد مگر اين كه خداوند به او اعطا مى كند گر چه گناهان او بعدد شنهاى ((عالج )) باشد.
و اگر حال عبادت دارد عمل بعد را نيز انجام بدهد.
(6 دو ركعت نماز كه در ركعت اول هزار بار و در ركعت دوم يك بار ((قل هو الله احد)) خوانده و بعد از سلام دادن سجده كرده و در سجده اش صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) سپس بگويد: يا ذالمن و الجود! يا ذالمن و الطول ! يا مصطَفِىْ محمد! صل على محمد و آل محمد. و حاجات خود را بگويد و بعد دعايى را كه در اقبال روايت شده است بخواند. كسى كه چنين كند، حاجت او برآورده مى گردد.
و اگر براى اين عمل نشاط ندارد عمل بعد را انجام دهد.
(7 ده ركعت نماز بجا آورده ، و در هر ركعت يك بار حمد و ده بار سوره اخلاص خوانده و بجاى ذكر ركوع و سجود ده بار بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و بعد از پايان آن هزار بار استغفار نموده و در سجده شكر بگويد: يا حى يا قيوم ! يا ذالجلال و الاكرام ! يا رحمن الدنيا و الاخره و رحيمهما! يا ارحم الراحمين ! يا اله الاولين و الاخرين ، اغفر لى ذنوبى و تقبل صومى و صلاتى . روايت شده است : ((كسى كه اين عمل را انجام بدهد قبل از اين كه سرش را از سجده بردارد، آمرزيده شده ، روزه او قبول و گناهان او بخشيده مى شود.))
اگر هم براى او سخت است عمل بعد را انجام بدهد.
(8 چهارده ركعت نماز، كه در ركعت يك بار ((فاتحه الكتاب )) و ((آيه الكرسى )) و سه بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين عمل را انجام دهد، خداوند در مقابل هر ركعت ، عبادت چهل سال و عبادت تمام كسانى را كه در اين ماه نماز خوانده و روزه گرفته اند، به او عطا مى فرمايد)).
و اگر براى اين هم ، حال ندارد، عمل بعد را انجام دهد.
(9 شش ركعت نماز، كه در هر ركعت پنج بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين نماز را بجا آورد، شفاعت او در مورد خانواده اش قبول مى گردد، گر چه سزاوار آتش باشند.))
(10 خارج نمودن فطريه . در روايت آمده است : ((اگر فطريه خارج نشود، روزه رد خواهد شد.)) و ((فطريه نقص زكات مال را از بين مى برد. روزه با آن كامل شده و مانند صلوات فرستادن بر پيامبر در نماز است . و همانگونه كه كسى در نمازش بر پيامبر صلوات نفرستد، نماز ندارد، همانگونه هم كسى كه عمدا آن را ترك كند روزه ندارد.))
زكات فطره
هدف مهم ما در اين مختصر اين است كه انسان عاقل را توجه بدهيم كه بايد درباره قرار دادن اين حكم انديشه نموده كه در مقابل اين بخشش كم چه فوايد بزرگى قرار داده شده است و سپس خدا را شكر كند. و ببينيد كه آيا ندادن اين مال اندك (حدود سه كيلو و نيم گندم يا جو...) با تصديق دين ، فرمايشات سيد رسولان (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سلامت عقل سازگارى دارد يا نه ؟ چگونه ايمان با ندادن يك صاع جو كه دادن آن باعث رستگارى دهنده آن ، ايمنى از خطر مرگ و كامل شدن روزه و زكات است ، و ندادن آن در بردارنده خطر مرگ و رد شدن روزه است ، سازگارى دارد؟ چگونه ممكن است صاحب عقل سليم از دادن اين مال خوددارى كند! حتى ممكن نيست هيچ عاقلى احتياط را در اين مورد از دست بدهد. و اگر اين دفع ضرر و اين استفاده هم نبود، عاقل بايد از مالك دين و دنيايش درباره ندادن اين مال اندك خجالت مى كشيد؛ بعد از اين كه در قرآن روى آن تاءكيد شده و وعده رستگارى به دهنده آن داده شده و بر نماز مقدم شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((حتما رستگار شد كسى كه زكات داد و با ذكر نام خدا نماز خواند.)) چرا با دستورات كسى كه تو را مكلف به دادن ذره اى از عطاياى بزرگ و فراوان خود كه نزد تو است نموده است ، مخالفت مى كنى ؛ در حالى كه او ضامن رزق تو و زن و فرزندت مى باشد و مى تواند در صورت مخالفت ، تو را از عطاياى خود محروم نمايد. و علاوه بر عطاياى زيادى كه به تو نموده است ، به تو وعده رستگارى ، كامل شدن روزه و زكات و برطرف نمودن خطر مرگ حاضر تا پايان عمر داده است . منشاء ندادن اين مال چيزى جز ضعف ايمان و اسلام و پستى و زشتى يا واگذارى خاص از جانب خداوند است ! پناه بر خدا از تمام اين امور.
(11 از مهمترين اعمال اين شب زيارت امام حسين (عليه السلام ) است .
(12 و نيز از مهمترين كارها به پايان بردن آن با تسليم اعمال به نگهبان شب است ؛ همانگونه كه شب هاى شريف ديگر را ختم مى نمود و قبلا در مورد آن سخن گفته ايم .
فصل سيزدهم : مراقبات روز عيد فطر
در كتاب فقيه آمده است كه امام حسن (عليه السلام ) روز عيد عده اى را ديد كه مى خنديدند و بازى مى كردند، رو به همراهان خود نموده و فرمود: ((خداى عزوجل ماه رمضان را آفريد تا ميدان مسابقه اى براى خلقش باشد كه در آن با طاعت و رضايت او با يكديگر مسابقه بدهند. عده اى سبقت گرفته و سعادتمند شدند و عده اى عقب افتاده و نااميد شدند. شگفتا از كسى كه در اين روز مى خندد و بازى مى كند. روزى كه نيكوكاران در آن پاداش يافته و كوتاهى كنندگان زيان مى بينند. بخدا سوگند اگر پرده ها فرو افتد، نيكوكار مى انديشد كه چرا بيشتر عمل نيك انجام ندادم و بدكار مى گويد چرا بد مى كردم ! و از شانه كردن مو و صاف كردن لباس خود باز مى مانند.))
اعمال اين روز
توسل
(1 از كارهاى مهم ، توسل به حامى و نگهبان آن روز و شفيع قرار دادن او در اول آن و مبالغه در آن باندازه بزرگى اين روز است . بزرگى اين روز نيز باندازه بزرگى تمام اوقات و حالات او در ماه رمضان مى باشد. زيرا اين روز وقت آشكار شدن ثمره ، اعطاى جوايز و فهم قبول يا رد شدن ، رضا يا خشم ، نزديكى يا دورى و خوشبختى يا بدبختى است . بدين جهت بنده سعادتمند بايد در اين مقام بخوبى ادب را رعايت نموده و آثار بد تمام گناهان خود را در روزها و شبهاى اين ماه از بين برده و كرامتهاى الهى و الطاف خداوندى را كه در طول ماه ضايع كرده ، اصلاح كند. و خلاصه مى توان با رعايت كامل ادب در يك ساعت تمام كوتاهيهاى خود در اعمال مهم ماه رمضان را جبران و گناهان را تبديل به نيكيها نموده و به درجات بلندى برسد.
غسل
(2 غسل نيز تاءكيد شده است و سزاوار است در رودخانه غسل كند و اگر نباشد در سايه و پشت ديوار اين كارها را انجام بدهد؛ تا كسى او را نبيند. غسل خود را با ((بسم الله )) شروع كرده و بعد از انجام آن بگويد: اللهم اجعله كفاره لذنوبى ، و طهر دينى ، و اذهب عنى الدرن ؛ خدايا! اين را كفاره گناهانم قرار ده ، دينم را پاك گردان و پليديها را در من از بين ببر. آنگاه نماز صبح را آنگونه كه شايسته است بجا آورده و سپس خدا را شكر نموده و دعايى را كه از شيخ بزرگ محمد العمرى - قدس سره العزيز - نقل شده بخواند.
دعاى ندبه
(3 اندوه بخاطر غيبت امام زمان و دعا براى فرج او و خواندن دعاى ندبه . آنگاه مؤ منى كه صاحب الزمان (عليه السلام ) را امام خود مى داند - كسى كه حجت خدا، امام زمان ، ناموس دنيا، سلطان امتها، عدل كامل خدا، خورشيد تاريكيها و ماه كامل ، گشايش نزديك خدا، نشانه بزرگ خدا، خليفه بزرگ خدا، امام ، پسر امام ، پسر ائمه ، پسر پيامبر، پسر پيامبران - جان تمامى جهانيان فداى او باد - كسى كه خداوند بوسيله او به وعده هايش جامه عمل مى پوشاند وعده هايى از قبيل : گسترش عدل ، از بين بردن ظلم ، گستراندن فضل و غلبه قدرت او بر تمام قدرتها و دين او بر تمام اديان و به هنگام غيبت امام خود، غصب حاكميت او از طرف دشمنان ، سختى شيعيان در سلطنت كفار و بدكاران و قتل ، از بين بردن آبرو، غصب اموال ، بدحالى و ذلت آنان را مى بينيد، بايد خوشحالى او به غمى سنگين ، خنده او به گريه و عيد او به عزا تبديل شده و دعاى ندبه بخواند و مانند مادر بچه مرده گريه كند و براى فرج او دعا كند.
آداب نماز عيد
(4 -نماز عيد) قبل از خروج از منزل بنيت انجام دستور خداوند، با يك يا چند دانه خرما افطار نموده ، و دعايى را كه در اين مورد رسيده است بخواند. زيرا در اين دعا نيز امامش - درود و سلام خدا بر او و پدران و فرزندانش - ذكر شده و بايد در مضمون دعا تاءمل كند. زيرا دعا بروشنى بايد نشانه ديدار با خدا را داشته باشد. اگر بتواند بايد باندازه بزرگى خدا و شناخت منت او، در اجازه ديدارش بلكه دعوت به اين كرامت ، آنگونه كه شايسته است ادب اين مقام را رعايت كند. ولى خيلى بعيد است اين مخلوق ضعيف بتواند آنگونه كه شايسته اين مجلس است تواضع و احترام و شكرگزارى نمايد. بنابراين بايد همراه با اعتراف به ناتوانى باندازه اى كه مى تواند سپاسگزار و متواضع باشد.
و اگر نتواند، نبايد حضور در اين مجلس براى او سبكتر از حضور در مجلس سلطان زمانش باشد. زيرا از سلطان غفلت نمى كند؛ بخصوص هنگام سخن گفتن با او. اگر سلطان بداند كه دل رعيتش جاى ديگر است او را از مجلس خود طرد، از حضور او جلوگيرى و او را از عطاياى خود محروم مى نمايد. بخصوص كه بداند اين غير، دشمن سلطان است ؛ كه در اين حالت بشدت بر او خشم مى گيرد. و اگر از ياد و احترام به خدا غفلت كردى بايد بدانى كه اين همه غفلت از پروردگار چيزى جز دوستى دنيا نمى باشد؛ دنيايى كه دشمن خدا و دوستانش مى باشد.
بپرهيز از اين كه اين مجلس را كوچك شمارى . زيرا اهل آن ، فرشتگان مقرب ، پيامبران مقرب ، پيامبران و رسولان ، شهدا و صديقين و بندگان صالح خدا هستند. شرمسار باش كه حاضرين مجلس در بهترين حالات باشند - همگى پاك ، مقدس ، آراسته ، بر سر ايشان تاج كرامت مراقبت خداى جليل بوده ، بر بدنهاشان لباس توجه به خدا، بر دلهاشان جامه اشتغال به خدا و بر بدنهاشان لباس بازداشتن از نافرمانى خدا، بر دستهايشان انگشتر نگشودن دست به نافرمانى خدا و بر پاهايشان كفش منع از رفتن در حرامهاى خدا - و سر تو برهنه از عمامه مراقبت و قلب تو آلوده به دوستى دشمن خداوند، بدنت برهنه از لباس نگهداشتن از مخالفت با خدا و بر دستت انگشتر ستم بر بندگان خدا بوده و پايت برهنه از رفتن به سوى طاعت خدا باشد.
|
اگر از مقام ماه رمضان نزد خدا و باندازه فضل و نعمتى كه براى تو داشته است آگاهى داشته باشى متناسب با نيكيهايى كه نسبت به تو انجام داده و رفتار كريمانه اى كه با تو داشته با آن برخورد خواهى كرد. و براى اين كه مقام اين ماه براى تو روشن شود، مى توانى آن را مانند ميهمان بزرگوارى كه بر تو وارد شده بدانى كه با آمدن او سود تو بيشتر شده و مقامت بالاتر رفته است ؛ همانگونه كه در روايات آمده است . اگر بدانى كه اين ميهمان باعث نجات تو از جهنم و رسانيدن تو به بالاترين درجات نزديكى در بهترين مكانهاى صدر نشين بهشت همراه با پيامبران و صديقين شده ، و تو را در مكان صدق همراه پيامبران و رسولان و فرشتگان مقرب خواهد نشاند، چگونه با اين ميهمان برخورد مى كنى و از همراهى آن لذت مى برى و چگونه از او مراقبت كرده و خود، خانواده و تمام چيزهايى را كه براى تو عزيز است فداى آن مى كنى ! و چگونه از جدايى آن به وحشت مى افتى ! در اين هنگام با حالتى با آن وداع مى كنى كه سرور سجده كنندگان (عليه السلام ) با آن وداع نمود؛ و ماه رمضان نيز آنگونه كه با او وداع نمود با تو وداع خواهد كرد. و حتى بهتر از وداع تو با تو وداع مى كند و هنگام وداع با تو بالاتر از آنچه كه تو اظهار كردى ، اظهار مى كند. زيرا هميشه عنايت مقام بالا بهتر و كاملتر از مقام پايين است .
و اگر حال تو در تمام ماه يكسان نبود، يعنى گاهى از وجود ماه رمضان راضى ، از همراهى آن خوشحال ، با نورهاى آن نورانى ، از فيوضات پاك و بركات آن بابهره ، آگاه به فوايد آن ، شكرگزار نعمتهاى آن ، بياد دارنده منت هاى آن ، جدى در مراقبت آن ، از توشه هاى آن بابهره و با اثرهاى بزرگ آن سعادتمند بوده ، و گاهى از اين امور غافل يا مخالف با مقتضاى آن باشد، بايد در آخرين شب با معذرت خواهى صادقانه و اظهار توبه و پشيمانى برخاسته از دل ، نه زبان ، او را راضى كنى . زيرا او مهمان بزرگوارى است كه كريمترين كريمان او را فرستاده تاءخير او به تو برسد و با كمى سخنان لطيف در هنگام معذرت خواهى ، از تو راضى خواهد شد.
مصيبتى را كه در طول اين ماه بر خود وارد كرده اى مى توانى با پشيمانى صادقانه و آمادگى كامل جبران كنى و با اين عبارت لطيف بگويى : ((خدايا! با اين ماه و كرامت بزرگ كه كسى از مقدار آن آگاه نيست ما را بزرگ داشتى ولى ما آن را تباه كرديم . و همانطور كه بهتر از همه مى دانى بر خود ستم كرديم . شبها و روزهاى اين ماه گذشت . اكنون عنايتى از عنايات تو نصيبم گشته ، از خواب غفلت بيدار شده و مصيبت و جنايت بزرگ خود را فهميدم . در حالى كه اكنون به هلاكت نزديك شده ام ، در پيشگاه تو به بدكارى و تباه كردن اين كرامت بزرگ و قرار دادن خود در هلاكت جاويد و افسوس بزرگ ، معترف هستم . اكنون چه كسى مرا از عذابت نجات مى دهد! و چه كسى مرا از آثار اعمال بدم كه در دل قرار دارد رها خواهد نمود! با اين بد حالى و در ميان هلاكت خود با يادآورى تو فهميدم كه مرا به حال خود و غفلتم رها نكرده و درِ ((توبه )) را بر من نبسته اى . بنابراين از رحمتت نوميد نمى گردم . زيرا غير از كافران كسى از بخشش تو نوميد نمى گردد. و از رحمتت ماءيوس نمى گردم زيرا بجز زيانكاران كسى از رحمت تو ماءيوس نمى شود.
پس با رحمتى كه بندگان هلاك شده ات را با آن نجات داده ، با قبولى كه با آن ساحران فرعون را پذيرفته و با اجابتى كه فرعون و بدترين دشمنانت ، شيطان - كه مهلت خواست و به او دادى - را اجابت كردى مرا نيز نجات ده ، با قبول خود مرا بپذير و دعايم را در اين شب اجابت كن و آنگاه گناهانم را به چند برابر اعمال خير مبدل گردان ؛ نامم را در اين ماه مبارك از دفتر سيه روزان جهنم پاك ، و در دفتر رستگاران در بهترين جاى بهشت ثبت بفرما؛ و مرا به دوستان قديمى و برگزيدگان نزديك خود ملحق فرما؛ بحق محمد و آل پاك او - درود تو بر تمامى آنان باد.
خدايا! گناهان و كمى حيايم رويم را نزد تو سياه كرده است . پس با روى نورانى آل محمد - درود تو بر آنان باد - به سويت روى آوردم تا مرا قبول نمايى و پناهم دهى . خدايا! اين ماه سراى ميهمانى تو است و دوست ندارى كه ميهماندار از ميهمان خود پذيرايى نكند؛ گر چه ميهمان از كسانى باشد كه پذيرايى نكردن از او، او را نابود نكرده و ميهماندار از كسانى باشد كه احسان ، دارايى او را كم مى كند. و اگر تو مرا از پذيرايى خود محروم نمايى در پناه تو گرسنه مانده و به هلاكت مى رسم ؛ اى كسى كه احسانش دارايى او را افزايش مى دهد!))
توبه
(5)- آنگاه توجه داشته باش كه با بازگشتى صادقانه ماه را به پايان رسانده و از اين پس با اهداف پروردگار و مولايت مخالفت نكنى .
مناجات با نگهبان روز
(6)- سپس در ساعات پايانى روز آخر، كه روز عرضه اعمال ماه است ، با نگهبان روزت كه از معصومين (عليهم السلام ) مى باشد با رعايت آداب تواضع و توسل ، مناجات نما. و آنگونه بگو كه محبت آنان را برانگيخته و باران رحمت و كرامت آنان بر تو ببارد. و با معذرت خواهى اعمالى را كه در اين ماه انجام داده اى را به آنان واگذار نما و با درخواستى تضرع آميز بخواه كه با شفاعت و دعايشان اعمالت را اصلاح نموده و با تضرع از خدا بخواهند كه با عفو فراوان خود آن را پذيرفته و به چندين برابر، اعمال خير تبديل نمايد. و اگر امور مذكور را در آخر روز در سجده انجام دهى و اين ماه را با حال سجده و گرسنگى به پايان برسانى و با اين حال وارد شب عيد شوى ، اميد است به كرامتى از جانب خداوند متعال برسى كه بالاتر از آرزويت باشد.
فصل دوازدهم : مراقبت شب عيد فطر
حقيقت عيد
عيد زمانى است كه خداوند متعال براى جايزه دادن و بهره مند كردن بندگان از نعمتها، آن را در ميان روزها انتخاب مى كند، تا براى گرفتن خلعتها و عطايا جمع شوند و به همگان اعلام كرده است كه به درگاه او روى آورده و با اعتراف به بندگى و آمرزش خواستن از گناهان و عرضه نيازها و آرزوهايشان براى او تواضع نمايند. خداوند نيز در تمام اين موارد به آنان وعده اجابت و اعطايى بالاتر از آرزوهايشان بلكه بالاتر از آنچه در دل بشرى خطور كرده ، داده است . دوست دارد در چنين روزى به او خوش گمان بوده و جانب اميدوارى به قبول خداوند و آمرزش و عطاى او را بر جانب ترس از رد و عذابش ترجيح بدهند.
و نااميد ورشكسته در اين روز از معنى عيد غافل و سرگرم آرايش خود براى مردم و كف زدن و شانه كردن مو بوده و از امر مهم درخواست عطوفت و رحمت پروردگار غافل است . و بجاى انس در مجالس پاكان و خواص پروردگار جهانيان ، پيامبران و رسولان و شهدا و صديقين ، با چهارپايانى مانند خود خو گرفته و درجات بهترين جاهاى بهشت را رها و به طبقات جهنم چسبيده است . و بالاتر، پناه خداى متعال و جبار آسمانها و زمين را به چسبيدن به زمين و عالم طبيعت فروخته است . چه ورشكستگى آشكار و بزرگى .
خلاصه خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه عبادت خود قرار داده و بندگانش را در روز عيد فرا خوانده تا براى گرفتن جوايز و هدايا جمع شوند.
گروههاى مختلف در برابر عيد
مردم در رابطه با عيد به چند دسته تقسيم مى شوند:
(1 عده اى روزه را تكليفى بيش ندانسته و فقط با خوددارى از خوردن و نوشيدن و زنان ، خود را به ناراحتى مى اندازند. اما اعضاى بدن خود را از گناهان حفظ نكرده و با دروغ و غيبت روزه خود را نقض كرده و با تهمت ، افترا، فحاشى به خدمتكار و آزار او روزه خود را از بين مى برند. و در عين حال با كمال اطمينان خود را از فرمانبرداران مى پندارند. و گمان مى كنند كه بر پروردگار جهانيان منتى دارند. ولى نمى دانند كه با گناهان و نادانيشان نزد عاقلان رسوا شده و روزه آنان مورد قبول خداى خدايان قرار نمى گيرد. چنين كسانى اگر در عيد به عنايت خداى متعال خوش گمان بوده و در مكان نماز گزاردن خود از پروردگارشان آمرزش بخواهند، شايد خداوند متعال هنگام اعطاى جوايز آنان را نيز مورد آمرزش خود قرار داده و با فضل خود بعضى از پاداشهاى خود را نصيب آنان نمايد.
(2 دسته اى نيز مى دانند كه اين خداست كه در تكاليف بر آنان منت داشته ، و روزه اى كامل است كه همراه با بازداشتن اعضاى بدن باشد. از اين رو مواظب اعضاى بدن خود نيز هستند؛ اما گاهى خلافى از آنان سر زده و با بيم و اميد مرتكب گناهى مى گردند. با ناراحتى روزه گرفته و باندازه اى كه حال دارند مستحبات را بجا مى آورند. كارهاى خوب و بد را با هم مخلوط نموده و با ترس و خجالت ، حيا و اميدوارى وارد عيد مى شوند. خداوند آمرزش ، پاداش و تبديل گناهان به كارهاى نيك را به آنان وعده داده و با عطاياى خود پاداش عبادتهاى آنان را بطور كامل و بگونه اى كه بالاتر از آرزويشان باشد، به آنان عنايت مى كند.
(3 گروهى از روى عادت و غفلت روزه گرفته و در ماه رمضان نيز مانند ساير ماه ها در غفلت بسر برده ، مرتكب گناهان شده و از روى عادت نيز وارد عيد مى شوند. سرنوشت اين گروه ، به خواست خداوند بستگى دارد. ممكن است عنايت خدا شامل حال آنان شده و فقط بخاطر فرا رسيدن عيد و يا بجهت كرامت بعضى از اعمال نيكوكاران آنان را مورد آمرزش خود قرار دهد، يا بدى كردارشان آنان را از رحمت خداوند خارج نموده و به ورشكستگان ملحق شوند.
(4 دسته اى نداى خداوند را در اين ماه لبيك گفته و با تمام توان در مراقبت دستورات الهى تلاش كرده و براى بدست آوردن رضاى خداى متعال در پى بدست آوردن تمامى خيرات هستند و عبادات زيادى بجا مى آورند در حالى كه دلهاى آنان به سبب آگاهى خود به كوتاهى در شكرگزارى نعمت تشريف با اين ندا ترسان بوده ، و قدر منت خداوند متعال بر آنان ، بخاطر اجازه به نزديكى به او و خدمت و عبادت او را مى دانند. خداونند متعال هم خدمت آنان را قبول ، از سعى آنان تشكر مى كند و با كرامتها و انواع عنايات خود آنان را پاداش مى دهد؛ با هدايتهاى بيشتر آنان را بزرگ داشته ، با نور قرب خود آنان را مى پوشاند و آنان را به دوستان برگزيده اش ملحق مى نمايد.
(5 گروهى نيز نداى خداوند متعال ، سختى گرسنگى و شب زنده دارى را براى آنان از بين برده ، با اشتياق و شكرگزارى ، حتى با شادمانى و مستى با آن روبرو شده ، براى رفتن و مسابقه جديت بخرج داده ، با روح و عقل خود بخوبى خطاب خداى خدايان را اجابت مى كنند؛ براى از بين بردن حجاب با بذل جان همت كرده و با قرب به او به مراد رسيده و به پروردگار بندگان متصل شده اند. پروردگارشان آنان را بخوبى پذيرفته ، نزديك كرده و در پناه خود، در جايگاه صدق بهمراه دوستان و برگزيدگانش مى نشاند با جام لبريز خود آنان را سيراب كرده و به زيبايى ، نور، شادمانى و سرورى مى رسند كه كسى توان تصور آن را نداشته ، چشمى آن را نديده و كسى از آن چيزى نگفته است .
روز عيد زمان آشكار شدن آثار اعمال ماه رمضان و اعطاى پاداش عبادتهاى آن مى باشد. بنابراين كسى كه بخوبى از خداوند متعال در شب عيد مراقبت نموده ، كوتاهى هاى خود را در ماه رمضان ، در شب فطر جبران نمايد و خود را براى عيد آماده كند و از بندگان صالح خدا شود، اميد است همانگونه كه خداى متعال آنان را در روز عيد قبول مى كند، او نيز پذيرفته ، و او را از الطاف خاص خود محروم ننمايد؛ و بعد از اعتراف به كوتاهى در عبادت و جبران آن ، خداوند او را مورد محاسبه دقيق قرار نداده و با او نيز مانند بندگان گراميش و شهدا و صديقين كه شايسته بخشش او هستند رفتار كند.
اهميت عبادت در اين شب
عبادت در اين شب بسيار مهم است . از امام سجاد (عليه السلام ) روايت شده است كه به فرزندانش در مورد اين شب سفارش كرده و مى فرمود: ((اين شب كمتر از آن شب نيست .)) و منظور حضرت (عليه السلام ) شب قدر بود. با اين كلام تصريح مى كند كه شب قدر نيست . بنابراين لازم است عمل كننده در اين شب بيش از شب قدر جديت نمايد. زيرا اين شب علاوه بر اين كه باين جهت شرافت دارد وقت پاداش و آخر كار نيز بوده و بهمين جهت احتياج به جديت زياد دارد.
اعمال شب عيد
(1)مهمترين كارها در اين شب بعد از جستجوى ماه و ديدن آن ، خواندن دعايى است كه هنگام ديدن ماه خوانده مى شود و در صحيفه سجاديه آمده است و نيز سلام و تضرع كامل به نگهبان شبش كه از معصومين (عليهم السلام ) است و توسل به آنان جهت جديت ايشان در اصلاح اعمال اين ماه او. همچنين بايد اعمال ماه رمضان و خود، دل ، روح ، ضمير، ظاهر، باطن ، تمامى وجود و جزء جزء وجود خود را تسليم آنان نموده و از آنان بخواهد كه واسطه شده و از خدا بخواهند او را تا رمضان آينده و تمامى عمر موفق بدارد.
بطور كلى قصد او در اين توسل اصلاح تمام مفاسد ماه ، سال و عمرش بوده و تمام نواقصش را كامل نمايد. بايد در تملق گفتن و لطيف نمودن معانى تضرع ، توسل و تسليم خيلى جديت كرده و اميدوارى كامل خود را به پذيرش آنان آشكار نمايد؛ و بخاطر آنان به درگاه خداوند شكرگزارى نمايد. آنگاه اين شب را با همان اعمال قلبى و بدنى كه در شبهاى قدر گفتيم ، مگر اعمال مخصوص به هر كدام از آن شبها زنده بدارد.
(2 غسل به هنگام غروب .
(3 بعد از نوافل مغرب در حالى كه دستهاى خود را بلند كرده است بگويد: يا ذالمن و الطول ، يا مصطَفِىْ محمد و ناصره ، صل على محمد و آل محمد واغفر لى كل ذنب احصيته ، و هو عندك فى كتاب مبين آنگاه سجده كرده و صد بار در سجده بگويد: ((اتوب الى الله )) سپس حاجت خود را بخواهد كه اگر خدا بخواهد برآورده مى گردد.
(4 بعد از نماز مغرب ، عشا، صبح و عيد اين تكبير را بگويد: الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر و لله الحمد الله اكبر و الحمد لله على ما هدانا. بهتر است اين تكبير را در پى اين نمازها ترك نكند.
(5 مستحب است بعد از نماز مغرب و عشا دو ركعت بجا آورده در ركعت اول بعد از سوره فاتحه صد بار سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از سوره فاتحه يك بار سوره اخلاص بخواند. آنگاه قنوت خوانده ، به ركوع رود، سجده كند و سلام بدهد. آنگاه سجده كرده و در سجده صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند: ((قسم به كسى كه جانم بدست اوست كسى اين عمل را انجام نمى دهد و چيزى از خدا نمى خواهد مگر اين كه خداوند به او اعطا مى كند گر چه گناهان او بعدد شنهاى ((عالج )) باشد.
و اگر حال عبادت دارد عمل بعد را نيز انجام بدهد.
(6 دو ركعت نماز كه در ركعت اول هزار بار و در ركعت دوم يك بار ((قل هو الله احد)) خوانده و بعد از سلام دادن سجده كرده و در سجده اش صد بار بگويد: ((اءتوب الى الله )) سپس بگويد: يا ذالمن و الجود! يا ذالمن و الطول ! يا مصطَفِىْ محمد! صل على محمد و آل محمد. و حاجات خود را بگويد و بعد دعايى را كه در اقبال روايت شده است بخواند. كسى كه چنين كند، حاجت او برآورده مى گردد.
و اگر براى اين عمل نشاط ندارد عمل بعد را انجام دهد.
(7 ده ركعت نماز بجا آورده ، و در هر ركعت يك بار حمد و ده بار سوره اخلاص خوانده و بجاى ذكر ركوع و سجود ده بار بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و بعد از پايان آن هزار بار استغفار نموده و در سجده شكر بگويد: يا حى يا قيوم ! يا ذالجلال و الاكرام ! يا رحمن الدنيا و الاخره و رحيمهما! يا ارحم الراحمين ! يا اله الاولين و الاخرين ، اغفر لى ذنوبى و تقبل صومى و صلاتى . روايت شده است : ((كسى كه اين عمل را انجام بدهد قبل از اين كه سرش را از سجده بردارد، آمرزيده شده ، روزه او قبول و گناهان او بخشيده مى شود.))
اگر هم براى او سخت است عمل بعد را انجام بدهد.
(8 چهارده ركعت نماز، كه در ركعت يك بار ((فاتحه الكتاب )) و ((آيه الكرسى )) و سه بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين عمل را انجام دهد، خداوند در مقابل هر ركعت ، عبادت چهل سال و عبادت تمام كسانى را كه در اين ماه نماز خوانده و روزه گرفته اند، به او عطا مى فرمايد)).
و اگر براى اين هم ، حال ندارد، عمل بعد را انجام دهد.
(9 شش ركعت نماز، كه در هر ركعت پنج بار ((قل هو الله احد)) مى خواند. روايت شده : ((كسى كه اين نماز را بجا آورد، شفاعت او در مورد خانواده اش قبول مى گردد، گر چه سزاوار آتش باشند.))
(10 خارج نمودن فطريه . در روايت آمده است : ((اگر فطريه خارج نشود، روزه رد خواهد شد.)) و ((فطريه نقص زكات مال را از بين مى برد. روزه با آن كامل شده و مانند صلوات فرستادن بر پيامبر در نماز است . و همانگونه كه كسى در نمازش بر پيامبر صلوات نفرستد، نماز ندارد، همانگونه هم كسى كه عمدا آن را ترك كند روزه ندارد.))
زكات فطره
هدف مهم ما در اين مختصر اين است كه انسان عاقل را توجه بدهيم كه بايد درباره قرار دادن اين حكم انديشه نموده كه در مقابل اين بخشش كم چه فوايد بزرگى قرار داده شده است و سپس خدا را شكر كند. و ببينيد كه آيا ندادن اين مال اندك (حدود سه كيلو و نيم گندم يا جو...) با تصديق دين ، فرمايشات سيد رسولان (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سلامت عقل سازگارى دارد يا نه ؟ چگونه ايمان با ندادن يك صاع جو كه دادن آن باعث رستگارى دهنده آن ، ايمنى از خطر مرگ و كامل شدن روزه و زكات است ، و ندادن آن در بردارنده خطر مرگ و رد شدن روزه است ، سازگارى دارد؟ چگونه ممكن است صاحب عقل سليم از دادن اين مال خوددارى كند! حتى ممكن نيست هيچ عاقلى احتياط را در اين مورد از دست بدهد. و اگر اين دفع ضرر و اين استفاده هم نبود، عاقل بايد از مالك دين و دنيايش درباره ندادن اين مال اندك خجالت مى كشيد؛ بعد از اين كه در قرآن روى آن تاءكيد شده و وعده رستگارى به دهنده آن داده شده و بر نماز مقدم شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((حتما رستگار شد كسى كه زكات داد و با ذكر نام خدا نماز خواند.)) چرا با دستورات كسى كه تو را مكلف به دادن ذره اى از عطاياى بزرگ و فراوان خود كه نزد تو است نموده است ، مخالفت مى كنى ؛ در حالى كه او ضامن رزق تو و زن و فرزندت مى باشد و مى تواند در صورت مخالفت ، تو را از عطاياى خود محروم نمايد. و علاوه بر عطاياى زيادى كه به تو نموده است ، به تو وعده رستگارى ، كامل شدن روزه و زكات و برطرف نمودن خطر مرگ حاضر تا پايان عمر داده است . منشاء ندادن اين مال چيزى جز ضعف ايمان و اسلام و پستى و زشتى يا واگذارى خاص از جانب خداوند است ! پناه بر خدا از تمام اين امور.
(11 از مهمترين اعمال اين شب زيارت امام حسين (عليه السلام ) است .
(12 و نيز از مهمترين كارها به پايان بردن آن با تسليم اعمال به نگهبان شب است ؛ همانگونه كه شب هاى شريف ديگر را ختم مى نمود و قبلا در مورد آن سخن گفته ايم .
فصل سيزدهم : مراقبات روز عيد فطر
در كتاب فقيه آمده است كه امام حسن (عليه السلام ) روز عيد عده اى را ديد كه مى خنديدند و بازى مى كردند، رو به همراهان خود نموده و فرمود: ((خداى عزوجل ماه رمضان را آفريد تا ميدان مسابقه اى براى خلقش باشد كه در آن با طاعت و رضايت او با يكديگر مسابقه بدهند. عده اى سبقت گرفته و سعادتمند شدند و عده اى عقب افتاده و نااميد شدند. شگفتا از كسى كه در اين روز مى خندد و بازى مى كند. روزى كه نيكوكاران در آن پاداش يافته و كوتاهى كنندگان زيان مى بينند. بخدا سوگند اگر پرده ها فرو افتد، نيكوكار مى انديشد كه چرا بيشتر عمل نيك انجام ندادم و بدكار مى گويد چرا بد مى كردم ! و از شانه كردن مو و صاف كردن لباس خود باز مى مانند.))
اعمال اين روز
توسل
(1 از كارهاى مهم ، توسل به حامى و نگهبان آن روز و شفيع قرار دادن او در اول آن و مبالغه در آن باندازه بزرگى اين روز است . بزرگى اين روز نيز باندازه بزرگى تمام اوقات و حالات او در ماه رمضان مى باشد. زيرا اين روز وقت آشكار شدن ثمره ، اعطاى جوايز و فهم قبول يا رد شدن ، رضا يا خشم ، نزديكى يا دورى و خوشبختى يا بدبختى است . بدين جهت بنده سعادتمند بايد در اين مقام بخوبى ادب را رعايت نموده و آثار بد تمام گناهان خود را در روزها و شبهاى اين ماه از بين برده و كرامتهاى الهى و الطاف خداوندى را كه در طول ماه ضايع كرده ، اصلاح كند. و خلاصه مى توان با رعايت كامل ادب در يك ساعت تمام كوتاهيهاى خود در اعمال مهم ماه رمضان را جبران و گناهان را تبديل به نيكيها نموده و به درجات بلندى برسد.
غسل
(2 غسل نيز تاءكيد شده است و سزاوار است در رودخانه غسل كند و اگر نباشد در سايه و پشت ديوار اين كارها را انجام بدهد؛ تا كسى او را نبيند. غسل خود را با ((بسم الله )) شروع كرده و بعد از انجام آن بگويد: اللهم اجعله كفاره لذنوبى ، و طهر دينى ، و اذهب عنى الدرن ؛ خدايا! اين را كفاره گناهانم قرار ده ، دينم را پاك گردان و پليديها را در من از بين ببر. آنگاه نماز صبح را آنگونه كه شايسته است بجا آورده و سپس خدا را شكر نموده و دعايى را كه از شيخ بزرگ محمد العمرى - قدس سره العزيز - نقل شده بخواند.
دعاى ندبه
(3 اندوه بخاطر غيبت امام زمان و دعا براى فرج او و خواندن دعاى ندبه . آنگاه مؤ منى كه صاحب الزمان (عليه السلام ) را امام خود مى داند - كسى كه حجت خدا، امام زمان ، ناموس دنيا، سلطان امتها، عدل كامل خدا، خورشيد تاريكيها و ماه كامل ، گشايش نزديك خدا، نشانه بزرگ خدا، خليفه بزرگ خدا، امام ، پسر امام ، پسر ائمه ، پسر پيامبر، پسر پيامبران - جان تمامى جهانيان فداى او باد - كسى كه خداوند بوسيله او به وعده هايش جامه عمل مى پوشاند وعده هايى از قبيل : گسترش عدل ، از بين بردن ظلم ، گستراندن فضل و غلبه قدرت او بر تمام قدرتها و دين او بر تمام اديان و به هنگام غيبت امام خود، غصب حاكميت او از طرف دشمنان ، سختى شيعيان در سلطنت كفار و بدكاران و قتل ، از بين بردن آبرو، غصب اموال ، بدحالى و ذلت آنان را مى بينيد، بايد خوشحالى او به غمى سنگين ، خنده او به گريه و عيد او به عزا تبديل شده و دعاى ندبه بخواند و مانند مادر بچه مرده گريه كند و براى فرج او دعا كند.
آداب نماز عيد
(4 -نماز عيد) قبل از خروج از منزل بنيت انجام دستور خداوند، با يك يا چند دانه خرما افطار نموده ، و دعايى را كه در اين مورد رسيده است بخواند. زيرا در اين دعا نيز امامش - درود و سلام خدا بر او و پدران و فرزندانش - ذكر شده و بايد در مضمون دعا تاءمل كند. زيرا دعا بروشنى بايد نشانه ديدار با خدا را داشته باشد. اگر بتواند بايد باندازه بزرگى خدا و شناخت منت او، در اجازه ديدارش بلكه دعوت به اين كرامت ، آنگونه كه شايسته است ادب اين مقام را رعايت كند. ولى خيلى بعيد است اين مخلوق ضعيف بتواند آنگونه كه شايسته اين مجلس است تواضع و احترام و شكرگزارى نمايد. بنابراين بايد همراه با اعتراف به ناتوانى باندازه اى كه مى تواند سپاسگزار و متواضع باشد.
و اگر نتواند، نبايد حضور در اين مجلس براى او سبكتر از حضور در مجلس سلطان زمانش باشد. زيرا از سلطان غفلت نمى كند؛ بخصوص هنگام سخن گفتن با او. اگر سلطان بداند كه دل رعيتش جاى ديگر است او را از مجلس خود طرد، از حضور او جلوگيرى و او را از عطاياى خود محروم مى نمايد. بخصوص كه بداند اين غير، دشمن سلطان است ؛ كه در اين حالت بشدت بر او خشم مى گيرد. و اگر از ياد و احترام به خدا غفلت كردى بايد بدانى كه اين همه غفلت از پروردگار چيزى جز دوستى دنيا نمى باشد؛ دنيايى كه دشمن خدا و دوستانش مى باشد.
بپرهيز از اين كه اين مجلس را كوچك شمارى . زيرا اهل آن ، فرشتگان مقرب ، پيامبران مقرب ، پيامبران و رسولان ، شهدا و صديقين و بندگان صالح خدا هستند. شرمسار باش كه حاضرين مجلس در بهترين حالات باشند - همگى پاك ، مقدس ، آراسته ، بر سر ايشان تاج كرامت مراقبت خداى جليل بوده ، بر بدنهاشان لباس توجه به خدا، بر دلهاشان جامه اشتغال به خدا و بر بدنهاشان لباس بازداشتن از نافرمانى خدا، بر دستهايشان انگشتر نگشودن دست به نافرمانى خدا و بر پاهايشان كفش منع از رفتن در حرامهاى خدا - و سر تو برهنه از عمامه مراقبت و قلب تو آلوده به دوستى دشمن خداوند، بدنت برهنه از لباس نگهداشتن از مخالفت با خدا و بر دستت انگشتر ستم بر بندگان خدا بوده و پايت برهنه از رفتن به سوى طاعت خدا باشد.
|
|
كسى كه مى خواهد در اين ادعا راستگو باشد، بايد معنى وصل شدن به خدا را - گرچه اجمالا - بداند تا بتواند ادعا كند كه جدا شدن از اين نعمت و سرور براى او سخت تر از عذاب خداست ؛ و نيز درباره ماهيت هر چيزى كه در دعا و مناجاتش از خدا مى خواهد فكر كند تا دعايش مناجاتى واقعى باشد و طورى نباشد كه معنى دعايى را كه مى خواند، نداند. و از اين جمله كه در اواخر دعايش مى گويد، غافل نشود: ((و اجتمع فى جوارك مع المؤ منين ؛ تا در همسايگى تو با مؤ منين باشم )) و كسى كه در مناجات خود غافل باشد و فراموش كند كه چه مى خواهد و چه كسى را صدا مى زند، خطر بزرگى او را تهديد مى كند.
(9-زيارت امام حسين (عليه السلام ) در بارگاه شريف يا از مكانهاى دور. زيارت آن حضرت (عليه السلام ) نماز و عمل مخصوصى دارد كه در كتاب اقبال آمده است . و كسى كه او را زيارت كند، مانند كسى است كه خدا را در عرش او زيارت كرده باشد.
علاوه بر زيارت ، بنده مراقب بايد بينديشد كه چرا خداوند متعال اين همه ثوابهاى بزرگ براى زيارت امام حسين (عليه السلام ) قرار داده است ، بگونه اى كه اعلام نموده زيارت او بعد از شهادت او و در آرامگاهش مانند زيارت خدا در عرش مى باشد. و همه نمى توانند به علت اين مطلب پى ببرند. حتى سيد و دانشمند بزرگوار ((سيد مهدى بحرالعلوم )) علت آن را از شيخ بزرگ و عارف ((شيخ حسين )) معروف به ((نجف )) مى پرسد. و سؤ ال مى كند چرا در روايات اين همه ثواب براى زائر امام حسين (عليه السلام ) و گريه كننده بر او وارد شده و عقل چگونه مى تواند اين همه پاداش را براى اين اعمال كم و كوچك بپذيرد؟ شيخ جواب مى دهد: امام حسين (عليه السلام ) با تمام مقامهايى كه داشت مخلوق و محتاج و بنده خدا بود و با اين حال تمام وجود خود را اعم از مال ، مقام ، آبرو، برادران ، فرزندان كوچك و بزرگ ، جان و حتى بدن خود را بعد از كشته شدن ، به خاطر دوستى و رضايت خدا داد. و فكر مى كنى اگر خداوند تمام دارايى خود را به امام حسين (عليه السلام ) بدهد زياد باشد. در اينجا سيد به اين جواب قانع شده و گفت : جواب خوبى است . و نيز درباره حكمتهايى كه در قضا و قدر خداوند در شهادت امام حسين (عليه السلام ) بوده انديشيده و بفهمد كه مثلا شهادت او (عليه السلام ) سببى براى نجات امت و كفاره گناهانش بوده و وسيله اى براى رسيدن به درجات عالى و راه نزديكى براى شناخت مقام امامشان بوده است . صرف نظر از ثوابهايى كه به خود آن حضرت عنايت فرمود و او را به برترين درجات رسانيد.
و نيز با تفكر خود به اين نتيجه برسد كه يكى از توابهاى عالى و مقامهاى بزرگ ، كه براى دوستان خدا آماده شده زيارت خداست ، تا مشتاق آن شده و آن را هدف قرار داده و براى بدست آوردن آن همت كرده و براى رسيدن به آن اشتياق زيادى در او بوجود آيد تا در دعاى خود كه مى گويد: وهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك ؛ فرض كن عذابت را تحمل كردم ، جدائيت را چگونه تحمل كنم ؟ راستگو باشد.
(10-سجده و گفتن ذكرهاى آن كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده همراه با حضور قلب و با توجه به معانى و دروغ نگفتن در آنچه مى گويد. همچنين خواندن دعاهايى كه براى بين ركعتهاى نماز شب در كتاب اقبال روايت شده . و نيز غفلت نكردن از دعاى گرانقدرى كه در نماز وتر يا بعد از آن خوانده مى شود.
(11-محاسبه اعمال اين شب . گمان مى كنم اگر با آگاهى و خوب حساب كند - بخصوص اگر از هدايت خدا در اين مورد كمك بگيرد - باندازه اى از عمل خود استغفار مى كند كه اگر اين شب را خوابيده بود، اين مقدار استغفار نمى كرد؛ چون فقط مخلصها از آفتهاى عمل مصون هستند و مخلصها را نيز خطر بزرگى تهديد مى كند و اگر فرض شود عمل او بدون آفت است بايد قيمتى بر آن گذاشته و آن را با يكى از كوچكترين نعمتهايى كه خدا به او داده ، مقايسه كند، و ببيند، اگر با ترازوى عدل بسنجد، آيا با اين اعمال توانسته است شكر خدا را بجا آورد. و اگر ببيند، در اعمالش ، كوتاهى كرده يا آفتى دارد، با توسل به نگهبان شبش كه از معصومين (عليهم السلام ) مى باشد، آن را جبران كرده و با اهداى سلام به او عرض كند: ((اى كسى كه خداوند تو را از ميان بندگانش انتخاب كرده ، و نگهبانى و حامى آنان نموده ، تو را به اين انتخاب سوگند مى دهم كه با چشم رحمت به بدبختى من نگريسته و به سستى ، نادانى ، بى چيزى ، ورشكستگى ، ندارى و بلايم رحم كنى و از خدا بخواهى من را قبول و از من خوشنود شود و مرا در اين شب در حاجت و دعايت ، و شفاعت و شيعيانت ، وارد نمايى و نيز از خدا بخواهى خير و ارشاد خود را نصيبم كند؛ مرا تقويت كرده و موفق كند و تمام خيرهاى دينى و دنيايى و آخرتى را به من عنايت كند. بزرگوار هستى و بزرگوارى را دوست دارى و از جانب خدا ماءمور به پناه دادن مى باشى . در پايان پذيراييت از من ، از خدا بخواه شناخت ، دوستى ، نزديكى و خوشنودى خود را به من عطا كرده و مرا در دنيا و آخرت به شما ملحق كند و از شيعيان نزديك و دوستان قديمى شما بگرداند. تمام اين كارها بدست اوست . درود خدا بر شما. آنچه خدا بخواهد (همان شود) و هيچ نيرويى بجز خدا نيست .))
و آنگاه اگر خواست ، مى تواند شبش را با سجده به پايان برساند.
آخرين جمعه شعبان
يكى ديگر از اوقات مهم ماه شعبان براى سالك الى الله آخرين جمعه آن است . از كتاب ((عيون )) از ((عبدالسلام بن صالح هروى )) نقل شده كه مى گويد: در آخرين جمعه شعبان به ديدن ابى الحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام ) رفتم ، حضرت فرمودند: ((ابا صلت ! بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است ؛ كوتاهى گذشته خود را در اين ماه جبران كن بسيار دعا و استغفار كن و خيلى قرآن بخوان ؛ و از گناهانت توبه كن ، تا وقتى ماه رمضان مى آيد مخلص براى خدا باشى و هيچ كينه اى از مؤ منى در دلت نباشد مگر اين كه آن را از بين ببرى و از هر گناهى كه انجام مى دهى ، دست بردار. تقواى خدا را پيشه كن و در نهان و آشكارت به او توكل كن ((و كسى كه به خدا توكل كند خدا براى او كافى خواهد بود.)) و در باقيمانده اين شهر اين دعا را زياد تكرار كن : اللهم ! ان لم تكن غفرت لنا فى ما مضى من شعبان ، فاغفر لنا فى ما بقى منه ؛ خدايا اگر در اين مدت كه از شعبان گذشته ، ما را نبخشيده اى ، در مدتى كه از آن مانده ما را بيامرز؛ زيرا خداوند متعال باحترام ماه رمضان ، در اين ماه افراد زيادى را از آتش رها مى كند.))
اين فرمايشات حضرت (عليه السلام ) پيام و دستورالعملى براى اهلش در اين مورد و تمام موارد مانند آن است . بنابراين آن را حفظ كرده ، غنيمت بدان و به آن عمل كن .
سه روز آخر شعبان
روزه اين سه روز براى كسى كه تمام اين ماه را روزه نگرفته ، فضيلتى دارد كه سزاوار نيست مراقب آن را ترك كند. صدوق از امام صادق (عليه السلام ) روايت نموده است : ((كسى كه سه روز آخر شعبان را روزه گرفته و آن را به ماه رمضان وصل كند، خداوند روزه دو ماه پى در پى براى او مى نويسد.))
اعمال و مراقبات آخر ماهها بجهت اصلاح آنچه كه در تمام ماه از بين برده غير از اعمالى است كه در اينجا گفتيم ؛ چنانچه در تمام ماهها به اعمال آخر ماه اشاره كرديم .
يكى از اعمال مهم ماه رمضان در شب آخر شعبان است و آن دعايى است كه در كتاب اقبال براى اين شب و شب اول ماه رمضان ، روايت نموده است . و اهل آن تكليف آمادگى براى وارد شدن در ميهمانى خداوند متعال را بتفصيل از اين دعا مى فهمند.
فصل دهم : مراقبات ماه مبارك رمضان
از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده است : ((نگوييد رمضان ؛ زيرا نمى دانيد رمضان چيست ؛ و اگر كسى گفت ، بايد صدقه داده و روزه بگيرد. بلكه همانطور كه خداوند فرموده است بگوييد ماه رمضان .))
از اعمال مهم سالك در اين ماه بزرگ شناخت حقيقت اين ماه - در اين ماه خداوند رهروان اين ماه را با دعوت به ميهمانى اين ماه گرامى داشته و اين ماه ماه ميهمانى خداست - و سپس فهميدن معنى روزه و مناسبت آن با ميهمانى خداست . آنگاه تلاش و كوشش براى بدست آوردن اخلاص در كردار و رفتارهايى است كه مطابق با رضايت صاحبخانه است .
فوايد گرسنگى
گرسنگى فوايد بيشمارى در جهت تكميل نفس و شناخت خداوند براى سالك دارد. روايات زيادى در فضايل گرسنگى وارد شده است كه بد نيست در اينجا اشاره اى به آنها و سپس به فلسفه و حكمت گرسنگى داشته باشيم .
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ((با تشنگى و گرسنگى با نفسهايتان مبارزه كنيد همانا پاداش اين كار همانند پاداش مبارزه در راه خداست . و عملى دوست داشتنى تر از گرسنگى و تشنگى در نزد خدا كسى است كه گرسنگى بيشترى كشيده باشد و در خداوند متعال تفكر بيشترى نموده باشد.)) و به اسامه فرمودند: ((اگر مى توانى در حال گرسنگى و تشنگى ملك الموت را ملاقات كن تا به بالاترين مقامها و جاها رسيده و با پيامبران هم منزل شوى و ملائكه از ديدن روحت شادمان شوند و خداوند بر تو درود فرستد.)) نيز فرمودند: گرسنگى بكشيد و بر بدنهايتان سخت بگيرد شايد دلهايتان خداوند متعال را ببيند. در حديث معراج خداوند پرسيد: اى احمد! آيا آثار روزه را مى دانى ؟ پاسخ داد: خير. خداوند فرمودند: نتيجه روزه كم خورى و كم گويى است . و آن حكمت را به ارمغان مى آورد و حكمت معرفت را در پى دارد و معرفت يقين را. و وقتى كه بنده اى به يقين رسيد باكى ندارد كه چگونه روزگار را سپرى كند. در سختى يا آسانى و اين مقام خوشنودهاست . و هر كس طبق خوشنودى من رفتار كند، سه خصلت را به او مى دهم : شكرى كه نادانى همراه آن نباشد، يادى كه فراموشى نداشته باشد و دوستيى كه دوستى من را بر دوستى آفريدگانم ترجيح ندهد. هنگامى كه او من را دوست داشت ، من هم او را دوست خواهم داشت ؛ دوستى او را در دل بندگانم انداخته و چشم قلب او را به عظمت جلالم مى گشايم و علم آفريدگانم را از او پنهان نمى دارم ؛ در تاريكى شب و روشنايى روز با او مناجات مى كنم تا آنجا كه سخن گفتن و همنشينى او با بندگانم قطع شود و كلام خود و فرشتگانم را به گوش او مى رسانم و اسرارى را كه از بندگانم پنهان كرده ام براى او آشكار مى كنم ...؛ عقل او را غرق در شناخت خود كرده و درك او را بالا مى برم ؛ مرگ را بر او آسان مى كنم تا وارد بهشت شود و وقتى كه ملك الموت او را ملاقات كند، به او مى گويد: آفرين بر تو و خوشا به حالت ! خوشا به حالت ! خداوند مشتاق تو است ... خداوند مى گويد: اين بهشت من است ، در آن بخرام و خوش باش و در همسايگيم ساكن شو. روح انسان مى گويد: خدا يا خود را به من شناساندى و با اين شناخت از جميع آفريدگانت بى نياز شدم . قسم به عزت و جلالت اگر خوشنودى تو در اين است كه قطعه قطعه شده يا هفتاد بار به بدترين شكل كشته شوم خوشنودى تو براى من دوست داشتنى تر است ... آنگاه خداى متعال مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند، هيچگاه مانعى بين خود و تو قرار نمى دهم ؛ تا هر وقت خواسته باشى بر من وارد شوى ؛ كه با دوستان خود چنين كنم .
در اين روايت به فلسفه و فضيلت گرسنگى اشاره شده است . براى توضيح بيشتر مى توان به سخنان علماى اخلاق كه برگرفته از روايات مى باشد، مراجعه نمود. آنان براى گرسنگى فوايد زيادى گفته اند از قبيل :
(الف- صفاى قلب : زيرا سيرى باعث ازدياد بخار در مغز شده و مغز حالتى شبيه مستى پيدا مى كند و نمى تواند خوب فكر كند؛ سرعت انتقال او كم شده و قلب او كور مى شود. برخلاف گرسنگى كه باعث رقت و صفاى قلب مى شود. و قلب را آماده تفكرى كه باعث شناخت مى شود، مى كند. و نورى آشكار پيدا مى كند. از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ((كسى كه شكم خود را گرسنه نگه دارد انديشه اش تربيت مى شود.)) و قبلا نيز ثمرات شناخت و معرفت را شنيدى .
(ب- تواضع و از بين رفتن سرمستى و ناسپاسى كه منشاء سركشى است ؛ وقتى نفس خوار شد، در مقابل پروردگارش خاضع شده و از سركشى دست بر مى دارد.
(ج- شكستن شدت شهوات و نيروهايى است كه باعث انجام گناهان كبيره شده و سبب هلاكت انسان مى شوند. چون بيشتر گناهان كبيره از شهوت سخن گفتن و شهوت جنسى بوجود مى آيد و كم كردن اين دو شهوت باعث مصون ماندن از خطرها مى شود.
(د- آمادگى براى انجام تمام عبادتها از چند جهت است ؛ كه كمترين آنها كم احتياجى به تخلى و بدست آوردن غذا و كمتر بيمار شدن به بيماريهاى گوناگون است - زيرا معده خانه بيمارى و پرهيز سرِ هر دارويى است . و نيز مانع بوجود آمدن مشكلاتى كه از غذا خوردن بوجود آمده و انسان را محتاج مال و مقام دنيا مى كند مى گردد؛ مال و مقامى كه عده بسيارى را هلاك كرده است .
(ه- توانايى براى دادن مال ، ميهمانى دادن ، هديه دادن ، احسان و نيكى ، رفتن به حج و زيارت و بالاخره انجام تمام عبادتهاى مالى است .
انسان نمى تواند اين فايده ها را بروشنى درك كند مخصوصا فايده اول را. تفكر در عمل مانند نتيجه است و غير آن مانند مقدمات است چون فكر حركت است و غير فكر مقدمه و آمادگى براى حركت .
بهمين جهت درباره تفكر روايت شده است : ((يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت است .))
با اين مقدمات مى توانيم به نتايج بزرگى برسيم كه بعضى از آنها عبارتند از:
(الف مى فهميم كه چرا خداوند براى ميهمانش گرسنگى را انتخاب كرده است . نعمتى بالاتر و بهتر از نعمت شناخت ، نزديكى و ديدار خداوند نيست و گرسنگى از راههاى نزديك رسيدن به آن است . پس مى بينى كه روزه تكليف نيست بلكه خداوند به وسيله آن تو را بزرگ داشته و به خاطر واجب نمودن آن بر ما منت دارد. و بهمين جهت شكر آن واجب است . و ارزش دعوت خداوند به روزه را در كتابش ، در آيه روزه ، مى فهمى و اگر بدانى كه اين خطاب ، دعوت تو به سراى پيوستن به خداست ، از آن لذت برده ؛ و مى فهمى كه علت واجب كردن آن كم خوردن و ضعيف كردن نيروهاست . بهمين جهت حيف مى آيد كه حتى در شب نيز غذا بخورى . و ممكن است علت هاى ديگر تشريع روزه را نيز درك كنى .
(ب وقتى ارزش كارى را كه از تو خواسته شده ، فهميدى ، براى رسيدن به نتيجه خوب ، در جهت انجام درست و اخلاص در آن ، تلاش مى كنى .
(ج هنگامى كه هدف از واجب شدن روزه را دانستى ، مى فهمى كه چه چيزى باعث صفا و روشنى يا تيرگى آن مى شود؛ و معنى اين حديث را مى فهمى كه ((روزه فقط خوددارى از خوردنى و آشاميدنى نيست ؛ و هنگامى كه روزه گرفتى ، گوش ، چشم و زبانت نيز بايد روزه بگيرد.)) حتى در بعضى روايات پوست و مو نيز گفته شده .
(د مى فهمى كه شايسته نيست نيت و هدف روزه ، فقط مجازات نشدن يا بدست آوردن پاداش و بهشت و ناز و نعمت باشد؛ گرچه با روزه اين دو نيز بدست مى آيد بلكه سزاوار است هدف و نيت روزه نزديكى انسان به خداوند و همسايگى و خوشنودى او باشد. و حتى از اين حد نيز بالاتر آمده و خود اين عمل را بخاطر اين كه انسان را از صفات حيوانى خارج و به صفات روحانى نزديك مى گرداند، نزديك شدن به خدا بداند، نه وسيله اى براى نزديك شدن به او.
بعد از درك اين مطالب با كمى تاءمل مى توانى بفهمى كه هر كار يا حال يا سخنى كه تو را از مقامهاى بلند حضور در درگاه خدا دور سازد، مخالف مراد مولايت از مشرف نمودن تو به اين دعوت و ميهمانى است . و راضى نمى شوى در خانه ميهمانى اين پادشاه بزرگ - كه تو را با اين نزديكى و مشرف نمودن نزديك گردانده است و عالم به نهانى هاى تو و آنچه در قلب تو مى گذرد، مى باشد - در حالى كه به تو توجه دارد، از او غافل باشى . و راضى نمى شوى كه از او روى بگردانى در حالى كه به تو روى كرده است . عقل انسان اين را از كارهاى بسيار زشت مى داند كه حتى دوست حاضر نيست با دوستش چنين عملى انجام دهد؛ ولى خداوند به خاطر مداراى با بندگان آسان گرفته و تكليف آنان را كمتر از توانائيشان قرار داده است .
بندگان خوب از اين هم بالاتر رفته و با آقاى خود در مورد واجب و حرام آن گونه عمل مى كنند كه شايسته حق آقايى و بندگى است ؛ و كسى را كه در اين مورد كوتاهى كند، پست و حقير مى دانند.
و خلاصه اين كه در روزه خود به سفارشات امام صادق (عليه السلام ) عمل مى كنند: ((يكى از آنها اين است كه موقعى كه روزه مى گيرى خود را نزديك به آخرت ببين ؛ و با خضوع و خشوع و شكستگى و خوارى باش ؛ و مانند بنده اى كه از مولاى خود ترسان است ، بوده ؛ دلت از عيوب ، و باطنت از حيله ها و مكرها پاك باشد؛ و خدا از هر چه غير اوست بيزارى جوى و در روزه خود تنها خدا را سرپرست خود بدان و آنگونه كه شايسته است از خداوندى كه بر همه غالب است بترس ؛ و در روزهايى كه روزه مى گيرى روح و بدنت را براى عمل به دستورات او و چيزهايى كه از تو خواسته ، فارغ كن .)) حضرت (عليه السلام ) سفارشات ديگرى نيز نمودند مثل حفظ اعضاى بدن از كارهايى كه خداوند ممنوع كرده و مخالف خواسته اوست ، بخصوص زبان ، حتى از مجادله و سوگند راست . سپس در آخر روايت فرمود: ((اگر به تمام آنچه گفتم عمل كردى ، به تمام آنچه شايسته روزه دار است ، عمل كرده اى ؛ و هر اندازه از چيزهايى كه گفتم كم كنى ، همان مقدار فضيلت و ثواب روزه ات كمتر مى شود.))
اين سفارشها را در مورد وظايف روزه دار ببين ، و درباره اثرات آن تاءمل نما. كسى كه خود را نزديك به آخرت ببيند، قلب او از دنيا خارج شده و براى او چيزى جز تهيه توشه براى آخرت مهم نخواهد بود. همينطور اگر قلب او شكسته و خاضع و خوار باشد ميلى به غير خدا نداشته و مايه دلخوشى او كسى جز خدا نيست . و كسى كه روح و بدن او غرق در ياد، محبت و عبادت خدا شده و روزه او روزه مقربين مى گردد. خداوند به حق دوستانش چنين روزه اى را نصيب ما بفرمايد؛ گرچه يك روز در عمرمان باشد.
درجات روزه
(1-روزه عوام . اين روزه با خوددارى از مبطلات روزه كه فقهاء در رساله هاى خود نوشته اند، تحقق مى يابد.
(2-روزه خواص . با انجام امورى كه در روزه عوام گفتيم و جلوگيرى اعضاى بدن از مخالفت با خداوند، روزه خواص تحقق پيدا مى كند.
(3-روزه خواص خواص . اين روزه با خوددارى از امور حلال يا حرامى كه انسان را از ياد خدا باز مى دارد تحقق مى يابد.
هر كدام از دو درجه دوم و سوم نيز انواع زيادى دارد. بويژه درجه دوم كه انواع بيشمار آن بتعداد مؤ منين اصحاب يمين است . و حتى هر كدام از خواص ، روزه اش به گونه اى است كه با روزه ديگرى فرق مى كند و ممكن است عمل بعضى از افراد درجاتى كه گفتيم ، به عمل درجه بالاتر از خود نزديك باشد.
اقسام روزه داران
تقسيم بالا از حيث چيزهايى بود كه از انجام آن خوددارى مى شود. ولى از حيث نيت روزه نيز، روزه داران به چند نوع تقسيم مى شوند:
(1-عده اى براى غير خدا روزه مى گيرند؛ مثلا به خاطر ترس از مردم ، يا براى رسيدن به نفع آنان ، يا فقط به خاطر اين كه عادت مسلمين است .
(2-بعضى نيز در نيت خود موارد فوق را با ترس كمى از مجازات خدا و اميد به پاداش آميخته اند.
(3-عده اى فقط به خاطر ترس از مجازات يا رسيدن به پاداش روزه مى گيرند.
(4-گروهى علاوه بر نيت رهايى از مجازات و رسيدن به پاداش با روزه خود قصد رسيدن به نزديكى و رضايت الهى را دارند.
(5-دسته فقط براى رسيدن به رضايت و نزديكى به خداوند روزه مى گيرند.
بحثى پيرامون عبادت بنيت شايستگى خداوند براى عبادت
بعضى مى گويند: كسانى كه به كمال رسيده اند، حتى نبايد به نيت شوق يا ترس ، يا پيوستن به خدا و كسب مقام نزد او، يا بنيت خوشنودى او، عملى را انجام دهند، و بايد نيت آنان فقط شايستگى خداوند براى عبادت باشد. و عملى را كه بخاطر شوق به وصال خداوند انجام شود ناقص مى دانند و بعضى اين را عبادت نفس دانسته اند.
ولى گمان نمى كنم هيچ يك از پيامبران و اولياى خدا و فرشتگان نزديك ، اعمال خود را از آنچه آنان مى گويند خالص كنند. اين افراط است كه عملى را كه بخاطر رسيدن به رضاى خدا و نزديكى و همسايگى او انجام شود، عبادت نفس بدانيم چنانچه در سخنان بعضى از اهل معرفت مى باشد. بله اشكالى ندارد كه بگوييم اولياى خدا در بعضى از حالتها و جلوه گر شدن نامهاى خداوند بر آنان عملى را فقط بخاطر شايستگى خداوند متعال و براى عبادت او انجام مى داده و نيت نزديك شدن به خدا و رضايت او را فراموش مى كرده اند؛ ولى نمى گوييم : پيامبران (عليهم السلام ) هميشه در اين حالت بوده اند چه رسد به اين كه ديگران هميشه ، يا گاهى با اين نيت عملى را انجام دهند. و من عمل به نيت شايستگى خداوند را، برتر از عمل بنيت رسيدن به همسايگى خداوند نمى دانم ؛ باين جهت كه ما بالاتر از عبادت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نداريم و از روايات معلوم مى شود كه بعض يا بيشتر اعمال آنها فقط بخاطر بدست آوردن رضاى خدا و نزديكى به او بوده است .
چه اشكالى دارد گاهى اوقات ترس از مجازات نيز جزيى از نيت آنها باشد. براى كسى كه از ترس مجازات خدا غش مى كند، امكان ندارد يا خيلى مشكل است كه اين ترس در نيت او هيچ تاءثيرى نداشته باشد.
به نظر مى رسد حالتهاى پيامبران (عليه السلام ) و اولياى خدا حتى سرور آنان پيامبر ما (صلى الله عليه و آله و سلم ) مختلف بوده و علت آن اختلاف جلوه هاى اسمهاى خداوند متعال براى آنان بوده و خداوند به اين طريق آنان را تربيت و درجات آنان را بالا برده و آنان را به خود نزديكتر مى نموده است . خداوند متعال براى كمال آنان قلبهاى آنان را تربيت مى كرده است ؛ چنانچه در بعضى از فرازهاى آن زيارت مى خوانيم : موالى ! لكم قلوب تولى الله رياضتها بالخوف و الرجاء؛ آقايان من ! خداوند اختيار قلوب شما را داشته و با ترس و اميد آن را تربيت مى كند. گاهى با نامهاى جمالى خود براى آنان جلوه مى كند، آنان نيز با پروردگار خود انس گرفته و براى او ناز مى كنند. و گاهى با نامهايى كه نشانه غلبه و جلال اوست در مقابل آنان جلوه گر شده كه در اين حالت آنان به تضرع ، استغفار و گريه پرداخته ؛ و با مناجاتى كه بيشتر آن استغفار و پناه بردن به خدا و درخواست نجات از جهنم و آتش است ، با او مناجات مى كنند. و اين مطلب بر كسى كه كمى با احاديث آنان سر و كار داشته باشد، پوشيده نيست .
درباره رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه بعضى اوقات خطاب به عايشه مى فرمودند: برايم بگو، حميرا! و در عين حال در انتظار وقت نماز بود و به بلال مى فرمود: راحتم كن بلال ! گاهى نيز هنگام فرود آمدن وحى رنگ و حالش تغيير مى كرد؛ و گاهى موقع وزش باد از نزول بلا مى ترسيد؛ تمام اينها نشان دهنده مختلف بودن حالتهاست . و اين مطلب با انجام تمام اعمال بنيت شايستگى خداوند براى پرستش سازگارى ندارد. البته بعيد نيست منظور اين علماى بزرگ از نيت شايستگى خداوند متعال براى عبادت معنايى باشد كه با نيت نزديك شدن و رضايت او سازگارى داشته باشد، زيرا گاهى انگيزه نزديك شدن به دوست ، برخوردارى از بخشش و نعمتها يا فرار از مجازات او نمى باشد، بلكه باين جهت است كه شايسته نزديك شدن مى باشد. و اين كار يكى از معانى عمل كردن بخاطر شايستگى او براى پرستش است ، همانگونه كه از سرور اولياء اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر مى آيد، آنجا كه مى فرمايد: ((تو را به خاطر ترس از آتش يا آرزوى بهشت عبادت نكردم ؛ بلكه تو را شايسته بندگى ديدم آنگاه تو را پرستيدم .)) زيرا آن حضرت (عليه السلام )، نيت شايستگى براى عبادت را در مقابل نيت عبادت از ترس آتش يا خواهش بهشت قرار داده ، نه در مقابل رسيدن به رضايت و نزديكى او.
|
مراقبات ماه شعبان
بعد از اينكه عاقل فهميد اين روز در نزد خدا چه ارزشى دارد، بايد به خود رحم كرده و نگذارد اين سرمايه بزرگ براى جبران حالتهاى سابق و كوتاهيها و تقصيرات گذشته ، از دستش برود. زيرا مى تواند در يك روز گذشته و آينده خود را اصلاح كند. و بايد مانند دوستى دلسوز به خود بگويد: چرا در اين اندرز و نصيحت الهى تاءمل نمى كنى ! اندرزى كه اگر به آن عمل كنى ، تو را از آتش جهنم و شكنجه دردناك رها و از تاريكيها به نور مى برد. متوجه باش خداى بزرگ تو را به مجلس رحمت و امان و بخشش پادشان و سلطان و عطاى خلعتها و هدايا و اسناد فضل و امتياز فرا خوانده و تو را در مجلس دوستان خود حاضر كرده و تو را براى رفاقت دوستان صميمى و برگزيدگان خود برگزيده و در وعده هاى خود تصريح كرده كه با استغفار تو را مى بخشد. پس در استغفار كوتاهى نكن و بكوش در استغفارت صادق بوده و بپرهيز كه استغفار را تبديل به استهزاء نمايى . براى دعاى تو وعده اجابت داده است . بنابراين به خواندن الفاظ و كلمات دعا بسنده نكرده و حال دعا را نيز در خود به وجود آور. زيرا گاهى انسان فقط الفاظ دعا را مى خواند و خيال مى كند واقعا دعا كرده است .
مهمترين چيز در دعا شناخت خدايى كه به درگاه او دعا مى كنيم و اميدوارى به اجابت اوست . اغلب مردم در شناخت خداوند دچار تنزيه صرف مى شوند كه ملازم با انكار خداوند است . عده اى نيز خيال مى كنند خداوند چيز توخالى است كه بر همه چيز احاطه داشته و در بالاى ستارگان قرار دارد و بهمين جهت خدايى را كه در مكان بالايى قرار دارد مى خوانند يا گمان مى كنند كه خود و عالم بى نياز و قائم به نفس هستند. خلاصه اين كه مهمترين چيز در دعا كامل نمودن شرايط آن است و كمال شرايط به اين است كه خداوند متعال را به طور اجمال و بگونه اى شناخته كه در خور دعاكننده باشد. و اين شرط را حتما بايد دارا باشد. و هنگام دعا او را حاضر ببيند بلكه دعاى خود را هم كه بر زبانش جارى شده است از ناحيه خدا بداند؛ به او خوش گمان بوده و به اجابت او در صورتيكه مضمون دعا بصلاح باشد اميدوار باشد.
در اول دعاى خود تعدادى از اسامى جماليه خدا يا آنچه با دعايش مناسب است را بگويد؛ مدح و ثناى الهى را بجا آورده و سپس هفت بار ((يا ارحم الراحمين )) گفته و به گناهان و عيوب خود و سزاوار نبودنش براى اذن در دعا و اجابت آن اقرار كند. سپس بر محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) صلوات بفرستد؛ به آنها متوسل شده و خداوند را در اجابت دعا به حق آنان قسم بدهد. و نيز مطلوب خود را جداگانه نگفته و آن را شرط يا قيد يا صفتى براى صلوات آنان قرار دهد. بهتر است مثلا بگويد: بر آنها صلوات بفرست صلواتى كه گناهان مرا بخاطر آن ببخشى . سپس دعايش را با صلوات و با گفتن ((ما شاء الله لا قوه الا بالله )) به پايان برساند. نيز هنگام دعا گريه كند گرچه اشك او به اندازه سر سوزنى باشد. و حتما تمام اين مطالب را چهار بار تكرار كند. زيرا خدا گداى لجوج را دوست دارد. و براى دعا شرايط ديگرى نيز هست كه در جاى خود گفته شده .
خلاصه سالك بايد اعتقاد به راستى وعده هاى خداى متعال را در خود تقويت نمايد. و در مورد اين وعده ها و بزرگى اين سعادت فكر كند. و متوجه اين باشد كه اين روز و اين مقام محال است كه دو بار در سال بوجود بيايد. و هيچ اطمينان و گمانى نيست كه در سال آينده چنين روزى را درك كرده و بتواند تقصيرات خود در اين روز را جبران نمايد. و هنگامى كه اين توجه را در خود بوجود آورد، نخواهد گذاشت اين روز بدون بهره از دست برود. بخصوص كه شدت احتياج خود را به مانند آن در بامداد فردا مى بيند هنگامى كه در پيشگاه پادشاه جبار براى حساب حاضر شود. روزى كه بزرگتر از آن ، نيست . و اگر توانست بايد دعاى استفتاح را با شرايط آن بجا بياورد و اگر نتوانست حتما دعاى تنها را بخواند و امام حسين (عليه السلام ) را زيارت كند.
بهتر است چهار ركعت نماز و دعاى پس از آن را كه اميرالمومنين خواند، بخواند. دعايى كه اول آن چنين است : ((يا مذل كل جبار!)) و سپس حاجات خود را بخواهد. و در طول روز بياد داشته باشد كه اين روز از امورى است كه مخصوص به اين امت بوده و بخاطر اين اختصاص و كسى كه به خاطر او اين اختصاص بوجود آمده است ، خداى را شكر نمايد و بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آل او بسيار صلوات فرستاده و دعاى زيادى به آنها بكند. و روز خود را با آنچه روزهاى شريف را با آن به پايان مى رساند و بارها گفته شد، به پايان برساند.
سرور مراقبين (قدس سره ) در اينجا توضيحاتى در مورد روايت دعاى استفتاح داده و عنايات اين رويداد مبارك و مراقبات با ارزشى را در اين زمينه ذكر كرده است . براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب اقبال مراجعه نماييد. و حتما مراجعه نماييد زيرا فوايد زيادى براى اهل آن دارد. گرچه براى غافلين بى ارزش است .
بيست و هفتم رجب
بعد از روز پانزدهم به منزل ديگرى از منازل رجب و شريفترين آنها بلكه شريف تر از تمام روزها و شبها، يعنى روز و شب بيست و هفتم رجب مى رسيم .
شب بيست و هفتم
در كتاب اقبال از ((محمد بن على الطرازى )) در كتابش از امام جواد (عليه السلام ) روايت نموده كه فرمودند: ((در رجب شبى است كه براى مردم بهتر است از هرچه كه خورشيد بر آن تابيده است و آن ، شب بيست و هفتم است كه پيامبر در صبح آن به پيامبرى برانگيخته شد. اگر كسى از شيعيان ما در اين شب عامل باشد مانند پاداش عمل شصت سال براى او خواهد بود - خداوند به تو شايستگى دهد گفتند: عمل در آن چيست ؟ فرمود: هنگامى كه نماز عشا را بجا آورده و خوابيدى و بيدار شدى - قبل از نيمه شب باشد يا بعد از آن - دوازده ركعت نماز - بصورت نمازهاى دو ركعتى - بجا مى آورى و در آن دوازده سوره از سوره هاى كوچك مفصل (از سوره محمد تا پايان قرآن ) مى خوانى و هنگامى كه دوازده ركعت نماز را خواندى و سلام دادى هفت بار سوره ((حمد))، هفت بار ((معوذتين ))، هفت بار ((قل هو الله احد))، هفت بار ((قل يا ايها الكافرون ))، هفت بار ((انا انزلناه ))، و هفت بار ((آية الكرسى ))، مى خوانى و بعد اين دعا را مى خوانى : الحمد لله الذى لم يتخذ صاحبة و لا ولدا... و سپس هرچه مى خواهى از خدا بخواه - زيرا چيزى نمى خواهى مگر اين كه اجابت مى شود مگر اين كه گناه يا قطع رحم يا هلاك گروهى از مومنين را بخواهى .
و فرداى آن را روزه مى گيرى زيرا روزه اين روز ثواب يك سال روزه را دارد. و اگر مانعى پيش آمد كه او را از اين عمل باز داشت نمازى را كه در شب نيمه رجب روايت كرديم بخواند زيرا آن نماز در اين شب هم وارد شده است .
درك حق شب و روز مبعث
و مهمترين مطلب ، فهميدن حق اين شب و روز است . و اين مطلب از آنچه درباره نعمت وجود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نعمت بعثتش ، در روز ولادت اميرالمومنين (عليه السلام ) گفتيم ، فهميده مى شود زيرا كسى بالاتر از رسول خدا نيست . او سرور تمامى مخلوقات و شريفترين و نزديكترين آنها به خدا و محبوبترين آنها نزد خداست . اوست ((نور اول ))، ((حجاب اقرب ))، ((عقل اول ))، و ((اسم اعظم )) و هيچ پيامبر و فرشته نزديكى به خدا، نمى توانند به اين صفات برسند و اوست رحمتى براى جهانيان . بنابراين باندازه شرف وجود او كه شريفترين موجودات است و باندازه خيرات مبعث شريفش ، شرف اين روز و نور و خير و بركات آن بيشتر مى شود. و بهمين اندازه حق شكر آن براى امت و شيعيانش در نزد عقل بيشتر مى شود. اى عاقل ! فكر كن آيا آنچه را گفتيم قبول دارى ؟ اگر قبول دارى بايد جديت كنى و احتياج به تشويق ندارى . زيرا خير خود بخود انسان را مجذوب مى كند و اگر قبول ندارى يا بايد از عقايد اهل اسلام خارج شده يا خود و قلبت را اصلاح كنى تا ايمان پيدا كنى ولى گمانم اين است كه كوتاهى اغلب مسلمين در اين موارد به جهت قبول نداشتن و بى ايمانى نيست - پناه بر خدا - بلكه بخاطر غوطه ور شدن در زيباييهاى اين دنياى پست و فريب خوردن از آن است . آنقدر سرگرم رقابت براى بدست آوردن ماديات شده اند كه از اين امور غافلند و تا ديدار قبر از اين سرگرمى باز نمى ايستند. ياد دنيا دلهاى آنان را از ياد خدايشان و فهم مبداء و معادشان باز داشته است .
خلاصه سالك بايد با تمام توان سعى كند اين روز آنچنانكه بايد بزرگ داشته شود و نعمت بعثت و نور و بركات و بزرگترين سعادتها و خيراتى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورده است را آنگونه كه بايد، بفهمد. و اگر ببيند خوشحالى او در جشن و سرور دنيايى بهمين اندازه يا بيشتر است ، بايد پستى نفس و وارونگى قلب خود را اصلاح نموده و از صفات حيوانى و عالم طبيعت فاصله گرفته و خود را به عالم نور نزديك نمايد.
روز بيست و هفتم
از كارهاى مهم در اين روز، روزه ، غسل ، زيارت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و زيارت اميرالمومنين با زيارت مخصوص و ارزنده اى كه براى اين روز وارد شده است مى باشد.
و همينطور نمازى كه در كتاب اقبال روايت شده كه قبل از ظهر خوانده مى شود. اين نماز دوازده ركعت است در هر ركعت حمد و هر سوره اى كه توانستى مى خوانى و بين هر دو ركعت مى گويى : الحمد لله الذى لم يتخذ... و هنگامى كه از نماز و دعا فارغ شدى ((حمد))، ((قل هو الله ))، ((قل يا ايها الكافرون ))، ((معوذتين ))، ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) و ((آية الكرسى )) را هر كدام هفت بار مى خوانى سپس هفت بار مى گويى : لا اله الا الله و الله اكبر و سبحان الله و لا حول و لا قوة الا بالله و هفت بار مى گويى : ((الله الله ربى لا اشرك به شيئا)) سپس براى هرچه خواستى دعا مى كنى .
و نيز از اعمال مهم در اين روز خواندن دعاهاى زير مى باشد. كه يكى با اين عبارت ((يا من امر بالتجاوز)) و دومى با اين عبارت ((اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم )) شروع مى شود.
سيد قدس سره در كتاب اقبال درباره ارزش نعمت بعثت توضيحاتى داده است كه مى توان به آن كتاب مراجعه نمود.
انسان بايد در مورد ايام جاهليت و دوره قبل از بعثت انديشه كند و ببيند مردم به كجا رسيده بودند. عده اى يهودى ، عده اى مسيحى و عموم مردم بت پرست بودند. احكام اسلام را ترك كرده ، از اخلاق انسانى جدا شده و با خلق و خوى درندگى و صفات حيوانات خو گرفته بودند. كارشان به جايى رسيده بود كه دختران را زنده بگور كرده و بدين طريق پيوندها را مى بريدند. به چيزهاى باطل افتخار كرده ، از عدل جدا شده و حقوق يكديگر را از بين مى بردند. قدرتمندان را بر ناتوانان مسلط نموده انسانهاى شريف را از بين برده ، با علماء دشمنى كرده و از حكيمان وحشت داشتند. بساط علم را برچيده ، خوبى بردبارى و علم را انكار كرده ، قطع رحم نموده و شبيه چهارپايان شده و قمار مى كردند؛ شراب نوشيده عقل خود را زير پا گذاشته و فرزندان خود را مى كشتند. شهرها را خراب كرده نيكيها را فراموش نموده ، شريعتهاى الهى را از بين برده ، سرمايه ها را نابود كرده و مرتكب كارهاى زشت مى شدند.
خودپسندى و تكبر در ميان آنها رواج پيدا كرده و به بى صبرى افتخار مى كردند. فحشاء و منكرات را روش خود ساخته و سخنان باطل (مانند دروغ ، شهادت ناحق ) مى گفتند پيامبران را كشته و اولياى خدا را از ميان خود بيرون مى كردند. بدكاران را حاكم بر خود نموده و كسانى را كه اصل و نسب درستى نداشتند اطاعت مى نمودند. شيطان را عبادت ، خدا را بخشم آورده و آتش دوزخ را بر افروخته بودند. و در اثر اين امور امواج خشم و غضب پروردگار به تلاطم آمده و نزديك بود عالم نابود شده و تازيانه غضب خدا آنها را به جهنم براند. يا همانطور كه مشغول كارهايشان هستند آنان را در هم كوبيده و نابود كند. چيزى نمانده بود كه آتش بر آنان فرود آمده و آنان را بسوزاند. يا در زمين فرو روند يا باران سنگ بر آنها ببارد يا تبديل به خوك شده يا به عذاب و مجازات و بلا و بدبختيهاى ديگرى گرفتار شوند كه عنايت پروردگار براى تمام كردن حجت و كامل كردن رحمت شامل حالشان گرديده و خاتم پيامبران (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با فضايلى كه گفتيم برانگيخت تا رحمتى براى جهانيان و نشانى براى هدايت باشد. آنها را از تاريكيها خارج كرده و به نور رساند. نادانى آنان را به علم ، گمراهيشان را به هدايت ، هلاكتشان را به نجات ، ستم آنان را به عدل و كم خرديشان را به عقل ، نياز آنان را به بى نيازى ، ذلتشان را به عزت ، خرابيشان را به آبادانى و خوارى آنان را به سلطنت مبدل نموده و كفرشان را به ايمان ، جهنمشان را به بهشت ، تاريكى آنان را به نور و ترسشان را به امنيت ، نوميديشان را به اميدوارى ، اسارت آنان را به رهايى و بندگى آنان را به آزادگى تبديل نمايد.
در يك كلام براى آنها رسولى درس نخوانده و از خودشان بر انگيخت تا آيات الهى را بر آنان خوانده ، آنها را تزكيه نموده و كتاب و حكمت را به آنان آموزش داده و آنان را از اين گمراهى سخت نجات دهد.
مردم بعد از بعثت او چند دسته شدند:
گروهى برسالت و دعوت او كافر شده و سزاوار جنگيدن ، كشتن و شكنجه جاويد شدند.
گروهى نيز در ظاهر اسلام را قبول نموده ولى در دل اسلام را نپذيرفته و منافق شدند. با اسلام ظاهرى خون آنها محفوظ شده و احكام اسلامى در مورد مسلمانان در اين دنيا در مورد آنان جارى شد. ولى در آخرت بجهت نفاق در پائين ترين طبقات جهنم جاويد هستند.
و گروهى در ظاهر و باطن مسلمان شده و هم كار خوب و هم كارهاى بد انجام دادند. اين دسته ممكن است بدون رفتن به جهنم به بهشت بروند.
گروهى هم ، علاوه بر داشتن صفات گروه فوق عمل صالح انجام داده و كارهاى خير زيادى انجام دادند. پروردگار به اين دسته بهشتيهائى كه در آن نهرهايى جريان دارد، وعده داده است . اينان هيچ عذاب و مجازاتى نمى بينند. خداوند گناهان آنها را بخشيده و بديهايشان را به چند برابر خوبى تبديل مى كند.
و عده اى علاوه بر داشتن خصوصيات دسته قبل به منظور نزديكى به خداى متعال به تزكيه نفس از اخلاق رذيله و آراستن آن به اخلاق عالى پرداخته كه خدا نيز آنها را به خود نزديك و مقام ارجمندى به آنان عنايت مى كند.
و گروهى علاوه بر داشتن خصوصيات دسته قبل ، با فكر و ذكر و تلاش بسيار زياد پروردگارشان را شناخته و آنگاه خالص از هر گونه شركى ، او را يكتا دانسته ، او را دوست داشته و با بذل هر چه غير اوست به او نزديك شدند. و مشتاق ديدار او گرديدند. خداوند نيز آنان را بخوبى قبول و به خود نزديك و تمامى حجابها را از آنها برداشت . جمال خود را به آنان نشان داد و آنان نيز با ديده و قلب بدون هر گونه حجابى آن را ديدند. آنان را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آل او (عليهم السلام ) ملحق نموده و در جايگاه صدق در كنار آنان و در نزد پادشاه مقتدر جاى داد. آنانند سبقت گيرندگان و نزديك شدگان ؛ دوستان پيامبران و شهدا.
بهر صورت كسى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شناخته و نعمت بعثت و فوايد و انوار و بركات و خيرات آن را درك كرده باشد، اين روز را روز بزرگى دانسته خوشحالى و سرور و شكر او بخاطر آن بيشتر مى شود. و كسى را كه در اين روز مبعوث شده زياد ستايش نموده و بر او درود مى فرستد و اعمالى را كه لايق اوست به او هديه مى كند.
در آخر اين روز نيز با تسليم عمل و خواهش اصلاح آن ، به نگهبان اين روز متوسل شده و با لطافت ، با آنان مناجات مى نمايد. زيرا لطافت سخن و عمل تاءثير آن را افزايش مى دهد.
روز آخر رجب و قسمت سوم نماز سلمان رحمة الله
مرحله مهم ديگرى كه در اين ماه براى سالك وجود دارد روز آخر اين ماه است .
از مهمترين اعمال اين روز خواندن قسمت سوم نماز سلمان رحمة الله - كه در مطالب روز اول شرح آن گذشت - مى باشد. قسمت سوم آن نيز مانند دو قسمت پيشين ده ركعت است جز اين كه بجاى دعاهاى قبل بين هر دو ركعتى اين دعا را مى خواند: لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم .
در اين روز بايد در عرضه اعمال و عرض ناتوانى و كوتاهى خود تلاش نموده و همراه با اعتراف صادقانه و حيايى خالص و با وارد شدن از در فضل بزرگ او براى تمام حالات و اعمال خود چاره جويى نموده و آنان را اصلاح نمايد. و با دوستان رو سفيد خداوند به او متوسل شود. كه او كريم بوده و كرامت را براى اوليا و بندگانى كه بدنبال وسيله اى به در او آمده و محتاج به رحمت او هستند، دوست دارد. در كتاب خود آورده است : ((امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء؛ اى كسى كه وقتى او را بخوانند بيچارگان را اجابت نموده و گرفتاريشان را برطرف مى نمايد.)) و باين جهت كه او ((كريم العفو)) مى باشد. و ((كريم العفو)) را به كسى كه گناهان را بخشيده و آنها را تبديل به چند برابر نيكى مى كند تفسير كرده اند. و بايد در توسل و عرضه اعمال و عرض ناتوانى و كوتاهيها لطافت بخرج داده و مراقب باشد كه مبادا با پايان ماه از حمايت مولاى خود خارج شود. و به درگاه خداى متعال تضرع نمايد كه او را براى هميشه در حمايت خود قرار دهد و حمايت او در ماه يا حالت يا مكان خاصى نباشد. و بايد در اين جهت اهتمام داشته و از اهل غفلت نباشد.
فصل نهم : مراقبات ماه شعبان
شرافت اين ماه
اين ماه براى سالك الى الله بسيار با ارزش است . يكى از شبهاى قدر در اين ماه مى باشد و كسى در آن متولد شده كه خداوند بواسطه او وعده پيروزى به تمامى دوستان ، پيامبران و برگزيدگانش - از زمانى كه پدر ما حضرت آدم (على نبينا و آله و عليه السلام ) در زمين ساكن شده - داده است . و وعده داده ، بوسيله او، بعد از پر شدن زمين از ظلم و جور، آن را پر از قسط و عدل نمايد - كه در جاى خود بطور مفصل به آن خواهيم پرداخت . و از مقام آن همين بس كه ماه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده و حضرتش (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: ((شعبان شهرى ؛ رحم الله من اعاننى على شهرى ؛ شعبان ماه من است ، خداوند كسى را كه مرا در ماهم يارى كند، بيامرزد.))
كسى كه از اين دعوت بزرگ آگاه شود، بايد بكوشد كه از دعوت شدگان اين دعوت گردد. اين جانشين و برادر او اميرالمؤ منين است كه مى فرمايد: ما فاتنى صوم شعبان مذ سمعت منادى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ينادى فى شعبان ؛ فلن يفوتنى ايام حياتى ان شاء الله ؛ از زمانى كه نداى منادى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه براى روزه اين ماه ندا مى كرد شنيدم ، هيچگاه روزه اين ماه را از دست نداده و در تمام عمرم آن را از دست نخواهم داد؛ اگر خدا بخواهد.)) اين درباره روزه اين ماه بود؛ و مى توان كمك به آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از جهات ديگر مانند نماز، صدقه ، مناجات و تمام كارهاى خير با روزه اين ماه مقايسه نمود.
مناجات شعبانيه
اين مناجات ، مناجات معروفى است . و اهلش بخاطر آن با ماه شعبان ماءنوس شده و بهمين جهت منتظر و مشتاق اين ماه هستند. اين مناجات شامل مطالب اساسى در مورد چگونگى معامله بندگان با خداى بزرگ بوده و آداب خواستن ، دعا و طلب آمرزش از او را، آنگونه كه شايسته است ، بيان مى كند و استدلالهاى جالب توجهى جهت اميدوار شدن به درگاه خدا كه با مناجات با او مناسب است در بر دارد. و بروشنى ، ملاقات ، نزديكى و ديدن خدا را معنى مى كند و به اين ترتيب شبهه هاى سالك ، شكهاى منكر و وحشت اهل شك را برطرف مى كند. و نيز اشاره اى به شناخت نفس و اين كه شناخت آن باعث شناخت پروردگار است دارد بنابر تفسير بعضى از فرازهاى آن توسط يكى از بزرگان اهل معرفت .
تمام كلام اين كه اين مناجات ، از اعمال مهم اين ماه است ؛ و نه تنها ماه ، كه سالك نبايد بعضى از فرازهاى آن را در طول سال ترك كند و در قنوتها و ساير حالهاى عالى خود، خيلى با آن مناجات نمايد و وقتى كه مى گويد: و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك ، حتى تخرق اءبصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمه ، و تصير اءرواحنا معلقه بعز قدسك ؛ و ديدگان قلبهاى ما را با نور نگاه آن به حضرتت روشن بفرما تا آنگاه كه چشمهاى دل پرده ها و مانعهاى نورى را پاره كرده و به معدن بزرگى برسد و روحهاى ما به عزت پاكيت وصل شود. از گفته خود غافل نباشد. و تاءمل كند، آيا قلب او چشم ديدن نور را دارد؟ پرده هاى نورى چيست ؟ و معدن بزرگيى كه در پوشش پرده هاى نورى مى باشد، كدام است ؟ تا بداند چه مى گويد و از پروردگارش چه مى خواهد. چون كسى كه نمى داند از خدا چه مى خواهد نمى توان گفت : فلان چيز را خواسته ؛ بلكه بايد گفت : الفاظى را به زبان آورده است . خداوند در قرآن مى فرمايد: ((اى كسى كه وقتى او را بخوانند، به داد بيچاره رسيده و گرفتارى او را برطرف مى كند.)) و مى فرمايد: ((بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.)) نيز مى فرمايد: ((از فضل خدا بخواهيد، زيرا خدا با شما مهربان است .)) و نمى فرمايد: الفاظ را بزبان آوريد.
بهر حال اين مناجات بزرگى است و يكى از ارمغانهاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد كه بزرگى آن را كسى كه قلب سالم و گوش شنوايى داشته باشد، درك مى كند. و اهل غفلت از درك فوايد و نورهاى آن بى بهره اند.
ارزش نعمت مناجات
بيشتر مردم قدر نعمت مناجات را نمى دانند. مناجات شامل معارف بالايى است كه بجز اهلش كه همان اولياى خدا هستند و از طريق كشف و شهود به آن رسيده اند، كسى از آن آگاهى ندارد. و رسيدن به اين معارف از راه مكاشفه از بهترين نعمتهاى آخرت است كه قابل مقايسه با هيچكدام از نعمتهاى دنيا نيست . امام صادقه (عليه السلام ) در اين فرمايش ، ارزش اين نعمت را اين گونه بيان مى كنند: ((اگر مردم برترى شناخت خدا بر ساير نعمتها را مى دانستند، به زيباييهاى زندگى دنيا كه در اختيار دشمنان ما گذاشته شده ، چشم نمى دوختند؛ در نعمت شناخت خدا قرار گرفته و مانند لذت كسى كه هميشه در بهترين جاهاى بهشت با دوستان خدا بسر مى برد، از آن لذت مى بردند...))
ساير اعمال اين ماه
1- از اعمال مهم در اين ماه روزه است ؛ باندازه اى كه با حالش مناسب باشد. و بهتر است اگر مانعى نبود - گر چه اين مانع رجحان روزه نگرفتن باشد - تمام ماه را بجز يك يا دو روز آخر آن را روزه بگيرد؛ و با اين يك يا دو روز بين روزه اين ماه و روزه رمضان فاصله بيندازد. و اگر اين مقدار را نمى تواند، بمقدار زيادى روزه بگيرد تا وارد دعوت مقدس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده و از كسانى باشد كه حضرتش (صلى الله عليه و آله و سلم ) را يارى مى كنند و گمان نمى كنم با يك يا دو روز روزه گرفتن وارد اين دعوت شود و از كسانى باشد كه بتوان گفت : به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كمك كرده است .
درباره روزه هر كدام از روزهاى اين ماه اخبار مفصلى وارد شده است . و من فقط روايتى را كه در كتاب ((من لا يحضره الفقيه )) آمده است ، نقل مى كنم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه روز اول ماه را روزه بگيرد، حتما وارد بهشت مى شود. و كسى كه دو روز را روزه بگيرد، خداوند در هر شب و روزى (به چشم رحمت ) به او مى نگرد و در بهشت هم به اين نگاه ادامه مى دهد. و كسى كه سه روز روزه بگيرد، با خداوند در عرش و بهشت او ديدار مى كند.))
سيد بن طاووس (قدس سره ) جهت توضيح ديدن خداى متعال ، در كتاب اقبال مى گويد: ((شايد منظور از ديدار خدا در عرش اين باشد كه عده اى از بهشتيان در جايى از عرش باشند كه هر كس به آنجا برسد به او مى گويد: خدا را ديده است ؛ چنانچه خداوند كعبه مشرفه را منزل خود قرار داده و هركس به ديدن آن برود، مى گويد: به ديدن خدا رفته است .))
|
تو دعا را سخت گير و مى شخول (347)
|
عاقبت برهاندت از دست غول
|
گفت يپغمبر كه چون كوبى درى
|
عاقبت زان در برون آيد سرى
|
ان المكارم اخلاق مطهرة
|
فالدين اولها و العقل ثانيها
|
و العلم ثالثها و الحلم رابعها
|
و الجود خامسها و الفضل سادسها
|
و البر سابعها و الصبر ثامنها
|
والشكر تاسعها واللين باقيها
|
و النفس تعلم انى لااصادقها
|
و لست ارشد الاحين اعصيها (351).
|
انلفس تجزع ان تكون فقيرة
|
والفقر خير من غنى يطغيها
|
و غنى النفوس هو الكفاف و ان ابت
|
فجميع ما فى الارض لايكفها (352)
|
اذا ما شئت ان تحيى حيوة حلوة المحيى
|
فلا تحسد و لاتبخل و لاتحرص على الدنيا (353).
|
من لم يكن عنصره طيبا
|
لم يخرج الطيب من فيه
|
كل امرء يشبهه فعله
|
و ينضح الكوز بما فيه (355)
|
كن رجلا و ارض بصف النعال
|
لاتطلب الصدر بغير الكمال
|
فان تصردت بلا آله
|
جعلت ذاك الصدر صف النعال (356).
|
درخانه دوستان گرت راه دهند
|
بى چشم درآ و بى زبان بيرون شو
|
اى كرده سلوك در بيابان طلب
|
زنهار مكن مفاخرت بهر نسب
|
چيزى كه به آن فخر توانى كردن
|
عقل است و حياء و عفت و علم و ادب
|
اذا لم يكن للمرء علم يزينه
|
ولايك ذا عقل متين و لاادب
|
فما هو الا ذو قوائم اربع
|
و لو كان ذامال كثير و ذا حسب (357)
|
صورت نه بست در دل ما كينه كسى
|
آيينه هر چه ديد فراموش مى كند
|
كج خلقى ما را ضررى نيست به دنبال
|
تنديم ولى عقرب ما نيش ندارد
|
و من كرم الاخلاق ان يصبر الفتى
|
على جفية الاخوان من بعد ذلة |
صبر كن بر آب تلخ و شور تا كوثر شوى
|
سر مپيچ از ترك سر تا صاحب افسر شوى
|
هر كه در خوارى هجر تو تحمل نكند
|
دامن از باغ وصال تو پر از گل نكند
|
به قعر چاه فراقى و ليك هيچ مگوى
|
جز آنكه در غم فرزند پير كنعان گفت
|
چه چاره جز كه فصبر جميل اين ، آن است
|
كه شيخ گوشه نشين در سراى اخوان گفت
|
در خاك طالقان برسيدم به عالمى
|
گفتم مرا به تربيت از جهل پاك كن
|
گفتا برو چو خاك تحمل كن اى فقيه
|
يا آنچه خوانده اى همه در زير خاك كن
|
|
كيست مولا آنكه آزادت كند
|
بند رقيت ز پايت بركند
|
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
|
نام خود وان على مولا نهاد
|
چون به آزادى ولايت هادى است
|
مؤ منان را ز اوليا آزادى است
|
تسبيح و خرقه لذت مستى نبخشد
|
همت در اين عمل طلب از مى فروش كن
|
بحب على تزول الشكوك
|
و تزكوا النفوس و تصفوا البحار
|
و مهما راءيت محبا له
|
فثم الزكاء و ثم الفخار
|
و مهما راءيت عدوا له
|
ففى اصله نسبة مستعار
|
فلا تعذلوه على فعله
|
فحيطان دار ابيه قصار (113) |
ابا حسن لو كان حبك مدخلى
|
جهنم كان الفوز عندى جحيمها
|
و كيف يخاف النار من كان موقنا
|
بان اميرالمومين كان قسيمها (114). |
ننوشت براى ورد روز و شب من
|
جز ذكر على معلم مكتب من
|
گر غير على كسى بود طلب من
|
اى واى من و كيش من و مذهب من
|
|
هرگز نمى ميرد آنكه دلش زنده به عشق
|
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
|
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
|
از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود
|
خلوت از اغيار بايد نى ز يار
|
پوستين بهر دى آمد نى بهار
|
از آن مرد خدا از ديده عامى بود پنهان
|
كه عارف داغ بر دل دار و زاهد به پيشانى
|
نيست علمى كه مرا نيست در آن استقصا
|
اى بسا گنج كه خوابيده به ويرانه ما است
|
رحم الله معشر الماضين
|
كه به مردى قدم نهادندى
|
راحت جان بندگان خدا
|
راحت جان خود شمردندى
|
آنيم كه پيل برنتابد لت ما
|
بر عرش برين زنند هر شب كت ما
|
گر مورچه اى درآيد اندر صف ما
|
آن مورچه شير گردد از همت ما
|
|
انسان و آزادى
رسيدن به «سعادت»، آرزوى همه انسانهاست; چنانكه بهرهمندى از «آزادى» نيز يكى از خواستهها و آرمانهاى بشر بوده و هست. اگرچه مفهوم اجمالى اين دو واژه براى همگان روشن است، اما تفسير دقيق سعادت و آزادى و تعيين محدوده و مصاديق آن دو، آسان نيست.
از آنجا كه آزادى، وصفى او اوصاف نفسانى انسان است، با تعدد و تفاوت انسانشناسىها، معنا و مفهوم آن متعدد مىگردد. هستىشناسى و جهانبينى هر شخص، انسانشناسى او را تحت تاثير خود قرار مىدهد و هر انسانشناسى خاص، مفهوم ويژهاى از آزادى به ما عرضه مىكند. از اين رو، آزادى از نظر اسلام با آزادى مورد نظر مكاتب غربى، غير دينى، و غير اسلامى تفاوت فراوان دارد; زيرا پايههاى شناختى اسلام و مكاتب ديگر درباره جهان و انسان و سعادت او متفاوت مىباشند.
روشن است كه آزادى، هيچگاه نمىتواند مطلق و نامحدود باشد; چرا كه اوصاف هر موجودى، تابع خود آن موجود است; موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود. ذات اقدس خداوند كه وجودى است مطلق و ناحدود، همه اوصاف ذاتى او نيز مطلق و نامحدود مىباشد و انسان كه موجودى محدود و متناهى است، به ناچار اوصاف كمالى او مانند حيات و آزادى و علم و قدرت و اراده نيز محدود و متناهى مىباشد. اگر هستى يك شىء، محدود باشد و ما براى او اوصاف نامحدودى فرض كنيم، لازمهاش، «تجاوز وصف از موصوف» مىشود كه امر محالى است; يعنى وصف، در جايى حضور داشته باشد كه موصوفش حضور ندارد و اين فرض، فرض محال است.
بنابراين، ممكن نيست كه انسان محدود، آزادى نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد. خداوند گرچه انسان را آزاد آفريده و به او اراده و اختيار داده است، اما اراده و اختيارى محدود نصيب او نموده است و لذا انسان اين قدرت و توانايى را ندارد كه با اراده خود، هر آنچه را كه مىخواهد محقق سازد; و همسان همين محدوديت طبيعى و تكوينى، وقتى كه انسان در محيط اجتماعى خود زندگى مىكند، محدوديت قانونى و حقوقى و اجتماعى نيز جلوى رهايى مطلق و آزادى بىقيد و حصر او را مىگيرد. چگونه ممكن است كه هر فردى در اجتماع، از آزادى نامحدود برخوردار باشد و در عين حال، چنين جامعهاى دچار هرج و مرج نگردد و به سعادت و كمال شايسته خويش نائل گردد؟
آزادى و طبع طغيانگر انسان
آنچه تا كنون تاريخ بشر نشان داده و آنچه كه انسان درباره افراد عادى و انسانهاى عصر خود ديده و مىبيند، اين است كه اكثر انسانها از روى طبع خود، مايل به تعدى و افزون گرايىاند. در درون بسيارى از انسانها شعله «هل من مزيد» (1) افروخته است و به هيچ حدى راضى و قانع نيستند; البته در كنار اين زيادهخواهى طبيعى، در فطرت همه انسانها گرايش به قسط و عدل تعبيه شده است. بر اساس بحثهاى تفسيرى كه برهان عقلى نيز تا حدودى مؤيد آن است، در فطرت انسان(نه در طبيعت او)، مساله دينخواهى و توحيد و حق و قسط و عدل الهى نهاده شده و اينكه خداى سبحان فرموده است: «فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله» (2) يا اينكه فرمود: «فالهمها فجورها وتقويها» (3) ، ناظر به همين مطلب است.
قرآن كريم، افزونطلبى طبيعت انسان و «هل من مزيد»گويى او را تصديق نموده و در بيش از پنجاه مورد، انسانها را مذمت كرده است كه نكوهش در همه آن موارد، به طبيعت انسان برمىگردد. صفاتى مانند هلوع، جزوع، منوع، قتور، ظلوم، جهول، عجول، همه مربوط به طبع انسان است نه فطرت او. درباره فطرت وى مىفرمايد: «لقد كرمنا بنى ادم» (4) يا «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (5) و همه اينها، ستايش از انسان و فطرت توحيدى اوست. اينكه در اولين خطبه نهجالبلاغه آمده است كه انبياء(عليهمالسلام) آمدهاند تا دفائن عقلى بشر را شكوفا كنند: «ويثيروا لهم دفائن العقول» (6) ، ناظر به فطرت اوست. در وجود انسان، دفينهها و گنجينههايى است كه برخى مربوط به علوم و معارف و دانش است و برخى مربوط به گرايشهاى پاك و الهى انسان كه انبياء(عليهمالسلام) اين استعدادهاى علمى و عملى فطرى را شكوفا مىكنند.
از آنچه گفته شد روشن گرديد كه اگر طبيعتبر زندگى انسان حكومت كند نه فطرت او، هيچ حد و مرزى براى خواستههايش وجود ندارد و به هيچ محدودهاى راضى نمىشود و آزادى مطلقى مىخواهد كه هيچ كس در برابرش نباشد و همه چيز از آن او باشد و بس; و چنين وضع نابسامانى، غير از هرج و مرج تحملناپذير نخواهد بود. از اينرو، هيچ قانونى در جهان وجود ندارد چه قانون شرقى و چه قانون غربى، چه قانون كشورهاى مترقى و چه قانون كشورهاى جهان سوم، چه قانون الحادى و چه غيرالحادى مگر آنكه براى انسان محدوديتهايى قرار داده و آزادى او را مقيد نموده و براى تخلف و تعدى او مجازاتى مقرر نموده است.
پس اين چنين نيست كه انسان، آزاد مطلق باشد و هر كارى را كه خواست، انجام دادنش صحيح باشد: «ايحسب الانسان ان يترك سدى» (7) . آزادى به معناى بىبندوبارى و رهايى مطلق را نه عقل مىپذيرد، نه فطرت، نه دين، و نه جوامع انسانى. انسان در عين آزاد بودن، در ابعاد اخلاقى، حقوقى، اقتصادى، سياسى، و نظامى، حد و مرزهايى دارد كه بايد آنها را رعايت كند و اگر نكند، در همه جاى دنيا براى او تنبيه و مجازاتى وجود دارد و اگر چنين نباشد، هرج و مرج و فساد، همه جوامع را به نابودى مىكشد.
چه كسى آزادى را محدود مىكند؟
پس از اثبات لزوم محدوديت آزادى انسان و ضرورت كنترل خواستههاى طبيعى انسانها، سخن به اينجا مىرسد كه تعيينكننده محدوده آزادى انسان در شؤون اعتقادى، حقوقى، اعمال، احوال، و سنت و سيرت كيست؟ پاسخ منطقى سؤال فوق اين است كه تنها كسى مىتواند حدود آزادى انسان را معين سازد، كه براى اصل هستى او حد و مرزى قرار داده و او را محدود و متناهى آفريده است; زيرا تنها او به مخلوق خويش آگاه است و مىتواند آزادى متناسب با كمال را براى او مشخص سازد; خداوندى كه براى هر چيز، اندازهاى خاص قرار داده است: «انا كل شى خلقناه بقدر» (8) . خدايى كه انسان موصوف را داراى حد آفريده، محدوده آزادى او و ديگر اوصافش را نيز خود او معين مىسازد.
اگر تصوير درست آزادى چنين است، انسان هرگز خود را مالك آزادى نمىداند، بلكه امانتدار حريت و آزادى مىيابد. آزادى كه از زيباترين چهرههاى حقوقى است، ملك انسان نيست، بلكه وديعه و امانت الهى است كه به او سپرده شده و لذا انسان، موظف است كه در حراست از آن دريغ نكند و هرگز آن را به راى خويش تفسير ننمايد و بر اساس هواى خود تحريف نسازد; چه اينكه هيچ انسانى حق ندارد خود را بفروشد و خود را بنده ديگران كند و آزادىاش را به بردگى تبديل نمايد; همان گونه كه حيات انسان، وديعه الهى است و هيچ شخصى حق ندارد دستبه خودكشى باطل بزند; زيرا انتحار، خيانت در امانتحيات است.
بنابراين، تفسير علمى تحريفنشده آزادى و اعمال درست آن در مقام عمل، هر دو از ودايع الهىاند و انسان متعهد، امانتدار آنهاست.
«آزادى» در جهانبينى الهى و مادى
همان گونه كه در آغاز كتاب گفته شد، تفسير آزادى، بستگى دارد به انسانشناسى; و انسانشناسى نيز وابسته به جهانشناسى است و با تفاوت جهانبينى و انسانشناسى، تفسير آزادى نيز متعدد و متفاوت مىگردد.
جهانبينى الهى مىگويد: جهان داراى مبدا و معاد است و براى انسان، وحى و رسالتى آمده و انسان در عين طبيعى بودن، داراى حيثيت وجودى فراطبيعى مىباشد و مسافرى است كه عوالمى را پشتسر گذاشته و عوالمى را پيشرو دارد و با مرگ، نابود نمىشود، بلكه روحش، از عالمى به عالم ديگر منتقل مىگردد.
در مقابل اين بينش، جهانبينى مادى است كه مىگويد: جهان هستى، چيزى جز همين جهان محسوس مادى نيست و آغاز و انجامى ندارد و زندگى انسان نيز ميان ميلاد و مرگ خلاصه مىشود و پس از مرگ، نابود مىگردد و پاداش و كيفرى وجود ندارد. قرآن كريم، سخن اين گروه را چنين نقل مىكند: «ان هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا» (9) ; يعنى جز همين حيات دنيوى و زندگى و مرگ آن، چيز ديگرى نيست.
بر اساس اين دو جهانبينى و اين دو منطق، دو گونه تفسير درباره آزادى انسان پديد مىآيد. كسانى كه جهان و انسان را در ماده خلاصه مىكنند، آزادى را همان رهايى مطلق و بىقيد و شرط مىدانند; البته تا آنجا كه نسبتبه ديگران تعدى نشود. آنان معتقدند كه آزادى انسان، به معناى توان همه جانبه او در انتخاب هر چيز و از جمله بردگى براى انسانهاى ديگر است. در نگاه آنان، انسان، آزاد است كه دين را بپذيرد يا نپذيرد و اگر نپذيرد، هيچ ملامتى بر او نيست; زيرا هيچ حقيقتى را از دست نداده است. اما در مكتب وحى، اين رهايى مطلق، به معناى بردگى است; زيرا چنين آزادى مطلقى براى انسان، معلول اسارت او در دست آرزوها و هوسها مىباشد و او در واقع، هواى درونىاش را پيروى مىكند: «افرايت من اتخذ الهه هواه» (10) ; آيا ديدى آن كس را كه هوس خود را بندگى كرد؟
بايد عنايت داشت كه اگر چه خداوند انسان را «تكوينا» آزاد آفريده است و او در انتخاب هيچ دينى مجبور نيست، ليكن «تشريعا» موظف است كه دين حق را كه خواسته فطرت پاك و الهى اوستبپذيرد. راه رشد و كمال و هدايت، از بيراهه گمراهى و ضلالت جدا و متمايز گشته است و هر انسان خواهان سعادت و كمال، بايد هدايت الهى را مغتنم شمارد و از طغيان و طاغوت دورى ورزد و به خداوند ايمان آورد كه در آن صورت، به دستگيره هدايت و طناب الهى دستيافته كه هيچگاه او را در ميان راه نمىگذارد و از هدايت محروم نمىسازد: «قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت ويؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها» (11) . بر پايه جهانبينى اسلامى، هر باور انسان و هر گونه عمل او، در برزخ و در جهان آخرت، به شكلى خاص ظهور مىكند و انسان، موجودى است كه همواره در حال هجرت از دنيا به برزخ و از برزخ به آخرت است و در اين ميانه، كفر و الحاد و حقستيزى، به چهره مار و عقرب ظهور مىكند و اين، نشانگر آن است كه انديشه نادرست، سم كشنده روح انسان است و خداوند هرگز راضى نيست كه انسان با آزادى مطلقش، دين حق را نپذيرد و با سم كفر و الحاد، خود را هلاك سازد.
بنابراين، اگر چه انسان تكوينا موجودى مجبور نيست، ولى آزادى او، دردايره دين الهى و دستورهاى حياتبخش آن است نه فوق آن; و هيچگاه كسى نبايد بگويد من حق دارم دين الهى را نپذيرم; زيرا با نپذيرفتن دين خداوند كه مطابق با فطرت انسانى اوست، در واقع، از انسانيت و عقلگرايىاش خارج مىگردد.
قرآن كريم، از سويى، قلمرو آزادى عقيده را كاملا تبيين كرده و چنين مىفرمايد: «فبشر عباد× الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» (12) ;(اى پيامبر!) مژده ده به آن بندگان من كه سخن را مىشنوند و از بهترينش تبعيت و پيروى مىكنند. از سوى ديگر، «سخن احسن» را نيز معرفى نموده است: «ومن احسن قولا ممن دعا الى الله وعمل صالحا وقال اننى من المسلمين» (13) ; يعنى سخن چه كسى بهتر از گفتار شخصى است كه به سوى خدا فراخوانده، كار نيك را انجام دهد و بگويد: «من از مسلمانانم». به اين ترتيب، اگر چه قرآن كريم انسانها را تشويق مىكند تا سخنهاى گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزينند، در عين حال، سخن بهتر را معرفى مىكند و انسان را تشويق مىنمايد كه بر اساس گرايش فطرى خود، به آن سخن بهتر بگرود و مسلمانى باشد كه كار نيك مىكند و به سوى خداوند دعوت مىنمايد.
و اما آياتى مانند «وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر» (14) و نيز «انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا» (15) كه بيانگر آزادى انسان مىباشند، پيام آنها درباره آزادى تكوينى انسان است نه آزادى تشريعى; و معنايش اين است كه راه و چاه، از يكديگر مشخص شدهاند و انتخاب هر يك، به دستشماست; زيرا شما مجبور نيستيد و در عمل مىتوانيد هر يك از اين دو را اختيار كنيد; اگر راه حق را رفتيد، به بهشت و سعادت ابدى خواهيد رسيد و اگر راه باطل را پيموديد، به آتش و جهنم منتهى خواهيد شد; نظير آزادى انسان در انتخاب «سم» و «شهد» كه تكوينا آزاد است، ولى در شريعت و عقل، هرگز آزاد و رها نيست.
آزادى عقيده
دين، مجموعهاى از اعتقادات ويژه است كه هرگز نمىتوان آن را بر كسى تحميل كرد. اگر اصول و مبادى ديانتبراى كسى حاصل نشود، دين نيز در قلمرو جانش وارد نمىشود و از اينرو قرآن كريم، در يكى از درخشندهترين آياتش مىفرمايد: «لا اكراه فى الدين» (16) ; دين را نبايد با اكراه و اجبار به مردم تحميل نمود.
ذات اقدس اله، دل انسان را به گونهاى آفريده است كه تنها به «برهان» سرمىسپارد و لذا مىفرمايد: «ان الظن لا يغنى من الحق شيئا» (17) . اين آيه، بيانگر اين حكم ارشادى است كه: «سخن مظنون نگوييد; زيرا اثرى در دل ديگران ندارد». «عقيده» كه امرى علمى است نه عملى، اگر مبادى و مقدماتش در نفس انسان پيدا شود، خود او نيز متحقق مىگردد و اگر چنين نشود، قابل تحميل نيست. افكار انسان، بر برهان و دليل تكيه دارد و از اينرو، نه خود انسان مىتواند عقيدهاى را بر خود تحميل كند و نه ديگران توان تحميل بر او را دارند. اثبات و سلب فكر و عقيده، به دست كسى نيست و نيازمند مبادى و مقدمات علمى خويش است. اگر مقدمات علمى مطلبى فراهم شد، اعتقاد به آن مطلب منعقد مىشود و اگر نه، آن را به صورت حقيقى باور نمىكند. عقيده، با «عقد» و «گره خوردن» ارتباط دارد و خود عقد، با تصديق علمى و يقينى مرتبط است. در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است; يكى ميان موضوع و محمول كه به همين جهت، «قضيه» را «عقد» مىنامند و ديگرى ميان محصول قضيه و نفس انسان كه اين عقد دوم را «اعتقاد» مىنامند.
البته مىشود انسان با تصوراتى خيالى زندگى كند; بدون آنكه آنها را از طريق دليل و برهان به دست آورده باشد; مانند بچهها كه غالبا در خيالند و با خيال خود زندگى مىكنند و اين امر، به اقتضاى حكمت الهى و مناسب با مقطع سنى آنهاست; و يا مانند افرادى كه با «مد» زندگى مىكنند و روش و منش و شيوه زندگى آنان را مدهاى وارداتى تعيين مىكند. چنين افرادى، زندگى خيالى دارند و به جاى شكوفايى عقل، خيالشان به فعليت درآمده است و به اصطلاح علمى، «متخيل بالفعل» هستند و «عاقل بالقوه»; زيرا براى كار خود، فاقد هر گونه برهان و دليل منطقى مىباشند.
انسان، وقتى به كمال مىرسد كه بر اساس حسن اختيار خود، حق را بپذيرد. اكراه و اجبار، اختيار را از انسان مىگيرد و به همين دليل، خداى سبحان درباره انديشه و عقيده، آزادى را محور قرار داده و اكراه در دين را جايز نمىداند و وظيفه انبياء(عليهمالسلام) را عرضه و ابلاغ دين مىداند: «ما علينا الا البلاغ المبين» (18) و به پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: «لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين ان نشا ننزل عليهم من السماء اية فظلت اعناقهم لها خاضعين» (19) ; گويا تو قالب تهى مىكنى بر اين اندوه كه چرا اينان ايمان نمىآورند; اگر ما بخواهيم، چيزى را از آسمان نازل مىكنيم تا ايشان براى آن خاضع و فروتن شوند. پس خداى سبحان، ايمان اجبارى را سعادت نمىداند و براى آن، اثرى در كمال انسان قائل نيست.
آزادى عقيده و جهاد ابتدايى
گاهى از سوى دشمنان آگاه يا دوستان نادان گفته مىشود كه اسلام، با شمشير پيشرفت كرده و عقيده اسلام، به وسيله جنگ و جهاد بر مردم تحميل شده است.
بررسى تاريخ صدر اسلام شهادت مىدهد كه اسلام، با برهان و استدلال پيشرفت كرده است; زيرا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و همراهان ايشان، در مدت سيزده سالى كه در مكه بودند، فشارهاى بسيارى را تحمل كردند و در اين مدت، عدهاى از مكه و اطراف آن مسلمان شدند و عدهاى نيز كه از مدينه در مراسم حجبه حضور ايشان مىرسيدند، بر اساس دعوت و تبليغ صحيح، اسلام را مىپذيرفتند. زمانى هم كه آن حضرت وارد مدينه شدند، پيش از آنكه قدرتى داشته باشند، از همه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگهاى «بدر صغرى»، «بدر كبرى»، و «احد» صورت گرفت و پس از آنكه حكومت اسلامى شكل يافت، خداى سبحان، با اذن «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (20) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند براى حفظ حكومت اسلام و مسلمين و براى نجات محرومان و مظلومان ديگر از شر كافران بىمنطق و فتنهگر، به جهاد در راه خدا نائل شوند.
در اسلام، جهاد بر دو نوع است; يكى «جهاد دفاعى» و ديگرى «جهاد ابتدايى». «جهاد دفاعى» آن است كه مسلمانان براى دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، ستبه شمشير و سلاح مىبرند; و «جهاد ابتدايى»، جهادى است كه به دستور ولى مسلمين به سوى كافران رفته، آنان را به پذيرش اسلام دعوت مىكنند و براى اين دعوت، موانع غيرمنطقى را به وسيله جنگ، از ميان بر مىدارند.
علامه طباطبائى(رضوانالله تعالىعليه) در اين باره تحليلى دارند كه نتيجهاش بازگشت جنگ ابتدايى به جنگ دفاعى است (21) . توضيح مطلب اينكه:
اولين و اساسىترين حق انسانها، حق حيات سالم است كه از آزادى فطرت پاك انسانى سرچشمه مىگيرد; فطرتى خدايى كه تبديلپذير نيست: «فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله» (22) . سران ستم و سردمداران كافر كشورهاى غيرمسلمان، اين حق را از مردم سلب نموده، با شيوههاى گوناگون و تبليغات نادرستخود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفكر و انديشه صحيح را به آنان نمىدهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبليغ اسلام، نمىگذارند چراغ هدايت دين كه خواسته فطرت همه انسانهاست، به محدوده كشور شرك و كفر برسد و اين كارى است كه همه دشمنان بىمنطق انبياء(عليهمالسلام) در طول تاريخ بشر انجام دادهاند و در اين حال است كه فرمان «قاتلوهم حتى لاتكون فتنة» (23) براى از ميان برداشتن فتنه و آشوب، صادر مىشود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران كفر، فطرت اسيرشده مردم آن ديار آزاد شود و سخن منطقى دين به صورت «بلاغ مبين» به آنان عرضه گردد: «وما علينا الا البلاغ المبين» (24) و خود مردم بتوانند چهره واقعى حق را بيابند و آزادانه آن را اختيار كنند: «فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر» (25) و از آنجا كه دين حق، در كمال روشنى و بدون هر ابهامى، هماهنگ با فطرت انسانهاست: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (26) مردم با ميل و رغبت قلبى، آن را مىپذيرند و دين الهى فراگير مىشود: «ويكون الدين كله لله» (27) .
بنابراين، جنگ و جهاد ابتدايى، براى تحميل دين بر مردم نيست، بلكه ستيزى با سران بىمنطق كشورهاى بىدين و با فتنهگرى و تبليغات فريبنده و بىاساس آنان است و نه تنها براى تحميل عقيده نيست، بلكه موافق آزادى عقيده و براى مهياسازى آن است. پيامبران الهى، همگى پاسداران دلهاى مردم و شكوفاسازان فطرت آنان هستند: «ويثيروا لهم دفائن العقول» (28) . فكر و دل مردم، امانتهاى الهىاند كه پيامبران از آنها محافظت مىكنند و لذا موساى كليم(عليهالسلام) خطاب به فرعونيان چنين گفت: «ان ادوا الى عباد الله انى لكم رسول امين» (29) ; بندگان خدا را به من بسپاريد كه من براى شما رسول امين پروردگارم.
قرآن و آزادى انديشه
قرآن كريم، گشودن بند و زنجيرها را از دست و پاى مردم و آزاد كردن آنان را يكى از بهترين نعمتها و رهآورد رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مىداند: «ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم» (30) . بدترين زنجيرها، زنجير جهل و نادانى يا زنجير بردگى و بندگى است كه انسان گرفتار آنها، نمىتواند حقايق را بشناسد و يا پس از شناختن، به سبب اسارت، نمىتواند نظر خود را بيان كند و بر فرض اظهارنظر، توان اجراى مصوبات الهى را ندارد.
آزادى انديشه، در قالب امر به تفكر، تعقل، تدبر، و مانند آن، در بيش از سيصد آيه از آيات قرآن كريم مطرح شده است و مهمتر آنكه ذات اقدس اله، نزول قرآن را، براى هدف تعقل و تدبر معرفى مىنمايد: «انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون» (31) ; ما كتاب خود را به صورت قرآن عربى نازل كرديم تا شايد شما تعقل كنيد; «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا اياته وليتذكر اولوالالباب» (32) ; قرآن كتاب مباركى است كه به سوى تو نازل نموديم تا در آياتش تدبر كنند و تا صاحبان عقلها متذكر شوند. در آيه ديگر، بىتدبران را چنين توبيخ مىفرمايد: «افلا يتدبرون القرءان ام على قلوب اقفالها» (33) ; چرا برخى در قرآن تدبر نمىكنند; مگر بر آن دلها قفل زده شده است؟
خداى سبحان در اين آيه كريمه، علاوه بر توبيخ بىتدبران، مانع تفكر و تدبر را نيز معرفى مىنمايد. «گناه»، مانع تدبر انسان است كه نخست، سبب رين و تيرگى قلب او مىشود: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» (34) و سپس، سراسر قلب را مىگيرد و آن را بسته و بىفهم مىسازد: «وطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون» (35) . از اينرو، اگر كسى نخواهد در معارف الهى فكر كند و در فضاى روشن قرآن سير نمايد، بايد بداند كه در باصره قلبش مشكلى وجود دارد كه مانع از تفكر و تدبر او مىشود.
علاوه بر اين آيات ونيز آيه كريمه «لا اكراه فى الدين» (36) كه ذكر آن گذشت، قرآن كريم، با طرح شبهات ملحدان و مخالفان، و بحث و مناظره پيامبران با آنان، همگان را به آزادى انديشه تشويق مىنمايد. بحث و جدل شيطان با خداوند، گفتگوى هابيل و قابيل، مناظره ابراهيم(عليهالسلام) با نمرود، مناظره موسى(عليهالسلام) با فرعون،... و نيز شبهات فراوان مخالفان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، همگى، فضايى مناسب و آزاد براى تلاوتكنندگان قرآن مهيا مىسازد تا به انديشيدن در جهان خلقت و آفريدگار آن بپردازند.
يكى از شبهات ملحدان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره معاد اين بود كه مىگفتند: آيا شنيدهايد كه يك خبر مهم در مكه منتشر گشته و يك مدعى نبوت، ادعا مىكند كه شما پس از آنكه مرديد و قطعه قطعه و متلاشى شديد، دوباره زنده مىشويد؟ «وقال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد» (37) . خبر معاد، واقعا خبر مهمى است و خود قرآن، به عنوان «نباعظيم» از آن ياد مىكند: «عم يتسائلون× عن النباء العظيم» (38) اين خبر، سريعا در حجاز منتشر شد و قرآن كريم از اين مساله مهم، بارها سخن گفته و شبهات منكران را نيز آورده است و فضايى باز براى تفكر آزادانه و منطقى در اين باره به وجود آورده است.
آنچه كه در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى در ميان ارباب كليسا به عنوان «تفتيش عقايد» گذشت، يك فاجعه بزرگ انسانى بود كه از ساحت قرآن كريم و اسلام و بلكه همه شرايع الهى به دور است. آنان، سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجيل را جرم مىدانستند و فهم انجيل را نيز مخصوص خود كرده بودند و اين سيره و روش آنان، سبب شد كه آزادى و انديشه، از دين جدا گردند و مردم آن سامان را به سوى دينگريزى و علمپرستى سوق داد.
قرآن كريم، در پايان سوره آل عمران، به طور خاص، همه مؤمنان را به صبر و پايدارى و مرابطه دعوت مىكند: «يا ايها الذين ءامنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا ا لعلكم تفلحون» (39) و روشن است كه بهترين راه برقرارى رابطه ميان انسانها، همان آزادى فكر است; زيرا موجودى متفكر به نام انسان، اگر بخواهد با همنوع خود مرابطه برقرار كند، اصيلترين راه ترابط، ترابط فكرى است.
براى ارتباط متقابل، بايد تفاهم صورت گيرد و انسانها سخن يكديگر را درك كنند و درك سخن ديگران، با تدبر وتفكر در مكتب و عقيده آنان صورت مىپذيرد. ارتباط دو انسان، تنها با دانستن زبان يكديگر مقدور نمىگردد; مثلا براى فهميدن سخن يك عرب زبان، دانستن زبان عربى به تنهائى كفايت نمىكند، بلكه علاوه بر آن، لازم است كه از فكر و مكتب و عقيده او نيز باخبر بود و اين دستور قرآن به ترابط انسانها، يكى از بهترين تشويقها براى تفكر و آزادى انديشه و تعامل فرهنگهاست.
آزادى در بيت عتيق
آزادى به بيانى كه گذشت، در نگاه قرآن، ارزشى بسيار والا دارد. اين ارزش تا بدان حد است كه قرآن كريم، انسانها را دعوت مىكند تا به سوى «سمبل آزادى» نماز بخوانند و بسيارى از ديگر كارهاى ارزنده را، رو به همان سو انجام دهند. آن سمبل آزادى، «كعبه» است كه آن را «بيت عتيق» مىخوانند. برخى گفتهاند اين نامگذارى، از آن روست كه كعبه، داراى قدمت و تاريخى كهن و ارزنده و گرانبها مىباشد، ليكن بر اساس برخى از روايات، امام باقر(عليهالسلام) اين نامگذارى را چنين بيان فرمود كه كعبه، بيت آزادى است كه هيچگاه از آن كسى نبوده است: «لانه بيتحر عتيق من الناس ولم يملكه احد» (40) ; به بيان ديگر، اين خانه همواره آزاد بوده و هيچ ستمپيشهاى نتوانسته استبر آن تسلط يابد و از اينرو، آن را «عتيق» به معناى آزاد ناميدهاند و به اين ترتيب، مىتوان «كعبه» را «سمبل آزادى» ناميد.
اينك بنگريم كه قرآن كريم، چگونه به اين سمبل آزادى ارج نهاده و جامعه انسانى را برانگيخته است كه به سوى آن رو كند. از سويى، انسانها را فراخوانده كه گرداگرد اين آزادى مجسم بگردند و آن را تقديس كنند: «وليطوفوا بالبيت العتيق» (41) و از سوى ديگر، به آنان دستور داده است كه در زندگى خود، به سوى مسجدالحرام توجه كنند كه بيت عتيق در آنجاست: «فول وجهك شطر المسجد الحرام وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره» (42) ; پس(اى پيامبر!) روى خود را به سوى مسجدالحرام كن و هر جا كه باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد.
در كنار اين رويكرد هميشگى به سوى كعبه، بسيارى از كارهاى انسان، به اين سمبل آزادى ارتباط دارد; برخى از امور بسيار ارزشمند همانند «نماز»، بايد به سوى بيت عتيق انجام گيرد و برخى ديگر همانند «تلاوت قرآن كريم»، اگر چه واجب نيست، ولى بهتر است كه به سوى آن بيت رفيع باشد. در طرف مقابل، انجام برخى از كارهاى نازل و فرومايه بدان سو، حرام است و برخى ناپسند. پس همگان، در طول زندگى خويش، به گونهاى با اين بيت آزاد ارتباطى تنگاتنگ داريم و حتى در لحظه واپسين حضور خود در دنيا و جهان خاكى، فرمودهاند كه رو به سوى همان خانه كنيم. اين توجه ژرف به بيت عتيق و پاسدارى از كيان آن، بدين معناست كه انسان مسلمان، همواره بايد از حيات آزاد خود پاسدارى كند و هرگز آزادى آسمانى خويش را فداى افسونهاى اسارتآور طبيعت وخاك نسازد و روشن است كه از برجستهترين اين افسونها، انديشههاى ناقص و بعضا نارواى بشرىاند كه در پيكره قوانين و تعاليم فلسفى، اخلاقى، حقوقى، سياسى، و... جلوهگرى مىكنند و گروهى را در پى سراب خود، به اين سو و آن سو مىكشانند.
از همه آنچه تا كنون گفته شد، روشن گرديد كه اولين آزادىخواهان جهان، انبياء الهىاند كه وجود مبارك رسول اكرمصلى الله عليه و آله و سلم در حلقه آنان، همچون «خاتم» مىدرخشد و آزادى را به معناى واقعى و انسانىاش براى بشر به ارمغان آورده است.
استاد علامه طباطبائى(رضوان الله تعالى عليه) در تفسير بزرگ الميزان مىفرمايد: عدهاى خيال مىكردند كه آزادى و دموكراسى و حقوق بشر را غربيان براى انسان به ارمغان آوردهاند; در حالى كه اسلام، پيش از ديگران، در هزار و چهارصد سال پيش، با معارف قوى خود و در بهترين وجه، اين امور را به بشريت عرضه نموده است، ولى غرب، با تبليغات نادرستخود، به جوامع و ملتها تلقين كرد كه حقوق بشر را آنان آوردهاند (43) .
اين سخنان استاد علامه(رض)، تقريبا مربوط به نيم قرن پيش است و روزىكه اين گونه سخنها در حوزههاى علمى خيلى مستور بود، ايشان، بهصورت مشهود و مبرهن و عقلى و تحليلى، آنها را بيان نمودند و از اينجهت، حق حيات علمى بر ما دارند و اين مباحث، اكنون، سخن روز گشته و گذشت زمان آن را كهنه نساخته است و به تعبير لطيف مرحوم شهيد مطهرى(رضواناللهتعالىعليه) در كتاب احياء تفكر اسلامى: «صدسال بايد بگذردتا عمق رهآورد علمى حضرت استاد(قدس سره) براى جامعه ما هضم شود» (44) .
آزادى و حيات انسانى
دين اسلام براى انسان، هم حق حيات و زندگى قائل است و هم حق آزادى; ولى آزادى را مقدمه حيات برين انسانى مىداند. همه آزادىهاى انسان، براى دستيابى به حيات مادى و معنوى شايسته اوست و به همين دليل، وى نيازمند آزادى است و براى رسيدن به اين آزادى، بايد خود را از بند هوسها برهاند. همه انسانها در گرو رفتار خود مىباشند و تنها كسانى از قيد اين گروگانگيرى آزادند كه در صف «اصحاب يمين» و پاككرداران با ايمان قرار گيرند: «كل نفس بما كسبت رهينة الا اصحاب اليمين» (45) . اكنون بايد ديد كه «اصحاب يمين» چگونه خود را از اين وامدارى رهاندهاند.
پاسخ اين سؤال را مىتوان در سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در آخرين جمعه ماه شعبان يافت كه خطاب به مردم فرمودند: «ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكوها باستغفاركم» (46) ;(اى انسانها!) جانهاى شما در بند اعمالتان است; پس جانهاى خود را به وسيله استغفار و آمرزشخواهى از خدا، آزاد سازيد. از اينرو، آزادى حقيقى انسان در اين است كه با استغفار، خود را از بند گناهان گذشته آزاد سازد و با ايمان و عمل صالح، در زمره «اصحاب يمين» درآيد. اين آزادى معنوى است كه مىتواند مقدمه حيات اصيل انسانى باشد كه «فك رقبة» (47) و آزادسازى حقيقى انسان، همين است.
اسلام، براى انسانها بيان نموده كه داراى دو حق حيات و آزادىاند، ولى اين نكته را نيز فهمانده است كه حيات روح، مهمتر از حيات جسم و تن است و آزادى معنوى و درونى، برتر از آزادى بيرونى و اجتماعى، و سبب و منشا آن است. روح انسان، وقتى زنده است كه از بردگى شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوايش نباشد. اگر انسان بگويد: «هر چه مىخواهم مىكنم»، «هر جا بخواهم مىروم»، «هر چه دوست دارم مىخورم»، «هر گونه كه ميل داشته باشم زندگى مىكنم و هيچ قيد و بندى ندارم»، چنين شخصى، روح و جان خود را برده و اسير شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زنده به گور كرده است: «قد خاب من دسيها» (48) و در حقيقت، حيات انسانى خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و «ميت الاحياء» (49) گشته است.
به همين دليل، قرآن كريم، مؤمنان را زنده مىداند و كافران را مرده معرفى مىنمايد. در سوره مباركه «يس» چنين مىفرمايد: «ان هو الا ذكر وقران مبين× لينذر من كان حيا ويحق القول على الكافرين» (50) . در اين كريمه، خداى سبحان بين انسان زنده و فرد كافر، تقابل مىاندازد و مىفرمايد: قرآن براى انذار و بيم دادن به زندگان نازل شده و براى كافران، سبب اتمام حجت است. اين سخن بدان معناست كه انسانها دو گروهند; برخى زندهاند و انذار مىپذيرند و برخى كه انذار نمىپذيرند كافرند. از اين تقابل، روشن مىشود كه مؤمنان، زندگان انذارپذيرند و كافران، انذارناپذيران مردهاند; زيرا حيات انسانى انسان، به فطرت توحيدى اوست و اگر اين فطرت توحيدى در زير خاك طبيعت و شهوت و غضب مدفون شود، انسان، حيات انسانىاش را از دست مىدهد و مىميرد; اگر چه از حيات حيوانى و طبيعى بهرهمند است. به همين دليل، خداى سبحان درباره سياهقلبان كافر، به پيامبر گرامى خود مىفرمايد: «وما انتبمسمع من فى القبور» (51) ; «انك لاتسمع الموتى ولا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين × وما انتبهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون» (52) ; تو نمىتوانى اهل قبور را شنوا كنى; تو نمىتوانى مردگان را شنوا كنى; تو نمىتوانى كران را كه از گفتارت روى مىگردانند شنوا كنى و تو نمىتوانى كوران را از ضلالت، به سوى نور هدايت كنى; تو فقط مىتوانى مؤمنان به آيات ما را به حق و حقيقتشنوا كنى و ايشانند كه تسليم امر خدايند.
بردگى روح انسان براى غرايز
شهوت و غضب كه ابزار خوبى براى روح انسانند، اگر تربيت نشوند و تحت كنترل عقل درنيايند، به دليل اشتهاى بىحد و حصرى كه دارند، در اولين قدم، روح انسان را به بردگى خود درمىآورند. هواى نفس، امير مىشود و عقل انسان، اسير مىگردد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير» (53) . حضرت على(عليهالسلام) در كلمات قصار نهجالبلاغه فرمودهاند: «الدنيا دار ممر لا دار مقر والناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها» (54) ; دنيا دار مرور و گذشتن است نه خانه قرار و ثبات و ماندن; و در اين دنيا، مردم دو گروهند; گروهى جان خود را به هوا و هوس مىفروشند و خود را به هلاكت مىاندازند و گروهى جان خود را از هوس خريده، حقيقتخويش را آزاد مىگردانند.
انسانى كه به خود رحم نكرد و در جبهه جهاد اكبر، حقيقتخود را به بردگى و بندگى شهوت و غضب درآورد، عقل و علمش، اسير و خادم هوسش مىگردند و اگر بخواهد مثلا شهرى را ويران كند، همه رهاوردهاى علمى و دانش و تحصيلات او، دستبه دست هم مىدهند تا خواسته چنين شهوت و غضبى را برآورده سازند; ابزارى مىسازند تا او بتواند هر آنچه را كه مىخواهد به آتش كشد و هر آنكه در مقابلش ايستاد، نابود سازد. چنين شخص هواپرستى، اگر دين خدا و انبياء الهى را نيز مانع هوس خود ببيند، براى خاموش نمودن آن، با همان ابزار علم و عقل به جنگ پيامبران مىرود و سعى مىكند كه مذهب و دين و شريعت و منهاج آنان را نسخ و مسخ سازد; در مقابل انبياء(عليهمالسلام)، ادعاى نبوت مىكند و در برابر ملتهاى انبياء، فرقهها و نحلهها مىسازد و گاه، به وسيله همين عقل و علم اسير شده، كتابى از پيش خود مىبافد و مىنگارد تا آنكه معاذالله ناسخ قرآن و كتاب آسمانى معرفى نمايد.
بردگى و بردهدارى شيطان
شيطان، موجود كوچكى نيست; كسى است كه شش هزار سال خدا را عبادت كرد و به فرموده اميرالمؤمنين(عليهالسلام): «لا يدري ام من سنى الدنيا ام من سنى الاخرة» (55) ; روشن نيست كه اين شش هزار سال، از سالهاى دنياست، يا از سالهاى آخرت است كه هر روزش، پنجاه هزار سال دنياست! البته براى مردم عادى اين مساله روشن نيست، ولى براى خود آن حضرت، دنيايى يا آخرتى بودن سالهاى عبادت شيطان معلوم بود. پس ابليس، داراى سابقه طولانى عبادت است; چنين موجود مقاومى، وقتى تكبر و لجاجت ورزيد، نخست تمام زحمات چند هزار ساله خود را به آتش كشيد و سپس، «عدو مبين» (56) انسان شد. موجودى كه توانست چند هزار سال در ميان فرشتگان به عنوان عابد ظهور كند و سپس همه آن زحمات را يكجا خاكستر كند، چنين دشمنى در مصاف با انسان، «لا تبقى ولاتذر» (57) است; نابودكننده است و هرگز به انسان رحم نمىكند. او نخست وجود خود را برده تكبر و لجبازى خود نمود و سپس دستبه بردهگيرى از انسانها زده است و اگر بر انسانى چيره شود، آن انسان نيز خستحقيقتخود را به بردگى هوسش مىفروشد و سپس به ديگران رحم نمىكند و براى ارضاى شهوت و غضب سيرىناپذيرش، تا آنجا كه بتواند، انسانهاى ديگر را به بردگى خود درمىآورد.
«بردهدارى مدرن» در قرن اخير
آنچه گفته شد، سخنان نورانى اسلام است درباره آزادى درونى و بيرونى، و فردى و اجتماعى; اما خوب است نگاهى به پرونده سياه كسانى كه اتهام ضديتبا آزادى و حقوق بشر را بر اسلام مىزنند داشته باشيم. دين اسلام، در علم و عمل، براى براندازى نظام بردگى اقدام نمود، ولى كسانى كه شعار براندازى «بردهدارى قديم» را مطرح ساختند، «بردهدارى مدرن» را در قرن اخير به اجرا درآوردند. در همين جنگ جهانى دوم كه اروپا خيلى ترقى كرد و داعيه الغاء بردگى داشت، ميليونها نفر را آواره كردند و اسير گرفتند و به وجهى بدتر از بردگى، بردند. براى نمونه مىتوان كشور الجزاير را نام برد كه چه بردگىها از فرانسه نچشيد! مگر بردگى غير از اين است كه هر كس را بخواهند، بكشند و مال هر كس را بخواهند، ببرند و هر جا را كه بخواهند، منفجر كنند؟ بردگى چيزى جز اين است؟
پس از جنگ جهانى، آنچه بر ايران اسلامى آمد، چيزى جز بردگى نبود. رضا خان را بردند و پسرش را روى كار آوردند. از شهريور هزار و سيصد و بيستبه بعد، متفقين به عنوان دلسوزى براى ايران آمدند; شمال را شوروى سابق گرفت و غرب و جنوب را انگليسىها و آمريكايىها گرفتند. اينها به عنوان دوستى و صلح و برقرارى امنيت آمدند، اما سرمايههاى ملى را غارت كردند; فرهنگ و آداب و رسوم مذهبىملى را مانند نفت و گاز بردند. شمال، در اختيار كماندوهاى شوروى سابق بود و آمدن از شمال به تهران و بالعكس، مانند رفتوآمد در دو كشور بيگانه، نيازمند گذرنامه و پاسپورت بود و روزى هم بر اين كشور گذشت كه گفتند بايد هفده شهر را تسليم كنيد! و حاكمان نالايق وقت، تسليم كردند! هفده شهر را از يك كشور جدا كردند و بردند; آيا اينها چيزى جز بردهگيرى آنان و بردگى ايران براى آنان بود؟
در زمان حاضر، كشورهاى تازه استقلاليافته شوروى سابق را تهديد مىكنند و مورد بازخواست قرار مىدهند كه چرا با ايران قرارداد بستهايد! وقتى به بهانه سلاح اتمى، به يك كشور مىگويند تو قرارداد بسته شده با ايران را نسخ كن! معنايش اين است كه قرارداد يك ملت و دولت، بايد به اذن نظم نوين آمريكايى باشد. اين همان بردهدارى است; اگر چه نامش چيز ديگرى است. احتلال و اشغال سرزمين موروثى فلسطين توسط اسرائيل غاصب و صهيونيست، نمونه بارزى از بردهدارى قرن بيستم است; ملتى را از خانه خود آواره كردن و بيگانه را بجاى آشنا نشاندن و قيم مردم مظلوم فلسطين شدن و بجاى آنان انديشيدن، همه از آثار مشؤوم بردگى قرن اخير است.
عبوديت و آزادى
آنچه از قرآن كريم درباره عبادت انسانها برمىآيد، اين است كه كاملترين و برجستهترين وصف براى انسان، همان است كه او، بنده ذات اقدس اله باشد; زيرا انسان و ساير موجودات، مخلوق خدايند و هر موجود مخلوقى، عبد خالق خود است و اين عبوديت را عقل انسان حكم مىكند و لذا ذات اقدس اله، وقتى كه مىخواهد عبادت الهى را در قرآن طرح كند، براهين عقلى بر آن اقامه مىكند و خطابش به «اولىالالباب» و «ذوياالعقول» است.
قرآن كريم كسانى را كه از عبادت خداوند سرباز مىزنند، «سفيه» مىداند: «ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه» (58) . عقل، حكم مىكند كه هر مخلوقى، بايد مطيع خالق خود باشد و هر معلولى، مطيع علتش. كمال هر موجودى، در اين است كه بر اساس نظام تكوينى خويش حركت كند و چون از اين مسير و هدف آن اطلاع كاملى ندارد، خداوند بايد او را راهنمايى كند. انسان، با پديدههاى جهان در ارتباط است، ولى درباره حقيقتخود و حقيقت جهان و نيز درباره كيفيت ارتباط انسان با جهان، آگاهى زيادى ندارد و همين امر، ضرورت رهنمايى از سوى خداى دانا و عالم مطلق را مشخص مىسازد.
اگر انسان، خالقيت و مولويتخداوند را دريافت و آگاهى او از همه شؤون زندگى و هستى انسان و جهان را پذيرفت و در عمل نيز عبد مطيع خداوند بود، آنگاه به بهترين كمال خود مىرسد. از اينرو خداى سبحان، مهمترين كمالى را كه در قرآن مطرح مىفرمايد، همين عبوديت انسان براى خداست. قرآن كريم، هم اسراء و عروج انسان كامل را بر اساس عبوديت او مىداند: «سبحان الذى اسرى بعبده» (59) و هم نزول وحى و كتاب الهى را بر مدار عبوديت وى ياد مىفرمايد:«الحمدلله انزل على عبده الكتاب» (60) ;«فاوحى الى عبده ما اوحى» (61) و علاوه بر علوم شريعت و علوم ظاهر، خداى سبحان، پيامبرى مانند خضر(عليهالسلام) را كه از «علم لدنى» طرفى بسته و بر اساس «باطن» حكم ولائى مىكند، عبدى مىداند كه به وسيله عبوديتش به اين مقام رسيده است: «فوجدا عبدا من عبادنا» (62) .
بنابراين، اگر انسانى خضر راه مىشود و اگر انسان مقربى، خاتم پيامبران الهى مىگردد، همگى به دليل عبوديت و بندگى خداوند است: «كيست مولى؟ آنكه آزادت كند.»
عبوديت انسان براى خداوند، او را نسبتبه غير خداوند آزاد مىسازد و پس از آن، هرگز برده و بنده درون و بيرون خود نخواهد بود. فطرت توحيدى انسان، دو چيز را فتوا مىدهد; يكى بنده خدا بودن و ديگرى آزاد از غير او گشتن; زيرا اگر انسان، عبد محض خالق خود باشد و همه عبوديتخويش را به خداوند اختصاص دهد، بىشك زمينهاى براى عبوديت و بندگى غيرخدا نمىماند و اگر انسان، خداوند را به بزرگى و عظمتش دريافت، همه چيز براى او كوچك و بىمقدار مىشود; چنانكه حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در خطبه متقين مىفرمايد: «عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم» (63) ; خالق، به عظمتش در جانهاى متقين جلوهگر مىشود و در نتيجه، هر چه غيرخداست، در چشمان آنان كوچك مىگردد.
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) خطاب به فرزندش امام مجتبى(عليهالسلام) مىفرمايد: «ولا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا» (64) ; بنده جز خدا مباش; زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است; و به همين دليل است كه امام على(عليهالسلام)، عزت و افتخار خويش را در عبوديتبراى خدا مىبيند: «الهي كفى بي عزا ان اكون لك عبدا وكفى بي فخرا ان تكون لي ربا» (65) ; خدايا! مرا اين بزرگوارى بس است كه بنده توام و اين افتخار مرا بس كه تو پروردگار منى.
ضرورت نظم و قانون در جامعه
گفته شد كه پس از حق حيات، انسان داراى حق آزادى است كه بر اساس آن، نسبتبه غير خدا آزاد است و اين، ارمغان اسلام در چهارده قرن پيش و پيام همه انبياء الهى است. در عين حال، هيچ عاقلى نمىتواند بپذيرد كه جامعه انسانى، بدون نظم و قانون باشد; وجود قانون، ضرورت دارد; اگرچه سبب محدود گشتن انسان و كم شدن آزادى او گردد.
استاد علامه طباطبائى(رضواناللهتعالىعليه) ضرورت نظم و قانون در جامعه را بر اساس طبع استخدامگر انسان تبيين نموده است (66) . توضيح مطلب ايشان آن است كه اگر چه انسان بر اساس فطرتش موحد است و عبوديت ذات اقدس اله را مىپذيرد، ولى طبيعتا مستخدم ديگرى است. انسان، به دليل جهت «طين»ى خود: «انى خالق بشرا من طين» (67) ، داراى صبغه طبيعى است و از جهت روح الهىاش: «ونفخت فيه من روحى» (68) ، داراى صبغه فطرى است; بر اساس فطرتش، موجودى عالم و عارف و اهل قسط و عدل است كه نداى را با «بلى» (70) پاسخ داد; ولى بر اساس طبيعتش، استخدامگر و بهرهجوست و چون ارتباطش با عالم طبيعت، محسوس و نزديك است و انسش با عالم فطرت تقريبا دور است، اگر او را بر اساس طبيعتش رها كنند، بر مبناى استخدام ديگران حركت مىكند و هيچ گاه «حد يقف» و نهايتى ندارد; از آنجا كه نيازهاى فراوان دارد و به تنهايى قادر نيستخواستههاى خود را تامين كند، از هر چيز و از هر شخصى بهره مىجويد و آنها را به خدمتخود درمىآورد; در نظام طبيعت، دستش به هر آب و خاكى كه برسد، بهره مىگيرد مگر آب و خاكى كه در دسترس او نباشد; از هر معدنى بهره مىگيرد; از هر جانور پرنده، و از هر حيوان چرندهاى، و از هر ماهى دريايى سود مىجويد و از هر كره آسمانى كه مقدورش باشد، استفاده بىحد و حصر مىكند. انسان به مقتضاى طبعش چنين موجودى است.
همه مذمتهاى قرآن كريم از انسان، ناظر به همين طبع سركش و آثارزيانبار مشهود اوست. چنين انسانى، اگر بتواند بر ديگران چيره گردد، تفرعن مىكند و ادعاى «انا ربكم الاعلى» (71) سرمىدهد. بديهى است كه جامعهاى متشكل از انسانهايى اين چنين، اگر داراى نظم و قانونى درستنباشد، تزاحم و درگيرى و هرج و مرج و فساد، آن را نابود خواهد ساخت.
انسان، آن وقت زندگى ممتاز از حيات گياهى و حيوانى دارد، كه با ديگر انسانها ارتباط و هماهنگى داشته باشد; چه اين توافق و ارائه خدمات متقابل، مقتضاى طبع اولى او باشد و همين را تفسير «مدنى بالطبع» بودن او بدانيم و چه آنكه پذيرش خدمات متقابل و انقياد در برابر قانون را محصول طبع اولى او ندانيم، بلكه طبع اولى هر فردى را هلوع بودن و ديگران را به خدمت گرفتن و از آنان بهرهكشى رايگان كردن بدانيم و خضوع او در برابر قانون را، بر اساس اضطرار و طبق ضرورت ثانوى تفسير كنيم.
بنابراين، بايد نظمى حاكم باشد تا هيچ كس خود را بر ديگرى تحميل نكند و تنها در سايه اين نظم عادلانه است كه جامعه شكل مىگيرد و حيثيت اجتماعى افراد انسان ظهور مىكند و حيات اجتماعى آنان تحقق مىيابد و از زندگى حيوانى و نباتى ممتاز مىگردد. بدون نظم، هرج و مرج بر جامعه بشرى حاكم مىگردد و سعادت انسان بر باد مىرود.
قرآن كريم، كسانى را كه ميان انديشه و رفتار و كردار و گفتار آنانهماهنگى نيست و هماهنگ با علم خود حركت نمىكنند و به لازمه يقينشانملتزم نمىشوند و گفتارهاى گوناگون دارند، افرادى مبتلا به آشفتگى وهرجومرج معرفى مىفرمايد: «بل كذبوا بالحق لما جائهم فهم فى امر مريج» (72) و روشن است كه انسانهايى اين گونه و جامعهاى كه دچار تعارضدرونى و بىنظمى است، هيچگاه به كمال شايسته خويش نخواهند رسيد.
«نظم»، بدون «قانون» تحقق نمىيابد و قانون صحيح، قانونى است كه همه جنبههاى هستى انسان در آن ملحوظ گشته، براى شكوفايى استعدادهاى انسان، برنامهريزى درستى در آن شده باشد و چون بشر، گذشته از بدن مادى و حيثيت هلوعش، داراى روح الهى و فطرت توحيدى و «نفس ملهمه» به فجور و تقواست، بىشك علاوه بر كارهاى غريزى، داراى ابعاد اخلاقى است و برتر از آن، واجد جنبههاى اعتقادى مىباشد. اگر قانونى، فقط جنبههاى طبيعى و عملى او را رعايت كند و ابعاد اخلاقى و يا اعتقادى او را ناديده گيرد، چنين قانونى، شايسته جامعه انسانى نيست و نمىتواند انسانها را به سعادت نهائى برساند.
آنچه متاسفانه در جهان معاصر رايج است، قانون و حكومتى استبر اساس رعايت اعمال مردم و نه اخلاق و عقايد آنان. از آنجا كه اخلاق و عقايد، تعديلكننده طبيعت و غريزه تجاوزگر انسان مىباشند، قهراشيرازه نظم اعمال، گسيخته مىگردد و حيات جامعه كه به دام طبيعتسركش افتاده است، حياتى حيوانى خواهد بود نه انسانى: «ان هم الا كالانعام بل هم اضل» (73) و اين نقص و نارسايى قانون، مشكل جهان معاصر است كه آن را به بنبستى بزرگ منتهى ساخته است.
قانون الهى يا قانون بشرى؟
تشريع و قانونگذارى، زمانى درست و حق است و انسان را به سعادتش مىرساند، كه هماهنگ با تكوين و آفرينش انسان و جهان باشد; با فطرت و آفرينش انسان، با حقيقت آفرينش جهان، و با رابطه تكوينى عالم و آدم هماهنگ باشد. انسان، نيازمند جهان است و با آن ارتباط دارد و در عين حال، از هر راهى نمىتواند در جهان اثر بگذارد; چنانكه جهان نيز از هر راهى در انسان اثرگذار نيست. اين تاثير و تاثر آدم و عالم و انسانها با يكديگر، مشخص و محدود است و از اينرو، قانونى سعادتآور است كه با اين سه امر تكوينى هماهنگى داشته باشد و چنين قانونى، نه از خود انسان برمىخيزد و نه از طبيعت و جهان; زيرا نه انسان به عمق جهان آگاهى دارد و نه جهان از خودش باخبر است; چه رسد به اينكه از انسان و از رابطه او با خود خبر داشته باشد. قانونگذار، فقط آن كس مىتواند باشد كه انسان و جهان را آفريده و رابطه متقابل انسان و جهان را تنظيم كرده است و او، جز خدا نيست و لذا در قرآن كريم آمده است: «ان الحكم الا لله» (74) ; يعنى جعل حكم و قانون سعادتآور، اختصاص به خداوند دارد و كسى جز او توانايى وضع قانون را ندارد.
انسان و جهان، در مقام تكوين و در آفرينش و هستى خود، نسبتبه خداوند عبوديت دارند و همين، دليل آن است كه انسان، در قانونگذارى و تشريع نيز بايد عبد خداوند باشد و تنها از قانون كامل و برتر او پيروى كند. اگر موجودى، همه هستى خود را از ذات اقدس اله دريافت كرده است و ذاتا فقير اوست و در «ذات» و «وصف» و «فعل» و «اثر»، نيازمند خدا بوده حدوثا، در حال و آينده و بقاء نيز نيازمند است; او در مقام تكوين، همانند ديگر موجودات جهان و حتى فرشتگان، عبد خداست; چنانكه قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:«ان كل من فى السموات والارض الا اتى الرحمن عبدا» (75) ; يعنى هيچ كس در آسمانها و زمين نيست، مگر آنكه در محضر خداى رحمان، عبوديت دارد; يا مىفرمايد: «ان من شىء الا يسبح بحمده» (76) ; هيچ چيزى وجود ندارد، مگر آنكه به تسبيح و ستايش حضرت او مشغول است; يا فرمود: «يسبح له ما فى السموات والارض» (77) ; هر آنچه و هر آنكه در آسمانها و زمين است، تسبيحگر خداوند مىباشد و نيز فرمود: «فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين» (78) ;(خداوند،خطاب به آسمانها و زمين فرمود)با ميل و رغبت و يا با كراهت نزد من آييد و آن دو گفتند: با ميل و رغبت مىآييم نه با كراهت.
بنابراين، اگر ملك و ملكوت جهان و انسان و آسمانها و زمين و هر آنچه و هر آنكه در آنهاست، به دستخداوند است: «تبارك الذى بيده الملك» (79) ; «فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء» (80) و همه موجودات كوچك و بزرگ، عبد خداوند و مطيع و منقاد و مسبح و خاضع و ساجد اويند: «له اسلم من فى السموات والارض» (81) ; «لله يسجد من فى السموات والارض» (82) ، لازم است كه انسان، در زندگى فردى و اجتماعى و در قانون زندگى خود، عبد خداوند باشد و تنها قانون كامل و سعادتآور را كه همان قانون الهى است، بپذيرد و تسليم قوانين ناقص، جاهلانه، و هوامدارانه بشرى نگردد.
نبوت و قانون الهى
بنابر آنچه گذشت، عقل انسان مىگويد: خدايى كه جهان و انسان را آفريده و رابطه اين دو را تنظيم نموده و از مصلحت و سعادت مخلوقات خود آگاه است و حكيم علىالاطلاق است، انسان را هرگز رها نمىكند: «ايحسب الانسان ان يترك سدى» (83) و براى او قانون سعادتبخش خود را مىفرستد كه فرستاده است. از اينرو، شناختخداوند به عنوان مبدا حكيم، براى اثبات نبوت كافى است و كسانى كه نبوت را نپذيرفتهاند، خداوند را به درستى نشناختهاند: «وما قدرو الله حق قدره» (84) .
انسان، وقتى به كمال مىرسد كه در راه صحيح حركت كند و آنچه براىكمالش مفيد است، جذب كند و آنچه در اين مسير براى او زيانآور است،دفع نمايد. يك نهال، تا آن زمان كه آب خوب، هواى مناسب، وغذاىكافى موجود در خاك را دريافت كند و تحت مراقبتيك باغبان مهربان باشد، به كمال مىرسد و ثمربخش مىگردد و اين قانون تكوينى، شامل انساننيز هست. انسان، بهترين نهال بوستان الهى است كه خداوند او را در زمين هستى كاشته و رويانده است; چنانكه فرمود: «والله انبتكم من الارض نباتا» (85) .
انسان اگر بخواهد «شجره طوبى» بشود كه «اصلها ثابت وفرعها فى السماء» (86) باشد، راهش همين مراقبت و پرورش است. بايد ببيند آنكه او را آفريده است، آب حياتش را چه چيزى قرار داده و چه غذايى براى او تجويز نموده، لوازم و موانع رشدش، و بايدها و نبايدهايش كدام است. اگر اينها را عملى كرد، اگر «محقق» شد و سپس «متحقق»، هم حق را شناخت و هم حق را پذيرفت و عمل نمود، آن وقت مىشود «شجره طوبى» كه اصلش ثابت است و فرع و شاخه و ثمرهاش در آسمان; چنانكه اگر كسى به بيراهه رفت، تبهكار و سيهدل مىشود و به صورت «بوته حنظل» كه ثمر آن تلخ است در مىآيد و نيز شجرهاى مىشود كه: «تخرج فى اصل الجحيم × طلعها كانه رؤس الشياطين» (87) ; يعنى درختى كه از قعر دوزخ و جحيم خارج مىشود و شكوفه آن گويى سرهاى شياطين است.
برهانى كه حكماء و متكلمان براى نبوت عام اقامه مىكنند اين است كه بشر، زندگى اجتماعى دارد و بايد با ديگر انسانها مرتبط باشد و چون نيازمندىهاى خود را به تنهايى نمىتواند برآورده كند و كارها و متاعها در دنيا تقسيم شدهاند، قهرا بايد معاملات متقابلى با همنوعان خود داشته باشد و براى آنكه جلوى تعدى و تجاوز و هرج و مرج گرفته شود، قانون لازم است و به دليل ضعفها و نقصهايى كه بشر در علم و عمل دارد، خود او نمىتواند قانونگذار باشد و بنابراين، بايد كسى قانون را تدوين و اجرا كند كه منزه از همه نقصها باشد و او، ذات اقدس اله است كه قانونش را به دست انسان كامل معصوم، براى بشر فرستاده است. اين خلاصه برهانى است كه در كتابهاى فلسفى و كلامى براى ضرورت اصل نبوت آمده و در ميان حكماء و متكلمين معروف است.
اما برهانى كه از قرآن كريم و از اولين روايتباب «الاضطرار الى الحجة» كتاب شريف كافى كه مرحوم كلينى نقل نموده استنباط مىشود و قوىتر و وسيعتر از برهان حكماست، اين است كه انسان اگر يك نفر هم باشد و كسى جز او در جهان نباشد، براى رسيدن به كمالش، نيازمند قانون الهى است.
جناب كلينى(ره) نقل مىكند كه هشام بن حكم از امام صادق(عليهالسلام) روايت كرد كه آن حضرت در جواب زنديقى كه از نحوه اثبات نبوت و رسالتسؤال نمود، فرمودند: «انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعاليا عنا وعن جميع ما خلق و كان ذلك الصانع، حكيما متعاليا لم يخبران يشاهده خلقه ولا يلامسوه فيباشرهم ويباشروه ويحاجهم ويحاجوه، ثبت ان له سفرا فى خلقه يعبرون عنه الى خلقه وعباده ويدلونهم على مصالحهم ومنافعهم وما به بقاؤهم وفى تركه فناؤهمفثبت الامرون والناهون عن الحكيم العليم فى خلقه والمعبرون عنه جل وعز; وهم الانبياء(عليهمالسلام) وصفوته من خلقه، حكماء مؤدبين بالحكم مبعوثينبها غير مشاركين للناس على مشاركتهم لهم فى الخلق والتركيب فى شىء من احوالهم مؤيدين من عند الحكيم العليم بالحكمة ثم ثبت ذلك فى كل دهر وزمان مما اتتبه الرسل والانبياء من الدلائل والبراهين لكيلا تخلو ارض الله من حجة يكون معه علم يدل على صدق مقالته وجواز عدالته» (88) . خلاصه اينبرهان آن است كه چون خداوند متعال، منزه است از آنكه خلقش بتوانند اوراببينند و لمس كنند و ارتباط مستقيم داشته باشند، ضرورت يافت كه سفيرانىاز سوى خداوند باشند تا واسطهاى ميان خالق و خلق بوده، پيام خداىحكيم متعالى را به مردم برسانند و آنان را به مصالح و منافع و آنچه بقاءشان در آن(دنيوى و اخروى) و در تركش فناء ايشان مىباشد، راهنمايى كنند.
در كتاب عللالشرايع وبحارالانوار نيز روايتى آمده است كه حيثيت فردى وجود امام و حجت را به صراحتبيان فرموده است. امام صادق(عليهالسلام) در اين روايت مىفرمايد: «لو كان الناس رجلين، لكان احدهما الامام» وقال: «ان آخر من يموت الامام لئلا يحتج احدهم على الله عز وجل تركه بغير حجه» (89) ; يعنى اگر مردم فقط دو نفر باشند، قطعا يكى از آن دو، امام است و آخرين كسى كه از اين دو مىميرد، امام است تا يكى از آن دو نتواند بر خداوند احتجاج كند كه چرا من را بدون حجت رها كردى.
انسان، از آنجا كه نمىداند چه چيزهايى براى او سودمند است و چه چيزهايى براى وى سودمند نيست چون حلال و حرام و زشت و زيبا را با تمام جزئياتش نمىداند نيازمند قانون خداست. البته عقل، قدرى از امور سعادتآور را مىداند، ولى نه به صورت جزئى و در تمام مسائل، بلكه آنها را به نحو كلى درك مىكند و اين مقدار، كافى نيست. اينكه چه گياهى، چه گوشتى، چه غذايى، كدام پرنده فضايى، كدام حيوان دريايى و صحرايى، كدام پوشش و لباس و زينت، خوب است و كدام بد و نارواست، اينها را انسان نمىداند; خاطرات و خيالهاى خوب و بد، نگاههاى روا و ناروا، رفتار درست و نادرست را به طور كامل نمىفهمد و فقط برخى از آنها را با عقل درك مىكند و اگر چنين است و اگر انسان آفريده شده تا به كمال و سعادت ابدى برسد و سعادت او در گرو اصول و ضوابط مزبور است، پس حتما بايد قانون درست و كامل را از خداوند دريافت كند و به همين دليل اگر انسان، اولين انسان مخلوق خداوند باشد، بىشك او پيامبر است و لذا اولين انسانى را كه خداوند آفريده، پيغمبر بوده است.
بنابراين، هيچ كس بىنياز از قانون الهى نيست; چه در شهر باشد و چه در كوه و بيابان و روستا; و حتى يك راهب تنها و ديرنشين نيز نمىتواند بگويد من از قانون بىنيازم، بلكه او نيازمندى بيشترى دارد; زيرا او مىخواهد خود را بسازد. البته نيازمندى به قانون، در جامعه بشرى ظهور بيشترى دارد و محسوستر است و نبودنش زيانهاى بيشترى را به دنبال دارد.
بيان محقق طوسى(ره) نسبتبه برهان بوعلى(ره)
محقق طوسى(رحمهالله)، بر برهان عقلى ابنسينا(رحمهالله) بر ضرورت نبوت كه در نمط نهم كتاب اشارات والتنبيهات (90) آمده، مطلبى دارد كه ذكر آن براى تكميل و تتميم آنچه گذشت، سودمند است.
بيان محقق خواجه طوسى(رضوانالله تعالىعليه) در شرح اشارات و تنبيهات (91) اين است كه اگر ضرورت وجود شريعت و نبوت، از جهت نياز بشر به يك نظام اجتماعى مصون از هرج و مرج باشد، اين نياز، با حكومتهاى غيراسلامى كه در نقاط مختلف كره زمين وجود دارد، برآورده مىگردد و لذا ضرورت نبوت را بايد مبتنى بر شناختى دقيقتر از انسان و نيازهاى دنيوى و اخروى او قرار داد. يعنى بايد اين حقيقت را دريافت كه انسان، داراى روحى مجرد و حقيقتى باقى و ابدى است و روح آدمى، متاثر از اعمالى است كه در طبيعت انجام مىدهد و از اينرو، رفتار فردى و اجتماعى او بايد بر اساس قانونى باشد كه علاوه بر تنسيق نظام طبيعى و اجتماعى او، نظام ابدى و جاودانش را نيز تامين نمايد (92) .
«وجوب از خدا» نه «وجوب بر خدا»
لازم است اين نكته به خوبى مورد توجه قرار گيرد كه اگر در مسائل كلامى گفته مىشود: «بر خداوند واجب است كه قانون و پيامبر خود را بفرستد»، اين سخن، هرگز به معناى جبر بر خداوند نيست. منكران «حسن و قبح عقلى» مانند اشاعره، هيچ گونه واژه الزامآورى در بحث نبوت، امامت، و... ندارند; زيرا آن را جبر بر خداوند مىدانند و از طرف ديگر، معتقدان به «حسن و قبح عقلى» همچون معتزله كه قائل به وجوب نبوت مىباشند، فرستادن كتاب و ارسال رسول براى هدايت جامعه بشرى را بر خداوند واجب مىدانند. اما حكماى الهى مانند بوعلى(رحمهالله) كه بر روال عقايد صحيح اماميه مىانديشند و از فرث افراط و دم تفريط مبرايند، در عين حال كه قائل به حسن و قبح عقلىاند، هرگز ميان وجوب على الله(واجب بودن بر خدا) كه سخن باطل معتزله است و وجوب عن الله(وجوب از ناحيه خدا) كه كلام حق اماميه است، خلط نمىكنند و از اينرو، معناى وجوب از خدا اين است كه يقينا خير و نظم و امثال آن،از او نشات مىگيرد;درحالىكه معناى وجوب بر خدا،آن است كه او، محكوم و مجبور است امورى را از ناحيه خود صادر كند تعالى الله عن ذلك.
اماميه، بر آن مىباشند كه چون خداوند هستى مطلق است، خالق و ضرورتبخش عقل و همه يقينيات عقل است. هر چه را كه در نظر بگيريم، چه قانون و چه غيرقانون، چه وجوب و ضرورت و چه غير آن، اگر موجود باشد، از سوى خداوند و عين ربط به اوست و هيچ چيزى در عالم وجود ندارد كه از خدا نباشد; پس چگونه فرض مىشود كه وجوب و ضرورتى در جهان موجود و حق باشد و «عن الله» و از سوى خداوند نباشد؟ هر قانونى كه در نظر گرفته شود، يا موجود است و يا معدوم; اگر معدوم باشد، صلاحيتى براى حكومت ندارد و اگر موجود باشد، بدون شك ممكنالوجود است و هر شىء ممكنالوجودى، در اصل هستى و كيان حقيقتخود نيازمند واجبالوجود است.
سعادت انسان و عدم كفايت عقل
قرآن كريم هر چند در بسيارى از آياتش، ارزش عقل را بازگو كرده و انسان را به تعقل و تفكر فرامىخواند، اما در مواردى ديگر، در عين اثبات لزوم عقل براى انسان، آن را براى هدايتبشر كافى ندانسته است و وجود وحى را نيز ضرورى مىداند و در اين باره مىفرمايد: «رسلا مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل وكان الله عزيزا حكيما» (93) ; خداوند پيامبران را براى بشارت نيكان و ترساندن بدان فرستاده; تا آنكه پس از فرستادن آن رسولان، مردم بر خداوند حجتى نداشته باشند و خداوند هميشه مقتدر بوده و كارش مطابق با حكمت است.
اين آيه، عدم كفايت عقل براى هدايت انسان را به خوبى نشان مىدهد; زيرا در صورت كافى بودن عقل براى هدايت انسان، حجتبر بشر تمام بود و مجالى براى احتجاج مردم در قيامت وجود نمىداشت و لذا نيازى به ارسال پيامبران نبود; در حالى كه خداوند مىفرمايد: «حجة بعد الرسل» نه «حجة بعد العقل».
خداى سبحان در سوره مباركه «طه» مىفرمايد: «ولو انا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلنا الينا رسولا فنتبع اياتك من قبل ان نزل ونخزى» (94) ; يعنى اگر ما پيش از فرستادن پيامبر، كافران را به نزول عذاب هلاك مىكرديم، بىشك آنان مىگفتند: چرا بر ما رسولى نفرستادى تا پيش از آنكه گرفتار اين خوارى و ذلتشويم، از او پيروى كنيم.
اين استدلال نيز نشانگر آن است كه در صورت عدم ارسال انبياء، مجال احتجاج و برهان براى هر كافرى كه گرفتار گمراهى مىگردد باقى است و اگر عقل حصولى يا فطرت حضورى و يا مجموع آن دو، به تنهايى براى هدايتبشر كافى بود، نيازى به وحى و رسالت و مجالى براى احتجاج و استدلال تبهكاران نبود.
سومين مورد براى ضرورت وحى و عدم كفايت عقل، آياتى است كه جريان جهنم و گفتگوى دوزخيان را با نگهبانان جهنم بازگو مىنمايد. فرشتگان، در مقام استدلال و سرزنش، به جهنميان مىگويند: «الم ياتكم نذير» (95) ; آيا از سوى خداوند پيامبرانى نيامدند كه شما را از عواقب تلخ گناه بيمناك كنند؟ اين استدلال نيز نشانگر ضرورت ارسال رسولان است; زيرا اگر عقل بشر در مساله هدايت كافى بود، بايد فرشتگان سؤال مىنمودند: مگر خداوند به شما عقل نداد; مگر شما عقل نداشتيد; پس چرا به اين روز افتاديد؟
تذكر: اگر در مواردى به عقل احتجاج شده، براى آن است كه عقل به قصور خود و ضرورت وحى آگاه است و لزوم پيروى آن را تثبيت مىكند.
چهارمين گروه از آيات دال بر ضرورت وحى و عدم كفايت عقل، همان است كه در مقام بيان فايده بعثت انبياست; مانند اين آيه شريفه كه مىفرمايد: «كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم اياتنا ويزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمة ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون» (96) ; يعنى من به سوى شما رسولى فرستاديم تا بر شما آيات ما را تلاوت كرده، شما را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت را به شما تعليم دهد و به شما چيزى را بياموزد كه هرگز از پيش خود، توان آموختن آن را نداريد. و اين ويژگى از تعبير «ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون» استفاده مىشود; زيرا مفاد اين جمله آن است كه علوم حاصل از وحى را نه تنها نمىدانيد، بلكه هرگز نمىتوانيد بدون هدايت پيامبر، به آنها عالم شويد.
از اين آيه نيز دانسته مىشود كه وجود وحى و رسالت، تنها يك فضيلت و فائده غير ضرورى و قابل جبران نيست، بلكه ضرورت و فريضهاى حتمى است كه هيچ جانشين و جبرانكنندهاى ندارد و انبياء الهى، چيزهايى را به بشر مىآموزند كه افراد بشر قادر به فراگيرى آن از غير راه وحى نيستند. بنابراين، ضرورت وجود دين، از آن زمان كه اولين آدم پاى بر عرصه طبيعت مىگذارد تا آن زمان كه آخرين انسان از طبيعت رختبرمىبندد، امرى روشن و ثابت است; زيرا دين، علاوه بر تامين سعادت اجتماعى و ايجاد جامعه برين و تنظيم روابط متعادل و تدوين قانون حقمحور و ديگر مسائل مربوط به زندگى جمعى، در پى تامين سعادت ابدى و اخروى انسانهاست كه عقل به تنهايى نمىتواند از عهده آن برآيد و از اينرو، هيچ انسانى در هيچ حالتى، بىنياز از دين نيست; چه در حال فرديت و انزوايش و چه در حال حضور در اجتماع و جامعه بشرى.
كمال دين و خاتميت اسلام
خاتميت و كمال، دو امر متلازمند; يعنى ممكن نيست كه دين و آيينى، خود را خاتم اديان بداند و داعيه كمال نداشته باشد. از سوى ديگر، اگر دينى داعيه كمال نهايى داشت، بىشك خود را به عنوان دين خاتم معرفى خواهد كرد; البته مقصود از كمال در اينجا، كمال نفسى و مطلق است كه مبراى از تمام نقائص مىباشد; نه كمال نسبى كه به دليل همراه بودن با برخى نقائص، دليل بر خاتميت و ملازم با آن نيست.
مكاتبى كه تدبير دنيوى زندگى انسان در امور فردى و اجتماعى را بر اساس دانش حسى و تجربى مورد نظر قرار دادهاند، هرگز نمىتوانند داعيه كمال نهائى و يا خاتميت داشته باشند; زيرا نقص و تبدل و تغير دانش حسى و تجربى، بر كسى پوشيده نيست و قهرا مكتبى نيز كه بر اساس اين دانش تاسيس شود، مشمول نقص و بىثباتى خواهد بود و لذا بسيارى از اين مكاتب، به صراحت، كمال و خاتميت را نفى كرده، خويشتن را دستاندركار تفسير و يا تغيير جهان مىدانند; بدون آنكه ديگر تفاسير را انكار نمايند و يا ادعاى برترى بر آنها داشته باشند.
كامل بودن دين و خاتميت آن را كسى مىتواند ادعا كند كه از نشئه ناسوت و طبيعت گذر كرده باشد و به قلمرو ملكوت رسيده، از آنجا به جبروت باريافته باشد و با ورود به خزائن الهى و نائل گشتن به «لقاء الله»، در مقام «دنا فتدلى× فكان قاب قوسين او ادنى» (97) ، از «لوح محفوظ» (98) و «ام الكتاب» (99) و «كتاب مبين» (100) بهرهمند گردد; زيرا هر اسوهاى، به مقدار راهى كه مىپيمايد، متاسيان و پيروان خود را راه مىنمايد و رسول اكرمصلى الله عليه و آله و سلم، اسوهاى است كه در پرتو عنايت ويژه الهى، با عروج به جايگاه قدس ربوبى و طى نمودن همه مراحل و مراتب ممكنه كمال، بر عالم وجود اشراف شهودى يافته است و از اين طريق، كاملترين قوانين را از سوى خداوند براى سلوك بندگان به ارمغان آورده است.
پذيرش ادعاى كمال و خاتميت از سوى دين، زمانى درست است كه نخست نبوت و عصمت آن پيامبر خاص، توسط اعجاز مافوق طبيعىاش، به صورت برهانى اثبات گردد; چراكه بدون اثبات نبوت و عصمت، نمىتوان سخن كسى را درباره اصل دين يا خاتميتش معتبر دانست و به همين دليل، پذيرش خاتميت اسلام كه در قرآن و سنت آمده است، پس از آن است كه جامعه انسانى، رسالت رسول اكرمصلى الله عليه و آله و سلم و عصمت ايشان را با استدلال و برهان درك نموده باشد نه پيش از آن.
قرآن كريم، خود را كتابى براى همه جهانيان و «ذكرى للعالمين» (101) و «نذيرا للبشر» (102) معرفى نموده و تصريح مىكند كه بيانكننده همه آن امورى است كه در سعادت بشر نقش دارند; چه در حوزه عقايد، چه در حوزه اخلاق، و چه در حيطه عمل: «تبيانا لكل شىء» (103) . با توجه به اين مقام منيع و نيز همتايى قرآن و عترت با يكديگر است كه امير بيان، حضرت على(عليهالسلام) در نهجالبلاغه (104) از آگاهى خود بر حقايق جهان هستى سخن مىگويد و به اين آيه شريفه استشهاد مىنمايد: «ما فرطنا فى الكتاب من شىء» (105) ; يعنى ما در آن كتاب چيزى را فروگذار ننموديم.
قرآن كريم براى تفهيم تلازم ميان خاتميت و كمال مطلق، گاه از كامل بودن دين اسلام خبر مىدهد و گاه خاتميت آن را اعلام مىدارد. درباره كامل بودن دين اسلام مىفرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا» (106) ; امروز، براى شما دين را كامل و نعمت را تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين مرضى الهى براى شما پسنديدم; و در مورد خاتميت اسلام مىفرمايد: «ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين» (107) ; محمدصلى الله عليه و آله و سلم پدر هيچ يك از مردان شما نيست وليكن او رسول خدا و خاتم پيامبران است.
خاتميت و كمال نهايى دين اسلام، مورد اتفاق همه فرقههاى مسلمين است و علاوه بر آيات فوق، روايات بسيارى بر آن دلالت دارد كه ذكر آنها خارج از موضوع كتاب است و تنها به ذكر يك روايت از رسول گرامى اسلامصلى الله عليه و آله و سلم اكتفا مىشود كه خطاب به اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمودند: «انت مني بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبي بعدى» (108) ; اى على! مقام تو در مقايسه با من، مانند مقام وزارت هارون براى موسى است; مگر آنكه هارون پيامبر بود و تو پيامبر نيستى; زيرا پس از من، پيامبر و دين جديدى نخواهد آمد.
ابعاد اجتماعى اسلام در انظار مختلف
دينشناسان، در مورد ماهيت آنچه كه دين ارائه مىدهد، نظرهاى گوناگونى دارند. برخى بر اين پندارند كه دين، تنها عهدهدار بيان رابطه فردى خدا و خلق(عبادات) و روابط اخلاقى افراد با يكديگر(اخلاقيات) است; اما مسائل سياسى، حقوقى، و حكومتى، از دائره دين خارج بوده، به تشخيص افراد و تصميم عقلى انديشوران جامعه بستگى دارد.
گروه ديگرى بر اين نظرند كه دين، علاوه بر عبادات و اخلاقيات، اصلحكومت دينى را مورد تاكيد قرار داده است و اصول حاكم بر نظام اجتماعىداخلى و نظام بينالمللى را نيز بيان مىنمايد; اما شكل حكومت واداره نظام، امرى است كه به افراد اجتماع واگذار شده است. به عنوان مثال،جمهورى بودن يا سلطنتى بودن نظام حكومتى، انتصابى بودن حاكم يا انتخابى بودن آن و نيز مسائلى مانند رهبرى انفرادى يا رهبرى شورايى، همگى امورى هستند كه دين درباره هيچ يك از آنها نظر خاصى ندارد و تشخيص درستىيا نادرستى هر يك از سيستمها و روشها را بر عهده عقل بشرى نهاده است.
نظر سوم در اين زمينه آن است كه دين، گذشته از آنكه امور عبادى و اخلاقى و نيز اصول ارزشى حاكم بر نظام اجتماعى را تشريح نموده، شكل حكومت را نيز عرضه داشته كه همان نظام امامت و ولايت است و در اين نظام حكومتى، حاكم اسلامى، با نصب خداوند حق حكومت مىيابد. اين نظريه، مبتنى بر رسالت دين و برهان نبوت است كه در مباحث گذشته از آن سخن گفته شد.
علاوه بر هماهنگى نظر سوم با برهان نبوت، مراجعه به شريعتخاتم اسلام و مشاهده توجه اكيد آن به جامعه و احكام اجتماعى، سياسى، نظامى، حقوقى، و فرهنگى انسانها، به وضوح نشانگر صحت اين نظريه است. قرآن كريم همان گونه كه دستورهاى عبادى مانند «اقيموا الصلوة» (109) و «كتب عليكم الصيام» (110) و دستورهاى اخلاقى مانند «لايسخر قوم من قوم» (111) و «لايغتب بعضكم بعضا» (112) دارد، فرامين اجتماعى نظير «انما المؤمنون اخوة» (113) و«واعتصموا بحبل الله» (114) ، و دستور حقوقى و اقتصادى نظير «ءاتوا الزكوة» (115) وفرمان جزائى و كيفرى چون «السارق والسارقة فاقطعوا ايديهما» (116) و «الزانية والزانى فاجلدوا كل واحد منها ماة جلدة» (117) و دستورهاى سياسى و نظامى چون «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة» (118) و «وليجدوا فيكم غلظه» (119) و «وجاهد الكفار والمنافقين» (120) نيز دارد.
بررسى آيات قرآن كريم نشان مىدهد كه دين اسلام، از سويى مبدء و معاد و وحى و رسالت را به عنوان مسائل اعتقادى طرح نموده و از سوى ديگر، به بحث از فضائل و رذائل اخلاقى و تحصيل و ترك هر يك پرداخته است و از سوى سوم، مسائل فردى و عبادى را ارائه نموده و در بعد ديگر، احكام اجتماعى و اقتصادى و نظامى و سياسى، حدود و قصاص و ديات، و جنگ و دفاع و امر به معروف و نهى از منكر را براى حفظ و حراست از احكام دينى و حكومت اسلامى، به مسلمانان اعطاء فرموده است.
اسلام، به جامعه برين انسانى با ديده تكريم مىنگرد و در ساختن آن سعى بليغ دارد. اهتمام اسلام به جامعه را مىتوان از اين نكته به خوبى دريافت كه نوع احكامش را به صورت جمعى تنظيم كرده و در هنگام تزاحم مصلحت فرد و جامعه، مصلحت جامعه را بر سود و مصلحت فرد، مقدم داشته است. با يك نگاه اجمالى به مجموعه احكام اسلام، روشن مىشود كه روح جمعى، در همه احكام و حكم اسلام منتشر و مفروش است; همان گونه كه گلاب در برگ گل مفروش و منتشر گشته است; و همان گونه كه با گرفتن گلاب از گل، برگهاى گل، فاقد طراوت و عطر بويا و منظره زيبا مىشود، اگر از احكام اسلامى، دستورهاى اجتماعى آن روز، و از مسلمانان، روح جمعى آنان گرفته شود، بىخاصيت مىگردد.
به عنوان نمونه مىتوان به نماز اشاره نمود. درباره نماز كه وظيفه هر شبانهروز مسلمانان است، دستور داده شده كه به جماعتبرپا شود و از سوى ديگر، تاكيد گشته كه اين فريضه، در مسجد و محل اجتماع مؤمنين انجام گيرد: «لا صلوة لجار المسجد الا في المسجد» (121) ; يعنى نمازى براى همسايه مسجد نيست مگر در مسجد; و براى آنكه اجتماعات عبادى كوچك در طول هفته، به صورت اجتماعى عمومى از مؤمنين يك شهر درآيد، دستور برقرارى نماز جمعه داده شده: «يا ايها الذين امنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله وذروا البيع» (122) و براى حفظ عظمت و اهميت اين نماز پرشكوه جمعه، دو حكم فقهى درباره آن عنوان گرديده است: اول آنكه تا شعاع يك فرسخى نبايد نماز جمعه ديگرى برگزار شود و دوم اينكه تا شعاع دو فرسخى، همه كسانى كه عذرى ندارند، موظف به شركت در نماز جمعه مىباشند. نماز عيد فطر و قربان نيز اجتماع بزرگترى از نمازگزاران شهر است كه براى تامين شكوهمندى چنين اجتماع عبادى، دستور رسيده است كه به صحرا برويد و در فضاى باز و وسيع و در زير آسمان، گرد هم آييد و يك معبود را با يك ندا و نوا بپرستيد.
اسلام، پس از آنكه مردم مسلمان را از اجتماعات كوچك مسجدى، به مساجد جامع و از نماز جمعه، به نماز شكوهمند عيدين سوق مىدهد و مؤمنين را با يكديگر آشنا و همدل و همنوا مىسازد، هر ساله، همه مردم را از شهرها و روستاهاى كشورهاى اسلامى به كنگره عظيم و بينالمللى حج دعوت مىكند تا از حضيض هر دره و فج عميق، سربرآورند و از اوج هر كوه رفيعى، سرفرود آورند و همگان، در كنار كعبه، خداى يگانه و يكتا را با يك صدا و نجوا بخوانند و بخواهند; در خانه عتيق و آزاد بيت الله الحرام، بر گرد كعبه طواف كنند و خود را از هر چه پليدى و شرك است، پاك سازند و برائتخود و خدا و رسولش را از مشركان اعلان دارند; كه خداوند فرمود: «واذان من الله ورسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى من المشركين» (123) و براى برافراشتن دين خداوند در جامعه و طرد و تنبيه شياطين و طاغوتيان و برپايى قسط و عدل در اجتماع بشرى، قيام نمايند كه فرمود: «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس» (124) .
|
|
|
|
به:جوانان، كه تشنگان حقيقت اند ومعلّمان و مربّيان، كه پاسداران امانت اندو عالمان و مبلّغان، كه بيانگر معارف شريعت اندو همه آنان كه جوياى سعادت اند...
«معراج»، از حوادث بزرگى است كه در دفتر زندگى پر افتخار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به ثبت رسيده است.
معراج از پيچيده ترين مسائلى است كه مباحث علمى و فكرى فراوانى را برانگيخته است.
قرآن كريم دوبار از معراج ياد كرده است :
1 - سُبْحانَ الَّذِي أسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا.
2 - لَقَدْ رَآى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى.
وامّا روايات در اين مورد به حدّ تواتر رسيده است و صرف نظر از اختلافاتى كه در جزئيات اين سفر آسمانى دارند، موجب يقين در تحقق اين امر عظيم مىگردند.
البته در روايات معراج جملههاى پيچيده و اسرار آميزى وجود دارد كه كشف معنا و محتواى آن آسان نيست.
در بررسى جريان معراج به رواياتى برخورد مىكنيم كه مطالب دلنشينى را نقل مىكنند كه در آن شب ملكوتى از مصدر عزّت - جَلَّ جَلالُهُ - خطاب به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) صادر شده است و عنوان «مناجات در شب معراج» را به خود گرفته است.
در آغاز اين خطابها كلمه يا اَحْمَد وجود دارد كه نام آسمانى آن حضرت است، در مقابل محمّد، نام زمينى آن بزرگوار.
در اين مناجات، معارف بلندى نهفته است كه در آن اوج آسمانها بسان خود آسمانها در اوج است.
و براى زمينيان از رهاوردهاى عظيم اين معراج مقدّس محسوب مىگردد.
اين مناجات در كتاب بحارالانوار، جلد 77، صفحه 21 موجود است كه چون علامه مجلسى «رضوان الله عليه» از ارشاد القلوب ديلمى، باب 54 نقل نموده به همان مدرك مراجعه و استنساخ گرديده است و اگر تفاوتى در جملات ديده مىشود به همين دليل است.
در پايان، علّو درجات روح عرشى پيشواى راحل، حضرت امام خمينى و سلامتى رهبر عاليقدر انقلاب اسلامى را از خداى بزرگ خواستارم.
تابستان 1376
سيد محمدرضا غياثى كرمانى
رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنيِنَ عَلَيْهِ السَّلامُ: إنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ سَألَ رَبَّهُ فِي لَيْلَةِ الْمِعْراجِ فَقالَ: يا رَبِّ! أيُّ الاْعْمالِ أفْضَلُ؟فَقالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: لَيْسَ شَيْءٌ عِنْدِي أفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَيَّ وَالرِّضا بِما قَسَمْتُ.
از امير مؤمنان(عليه السلام) روايت شده است كه: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در شب معراج از پروردگارش پرسيد: پروردگارا! برترين و شريفترين كارها كدام است؟خداوند عزّوجلّ در پاسخ فرمود: هيچ عملى نزد من بالاتر از توكل بر من و راضى بودن به آنچه كه من قسمت كردهام، نيست.
يا مُحَمَّدُ! وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَحابِّينَ فِيَّ ، وَوَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَواصِلِينَ فِيَّ وَوَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيَّ ، وَلَيْسَ لَِمحَبَّتِي عَلَمٌ وَلا نِهايَةٌ ، وَكُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً.
أُولـئِكَ الَّذِينَ نَظَرُوا إلَى الَْمخْلُوقِينَ بِنَظَرِي إلَيْهِمْ وَلَمْ يَرْفَعُوا الْحَوائِجَ إلَى الْخَلْقِ.
بُطُونُهُمْ خَفِيفَةٌ مِنْ أكْلِ الْحَرامِ.
نَعِيمُهُمْ فِي الدُّنْيا ذِكْرِي وَمَحَبَّتِي وَرِضائِي عَنْهُمْ.
اى محمد! محبّت من شامل كسانى است كه به خاطر من محبّت مىكنند، و به خاطر من عطوفت و مهربانى مىكنند، و به خاطر من با ديگران مىپيوندند، و محبّت من شامل كسانى است كه بر من توكّل مىكنند.
و براى محبت من نه نشانه مخصوصى است و نه پايان و نهايتى.
هرگاه كه يك نشانه را از سر راه محبوبان خويش بر دارم نشانه ديگرى را قرار خواهم داد.
اينان كسانى هستند كه به مردم به همان گونه كه من نگاه مىكنم، مىنگرند و دست نياز به سوى خلق دراز نمىكنند.
شكم آنها از مال حرام خالى است.
خوشى و كامرانى آنها در دنيا ذكر و محبّت و رضايت من از ايشان است.
يا أحْمَدُ! إنْ أحْبَبْتَ أنْ تَكُونَ أوْرَعَ النّاسِ فَازْهَدْ فِي الدُّنْيا وَارْغَبْ فِي الاْخِرَةِ.
فَقالَ: يا إلـهي! كَيْفَ أزْهَدُ فِي الدُّنْيا؟فقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْيا حَفْناً مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَاللِّباسِ وَلا تَدَّخِر لِغَد وَدُمْ عَلى ذِكْرِي.
فَقالَ: يا رَبِّ! كَيْفَ أدُومُ عَلى ذِكْرِكَ؟فَقالَ: بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ وَبُغْضِكَ الْحُلْوَ وَالْحامِضَ وَفَراغِ بَطْنِكَ وَبَيْتِكَ مِنَ الدُّنْيا.
اى احمد! اگر دوست دارى كه پارساترين مردمان باشى، نسبت به دنيا زهد پيشه كن و نسبت به آخرت رغبت داشته باش.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گفت: خداوندا! چگونه نسبت به دنيا زهد بورزم؟خداوند فرمود: از خوراك و آشاميدنى و پوشاك دنيا به اندازه خيلى كم (دو كف دست) استفاده كن و براى فردا چيزى ذخيره مكن و همواره به ياد من باش.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پرسيد: خداوندا! چگونه همواره به ياد تو باشم؟خداوند فرمود: با دورى از مردم و كينه نسبت به ترش و شيرين و خالى نگهداشتن شكم و خانه از دنيا.
يا أحْمَدُ! اِحْذَرْ أنْ تَكُونَ مِثْلَ الصَّبِيِّ إذا نَظَرَ إلَى الاْخْضَرِ وَالاْصْفَرِ أحَبَّهُ وَإذا أُعْطِيَ شَيْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَالْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ.
اى احمد! بپرهيز از اينكه مانند بچّه باشى كه هرگاه به سبز و زرد نظر مىافكند، به آنها دل مىبندد و يا ترش و شيرين در اختيارش قرار مىگيرد، نسبت به آن فريفته مىشود.
فَقالَ: يارَبِّ! دُلَّنِي عَلى عَمَل أتَقَرَّبُ بِهِ إِلَيْكَ.
قالَ: اجْعَلْ لَيْلَكَ نَهاراً وَنَهارَكَ لَيْلاً.
قالَ: يارَبِّ! كَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ: اجْعَلْ نَوْمَكَ صَلاةً وَطَعامَكَ الْجُوعَ.
يا أحْمد! وَعِزَّتي وَجَلالِي ما مِنْ عَبْد ضَمِنَ لِي بِأَرْبَعِ خِصال إِلاّ أدْخَلْتُهُ الْجَنّةَ، يَطْوِي لِساَنهُ فَلا يَفْتَحُهُ إِلاّ بِما يَعْنِيهِ وَيَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ وَيَحْفَظُ عِلْمي وَنَظَري إِلَيْهِ وَتَكُونُ قُرَّةُ عَيْنَيْهِ الْجُوعُ.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كرد: خداوندا! مرا راهنمايى كن كه با چه كارى به تو تقرّب جويم؟ خداوند فرمود: شب خود را روز و روز خود را شب قرار بده.
عرض كرد: چگونه چنين كنم؟فرمود: خوابت را نماز و غذايت را گرسنگى قرار بده.
اى احمد! به عزّت و جلالم سوگند كه هر بندهاى كه چهار صفت را براى من ضمانت كند، من نيز او را به بهشت وارد مىكنم: زبانش را در كام بپيچد و حرف نزند مگر آنكه آن سخن براى او مفيد و ثمر بخش باشد.
قلب خود را از وسوسههاى اهريمنى حفظ كند.
همواره بيانديشد كه من به او آگاه و بر كارهايش ناظر هستم.
و گرسنگى، نور چشمانش باشد (گرسنگى را دوست بدارد).
يا أحْمَد! لَوْ ذُقْتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَالصَّمْتِ وَالخَلْوَةِ وَما وَرِثُوا مِنْها.
قالَ: يا رَبِّ! ما مِيراثُ الجُوعِ؟ قالَ: الْحِكْمةُ وَحِفْظُ الْقَلْبِ وَالتَّقَرُّبُ إلَيَّ وَالْحُزْنُ الدّائِمُ وَخِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَيْنَ النّاسِ وَقَوْلُ الْحَقِّ وَلا يُبالِي عاشَ بِيُسْر أمْ بِعُسْر.
اى احمد! اى كاش مىدانستى كه گرسنگى و سكوت و تنهايى چه لذّت و آثارى دارند!عرض كرد: خداوندا! گرسنگى چه اثراتى دارد؟فرمود: حكمت، حفظ قلب، تقرّب به من، حزن هميشگى، كم خرج بودن بين مردم، حق گويى، بىاعتنايى به سختى يا آسانى زندگى.
يا أحْمَدُ! هَلْ تَدْرِي بِأَيِّ وَقْت يَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إلَيَّ؟قالَ: لا يا رَبِّ.
قالَ: إذا كانَ جائِعاً أوْ ساجِداً.
اى احمد! آيا مىدانى چه هنگامى بنده به من نزديك مىشود؟عرض كرد: خير، اى پروردگار من!فرمود: وقتى كه گرسنه يا در حال سجده باشد.
يا أحْمَدُ! عَجِبْتُ مِنْ ثَلاثَةِ عَبِيد; عَبْد دَخَلَ فِي الصَّلاةِ وَهُوَ يَعْلَمُ إلى مَنْ يَرْفَعُ يَدَيْهِ وَقُدّامَ مَنْ هُوَ وَهُوَ يَنعَسُ.
وَعَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ يَوْم مِنَ الْحَشيشِ أوْ غَيْرِهِ وَهُوَ يَهْتَمُّ لِغَد وَعَجِبْتُ مِنْ عَبْد لا يَدْرِي أنِّي راض عَنْهُ أوْ ساخِطٌ عَلَيْهِ وَهُوَ يَضْحَكُ.
اى احمد! از سه بنده خود تعجب مىكنم: بندهاى كه به نماز ايستاده و مىداند كه دستهاى خودرا به جانب چه كسى دراز كرده و در پيشگاه چه كسى ايستاده و در عين حال خواب آلود است.
و تعجّب مىكنم از بندهاى كه روزىِ امروز خود را از سبزى مختصرى دارد ولى براى فردايش به فكر فرو رفته است.
و تعجّب مىكنم از بندهاى كه نمىداند آيا من از او راضى هستم يا بر او غضبناكم، ولى خندان است.
يا أحْمَدُ! إنَّ فِي الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ لُؤْلُؤ فَوْقَ لُؤْلُؤ وَدُرَّة فَوْقَ دُرَّة لَيْسَ فِيها قَصْمٌ وَلا وَصْلٌ، فِيهَا الْخَواصُّ، أنْظُرُ إلَيْهِمْ كُلَّ يَوْم سَبْعِينَ مَرَّةً فَأُكَلِّمَهُمْ كُلَّما نَظَرْتُ إلَيْهِمْ، وَأزِيدُ فِي مُلْكِهِمْ سَبْعِينَ ضِعْفاً وَإذا تَلَذَّذَ أهْلُ الْجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ تَلَذَّذُوا أُولـئِكَ بِذِكْرِي وَكَلامِي وَحَدِيثِي.
قالَ: يا رَبِّ! ما عَلامَةُ أُولـئِكَ؟قالَ: مَسْجُونُونَ قَدْ سَجَنُوا ألْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْكَلامِ وَبُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ.
اى احمد! در بهشت قصرى است از لؤلؤ بر فراز لؤلؤ، و مرواريد بزرگ درخشان روى مرواريد كه در آنها قطع و وصلى وجود ندارد (يكپارچه است) در اين كاخ، دوستان خاصّ من هستند كه هر روز هفتاد بار (به لطف و مهر) به آنان نظر مىافكنم و هربار با آنها سخن مىگويم و هفتاد بار بر قلمرو و مقامشان مىافزايم.
و آنگاه كه اهل بهشت از خوردن و آشاميدن لذّت مىبرند اينان از ذكر و سخن و گفتار من لذّت مىبرند.
عرض كرد: خداوندا! نشانههاى اينها چيست؟فرمود: زندانيانى هستند كه زبانهاى خود را از حرفهاى غير ضرورى و شكمهاى خود را از غذاى غير لازم، محفوظ و حبس كردهاند.
يا أحْمَدُ! إنَّ الَْمحَبَّةَ للهِِ هِيَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَالْتَقَرُّبُ إلَيْهِمْ.
قالَ: فَمَنِ الْفُقَراءُ؟قالَ: الَّذِينَ رَضُوا بِالْقَلِيلِ وَصَبَرُوا عَلَى الرَّخاءِ وَلَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَلا ظَمَأَهُمْ وَلَمْ يَكْذِبُوا بِأَلْسِنَتِهِم وَلَمْ يَغْضَبُوا عَلى رَبِّهِمْ وَلَمْ يَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْوَلَمْ يَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ.
يا أحْمَدُ! مَحَبَّتِي مَحَبَّةُ الْفُقَراءِ فَأَدْنِ الْفُقَراءَ وَقَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ وَأبْعِدِ الاْغْنِياءَ وَأبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنْكَ لاِنَّ الْفُقَراءَ أحِبّائِي.
اى احمد! محبّت من در گرو محبّت درويشان و تقرّب به ايشان است.
عرض كرد: درويشان كيانند؟فرمود: آنانكه به كم، راضى و بر گرسنگى، صابر و در نعمت، شاكر هستند; از گرسنگى و تشنگى خود شكايتى ندارند و هرگز دروغ بر زبان خود جارى نمىكنند و نسبت به پروردگارشان غضب نمىنمايند و براى چيزى كه از دستشان رفت، غمگين نيستند و نسبت به چيزى كه به دست مىآورند، فرحناك و شادمان نمىباشند.
اى احمد! محبّت من در گرو محبّت درويشان است، پس به آنها نزديك شو و همنشينى با آنان را اختيار كن و از ثروتمندان و مجلسشان فاصله بگير، چراكه درويشان دوستان من هستند.
يا أحْمَدُ! لا تَزَيَّنْ بِلَبْسِ اللِّباسِ وَطِيبِ الطَّعامِ وَلِينِ الْوَطاءِ.
فَإنَّ النَّفْسَ مَأوى كُلِّ شَرٍّ وَرَفِيقُ كُلِّ سُوء.
تَجُرُّها إلى طاعَةِ اللهِ وَتَجُرُّكَ إلى مَعْصِيَتِهِ، وَتُخالِفُكَ فِي طاعَتِهِ، وَتُطِيعُكَ فِي ما تَكْرَهُ، وَتَطْغى إذا شَبِعَتْ، وَتَشْكُو إذا جاعَتْ، وَتَغْضَبُ إذَا افْتَقَرَتْ، وَتَتَكَبَّرُ إذَا اسْتَغْنَتْ، وَتَنْسى إذا كَبُرَتْ، وَتَغْفُلُ إذا أمِنَتْ وَهِيَ قَرِينَةُ الشَّيْطانِ.
وَمَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثِيرَ وَإذا حُمِلَ عَلَيْها لا تَطِيرُ وَكَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنُ وَطَعْمُهُ مُرٌّ.
اى احمد! با لباس جذّاب و غذاى لذيذ و بستر نرم، خود آرايى مكن چرا كه نفس، خاستگاه هر بدى و رفيق هر نادرستى است.
تو نفس را به اطاعت خدا مىخوانى ولى او تو را به نافرمانى مىكشاند.
هر گاه كه مىخواهى اطاعت خدا كنى با تو مخالفت مىكند و هرگاه كه بخواهى نافرمانى از خدا كنى با تو همراهى مىكند.
هرگاه كه سير شود، طغيان مىكند و هرگاه كه گرسنه شود، فرياد و فغان سر مىدهد.
هرگاه كه بىنوا شود، غضب مىكند و هرگاه كه بىنياز شود، تكبّر و بزرگى مىورزد.
هرگاه كه بزرگ شود، فراموشكار مىشود و هرگاه كه در امنيّت باشد، غفلت مىورزد.
نفس آدمى، مثل شتر مرغ است كه فراوان مىخورد ولى وقتى كه بر آن سوار مىشوند (بار مىگذارند) نمىپرد.
و مانند خرزهره است كه رنگش زيبا ولى مزّهاش تلخ است.
يا أحْمَدُ! أبْغِضِ الدُّنْيا وَأهْلَها وَأحِبَّ الاْخِرَةَ وَأَهْلَها.
قالَ: يا رَبِّ! وَمَنْ أهْلُ الدُّنْيا وَمَنْ أهْلُ الاْخِرَة؟قالَ: أهْلُ الدُّنْيا مَنْ كَثُرَ أكْلُهُ وَضِحْكُهُ وَنَوْمُهُ وَغَضَبُهُ، قَلِيلُ الرِّضا، لا يَعْتَذِرُ إلى مَنْ أساءَ إلَيْهِ وَلا يَقْبَلُ عُذْرَ مَنِ اعْتَذَرَ إلَيْهِ.
كَسْلانُ عِنْدَ الطّاعَةِ وَشُجاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِيَةِ.
أَمَلُهُ بَعِيدٌ وَأجَلُهُ قَرِيبٌ لا يُحاسِبُ نَفْسَهُ.
قَلِيلُ الْمَنْفَعَةِ، كَثِيرُ الْكَلامِ، قَلِيلُ الْخَوْفِ، كَثِيرُ الْفَرَحِ عِنْدَ الطَّعامِ، وَإنَّ أهْلَ الدُّنْيا لا يَشْكُرُونَ عِنْدَ الرَّخاءِ وَلا يَصْبِرُونَ عِنْدَ الْبَلاءِ.
كَثِيرُ النّاسِ عِنْدَهُمْ قَلِيلٌ.
يَحْمِدُونَ أنْفُسَهُمْ بِما لا يَفْعَلُونَ وَيَدَّعُونَ بِما لَيْسَ لَهُمْ وَيَتَكَلَّمُونَ بِما يَتَمَنُّونَ.
وَيَذْكُرُونَ مَساوِئَ النّاسِ وَيُخْفُونَ حَسَناتِهِمْ.
فَقالَ: يا رَبِّ! كُلُّ هـذَا الْعَيْبِ فِي أهْلِ الدُّنْيا؟قالَ: يا أحْمَدُ! إنَّ عَيْبَ أهْلِ الدُّنْيا كَثِيرٌ، فِيهِمُ الْجَهْلُ وَالْحُمْقُ، لا يَتَواضَعُونَ لِمَنْ يَتعَلَّمُونَ مِنْهُ وَهُمْ عِنْدَ أنْفُسِهِمْ عُقَلاءٌ وَعِنْدَ الْعارِفِينَ حُمَقاءٌ.
اى احمد! دنيا و اهل آن را دشمن بدار و آخرت و اهل آن را دوست بدار.
عرض كرد: اى خداى من! اهل دنيا و اهل آخرت چه كسانى هستند؟ فرمود: اهل دنيا كسى است كه خوردن و خنديدن و خواب و غضبش زياد و رضايت او كم مىباشد.
اگر به كسى بدى كرد از او پوزش نمىطلبد و عذر كسى را كه از او عذر خواهى مىكند نمىپذيرد.
هنگام عبادت، كسل و هنگام معصيت، شجاع است.
آرزويش دور و دراز و مرگش نزديك است.
به حساب خود نمىپردازد.
نفعش به ديگران كم مىرسد.
حرف زياد مىزند.
ترس كم دارد.
هنگام رسيدن به غذا، بسيار شادمان مىشود.
اهل دنيا هنگام نعمت، شكر و هنگام بلا، صبر نمىكنند.
به كارهايى كه انجام ندادهاند خودستايى مىكنند و چيزى را ادّعا مىكنند كه واجد آن نيستند و از روى آرزو و هوس سخن مىگويند.
عيوب ديگران را بازگو ولى خوبىهاى آنها را مخفى مىكنند.
عرض كرد: آيا اهل دنيا اين همه عيب دارند؟فرمود: اى احمد! اهل دنيا عيب فراوان دارند.
جاهلند، احمقند، در مقابل استاد خود تواضع نمىكنند، خود را عاقل مىپندارند در حالى كه نزد اهل معرفت احمق هستند.
يا أحْمَدُ! إنَّ أهْلَ الْخَيْرِ وَأهْلَ الاْخِرَةِ رَقِيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثِيرٌ حَياؤُهُمْ، قَلِيلٌ حُمْقُهُمْ، كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ، اَلنّاسُ مِنْهُمْ فِي راحَة وَأنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي تَعَب، كَلامُهُمْ مَوْزُونُ، مُحاسِبينَ لاِنْفُسِهِمْ، مُتْعِبِينَ لَها، تَنامُ أعْيُنُهُمْ وَلا تَنامُ قُلُوبُهُمْ.
أعْيُنُهُمْ باكِيَةٌ وَقُلُوبُهُمْ ذاكِرَةٌ، إذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلِينَ كُتِبُوا مِنَ الذّاكِرينَ.
فِي أوَّلِ النِّعْمَةِ يَحْمَدُونَ، وَفِي آخِرِها يَشْكُرُونَ.
دُعاؤُهُمْ عِنْدَ اللهِ مَرْفُوعٌ وَكَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ.
تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَيَدُورُ دُعاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ يُحِبُّ الرَّبُّ أنْ يَسْمَعَ كَلامَهُمْ كَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَدَ.
وَلا يَشْغَلُونَ عَنْهُ طَرْفَةَ عَيْن وَلا يُرِيدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَلا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَلا كَثْرَةَ اللِّباسِ.
النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَاللهُ عِنْدَهُمْ حَيٌّ كَرِيمٌ.
يَدْعُونَ الْمُدْبِرِينَ كَرَماً وَيُرِيدُونَ الْمُقْبِلِينَ تَلَطُّفاً.
قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً.
اى احمد! اهل خير و آخرت شرمگيناند.
حياى آنها زياد و حماقتشان كم و نفع آنان فراوان و حيله آنها اندك است.
مردم از دست آنها در رفاهند ولى خودشان از دست خويش در رنجند.
|
مقدمه ناشر
خداوند متعال در زندگى انسان ، لحظاتى را قرار مى دهد كه در آن ها مى بالد و به آنها نيز مى بالد. نفحه هاى رحمانى چون خنكاى نسيم بهارى تن و جان آدمى را شاداب مى سازد و به او حيات مجدد مى بخشد تا مغناطيس وجود خود را از حوزه جاذبه هاى دروغين برهاند و تعلقات را از خود دور كند و در ميان آسمان و زمين معلق نماند. در اين لحظه ها و با اين نفحه ها مى توان در مدار جذبه الهى قرار گرفت و به سوى او شتافت و با كوششى به اندازه يك انتخاب و يك اراده در ميدان كشش او بالا رفت و اوج گرفت .
مهر خوبان دل از همه بى پروا برد |
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد |
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه |
ذره اى بى سرو پا بودم و او همراه خود بالا برد |
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد |
از سمك تا به سماكش كشش ليلا برد |
اين لحظه ها براى آدمى در دوره جوانى كه پاى عقل و دل او به خاك و گل تمنيات دنيا آلوده نشده و فرو نرفته است ، زياد روى مى كند، او را مى طلبد تا اراده اى كند. و اگر فرصت براى جوان فراهم شود تا به قله قاف ، عنقاى وجودش پر مى كشد. از جلال و جمال مى گويد و مى سرايد و روايت مى كند.يك چشم او به جلوه هاى متعالى جمال مى خندد و يك چشم از مهابت و بزرگى جلال مى گريد.
خوف اين نيز همچون اميدش طرب انگيز است . اميد به وصال است و خوف از جدايى و هر چه ترس از جدايى بيشتر باشد، اميد وصل بيشتر آيد و دست ازدامن بر ندارد.
نامه هاى دل ، كه نا نوشته و نا نموده به بر دوست مى رود با نداى اجابت خوانده مى شود و به پرتو هدايت پاسخ داده مى شود و در آيينه دل قلم به دست جوان مى تابد تا آنجايى كه از تلالو و درخشش آن ، ظلمت نشينان چاه نفس نيز مى يابند كه اتاقى افتاده است .
((...از مدرسه بر گشتم . بعد از كمى استراحت ساعتهاى متوالى تا آخر شب به فكر كردن و نوشتن مشغول بودم ، من هرگز پاكنويس نكردم ، همان طور كه كه به ذهنم خطور مى كرد، مى نوشتم . خودم هرگز داستانم را نخواندم و هيچ كس ديگر نيز نفهميد كه من چه نوشته ام و چگونه نوشته ام و در اين مدت فقط نوشتم و نوشتم بدون اينكه با كسى حرفى بزنم بالاخره كتابم به پايان رسيد...
در اين ماجرا چيزى كه برايم جالب بود اين بود كه من اختيارم دست خودم نبود، گويى اداره بدنم به دست قلبم بود و او دستور مى داد و تمام بدن حتى مغز بدون چون و چرا در اختيارش بودند؛ چرا كه اگر عقل زمامدار بود برايم تحليل مى كرد كه چگونه در اين مدت كم كسى كه تا كنون دفترى را ننوشته ، مى خواهد كتابى بنويسد آنهم براى يك مسابقه سراسرى ، اين كارى عبث و غير ممكن است ...ولى نوشتم چون عشق به نماز، عشق به گفت و گوى بى تكليف با او به سراغم آمده بود؛ حال كه هماى سعادت بر دريچه دلم نشسته چرا آن را سراچه ياد او نكنم .))
(1) اين خط و رسم جوان نويسنده و يا نويسنده اى جوان است كه در محراب انديشه ايستاده است . با قلم عاطفه پاك خويش قامت دلدار را بر لوح دل خويش مى كشد، هر كس به نقش و نگارى . اما همه نگاهها از جنس نور است و نگارها از جنس بلور، از تابش اين نورها بر آن بلورها، مانا نامه اى ولادت مى يابد كه صد قلم ارژنگى نيز از ترسيم آن عاجزند؛ هر چند كه مانى نقاشى آن باشد.
آثار رسيده به مسابقه بزرگ تاءليف كتاب نماز، گاه در جامه شعر بود و ادب و گاه لباس تحقيق بر اندام داشت و يا پژوهش و تحليل ، برخى نيز داستان و خاطره بودند گاه به روايتى بلند و گاه به حكايتى كوتاه . اما هر چه بود در آنها شوق و صفا و پاكى موج مى زد و حتى داوران را نيز به كرانه خويش به تماشا وا مى داشت . آنهايى كه بايد براى ديدن و سنجيدن متجاوز از دو هزار آبگينه نور به شتاب رد مى شدند.
مجالى بود از جانب خداوند متعال براى دست اندركاران ستاد اقامه نماز كه جوانان را براى مسابقه اى بزرگ فرا بخوانند و آنان نيز موفق بودند گوى و چوگان خود را در دست بگيرند و در اين ميدان بشتابند.
در نخستين مسابقه نويسندگان جوان ، برخى از آثار برگزيده را توانستيم منتشر كنيم و همچنين چهار جلد از جوانه هاى جوان را كه گزارش نا تمام از آثار رسيده به مسابقه اول بود در دسترس همگان قرار دهيم . اما آنچه امروز در دست شما و پيش روى شماست برگزيده هاى مسابقه دوم نويسندگان جوان است كه به اشاره داوران در اولويت انتشار قرار گرفته اند. اميد است همچون مسابقه اول با ارايه گزارشى از آثار رسيده ((در باغ سبز))جوانان نويسنده را به روى همگان باز كنيم .
من الله التوفيق و عليه التكلان
معاونت تحقيق و تاءليف ستاد اقامه نماز
مقدمه
از هنگامى كه قصد آغاز اين نوشتار را داشتم و تصميم به تحرير آن گرفته بودم ، سؤ الى ذهن مرا سخت به خود مشغول ساخته بود كه آيا اين نوشته نيز چون نوشته هاى بسيار ديگرى كه در اين حوزه تاءليف گرديده در انزواى فراموشى ، گرد و غبار خاموشى را بر خود نخواهد ديد؟ به راستى چه عاملى سبب گرديده كه كتابهاى عقيدتى و مذهبى اين گونه منزوى گشته و به فراموشى سپرده شده است ؟
جست و جوى پاسخ اين سؤ الات مرا به واقعيتى ساده و مشهود، رهنمون ساخت كه درك آن ، طرز انديشه و سبك نگارش مرا سخت تحت تاءثير قرار داد. واقعيت آن است كه متاءسفانه در حوزه كارهاى مذهبى ، سال هاى متمادى به يك روش تكرارى - چه در نوشتار و چه در گفتار - اكتفا گرديده و تبليغ دينى در طول زمان ها به جز مواردى نادر، رنگ تنوع به خود نديده است . روشى كه همواره مبلغان دينى پيش گرفته اند استفاده از تكلم و گفتار يك جانبه و نصيحت و پند و اندرز مستقيم بوده كه در گذشته ها، كار آيى خود را نشان داده و بر همان مبنا و قياس ، امروزه هم به استفاده از آن مبادرت شده است ؛ در حالى كه در هر عصرى و نسلى ، روش هاى مختلف و متفاوتى در ارائه مطالب و مفاهيم ، كار آمدتر بوده و نسبت به روش هاى قبل ، مفيدتر و پر ثمرتر نشان داده اند.
يكى از كانال هايى كه در اين راستا مورد بى لطفى و كم توجهى قرار گرفته ، استفاده از مصاديق متفاوت ابواب هنرى است كه امروزه دشمنان اسلام و مسلمانان حرف ((ناحق ))خويش را در چارچوب آن به طور وسيعى تبليغ مى نمايد و در عرصه جوامع بشرى به كرسى مى نشانند و مسلمانان در ارائه و تبليغ حرف ((حق )) خويش به طريق آن كوتاهى مى ورزيم ؛ سينما، نمايش ، نقاشى ، شعر، داستان و موارد بسيار ديگرى وجود دارد كه بايد جايگزين روشهاى سنتى و كلاسيك تبليغ دينى و مذهبى گردد، كه نحوه استفاده از اين ابزارها در اين راه و چگونگى قالب بندى و عرضه مفاهيم و مطالب مطلوب بر عهده ارباب نظر و متخصصان اين حوزه خواهد بود. در اين نوشتار، سعى حقير بر آن بوده است تابه زعم خود، طراحى نو در راستاى بيان مباحث در انداخته و گامى بسيار كوچك در راهى پر مخاطره بردارد. قطعا قلت مزجات نويسنده و عدم قوت قلم حقير از واقعيات مشهود و ملموس در طى اين نوشتار خواهد بود؛ اما خدا را شاكرم كه توفيقى نصيبم نمود تا به برداشتن اين گام كوچك ، توانايى يابم .
روش بنده در طول مباحث ، بدين ترتيب است كه خود، گام به گام با خواننده همراه شده و با او نيز طى طريق مى كنيم . ادعايى ندارم تابه كرسى نشينم و قيافه اى فاضلانه به خود بگيرم و آن گاه به نصيحت بپردازم . با توجه به همين امر در بسيارى از موارد كه مى توانستيم مفاهيم و مطالبى را خود با خامه ناتوان خويش به رشته تحرير درآورم ، مستقيم نقل قول كرده ام كه كثرت اين موارد با روش هاى متداول ، هم خوانى ندارد، اماروش بنده چنان اقتضا مى نمايد كه خود در عين نوشتن ، خواننده امين همان مطالب و مفاهيم باشد و ذهن خواننده را همواره به اين نكته ، معطوف دارم كه من خود همراه با او اين مطالب و مفاهيم را مى خوانم و مرور مى نمايم . بنده عقيده دارم كه اين نحوه و شيوه در نوشتن ، تاءثيرى بهتر و بيش تر در خواننده خواهد داشت و او را از مطالب و مباحث يك طرفه خسته نخواهد ساخت . مطلب ديگرى كه توضيح آن را در اين مقدمه ، خالى از لطف نمى بينم اشاره اى كلى به چار چوب اين نوشتار است كه در روشن شدن شيوه به كار گرفته شده ، مؤ ثر خواهد بود.
شيوه بنده در طول اين نوشتار، آن است كه ابتدا به ترسيم دين و ايمان مذهبى پرداخته ، لزوم وجود آن را بررسى نموده و عظمت وجودى اش را به تصوير كشم ؛ و آن گاه در ادامه ، دين اسلام را مطرح سازم و به تحليل مختصر آن بپردازم و در نهايت ، كه تصويرى روشن از خيمه و چادر عظيم دين ، ارائه دادم ، با ذكر اين كه نماز، ستون اين خيمه بزرگ و با عظمت است ، به صورتى منطقى ، لزوم نماز و جايگاه آن را مشخص گردانم ؛ از همين رو، لزوم بحث دين و اسلام ، خارج از محدوده نماز نبوده ، بلكه نماز تنها در محدوده دين و ايمان ، قابل طرح و بحث مى باشد.
در اين جا لازم مى دانم از نماينده مقام معظم رهبرى در ((دانشگاه محقق اردبيلى )) حجت الاسلام و المسلمين ((اكبر جدى ))و نيز از دوست بزرگوار آقاى فرشيد فريادى و همه دوستان و عزيزانى كه در اين زمينه يارى ام نموده اند، تقدير و تشكر نمايم .
در پايان ،اعتراف مى نمايم جاى طرح بسيارى از مباحث در اين سه حوزه ، خالى مانده يا آنكه حق بسيارى از مطالب ، ادا نشده است . اما اميدوارم خواننده ، عذر حقير را درباره عميق و دامنه دار بودن مباحث و از طرفى مجال اندك و فرصت كوتاه بپذيرد و به حساب ناتوانى و عجز نويسنده نگذارد. 27 رجب سال 1402 هجرى قمرى مصادف با سالروز بعثت پيامبر اكرم (ص ).
بخش اول : چرا دين ؟!
سرآغاز
سؤ الى كه امروزه اذهان بسيارى از مردم را به خود مشغول كرده است و بحث هاى زيادى را در حوزه هاى مختلف فكرى ، ايجاد نموده اين است كه آيا با پيشرفت جوامع بشرى در عصر تكنولوژى كه منجر به شكوفايى غير قابل تصور علم و دانش شده است باز هم نيازى به دين در زندگى وجود دارد؟ اصولا دين به كدام بخش از نيازهاى آدمى پاسخ مى گويد و جه مشكلاتى را در زندگى انسان ، مرتفع مى سازد؟
و در نهايت اينكه آيا جوامع غربى ، نمونه ى انسانها و جوامع رشد يافته نيستند كه اكنون ديگر نيازى به دين در زندگى خود احساس نمى كنند و نقش آن را عملا از زندگانى خود حذف كرده ، در قالبهاى خشك و كم رنگ طردش ساخته اند؟
اين قبيل شبهات سؤ ال گونه غالبا از طرف كسانى كه در عصر ماشين و تكنولوژى دين را به عنوان عنصرى ناهماهنگ در زندگى مى انگارند مطرح مى شود، كه تجربه غرب در اين باره و گريز اين تمدن از دامان مسيحيت به آغوش طبيعيت در قالب رنسانس ، همواره شاهد مدعاى آنان مى باشد و به عنوان نمونه مطرح مى گردد.
آنان زندگانى غربى را به عنوان مطلوب ترين نوع زندگى بشرى كه بدون دغدغه هاى مذهبى به سيرر تكاملى خويش ادامه مى دهد معرفى مى نمايد و با تمام قوا، نسبت به تبليغ آن اهتمام مى ورزند، كه متاءسفانه در بين جوامع مسلمان كم نيستند كسانى كه تحت تاءثير اين تبليغات وسيع ، شيفته ى غرب و تمدن غربى گشته اند و همسو و همصدا با مبلغان غربى به هجمه اى وسيع ، عليه دين پرداخته اند. اين قبيل افراد كه ظاهر قضيه را مى نگرند با يك قياس سطحى و نا درست - مقايسه اسلام و مسيحيت و نيز جهان اسلام و غرب - خواه ناخواه دچار نوعى دين گريزى مى شوند كه يكى از اصلى ترين عوامل كم رنگ شدن باورهاى مذهبى در بين مردم چنين ديدگاهى مى باشد.
بنده بر اين باورم تا زمانى كه اين پندار موهوم و اين ذهنيت غلط از بين نرفته باشد، هر سخنى در باب مذهب و دين و تعاليم مذهبى ، كم اثر خواهد بود؛از همين رو در بخش نخست با برسى سير تاريخى تمدن غربى و نيز تحليل جايگاه كنونى آن در تمدن بشرى ، به رد ادعاهاى واهى طرفداران انزواى دين خواهيم پرداخت و با استناد به سخنان انديشه مندان غربى ، وضعيت حال حاضر اين جوامع را ارزيابى خواهيم نمود.
فرصت اندك و توانايى ناچيز حقير در شرح و بسط موضوع از مواردى است كه خود، به آن معترف بوده و از باب ناريايى هاى قلم از ارباب نظر، پوزش مى خواهم .
به هر حال :
متحد نقشى ندارد،اين سرا |
تاكه مثلى وانمايم ، مر تو را |
هم مثال ناقصى ، مى آورم |
تا زحيرانى ، خرد را، وارهما |
دين گريزى در نگرش تاريخى
با سپرى شدن دوران مخوف قرون وسطى (2)و آغاز رونسانس ، غرب كه روزگارى تلخ و دورانى سياه را با سلطه كليسا تحت عنوان دين ، تجربه كرده بود و تنفر شديدى نسبت به كليسا و زمامداران آن در دل داشت شروع به پى ريزى تمدنى جدا از مسيحيت و انديشه دينى كرد كه به نحوه ملايمى از حركت هاى آزيخواهانه نهضت اصلاح دين ، آغاز شده ، با استمداد و يارى گرفتن از توفيقات پروتستانيزم ، قوت يافته ، در اومانيسم غرب ، متبلور شد و در عصر روشنگرى يعنى قرن هيجدهم و استيلاى قطعى عقل بر هستى شناسى غربى به اوج خود رسيد.
وقوع انقلاب بزرگ علمى - صنعتى در اين قرن كه اساسا مولود ضرورى همان گسستگى از دين ، وانمود مى شد، غربى را كه اين گونه از دين گسسته بود به نيرومندترين تمدن غير دينى تاريخ ،بدل كرد.
ترويج علم به معنى مادى و جهان آگاهى آن توسط افرادى چون ((فرانسيس بيكن )) در برابر دين و خودآگاهى ، اصالت بخشيدن به حس و تبليغ و تشريح جهان محسوس و مادى و پرهيز دادن از تاءمل در باب هر آنچه علم و تجربه را ساحت آن راهى نيست ، رودرروى هم قرار دادن علم و دين ، محدود نمودن زندگى و حيات به همين چار چوب مادى و طبيعى در قالب مكاتب مختلف فلسفى و طغيان عليه مفاهيم و ارزشهاى معنوى كه دين ، مدعى تبليغ و بسط آن بود، از عمده فعاليت هاى صورت گرفته در غرب براى انزواى دين و طرد آن از زندگى افراد و نهايتا غرق ساختن آنان در درياى متلاطم زندگانى مادى و طبيعى بود.
همان گونه كه ذكر شد اين گريز از دين و گرايش به دنيا، با رنسانس و انقلاب علمى - صنعتى ، تواءم گرديد كه همين عمر موجب پيشرفت روز افزون اين جوامع در زمينه مختلف صنعتى و علمى شد و اين همان وعده اى است كه خداوند در اين باره مطرح مى فرمايد: ((كسانى كه طالب زندگى پر عيش و رفاه مادى هستند و نيز جوياى زينت و شهوات دنيوى ، ما مزد سعى آن ها را در كار دنيا كامل مى دهيم و هيچ از اجر عملشان كم نخواهد شد؛ ولى هم اينان هستند كه ديگر در آخرت نصيبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار عملشان در راه دنيا پس از مرگ ضايع و باطل مى گردد.))(هود- 15 - 16)
((نيچه ))كه انديشه مندى در همين عصر و متفكرى قد علم كرده در برابر مسيحيت است ، تمامى ارزش ها و مفاهيم بديهى اخلاقى و معنوى را زير سؤ ال برده ، مى گويد: ((بايد راءفت و رقت قلب را دور انداخت ؛ راءفت از عجز است ، فروتنى و فرمانبردارى فرومايگى است ، حلم و حصوله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است ...نفس كشتن چرا؟! بايد نفس را پرورد،غير پرستى چيست ؟ خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد و ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا بميرد.))
(3)و بدين ترتيب در اين دوره ، امانيسم غربى به عنوان عكس العملى تند در قبال حقارت تحميل شده بر انسان ها در قرون وسطى تولد يافت .
نگاهى گذرا به تاريخ قرون وسطى ، علت تنفر شديد غرب از كليسارا روشن مى سازد. كشيشان مسيحى به عنوان متصديان كليسا و روحانيان دين مسيحيت به اسم دين و مذهب ، به چنان اعمال شرم آورى دست يازيدند كه خود به خود موجبات انزجار و نفرت مردم را فراهم آورد.
ويل دورانت در اين باره مى نويسد: ((پاپ ها از قرن نهم به بعد چنان اسير اشرافيت حسود بودند كه هيچ گونه قدرتى در مناصب و آيين خود نمى توانستند نشان دهند...پس از اين حوادث ، مسند پاپى چندين سال ملعبه دست مردانى شد رشوه گير، جنايتكار،يا افرادى كه زنان اشرافى و بى بند و بار به آن ها دلباخته بودند. در اين دوران ، اشراف اسقف ها را مى خريدند و مقام پاپى را مى فروختند . (4)
از قرن يازده ميلادى به بعد كه كليسا با انجام اصلاحاتى در درون خود توانست به اوضاع آشفته ى خويش سر و سامان بدهد، كشيشان مسيحى شروع به كسب قدرت كرده در دوران اينوسان سوم ديگر قدرت روحانيت كليسا، حد و مرزى نداشت در اين دوران فروش آمرزش گناهان توسط، كليسا كه نه تنها شامل گناهان گذشته مى شد، بلكه گناهان آينده را نيز با پول مى آمرزيدند از جمله منابع درآمد كليسا بود كه به اسم دين صورت مى پذيرفت .
اما وقيحانه ترين عمل كليسا در قرون وسطى تشكيل محكمه ى تفتيش عقايد يا انگيز سيون براى حفظ منافع خود و جلوگيرى از پيشرفت و بيدارى مردم و ممانعت از بسط و توسعه ى علوم جديد توسط، دانشمندان اروپا كه اكثر آنها را از دانشمندان اسلامى به عاريت گرفته بودند به وسيله اى گريگورى نهم در سال 1231 ميلادى بود كه بر خلاف هر عقل سليم و منطق انسانى است در اين دوره مردمان زيادى به جرم فكر كردن و تخطى از فرمان پاپ به دار آويخته شدند و يا در سياهچال زندانى گرديدند كه به قول يكى از مورخان تعداد آن افراد در اين دوره به پنج ميليون نفر مى رسيد و يا به عبارتى ديگر از سال 1481 تا 1499 ميلادى ، يعنى در طول هيجده سال بنا به دستور آن ديوان 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر را تكه تكه كردند و 67023 نفر را به قدرى شكنجه دادند كه نابود شدند . (5)
واقعيت آن است كه مبناى جنايات ارباب كليسا در قرون وسطى براى مقابله با علم و دانش قسمت هايى تحريفى عهد عتيق (تورات )مى باشد كه ريشه هاى اصلى حركت ها و عكس العمل هاى اين گونه همان است كه در عهد عتيق (سفر پيدايش ) آمده است : در باب دوم آيه ى 16 و 17 سفر پيدايش درباره ى آدم و بهشت و شجره ى ممنوعه چنين آمده است : خداوند، آدم را امر فرموده گفت : از همه ى درختان باغ ، بى ممانعت ، بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار مخورى ، زيرا روزى كه از آن بخورى هر آينه خواهى مرد .سپس در آيات 1-8 از باب سوم ، سخن از فريب مار به ميان مى آيد كه هوا را وا مى دارد تا از ميوه آن درخت تناول نمايد؛ آن گاه در آيه 23 از همين باب مى گويد:((و خداوند خدا گفت : همان انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده . اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته و تا به ابد زنده بماند!؟))حال طبق اين برداشت ، امر خداوند به انسان (دين ) اين است كه آدمى از شجره ممنوعه آگاهى نخورد و به دنبال علم و عقل (همان شيطان وسوسه گر) نباشد. اين برداشت و ديدگاه - كه مغاير هر عقل سليم و منطق صحيح انسانى است - خود مبناى انزجار و تنفر انسان را فراهم مى آورد.
به هر حال هدف از بيان اين مطالب ، اشاره اى گذرا به فجايع انجام يافته در قرون وسطى توسط ارباب كليسا و به اسم دين و مذهب بود تا از اين طريق ريشه هاى تنفر غرب از مسيحيت قرون وسطايى آشكار گردد.
دين يا كليسا؟!
همان گونه كه اشاره شد اساس دين گريزى غرب در دوران رنسانس ، ريشه در قرون وسطى و حكومت مخوف و خشن كليسا داشت كه نهايتا اين تنفر از كليسا و مسيحيت قرون وسطايى - با تسامحى نابخشودنى - جاى خود را به تنفر از دين داد.
بسيارى از انديشمندان كه بعدها به عنوان چهره هاى ضد دينى تبليغ و معرفى شدند در واقع مخالف و منتقد كليسا بودند، نه دين .
به عنوان نمونه ((ارنست كاسيرر))از قول ((ولتر))نقل مى كند كه : مبارزه اش نه با ايمان ، بلكه با خرافات ، نه با دين بلكه با كليساست ؛ ولى نسل بعدى كه ولتر را رهبر معنوى خود مى شناخت ديگر به اين تمايز، توجهى نداشت . نويسندگان دائره المعارف فرانسه به دين و ادعاهاى آن درباره درستى حقيقت ، اعلان جنگ مى دهند. آن ها نه تنها دين را به اين متهم مى كنند كه همواره مانعى بر سر راه پيشرفت عقلى انسان بوده است ، بلكه معتقد بودند دين از استقرار اخلاقى راستين و نظام اجتماعى و سياسى عادلانه نيز ناتوان بوده است .
(6)متفكرانى چون ((تايلور))و ((اسپنسر))، مذهب را مولود جهل دانسته . مبنا و منشا آن را جهالت آدمى پنداشتند كه با زايل شدن اين جهل ، ديگر نيازى به دين نخواهد بود.و افراد ديگرى هم چون ((ماكس ))و ((مولر))، دين را ناشى از ضعف و زبونى و ترس دانستند.
در نهايت با يك جايگزينى غلط و نادرست ، مبارزه با كليسا و خرافات تبديل به مبارزه با دين و مذهب گرديد:
عقل و ايمان را، از اين قول جهول |
مى خرد با ملك دنيا، ديو و غول |
خود گريزى
اما بايد توجه داشت لازمه چنين دين گريزى در هوله اول ، گريز از خود است كه براى اين منظور، سردمداران جوامع غربى - به معناى اربابان فكرى اين جوامع - همواره بر آنند تا با خالى ساختن افراد از هويت شان و نيز با ديگر ساختن بيش از پيش آن ها با مظاهر ماشينيزيم هر گونه مجالى براى انديشيدن را كه منجر به آشكار شدن پوچى و بى هدفى زندگى مادى مى شود از آنان سلب نمايد. آنان مى داند فراغت از محيط پر التهاب جامعه و رجوع به خويشتن خويش در خلوت تنهايى موجب بروز سؤ الات حساس بسيارى مى گردد كه همين امر، فرد را به چالشى وسيع براى يافتن جوابى قانع كننده وا مى دارد و حال آن كه اين جست و جو همه بنيان هاى پوچ زندگى روزمره مادى را در هم مى شكند و عاقبت ، او را يا به دامان نيهيليزم و پوچى مى كشاند و يا آن كه او را به ساحت دين ، رهنمون مى شود.
نقش اگر خود، نقش سلطان يا غنى ست |
صورت است ، از جان بى چاشنى ست |
زينت او، از براى ديگران |
باز كرده ، بيهده ، چشم و دهان |
اى تو در پيكار، خود را باخته ! |
ديگران را تو، زخود، نشناخته ! |
يك زمان ، تنها بمانى ، تو زخلق |
در غم و انديشه مانى ، تابه حلق ! |
((مهاتماگاندى ))رهبر فقيد هند با اشاره به اين نكته ، اين جنبه از زندگى غربى را چنين به نقد مى كشد:((غربى به كارهاى بزرگى قادر است كه ملل ديگر، آن را در قدرت خدا مى دانند؛ليكن غربى از يك چيز عاجز است و آن تاءمل در باطن خويش است . تنها اين موضوع براى پوچى درخشندگى كاذب تمدن غربى ، كافى است .
تمدن غربى اگر غريبان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه شديد به اعمال جنسى نموده است به خاطر اين است كه غربى به جاى خويشتن جويى در پى فراموشى و بيهودگى است ...وقتى انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنيا به چه درد او مى خورد؟!))
امروزه ((سردمداران نظام سرمايه دارى و تكنولوژى مدرن ، به سركردگى آمريكا تحت تاثير ابعاد تمدن و وجود بشر معاصر هستند و از اين طريق در صدد تنزل وجود آدمى از ساحت موجودى متفكر، خلاق و آفريننده ، كه مى تواند با سلطه هر امر ضد انسانى مخالف ورزد و عليه آن بشورد، به ساحت و جايگاه موجودى ماشينى و فاقد تفكر، اراده و ابتكار - كه در واقع همانند روبات هاى خدمتگذار وظيفه اى جز اطاعت از صاحبان و تنظيم كنندگان زندگى و بلكه وجود خود ندارند - مى باشند، تا در نظام بشرى در اردوگاه هاى فرا صنعتى آينده ، هم چون ميلياردها مورچه مطيع در موقع لزوم شكننده و نابود شونده به تكثير مدرن ترين محصولات تكنولژيك ، و خدمتگذارى به اربابان جهانى و فرا مليتى خود مجبور گردند...در جهان امروز و آينده سردمداران نظام سرمايه و زور، در صدد مسخ كامل وجود انسان ها از طريق نابود سازى قدرت انديشه و قوه تعقل در آن ها مى باشند، تا آدمى ديگر قادر به انديشه و هيچ گونه واكنش عاطفى و احساسى كه همه ريشه در بنياد معنوى و انسانى وجود او دارند نباشند. و البته آن ها به خوبى مى دانند كه لازمه اين امر، قطع ارتباط انسان ها با گذشته و سابقه اعتقادى و فرهنگى و روانى آن هاست تا در سايه آن همواره همانند روبات هاى خدمتگذار به موجوداتى كاملا مكانيكى و ماشينى مبدل شوند؛كه وظيفه جز اطاعت و ابراز واكنش هاى از پيش تعيين شده نداشته باشند.))
اما به رغم همه اين تلاش ها از آن جا كه خداجويى و حقيقت طلبى ، ريشه درفطرت آدمى دارد يك انسان غربى هر گاه مجالى براى انديشيدن مى يابد به جست و جوى خود مى پردازد و سعى در روشن نمودن هدف زندگى خويش مى نمايد و از همين جاست كه طغيان هاى فردى ، عليه افكار پوچ مادى و دهرى ، شروع مى شود.
به دنبال پاسخ !
انسان ((روشنفكر )) غربى كه نمى خواهد در منجلاب روزمرگى و پوچى و بيهودگى غرق شود، سعى مى نمايد كه خود را از محيط پست و بى هدف خود خارج سازد. او نمى تواتند با تمسك به دين آميخته با خرافات مسيحيت خود را فريب دهد و با اتكا به آن خويشتن را وارهاند.
او جوابى براى سؤ ال هاى سرنوشت ساز خويش از بطن دين نمى يابد؛ و لذا ماءيوسانه در دل مكاتب مدعى غربى ، دست و پا مى زند و در پى جوابى قانع كننده مى گردد، تا شايد گم شده خود را از بطن فلسفه هاى غربى بيابد. ازطرف ديگر، مكاتب فلسفى كه ساخته ذهن ناقص بشرى است به هيچ وجه نمى تواند او را قانع كرده و توجيه نمايد؛ و لذا انسان خود را موجودى متحير و سر گشته در دنيا احساس مى نمايد و احساس پوچى ، چون خوره اى در انديشه او رخنه مى كند و نيهيليسم با زندگى او عجين گرديده و دنيايى سياه و تاريك براى او ترسيم مى نمايد كه اگر دست آويزى محكم و متين و راهى مطمئن براى خويش نيابد و جواب سؤ الات اساسى خود را پيدا ننمايد، خود كشى و انتحار، تنها راهى است كه براى گريز از توهمات خوفناك خود مى يابد. آمار رو به تزايد خود كشى ها در جوامع غربى در حين رفاه مادى ، شاهدى است بر اين مدعا.
هست آسان ، مرگ ، بر جان خران |
كه ندارد، آب جان جاودان |
چون ندارد جان جاويدان ، شقى ست |
جراءت او بر اجل ، از احمقى ست (7) |
((گوته ))شاعر نامدار آلمانى كه خود از متفكران بزرگ غربى است در ترسيم شخصيت يكى از داستان هاى خود به نام ((فاووست ))در واقع او را به عنوان سمبل بشريت جديدى كه از دل رنسانس پديد آمده ، خلق نموده است كه توجه به محتوى اين داستان ، بيانى ظريف از اوضاع روحى افراد جوامع غربى خواهد بود.
((فاووست ، گونه تجسم بشريتى است كه با فروش روح خود به شيطان در جست و جوى قدرت و اقتدار مطلق برآمده است . در قرن شانزده بشريتى جديد در غرب ، متولد مى شود كه حوالت تاريخى او اسارت در نفسانيت است .
فاووست ، دانشمندى است كه سال ها مطالعه و دانش آموزى و تدريس ، هيچ كدام او را شاد و خرسند نساخته است ؛ او هميشه افسرده است . شيطان بر او وارد مى شود و با فاووست ، پيمان مى بندد كه در قبال بر آوردن آرزوها و شاد ساختن او، روح وى را در اختيار خود بگيرد. فاووست به يارى شيطان به ارضاى هواهاى نفسانى خويش مى پردازد و جمعى را نيز به كام مرگ مى كشاند.
در بخش دوم ، فاووست مى كوشد به كارهاى شگفت آورى دست بزند. او به كمك شيطان مى خواهد طبيعت را به خدمت انسان مگمارد، اما اين تلاش بيهوده است و هيچ كدام او را شاد نمى كند...فاووست ، انسانى است سرگشته كه نه به شادى هاى اين علم ، خوشدل است و نه در او چنين شهامتى هست كه از دلبستگى اين زندگى بگذرد و به فراسوى حيات دنيوى ، گام نهد.))
(8)شخصيت فاووست ، نمونه بارز يك انسان غربى بعد از رنسانس است . به قول يكى از متفكران معاصر: ((غرب ، رؤ يايى است كه شيطان به فاووست ، القاكرده است .))
چرابايد رفت ؟!
حال در اين قسمت بيان گوشه هايى از اوضاع نابه سامان و پريشان روحى و روانى است غربى كه شايد در وحله اول ، غير قابل باور بنمايد از زبان روشنفكران و انديشه مندان اين جوامع مى تواند گوياى واقعيتى نهفته در درون تمدن غير دينى غربى باشد:
خوش بود، گر محك تجربه ، آيد به ميان |
تا سايه روى شود، هر كه در او، غش باشد (9) |
دقت در اعترافات آنان و توجه و تاءمل در باب آن ، موجب روشن شدن نقص اساسى تمدن غربى مى گردد و يك نياز آشكار و مبرم را كه زندگى فلاكت بار فعلى غرب ، حاصل فقدان آن است بيان مى نمايد.
دكتر آلكسيس كارل كه از متفكران و انديشه مندان بر جسته غربى است در كتاب ((انسان ؛موجود ناشناخته )) خود مى گويد:((واقعاتمدن قرن بيستم ، خود را موقعيت بسيار دشوارى مى يابد؛ به خاطر اين كه باما سازگار نيست ، با طبيعت ما آشنا نيست ؛آن ، خود به وجود آمده ؛ در صورتى كه با ما بيگانه است ، فرزند خيالات است ، فرزند اكتشافات به اصطلاح علمى و شهوات مردم شهوت ران است ، فرزند اوهام و خرافات و فرزند خواسته هاى مردم خود سر است . به رغم آن كه با دست خود ما با تلاش و كوشش خود نا به وجود آمده با قامت ما نارساست ، با شكل و سيما و حقيقت ما سازگار نيست .))
(10)((روژه دوپاسكيه )) در جايى چنين به حقايق موجود در جوامع غربى اعتراف مى نمايد:((انديشه اين عصر، انسان شناسى مشخص و قابل قبولى براى ارائه به عموم مردم ندارد و آنچه بر دوش مى كشد انبانى از مفاهيم گوناگون است كه اين مفاهيم در گرداب شوريدگى ها و اختلافات كنونى از پيشنهاد تعريفى هماهنگ راجع به وضع بشر ناتوان اند. آرى ، در هيچ تمدنى مانند تمدن جديد (غرب ) اين گونه كامل و نظام واره از اين نكته ها غفلت نشده است كه : دنيا براى چيست ؟ ما از كجا آمده ايم ؟ آمدنمان بهر چه بوده است ؟ به كجا مى رويم ؟ و چرا بايد رفت ؟...در روزگار ما، تارو پود مفهوم انسان از هم گسسته است . كتب تطورگرايى ،از آدمى ، ميمونى والا و پيشرفته ساخته ؛ آن گاه فلسفه پوچى و عبث گرايى ، گام به ميدان نهاده است ، تا باقيمانده همسازى آدمى را از وى بگيرد و چنين شده است .))
(11)((ويل دورانت ))فيلسوف شهير آمريكايى نيز اين گونه زبان به شكوه مى گشايد: ((فرهنگ ما امروز بسيار سطحى است و علم و دانش ما بس عميق ؛ زيرا ما از نظر ابزار و وسايل بسيار ثروتمنديم و از نظر هدف و اغراض خيلى فقير و تهى دستيم .
آن ميزان برترى عقلى كه روزى از يك حرارت و ايمان دينى پيدا شده بود از ميان رفت و اين علم بى ايمان ، اساس عالى اخلاق ما را به غارت برد.))
اگر خدا نباشد...!
((نيچه ))كه بيان هاى فلسفه مشهور او با عنوان ((اصالت نيرومندى ))را در ابتداى اين مقال مطرح كرديم ، اين گونه در اواخر عمر، اوضاع اسفناك روحى خود را در نامه اى كه به خواهرش نوشته است مطرح مى كند: ((هر چه روزگار بر من مى گذرد زندگانى بر من گران تر و سخت تر مى شود. سال هايى كه از بيمارى در نهايت افسردگى و رنجورى بودم هرگز مانند حالت كنونى از غم ، پر اميد، تهى نبودم ،...خدايا! من امروز چه تنها هستم . يك تن نيست كه بتوانم با او بخندم و يك فنجان چاى بنوشم . هيچ كس نيست كه نوازش دوستانه اى بر من روا بدارد.))
(12)او كه دچار بحران هاى شديد روحى و روانى بسيار شده بود، سرانجام اعتراف كرد كه : ((اگر خدا نباشد، آدمى ديوانه مى شود.))
وى فقر معنويت غرب را دريافته بود و از همين رو از ((مرگ خدا))سخن مى گفت ! به عقيده او تنها راه بيرون شدن از اين وضع ، آن بود كه فراسوى اخلاق و معيارهاى معمول نيك و بد ظهور كنند؛ مردانى كه آن ها را ((ابرمرد))مى ناميد.
وضعيف و زخمى كه تفكرات نيست انگارانه براى متفكران و انديشمندان غربى به بار آورده ، اين گونه درباره ((مارك اورل ))و نيز نيچه و شو پهناور، توسط ويليام جيمز، تصوير مى شود:
((كلمات مارك اورل ، تلخى ريشه دار غم و اندوه را نشان مى دهد. ناله هاى آن مانند ناله هاى خوكى است كه زيرا تيغ ، سر مى دهد. وضع روحى نيچه و شو پنهاور، عبوسى ها و كج خلقى هايى در آن ها ديده مى شود كه آميخته با دندان غروچه هاى تلخى مى باشد. ناله هاى مرارت آميز اين دو نويسنده آلمانى آدم رابه ياد جيرجيرهاى موشى مى اندازد كه مشغول جان دادن است . در كلمات اين دو نويسنده آن معنا و مفهوم تصفيه اى كه مذهب به سختى ها و مشقات زندگى مى دهد، ديده نمى شود.))(13)
((افسانه سيزيف )) كه كتابى است به قلم ((آلبركامو)) يكى از مشهورترين نويسندگان نيهيليست غربى - در واقع آيينه تمام نماى اوضاع اسفناك زندگانى غير دينى غربى مى باشد كه در قالب اين افسانه تبلور مى يابد: خدايان ، سيزيف را محكوم كرده بودند مدام صخره اى را تا قله كوهى بغلتاند و از آنجا سنگ با وزنى كه داشت به پايين مى غلتيد و دوباره سيزيف بايد سنگ را تا قله بالا مى برد.
خدايان پى برده بودند كه هيچ تنبيهى وحشتناك تر از كار بيهوده و بى اميد نيست .
احساس ياءس و نااميدى در انسان غربى همواره او را با اين سؤ الات درگير مى نمايد كه : ((ما، روى كره خاكى چه مى كنيم به جز كارى بيهوده و بى اميد؟ انسانها زندگى كوتاه و يگانه شان را صرف چه مى كنند؟ حال آنكه به زوركار، موفق شوند صخره را تا قله بالا ببرند؛ آن گاه يك بيمارى يا يك جنگ دوباره به پايين رهايش مى كند.)) همه كارها بيهوده و پوچ و عبث ؛ و انسانها نااميد و ماءيوس .
اين موارد واقعياتى انكار ناپذير در بطن تمدن غير دينى غربى است كه ريشه در انديشه دهرى و جهان بينى مادى دارد.
به تعبير دانشمند روسى ((لئوتولستوى )): ((ايمان ، همان چيزى است كه انسان با آن زندگى مى كند.)) پس بدا روزى كه انسان ايمان خود را از دست بدهد!
((در حال حاضر ديگر غريبان همانند قرون گذشته به پيشرفت و حل مشكلات گوناگون فردى و تاريخى از طريق گسترش و بسط تفكر اومانيسم و نتايج تكنولوژى كه محصول مستقيم آن است ، چندان اميد وارى ندارند و بسيارى از مفسران و منتقدان كه بيش تر تعلق به تفكر به جهان پست مدرن غرب دارند با اعلام خطر و بحرانى فراگير جز يك مه غليظ نيستى و ابهام و خطرى كاملا جدى در برابر انديشه و تاريخ غرب ، چيزى نمى يابند؛ به نحوه كه چشم انداز آينده براى آنها حتى تا فاصله اى بسيار نزديك كاملا مبهم و سخت تيره و ياءس آور است .))(14)
((داريوش آشورى )) نويسنده معاصر در بحثى تحت عنوان دو چهره نيهيليزم امروز غرب مى گويد: آن بروژوازى پرشورى كه ((باستى ))را فتح كرده و پرچم ناسيوناليزم را بر افراشت ، امروز چيزى ندارد كه به آن بينديشد، مگر بى انديشگى ! نسل جوان اروپايى بر نقطه اى پوچ ايستاده است . امروز غرب ، صادراتش را تحويل مى گيرد:
آشوب هاى اجتماعى ، نوميدى ، سرگردانى ، حس حقارت ، و نهيليزم . او همه اين هارا به ملت ها و تمدن هاى ديگر تحميل كرده بود.) (15)
ورشكستگى عقل
به هر حال با مرورى در سير تاريخ تمدن غربى ، در مى يابيم حقيقت چيزى جز اين نيست كه دكتر آلكسيس كارل اين گونه به آن اعتراف مى كند: ((انسان (غربى بى دين ) در جهان ، در جهانى كه خود ساخته ، غريب و بيگانه است . اين موجود هنوز نمى تواند دنياى خود را تنظيم كند... ماقوم بدى هستيم ، ما ملت محكوم به زواليم ، و در طوفان ورشكستگى عقل ، گرفتار شده ايم . ملت ها و جماعت هايى كه در اين اجتماع ، در اين تمدن صنعتى به عالى ترين مرتبه نمو و پيشرفت رسيده اند چون خوب نگاه كنى ملت هايى هستند كه ضعف گرفته و به ناتوانى گراييده ، ملت هايى هستند كه به زودى به شكست و تباهى خواهند رسيد؛ آن هم با سرعتى به مراتب بيش تر از سرعت ديگران .)) (16)
واقعيتى كه امروزه غرب با آن دست به گريبان است : افول تمدن غربى و تفكر بنيادين آن ، يعنى انديشه هاى اومانيستى است كه با بحران هاى متعدد اجتماعى و فلسفى نيز قرين گرديده است .
امروزه كليه جوامع غربى دچار نوعى خلاء اعتقادى و فرهنگى مى باشند كه در همين راستا ديگر به هيچ مكتب بزرگ فلسفى ، حتى به معناى اومانيستى آن باور ندارند. امروزه انسان غربى نه اعتقادى جدى به ارزش هاى دينى دارد و نه همانند گذشته به هيچ حقيقت غير الهى ديگر.
تمدن غير دينى غربى ، فقدان دين و معنويت ناشى ازآن ، اكنون در منجلابى توهم زا گرفتار آمده است ، كه بسيارى از متفكران ، آن را سرانجام و پايان راه تمدن غربى مى دانند.
((اشپينگلر)) در كتاب ((سقوط غرب )) و ((توين بى ))در((بررسى تاريخ )) به زوال و نابودى اين تمدن ، اشاره كرده اند.
((ناتائيل وست )) نويسنده آمريكايى كه كافاكاى آمريكا، لقب گرفته است مى گويد: ((اين تمدن ، بوى مردار مى دهد؛ وقت آن است كه مؤ دبانه ولى زود به خاكش بسپاريم . ما اعضاى بشاش اداره متوفيات دوران جديديم .))(17)
به اين ترتيب تجربه غرب در اين روند تاريخى ، بيانگر اين واقعيت است كه انسان منهاى معنويت ، يعنى تهى شدن او از ارزش هاى مقدس انسانى و تبديل نمودن او به يك مرده متحرك ، يك ماشين بى روح و يك لش متعفن !
كابوس
بحران هاى ناشى از اين تمدن بى روح ماشينى ، تاوانى است كه بايد غرب در قبال ترك و انزواى دين بپردازد: فساد و فحشاى لجام گسيخته ، بى بند و بارى هاى وسيع اخلاقى ، در خطر افتادن امنيت عمومى ، پر شدن سريع تيمارستان ها از بيماران روانى ، خودكشى هاى رو به تزايد در مرفه ترين كشورهاى غربى ، فرو رفتن در دام اعتياد و الكل و آمار وحشتناك از فرو غلتيدن جوانان در منجلاب روابط نا مشروع جنسى كه فقط ترس از بيمارى ايدز، آن را تا حدودى كنترل مى كند، انتشار اخبار تكان دهنده از فراگير شدن موج خشونت در اين جوامع تاحد درگيرى هاى مسلحانه در خيابان و نيز مدارس ، تشكيل باندهاى وسيع تجاوز جنسى به زنان و كودكان و هزاران هزار معضل اجتماعى ديگر، كابوسى است كه امروزه دامنگير جوامع غربى شده است .
علم و تكنولژى هم امروزه به شمشيرى بران و تيز مى ماند كه اكنون در دست ديوانه اى ، همواره ، جان همه جهان را تهديد مى كند. توليد سلاح هاى شيميايى ، ميكربى و نيز توليد و انباشت سر سام آور سلاح هاى ويرانگر هسته اى و اتمى ، از نمونه هاى بروز دانش تهى از ايمان است كه امروزه تهديدى جدى براى جوامع بشرى محسوب مى شود:
واستان از دست ديوانه ، سلاح |
تا ز تو راضى شود، عدل و صلاح |
چون سلاحش هست و، عقلش نى به بند |
دست او را نه كه آرد صد گزند |
(18) در هر صورت اوضاع كنونى غرب و آشفتگى ها و نا بسامانى هاى موجود در آن ، كه اين تمدن را تا حد نابودى و انفجار پيش برده است حاصل كار كسانى است كه به تفكيك دين از دنيا پرداخته و تمام هم و غم خويش را مصروف انزواى دين و نيز كنار زدن آن از عرصه زندگى نمودند. هم چنين اوضاع جارى در اين جوامع ، نتيجه مستقيم زمينه سازى هاى اربابان كليسا در قرون وسطى است :
ظالم ان قومى ، كه چشمان دوختند |
وز سخن ها، عالمى را سوختند |
زان كه تاريكى است ، هر سو، پنبه زار |
در ميان پنبه ، چون باشد شرار؟! |
سر خوردگى انسان غربى از مكاتب متعدد فلسفى ، مبتنى بر افكار دهرى و نداشتن كار آيى اين مكاتب در پاسخگويى به تك تك افراد اين جوامع ، غريبان را به اين باور رسانده كه فلسفه هاى بشرى قادر به ارضاى فطرت انسانى نبوده و همواره از نقص نسبى و مطلق ، رنج مى برند. به قول ((سنت آگوستين )): ((فلاسفه ، بسيارى از حقايق عالى و سودمند را كشف كرده اند، ولى آنان همه حقيقت ضرورى براى انسان را كشف نكرده اند و به اين جهت در گمراهى ها افتاده اند. عقل آدمى با نيروى طبيعى كه دارد نمى تواند راهى به همه حقيقت پيداكند و از هر گونه گمراهى اجتناب بورزد.
بالاتر از اين ، فلسفه به تنهايى قدرت تحريك نفس از معرفت خالص به عمل شايسته را ندارد. فلسفه از اين جهت يك وسيله معرفتى ناقص براى كمال است .)) (19)
فلسفى را، زهره نى ، تا دم زند |
دم زند، دين حقش ، بر هم زند |
((شايد احساس تهوع فرهنگى و تاريخى امروز جهان (غرب ) پيش در آمد اين تخليه الهى و انسانى از برخى كثافات عصر جديد باشد تا در سايه آن ، آدمى انديشه و وجود خود را در مقام فكر و عمل ، متصل به ملكوت هستى سازد...سرانجام او در خواهد يافت ، آنچه اصل است همان وجود و هستى است ، نه انديشه و خيال ؛ كه انديشه در سايه هستى مى انديشد. بايد كتاب وجود را از نو قرائت كرد اما نه به نام خويش ، بلكه به نام خالق آن ... اگر اين امر صورت پذيرد، آدمى از رنج همه توهمات و بت ها و كثافات و تناقضات عصر جديد، رهايى خواهد يافت . هر چند اين نيز نكته اى بزرگ و ژرف است كه وجود اين ظلمات بزرگ و عظيم در انديشه تاريخ عصر جديد، در پرتو مشيت خالق حكيم ، موجب تنبه و تذكرى عميق در انسان معاصر نسبت به مقام بزرگ و جبار حقيقت خواهد گشت .))(20)
در جست و جوى راهى نو
به اين ترتيب ، گرايش طيف جديدى از غريبان نسبت به دين و تعاليم مذهبى ، نه تنها كارى غير منتظره نيست ، بلكه نتيجه منطقى و معقول مباحث مطرح شده اين بخش مى باشند. آمارى كه خود جوامع غربى ، ارائه مى دهند حاكى از آن است كه امروزه دين گرايى و معنويت طلبى ، طيف وسيعى از مردم را در بر گرفته است .
دكتر سيد حسين نصر از آن انديشمندان مسلمان و ايرانى كه خود به عنوان استاد دانشگاه جرج واشنگتن آمريكا از نزديك با مسائل غربى آشنا بوده و در دل اين تمدن ، همه جوانب آن را لمس كرده ، در اين باره چنين مى گويد: ((جوان مسلمان نبايد به خاطر مشاهده آن همه لاقيدى و بى بند و بارى در اخلاقى جنسى و يا به خاطر عده زياد مردمى كه با تعاليم دين مخالفت مى كنند، يا آن اندازه نسبت به آداب و مناسك دينى بى علاقه اند، به اشتباه بيفتد و گمان كند نقش دين ، كلا مغفول مانده است .
واقع امر، اين است كه امروزه در غرب ، علاقه و توجهى به مراتب بيش از چند دهه گذشته نسبت به دين ، نشان داده مى شود و اين عمدتا ناشى از در هم شكستن بسيارى از بت هاى ذهنى و ايدئولوژى هاى فكرى غرب است ،كه از بطن انديشه قرون هيجدهم و نوزدهم اروپا، سر برداشته و جاى دين را گرفته است . اين ايدئولوژى ها به تدريج طرد و ترك شدند و خطر و قدرت تخريبشان به نحوه بى سابقه هويدا شد. امروزه دين در غرب ، عده كثيرى از افراد صاحب انديشه را به تاءمل و مطالعه در اين باب و نيز به ميزانى كه شايد از هر زمان ديگرى بعد از غير دينى شدن تمدن غرب در چند دهه پيش ، بيش تر باشد، به گرويدن به جلب كرده است .))
در حال حاضر، دين گرايى در غرب چنان حالت وسيعى به خود گرفته كه حتى شامل اديان و تازه تاءسيسى هم چون گرايش به سحر و جادو و نيز رسيدن به اديان كهن اروپايى پيش از مسيح مانند ((دروئيدها)) نيز شده است . هم چنين در عصر حاضر تمايل به اديان و مذاهب شرقى از عمده ترين گرايشات دينى اين دوره در تاريخ غرب است ، كه براى گريز از پرتگاه هاى مخوف انديشه هاى پوچ گرايانه و رهايى از زندان هاى تاريك ياءس و نااميدى صورت مى گيرد، تا جايى كه اكنون افراد بسيارى در جوامع غربى به آيين هاى هندو و بودا و نيز اسلام و تعاليم صوفيه ، گرايش يافته اند.به اين ترتيب مى توان ادعا نمود كه يك انسان سر گشته غربى كه در ((شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل )) گرفتار آمده در جست و جوى دينى جامع به تكاپو افتاده است ؛زيرا او كه تجربيات زياد و زيان بارى را از سر گذرانده ، به خوبى پى برده است تنها راه رسيدن به سعادت و خوشبختى واقعى ، راهى است كه با فطرت او تطابق داشته باشد انگيزش هاى فطرى او آن را اقتضا نمايد؛ كه چنين راهى قطعا فراتر از عقل ناقص بشرى خواهد بود.
|
نام كتاب : آنچه يك جوان بايد بداند (ويژه جوانان دانشجو)
نام نويسنده :رضافرهاديان
جستجو
روح پر خروش
روح كنجكاو و پر خروش جوان ، هميشه درصدد جستجو و آشنايى با پديده هاى وجودى خود و اطراف و پيرامون خويش است . جوان ،بنا به موقعيتى كه دارد، محيطى كه در آن زندگى مى كند، شرايط زمانى خاصى كه درآن به سر مى برد، دوستانى كه با آنها نشست و برخاست دارد، زمينه هاىشكل گيرى افكار و عواطف و شخصيت او فراهم مى شود.
افكار و انديشه شما، همواره تحت تاثير مسائل و عوامل درونى و بيرونى شماست كه هر لحظه به نحوى و به شكلى توجه شما را به خود جلب كرده ، سير افكار و انديشه هاى شما را به سوى خود مى كشاند.
كشش و انگيزهاى شما به سوى انجام دادن كارها و فعاليت ها، رويدادها، افراد، انجمن ها و محافل دور و بر و پيرامون شما، حاكى از نيازهاى جسمى و روانى شماست كه به صورت هدف ها و آرزوها و خواسته ها و موجب حركت و جنب و جوش شما براى رفع نيازها و احتياجاتتان مى شود.
گاهى به خود، به آينده خود، به خواسته ها و نيازمندى هاى خود، به محيط پيرامون خويش ، به دوستانى كه با آنان در ارتباط هستند و به سخنان و برخوردهاى والدين مى انديشيد. زمانى هم غرق در شناخت پديده ها و شگفتى هاى بزرگ عالم طبيعت مى شويد و به مظهر آيات الهى و خالق و آفريننده عالم طبيعت مى انديشيد. زمانى ديگر به شخصيت هاى بزرگى كه در جامعه و تاريخ ، انقلاب و تحولى عظيم به وجود آورده اند. لحظه اى بعد پرنده خيالتان به محيط خانه و فضاى آموزشى باز مى گردد و از برخوردى كه با ديگران داشته ايد، متاثر مى شويد و از رفتار خود با ديگران تعجب مى كنيد و به فكر فرو مى رويد. گاهى احساس موفقيت مى كنيد و از خود رضايت داريد و خود را از ديگران بهتر و بالاتر مى دانيد و فكر مى كنيد كه ديگران ، احساسات شما را درك نمى كنند و زمانى ياءس و نااميدى سراسر وجود شما را مى گيرد و احساس كمبود و حقارت مى كنيد و خود را از ديگران كم تر و عقب مانده تر مى بينيد. از عصبانيت ها و پرخاشگرى هايى كه نسبت به ديگران داشته ايد، نگران و ناراحت شده ايد، از عهدشكنى هاى خود، از اين كه در مقابل تمايلات و هوس ها و خواسته هاى زود گذر تسليم مى شويد و از اين كه نمى توانيد تصميم بگيريد و اراده اى ضعيف داريد، سخت شرمنده ايد.
همه اين حالات و نوسانات روحى و روانى از ويژگى هاى دوران جوانى است كه ذهن شما را همواره به خود مشغول مى كند؛ زيرا شما كودك و نوجوان ديروز، يكباره با سرعت فوق العاده اى رشد كرده ايد و خود را در موقعيت جديد و پر مسئوليت امروز مى يابيد و همين ، موجب سردرگمى شما شده است . گاهى ذهن شما فعال شده ، از خود مى پرسيد كه : من كيستم ؟
اين خواسته ها و تمايلات در من براى چيست ؟
در برخورد با ديگران چگونه باشم ؟
ديگران درباره من چه تصورى دارند؟
چگونه مى توانم خودم را كنترل كنم ؟
تا چه حد بايد خشم خود را فرو برم ؟
چگونه زندگى كنم كه رفتارم سبب رنجش ديگران نشود و موجب رضايت و احترام مردم باشد؟
چگونه مى توانم از آرامش روانى برخوردار باشم ؟
چه كار كنم و چگونه باشم تا دوستان خوبم مرا بپذيرند؟
و...
همه اين سوال ها شما را به دو پرسش اساسى هدايت مى كند و مى كشاند كه :
1. من كيستم ؟
2. چگونه بايد باشم ؟
اين دو سوال و سوال هايى از اين قبيل ، شما را به اين حقيقت راهنمايى مى كند كه :
تا نيابى معرفت ، بر نفس خويش | ||
ره نيابد نفس تو گامى به پيش (1) |
|
مقدمه |
الحمد للّه ربّ العالمين والعاقبة لاهل التّقوى واليقين ، الصّلوة والسّلام على اءشرف الانبياء والمرسلين ، حبيب اله العالمين ابى القاسم محمّد، صلّى اللّه عليه وآله المعصومين ، الذين اذهب اللّه عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا، سيّما حجّة بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء. قال رسول اللّه (ص ): لَيْسَ شَيْىٌ اَكرَمُ عِنْدَاللّهِ مِنَ الدُّعا هيچ چيز نزد خدا گرامتى از دعا نيست . دعا: آرامش روح مى آورد، روح و جسم را تزكيه و پاك مى نمايد، روح واراده را تقويت مى كند، مشكلات و موانع را بر طرف مى نمايد، شفاى امراضِ صعب العلاج است ، رفع بلا و عذاب و نقمت و بد بختيها نموده و درهاى رحمت و بركات حق را باز و مفتوح مى نمايد . دعا: افضل ترين عبادت است و انسان را به تكامل مى رساند و ضعفها را جبران مى كند، آثار بسيار مؤ ثر و مهم دارد و دلهاى مرده و مترلزل انسانها را آرامش مى دهد و يكى از بهترين عوامل اطمينان قلب و آرامش خاطره است . دعا: روح را طاهر و تزكيه و پاكيزه مى نمايد، صفاى باطن مى آورد، چون بهترين عبادتهاست و عامل خود سازى است . انسان ، قبل از دعا قلبى آكنده از اضطراب و دلى پر از انده و زبانى حاكى از آه و ناله دارد، ولى وقتى رو بخدا مى كند و نيازهايش را به درگاه حق مطرح مى نمايد، قلبى مطمئن تر از هميشه براى زندگى مى يابد. انسان ، بعداز دعا، حالت عرفانى و روح سخنورى با خدا را مى يابد، چون ارتباط با خالق ، قلب را هدف دار مى نمايد و از گناهان دور مى كند و به همين خاطر است كه آثار تقوى در صورت داعيان حق جلوه گرتر است . دعا: بهترين عبادتى است كه پيش از هر چيز انسان را به خدا نزديك مى كند و چون افضل است ، اثر معنوى بيشترى دارد. حضرت صادق آل محمد (ص ) مى فرمايد: ((برشما باد به دعا كردن ، براستى هيچ عبادتى مثل دعا انسان را بخدا نزديك تر نمى كند.)) دعا و نيايش با پرورگار: به روح انسان عظمت مى دهد، قدرتش را افزون تر و ارادتش را قويت مى نمايد. او پهلوان نيرومند و پرقدرتى است كه پنجه در پنجه مشكلات افكنده و كُنده زانوى آن را بخاك مى مالد و از مقابل خود بر مى دارد. دعا: شفاى درد دردمندان واليتام بخش زخمداران ماءيوس از زندگيست ، علاج دردهاى ناعلاج است ، دارو و درمان و شفاى دل ماءيوس است ، داروى شفا بخش دل نالان و اميد دل نااميدان است و داروى بزرگ عمومى براى شفاى تمامى دردهاست كه آن حضرت فرمودند: ((بر تو باد كه دعا كنى براستى كه آن شفاى هر درد است .)) دعا: بلاهاى آسمانى و عذابهاى زمينى را بر ميدارد و بقول حضرت سجاديه عليه السلام كه مى فرمايد: ((دعابلاى نازل شده و نازل نشد ه را دفع مى كند.)) شكنجه و عذاب بتوسط نيايش و دعا بر طرف مى شود و در اثر رگبار دعاهاى مخلصانه در رحمت بسوى خلق مفتوح و زندگى انسانها مملّو از نعمات و بركات الهى مى گردد. بر اثر دعا چه كمبودها و نادارى ها و فقر و ضعفهاى مادى و معنوى بر طرف مى شود و چه رَحمات و بركاتِ واسعه اى بجاى آنها قرار مى گيرند. حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) ميفرمايد: هيچوقت نعمتى از ملتى سلب نمى شود، مگر بخاطر گناهانشان . پس اى مردم نعمت خدا را بطاعت و عبادت و پيروى او حفظ كنيد. زيرا دعا سبب گشايش باب رحمت و چراغ قلوب زاهدان و آثار شوق عابدان است . خلاصه انسان معاصر بايد حجابهاى ظلمت و كدورت را بوسيله دعا بر طرف كند و زمزمه هاى سوزناك وجودش را به وسيله نيايش فرا خوانده و حل نمايد. كتاب حاضر داستانهايى از (آثار دعا) ختوم و اذكار و ادعيه هاى مجرب است كه اندك تلاش در باب دعاها و ذكرها است ، تا مردم دينى و ولائى ما قوت ايمانشان با مطالعه حالات بعضى از دردمندان و گرفتاران و حاجتمندانى كه به وسيله دعا و نيايش درمان و شفا يافته اند، استوارتر و محكمتر و زيادتر گردد و از فيض عظماى آن بهرمند گردند. انشاءاللّه در جلد دوم اين كتاب ((بنام درمان و شفا با دعا)) كه دعاها و ختوم و اذكار مؤ ثر را در آنجا بطور مفصل و كامل و موضوعى بيان نموده ايم و علاقه مندان مى توانند به اين كتاب مراجعه نمايند. و از آن بهره مند گردند. اين مختصر را جهت شادى قلب امام زمان (عج اللّه تعالى فرجه شريف ) و رفع موانع ظهور آن حضرت و شادى روح امام عزيز و تمام شهدا، على الخصوص بردار شهيدم آشيخ احمد ميرخلف زاده هديه مى نمايم تا شايد مورد دعاى حضرت مهدى عج اللّه تعالى فرجه شريف قرار گيريم . و به واسطه آن حضرت گرفتارى هاى مردم برطرف گردد، انشاء اللّه . التماس دعا 21/8/1378 سوم شعبان 1420 سالروز تولد سالار شهيدان حضرت اباعبد اللّه الحسين (ع ) كلب آستان حسين (ع ) على ميرخلف زاده |
شيرينى عسل |
يك روز آقا رئيس اسلام ، خاتم الانبياء، محمّد مصطفى (ص )، با آقا اميرالمؤ منين على (ع )، در ميان نخلستانها نشسته بودند. كه يك وقت سر و كله زنبورِ عسلى ظاهر شد، و شروع كرد، دور پيغمبر اكرم (ص ) چرخيدن . پيغمبر (ص ) فرمود: يا على ! مى دانى اين زنبور چه مى گويد. حضرت على (ع ) فرمود: خير. آقا رسول اكرم (ص ) فرمودند: اين زنبور امروز ما را مهمانى كرده و مى گويد: يك مقدار عسل در فلان محل گذاشته ام ، آقا اميرالمؤ منين (ع ) را بفرستيد، تا آن را از آن محل بياورد. آقا اميرالمؤ منين على (ع ) بلند شدند و آن عسل را از آن محل آوردند. حضرت رسول خدا(ص ) فرمود: اى زنبور، غذاى شما كه از شكوفه گل تلخ است . به چه علّتى آن شكوفه به عسل شيرين تبديل مى شود؟ زنبور گفت : يا رسول اللّه ، شيرينى اين عسل ، از بركت ذكر وجود مقدّس شما، و (آل ) شماست ، چون هر وقت ، مقدارى از شكوفه استفاده مى كنيم ، همان لحظه به ما الهام مى شود كه سه بار بر شما صلوات بفرستيم . وقتى كه مى گوئيم : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد به بركت صلوات بر شما، عسل ما شيرين مى شود.(1) |
غذاى مسموم در آنها اثر نكرد |
وقتى كه رسول خدا(ص ) وارد مدينه منوّره شدند و پرچم اسلام را بلند كردند، شخصى به نام عبداللّه اُبَىْ كه يكى از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام بود بر آن حضرت حسد بُرد و مى خواست حضرت را به قتل برساند. عبداللّه ، حضرت و اصحاب حضرت را به منزلش دعوت كرد و غذاى مسمومى را ترتيب داد. جبرئيل به رسول خدا(ص ) خبر داد. همينكه غذا حاضر شد رسول خدا(ص ) فرمودند: يا على دعاى پُرمنفعت را بر اين غذا بخوان . على (ع ) دعا را خواندند. بِسْمِ اللّهِ الشّافى ، بِسْمِ اللّهِ الْكافى ، بِسْمِ اللّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَى ءٌ وَ لا داءٌ فى الاَْرْضِ وَ لا فى السَّماءِ وَ هُوَ السَّميعُ العَليمُ. وقتى دعا خوانده شد همه غذا را خوردند و سير شدند و ضررى به آنها نرسيد با صحت و سلامتى برخواستند و رفتند. وقتى كه عبداللّه اُبى اين صحنه را ديد، گمان كرد آشپز فراموش كرده سمّ را داخل غذا كرده باشد، رفت وتمام رفقايش را جمع كرد و از غذا خوردند همه به جهنم رسيدند(2). |
گفتگوى دو شيطان در باره بسم اللّه |
يك روز شيطان چاقى ، شيطان لاغرى را ملاقات كرد. شيطان چاق ، از شيطان لاغر پرسيد: چرا تو اينقدر لاغر و ضعيف شده اى ؟ شيطان لاغر، جواب داد: من بر شخصى مسلّط و ماءمور شده ام كه او را گمراه كنم . ولى آن شخص در اوّل هر كار، مانند: خوردن ، آشاميدن ، ...، زبانش به ذكر بسم اللّه الرحمن الرحيم گويا است ، از اين رو از نفوذ در او، و شركت در كارهاى او محروم هستم . و همين سبب و موجب لاغرى من شده است ، حال تو بگو بدانم ، چطور چاق شده اى ؟ شيطان چاق پاسخ داد: چاقى من به خاطر آن است كه شاد هستم ، زيرا بر شخص غافل و بى خبر و بى تفاوت مسلّط شده ام كه در هيچ كارى بسم اللّه نمى گويد، مثلا هنگام ورود و خروج و هنگام خوردن و نوشيدن ... و در هر كارى ، آنچنان غافل و سرگرم است كه اصلا به ياد خدا نيست .(3) پس اى مؤ منين در اول هر كارى بسم اللّه الرحمن الرحيم يادتان نرود زيرا با گفتن بسم اللّه شيطان از شما دور مى شود. |
شفاى امراض |
مردى از دوستان و مُحبّين و ارادتمندان ((آقا حضرت امام صادق آل محمّد (ص ) )) به محضر مقدّس و مبارك آن حضرت شرف ياب شد، ((در حاليكه مريض و دردمند بود، و از مرضش رنج مى برد.)) آقا حضرت صادق (ع ) فرمود: چى شده ، چرا رنگت پريده ؟ گفت : آقاجان ، فدايت شوم ، يك ماه است كه سخت مريض و بيمار و دردمند و ناراحتم و تب از من دور نمى شود و مرا رها نمى كند. هرچه پيش دكتر و طبيب و پزشك رفتم ، و آنچه را كه دستور دادند، و نسخه نوشتند و ويزيت دادند، پيچيده ام و انجام داده ام ، ولى نتيجه نديده ام ، بهره و سود و خوبى و فايده اى نداشته . آقاجون دستم به دامنت ، كمكم كن ، ما بيچاره ها كسى را جز شما نداريم . يك دعايى يا ثنايى يا دوايى به ما عنايت كنيد تا خوب شوم . آقا حضرت صادق (ع )، فرمود: يقه پيراهنت را باز كن و سرت را در آن فرو كن و بعد از اذان و اقامه ((هفت بار سوره حمد را بخوان و به خودت فوت كن ، انشاء اللّه خوب مى شوى .)) آن مرد مى گويد: همينكه دستور فرزند زهرا سلام اللّه عليهما را انجام دادم ، گويا آب روى آتش بود، مثل اينكه مرا به طناب بسته باشند و بعد باز كرده باشند و رهايم كنند، همينطور ((من هم از درد و ناراحتى و رنج آزاد شدم .))(4) |
داروى ناتوانى در دنيا و آخرت |
((حضرت امام محمّد باقر (ع ) فرمودند: يك روز ((شبيه هذلى )) محضر مقدس ((حضرت رسول خدا (ص ))) مشرّف شد و گفت : يا رسول اللّه ، من پير شده ام و قوه بدنيم مرا به يك سرى اعمالى از قبيل نماز و روزه و حج و جهاد... كه قبلا بر آن مداومت داشتم و انجام مى دادم ، يارى نمى دهد و الا ن هم توانايى بر آن اعمال را ندارم ، از شما خواهش مى كنم كه عملى سبك و حديثى پربار و آسان به من بياموزيد كه بتوانم آن را انجام دهم و خداوند متعال هم مرا از منبع فيض خودش بهرمند سازد. حضرت فرمود: اى مرد، خواسته خود را تكرار كن ؟ ((هذلى )) خواسته خود را سه مرتبه اعاده نمود. حضرت فرمود: هيچ درخت و كلوخى در اطراف تو نماند، مگر از ترحم بر خواسته تو گريست . پس هر وقت از نماز صبح فارغ شدى ده مرتبه بگو: سُبْحانَ اللّهِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه ، وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ الْعَظيم خداوند متعالى بواسطه اين دعا تو را عافيت مى دهد و به بركت اين ختم تو را از ((كورى و ديوانگى و خوره و پيسى و پريشانى و كن ذهنى و خرفتى )) نجات مى دهد. شبيه هذلى گفت : يا رسول اللّه ؛ اين ذكرى را كه فرموديد؛ براى دنياى من بود، لطفا براى آخرتم هم نسخه اى بفرمائيد تااز آن هم بهرمند گردم . حضرت رسول اكرم (ص ) فرمود: بعد از هر نماز بگو: اَللّهُمَّ اهْدِنى مِنْ عِنْدِكَ وَ اَفِضْ عَلَىّ مِنْ فَضْلِكَ وَ اَنْشُرْ عَلَىَّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ اَنْزِلْ عَلَىَّ مِنْ بَرَكاتِكَ. اگر بر اين ادعيه مواظبت كردى و عمدا آن را تادم مرگ ترك نكردى ، وقتى كه قيامت شود و به صحراى محشر وارد شوى ، ((هشت در بهشت براى تو باز مى شود، و از هر درى كه خواستى مى توانى داخل شوى .))(5) |
داروى بيمارى و تنگ دستى |
مردى محضر مقدّس حضرت رسول اللّه (ص ) مشرف شد و از بيمارى و تنگدستى خودش به آن حضرت شكايت كرد. آن حضرت به او فرمودند: بعد از نمازهاى واجبت بگو: تَوَكَلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لايَمُوتُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الذَّى لَمْيَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَدا وَ لَمْيَكُنْ لَهُ شَرى كٌ فى الْمُلْكِ وَ لَمْيَكُنْ لَهُ وَلِىُّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِرْهُ تَكْبيرا من به اين ختم عمل كردم ، هيچ شدّت و سختى به طرف من نيآمد مگر اينكه (( جبرئيل )) براى من متمثل مى شد و مى فرمود: اين دعا را بخوان و من مى خواندم و آن شدائد از من بر طرف مى شد.(6) |
مونس |
مردى خدمت با سعادت آقا ((حضرت امام جعفر صادق (ع ))) شرفياب شد و گفت : اى مولاى من ، سِنَّم بالا رفته و خويشانمُمرده اند و مونسى ندارم و مى ترسم كه من هم بميرم چه كنم ؟ حضرت فرمودند: برادران مؤ من و صالح براى انس گرفتن بهتر هستند از قوم و خويشان . اگر طول عمر خود و خويشان و دوستان را مى خواهى اين دعا را بعد از هر نمازى بخوان : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اَللّهُمَّ اِنَّ رَسُولَكَ الصّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ قالَ اِنَّكَ قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ فى شَئٍ اَنَا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدى فى قَبْضِ رُوحِ عَبْدِىَ الْمُؤ مِنِ يَكْرَهُ الْمَوتَ وَ اَكْرَهُ مَسائَلَهُ، اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ لِوَلِيّكَ الْفَرَجَ وَ الْعافِيَةَ وَ النَّصْرَ وَ لا تَسُؤْنى فى نَفْسى وَ لا فى اَحَدٍ مِنْ اَحِبَّتى . و اگر خواستى يكى از دوستان خود را نام ببر و بگو: وَلافى فُلانٍ وَ لافى فُلانٍ. راوى گفت : چون بر اين دعا مداومت كردم ، اينقدر عمرم زياد شد كه از زندگى ملول شدم . اين دعا بقدرى معتبر است كه در تمام كتب دعا نقل شده .(7) |
كار بسته شده |
مردى خدمت با سعادت آقا (( حضرت امام موسى كاظم (ع ) شرف ياب شد و از مشكلات كارى به آقا شكايت كرد كه : آقا جان كار من بسته شده و به هر كارى كه متوجه مى شوم و دست ميزنم ، سودى نمى كنم و به هر حاجتى رو مى آورم آن حاجتم روا نمى شود، چه كنم ؟! حضرت موسى بن جعفر (ع ) فرمودند: بعد از نماز صبح ده مرتبه بگو: سُبْحانَ اللّهِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ راوى گفت : چند صباحى بر اين دعا مداومت كردم ، جمعى از هم محلى هايم نزد من آمدند و گفتند: مردى از اقوام شما مرده و غير از تو وارث ديگرى ندارد.(8) خلاصه : به مال زيادى رسيدم و تا بحال بى نياز هستم . |
دعاى خير دنيا و آخرت |
مردى بنام ((هلقام )) محضر مقدس ((حضرت موسى بن جعفر(ع ))) مشرف شده و عرضكرد: يا بن رسول اللّه ، دعايى به من ياد بدهيد كه براى دنيا و آخرتم جامع و آسان باشد. حضرت به آن مرد فرمود: هر كسى بعد از نماز صبح ، تا وقت طلوع آفتاب اين دعا را مداومت كند، خير دنيا و آخرت به او خواهد رسيد. سُبْحانَ اللّهِ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ آن مرد گفت : از آن روزى كه اين ختم را شروع كردم و مداومت برآن نمودم ، حالم خوب شد و از زندگيم لذّت بردم و گرفتار چيزى نشدم مگر به بركت اين ذكر احوالاتم نكو گشت .(9) |
پريشانى ومريضى |
مردى به (( حضرت رسول اللّه (ص ))) از تنگدستى و پريشانى و بيمارى خود شكايت كرد. حضرت رسول (ص ) فرمود: هر كس هر صبح و شب ، ده مرتبه اين دعا را بخواند و بر آن مداومت داشته باشد، تنگدستى و پريشانى و مريضى او بر طرف خواهد شد. لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِّىٌ مَنَ الذُّلِ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً. آن مرد مى گويد: من سه روز بر اين ختم مداومت كردم ، حالم صحيح و سالم شد و ثروتمند شدم و پريشانيم رفع گرديد.(10) |
داروى عليلى |
مردى به محضر مقدس ((حضرت صادق آل محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم )) شر فياب شد و از مريضى همسرش به حضرت شكايت كرد و گفت : آقاجان ، قربانت گردم ، اُمّ وَلَدى دارم كه عليل است ، هر چه دكتر و طبيب گفته انجام داده ام ولى علت او خوب نشده چه كنم ؟! حضرت به آن مرد فرمود: بعد از هر نماز واجبت در سجده شكر اين ذكر را بگو: يا رَؤُفُ يا رَحيمُ يا رَبِّ يا سَيِّدى سپس حاجت خود را بطلب ، انشاءاللّه آن مرض از او دفع خواهد شد. راوى مى گويد: چون بر آن ختم مداومت كردم ، علت و مرضِ همسرم بر طرف شد.(11) |
بنده در سجده |
(( حضرت صادق (ع ))) فرمود: هر گاه بنده اى در سجده سه مرتبه بگويد: يا اَللّهُ يا رَباهُ يا سَيِّداهُ خداوند كريم در جواب او مى فرمايد: لبيك ، اى بنده من ، حاجتِ خودت را از من بخواه ، تا بتو عنايت كنم . و هر كس در سجده آنقدر بگويد: يا رَبّاهُ يا سَيِّداهُ تانفسش قطع شود، حضرت حق تعالى مى فرمايد: حاجت خودت را طلب كن ،اى بنده من .(12) |
بيمارى طولانى |
((حضرت صادق آل محمد صلى اللّه عليه و آله )) فرمود: مردى از انصار چند روز خدمت (( حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله )) نيامد. بعد از چند روز كه خدمت حضرت شرفياب شد، حضرت احوال او را پرسيد و فرمود: چرا چند روز است كه غايب هستى و نزد ما نمى آيى ؟! عرض كرد: آقاجان فداى شما بشوم ، چند وقت است كه دستم تنگ شده و بيماريم طول كشيده . حضرت فرمود: مى خواهى به تو دعايى ياد بدهم كه وقتى كه فقير و بيمارشدى ، فقر وبيماريت از تو بر طرف شود؟! گفت : بله ، يا رسول اللّه چه از اين بهتر. حضرت فرمود: هر صبح و شب اين دعا را بخوان : لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِّىٌ مَنَ الذُّلِ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً. مى گويد: چون بر آن مداومت كردم احوالاتم نكو گشت ، و حالم بهتر شد.(13) |
به تعداد رگهاى بدنت |
((مرحوم قطب راوندى (رضوان اللّه تعالى ) روايت كرده است كه : در بنى اسرائيل عابدى بود كه سالها حق تعالى را عبادت مى كرد. روزى دعا كرد كه : پروردگار را مى خواهم حال خودم را نزد تو بدانم ، كدامين عمل هايم را پسنديدى ، تا هميشه آن عمل را انجام دهم ، واِلاّ پيش از مرگم توبه كنم ؟! حضرت حق تعالى ، ملكى را نزد آن عابد فرستاد و فرمود: تو پيش خدا هيچ عمل خيرى ندارد. گفت : خدايا، پس عبادتهاى من چه شد؟! ملك فرمود: هر وقت عمل خيرى انجام ميدادى به مردم خبر ميدادى ، و مى خواستى مردم به تو بگويند: چه آدم خوبى هستى و به نيكى از تو ياد كنند. خُب ، حالا ثوابت را گرفتى ، آيا براى عملت راضى شدى ؟ اين حرف براى عابد خيلى گران آمد و محزون و ناراحت شد، و صدايش به ناله بلند گرديد. ملك بار ديگر آمد و فرمود: حق تعالى مى فرمايد: الحال خود را از من بخر، و هر روز به تعداد رگهاى بدنت تصدق بده . عابد گفت : خدايا چطورى من كه چيزى ندارم ؟! فرمود: هر روز سيصد و شصت مرتبه ، به تعداد رگهاى بدنت بگو: سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَر وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَةَ اِلاّ بِااللّهِ. عابد گفت : خدايا اگر اين طور است ، زيادتر بفرما؟! فرمود: اگر زيادتر بگويى ثوابت بيشتر است .(14) |
فضيلتهاى اين نماز |
يك روز مردى باديه نشين و صحرايى خدمت با كرامت ((حضرت رسالت پناه (ص ) مشرف شد و گفت : پدر و مادرم فداى شما باد، اى رسول خدا، ما در باديه و بيابان هستيم و از مدينه دوريم و نمى توانيم هر جمعه به نماز جمعه حاضر شويم ، از شما خواهشى دارم كه به من عملى تعليم كنيد كه وقتى كه آن را بجا آوردم فضيلت نماز جمعه را در يابم و وقتى كه به اهل و قبيله ام برگشتم آن را به آنها بياموزم . (( حضرت رسول (ص ))) فرمودند: وقتى كه روز بر آمد، دو ركعت نماز بخوان ، در ركعت اول بعد از حمد هفت مرتبه ((قل اعوذ برب الفلق )) بخوان . و در ركعت دوم بعد از حمد هفت مرتبه (( قل اعوذ برب الناس )) را بخوان و بعد از سلام هفت مرتبه آية الكرسى بخوان ، سپس برخيز و هشت ركعت ديگر بخوان به دو سلام و بعد بنشين . بعد از هر دو ركعت از آن تشهد را بخوان و سلام نمازت را نگو و چون چهار ركعت ديگر را تمام كردى سلام نمازت را بگو. و چهار ركعت ديگر هم به همين نحو بجا آور و در هر ركعتى ، سوره حمد يك مرتبه و ((اذاجانصراللّه )) يك مرتبه و ((قل هواللّه احد)) بيست و پنج مرتبه و چون از تشهد و سلام فارغ شدى ، اين دعا را هفت مرتبه بخوان : يا حَىُّ يا قَيُّومُ، يا ذَالْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ يا اِلهَ اَلاَْوَّلينَ وَ الاَّْخِرينَ، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، يا رَحْمنَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ رَحيمَهُما، يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ، يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ يااَللّهُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَ اغْفِرلى . پس حاجت خودت را بگو. بعد هفتاد مرتبه بگو: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ الْعَظيمِ، سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ الْكَريمِ. به حق آن خداوندى كه مرا به صدق و راستى فرستاد، سوگند مى خورم . كه هر مؤ من و مؤ منه اى كه اين نماز را در روز جمعه بجا آورد، من براى او بهشت را ضامن هستم . و از جانمازش برنخيزد مگر اينكه خداوند متعال ، تمام گناهان او و گناهان پدر و مادرش را بياموزد. و حضرت حق تعالى ، به خاطر آن نمازهايى را كه انجام داده ، براى او ثواب شهرهاى مسلمانان را بنوسيد. و براى او اجر كسى است كه در مشرق و مغرب عالم روزه گرفته و نماز خوانده . و حق تعالى ، آنچه را كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشيده به او عنايت مى فرمايد.(15) |
رحم بر مرده ها |
حضرت رسول (ص ) فرمودند: برميت سخت تر از شب اول قبر نمى گذرد، پس برمردهاى خودتان رحم كنيد و صدقه براى آنها بدهيد، و اگر چيزى پيدا نكرديد كه صدقه بدهيد، يكى از شماها دو ركعت نماز براى او بخواند كه در ركعت اول آن سوره حمد يك مرتبه و ((اَلهيكُم التَّكاثُر)) ده مرتبه و بعد از سلام بگو: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلى قَبْرِ ذلِكَ الْمَيِّتِ فُلانِ بْنِ فُلان (اسم مرده را مى برى ). حضرت حق سبحانه و تعالى ، (بواسطه اين عمل ) همان ساعت هزار ملك كه با هرملك جامه و حله اى است را به سوى قبر آن ميت مى فرستد، و تنگى قبر بر آن مرده تا روز نفخه صور (قيامت ) وسيع خواهد شد. و خداوند متعال به خواننده اين نماز به تعداد آنچه كه آفتاب بر او طلوع كرده حسنات خواهد بخشيد، و چهل درجه بالا به او عنايت خواهد كرد. (البته اين نماز را بطور ديگر هم روايت كرده اند كه دو ركعت است ، در ركعت اول بعد از حمد ((آية الكرسى )) يكمرتبه و توحيد دو مرتبه بخواند.)(16) |
حديث نفس |
((حضرت صادق آل محمد (ص ))) فرمود: براى هر مؤ منى چهل روز نمى گذرد، مگر اينكه گرفتار حديث نفس مى شود.پس هر وقت حديث نفس بر كسى عارض شد، دو ركعت نماز بجا آورد و از شّر آن به خدا پناه ببرد. چون يك روز (( حضرت آدم عليه السلام )) از حديث نفس به خداوند عزوجل شكايت كرد. ((حضرت جبرئيل عليه السّلام )) نازل شد و فرمود: بگو: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ ((حضرت آدم عليه السّلام )) تا اين ذكر را فرمود، حديث نفس او بر طرف شد.(17) |
وسوسه |
حضرت امام محمد باقر (ع ) فرمودند: يك روز مردى محضر مقدس آقا حضرت رسول (ص ) مشرف شد از وسوسه حديث نفس و قرضى كه براى او سنگين شده بود و از فقر و درويشى به آن حضرت شكايت كرد. حضرت رسول (ص ) به او فرمودند: اين ذكر را هميشه تكرار كن و بگو: تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَىِّ الَّذى لايَمُوتُ وَ الْحَمْدُلِلّ هِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِىُّ مَنَ الذُّلِ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً. آن مرد رفت . چند روزى نگذشته بود كه دوباره خدمت حضرت آمد و گفت : يا رسول اللّه ( عجب ذكرى به من عنايت كردى ، دستت درد نكند)، خداوند متعال به بركت اين ذكر، وسوسه را از من دور كرد وقرض مرا ادا نمود و مرا از درويشى و فقر نجات داد و توانگر فرمود.(18) |
قرض و ستم |
مردى خدمت با شرافت حضرت صادق آل محمد (ص ) شرفياب شد و از قرض و ستم سلطان به آن حضرت شكايت كرد و گفت : اِى آقاى من ، اطرافم را قرض احاطه كرده و سلطانى هم هست كه به من ظلم مى كند، اگر دعايى داريد به من بيآموزيد تا به وسيله آن دعا، غنيمتى ، گنجى ، زيرخاكى ، چيزى پيدا كنم و قرضهايم را اداء كنم و ستم سلطان را هم با آن باز دارم ؟! حضرت فرمود: وقتى كه شب شد، دو ركعت نماز بخوان ، كه در ركعت اول آن : بعد از حمد ((آية الكرسى )) باشد. و در ركعت دوم : بعد از حمد، آخر سوره حشر را بخوان لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرآنَ عَلى جَبَلٍ...) را تا آخر سوره بجا آور.(19) بعد قرآن را بر سرت بگذار و بگو: بِحَقِّ هَذَا الْقُرْانِ وَ بِحَقِّ مَنْ اَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤ مُنٍ مَدَحْتَهُ فيهِ وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلا اَحَدَ اَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ. و بعد ده مرتبه بگو: بِكَ يا اَللّهُ و بعد ده مرتبه ، يا مُحَمَّدُ. و بعد ده مرتبه ، يا عَلِىُّ. و بعد ده مرتبه ، يا فاطِمَةُ. و بعد ده مرتبه ، يا حَسَنُ. و بعد ده مرتبه ، يا حُسِيْنُ. و بعد ده مرتبه ، يا عَلِّى بْنَ الْحُسَيْنِ. و بعد ده مرتبه ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىّ. و بعد ده مرتبه ، يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ. و بعد ده مرتبه ، يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ. و بعد ده مرتبه ، يا عَلِّى بْنِ مُوسى . و بعد ده مرتبه ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلي . و بعد ده مرتبه ، يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ. و بعد ده مرتبه ، يا حَسَن بْنَ عَلي . و بعد ده مرتبه ، بِالْحُجَّةِ. بعد حاجت خود را از خداوند متعال بخواه . راوى گفت : آن مرد رفت و بعد از يك مدتى آمد، در حاليكه قرضهايش را اداء كرده بود و امر سلطانش اصلاح شده بود و مالش زياد گشته بود.(20) |
محنت و سختى |
يكروز حضرت امام زين العابدين (ع ) از جايى عبور مى كردند، ديدند مردى در خانه ى كسى نشسته . حضرت به آن مرد فرمودند: اى مرد، چرا در خانه اين ستمكار جبار نشسته اى ؟! گفت : بخاطر اينكه محنت و سختى بر من عارض شده . حضرت فرمود: برخيز برويم تا من تو را به در خانه كسى راهنمايى كنم كه بهتر از آن در خانه كسى نيست . و به سوى رَبّى كه براى تو بهتر است . سپس حضرت دست او را گرفتند و تا مسجد پيغمبر (ص ) آوردند و فرمودند: رو به قبله ، دو ركعت نماز به در گاه خدا بجا بيآور، بعد ثناى خداوند متعال را بگو و بر رسول خدا (ص ) صلوات بفرست و آخر سوره حشر را بخوان و شش آيه اول سوره حديد و در آيه اى كه در سوره آل عمران است (شايد آيه قل اللهم مالك المك ...(باشد يعنى تا بغير حساب ) يا شَهِداللّه ...باشد.) بخوان . انشأ اللّه خدا حاجتت را برآورده ميكند . |
ى گويد: آن مرد آن را انجام داد و تمام گرفتاريهايش رفع گرديد. ( مرض عظيم |
((سعيد بن ابى الفتح قمى )) گفت : (21) من مرض عظيم و بدى گرفتم ، و خيلى هم طبيب و دكتر رفتم و دوا خوردم ، فايده اى نبخشيد. و تمام پزشكان از علاج من عاجز شدند. پدرم مرا به دارالشفأ كه مجمع تمام پزشكان حاذق نصرانى و مسيحى و يهودى بودند، براى معالجه ام برد. آنها هم بعد از معاينه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتيجه ما را ماءيوس كردند و گفتند: اين مرض علاجى ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفى كند. از اين سخن دلم شكست و غم تمام اعضاى مرا گرفت ، تا اينكه منزل آمديم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه جهت رفع غم و غصه ، خود را مشغول كنم . تا جلد كتاب را باز كردم و صفحات آن را ورق زدم ، پشت كتاب نوشته اى نظر مرا بخود جلب كرد. وقتى كه مطالعه كردم ، ديدم حديثى از ((حضرت امام صادق آل محمد (ص ))) نوشته ! كه از(( حضرت امام صادق (ع ))) مرويست : كه پيغمبر (ص ) فرمود: هر كسى كه مريض باشد، بعد از نماز صبح ، چهل بار بگويد: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، تَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّى الْعَظيمِ. بعد دستش را بر آنجايى كه درد مى كند بمالد، از آن درد صيحيح و سالم گردد. و حضرت عزّت خداوند تبارك و تعالى او را شفا بخشد. من شب را تا صبح صبر كردم ، وقتى صبح شد و نمازم را بجا آوردم ، اين دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شكسته خواندم و دستم را بر موضع درد ماليدم . خداوند تبارك و تعالى به بركت اين ذكر مرض را از من رفع نمود و شفايم داد. ولى باز همينطورى كه نشسته بودم ، مى ترسيدم برخيزم كه مبادا دوباره آن مرض برگردد، تا سه روز هينطور بودم ، تا اينكه ديدم ، نه ، اصلا اثرى از مرض نيست . پدرم را صدا زدم و ماجرا را براى او تعريف كردم ، پدرم خيلى خوشحال شد، و خدا را شكر كرديم . بعد آمديم براى بعضى از اطباء و پزشكان ذمى ، ماجرا را نقل كردم ، آنها بعد از معاينات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و كلمه شهادت را بزبان جارى نمودند و از مسلمانان عالى و خوب شدند. (22) |
رنگِ پريده |
((ابن عباس )) فرمود: يكروز در خدمت ((حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بودم . شخصى در حالى كه رنگش پريده بود، محضر مقدس حضرت شرفياب شد، و گفت : يا اميرالمؤ منين ، من هميشه بيمارم و دردهاى زيادى دارم ، از شما خواهشمندم كه دعايى به من بيآموزيد كه بوسيله آن دعا بيماريم رفع گردد و صحّت خودم را باز يابم . ((حضرت على (ع ))) فرمود: من دعايى به تو ياد مى دهم كه ((حضرت جبرئيل (ع ))) آن را به (( پيغمبر اسلام (ص ))) آموخت ، در وقتى كه ((حسن و حسين 8)) مريض بودند. و آن دعا اين است : اِلهى كُلَّما اَنْعَمْتَ عَلَىَّ نِعْمَةً قَلَّ لَكَ عِنْدَها شُكْرى وَ كُلَّما ابْتَلَيْتَنى بِبَلِيَّةٍ قَلَّ لَكَ عِنْدَها صَبْرى فَيا مَنْ قَلَّ شُكْرى عِنْدَ نِعَمِهِ فَلَمْ يَحْرِمْنى وَ يا مَنْ قَلَّ صَبْرى عِنْدَ بَلائِه فَلَمْ يَخْذُلْنى وَ يا مَنْ رَانى عَلَى الْمَعاصى فَلَمْ يَفْضَحْنى وَ يا مَنْ رَانى عَلَى الْخَطايا فَلَمْ يُعاقِبْنى عَلَيْها صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَالِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْلى ذَنْبى وَ اشْفِنى مِنْ مَرَضى اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ. ((ابن عباس )) مى گويد: آن مرد را بعد از يكسال ديدم ، در حالى كه رنگش نيكو و قرمز شده بود، و گفت : در هيچ دردى اين دعا را نخواندم مگر اينكه در آن شفا يافتم . و بر هر سلطانى كه وارد مى شدم و از او مى ترسيدم اين دعا را مى خواندم ، خداوند متعال به بركت اين ختم شرِّ او را از من دور مى كرد.(23) |
مرض صداع |
((ربيع الابرار)) نقل مى كند: ((مامون )) در طوس به مرض صداع گرفتار شد و به هيچ وجه علاج نمى شد. قيصر روم ، كلاهى براى او فرستاد و در نامه اى براى او نوشت ، شنيده ام به مرض صداع (سردرد) مبتلا شده اى ، اين كلاه را برايت فرستادم كه بر سرت بگذارى تا دردت ساكت شود. ((مامون )) ترسيد كه در آن زهرى پنهان كرده باشد، دستور داد تا اول بر سر حاملش بگذارند، ديد كه به او ضررى نرسيد، بعد امر كرد به سر كس ديگرى كه صداع داشت بگذارند. وقتى كه گذاشتند، دردش ساكت شد. آن وقت آن كلاه را بر سر خودش گذاشت ، دردش ساكت شد. تعجب كرد كه اين كلاه چه سِرى دارد، آن كلاه را شكافت ، ديد كه نوشته اى در آن است ، آن نوشته را باز كرد، ديد كه نوشته : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ كَمْ مِنْ نِعْمَةِ لِلّهِ فِى عِرْقٍ ساكِنٍ حَّم عَّسق لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لايُنْزِفُونَ مِنْ كَلامِ الرَّحْمنِ خَمَدَتِ النِّيرانُ وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ وَ جالَ نَفْعُ الدَّواَّءِ فيكَ كَما يَجُولُ ماءُ الرَّبيعِ فِى الْغُصْنِ.(24) |
دِل دَرد |
شخصى محضر مقدس ((حضرت رسول (ص ))) مشرف شد و از درد شكمِ برادرش به آن حضرت شكايت كرد. حضرت فرمودند: به برادرت امر كن ، شربتى با آب گرم و عسل درست كند و بياشآمد. آن مرد رفت و فرداى آن روز خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه ، آن شربت را به او آشاميدانيدم ولى اثرى نكرد. ((حضرت رسول (ص ))) فرمودند: ((صدق اللّه و كذب بطن اخيك .)) يعنى : خدا راست گفته و شكم برادرت دروغ گفت . برو به او شربت عسل بده و او را به سوره حمد تعويذ كن يعنى هفت مرتبه سوره حمد را بر آن شربت بخوان . وقتى كه آن مرد رفت ، (( حضرت رسول (ص ))) به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمودند: اين مرد چون منافق بود از اين جهت آن شربت به او نفع نبخشيد.(25) |
سفيدى چشم |
((يونس )) گفت : ما بين ديدگانم سفيدى ظاهر شده بود به ((حضرت صادق (ع ))) شكايت كردم . آن حضرت فرمودند: و ضو بگير و دو ركعت نماز بخوان و اين دعا را بگو: يا اَللّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا سَميعَ الدَّعَواتِ يا مُعْطِىَ الْخَيْراتِ اَعْطِنى خَيْرَ الدُّنْيا وَ خَيْرَالْآخِرَةِ وَقِنى شَرَّ الدُّنْيا وَ شَرِالاْخِرَةِ وَ اَذْهِبْ عَنى ما اَجِدُ فَقَدْ غاضَنِى الاَْمْرُ وَ اَحْزَنَنى . يونس گفت : هر آنچه را كه حضرت فرمود، به آن عمل كردم . حق تعالى پيسى را از من زائل كرد. (( و له الحمد)) و در روايت ديگر دارد: حضرت فرمود: چون ثلث آخر شب مى شود، در سجده آخر ركعت اول ، بگو: يا عَلُّى يا عَظيمُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا سامِعَ الدَّعواتِ يا مُعْطِىَ الْخَيْراتِ صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وَ الِ مُحَمِّدٍ وَ اَعْطِنى مِنْ خَيْرِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ اَصْرِفْ عَنّى مِنْ شَرِّ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ اَذْهِبْ عَنّى هذَا الوَجَعَ فَاِنَّهُ قَدْ غاظَنى وَ اَحْزَنَنى . و الحاح و مبالغه در دعا كن . آنچه را كه حضرت فرمودند، انجام دادم ، هنوز به كوفه نرسيده بودم كه خوب شدم .(26) |
درد چشم |
((يونس بن حلبيان )) نقل كرد: يكروز محضر مقدس حضرت امام صادق (ع ) شرفياب شدم ، ديدم حضرت به درد چشم بسيار سختى دچار شده و بحدى آقا را اذيت مى كرد كه ما ناراحت شديم و محضر حضرت را ترك كرديم . روز ديگر خدمت با سعادتشان مشرف شديم ، ديديم كه حضرت صحيح و سالم است و هيچ عارضه اى در چشم مباركشان نمى باشد، تعجب كرديم و گفتيم : فدايت شويم آيا چشمهاى خود را با چيزى معالجه فرموده ايد؟! حضرت فرمودند: بلى ، به چيزى كه او از معالجات بود. گفتيم : قربانت آن چه بود؟! حضرت فرمودند: تعويذى بود. آن تعويذ را از حضرت گرفتم و آن را نوشتم و آن تعويذ اين است : اَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِقُدرَةِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِنُورِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِعَظَمَةِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِجَلالِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِجَمالِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِبَهاءِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِجَمْعِ اللّهِ گفتيم : جَمْعُ اللّهِ چيست ؟! فرمود: بِكُلِّ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِعَفْوِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِغُفْرانِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِرَسُولِ اللّهِ وَ اَعُوذُ بِالاَْئِمَّةِ يك يك نام آنها را برد، آن گاه فرمود: عَلى ما نَشاَّءُ مِنْ شَرِّ ما اَجِدُ اَللّهُمَّ رَبَّ الْمُطيعينَ. (27) |
رزق |
((ابوبصير)) نقل مى كند: به حضرت صادق (ع ) از حاجت خودم شكايت كردم و از آن حضرت خواستم كه به من دعايى جهت رزق بيآموزد. ((حضرت صادق (ع ) فرمود: در نماز شب ، وقت سجده (در روايت ديگر: در سجده آخرِ ركعتِ هشتمِ نافله شب ) اين دعا را بخوان : يا خَيْرَ مَدْعُوٍّ وَ يا خَيْرَ مَسْئُولٍ وَ يا اَوْسَعَ مَنْ اَعْطى وَ يا خَيْرَ مُرْتَجىً اُرْزُقْنى وَ اَوْسِعْ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ وَ سَبِّبْ لى رِزْقاً مِنْ قَبْلِكَ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ. حضرت اين دعا را به من تعليم فرمود، از وقتى كه من آن را خواندم ، ديگر محتاج نشدم .(28) |
درد زانو |
((ابوحمزه ثمالى )) نقل مى كند: دردى در زانويم عارض شد و به (( حضرت امام محمّد باقر (ع ))) از آن درد شكايت كردم . حضرت فرمودند: هر وقت نماز خواندى بعد از آن اين دعا را بگو: يا اَجْوَدَ مَنْ اَعْطى وَ يا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَ يا اَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ اِرْحَمْ ضَعْفى وَ قِلَّةَ حيلَتى وَ اَعْفِنى مِنْ وَجَعى . من آن دعا را خواندم و عافيت پيدا كردم .(29) |
هنگام خواب |
((حضرت زهرا سلام 3)) فرمودند: يكشب رختخوابم را پهن كرده بودم و مى خواستم بخوابم ، ((حضرت رسول (ص ))) بر من وارد شد و فرمودند: اى فاطمه ! نخواب ، مگر چهار عمل را بجا آورى . گفتم : آن چهار عمل چيست ؟! فرمود: ((اول : ختم قرآن كن . دوم : پيغبران را شفيع خود گردان . سوم : مؤ منين را از خود خوشنود گردان . چهارم : حج و عمره را بجا آور.)) سپس مشغول نماز شدند، من منتظر ماندم تا نماز حضرت تمام شد، گفتم : يا رسول اللّه ، مرا امر فرموديد: به چهار چيز كه قدرت انجام آن را دراين وقت ندارم . آن حضرت تبسمى كردند و فرمودند: 1 هر وقت خواستى بخوابى ((قل هو اللّه احد)) را سه مرتبه خوان ، مثل اين است كه قرآن را ختم كردى ((يعنى ثواب ختم قرآن را برايت مى نويسند)). 2 وقتى كه بر من و پيغبران قبل از من صلوات بفرستى ، ما در روز قيامت شفيعان تو خواهيم بود. ((يعنى بگويى : سَلامٌ عَلَى جَميعِ الاْ نْبياء و المُرسَلين 3 وقتى براى مؤ منين استغفار بگويى ، (( يعنى بگويى : اَللّهُمَّ اغْفِر المُؤ منينَ و المُؤ منات . پس تمام آنها از تو خوشنود مى شوند. 4 و وقتى بگويى : سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُالِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَكْبَرُ. پس حج و عمره بجا آوردى .(30) |
خانه نمى سوزد |
يك روز به ((ابوالدرداء)) خبر دادند كه خانه ات سوخت . گفت : خانه من آتش نمى گيرد. دوباره كس ديگرى آمد و گفت : اى ابوالدرداء خانه ات آتش گرفت . باز گفت : خانه من آتش نمى گيرد. تا سه مرتبه براى او خبر آتش گرفتن خانه اش را آوردند و او هم مى گفت : خانه من آتش نمى گيرد. بعد معلوم شد تمام خانه هاى اطراف در آتش سوخت مگر خانه او. به او گفتند: از كجا فهميدى كه خانه ات آتش نگرفت و نسوخت ؟! گفت : چون از رسول خدا (ص ) شنيدم هر كس هر روز صبح اين دعا را بخواند، در آن روز هيچ بلا و آسيبى به او نمى رسد، و من چون اين دعا را خوانده بودم ، خيالم راحت بود و آن دعا اين است : اَللّهُمَّ اَنْتَ رَبّى لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ اَنْتَ رَبُّ العَرْشِ الْعَظيمِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ ما شاَّءَ اللّهُ كانَ وَ ما لَمْ يَشَاءْ لَمْ يَكُنْ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدْيرٌ وَ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِكُلِّ شَى ءٍ عِلْماً اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسى وَ مِنْ شَرِّ قَضاءِ السُّوءِ وَ مِن شَرِّ كُلِّ ذى شَرٍّ وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ اخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.(31) |
پيروزى بر دشمنان |
((حضرت امير المؤ منين (ع ))) فرمود: شبى ((حضرت خضر نبى (ع ))) را در خواب ديدم و به او گفتم : به من چيزى ياد بده كه به واسطه آن بر دشمنان پيروز شوم . حضرت خضر(ع ) فرمود: يا على ، بگو: يا هُوَ يا مَنْ لا هُوَ اِلاّ هُو روز بعد جريان را به (( حضرت رسول )) (ص ) عرضكردم . حضرت فرمودند: او اسم اعظم را به تو تعليم كرده ؛ و همين اسم در روز بَدر بر زبان من جارى بود و حضرت حق سبحانه و تعالى به بركت اين اسم مرا نصرت داد و پيروز گردانيد. (32) |
بيمارى شديد |
((داود درزنى )) گفت : در مدينه به بيمارى شديدى گرفتار شدم ، چون خبر بيماريم به (( حضرت صادق (ع ))) رسيد. حضرت براى من نامه اى مرقوم فرمودند ؛ و فرمودند: يكصاع گندم بِخَر، و بر پشتت بخواب و آن گندم را روى سينه ات بريز و بعد بگو: اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى اِذا سَئَلَكَ بِهِ الْمُضْطَرِّ كَشَفْتَ ما بِهِ مِنْ ضَرٍّ وَ مَكَّنْتَ لَهُ ما فِى الاَْرْضِ وَ جَعَلْتَهُ خَليفَتَكَ اَنْ تُصَلىِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَ عَلى اَهْلِ بَيْتِه وَ اَنْ تُعافِينى مِنْ عِلَّتى . سپس درست بنشين و گندمها را جمع كن و باز اين دعا را بخوان و آن را بچهار قسمت تقسيم كن ، و هر قسمتى را به فقيرى بده و باز اين دعا را بخوان . ((داود)) گفت : آن را انجام دادم گويا كه از بند خلاص شدم و به هر كس اين عمل را گفتم ؛ انجام داد شفا يافت .(33) |
|
|
![]() قصه هاى زندگى اما على عليه السلام |
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید