امام(ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش، پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب کرد و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمامتر ضرورت حفظ ارتش را اعلام و فرمان تاریخی و مهمی را صادر کردند.روز بیست و نهم فروردین ماه به نام روز ارتش نامگذاری شده است. شاید خالی از لطف نباشد که مروری داشته باشیم به چگونگی انتخاب این روز به عنوان روز ارتش.پیام امام خمینی(ره)، 29 فروردین، روز ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازیاصل 143 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می گوید: "ارتش جمهوری اسلامی ایران، پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی کشور را بر عهده دارد." واصل 144 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز تصریح دارد که: "ارتش جمهوری اسلامی ایران، باید ارتشی مکتبی و مردمی باشد و از افراد شایسته استفاده کند تا به اهداف انقلاب اسلامی مؤمن و در راه تحقق آن فداکاری کنند."همزمان با به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، ارتش رژیم شاهنشاهی که پیکره اصلی آن را جوانان برومند خانواده های مسلمان و اغلب مستضعف ایرانی تشکیل می داد، به ندای آسمانی رهبر انقلاب لبیک گفت و در نتیجه همصدا و همراه با امت در براندازی رژیم ستمشاهی و ستیز بی امان با دشمنان داخلی و خارجی انقلاب برخاست و به عنوان نخستین بازوی توانمند نظامی انقلاب در جهت تحقق اهداف جمهوری اسلامی ایران تلاشهای خستگی ناپذیر و مستمری را با فداکاری و ایثار و در ابعاد مختلف آغاز کرد.به همین مناسبت امام امت روز بیست و نه فروردین را به نام روز ارتش نامگذاری کرد. امام خمینی (ره) روز پیوستن ارتش به مردم را با عبارت حکیمانه "لحظه شادی بندگان خدا و یاس ستمگران" نقطه عطف درخشان و افتخار آمیز قلمداد فرمود.در چنین جو تاریک و مبهمی که در فضای جامعه و بخصوص اذهان نظامیان به وجود آمده بود و دشمنان کمین کرده انقلاب و به تبعیت از آنان دوستان نا آگاه، نغمه شوم و خطرناک انحلال ارتش را سرداده بودند و ارتش در حساسترین شرایط حیات خود قرار گرفته بود، امام امت (ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب نمود و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمامتر، ضرورت حفظ ارتش را اعلام و در جهت انسجام، یکپارچگی و وحدت ارتش، فرمان تاریخی و مهمی را صادر فرمودند:بسم الله الرحمن الرحیمملت شریف و مبارز ایران و فقهم الهه تعالی؛ با اهدا سلام و سپاس از مجاهدت خستگی ناپذیر شما ملت شجاع که اهداف مقدس اسلام را تا آستانه پیروزی رساندید و دست خیانتگران داخلی و خارجی را به خواست خدای بزرگ قطع کردید؛ لازم است به تذکرات زیر توجه نمایید:1ـ روز چهارشنبه 29 فروردین روز ارتش اعلام می شود. ارتش محترم در این روز در شهرستانهای بزرگ با ساز و برگ به رژه بپردازند و پشتیبانی خود را از جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران و حضور خود را برای فداکاری در راه استقلال و حفظ مرزهای کشور اعلام نمایند.2ـ ملت ایران موظفند از ارتش اسلامی استقبال کنند و احترام برادرانه از آنان بنمایند. اکنون ارتش در خدمت اسلام است و ارتش اسلامی است و ملت شریف لازم است آن را به این سمت رسماً بشناسند و پشتیبانی خود را از آنان اعلام نمایند. اکنون مخالفت با ارتش اسلامی که حافظ استقلال و نگهبان آن است جایز نیست. ما و شما و ارتش برادرانه باید برای حفظ و امنیت کشورمان کوشش کنیم و به شرارت اشرار و اخلال مفسدین خاتمه دهیم.3ـ افراد ارتش موظفند در داخل ارتش حفظ نظم و سلسله مراتب و ضوابط را بکنند. توجه ننمودن به این مسائل موجب ضعف ارتش اسلامی می شود و نظام را از هم می پاشد. سربازان و درجه داران و افسران موظفند با ارتش به طور محبت و برادری رفتار نمایند و از دیکتاتوری که در رژیم طاغوت بود اجتناب نمایند. ارتش اسلامی باید با حفظ سلسله مراتب و نظام صحیح اسلامی و اطاعت کامل زیردست از مافوق و رعایت کامل مافوق از زیردست، اداره شود تخلف از این امر ضد انقلاب است و مورد مؤاخذه خواهد بود.والسلام علیکم و رحمت الله و برکاتهروح الله الموسوی الخمینی28 فروردین 1358بعد از آن سال هر ساله در این روز ارتش جمهوری اسلامی ایران با ساز و برگ نظامی به رژه می پردازد و تجهیزات نوین خود را به نمایش می گذارد و پشتیبانی خود را از نظام جمهوری اسلامی و حمایت ملت اعلام می کند.منبع: جهان نیوز |
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شن ها مامور خدا بودند. تدوین: سرتیپ2 اردشیر فائضی این مقاله در پی آن است که به مناسبت سالگرد واقعه تجاوز نظامی آمریکا به طبس، شکست مفتضحانه"عملیات پنجه عقاب"، این حادثه حیرت آور که نمونه ای ازمعجزه الهی درتاریخ معاصر می باشد را، دریک بررسی اجمالی، واکاوی و تحلیل نماید . به مناسبت 5 اردیبهشت سالروز تجاوز نظامی آمریکا به طبس-انتشار مجدد
پس از آنکه نیروهای آمریکایی در سفارتخانه آمریکا به اتهام جاسوسی دستگیر شدند، آمریکا از هر فرصتی برای آزادسازی آنها استفاده میکرد تا اینکه به این بهانه، عملیاتی طراحی کرد تا علاوه بر آزادسازی آنها باهمکاری برخی عوامل سرسپرده رژیم طاغوتی، به سرنگونی رژیم نوپای جمهوری اسلامی نیز دست یابد. در این حمله قرار بود نیروهای اعزامی آمریکا بر اساس طرحی منسجم و بینقص با چند فروند بالگرد عازم ورزشگاه امجدیه تهران (تختی فعلی) شده و پس از آزادسازی گروگانها، سایر اهداف خود نظیر بمباران بیت امام (ره ) در جماران وسایر اماکن حیاتی وحساس را نیز اجرا کنند و به این ترتیب همه چیز برای یک پیروزی تمام عیار مهیا بود . 14روزپس ازقطع ارتباط یک جانبه آمریکا وتحریم ایران، در شبی آرام و مهتابی، کماندوهای امریکایی با تجهیزات پیشرفته و تعدادی بالگرد و هواپیما در صحرای طبس در حال فرود و مهیای اجرای نقشهای شوم خود بودند که به ناگاه طوفانی ازشن برخاست و باکور شدن حوزه دیدخلبانان، دوبالگرد با یکدیگر برخورد کرده و آتشی مهیب در کویر طبس برپا شد. این واقعه در حالی اتفاق افتاد که به گفته فرمانده عملیات در کتاب خاطراتش "در این عملیات از بالگردهای بسیار پیشرفته موسوم به اسب دریایی استفاده شده بود، اما به ناگاه بالگردها آتش گرفته و ما خود را در جهنمی سوزان دیدیم". این عملیات از یک طرح و نقشه بسیار دقیق و کاملا حساب شده برخوردار بود که ماهها نخبگان نظامی امریکا روی آن کار کرده بودند.تمرینات مکرری نیز در صحرای آریزونا، نقطهای مشابه صحرای طبس به لحاظ جغرافیای طبیعی اجرا شد و موفقیت آن بالای 90 درصد پیشبینی شده در این عملیات بعضی از کشورها از جمله رژیم صهیونیستی، انگلستان و حتی برخی عوامل سیاسی، نظامی رژ یم طاغوتی سابق نیز کمک کردند. در آن شب عوامل بازدارنده ایران در خواب بودند. شاید در آن شب آرام تنها دستی که به آستان خدا بلند بود، دستان امام و نیایش ایشان در امامزاده صالح بود که منجر به تحولی عظیم در صحرای طبس و توفان گردید و بار دیگر طبل رسوایی آمریکا در جهان کوبیده شد و شکستی تلخ و مفتضحانه را با خواری و ذلت با خود همراه کرد . اهداف عملیات: حمله به سفارت ونجات گروگانهای امریکایی ، حمله به وزارت امور خارجه ، بمباران بیت امام (ره) در جماران ومناطق حیاتی وحساس نظامی ودولتی، براندازی و انهدام نظام نوپای جمهوری اسلامی، کسب اعتبار وآبروی از دست رفته در عرصه بین الملل اهداف این عملیات را تشکیل می دادند . طرحریزی عملیات: یک ماه پس از فتح لانه جاسوسی ،90 نفر از کماندوهای امریکایی موسوم به «دلتا» به فرماندهی سرهنگ چارلی بکویث و سرگرد میدوز، به ایالت«آریزونا» که تقریبا شرایط کویری ایران را دارا بود و نیز در محل هایی که شبیه سفارت آمریکا ساخته شده بود، اعزام شدند تا آخرین مرحله تمرین و آموزش خود را تحت شرایط موقعیت مشابه ایران بگذرانند. از سوی دیگر گروهای ویژه سری که برای پشتیبانی و تدارک وسایل تکمیلی طرح در نظر گرفته شده بودند، مخفیانه وارد ایران شده و با گروهکهای ضد انقلاب تماس گرفتند . نظامیان آموزش دیده آمریکایی ، در اواخر آذر 1358 عازم کشور مصر شده و در پایگاهی نزدیک قاهره استقرار یافتند . حادثه طبس , چارلی بکویت , انتشارات اسلامی , تابستان 1367 , ص 8 در شب اول هشت فروند بالگرد وسه فروند هواپیمای سی130 در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود مىآمدند. بالگردها پس از سوختگیری شبانه به نقطه ای در نزدیکی تهران پرواز و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف می کردند. حمله به سوی سفارت که محل نگاهداری گروگانها بود، در شب دوم با وسایط نقلیه ای که قبلا تدارک دیده شده بود، انجام مى گرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات "بروس لینکن" کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران می رفتند. برنامه دقیقی برای ورود به ساختمان سفارت و آزاد سازی گروگانها پیش بینی شده بود و گروگانها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغال کنندگان سفارت به ورزشگاه تختی که در نزدیکی سفارت قرار داشت، منتقل مىشدند و به وسیله بالگرد به یک فرودگاه مجاور پرواز مىکردند. قرار بود این فرودگاه، شبانه به وسیله یک گروه کماندویی اشغال و گروگانها و کماندوها با هواپیماهای مستقر در فرودگاه به پرواز درآیند.تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیش بینی شده بود و با تمرینهای مکرر برای این عملیات بوسیله گروه ورزیده ای که داوطلب انجام این ماموریت شده بودند، پیروزی عملیات قطعی بنظر می رسید . توطئه در ایران، پیشین ، ص 190 ارتش متجاوز آمریکا برای اجرای چنین ماموریتی بیش از پنج ماه تمام در صحرای آریزونا آموزش های پیچیده و فشرده ای را به کماندوهای خود داده بود و از پیچیده ترین فنون وتجهیزات وجنگ افزارهای نظامی و پیشرفته ترین هواپیماها وبالگردهای نظامی استفاده کرده و بودجه نامحدودی را برای این عملیات اختصاص داده بود. سازمان هواشناسی آمریکا وضع جوی ایران به خصوص منطقه فرود در صحرای طبس را کاملا مورد پیش بینی علمی قرار داده بود و به علت این که هوای آن شب مهتابی بود، ورود هر نوع هوای غیرمطلوب و وقوع طوفان را بعید می دانست .
تشریح عملیات: تعداد14 فروند هواپیما و بالگرد آمریکایی برای آزادی ۵۳ نفرگروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شده بودند. یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود میآید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل می شوند که این بالگرد نیز به علت نقص فنی به ناچار به ناو هواپیمابر باز میگردد. شش فروند هواپیما و شش فروند بالگرد دیگر خود را به طبس رسانده و در تاریکی شب در منطقهای دور افتاده و دور از نظر نیروهای نظامی ایرانی فرود میآیند و در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، سه فروند بالگرد از دست رفته بود. پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را میدهد. ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها توفان شن آغاز شده و یک فروند هواپیمای سی130،با یک فروند بالگرد سی اچ53 به هم خورده و هر دو آتش میگیرند که در این حادثه هشت نفر از نظامیان آمریکایی درآتش سوخته و باقیمانده نیروها خود را به ناو هواپیمابر نیمیتز می رسانند و بدینترتیب عملیات بطور کامل شکست میخورد . موسسه فرهنگی م و ت بینالمللی ابرار معاصر، اسدالله خلیلی، روابط ایران و آمریکا، تهران،۱۳۸۱ فرماندهی که برای این عملیات تجاوز کارانه انتخاب شده بود، نظامی بسیار مجربی بود که در مأموریت های متعدد گذشته موفقیتهای قابل توجهی به دست آورده بود، او سرهنگی بود از ارتش آمریکا و مبتکر نیروی دلتای این کشور. عملیات قرار بود طی دو روز انجام شود، روزهای چهارم و پنجم اردیبهشت در طبس و تهران. هنگامی که هواپیماها و بالگردها به طبس رسیدند، رابط هایی که با دوربینهای مدار بسته همه چیز را تحت کنترل داشتند، بارها اعلام کردند همه چیز آرام است و عملیات با موفقیت پیش میرود. چند متری تا فرود باقیمانده بود. توفانی در گرفت. دستگاه هیدرولیک یکی از بالگردها از کار افتاد، دو بالگرد دیگر نیز به دلیل دید بسیار کم در اثر توفان با یکدیگر اصابت کردند و آتش گرفتند و هشت نظامی آمریکا در این میان به درک واصل شدند. عملیات عملا شکست خورد. پس از قطعی شدن شکست آمریکا در طبس هواپیماها خیال بازگشت داشتند که به دستور بنی صدر رئیس جمهور وقت، هدف قرار گرفتند و منهدم شدند که طی آن سردار محمدمنتظر قائم، تنها شهید این تجاوز تاریخی شد تا این واقعه را با خون خود برای همیشه جاوید نگاه دارد(روحش شاد ویادش گرامی باد) تجزیه وتحلیل: پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال57 معادلات سیاسی، نظامی منطقه را برهم زد . آمریکا که تمام تلاش خود را در حمایت از رژیم شاه و جلوگیری از پیروزی انقلاب به کار بسته بود، با پیروزی انقلاب اسلامی، سفارت خود را به عنوان پایگاهی برای طراحی و اجرای توطئه علیه انقلاب تبدیل نمود، تا بتواند آن بخش از اقداماتش را که میتوانست در پوشش دیپلماتیک برای شکست یا به انحراف کشاندن نظام نو پای اسلامی به عمل آورد ، انجام دهد . سفارت آمریکا با ایجاد شبکههای جاسوسی و اطلاعاتی در پی آن بود تا با بحران آفرینی، تضعیف نیروهای اصیل انقلاب و جایگاه و شخصیت حضرت امام (ره) و همچنین ایجاد گسست و شکاف میان رهبری و نسل جوان، فعالترین و انقلابىترین نیروی جامعه را از رهبری دور کند تا بتواند با تاثیر بر آنها ، حرکت انقلابی مردم ایران را آسیبپذیر نماید. از این رو مسئولین سفارت آمریکا در پی آن بودند تا با ایجاد ائتلافی از لیبرالهای سیاسی، چهرههای دینی میانهرو، سکولارها، ملی گرایان و سران سیاسی، نظامی متمایل به غرب تحت لوای دولت موقت موجبات حذف تدریجی نیروهای وفادار به امام را از صحنه سیاسی کشور فراهم نمایند. در 4 نوامبر 1979 (13 آبان 1358) تقریبا دو هفته پس از ورود شاه به آمریکا، و سه روز پس از دیدار بازرگان - برژینسکی در الجزایر، گروهی از دانشجویان دانشگاههای ایران که بعدها به «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» معروف شدند به سفارت آمریکا در تهران حمله کرده و ضمن تسخیر سفارت، 53 نفر آمریکائی را به گروگان گرفتند. این عمل از طرف حضرت امام مورد تایید قرار گرفت و ایشان تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. در این برهه تصرف سفارت آمریکا، حذف دولت موقت از صحنه اجرایی کشور، تثبیت پایه های قدرت و حاکمیت انقلابیون مذهبی و استمرار ماجرای گروگان گیری وشکست کوششهای دیپلماتیک و طرحهای نظامی آمریکا جهت آزاد سازی جاسوسان خویش، موجب بحرانی بزرگ و اختلاف نظر در دستگاه دیپلماسی آمریکا پیرامون نحوه برخورد با انقلاب و نظام جمهوری اسلامی گردید و در این میان شورای امنیت ملی آمریکا به سرپرستی برژینسکی طرفدار اقدامات قاطع نظامی علیه انقلاب اسلامی ایران شد . برژینسکی می گوید: روز 11 آوریل (22 فروردین ) ماه بودکه کارتر« رئیس جمهور وقت آمریکا » درجلسه اضطراری شوری امنیت ملی گفت: "امکان خلاصی گروگانها بسیار بعید به نظر می رسد و ما بایستی حاکمیت خود را اعمال کنیم". خبر گزاری مهر ،طبس ؛ شکستی خفت بار در کارنامه شیطان بزرگ ، ۱۳۸۳/۰۲/۰۴ کارتر تأکید می کند : « من می خواهم به محض آزاد شدن افرادمان، ایرانیها را تنبیه کنم و واقعا به آنها ضربه بزنم، آنها باید بدانند که نمی توانند ما را به بازی بگیرند . » برژینسکی « سقوط شاه , جان گروگانها و منافع ملی » ت یزدانیار،تهران،کاوش1362ص 95 در واقع آمریکا قصد داشت تا تحت پوشش نجات گروگان ها با استفاده از نیروی کماندویی خود و عناصر ضد انقلابی در داخل کشور به سفارتخانه (خود و وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران) حمله ور شده و سپس به مراکز حساس دولتی کشور، از جمله محل سکونت امام یورش ببرد و با بمباران و انهدام مراکز حساس، جهت گیری براندازی را عملی سازد . فرازی از پیام تاریخی امام خمینی(ره) به مناسبت حادثه طبس: بسم الله الرحمن الرحیم - ملت رزمنده ایران ، دخالت نظامی امریکا را شنیدید و عذرهای کارتر را نیز شنیدید.اینجانب که کراراً گفته ام کارتر برای وصول به ریاست جمهوری حاضر است به هرجنایتی دست بزند و دنیا را به آتش بکشد، شواهد آن یکی پس از دیگری ظاهر شده ومی شود؛ و اشتباه کارتر در آن است که گمان می کند با دست زدن به این مانورهای احمقانه می تواند ملت ایران را که برای آزادی و استقلال خویش و برای اسلام عزیز ازهیچ فداکاری رویگردان نیست، از راه خودش که راه خدا و انسانیت است منصرف کند.کارتر باز احساس نکرده با چه ملتی روبه روست و با چه مکتبی بازی می کند. ملت ما ملت خون و مکتب ما مکتب جهاداست. این شخص انسان دوست برای رسیدن به چند سال ریاست و جنایت، جان گروهی را تباه کرد که محتمل است برای کم جلوه دادن جنایتش، هشت نفر را اقرار کرده باشد، در صورتی که طبع واقعه شهادت می دهد که دهها نفر جان خود را در راه شهوات او از دست داده اند و دهها نفر هم در کویر لوت سرگردان و در معرض مرگند. ادعای اینکه همه مسافران هواپیما را برده اند، مخالف گزارشاتی است که به ما داده اند. کارتر باید بداند که اگر این گروه به مرکز جاسوسی امریکا در تهران حمله کرده بودند، اکنون از هیچ یک از آنها و از پنجاه نفرجاسوس محبوس در لانه جاسوسی خبری نبود و همه رهسپار جهنم شده بودند.کارتر باید بداند که حمله به ایران ، حمله به تمام بلاد مسلمین است و مسلمانان جهان در این امر بی تفاوت نیستند. کارتر باید بداند که حمله به ایران موجب قطع نفت از تمام دنیا خواهد شد و دنیا را بر ضد او بسیج می کند. کارتر باید بداند که این عمل احمقانه او درملت آمریکا چنان اثری خواهد گذاشت که طرفداران او را مخالفان او خواهد کرد. کارترباید بداند که با این عمل بسیار ناشیانه حیثیت سیاسی خود را به صفر رساند و از ریاست جمهوری باید قطع امید کند. کارتر با این عمل خود ثابت کرد که قدرت تفکر را از دست داده و از اداره یک کشور بزرگ مثل امریکا عاجز است . . . . . . . . . . . صحیفه امام خمینی (ره)- جلد 12- صفحه255 نتایج و پیامدهای تجاوز نظامی امریکا: شکست تجاوز نظامی و رسوایی مفتضحانه آمریکا، نابودی هواپیماها و بالگردهای متجاوز، تحویل جنازه های بجامانده درکویر طبس به دولت آمریکا، بی نتیجه ماندن دیپلماسی کارتر در حل بحران ایران، تزلزل حیات سیاسی کارتر واجبار وی به ترک کاخ سفید و واگذاری ریاست جمهوری ریگان، تضعیف موقعیت ابرقدرتی آمریکا در صحنه بین الملل و واماندگی آن در مواجهه با انقلاب اسلامی ، پیروزی بزرگ ایران و الگو قرار گرفتن آن از سوی کشورهای جهان سوم و به ویژه کشورهای اسلامی ازجمله پیامدهای تجاوزبود. این شکست آنقدر عظیم بود که گویی نیروهای شیطانی نیز به یاری و مساعدت نیرویی ماورا ی طبیعت در این واقعه اعتراف داشتند، بطوری که وقتی از « هارولد بروان » وزیر دفاع وقت آمریکا چگونگی این شکست را جویا شدند چنین پاسخ داد : « آیت الله خمینی در بالکن مقر سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او یک هواپیما به زمین افتاد . » روزنامه جمهوری اسلامی5/3/72 بی تردید ماجرایى که در طبس اتفاق افتاد یکى از بزرگترین معجزات قرن است؛ چرا که آنها با برخوردارى از دقیق ترین و پیچیده ترین امکانات نظامى و با تدارک همه جانبه و هماهنگى کلیه عوامل داخلى و خارجى به بهانه آزادسازى جاسوسان خود اما در حقیقت به قصد نابودی نظام اسلامى تهاجم خود را آغاز کردند و به رغم آن که سران کاخ سفید و مقامات پنتاگون از موفقیت این عملیات اطمینان کامل داشتند، از آنجایى که خداوند همواره حافظ این ملت و انقلاب بوده است، مقهور دانه های شن شدند و این گونه شد که شن های کویر طبس با فرمان الهی نیروها وتجهیزات پیشرفته امریکایی را نابود ساخته و امدادهاى غیبى خداوند عینیت یافت تا بار دیگر ثابت شود که اراده الهى همواره بر محورپیروزی حق بر باطل استوار بوده و تا ابدیت استمراردارد .
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
این ماشین دولتی است ! جنگ، چنان «مهدی» را پایبند خود کرده بود که انگار در زندگی به چیزی جز «جهاد» نمی اندیشید.گاه ماه ها از فیض دیدارش محروم بودیم. به قم نمی آمد، مگر برای انجام مأموریتی و سر راهش، از ما و همسر و فرزندش نیز حالی می پرسید.
در یکی از همین مأموریت ها به قم، آمد منزل و دیدة انتظارم به دیدار نگاهش روشن شد. چیزی نگذشت که با عجله کفش و کلاه کرد که برود. گفتم: کجا؟ گفت: وقتم کم است. باید برگردم خطّ. - پس زن و بچّه ات چی؟ - به آنها هم سری می زنم. - پس مرا تا بازار ببر تا برای بچّه ات چیزی بخرم. - نه، بهتر است شما با تاکسی بیایید. با تعجّب گفتم: بازار که سر راه توست! با معصومیّت خاصی گفت:
این را که گفت، سرش را انداخت پایین و رفت. رفت و پشت سرش در را بست. در را گشودم و با نگاه تعجّبم ماشینش را تا ابتدای خیابان بدرقه کردم و خود در کوچة عظمتش گم شدم.1 عبدالله بن جعفر بن ابی طالب به علی (ع) عرضه می دارد: یا امیر المؤمنین اگر دستور می دادی کمکی به من بشود، و یا مداخلی برایم در نظر گرفته شود زیرا به خدا سوگند چیزی ندارم جز اینکه بعضی حیوانات خود را بفروشم. امام (ع) فرمودند: نه به خدا سوگند چیزی برای تو ندارم جز اینکه بگویی عمویت (از بیت المال) دزدی کرده به تو بپردازد. |
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پاتک - قسمت اول سروان سروان...؟ از نقشۀ عملیاتی که پیش رو داشتم، فوری چشم انداختم به دهانۀ سنگر. گوشۀ پتوى خاکستری پس رفت و صورت گرد ستوان مجتبی زارعی تا گردن داخل آمد. نفس نفس می زد و ملتهب و نگران بود. خاطرات دفاع مقدس، ارتش، هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی
پاتک، پاتک زدن. سریع بلند شدم و کلاش رو از کنار دیوار برداشتم به کول انداختم. دوربین را هم به گردن انداختم و از سنگر زدم بیرون. ما کمی از خط عقب آمده بودیم و قرار بود چند ساعت دیگه برگردیم. فضای بیرون خاک آلوده و مات بود. باد دود و غبار انفجار خمپاره ها و توپ ها را همه جا پخش کرده و خورشید تیره و تار شده بود. ستوان زارعی سوار بر موتور تریل زرد رنگش شد و یکی دو تا گاز داد و اخطاری بود که جلدی بپرم ترکش. یک آن دادش رفت به هوا، ستوان مگه می خوای سوار خر بشی که این طوری می پری؟! خشاب کلاشم فرو رفته بود پهلویش. خندیدم و گفتم: ببخشید مجتبی جان. - خنده ام داره سروان! گاز موتور رو گرفت و راه افتادیم طرف کارخانۀ نمک و جادۀ شنی که به خط می رسید. جاده شدیداً زیر آتش بود. توپ و خمپاره پشت سر هم روی جاده و اطراف ریخته می شد. ترکش هایش چپ و راست بود که زوزه کشان از کنارمان عبور می کرد. هیچ ماشینی نمی توانست رفت و آمد کند. جادّه تدارکاتی قطع شده بود و بچّه های گردان شهادت که تازه عملیات کرده بودند و هنوز خط رو تحویل نداده بودند. من هم برای دادن برخی گزارشات عقب آمده بودم. مجتبی گاز را تا ته پیچانده بود و ول نمی کرد. انگار می خواست صاف بکوبد به خاکریز عراقی ها. خاک پشت سرما لوله شد و با خاک خمپاره و توپ در هم آمیخته می شد. همه جا را می پاییدم، چپ و راست و بالا و پایین را. راستش بیشتر از رانندگی مجتبی می ترسیدم تا ترکش های عراقی ها. یک آن چاله دود زده ای پیش رویمان سبز شد و دو دستی کمرش را محکم گرفتم و خودم رو جمع و جور کردم. موتور قبل از این که داخل گودال برود، مجتبی آن را به طرف تپه کوچکی تغییر مسیر داد و یک لحظه دیدم ما تو هوا هستیم. مسافت نسبتاً زیادی رو تو هوا طی کردیم. بعد موتور آمد روی زمین و با همان سرعت مسیر خود را ادامه داد. بد مخمصه ای بود ترکش توپ و خمپاره از یک طرف، خطر کله پا شدن از طرف دیگر. بلند در گوش مجتبی داد زدم که بشنود: اگر از دست عراقی ها قسر در بریم، فکر نکنم بتونیم از دست این موتور نجات پیدا کنیم. مجتبی لبخندی زد و گفت: از ترکش خوردن که بهتره، نهایتش دست یا پات می شکنه. به جایی رسیدیم که تو تیررس مستقیم بودیم. از خط، دود سیاه و آتش به هوا بلند شده بود. صدای تیر کلاش تو فضا پر بود. ناگهان سوت خمپاره ای شنیده شد. مجتبی گاز بیشتری داد تا خمپاره رو سرمون نشینه و با فاصله کمی به زمین خورد. گلوله بعدی درست نشست پیش روی ما. دود و آتش بزرگی جلوی ما ایجاد شد. از وسط آن عبور کردیم. دانه های شن را که به صورتم می خورد، احساس کردم. موتور کج و معوج رفت بعد آرام گرفت. ناگهان احساس کردم آب گرمی به صورتم پاشیده شد. دستی به صورتم کشیدم و به آن نگاه کردم خون بود. سر و دست خودم را لمس کردم، دیدم سالمم به مجتبی نگاه کردم دیدم سر و کله مجتبی خونی ست. فواره خون از گردنش می زد بیرون. گفتم: مجتبی نگهدار موتور رو. سرعت موتور کم شد. ترکش توی گردنش فرو رفته بود و خون مثل فواره بالا می زد. خون بند نمی آمد چفیه ای که دور گردنش بود، یک دست خونی شده بود. فرمان موتور رو گرفتم و مجتبی سرش آرام چرخید طرفم؛ از حال رفته بود. پای مجتبی رو از روی دنده برداشتم و موتور رو زدم تو دنده و به سمت خط رفتم. از دور سر و کله تویوتایی پیدا شد نزدیک که آمد، دیدم ماشین خودگردان است و گروهبان مجید دلشاد پشت فرمان است. موتور را گوشه ای رها کردم و مجتبی را روی زمین خواباندم. و پریدم جلوی تویوتا را گرفتم.... قسمت بعدی را هم در آینده نزدیک در سایت ببینید. |
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
اهمیت حفظ خرمشهر برای رژیم بعث عراق به روایت اسناد به مناسبت 3 خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان
به همین دلیل در آغاز جنگ با تمرکز چندین هزار نفر نیرو در قالب لشگرهای زرهی، مکانیزه و پیاده و بکار گیری نیروهای مخصوص تلاش بی سابقه ای را برای تصرف این شهر به عمل آورد، اما با توجه به رشادت، فداکاری و مقاومت بی نظیر تعداد معدودی از رزمندگان اسلام بعد از 34 روز جنگ نا برابر توانست به آن دست پیدا کند و پس از آن با استقرار نیروهای زیاد و ایجاد انواع موانع سعی کرد باز پس گیری این شهر را برای نیروهای ایران غیر ممکن سازد.اما نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران سرانجام در سوم خرداد 1361 درعملیات ظفرمند بیت المقدس (کربلا 3) طی 24 روز نبرد بی امان و با نصرت الهی توانستند این شهر را از چنگال نیروهای بعثی خارج ساخته و به آغوش میهن بازگرداندند که امام خمینی ره در این باره فرمودند"خرمشهر را خدا آزاد کرد" . |
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس بسم الله الرحمن الرحیم با تشکر از تلگرافاتی که در فتح خرمشهر به اینجانب شده است ، سپاس بی حد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرارداد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود پیام به مناسبت آزاد سازی خرمشهر (انتشار مجدد)
و اینجانب با یقین به آنکه «ما النصر الامن عندالله» از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح که دست قدرت حق از آستین آنان بیرون آمد و کشور بقیه الله الاعظم «ارواحنا لمقدمه الفدا» را از چنگ گرگان آدمخوار که آلتهایی در دست ابرقدرتان خصوصاً آمریکای جهانخوارند، بیرون آورد.و ندای الله اکبر را در خرمشهر عزیز طنین انداز کرد و پرچم پر افتخار لااله الا الله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پلید جنایتکاران غرب به خون کشیده شده و خونین شهر نام گرفت تشکر می کنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند. آنان به یقین مورد تقدیر ناجی بشریت و بر پا کننده عدل الهی در سراسر گیتی ، روحی لتراب مقدمه الفداء می باشند . آنان به آرم «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» مفتخرند . مبارک باد و هزاران بار مبارک باد برشما عزیزان و نور چشمان اسلام این فتح و نصر عظیم که با توفیق الهی و ضایعات کم و غنائم بی پایان و هزاران اسیر گمراه و مقتولین و آسیب دیدگان بدبخت که با فریب و فشار صدام تکریتی این ابر جنایتکار دهر به تباهی کشیده شدند، سرفرازانه برای اسلام و میهن عزیز افتخار ابدی هدیه آوردید و مبارک باد بر فرماندهان قدرتمند که فرماندهان چنین فداکارانی هستند که ستاره درخشندة پیروزیهای آنان بر تارک تاریخ تا نفخ صور نورافشانی خواهد کرد و مبارک باد بر ملت عظیم الشأن ایران این چنین فرزندان سلحشور جان بر کفی که نام آنان و کشورشان را جاویدان کردند و مبارک باد بر اسلام بزرگ این متابعانی که در دو جبهه جنگ با دشمنان باطنی و دشمن ظاهری پیروزمندانه و سرافراز امتحان خویش را دادند و برای اسلام سرفرازی آفریدند و هان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتشی، سپاهی، بسیج، ژاندارمری، شهربانی و کمیته ها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملت عزیز، هشیار باشید که پیروزی هر چند عظیم و حیرت انگیز است شما را از یاد خداوند که نصر و فتح که دست اوست غافل نکند و غرور فتح شما را به خود جلب نکند که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسة شیطان به سراغ آدم می آید و برای اولاد آدم تباهی می آورد و من با آنکه به همه شما اطمینان تعهد به اسلام دارم ، از تذکری که برای مؤمنان نفع دارد باید غفلت نکنم ، چنانچه از نصیحت به حکومتهای همجوار و منطقه دریغ ندارم و آنان می دانند امروز با فتح خرمشهر مظلوم، دولت و ملت پیروزمند ما از موضع قدرت سخن میگویند . و من به پیروی از آنان به شما اطمینان می دهم که اگر از اطاعت بی چون و چرای آمریکا و بستگان آن دست بردارید و با ما به حکم اسلام و قرآن کریم رفتار کنید ، از ما جز خیر و پشتیبانی نخواهید دید و شما بدانید آن قدر که ابرقدرتها از صدام این نوکر چشم و گوش بسته پشتیبانی کردند، از شماها که قدرتهای کوچک و حکومتهای ضعیف هستید پشتیبانی نمی کنند و شما عاقبت این جنایتکار و همقطار جنایتکارش شاه مخلوع را به عیان دیده اید . قدرتهای بزرگ پیش از آنکه از شما استفاده نمایند ، از شما طرفداری نمی کنند و شماها را برای منافع خویش به هلاکت می کشند و من نصیحت برادرانه به شما می کنم که کاری نکنید که قرآن کریم برای برخورد با شما تکلیف نماید و ما به حکم خدا با شما رفتار کنیم و یقین بدانید که امثال حسنی مبارک مصری و حسین اردنی و دیگر جنایتکاران هم برای شما نفعی ندارند و دین و دنیای شما را تباه می کنند و اگر با نشستهای خود بخواهید طرح کمپ دیوید یا فهد را که مرده اند زنده کنید – که ما خطر بزرگ برای کشورهای اسلامی خصوصاً حرمین شریفین می دانیم . اسلام به ما اجازه سکوت نمی دهد و اینجانب در پیشگاه مقدس خداوند تکلیف الهی خود را ادا نمودم . اکنون دست تضرع و دعا به سوی خالق یکتا بلند کرده و به قوای مسلح اسلام و فداکاران قرآن کریم و میهن عزیز ایران دعا می کنم و سلامت و سعادت و پیروزی آنان را خواستار هستم . سلام و درود بی پایان بر فرماندهان قوای مسلح و بر رزمندگان فداکار و بر ملت دلیر ایران عزیز و سرشار از شادیها . والسلام علی عبادالله الصالحین |
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کردستان خاک ایرانه...خبرنگار بودم و هر روز فیلم می خواستیم و گزارش و خبر. مدتی بود که ماجراهای غرب کشور پررنگ تر شده بود و خبرهای غرب و کردستان، مردم را بیشتر جذب می کرد. شاید در بیمارستان ارتش می شد خبرهایی گرفت که با بقیه تفاوتی بکند و چنگی به دل بزند. قصه ستون پاکسازی و کشت و کشتار و سرهای بریده ای که از درخت ها آویزان می کردند و... را همه خبرگزاری ها گفته و روزنامه ها هم نوشته بودند.خاطراتی خواندنی در مورد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، هیئت معارف جنگ شهید علی صیاد شیرازیعصر چهارشنبه بود و از صبح توی بیمارستان ارتش گشته بودم تا حالا که موضوع چشمگیری پیدا نشده بود. پرستار از اتاق جراحی بخش ۳ بیرون آمده. فاصله صندلی های راهرو تا درِ اتاق جراحی را دویدم. پرستار وزنش را روی یک پا انداخته بود و با نگهبان آسانسور احوال پرسی می کرد. نزدیک رسیدم. صدایم را صاف کردم و گفتم:- خسته نباشید. من از روزنامه...- با سر پرستار بیمارستان صحبت کنین- اگر اجازه بدین می خواستم یه گپ کوتاه...- با سر پرستار صحبت کنین.پرستار از نگهبان آسانسور خداحافظی کرد و بی آن که نگاهم بکند به اتاق جراحی برگشت. از ساختمان بیرون زدم. جلوی در ورودی ایستادم و به حیاط بیمارستان نگاه کردم. از یک طرف دلم نمی آمد بروم و از یک طرف هم با خودم گفتم: «اگه قرار بود خبری بشه که تا حالا می شد.»آمبولانس سفید مقابلم ایستاد. نگاهی به راننده انداختم، مثل بقیه بود. روپوش سفید و ته ریش و... خلاصه راننده بود دیگه. تا من طول آمبولانس را رد کنم و به انتهایش برسم، درهای عقب باز شده بود و بهیارها برانکارد را بیرون می کشیدند. به نظرم چهره مجروح آشنا آمد.ایستادم. صورتش خون آلود بود و زیر پتو، چیزی از جثه اش پیدا نبود. تنها یقه لباس خاکی اش را می شد دید. بهیار عقبم زد و دو سه قدم دور شدم.برانکارد را بیرون کشیدند و با عجله به ساختمان بردند. پشت سرشان رفتم. مرد روی برانکارد ساکت بود و لب هایش تکان می خورد. به ذهنم فشار آوردم که به یاد بیاورم. زیر این رگه های خون و خاک روی صورت، چه کسی است که من میشناسمش، ولی حالا حافظه ام قَد نمی دهد؟ بهیارها و برانکارد از در نگهبانی رد شدند، ولی نگهبان جلوی مرا گرفت و گفت:- نمی شه بری داخل.- همراهشم، مجروح دارم...- فعلاً بمون بیرون.به دنبال راهی برای ورود گشتم. از آسانسورِ زیرزمین و آشپزخانه ها می شد رفت. قبلاً هم از همین راه های در رو استفاده کرده بودم. به هر بدبختی که بود، خودم را به بخش رساندم. توی راهرو چند نفر دیگر هم بودند. در اتاق سوم خوابانده بودنش. روی تخت، زیر ملحفه خوابیده بود و لب هایش تکان می خورد. نزدیک تر ایستادم که بشنوم چه می گوید. قرآن می خواند. گاهی هم لب هایش را به هم می فشرد و مکث می کرد و دوباره بقیه آیه را می خواند. یکی دو بار نفسش را حبس کرد. نزدیک تر شدم. بیشتر نگاهش کردم. سیبیل کوتاه و ته ریش داشت؛ با چشم های گود رفته و لب های برجسته. انگار چند روز نخوابیده بود... ذهنم جرقه ای زد. نامی آشنا از مغزم رد شد ولی به یادم نماند. نگاهم از لب هایش قطع نشده بود. پرستاری که چند ثانیه قبل از جلوی در رد شده بود، دوباره برگشت و نگاهی به داخل اتاق انداخت. کنار تخت مریضی که خواب بود، رو به تخت سرهنگ ایستادم و دستم را روى پیشانی گذاشتم. امیدوار بودم که فکر کنند همراه این مریض هستم و کاری به کارم نداشته باشند. بد فکری نبود و جواب داد. پرستار بعدی هم به اتاق آمد و برای مجروح آشنا، سِرُم آورد. سِرُم را از قلاب آویزان کرد و روی کاغذ پایین تخت چیزهایی نوشت و رفت.مجروح همچنان ذکر می گفت و قرآن می خواند. ذهنم را شخم زدم. این چشم ها، این موی کوتاه و پر پشت، این صورت آرام... این... خدای من!کجا این صورت را دیده بودم؟... کجا...؟صدایی از میان لب ها بیرون آمد:-و عجل لولیک الفرج...گوش هایم این تُن صدا را شناخته بودند. سرهنگ صیاد شیرازی بود... خودش بود. خشک شدم. فرمانده قرارگاه غرب، این جا روی تخت بود و ملحفه سفید بیمارستان تا کمرش کشیده شده بود.به نظرم آمد هر دو مرد سفید پوش که وارد اتاق شدند. از پزشکان تازه کار بیمارستان بودند. هیچ کدام نشناختندش. اولی که جوان تر هم بود، کنار تخت ایستاد. ملحفه را عقب زد و به عکس های رادیولوژی کنار تخت نگاهی کرد و گفت: - باید تا شنبه صبر کنیم که شورای پزشکی تشکیل بشه.سرهنگ صلوات فرستاد. به خودش پیچید. ا... اکبرِ آرامی گفت.معلوم نبود دکتر با خودش بود یا با همکارش:- تا اون موقع که دیگه دیر شده، باید پاشو قطع کنن!همکارش عکس ها را بالا گرفت و دقیق نگاه کرد و آن ها را در پاکت گذاشت. نگاهی هم به سرهنگ و پاهای افتاده بر تختش کرد. لب هایش را جمع کرد و ابروها را بالا انداخت...هر دو دست هایشان را در جیبشان گذاشتند و نگاهش کردند. منتظر بودم بیرون بروند تا بتوانم به سرهنگ نزدیک بشوم. آمدن پرستار برای شستن خون سر و صورتِ سرهنگ و پانسمان زخم های صورتش فرصتم را گرفته بود.سرهنگ هنوز قرآن می خواند و به خودش می پیچید. مریض من! هنوز خواب بود و خوش شانسی از این بالاتر نمی شد.در اتاق باز شد. این بار دکتر، دکتر خوش اخلاق و خندانی بود. سلام گفت و به سِرُم دستِ سرهنگ نگاهی کرد و گفت:- من از طرف آقای ناطق نوری اومدم و مأموریت دارم شما رو ببرم.سرهنگ بلافاصله با صدای ضعیف گفت:- کجا ببرید؟!گوش هایم را تیز کردم. صدایشان چندان بلند نبود. مریضِ عاریتیِ من غلتید. دلم هُری ریخت.سرِ بزنگاه بود. پلک هایش را باز کرد و... دوباره بست.سرهنگ دوباره گفت:- این جا که بیمارستان خوبیه!دکتر خوش اخلاق، خندۀ ریزی کرد و دست سرهنگ را گرفت و گفت:تا اینا تصمیم بگیرن، خیلی دیر میشه. من باید شما رو به تهران کلنیک ببرم.- همین جا هم که عمل می کنن.- بله! عمل می کنن که پاتون را قطع کنن. شما پا نمی خواین؟! ما که صیاد رو با پا می خوایم!*********************مریض من بیدار شده بود. دیگر جای ماندن نبود. بیرون آمدم. باجه های تلفن حیاط بیمارستان شلوغ نبود. زنگ زدم و ماجرا را به علی کشکولی خبر دادم.دو هفته ای گذشته بود. نقشه ای با همان خط و خطوط درهم و برهم که نه من و نه هیچ کدام از بچه ها از آن سر در نمی آوردیم، به دیوار نصب شده بود. برای سرهنگ کنار دیوار، زیر نقشه، صندلی گذاشته بودند. عصایش را دست به دست کرد و خودش را تا صندلی کشاند. کامران دوربین را روی پایه ها سوار کرده بود و تنظیم می کرد که هم نقشه را بگیرد و هم او را. خودش که درشت هیکل نبود، حالا هم کنار نقشه بزرگ روی دیوار چیزی ازش نمانده بود. ساعدش را در حلقه بالای عصا فرو برد و ایستاد. محمد موحدی میکروفن را به یقه لباس پلنگی سرهنگ وصل می کرد. منتظر بودم چشم هایش را به سمت پایین بیندازد و زیر چانه اش، چینی بیفتد و زور بزند که دست محمد را موقع چسباندن میکروفن ببیند، ولی نگاه سرهنگ مستقیم از بالای سر محمد گذشت؛ بی آن که گردنش را بچرخاند. کار محمد که تمام شد، دوباره روی صندلی زیر نقشه درهم و برهم با خط های رنگی نشست. پوتین هایش واکس خورده بود برّاقِ برّاق.کامران گفت:- آماده!یقه کاپشنم را خواباندم و کنار سرهنگ ایستادم. پرسیدم:- مشکلی ندارین؟- نه.- بریم برای ضبط؟- بسم ا...برای آن که کلوزآپ کامران خراب نشود، هر دو ایستادیم. اولش شق و رق ایستاده بود. سؤالم که تمام شد، این پا و آن پا شد. چراغ قرمزکوچک دوربین روشن بود و ضبط می کردیم. بسم ا... گفت و دعای فرج خواند. وزن زیادی که نداشت، اما انگار همان چند کیلو پوست و استخوان هم برای پاهای تازه عمل شده اش سنگینی می کرد. کامران اشاره کرد که سرهنگ اگر بخواهد بنشیند. لبۀ صندلی نشست. دستش را از عصا در نیاورد. انگار آماده بلند شدن بود.بوی ساولن در بیمارستان پیچیده بود و حالم را به هم می زد. به موحد اشاره کردم و بینی ام را گرفتم. کامران تصویر بسته سرهنگ را می گرفت و کاری به من نداشت، محمد پنجره را کمی باز کرد. سرهنگ چوب بلندش را روی خط مرز می کشید و رسیده بود به پایین آذربایجان غربی. اسم آبادی ها را یک به یک می برد و در باب چه کرده اند و چه نکرده اند، چه می شده انجام دهند و چه نمی شد و با چه تلفات و امکانات و وسایلی، حرف می زد.سؤال ها روی کاغذ مقابلم بود. به نظرم لازم نبود من چیزی بپرسم. سرهنگ خودش همه چیز را به تفکیک توضیح می داد. گاهی که تصویرم را می گرفت، مجبور بودم حواسم را بدهم به نوک چوب سرهنگ که روی نقشه می زدش و دیوار زیرش به صدا در می آمد. آخرین سؤال روی برگه را می خواستم بپرسم که دست کم، من هم حرفی زده باشم. گفتم: «به هر حال کردستان مالِ ما هست یا از دست رفته بدانیمش؟»نگاه سرهنگ، نگاهِ عاقل اندر من بود!. به زبانِ بی زبانی می گفت: پس قصه حسین کُرد شبستری می گفتم؟!سکوت نکرد. بلافاصله جواب داد:- کردستان خاک ایرانه. |
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
|
:: کل نظرات : 0
:: تعداد اعضا : 1
:: باردید دیروز : 137 :: بازدید هفته : 315 :: بازدید ماه : 389 :: بازدید سال : 8451 :: بازدید کلی : 119279 loxblog.Com
تمام حقوق اين وب سايت و مطالب آن متعلق به اهنگری سنتی محمدضا عباسیان 09148023199 تلگرام 09385328496 مي باشد
. |